طرح زندگی سیاسی امام خمینی (قدس سرهالشریف) به نحوی که معطوف به جهات نظری و عملی مواضع تاریخ ایشان باشد مبتنی بر سه عامل اساسی است:
1 معقول یا حکمت اسلامی (عرفان، کلام فلسفه)
2 منقول یا علوم شریعت (تفسیر، فقه، حدیث و اخلاق نقلی)
3 عمل اجتماعی و سیاسی
در خصوص جهات حکمی تفکر امام باید به همین قدر بسنده کرد که بزرگوار حتی جزئیترین مسائل علمی را همواره با نگرش عمیق و وسیع عرفانی مینگریست و با بیانی محکم که از کلام و فلسفه اسلامی مایه میگرفت امور جزئی و کلی را تبیین میکرد.
اصل ولایت فقیه که جوهر تفکر سیاسی امام بود در بدایت و نهایت خود محاط در عرفان بود و به ولایت مطلقه الهی بر انسان و جهان هستی معطوف میگشت؛ ولی در شرح و بسط خود به قلمرو و کلام و فقه وارد میشد و در عمل سیاسی و انقلابی تجلی مییافت.
لذا بیانات عرفانی و تدقیقات ذوقی ایشان که از سنین جوانی (25 سالگی) شکوفایی و کمال خود را اشکار ساخته بود، تا آخر عمر پربرکت آن بزرگوار همچنان منحصر به فرد باقی ماند و کسی را توان همنوایی و حتی تقلید صوری از تبیینهای عرفانی امام نبود.
اهمیت این نکته از آنکه آشکار میشود که امام را حل و اصل همواره در جهت ارجاع مسائل فقه اصغر به فقه اکبر، که عرفان و کلام است، کوشش داشت و همین دقیقه ایشان را از سایر فقهای معاصر و سلف خود ممتاز میکرد، آنها که هرگز جامعیت نظر حضرت امام و وسعت تلقی ایشان از «فقه» را درک نمیکردند و صرفا به ظواهر فقه (فقه اصغر) مشغول بودند و از غور در باطن کلامی و عرفانی آن (فقه اکبر) غافل بوده و یا عجز داشتند، گمان میکردند که مبنای فقهی اصل ولایت فقیه چندان واضح و متقن نیست؛ در حالی که امام در رسالههای آدابالصلوه و اسرارالصلوه خود، حتی تشریح ظاهری وضو را نیز با رجوع به باطن و حقیقت عرفانی آن ممکن میدانست و آنچه را که در بین اهل ظاهر رایج است، کاشف از واقعیت دینی احکام نمیشمرد.
زندگی امام مبین این واقعیت است که سکوت و فریاد، صبر و خشم، نرمی و خشونت، امر به معروف و نهی از منکر و تولی و تبرای او تنها برای رضای خدا بود و لاغیر و با مجاهدت و هدایت حضرت حق تعالی بود که در زندگی سیاسی هفتاد ساله خویش از مواضع اصولی خود هیچگاه عدول نکرد و از هیچکس و هیچ قدرتی نهراسید و گذشت روزها و سالها، حقانیت و درستی نظر آن حکیم را بارها و بارها به اثبات رساند.
زندگی امام مبین این واقعیت است که سکوت و فریاد، صبر و خشم، نرمی و خشونت، امر به معروف و نهی از منکر و تولی و تبرای او تنها برای رضای خدا بود و لاغیر و با مجاهدت و هدایت حضرت حق تعالی بود که در زندگی سیاسی هفتاد ساله خویش از مواضع اصولی خود هیچگاه عدول نکرد و از هیچکس و هیچ قدرتی نهراسید و گذشت روزها و سالها، حقانیت و درستی نظر آن حکیم را بارها و بارها به اثبات رساند.
از طرف دیگر، مطالعات و تحقیقات و از همه مهمتر مشهدات و تجربیات مستقیم امام از جنبشهای اسلامی سده اخیر در منطقه و خصوصاً ایران و عراق، گنجینه گرانبهایی از خاطرات تلخ و شیرین برای ایشان فراهم کرد که معد تصمیمات حساس تاریخی در عرصه سیاست بود.
آشنایی، تماس و مراوده با بسیاری از مراجع تقلید، علما و روحانیون انقلابی و مبارز و نیز مطالعه و پیگیری سیاستها و برنامههای استعماری رژیم پهلوی، سبب گردید تا از یک سو به نقاط قوت و شعف رهبری سیاسی مردم و بالاخص روحانیت آشنا شود و از سوی دیگر اهداف شوم استکبار و شیوههای مختلف عملکرد آن را در ابعاد وسیع وابستگی رژیم پهلوی به اجمال و تفصیل دریابد.
همین عوامل است که به زندگی سیاسی آن رهبر انقلابی امتیاز ویژهای بخشیده و روش و منش وی را منحصر به فرد ساخته است.
آنچه موضوع تحقیق حاضر قرار گرفته تنها وجه اخیر است که به قدر امکانات و اطلاعات موجود و قابل دسترس تنظیم و تدوین گردیده است ولی بحث از وجوه معقول و منقول تفکر سیاسی حضرت امام را به اساتید فن و صاحبنظران واگذار میکنیم.
