سیر و سیاحت عجیب
فرزند ایشان نقل می کند
:
به خاطر دارم که شخصی بنام « صنیعی » از اهل اصفهان که ریاست اداره تلفن مشهد را نیز به عهده داشت، برای من حکایت کرد که:
« وقتی به درد پا مبتلا شدم و به ارشاد و به اتفاق دو تن از دوستانم به نامهای حسن روستائی و شاهزاده دولتشاهی به خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمه الله علیه رفتم تا توجهی فرمایند و از آن درد خلاص گردم، چون به خانه او رفتم، دیدم که در اطاق گِلی و بر روی تخت پوست و زیلویی نشسته است.
در دلم گذشت که شاید این مرد نیز با این ظواهر، تدلیس می کند.
پس از شنیدن حاجتم، فرمود تا دو روز دیگر به خدمتش برسم.
روز موعود رسید و بنا به وعده آنجا رفتم ولیکن در دل من همچنان خلجانی بود.
چون به خدمتش نشستم، نظر عمیقی در من افکند که ناگهان خود را در شهر اراک که مدتی محل سکونتم بود، یافتم.
در آن وقت نیز پسرم در آن شهر ساکن بود.
یکسره به خانه او رفتم، ولی به من گفتند: فرزند تو چندی است که از اینجا به جای دیگر منتقل شده است و نشانی محل جدید او را به من دادند.
به سوی آن نشانی جدید راه افتادم و در راه با تنی چند از دوستان مصادف شدم که قرار گذاشتند همان شب به دیدن من بیایند.
چون به در منزل فرزندم رسیدم و در را به صدا درآوردم، خادمه یی در را بگشود، چون خواستم که به درون بروم، ناگهان صدای مرحوم شیخ مرا به خود آورد، دیدم غرق عرق شده و خسته و کوفته ام.
آنگاه دستوری از دعا و دوا به من مرحمت فرمود، ولی پیوسته در اندیشه بودم که این چگونه سیر و سیاحتی بود که کردم؟
پس از چند روز، نامه یی گله آمیز از پسرم رسید که چه شد به اراک و تا در خانه ما آمدی، ولی داخل نشده و بازگشتی و چرا با دوستانت که در راه، قرار ملاقات نهاده بودی، و شب به دیدار تو آمده بودند، تخلّف وعده کردی؟
و در پایان آدرس منزل خود را، در همان محل داده بود که من در آن مکاشفه و سیاحت به آنجا رفته بودم.
»
نوشته شده توسط علی رضا ولی نژاد در پنج شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۵ و ساعت 23:51
موضوع مطلب : ذکری از شیخ حسنعلی اصفهانی ( نخودکی )
لینک ثابت | نظرات (0)
تو بخور، او مداوا میشود!
ذکری از شیخ حسنعلی اصفهانی ( نخودکی )
***تو بخور، او مداوا میشود!***
پاسبانی می گفت:
« همسر من مدتها کسالت داشت و سرانجام قریب شش ماه بود که به طور کلی بستری شده بود و قادر به حرکت نبود.
بنا به توصیه دوستان خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رفتم و از کسالت همسرم به ایشان شکوه کردم.
خرمایی مرحمت کردند و فرمودند: بخور.
عرض کردم: عیالم مریض است.
فرمودند: تو خرما را بخور او بهبود می یابد.
در دلم گذشت که شاید از بهبود همسرم مأیوس هستند ولی نخواسته اند که مرا ناامید بازگردانند.
باری به منزل مراجعت و دقّ الباب کردم، با کمال تعجب، همسر بیمارم در حالیکه جارویی در دست داشت، در خانه را بر روی من گشود.
پرسیدم: چه شد که از جای خود برخاستی؟
گفت: ساعتی پیش در بستر افتاده بودم، ناگهان دیدم مثل آنکه چیز سنگینی از روی من برداشته شد.
احساس کردم شفا یافته ام، برخاستم و به نظافت منزل مشغول شدم.
پاسبان می گفت: درست در همان ساعت که من خرمای مرحمتی حاج شیخ را خوردم، همسرم شفا یافته بود.
