فشرده ای از زندگانی امام رضا(ع)
زادگاه
هشتمین پیشوای شیعیان امام علی بن نوسی الرضا علیه السلام در مدینه دیده به جهان گشود.
کنیه ها
ابوالحسن و ابوعلی
لقبها
رضا، صابر، زکی، ولی، فاضل، وفی، صدیق، رضی، سراج الله، نورالهدی، قره عین المؤمنین، مکیده الملحدین، کفوالملک، کافی الخلق، رب السریر، و رئاب التدبیر
مشهورترین لقب
مشهورترین لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب این لقب گفته اند: «او از آن روی رضا خوانده شد که در آسمان خوشایند و در زمین مورد خشنودی پیامبران خدا و امامان پس از او بود.
همچنین گفته شده : از آن روی که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند.
سر انجام، گفته شده است: از آن روی او رضا خوانده اند که مأمون به او خشنود شد.»
مادر امام
در روایتهای مختلفی که به ما رسیده است نامها و کینه ها و لقبهای ام البنین، نجمه، سکن، تکتم، خیزران، طاهره و شقرا، را برای مادر آن حضرت آورده اند.
زاد روز
درباره روز، ماه و سال ولادت و همچنین وفات آن حضرت اختلاف است.
ولادت آن حضرت را به سالهای (148 و 151 و 153ق) و در روزهای جمعه نوزدهم رمضان، نیمه همین ماه، جمعه دهم رجب و یازدهم ذی القعده.
روز شهادت
روز وفات آن حضرت را نیز به سالهای (202 و 203 و 206ق) دانسته اند.
اما بیشتر بر آنند که ولادت آن حضرت در سال (148ق) یعنی همان سال وفات امام صادق علیه السلام بوده است، چنان که مفید، کلینی، کفعمی، شهید، طبرسی، صدوق، ابن زهره، مسعودی، ابوالفداء، ابن اثیر، ابن حجر، ابن جوزی و کسانی دیگر این نظر را برگزیده اند.
در باره تاریخ وفات آن حضرت نیز عقیده اکثر عالمان همان سال(203ق) است.
بنابر این روایت، عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال می شود که بیست و پنج سال آن را در کنار پدر خویش سپری کرده و بیست سال دیگر امامت شیعیان را بر عهده داشته است.
این بیست سال مصادف است با دوره پایانی خلافت هارون عباسی، پس از آن سه سال دوران خلافت امین، و سپس ادامه جنگ و جدایی میان خراسان و بغداد به مدت حدود دو سال، و سر انجام دوره ای از خلافت مأمون.
فرزندان
گرچه که نام پنج پسر و یک دختر برای او ذکر کرده اند، اما چنان که علامه مجلسی می گوید: حداکثر تنها از جواد به عنوان فرزند او نام برده اند.
به دسیسه مامون و با سم او به شهادت رسید و پیکر مطهر او را در طوس در قبله قبه هارونی سرای حمید بن قحطبه طایی به خاک سپردند و امروز مرقد او مزار آشنای شیفتگان است.
زندگی امام رضا (ع) در مدینه
دوران پرشکوه امامت حضرت رضا علیه السلام از سال 183 هجرى قمرى آغاز شد.
در آن زمان، حکومت سیاسى به دست «هارون الرشید» در بغداد اداره مى شد.
شیوه حکمرانى این خلیفه عباسى، بر اساس اعمال زور بر مردم بود.
مأموران او مردم را براى پرداخت مالیات شکنجه مى دادند و پیوسته فرزندان و شیعیان فاطمى را از دم تیغ مى گذراندند، چنان که مهتر و سیّد و سالار آنان حضرت موسى بن جعفر علیه السلام را سالها در زندان هاى بصره و بغداد حبس کردند و سرانجام حضرتش را با زهر به شهادت رساندند.
هارون الرشید علاوه بر ظلم و ستم هاى جنون آمیز خود، افکار و اندیشه هاى بیگانگان را در حوزه علوم مسلمانان منتشر مى کرد تا از این راه بتواند توجّه مردم را به علوم بیگانه جلب کند و خاندان اهل بیت علیهم السلام را در انزواى علمى قرار دهد.
هارون الرشید علاوه بر ظلم و ستم هاى جنون آمیز خود، افکار و اندیشه هاى بیگانگان را در حوزه علوم مسلمانان منتشر مى کرد تا از این راه بتواند توجّه مردم را به علوم بیگانه جلب کند و خاندان اهل بیت علیهم السلام را در انزواى علمى قرار دهد.