تدوین زندگینامه سیاسی امام مشکلات زیادی برای ما دارد که اهم آن گذشته از تحویل و تأویل مواضع عملی به اصول و مبانی نظری معقول و منقول اسلامی، اطلاعات بسیار نایاب و اندک پیرامون زندگی سیاسی امام است.
منبع اصلی اطلاعات ما در این نوشتار، سخنان و نوشتههای ایشان است؛ زیرا خاطرات منتشر شده نزدیکان، دوستان و شاگردان اما بیشتر مربوط به احوال شخصی، رفتار خانوادگی و جهات معنوی امام میشود تا زندگی سیاسی ایشان.
مشکل دیگر آنکه بررسی زندگی سیاسی امام بدون اشاره به رویدادهای سیاسی مهم آن دوران، صورتی انتزاعی و مبهم خواهد داشت که اهمیت مواضع سیاسی نظری و عملی ایشان را به هیچ روی نشان نخواهد داد، زیرا این مواضع، خود مبین آگاهی سیاسی و حضور فعال امام در متن آن رویدادهاست.
به همین دلیل حوادث و جریانات مهم سیاسی این دوران به موازات ادوار زندگی سیاسی امام بنا به ضرورت بررسی شده است.
انقلاب و اختناق اوضاع سیاسیت کشور از مشروطه تا استبداد رضاخان جنبش مشروطه به دنبال یک سلسله حوادث کوچک و بزرگ روی داد.
این وقایع، ظاهراً امور جزئی و کماهمیتی بودند اما در شرایط تاریخی سیاسی آن زمان منتهی به جنبش سیاسی ـ اجتماعی عظیمی شد که در تاریخ ایران به همین نام معروف است.
علل و عواملی که موجل ظهور این جنبش گردید عبارت بود از: ظلم و جور روزافزوم درباریان، شاهزادگان، والیان و مأمورین دولتی به تودههای محروم شهری و روستایی، عدم امنیت مردم از جان، مال و ناموس خود، فقدان هرگونه قانون و مرجع قانونی برای رسیدگی به تظلمهای مردم، از بین رفتن استقلال سیاسی و اقتصادی به واسطه مداخلههای فزاینده روسیه و انگلستان در کشور ...
و در یک جمله، فقدان عدالت اجتماعی و قضایی موجب ساب اعتماد عموم مردم از مسئولان فاسد و نالایق کشور گردید.
این فشارهای طاقتفرسا کهب ا خشونت به مردم و بیاحترامی به علما همراه شد سبب جریحهدار شدن احساسان و عواطف دینی مردم گردید.
خواست و انگیزه اصلی علما و مردم ایجاد «عدالتخانه» یا «مجلس عدالت» بود تا در آن به شکایتهای مردم از فقیر و غنی و شاه و گدا به طور عادلانه رسیدگی شود.
مفهوم عدالتخانه نیز بر همگان روشن بود؛ یعنی مردم میدانستند که علیه چه چیزی قیام کردهاند و خواستار چه چیزی هستند.
به عبارت دیگر شأن نفی و اثبات قیام کاملاً با هم متناسب بود.
در انگلیس بود که عوامل سفارت با شایعه و تبلیغ، مردم متحصن را با «مجلس شورای ملی» و سپس «مشروطه» آشنا کردند و آن را نجاتدهنده همه از ظلم و تعدی» معرفی نمودند.
به کوشش همانا بود که مظفرالدین شاه در پاسخ به تقاضای علمای مردم، فرمان تشکیل مجلس شورای ملی را صادر کرد که به «فرمان مشروطه» معروف گردید.
ولی علما تا ان زمان، شناخت درست و کاملی از نظام مشروطه غربی نداشتند.
بدین ترتبی علمان نه تنها متوجه ناهماهنگیها و تعارضهای بنیادین مشروطه و اسلام نشدند بلکه عالم اندیشمندی چون نائینی درصدد برآمد تا با استفاده از مفاهیم علم اصول، تعبیر و تفسیری اسلامی از مشروطه ارائه دهد.
اختلاف نظری که بر سر ماهیت (شرعی و یا عرفی) قانون اساسی پدید آمد دو دلیل عمده داشت: اول اینکه ـ چنانکه گفته شد ـ عناصر فراماسون و وابسته به انگلستان در کسوت مشروطهخواهی تلاش میکردند تا با تدوین قانون اساسی غیرمذهبی و مأخوذ از قوانین اساسی اروپایی، دموکراسی مشروطهای به سبک غرب، و بویژه انگلستان، در ایران به وجود آورند.
در آن صورت همه ارکان نظام به جای آنکه بر مبنای «وحی» و شریعت استوار باشد، بر امیال عموم بنا میشد و موردی برای اعمال قوانین اسلامی باقی نمیگذاشت.
دوم آنکه جنبش مشروطیت نمایانگر نخستین مواجهه مستقیم بین فرهنگ سنتی اسلامی در غرب در ایران معاصر بود که علمای شیعه را برای اولین بار در تاریخش با نیازهای اساسی عصر جدید رودرو قرار داد.