»
************************************************
***آگاهی از افکار***
مرحوم ابوالقاسم اولیائی، دبیر شیمی دبیرستانهای مشهد می گفت:
« هر روز جمعه به خدمت حاج شیخ که در خارج شهر سکونت داشتند، می رفتم، یکروز در میان راه، به عبارتی از ابوعلی سینا می اندیشیدم و آن عبارت را خطا و اشتباه می دیدم.
چون به حضور حضرت شیخ رسیدم: بدون آنکه مطلبی را طرح کنم، ایشان عبارت ابن سینا را قرائت فرمودند و مشکل آنرا برای من حل کردند.
سپس فرمودند:
« شایسته نیست که آدمی بدون تأمل به مردان بزرگ دانش، همچون ابوعلی سینا، نسبت غلط و اشتباه دهد.
»
مرحوم ابوالقاسم اولیائی، دبیر شیمی دبیرستانهای مشهد می گفت: « هر روز جمعه به خدمت حاج شیخ که در خارج شهر سکونت داشتند، می رفتم، یکروز در میان راه، به عبارتی از ابوعلی سینا می اندیشیدم و آن عبارت را خطا و اشتباه می دیدم.
چون به حضور حضرت شیخ رسیدم: بدون آنکه مطلبی را طرح کنم، ایشان عبارت ابن سینا را قرائت فرمودند و مشکل آنرا برای من حل کردند.
سپس فرمودند: « شایسته نیست که آدمی بدون تأمل به مردان بزرگ دانش، همچون ابوعلی سینا، نسبت غلط و اشتباه دهد.
» ************************************************ ***مداوا با فراموشی!*** حاج آقا کوچصفهانی که یکی از اعیان و ملاکین کوچصفهان بوده است نقل می کند: « مدتها به بیماری قند شدیدی مبتلا بودم و گاهگاه ضعف بر من مستولی می شد.
تا آنکه سفری به آستان امام هشتم علیه السلام کردم و در صحن مطهر به همان ضعف و رخوت شدید دچار شدم.
یکی از خدام آستانه، مرا به جناب شیخ هدایت کرد.
چون خدمت آن بزرگمرد رسیدم و حال خود را شرح دادم، حبّه قندی مرحمت کردند و فرمودند: « بخور، بسیاری از امراض است که با فراموشی از میان می رود.
» قند را خوردم.
تا سه روز از خاطرم رفت که مبتلا به چنان کسالتی هستم و در آنروز متوجه شدم که دیگر اثری از آن بیماری در من نیست.
بهبودی حال خود را به خدمت شیخ عرض کردم.
فرمودند: « از این واقعه با کسی سخن مگو.
» اما من پس از ده سال یکروز در محفلی، ماجرای بهبودی خود را در اثر نفس آن مرد بزرگ بازگو کردم و با کمال تأسف بیماریم عود کرد.
» معرفی به دوستان نوشته شده توسط علی رضا ولی نژاد در جمعه ۰۲ دی ۱۳۸۴ و ساعت 01:51 موضوع مطلب : ذکری از شیخ حسنعلی اصفهانی ( نخودکی ) لینک ثابت | نظرات (26) ذکری از شیخ حسنعلی اصفهانی ( نخودکی ) ذکری از شیخ حسنعلی اصفهانی ( نخودکی ) سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان یک خوشه ببخشند که ما تخم نکشتیم زمین هیچگاه از اولیاء خدا خالی نخواهد ماند .
امروز، یادی می کنیم از شیخ حسنعلی اصفهانی معروف به شیخ نخودکی ( نخودک نام یکی از روستاهای اطراف مشهد است ) که در سال 1361 هجری قمری در مشهد وفات یافت .
آنچه می خوانیم به قلم پسرایشان ، علی مقدادی اصفهانی ، است وقسمتهایی از وصیت شیخ نخودکی به پسرش در هنگام مرگ است .
شاید در آینده بازهم از این عارف بزرگ ، که به بسیاری از علوم مانند طب ، شیمی و علوم غریبه نیزاحاطه کامل داشت ، یادی کنیم .
«...
خلاصه در آن وقت بود که اظهار داشتند : من صبح یکشنبه خواهم مرد و وصایای خویش را به شرح زیر به من فرمودند : ...