«ابوبکر خوارزمى» (383 هـ) در نامه اى به اهل نیشابور درباره نحوه رفتار حکومت عباسیان به خصوص «هارون» مى نویسد: هارون در حالى مُرد که درخت نبوّت را درو کرده و نهال امامت را از ریشه برافکنده بود… چون یکى از پیشوایان هدایت و سرورى از سروران خاندان مصطفى صلى الله علیه و اله و سلـم در مـى گذشـت، کسـى جنـازه اش را تشـییع نمى کرد و مرقدش را با گچ نمى آراست، امّا وقتى دلقک یا بازیگر یا مطرب و یا قاتلى از خودشان مى مرد، دادگران و قاضیان بر جنازه اش حاضر مى شدند و رهبـران و حکمـرانـان در مجالـس سـوگواریش مى نشستند.
مادى و سوفسطایى در کشورشان امنیت داشت و متعرض کسانى که کتابهاى فلـسفى و مـانوى را تـدریس مـى کـردند، نمى شدند، ولى هر شیعه اى سرانجام به قتل مى رسید و هرکس که نام فرزندش را «على» مى نهاد، خونش را به زمین مى ریخت.
حضرت رضا علیه السلام با توجّه به جوّ سیاسى حاکم بر حوزه مسلمانان، در ابتدا امامت خویش را علنى نساخت و فقط با یاران و شیعیان خاص ارتباط داشت، ولى پس از گذشت چندسال، حکومت هارون الرشید بر اثر وقوع شورش هاى مختلف رو به ضعف گذاشت و حضرت رضا علیه السلام با استفاده از این فرصت امامت خویش را در شهر مدینه علنى نمود و به رفع مشکلات مردم در زمینه هاى اعتقادى و اجتماعى پرداخت.
خود آن جناب مى فرماید: «در روضه جدّم رسول خدا صلى الله علیه و اله مى نشستم درحالى که دانشمندان مدینه بسیار بودند.
هرگاه یکى از آنان در مسئله اى درمى ماند، همگى متوجّه من مى شدند و سؤالات را نزد من مى فرستادند و من پاسخ آنها را مى دادم.» هارون الرشید که براى فرونشاندن شورش هاى منطقه خراسان راهى آن دیار شده بود، به سال 193 هجرى قمرى در همان محل جان سپرد و در سناباد طوس، در یکى از اطاق هاى تحتانى کاخ فرماندار طوس، «حمید بن قحطبه طائى» دفن شد.
در پى مرگ هارون، کشمکش میان دو پسر او، «امین» و «مأمون» درگرفت.
اولى در بغداد به قدرت رسید و دومى در مرو بر تخت نشست.
آتش اختلاف در میان این دو برادر، پنج سال شعله ور بود، تا آنکه سپاه مأمون به بغداد حمله برد و «امین» در سال 198 هجرى به دست آنان کشته شد.
بدین سان حکومت سرتاسرى به دست مأمون افتاد، ولیکن علویان و سادات که از بیدادگرى هاى هارون به تنگ آمده و از حکومت پسران او نیز ناراضى بودند، در نواحى عراق، حجاز و یمن سر به شورش برداشتند.
آنان مى خواستند که حکومت به دست خاندان ال محمد علیهم السلام اداره شود.
مأمون براى آنکه بتواند شورش هاى آنان را فرونشاند و در میان جمعیت فراوان شیعه جایگاهى پیدا کند، بر آن شد که مهتر آنان حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام را به خراسان دعوت و با استقرار آن حضرت در دربار خود، چنین وانمود کند که حکومت او مورد تأیید امام علیه السلام است، از این رو، دعوت نامه هاى متعددى به آن حضرت فرستاد، ولى هربار با پاسخ منفى مواجه مى شد، تا اینکه دعوت ها جاى خود را به تهدید داد و امام رضا علیه السلام دانست که مأمون دست از این کار بر نخواهد داشت، لذا براى جلوگیرى از خون ریزى و پایمال شدن خون شیعیانش، به سال 200 هجرى راه خراسان را در پیش گرفت.
آن حضرت پیش از خروج از مدینه، به حرم جدّش رسول الله صلى الله علیه و اله شرفیاب گشت تا با حضرتش وداع گوید.
چندین بار وداع گفت، و در هر مرتبه به طرف قبر مطهر بر مى گشت و صدایش را به گریه بلند مى نمود.
آنگاه فرزندش جواد علیه السلام را در کنار خویش گرفت و به مسجد درآورد و حضرتش را به دیواره مطهر حرم رسول الله صلى الله علیه و اله چسباند و در پناه آن حضرت قرارش داد.
سپس تمام نمایندگان و وکیلان خود را فرمود که از حضرت جواد علیه السلام فرمان برند و از مخالفت با حضرتش بپرهیزند و اصحاب مورد اعتماد خود را آگاه نمود که آن حضرت جانشین وى مى باشد.
مسیر حرکت امام رضا علیه السلام آن گونه که مأمون تعیین کرده بود، از بصره، اهواز و فارس مى گذشت و دستور چنین بود که آن حضرت را از کوفه و قم عبور ندهند، زیرا مأمون بیم داشت که امام رضا علیه السلام با شیعیان آن شهرها تماس برقرار کرده و آنان را از سرگذشت خویش آگاه کند.