سرانجام پس از یک دوره کشمکش و مشاجره، مجلس اصل پیشنهادی حاج شیخ فضلالله را با تغییرات مختصری که در آن داد به عنوان اصل دوم متمم قانون اساسی پذیرفت.
با این وجود هنوز قوانین دیگری بودند که تعارض آشکاری با قوانین اسلامی داشتند؛ لذا آن اصل به تنهایی نتوانست تا ماهیت غیردینی قانون اساسی را تغییر دهد.
زندگی امام (دوره اول) 1320ـ1281 «تجربهاندوزی» کودکی و نوجوانی «خمین»، زادگاه امام خمینی(ره)، از شهرهای باستانی ایران است.
در کتاب تاریخ پیامبران و شاهان که هزار و پنجاه سال پیش نوشته شده برای نخستین بار به نام «خمهین» (خمین) برمیخوریم.
خمین یا با اصطلاح قدما خمهین مرکب از دو لغت است: لغت اول «خو» حرفت «هو» به معنی خوب و دوم میهن با (یا)ی مجهول به معنی جایگاه و مکان که اکنون میهن میخوانیم.
مرکب لغت، یعنی جایگاه خوب و یا «سرزمین مقدس».
ئقیقترین و در عین حال قدیمیترین صورتی که از نام این شهر ضبط شده است خمهین و خمیهن میباشد که در دو کتاب نخست آمده است.
آقا سید احمد، معروف سبه سید هندی (جد امام) حدوداً در اوایل قرن سیزدهم هجری قمری از هندوستان به ایران آمد و در خمین مسکن گزید.
آقا سیدمصطفی (پد رامام)، پسر آقا سیداحمد، از طلبههای همین قصبه بود که مطابق معمول زمان برای تکمیل تحصیلات دینی خود عازم نجف اشرف و سامرا شد.
این ایام مصادف بود با مرجعیت میرزای شیرازی (میرزای اول) که سامرا را پایگاه خود قرار داده بود.
روزی که مرگ پدر امام اتفاق افتاد، «روحالله»، کوچکترین فرزند آقا سیدمصطفی، کمتر از پنج ماه داشت.
او در روز 20 جمادیالثانی 1320 قمری (اول مهر 1281 هجری)، روز تولد حضرت زهرا(س) به دنیا آمد.
میلاد کودک در چنان روز خجستهای آن هم در میان خانوادهای مذهبی و روحانی طبعاً به فال نیک گرفته شد و آرزوهای بزرگ و مقدسی را برای او به همراه داشت.
پس از مرگ پدر، توجه خانواده و بستگان معطوف به یادگار کوچک او، روحالله، گردید؛ از این رو صاحبه خانم، خواهر آقا سیدمصطفی به خانه برادر خود رفت و به همراه همسر برادر، بانو حاجر (مادر روحالله)، سرپرستی و تربیت کودکان خردسال او را بر عهده گرفتند.
روحالله از همان نخستین روزهای تولید، به دستور پدرش به ادیه پرهیزکاری به نام خاور سپرده شد تا کودک را شیر دهد.
در عوض از او التزام میگیرد تا زمانی که فرزندش را شیر میدهد تا غذای کس دیگری نخورد بلکه غذایش تا زمان حیات خود و پس از وی تا دو سالگی عمر کودک از منزل او تأمین میشد.
ماجرای مرگ پدر، برای روحالله که پدر را به خاطر نمیآورد حماسهای بود از شهامت و ایستادگی در برابر ظلم و ستم خوانین و حکام وقت، و دفاع از محرومین و مستضعفین تا حد ایثار جان.
آنچه این خاطره را برای او زنده نگاه میداشت، روابط و مناسبات غلط و ظالمانه ارباب رعیتی بود که روح ظریف و حساس کودک را میازرد.
در اووان کودکی در مکتبخانه ملا ابوالقاسم خواندن و نوشتن و قرائت قرآن و ادعیه و متون ادبی رایج در آن را فرا گرفت و پس از اتمام آن، دروس ابتدایی را نزد آقا شیخجعفر و میرزا محمود افتخارالعلماء شروع کرد.
در خلال آن، «مقدمات» دروس دینی را نزد حاج میرزا مهدی «دایی» فار گرفت.
منطق را پیش حاجمیرزا نجفی خمینی (شوهر خواهر و پسرعموی مادرش) شروع کرد و ادامه آن «سیوطی» و «ظرح باب حادی عشر» و مقداری از «مطول» را نزد برادر بزرگتر خود، آقا سیدمرتضی آموخت.
در این دوران دو مصیبت بزرگ روحالله نوجوان را ماتمزده کرد.
نخست مرگ همه مهربانش بود که در تربیت و پرورش او سهم بسزایی داشت، دوم مرگ مادر بود که به زندگی او و برادران و خواهران بزرگترش روشنی و گرمی میبخشید.
لذا روحالله پانزده ساله که در آستانه جوانی قرار داشت و بیش از هر زمان به وجود پدر و مادر نیازمند بود از وجود آن دو محروم گردید.
2.
زندگی طلبگی.
در سال 1339 قمری، آقا روحالله در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت برای ادامه تحصیل عازم اراک شد.