اکنون پسرم تو را به این چیزها وصیت و سفارش می کنم : اول: آنکه نمازهای خویش را در اول وقت آن به جای آوری .
دوم : آنکه در انجام حوایج مردم ، هرقدر که می توانی ، بکوشی و هرگز میندیش که فلان کار بزرگ از من ساخته نیست ، زیرا اگر بنده خدا در راه حق گامی بردارد، خداوند نیز او را یاری خواهد فرمود .
در اینجا عرضه داشتم : پدر جان ، گاه هست که سعی در رفع حاجت دیگران، موجب رسوایی آدمی می گردد .
فرمودند : چه بهتر که آبروی انسان در راه خدا بر زمین ریخته شود ...
...
پنجم : به آن مقدار تحصیل کن که از قید تقلید وارهی .
در این وقت از خاطرم گذشت که بنابراین لازم است که از مردمان کناره گیرم و در گوشه انزوا نشینم که مصاحبت و معاشرت ، آدمی را از ریاضت و عبادت و تحصیل علوم ظاهر و باطن باز می دارد ، اما ناگهان پدرم چشم خود را بگشودند و فرمودند : تصور بیهوده مکن ، تکلیف و ریاضت تو تنها خدمت به خلق خدا است .
بعد از آن فرمودند : چون صبح یکشنبه کار من پایان یافت ، مرحوم دکتر شیخ حسن خان عاملی که طبیب معالج ایشان بود ایشان را به جانب قبله کند و آداب میت را اجرا نماید و به مرحوم سید مرتضی روئین تن مدیر روزنامه طوس نیز فرمودند : شما هم صبح یکشنبه بیایید و بعد از فوت من یکساعت بالای سر من قرآن بخوانید .
مرحوم سید ظاهری زننده اما باطنی عجیب داشت که : مردان خدا غایبند در اوباش .
از ظهرپنجشنبه واپسین زندگیشان تا روز یکشنبه دیگر با کسی سخن نگفتند و پیوسته در حال مراقبه بودند ...» هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم ، دوام ما یعنى , تمام رسالت موسى (ع ) و سایر انبیا و مبارزات درگیریهاى مستمر وسخت آنان , و ناراحتیها و شـدایـد طاقت فرسایى که تن به آن دادند, همه براى آن بوده است که فرمان خدا و اصول حق و عدالت و پاکى و تقوا در میان همه بطورکامل اجرا گردد.
(آیه ).
پیمان نخستین و عالم ذر: ایـن آیـه اشاره اى به ((توحید فطرى )) و وجود ایمان به خدا در اعماق روح آدمى است و به همین جـهت بحثهایى را که در آیات گذشته این سوره در زمینه ((توحید استدلالى )) بوده است تکمیل مى کند.
خداوند روى سخن را در این آیه به پیامبر کرده , نخست چنین مى گوید:به خاطر بیاور ((موقعى را کـه پـروردگـارت از پـشـت فرزندان آدم ذریه آنها را بر گرفت وآشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود (و از آنها پرسید:) آیا من پروردگارشما نیستم ؟
آنها همگى گفتند: آرى !
گواهى مـى دهـیم )) (واذ اخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم واشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى شهدنا).
سـپـس اشـاره به هدف نهایى این سؤال و جواب و گرفتن پیمان از فرزندان آدم در مساله توحید نـمـوده , مـى فرماید: این کار را خداوند به این جهت انجام داد ((که درروز قیامت نگویید ما از این موضوع (توحید و شناسایى خدا) غافل بودیم )) (ان تقولوا یوم القیمه انا کنا عن هذا غافلین ).
(آیه ) در این آیه اشاره به هدف دیگر این پیمان کرده , مى گوید: این پیمان را به خاطر آن گرفتیم که ((نگویید: پدران ما پیش از ما بت پرست بودند و ما هم فرزندانى بعد از آنها بودیم (و چاره اى جز تـبعیت از آنها نداشتیم ) آیا ما را به گناه افراد بیهوده کار مجازات مى کنى )) (او تقولوا انما اشرک آباؤنا من قبل وکنا ذریه من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون ).
(آیه ) آرى ((این گونه ما آیات را توضیح مى دهیم و روشن مى سازیم (تابدانند نور توحید از آغاز در روح آنها بوده ) شاید با توجه به این حقایق به سوى حق باز گردند)) (وکذلک نفصل الا یات ولعلهم یرجعون ).