از مدینه تا مرو اسناد تاریخى، گویاى اولین زمینه هاى سفر امام(ع) نیست و جزئیات بسیارى از مقدمات این هجرت رضوى، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد، ولى با مطالعه اسناد موجود، این حقیقت مسلم است که از پیش مکاتباتى میان مرو و مدینه، صورت مىگرفته و بر سفر امام به سوى مرو، اصرار بوده است.
«فمازال المأمون یکاتبه و یسأله حتى علم الرضا(ص) انه لا یکف عنه» همواره مأمون با حضرت مکاتبه داشت و از او مى خواست تا به مرو آید.
نامه ها ادامه یافت تا آنکه امام رضا(ع) دریافت که او دستبردار نیست .
در برخى منابع تاریخى آمده است : مأمون، پس از به دست گرفتن حکومت، با ارسال نامه اى امام رضا(ع) را به خراسان فرا خواند.
امام(ع) از رفتن امتناع ورزید، ولى مأمون پیگیر بود و ارسال دعوتنامه ها را پیاپى ادامه داد، تا به امام بفهماند که از ایشان دست بردار نیست.
علاوه بر آن، در پى دعوتنامه هاى مکرّر، مأمون مأموران خود را به نام هاى رجاءبن ابى ضحاک و یاسر خادم، به مدینه گسیل داشت.
آنان پس از ورود به مدینه، بر امام(ع) وارد شدند و هدف مأموریت خود را چنین بیان داشتند: «ان المأمون امرنا باشخاصک الى خراسان» - وى از کارگزاران دولت عباسیان بود و در زمان مأمون، ریاست دیوان مالیاتى را بر عهده داشت.
(لغتنامه دهخدا).
- وى به نقل مرحوم شیخ طوسى، از یاران امام(ع) بوده است.
-مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است، تا تو را به خراسان ببریم.
امام على بن موسى(ع) ، شیوه خلفا را مىشناخت و زندان های طولانى پدر را با همه تلخى ها و رنج هایش به خاطر داشت و مىدانست که به هر حال، مأمون که برادر مىکشد، از حضور آزادانه امام میان مردم نگران است و از این نگرانى، آسان نخواهد گذشت.
«انه تهیأ للسفر کارها و متیقنا انه یموت...
» امام رضا(ع) آماده سفر گردید، در حالى که از آن اکراه داشت و مطمئن بود که در این سفر بدرود حیات خواهد گفت.
علاوه بر آن که چگونگى حرکت امام(ع) و تودیع وى با مرقد رسول خدا(ص) و نیز خاندانش، همه و همه گویاى اکراه امام (ع) بر این سفر است.
خط سیر هجرت امام کاروان هایى که از حجاز به قصد عراق حرکت مىکردند، چه از راه مکه یا از راه مدینه، در منزلى به نام «معدن نقره» به یکدیگر مىرسیدند و از آنجا به یکى از دو مقصد بصره یا کوفه روانه مىشدند.
قرائن و شواهد بسیارى حکایت از آن دارد که امام از طریق مدینه و معدن نقره، راهى بصره شده است و بعید مىنماید که امام ابتدا به مکه رفته و از آنجا به طرف بصره عزیمت کرده باشد، زیرا: سفر امام(ع) به طور عادى و دلخواه صورت نگرفته، بلکه عنوان جلب داشته است.
معمول در چنین مواردى آن است که سعى مىشود تا کوتاهترین مسیر در نظر گرفته شود و هر چه سریع تر مأموریت انجام گیرد.
بدیهى است با وجود راه مستقیم مدینه به بغداد که 134 فرسنگ بوده، از مسیرى استفاده نمىشده که مسافت آن 355 فرسنگ بوده است.
آن گونه که مورخان نقل کردهاند در سال 200 ه' .
ق همزمان با سفر تاریخى امام(ع) به خراسان، شرایط خاصى بر مکه حاکم بود.
جنگى خونین میان طرفداران مأمون به فرماندهى رجاءبن ابى ضحاک، ورقاء، جلودى و هارونبن مسیب از یکسو و مخالفان خلیفه به رهبرى محمدبن جعفر، عموى امام رضا(ع) از سوى دیگر بر پا بوده است، لذا در چنان شرایطى مصلحت ایجاب نمىکرد که رجاءبن ابىضحاک، بزرگترین شخصیت خاندان على(ع) را وارد شهرى کند که تا دیروز در آن شهر طرف جنگ بوده است.
رجاءبن ابى ضحاک مأمور بود تمام حالات، رفتار و گفتار امام(ع) را در طول سفر زیر نظر داشته، به خلیفه گزارش کند.