در این زمان حوزه دینی اراک شهرت زیادی کسب کرده بود.
آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، از شاگردان میرزای شیرازی در سال 1318 نجف را به قصد اراک ترک گفته و حوزه علمیه آن شهر را بنا نهاد.
6 سال بعد یعنی درست همزمان با اعلام مشروطیت در ایران به نجف و سپس به کربلا رفت و بار دیگر در سال 1331 قمری به اراک بازگشت و ریاست حوزه شهر را که پیش از آن در دست داشت در اختیار گرفت.
در همان سال که آقا روحالله به اراک رفت، حوزه آن شهر از تحرک و شهرتی برخوردار بود.
اما چندماهی از ورود آقا روحالله به اراک نگذشته بود که آیتالله حائری، به درخواست علمای قم در رجب سال 1340 قمری (برابر با نوروز 1300 شمسی) به آن شهر هجرت نمود و حوزه علمیه آن شهر را تأسیس کرد.
پس از درگذشت آیتالله حائری در سال 1315 شمسی تا سال 1324 که آیتالله بروجردی به قم آمد با دوستان و همدرسان خود به بحث و مطالعه و تدریس معقول و عرفان و سطوح عالیه اصول و فقه مشغول بودند.
از آن پس برای ترویج و تثبیت مقام آیتالله بروجردی در درس ایشان شرکت کرده و استفاده نمینمودند.
در همین زمان به تقاضای تنی چند از فضلای جوان، از جمله شهید آیتالله مطهری به تدریس خارج فقه مشغول شدند.
این اشتغال به فقه و اصول از آن زمان تا هنگام تبعید به ترکیه در سال 43 و بار دیگر از سال 44 تا مهرماه 57 که به پاریس مهارجت نمودند، ادامه داشت.
از آن پس به دلیل مسئولیتهایی که انقلاب اسلامی بر دوش ایشان نهاد دیگر مجال تدریس نیافتند.
در شرح زندگی سیاسی امام باید به حوادث سیاسی مهمی اشاره کرد که در تحول و تکوین اندیشه و عمل سیاسی ایشان تأثیر ژرفی داشته است.
بدون شک مهمترین حادثه سیاسی جنبش مشروطه است که در آن بسیاری از علما و روحانیون ایران و عراق ـ چنانکه قبلا اشاره شد ـ شرکت کردند.
فرجام مشروطیت که به درگیری و طرد و انزوای روحانیت انجامید آثار و بازتاب اجتماعی، فرهنگی و روانی عظیمی در جامعه و حوزههای علمیه برجای گذاشت.
گرچه از زمانی که امام وارد حوزه قم شد، شانزده سال از جنبش مشروطه و ده سال از آخرین تلاش علمای مشروطهخواه جهت هدایت و برقراری دولت مشروطه میگذشت اما پس از گذشت انی سالها، چه بسا بازار نقل خاطرات آن روزها و انگیزههای شرکت علما، ایجاد اختلاف در میان رهبران روحانی و بالاخره ناکامیهای سیاسی ـ روانی روحانیت در آن قضایا در حوزهها هنوز گرم بوده است؛ بویژه آنکه تعدادی از استادان امام از شاگردان برجسته رهبران روحانی مشروطه، از جمله آخوند خراسانی، بودند.
دوره اول زندگی سیاسی امام که از ورودی به قم آغاز میشود و تا سال 1320 ادامه دارد مقارن با رخدادهای سیاسی بزرگ و کوچکی است که برخی از آنها جنبه عمومی و کشوری داشته و برخی دیگر صرفاً محدود به روحانیت به روحانیت و حوزههای علمیه میشده است.
ورود امام به قم یکماه پس از کودتای رضاخان در تهران بود.
لذا اشتغالات سیاسی ایشان که از بدو زندگی طلبگی اغاز میشود مصادف با کودتای رضاخان و ترفندهای سیاسی اوست.
در چنان وضعیت، ناآگاهی سیاسی در میان روحانیت نه یک عیب و ننگ بلکه یک «فضیلت» محسوب میشد.
این سلیقه یا بینش که ملکه فکری بسیاری از روحانیون آن زمان شده بود اثر سوء دیگری بر جای گذاشت و آن تنگ و محدود شدن دایره معارف اسلامی و از جمله فقاهت بود که در نتیجه انفعال و بیتفاوتی سیاسی پدید آمده بود.
امام که نمیتوانست آن بینش تنگ و تفکر سطحی فقهی را قبول کند سخت به انتقاد و ملامت آن کسان برخاست و در کتاب «اربعین حدیث» خود با عبارتی طعنآمیز نوشت: «کسانی که آداب مستحبه خواب و خوراک و بیتالتخلیه را فروگذار ننمودند از معارف الهیه که غایت آمال اولیاست غفلت کردهاند ...».
وجه دیگری انتقاد امام مربوط به برنامههای ضدملی و ضداسلامی رضاخان است که تحت عنوان ملیگرایی و تجددخواهی صورت گرفت که اجمالاً به شرح آنها میپردازیم.