مـنـظور از این عالم و این پیمان همان ((عالم استعدادها)) و ((پیمان فطرت )) وتکوین و آفرینش اسـت , بـه ایـن ترتیب که به هنگام خروج فرزندان آدم به صورت ((نطفه )) از صلب پدران به رحم مادران که در آن هنگام ذراتى بیش نیستند خداونداستعداد و آمادگى براى حقیقت توحید به آنها داده است , هم در نهاد و فطرتشان این سر الهى به صورت یک حس درون ذاتى به ودیعه گذارده شده است و هم درعقل و خردشان به صورت یک حقیقت خودآگاه !.
بـنـابـرایـن هـمه افراد بشر داراى روح توحیدند و سؤالى که خداوند از آنها کرده به زبان تکوین و آفرینش است و پاسخى که آنها داده اند نیز به همین زبان است .
دانشمندى که در خدمت فراعنه در آمد:.
در اینجا اشاره به یکى دیگر از داستانهاى بنى اسرائیل شده است .
نخست روى سخن را به پیامبر کرده , مى گوید: ((و بر آنها بخوان داستان آن کس را که آیات خود را بـه او دادیـم ولـى سرانجام خود را از آن تهى ساخت و گرفتاروسوسه هاى شیطان گشت و از گـمـراهـان گـردیـد)) (واتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنافانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان من الغاوین ).
(آیـه ) در این آیه این موضوع را چنین تکمیل مى کند که ((و اگرمى خواستیم (مى توانستیم او را در هـمـان مسیر حق به اجبار نگاه داریم ) و به وسیله آن آیات و علوم , مقام والا بدهیم )) (ولو شئنا لرفعناه بها).
ولـى مـسـلـم است که نگاهدارى اجبارى افراد در مسیر حق با سنت پروردگارکه سنت اختیار و آزادى اراده اسـت , سـازگـار نـیـست و نشانه شخصیت و عظمت کسى نخواهد بود, لذا بلافاصله اضافه مى کند:.
مـا او را به حال خود رها کردیم ((و او به پستى گرایید و از هواى نفس پیروى کرد)) (ولکنه اخلد الى الا رض واتبع هویه ).
سـپـس این شخص را تشبیه به سگى مى کند که همیشه زبان خود را همانندحیوانات تشنه بیرون آورده , مى گوید: ((او همانند سگ است که اگر به او حمله کنى دهانش باز و زبانش بیرون است و اگـر او را بـه حـال خـود واگذارى باز چنین است ))(فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ).
او بر اثر شدت هوى پرستى و چسبیدن به لذات جهان ماده , یک حال عطش نامحدود و پایان ناپذیر بـه خـود گرفته که همواره دنبال دنیاپرستى مى رود, همچون یک ((سگ هار)) که بر اثر بیمارى هارى حالت عطش کاذب به او دست مى دهد و درهیچ حال سیراب نمى شود.
سپس اضافه مى کند که : ((این مثل (مخصوص به این شخص معین نیست ,بلکه ) مثالى است براى همه جمعیتهایى که آیات خدا را تکذیب کنند)) (ذلک مثل القوم الذین کذبوا بیاتنا).
((ایـن داسـتان را براى آنها بازگو کن , شاید درباره آن بیندیشند)) و مسیرصحیحى را پیدا کنند (فاقصص القصص لعلهم یتفکرون ).
بعلم باعورا دانشمند دنیاپرست و منحرف ـ.
از بـسـیـارى از روایـات و کـلـمات مفسران مى شود که منظور از این شخص مردى به نام ((بلعم بـاعـورا)) بـوده , که در عصر موسى زندگى مى کرد و از دانشمندان وعلماى مشهور بنى اسرائیل محسوب مى شد, و حتى موسى از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده مى کرد, و کارش در ایـن راه آن قـدر بـالا گـرفـت کـه دعایش در پیشگاه خدا به اجابت مى رسید, ولى بر اثر تمایل به فـرعـون و وعد و وعیدهاى او از راه حق منحرف شد و همه مقامات خود را از دست داد, تا آنجا که در صف مخالفان موسى قرار گرفت .