وى در پایان سفر این وظیفه را انجام داد و بهطور مشروح سفر نامهاى را که تهیه کرده بود، به خلیفه ارائه داد.
در آن سفرنامه حتى به جنبههاى روحى و اخلاقى حضرت اشاره شده تا جایى که ذکرها و دعاهاى امام در نمازها نیز از قلم نیفتاده است.
بر این اساس، بعید است که امام به مکه رفته و اعمالى انجام داده باشد و نقل نشده باشد.
این قرائن گواه آن است که مسیر امام(ع) از مدینه بوده است و نه از راه مکه، هر چند بعضى احتمال داده و گفته اند که حضرت امام رضا(ص) پس از وداع با قبر مطهر رسول خدا(ع) به طرف مکه مکرمه حرکت نمود.
در این قسمت از سفر، حضرت امام محمدتقى(ع) فرزند برومند آن حضرت هم حضور داشت.
حضرت امام رضا(ع) طواف خانه خدا را انجام داد و در پشت مقام ابراهیم نماز گزارد، حضرت جواد(ع) که کودکى هفت ساله بود بعد از طواف خود به طرف حجر اسماعیل رفت و در آنجا نشست، مدّتى نسبتاً طولانى گذشت و حضرت همانجا نشسته بود.
یکى از یاران امام رضا(ع) بنام «موفّق» پیش رفت و به امام جواد(ع) عرض کرد «فدایت شوم بلند شوید تا برویم»، حضرت فرمود: من فعلاً نمىخواهم از اینجا بلند شوم تا خداوند چه خواهد!
این جمله را فرمود و در صورت مبارکش یک دنیا غم و اندوه نشست.
موفّق خدمت حضرت رضا(ع) رسید و جریان نیامدن امام جواد(ع) را به آن حضرت گزارش داد، حضرت امام رضا(ع) بلند شده، به حجر اسماعیل آمدند و فرمودند: «اى فرزند دلبندم بلند شو تا برویم، » امام جواد(ع) عرض کرد: «پدر جان چگونه برخیزم در حالى که دیدم شما آنچنان وداعى با خانه خدا کردید که گویى دیگر بر نخواهید گشت».
به هر حال امام (ع) در طول مسیر از «معدن نقره» گذشته، پس از نباج از نزدیکى کوفه در مسیر مدینه به بصره قرار دارد.
وارد منطقه قادسیه شد.
-سرزمینى که در عصر خلیفه دوم، محل جنگ بزرگ میان مسلمانان و ایرانیان بود و سرانجام به پیروزى مسلمانان انجامید.
ابى نصر بزنطى مى گوید:« در قادسیه خدمت حضرت رضا(ع) رسیدم، امام(ع) به من فرمود: «براى من اطاقى اجاره کن که داراى دو در باشد، تا مراجعه کنندگان بتوانند به راحتى رفت و آمد کنند.» حضرت رضا(ع) پس از قادسیه به سمت بصره ادامه مسیر داد.
جلوگیری از ورود امام به کوفه خط سیر امام(ع) از مدینه به خراسان به گونه اى از پیش طراحى شده بود که از هر گونه عکس العمل احتمالى شیعیان و علویان به دور باشد.
بر این اساس، کاروان امام(ع) به دستور مأمون، بدون این که وارد کوفه شود، با فاصله از کنار آن عبور کرد.
در این میان، برخى نویسندگان مثل یعقوبى و بیهقى مسیر امام را از بغداد به سوى - تاریخ یعقوبى- بصره دانسته اند، ولى این احتمال و نظریه چندان قابل اعتماد نیست، زیرا اولا بیشتر نویسندگان، عبور امام از قادسیه را قطعى دانسته اند و با این فرض و به لحاظ شرایط جغرافیایى نمى تواند «بغداد» در مسیر قرار گرفته باشد.
ثانیا در نقل بیهقى، بیعت طاهر ذوالیمینین با حضرت در بغداد و به عنوان ولایتعهدى، آمده است که با توجّه به انجام مسأله ولایتعهدى پس از این سفر و در مرو، نقل بیهقى نمىتواند درست باشد.
برخى محققان عزیمت امام به کوفه را نیز نقل کرده اند، چنان که سید محسن امین عاملى مى نویسد: «بعضى روایات، مىنمایاند که امام علىبن موسى الرضا(ع) و همراهان حضرت، از بصره به کوفه آمدهاند».
علامه مجلسى نیز رفتن امام به جانب کوفه را تقویت مى کند.
شاید مراد از سفر به بصره و کوفه در نقل این گونه بزرگان، سفر دیگرى باشد که امام قبل از احضار به خراسان داشتهاند .
ورود امام به بصره حضرت با گذر از قادسیه راه خود را ادامه داده، پس از طى مسافتى، وارد بصره شد - بصره شهرى است که به دست مسلمانان ساخته شده و بناى آن قبل از کوفه و در عصر خلیفه دوم بوده است- آن گونه که از مدارک گوناگون و متعدد بر مىآید شرایط حاکم بر بصره به نفع مامون خلیفه عباسى بود .