اما لازم است قبلاً به نکته مهمی اشاره شود و آن اینکه انتقاد امام از تحجر فکری و انفعال سیاسی در حوزهها از آن رو بود که خود در همان جا پرورش یافته و ضعفها و نارساییها را از نزدیک لمس میکرد؛ ولی منبع یا منابع اطلاعات ایشان از اقدامات ملیگرایانه و تجددخواهانه رژیم رضاخان دقیقاً مشخص نیست.
انتقادهای امام به اقدامات تجددخواهانه رضاخان مؤید آنست که اطلاع و شناخت درست و دقیقی از آن وقایع داشته است.
با توجه به اینکه آن وقایع در خارج از حوزه و در محافل دولتمردان، روشنفکران و در شهرهای بزرگ روی میداده است، در نیمه دوم حکومت رضاخان که تبلیغات شدید ملیگرایانه و ضداسلامی از طریق مطبوعات در جامعه منتشر میشد.
اما در جریان کامل این تبلیغات قرار داشت.
در زمان این شخص نالایق ]= رضاخان[ که مملکت ما را به تباهی کشاند به پیغمبر اکرم(ص) در روزنامهها سب کردند ..
آن دولتمردان مجلس درست کردند و در آنجا از پیروزی اسلام به کفر ]= رژیم ساسانی[ انتقاد کردند و این روشنفکرها دستمال را درآوردند و گریه کردند که اسلام بر شاه ایران ]= یزدگرد سوم[ ـ شاه آن وقت ایران غلبه کرده است.
شعرایشان گفتند، نویسندگانشان نوشتند و گویندگانشان گفتند.
اما به راستی این همه تبلیغات و اظهار دلبستگی رجال و دولتمردان و میهن و دولت و کشور برخاسته از تعصب ملی آنان بود؟
این سخنان زر و زیوردار و عوامفریب که این زمامداران همیشه ورد زبان خود کردند و برای وطن و کشور سنگ به سینه میزنند برای اغفال توده است و پرکردن کیسه خود؛ وگرنه هرکی از آنها را میخواهید امتحان کنید تا برای شما روشن شود.
از مطالب دیگری که در کتاب کشفالاسرار مورد انتقاد شدید قرار گرفته تعالیم شریعت سنگلجی و احمد کسروی است.
امام اشاره کوتاهی به سنگلجی دارد و او را در زمره «آخوندهای قاچاق»ی میداند که «از علم و تقوی یا دستکم تقوی عاری بودند ]و رژیم آنها را[ به نام روحانیت ترویج کردند و با نام «اصلاحات ]دینی[»، برخلاف دین آنها را به نوشتن و گفتن وادار کردند و کتابهای آنها را با اجازه اداره مطبوعات و با خرج خود یا ]خرج[ کسانی که گول خورده بودند به طبع میرساندند و اگر کتابی بر ضد آن نوشته میشد طبع آن را اجازه نمیدادند ...» از اندیشههای بدعتآمیز کسروی «آمیغ و آخشینتراش» نیز که میکوشد تا حقایق مسلم و ثابت دینی را با امور اعتباری دنیوی مطابقت دهد به شدت انتقاد شده و آنها را با امور اعتباری دنیوی مطابقت دهد به شدت انتقاد شده و آنها را مخالف عقل و منطق میداند.
پاکدینی او را «آئین ناپاک» مینامد که بر ضد دین و کشور و استقلال مملکت است.
زندگی امام (دوره دوم) 1340ـ1320 تلاش در دو عرصه جامعه و سیاست به اعتقاد امام شرایط سیاسی آن زمان، وقوع یک انقلاب اسلامی، همانند سال 57 را کاملاً ممکن ساخته بود و لذا بر این فرصت تاریخی از دست رفته افسوس میخورد تا جایی که در وصیتنامه خود نیز از آن زمان با تأثر یاد میکند.
صد افسوس که این انقلاب دیر تحقق پیدا کرد و لااقل در اول سلطنت جابرانه کثیف محمدرضا تحقق نیافت و اگر شده بود، ایران غارتزده غیر از ایران بود.
البته چنانکه خود امام نیز خاطر نشان ساخته با اختناق، کشتار، تبعید و سرکوب همه روحانیون مبارز و آزادیخواهان غیرروحانی در طول حکومت رضاخان، ظهور چنان شخصیتی غیرمتحمل مینمود.
آنچه که در مورد روحانیون میتوان گفت آنست که فشارها و تنگناهای سیاسی ـ اجتماعی ـ روانی که با تبلیغات و شایعهپراکنی علیه آنها همراه بود، آنان را به کلی از صحنه سیاسی منزومی ساخته و همین توهم را نیز در ذهنشان ایجاد کرده بود.
لذا در شرایط سیاسی پس از رضاخان، روحانیت تنها به آزادیهای مذهبی و اجتماعی پدید آمده خشنود بود و تمایلی به رهبری نهضت نداشت.
حتی مرجع پرآوازهای مانند حاجآقا حسین قمی که در سال 1314 به خاطر اعتراض به برنامه تغییر کلاه به کربلا تبعید شده بود تمایلی فوری به بازگشت نشان نداد و سه سال بعد به ایران آمد.
وی پس از ورود به تهران در سال 1323، پنج درخواست از دوست سهیلی کرد که عبارت بود از: آزادی انتخاب حجاب توسط زنان، برچیده شدن مدارس مختلط، برگزاری مراسم نماز و منظور داشتن دروس دینی در مدارس، کم کردن بار فشار اقتصادی مردم و بالاخره آزادی عمل حوزههای علمیه.
اما دولت سهیلی توجهی به پیشنهادات آیتهالله قمی نکرد.
این موضعگیری، به معنای بیاعتنایی به آیتالله قمی و تأیید ضمنی برنامههای ضداسلامی رضاخان بود؛ لذا موجب رنجش و خشم برخی از علما گردید.
آیتالله بروجردی که در این زمان در بروجرد به سر میبرد تلگراف تهدیدآمیزی به دولت فرستاد و خواستار قبول و اجرای پیشنهادات آیتالله قمی گردید.
دولت که از نفوذ معنوی آیتالله بروجردی در لرستان به خوبی اطلاع داشت و نگران بود که در صورت عدم پاسخ مناسب به تلگراف ایشان، منطقه لرستان نیز ـ همانند کردستان و آذربایجان ـ از کنترل دولت خارج شود، رسماً درخواستهای آیتالله قمی را پذیرفت و ایشان عازم مشهد شدند.
وجه دیگر فعالیت سیاسی امام در این سالها نگارش کتاب ارزشمند کشف الاسرار است که به دلیل اهمیت مطالب سیاسی آن بررسی میشود.
اهمیت کتاب کشفالاسرار در سال 1322، کتابی به نام «اسرار هزارساله» منتشر شد که نویسنده آن با الهام از مبانی مسلک و هابیت و اندیشههای انتقادی کسروی، انتقادات متعددی از برخی معتقدات شیعیان ـ آنها را خرافه میپنداشت ـ و نیز از تشکیلات روحانیت کرده بود.
امام در آن ایام جلسات درس اخلاق داشت.
روزی در مسیر راه خود به مدرسه فیضیه، متوجه تجمع و غوغای برخی از طلبهها بر کتاب اسرار هزارساله گردید.
از این رو پس از تهیه و مطالعه کتاب، درس خود را تعطیل و در مدت یک و ماه نیم الی دو ماه، «کشفالاسرار» را در رد کتاب یاد شده نوشت و برای پرهیز از شهرت طلبی، کتاب بدون نام مؤلف منتشر شد.
ولی این کتاب که در مدت زمانی کوتاه نوشته شده، خود معرف وسعت و عمق اطلاعات فلسفی، کلامی و فقهی امام است.
در این مطالب امام از یک سو با آوردن ادله کلامی، فقهی، تاریخی و سیاسی به انتقاد و رد حکومت استبدادی رضاخان و ساختار حکومتی به جامانده از او میپردازد و از سوی دیگر طرح نوینی از حکومت اسلامی بر مبنای «ولایت فقیه»، به عنوان تنها حکومت مطلوب، ارائه میدهد.
طرح ولایت فقیه یا حکومت اسلامی ـ اهمیت دیگر کشفالاسرار، در طرح مسئله ولایت فقیه است که متذسفانه تاکنون توجهی به آن نشده است؛ زیرا بسیاری بر این گمانند که امام، نخست ولایت فقیه را در خلال دروس خود و سپس در کتابالبیع خود مطرح کرد و حال آنکه بیست و پنج سال پیش از آن به نحو روشن و گویایی در کشفالاسرار از این موضوع سخن به میان آورده است.
در بررسی اهمیت این موضوع باید به نکاتی توجه داشت: اول آنکه، امام در زمانی به طرح ولایت فقیه پرداخت که تمایلی آشکار و فعال از جانب روحانیت نسبت به مسائل سیاسی ابراز نمیشد و هنوز نهضت ملی و ضداستعماری مردم آغاز نشده بود.
دوم آنکه این کتاب نخستین کتابی است که در سالهای پس از سقوط رضاخان راجع به رهبری و حکومت در اسلام و در ذیل ملاحظات عامتری نوشته شد که متأسفانه محققان ایرانی و خارجی در تحقیقات خود اشارهای به آن نکردهاند.
سوم آنکه آثار سیاسی که در این سالها در انتقاد از سیاست و فرهنگ غرب نوشته شد، به طور کلی از موضع مارکسیسم حزبی (استالینیسم) و یا ناسیونالیسم بود.
چهارم آنکه به دلیل اختناق و سیاست اسلامزدایی حکومت رضاخان و پس از او به دلیل شرایط سیاسی زمان جنگ و اشغال کشور، بسیار بعید مینماید که روحانیون ایران از تحولات سیاسی در جهان اسلام و اندیشههای سیاسی علما و متفکران معاصر مسلمان ـ دستکم در طول دو دهه پیش از آن ـ آگاهی داشته باشند.
این آگاهی و ارتباط چند سال بعد و با تشکیل دولت اسرائیل و فعالیت اخوانالمسلمین در کشورهای عربی صورت گرفت.