بدیهى است با این فرض، مأمون عزیمت امام به بصره و عبور دادن امام از این دیار را امرى تبلیغاتى براى خود مىدانست و بهرهبردارى لازم را از آن انتظار داشت.
در ادامه مسیر، حضرت پس از بصره از راه خاکى و یا آبى وارد خوزستان شده و چند روزى در اهواز اقامت داشتهاند.
آثارى نیز تاکنون بر جاى مانده است که یادآور عبور امام از آن دیار است، مثل مسجدى که توسط امام بنیان نهاده شده است.ابوهاشم جعفرى مى گوید: «هنگامى که حضرت رضا(ع) به اهواز وارد شدند من در ناحیهاى به نام آبیدج بودم، از آنجا آمدم و خدمت آن حضرت رسیدم، دیدم حضرت مریضاند و هوا هم به شدت گرم بود.
حضرت فرمودند: براى من طبیب بیاورید، من پزشکى را براى حضرت حاضر کردم، حضرت نام گیاهى را براى طبیب بردند و خواص آنرا بیان کردند.
طبیب گفت: «من هیچ کس را جز شما روى زمین نمىشناسم که اسم این گیاه را بداند شما از کجا آن را مىشناسید و این گیاه در این فصل پیدا نمىشود.» حضرت فرمودند: پس شاخهاى از نیشکر براى من بیاورید.
طبیب گفت این درخواست شما خیلى عجیب است، الآن که فصل نیشکر نیست.
حضرت فرمودند هم آن گیاه و هم نیشکر در همین فصل در همین سرزمین موجود است.
شما با ابوهاشم بروید به طرف سرچشمه شاذروان در آنجا خرمنگاهى است و مرد سیاه چهرهاى را مىبینید، از او جاى زمینهاى زراعتى آن گیاه و نیشکر را بپرسید.
ابوهاشم مى افزاید: من و طبیب به همان نشانى رفتیم و آن شخص سیاه چهره را پیدا کردیم و نشانى زمین ها را پرسیدیم و رفتیم تا مقدارى از نیشکر و همان گیاه مخصوص چیدیم و برگشتیم خدمت آن حضرت.
پس آن حضرت حمد خدایتعالى به جای آوردند.
سپس طبیب از من پرسید این آقا کیست؟
گفتم فرزند آقاى پیامبران.
گفت آیا از کلیدهاى نبوت هم چیزى در دست او هست؟
گفتم بله، بعضى از آنها را هم که دیدى!
اما او پیامبر نیست.
گفت وصى پیامبر است؟
گفتم بله.
سخنان تا به گوش مأمور مأمون رسید، گفت اگر حضرت در اینجا بمانند چشمها به سوى آن حضرت دوخته خواهد شد، لذا حضرت را حرکت دادند و از راه را مهرمز به طرف نیشابور رهسپار شدند».
تا این مرحله از سفر، در منابع منعکس شده است، همچنان که بخش پایانى سفر نیز یعنى از نیشابور تا مرو روشن است، ولى حد فاصل میان اهواز تا نیشابور چندان معلوم نیست.
احتمال هاى مختلفى در مورد مسیر امام داده شده است که عبارتند از: اهواز - فارس - اصفهان - قم - رى - سمنان - دامغان - نیشابور.
اهواز - اصفهان - عبور از کوهستان ها - کوه آهوان - سمنان - نیشابور.
اهواز - اصفهان - یزد - طبس - نیشابور.
اهواز - فارس - کرمان - طبس - نیشابور.
در اثبات الوصیه نقل هاى دیگرى نیز وجود دارد و به طور طبیعى حضرت در میان راه به منازل و شهرهاى کوچکترى نیز برخورد داشته و از آنها عبور کرده است که در احتمالات یادشده شهرهاى مهم نام برده شده است و کمتر نامى از قرى و محله هاى کوچک است.
محدث قمى این نقل را از راهنما و ساربان کاروان امام، یاد کرده است: «هنگامى که در همراهى امام(ع) به قریه خود (کرند یا کرمند اصفهان) رسیدیم، از حضرت خواستم تا حدیثى به خط خویش (به عنوان یادبود) به من مرحمت کند.
امام این حدیث را به ارمغان داد: «کن محبا لآل محمد(ص) وان کنت فاسقا و محبا لمحبیهم وان کانوا فاسقین.» دوستدار آل محمد(ص) و خاندان پیامبر باش، اگر چه فاسق باشى و دوست بدار دوستداران آنان را هر چند فاسق باشند.» آرى حضرت درگذر از شهرها و یا روستاها گاه آثارى نیز از خود بر جاى گذارده اند؛ چه آثار گفتارى مثل حدیث بالا و چه آثارى از بناهایى که کلنگ آن به وسیله امام زده مىشده است و یا آثار دیگر، مثل جاى ساختن چشمه، کاشتن درخت و...