پنجم آنکه امام برخلاف بسیاری از علما و سیاستمداران قبل و بعد، هم توطئههای استعمار علیه اسلام و مسلمانان و روحانیت را برملا کرده و هم سیاستهای ضداسلامی رضاخان را به باد حمله و انتقاد گرفته و اصولاً رضاخان را نامیزد و مجری دستورات استعمار میداند و هیچگونه تفکیک و تمایزی میان آن دو قائل نشده است.
ششم آنکه دعوت امام، بازگشت به هویت اسلامی است که در طول قرنها استبداد سلاطین و غفلت علما و دوری مسلمانان از تعالیم اساسی اسلام، به فراموشی سپرده شده است.
این دعوت صرفاً یک رستاخیز فکری و فرهنگی نیست که سلفیان معاصر منادی آن بودند و یا اقبال لاهوری آرزوی آن را میکرد، بلکه یک انقلاب فکری و سیاسی اسلامی است که میباید به رهبری علمای بیدار و معتمد اسلامی ایجاد شود و به تشکیل حکومت اسلامی بیانجامد و از همین روست که امام، فلسفه تشکیل حکومت اسلامی و طرح کلی آن را ارائه میدهد و حتی وظایف نهادها و برخی تشکیلات آن حکومت آرمانی را برمیشمارد.
اما الگوی اسلامی موردنظر امام و دیگر فقهای شیعه، چه از حیث میانی نظری و چه از حیث نمونههای تاریخی، متفاوت با الگوهایی است که متفکران مسلمان اهل سنت در گذشته و در دوره معاصر ارائه دادهاند.
زیرا علمای اهل سنت در گذشته غالباً سعی میکردند با توجیه حکومت خلفا و سلاطین وقت، حکومت آنها را مشروعیت بخشند؛ از این رو مجبور بودند تا آرمانخواهی ایدئولوژیک خود را با مقتضیات سیاسی زمانه هماهنگ کنند.
از سوی دیگر اختلافی که میان منابع فقه سیاسی شیعیان و اهل سنت وجود دارد، سبب تفاوت آشکار میان الگوهای حکومت اسلامی امام با دیگر متفکران مسلمان معاصر و گروههای اسلامی گردیده است.
هفتم آنکه حکومت اسلامی امام، مستند بر دلایل عقلی و نقلی و مبتنی بر فقه شیعه و منبعث از فلسفه سیاسی آن است و هیچگونه عنصر یا اقتباس خارجی در آن صورت نگرفته است؛ و یا همانند معاصران خود (علامه نائینی) درصدد برنیامده تا مشروطه غربی را با ادله نقلی و عقلی مشروعیت بخشد.
هشتم آنکه فلسفه سیاسی امام در متن حکمت تاریخی عرفانی ایشان مطرح میشود و نتیجه منطقی آن نیز هست.
همچنین سیاست مدن (و در معنای وسیعتر حکمت عملی اجتماعی) امام، تابع حکمت انسی و کلامی اسلامی است و در ارتباط با اصول اعتقادی ـ و نه فروع عملی ـ مطرح میشود؛ برخلاف حکمای اسلامی که سیاست مدن را صرفاً در حکمت عملی محصور میکردند و به فلسفه عقلی محض مرجوع میداشتند.
لذا جایگاه «حکومت اسلامی» امام از حوزه فقه به حوزه کلام و عرفان ـ که مقام واقعی آنست ـ منتقل شده است.
بحث «ولایت فقیه» را امام با رجوع به اصل ولایت مطلقه الهی و ولایت مقید اولیاءالله در عرفان و کلام اسلامی طرح میکند و در مقابل حکومتهای صرفاً بشری قرار میدهد که در نتیجه افکار ناقص و تحت تأثیر نفوس اماره فردی و جمعی و براساس اصالت دادن به منافع مادی فردی و گروهی و رابطه استکباری و استعماری بوجود آمدهاند؛ هرچند که جلوهها و عنوانهای گوناگونی داشتهاند.
...
از آن روزی که تاریخ به ما نشان میدهد بشر برای خود حکومت تشکیل داده تا امروز که حکومتهای بزرگ با نامهای مختلف میان توده بشر برپاست، ببینید غیر از این هست که یک دسته با زور سرنیزه حاصل رنجهای طبقه زیر دست را فدای استفادهها و شهوترانیهای خود میکنند لکن نامهایی روی آن گذاشتند که توده را با آنها سرگرم و اغفال میکنند؟
هیچ فرق اساسی میان مشروطه و استبداد و دیکتاتوری و دموکراسی نیست مگر در فریبندگی الفاظ و حیلهگری قانونگذارها ...
تمام قانونهای جهان راههای حیلهای است که بشر برای استفاده خود باز کرده و با نامهای مختلف بر دیگران تحمیل میکند ...
قانونگذار باید کسی باشد که از نفع بردن و شهوترانی و هواهای نفسانی و ستمکاری برکنار باشد و درباره او احتمال اینگونه چیزها ندهیم و آن غیر خدای عادل نیست ...
پس از رد همه حکومتهای غیردینی بشری، امام به اثبات حکومت اسلامی به عنوان تنها حکومت مطلوب و سعادتبخش بشر میپردازد و این بحث را با طرح مسئله «ولایت فقیه» و از تفسیر «آیه الوالامر» شروع میکنند: «خدای تعالی در این آیه تشکیل حکومت اسلام را داده است ...