ورود امام به قم هر چند مشهور برآنند که قم از جمله شهرهایى بوده است که بنابر سیاست مأمون نمىبایست امام از آن عبور کند، ولى برخى معتقدند که امام(ع) از طریق اراک یا از راه اصفهان، وارد قم شده اند.
محدث قمى با استناد به نقل سیدبن طاووس مىنویسد: «حضرت رضا(ع) بنا به دعوت مأمون از مدینه به بصره آمده و با عبور از نزدیکى کوفه از راه بغداد وارد قم گردید» ولى نظریه مشهور این است که امام از اصفهان یا نزدیکى آن به سوى طبس و نیشابور عزیمت داشت.
ناصر خسرو در سفرنامه خود راه معروف عراق تا خراسان را - که خودش نیز از همان مسیر سفر کرده است - ضمن نقشهاى که ضمیمه سفرنامه اوست، چنین توصیف مى کند: »این مسیر از بصره آغاز و بعد از گذر از «شاطى عمان»، «ابله»، «عبادان»، «مهروبان»، «ارجان»، «اصفهان»، «کوه مسکیان»، «نایین»، «دهگرمه»، «رباط زبیده»، «چهارده طبس» به نیشابور منتهى مىشود.
« ورود امام به نیشابور ورود امام(ع) به نیشابور، مورد اتفاق نظر همه تاریخ نگاران و محدثان است.
- نیشابور از شهرهاى خراسان است که در سال 23 هجرى قمرى معاصر خلیفه دوم، توسط ارتش اسلام فتح شد.
برخى نیز فتح آن را رخدادى از سال 31 هجرى قمرى مىدانند.
(معجم البلدان) سفر امام(ع) را مى توان پرشکوه ترین مرحله هجرت امام و مظهر استقبال امت از امام دانست.
اگر پیامبر اکرم(ص) فرموده باشد: «خیر بلاد خراسان، نیشابور» بهترین شهرهاى خراسان، شهر نیشابور است.
نویسنده معجم البلدان مى نویسد: «نیشابور شهرى بزرگ و داراى فضایل بسیارى است، زیرا این شهر خاستگاه فضلا و مرکز علماست و در میان شهرهایى که من گردش کردهام، چونان نیشابور ندیدهام.» نیشابور در روزگاران قدیم مرکز بزرگ فرهنگى و علمى به شمار مى رفت که بزرگانى از نقاط مختلف دور و نزدیک در آن اقامت گزیده، به امور علمى و تحقیقاتى اشتغال داشتند.
حاکم نیشابورى (متولد 405 هجری قمری) در تاریخ خود به تفضیل در این زمینه سخن گفته و حتى دانشمندانى را که از غیر ایران به نیشابور آمده و در آنجا اقامت داشتهاند، با نام بلادشان یاد مىکند.
در همین کتاب از برخى صحابه و تابعین یاد شده است که در نیشابور زیسته و به نشر معارف دین پرداخته اند.
حاکم نیشابورى که دیگر مورخان، از قول او، ورود امام به نیشابور را گزارش کرده اند، چنین مى نویسد: «چون سلطان اولیاء، برهان اتقیاء، وارث علوم المرسلین، مهبط اسرار رب العالمین، ولى الله، صفى الله، فلذه کبد رسول الله، غوث الامه و کشف الغمه ...
سلطان المقربین یوم الحشر و الجزاء الامام ابوالحسن علىبن موسى الرضا صلوات الله و سلامه على رسول الله وعلى الائمه المعصومین و اتباعهم اجمعین الى یوم الدین، به مقتضاى قضاى ازل و حکم مبرم قدیم لم یزل به صوب خراسان عزیمت نمودند و آن به سال دویست از هجرت بود که شهر نیشابور به مقدم حضرت ایشان، روضات جنان شد و چون سطوات شعشعه اشعه آن نور، بر قطر نیشابور میان سکان شهر مشهور شد، قطب الانام، کهف العلماء، برهان المجتهدین، این محب محبوب حقیقى نه مجازى، شیخ «ابویعقوب راهویه مروزى» - وى در سال 161 ه .
ق متولد شده و در سال 238 ه .
ق وفات یافته است.
او روزگارانى یکى از بزرگترین حافظان قرآن در مرو بود و بعد که به نیشابور آمد، عالم زمان خود در خراسان بهشمار مىرفت.
شهر و مقدم ارباب کشف و ولایت بود به تأیید توفیق غیبیه تا قریه مؤیدیه با چند هزار رفیق صدیق در پى پیشواز رفتند.
نقل است که حضرت سلطان صلوات الله علیه در محفهاى بر ناقه غضباء خود سوار بودند.» امام رضا(ع) در میان استقبال با شکوه و بى نظیر مردم وارد نیشابور شدند و در ناحیه اى به نام بلاش آباد یا پلاس آباد منزل گزیدند.
و در منزل خانمى که به نام پسنده یا پسندیده (بحار الانوار، آثار باستانى خراسان) معروف گردیده است، فرود آمده و اقامت گزیدند.
حضرت رضا(ع) در کنار این خانه یک دانه بادام کاشتند و هنوز یکسال نشده بود که درختى بزرگ شد و میوه داد، مردم از این درخت با خبر شدند، لذا مىآمدند و از بادامهاى آن براى شفاى دردهاى خود مىبردند، هر کس از بادام آن مىخورد بیماریش شفا مىیافت، هر کس به چشم درد مبتلا مىشد از آن بادام روى چشم خود مىگذاشت و شفا مىگرفت.
زنهایى که زایمان آنها سخت بود از آن بادام مىخوردند و فورا مىزائیدند.
حتى وقتى که چهار پایان به باد قولنج مبتلا مىشدند از شاخه هاى آن درخت مى بریدند و به شکم حیوان مى کشیدند، خوب مى شد و اینها همه به برکت حضرت رضا(ع) بود.
مدتى گذشت تا اینکه این درخت خشک شد، ولى هر کس شاخه هاى آنرا مى کند یا تنه آنرا قطع مىکرد به بلائى مبتلا مىشد.
حضرت چند روزى در نیشابور ماندند و در یکى از روزها به زیارت آرامگاه امامزاده محمد محروق که از نوادگان امام سجاد(ع)است، رفته اند.
حاکم نیشابورى مى نویسد: «حضرت رضا(ع) فرمودند یکى از خاندان ما این جا مدفون است، به زیارت ایشان مى رویم و آنگاه حضرت به روضه سلطان محمد محروق در «تلاجرد» تشریف بردند و آن روضه مقدسه را زیارت کردند.» و یکروز نیز حضرت رضا(ع) در نیشابور حمامى مىرفتند که امروز آنرا «گرمابه رضا» مى نامند.
آب این حمام از چشمه اى تأمین مىشد، ولى مدتها بود آب آن چشمه کم شده بود.
حضرت دستورى دادند، آب آن چشمه زیاد شد، سپس خارج در، حوضى به امر حضرت ساختند و حضرت در آن غسل کردند و در پشت حوض نماز گذاشتند و مردم هم مىآمدند و براى برکت در آن حوض غسل مىکردند و سپس نماز مىخواندند و دعا مىکردند، خداوند هم دعاى آنها را مستجاب مىکرد .
عزیمت امام از نیشابور و حدیث سلسله الذهب پس از چند روز اقامت در نیشابور، امام على بن موسى(ع) در میان بدرقه بى سابقه مردم، نیشابور را به مقصد «مرو» ترک کرد.
در میان بدرقه کنندگان بسیارى از علما و دانشمندان حضور داشتند.
دو تن از حدیث شناسان مشهور به نام ابوزرعه رازى و محمدبن اسلم طوسى از حضرت درخواست کردند تا از نیاکان خود سخنى بیادماندنى نقل کند.
علىبن عیسى اربلى در این باره نوشته است: «...
دو تن از پیشوایان حفظ حدیث به نام هاى ابوزرعه رازى و محمدبن اسلم طوسى - که خداى آنان را رحمت کند - به خدمت حضرت رسیده، گفتند: اى بزرگوار!
باز مانده از دودمان امامان و اى سلاله پاک پاکان و اى فرزند پیامبر(ص) به حق پدران و اجداد پاکت ونیاکان نیکو مقامت، سوگند مىدهیم، حجاب محمل کنار زده، رخسار به ما بنمایى، و حدیثى از نیاکان خود براى ما بازگویى که خاطرهاى بیادماندنى از شما داشته باشیم.
امام مرکب از حرکت بازداشت، پرده هودج کنار زد و چون آفتاب به طلوع نشست.
انبوه جمعیت چون موج دریا تا ساحل نگاه امام موج مى زد.
هر یک تلاش مى کردند تا شاید خود را به امام نزدیک کنند و بر رکاب حضرتش بوسه زنند.
در میان ابراز احساسات وصف ناشدنى، فریاد اندیشه وران صاحب قلم بلند شد، مردم را به سکوت و آرامش دعوت کردند تا سخن امام را بشنوند و ثبت کنند.» امام(ع) در آن اجتماع عظیم مردم نیشابور به بیان حدیثى از اجداد خود پرداخت که به حدیث سلسله الذهب موسوم گردید.
این حدیث از جمله احادیثى است که در کتابهاى حدیثى نقل شده و از نظر سند تمام است.