و چون بر تمام امت واجب کرده اطاعت از اولوالامر را، ناچار باید حکومت اسلامی یک حکومت بشتر نباشد ...».
اما اولوالامر چه کسانی هستند؟
این مسئله، موضوع بحث پردامنه و پرمناقشهای بوده که در مذاهب کلامی و فقهی به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است.
امام همانند بسیاری از فقهای شیعه، اولوالامر را «ولایت مجتهد» یا «ولایت فقیه» دانسته و برای اثبات آن، دلایل عقلی و نقلی کافی ارائه میدهد.
البته منظور ایشان از ولایت (حکومت) فقیه یک امر اجرایی نیست بلکه از نوع هدایت و نظارت بر حرکت کل نظام است: «...
اینکه میگویند حکومت باید به دست فقیه باشد نه آنست که فقیه باید شاه و وزیر و سرلشکر و سپاهی باشد، بلکه فقیه باید نظارت در قوه تقنینیه و در قوه مجریه مملکت داشته باشد.» نظارت ارشاد لفظی نیست بلکه ضمانت اجرایی نیز دارد: «تنها به گفتن کار از پیش نمیرود ...
پس از قوه مقننه باید قوه مجریه در کار باشد ...
این دو قوه باید به هم مرتبط و ]در[ پیوند باشند ...
تا این دو از هم جدا هستند نمیتوانند دنبال مقصد بروند.
قرآن در عین حال که کتاب قانون است، برای اجرای آن نیز کوشش کرده و در حالی که بودجه مملکت را به بهترین طرز ...
تعیین کرده، تکلیف کشورگیزی و حفظ استقلال کشور را نیز معلوم نموده ]است[.» سپس به تفصیل اصول قوانین اسلامی را در زمینه قضایی (حقوقی، جزایی و جنایی)، مالی (مالیاتها و مصارف آن)، نظام یا ارتش (اختیاری و اجباری) و ...
با دلایل فقهی شرح دادهاند.
همه قوانین اسلامی دارای دو جانبه مادی و معنوی هستند که هم به زندگی مادی نظر دارند و هم به حیات معنوی.
«مثلاً دعوت به توحید و تقوی که بزرگترین دعوتهاست در اسلام ـ چنانچه تهیه ساز و برگ زندگانی معنوی را میکند ـ در زندگانی مادی و کمک کاری به نظم کشور و حیات اجتماعی و اساس تمدن دخالت کامل دارد.» متقابلاً قوانین مادی نیز دارای ابعاد معنوی هستند.
مثلاً «قانون مالی ...
در اسلام برای اداره کشور و احتیاج زندگانی مادی ...
به طوری وضع شده است که جنبه زندگانی معنوی در آن منظور است و کمک کاری به زندگانی معنوی میکند.
از این جهت در دادن بیشتر مالیاتها، قصد تقرب به خدا ـ که به واسطه آن، زندگانی معنوی تأمین و روح انسانی بزرگ میشود ـ شرط شده است و همینطور در قانون نظام و قضا و دیگر قوانین ...
این یکی از بزرگترین شاهکارهاست که از مختصات این قانون است.» درست برخلاف «قانونهای بشری ]که[ انسان را به همان زندگانی مادی دنیایی دعوت میکند و از زندگانی همیشگی ابدی غافل میکند ...» در پایان این مبحث لازم است به دو مطلب اشاره شود: اول اینکه امام برخلاف بسیاری از متفکران مسلمان معاصر، هیچگاه حکومت و تمدن اسلامی گذشته را کاملاً اسلامی ندانستند، زیرا سلاطین و پادشاهان به قانون اسلام عمل نمیکردند و کسب اجازه از علما، «جنبه صوری و تشریفاتی» داشته است.
معالوصف از آن رو که «بعضی از قوانین اسلام در آن وقت نیمهعملی بود ...
]مسلمانان[ بهترین کشورها را تشکیل و بالاترین تمدن را به جهان نشان دادهاند.» دوم، انتقاد شدید از تلقی خوشباورانه و غیرواقعی بسیاری از مجتهدان مسمان به تمدن جدید غربی است؛ زیرا در طول صد و پنجاه سال گذشته بسیاری از آنان که خودآگاه و ناخودآگاه شیفته مظاهر تمدن اروپایی گردیده و یا با آثار شرقشناسان و اسلامشناسان غربی آشنا شده بودند، به تدریج این اندیشه را رواج دادند که ترقی و پیشرفت اروپاییان در نتیجه به کار بستن قوانین اسلامی حاصل شده است.
این توهم گرچه غرور مسلمانان را برمیانگیخت اما پیش از آنان موجد رستاخیز فکری و فرهنگی شود، حقارت و زبونی آنان را نسبت به فرهنگ و تمدن غرب و تمکین به استعمارگران غربی به دنبال داشت.
چنانکه گذشت زمان نشان داد اغلب این کسان یا از عوامل استعمار بودند و یا خودآگاه و ناخودآگاه در خدمت استعمار قرار گرفتند و علیرغم این تبلیغات در هیچیک از کشورهای اسلامی، تمدنی همانند تمدن غربی به وجود نیامد.