هر چند از نظر متن، نقل هاى مختلفى از آن در متون حدیثى به چشم مىخورد، اما تعدد نقل ها به گونهاى است که از تواتر آن نمىکاهد.
شیخ صدوق؛ در کتاب بابى را به این حدیث اختصاص داده است - این باب تحت عنوان «گفتار امام رضا(ع) در مربعه نیشابور» آمده است.
آنگاه چهار حدیث را که از نظر مضمون یکى هستند و تنها طریق سندى آنها مختلف است و تفاوتى اندک در متن آنها دیده مى شود، نقل کرده است .
حدیث اول از ابوسعید محمدبن فضل بن محمدبن اسحاق نیشابورى و او از ابوعلى حسن بن على خزرجى انصارى سعدى و او از عبدالسلامبن صالح ابوالصلت هروى نقل مىکند: هنگامى که على بن موسى (ع) از نیشابور حرکت کرد، محمدبن رافع و احمدبن حرث و یحیى بن یحیى و اسحاقبن راهویه و عدهدیگرى از اهل دانش در محل «مربعه» اطراف امام را گرفته، در حالى که مهار استر امام(ع) بر دوش برخى کشیده مىشد، از امام خواستند تا حدیثى از پدرانش نقل کند.
در این هنگام حضرت رضا(ع) سر از هودج بیرون آورد و در حالى که ردایى از خز بردوش داشت، فرمود: پدرم عبد صالح موسى بن جعفر(ع) از پدرش جعفربن محمد و او از قول پدرش محمدبن على و او از پدرش علىبن الحسین و او از قول پدرش حسینبن على و او از پدرش علىبن ابىطالب نقل کردهاند که از پیامبر(ص) شنیده است و پیامبر از جبرئیل دریافت کرده که خداوند فرموده است : «انى انا الله لااله الا انا فا عبدونى.
من جاء منکم بشهاده ان لااله الاالله بالاخلاص دخل فى حصنى و من دخل فى حصنى امن من عذابى.« من آن خداى یکتایى هستم که جز من خدایى نیست؛ پس تنها مرا پرستش کنید.
هر کس از شما به اخلاص، یکتایى مرا گواهى دهد در دژ من جاى خواهد گرفت و آن کس که در دژ من داخل شود از کیفر من ایمن خواهد بود.
حدیث دوم از ابوالحسن محمدبن على بن شاه فقیه مرو رودى و از ابوالقاسم عبدالله بن احمد بن عامر طایى در بصره شنید که عبداللهبن عامر از پدرش و او از امام رضا(ع) طبق اسناد ذهبیه حدیث قبل، نقل کرده است که فرمود: » قال رسول الله یقول الله عزوجل لااله الا الله حصنى فمن دخله امن من عذابى...» کلمه توحید «لااله الا الله» دژ و دژ من است.
پس کسى که آن را داخل شود از عذاب من ایمن خواهد بود حدیث سوم سلسله سند این حدیث چنین است: حدثنا ابونصر احمدبن حسین بن احمدبن عبید الضبى، ابوالقاسم محمدبن عبیدالله بن بابویه (مالویه)، ابومحمد احمدبن محمدبن ابراهیمبن هاشم، حسنبن علىبن محمد بن علىبنموسىبن جعفر،بنعلىبن محمدبن تقى، محمدبن على الرضا قال ابى عن آبائه ...
»قال الله انى اناالله لا اله الا انا فمن اقر لى بالتوحید دخل حصنى و من دخل حصنى امن من عذابى.
« خداوند فرمود براستى و یقین، من آن خدایى هستم که جز من خدایى نیست.
هر کس اقرار به یکتایى من نماید در دژ من داخل خواهد شد و هر کس در حصن من وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود.
شایان یادآورى است که در این نقل، نام امام جواد(ع) آمده است با جمله «حدثنى ابى» و امام جواد(ع) آن هنگام در خراسان نبوده است.
از این رو، احتمال مىرود حضرت رضا(ع) این حدیث را علاوه بر نیشابور، نوبت دیگرى نیز بیان فرموده باشد.
حدیث چهارم رجال این حدیث چنین نقل شده است: محمدبن موسى متوکل، ابوالحسین محمدبن جعفر اسدى، محمدبن حسین صوفى (صومى)، یوسف بن عقیل، اسحقبن راهویه، عن الرضا(ع) عن آبائه عن رسول الله(ص) قال سمعت الله عزوجل یقول »لا اله الا الله حصنى، فمن دخل حصنى امن من عذابى.
قال فلما مرت الراحله نادانا بشروطها و انامن شروطها.
« کلمه توحید «لااله الاالله» دژ من است.
هر کس در آن داخل شود از عذاب من ایمن خواهد بود.
پس آنگاه که مرکب حرکت کرد، حضرت ندا در دادند و ما را فرمودند با شرایط آن و من از شرط هاى آن هستم.