(آیـه ) در ایـن آیـه و آیـه بـعد در واقع یک نتیجه کلى و عمومى از سرگذشت ((بلعم )) و علماى دنیاپرست گرفته , نخست مى گوید: ((چه بد مثلى دارند آنها که آیات ما را تکذیب و انکار کردند)) و چه بد عاقبت و سرنوشتى در انتظار آنهاست (سا مثلا القوم الذین کذبوا بیاتنا).
ولـى آنـهـا به ما ظلم و ستم نمى کردند, بلکه ((بر خویشتن ستم روا مى داشتند))(وانفسهم کانوا یظلمون ).
چـه سـتـمـى از ایـن بـالاتـر که سرمایه هاى معنوى علوم و دانشهاى خویش را که مى تواند باعث سـربـلندى خود آنها و جامعه هایشان گردد در اختیار صاحبان ((زر)) و((زور)) مى گذارند و به بهاى ناچیز مى فروشند.
(آیـه ) امـا به هوش باشید که رهایى از این گونه لغزشها و دامهاى شیطانى ,بدون توفیق و هدایت الـهـى ممکن نیست ((آن کس را که خدا هدایت کند (و توفیق رارفیق راهش سازد) هدایت یافته واقعى اوست )) (من یهداللّه فهو المهتدى ).
((و کسانى را که خداوند گمراه سازد (و بر اثر اعمالشان به حال خود رها سازدیا وسائل پیروزى و مـوفـقیت را در برابر وسوسه هاى شیطانى آنان بگیرد) زیانکارواقعى همانها هستند)) (ومن یضلل فاولئ ک هم الخاسرون ).
نشانه هاى دوزخیان :.
در ایـن آیـه و دو آیـه بـعـد مردم به دو گروه تقسیم شده اند و صفات هرکدام توضیح داده شده : ((گروه دوزخیان و گروه بهشتیان )).
نـخـسـت درباره دوزخیان با سوگند و تاکید چنین مى گوید: ((ما بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم )) (ولقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن والا نس ).
گـرچـه خداوند همه را پاک آفریده , ولى گروهى با اعمال خویش خود را نامزددوزخ مى کنند و سـرانجامشان شوم و تاریک است و گروهى با اعمال خود, خود رانامزد بهشت مى سازند و عاقبت کارشان خوشبختى و سعادت است .
سـپس صفات گروه دوزخى را در سه جمله خلاصه مى کند: نخست این که :((آنها قلبهایى دارند که با آن درک و اندیشه نمى کنند)) (لهم قلوب لا یفقهون بها).
دیگر این که ((چشمهاى روشن و حقیقت بین دارند اما با آن چهره حقایق رانمى نگرند)) و همچون نابینایان کنار آن مى گذرند (ولهم اعین لا یبصرون بها).
سـوم ایـن کـه : ((بـا داشـتـن گوش سالم , سخنان حق را نمى شنوند)) و همچون کران خود را از شنیدن حرف حق محروم مى سازند (ولهم آذان لا یسمعون بها).
((ایـنـها در حقیقت همچون چهارپایانند)) (اولئ ک کالا نعام ) چرا که امتیاز آدمى از چهارپایان در فـکـر بـیدار و چشم بینا و گوش شنواست که متاسفانه آنها همه را ازدست داده اند ((بلکه آنها از چهارپایان گمراهتر و پست تر مى باشند)) (بل هم اضل ).
چرا که چهارپایان داراى این استعدادها و امکانات نیستند, ولى آنها با داشتن عقل سالم و چشم بینا و گـوش شنوا امکان همه گونه ترقى و تکامل را دارند, اما براثر هوى پرستى و گرایش به پستیها این استعدادها را بلااستفاده مى گذارند.
((آنـهـا افراد غافل و بیخبرى هستند)) و به همین جهت در بیراهه هاى زندگى سرگردانند (اولئ ک هم الغافلون ).
چشمه آب حیات کنار دستشان , ولى از تشنگى فریاد مى کشند, درهاى سعادت در برابر رویشان باز است , اما حتى به آن نگاه نمى کنند.
(آیـه ) در ایـن آیـه اشـاره بـه وضع گروه بهشتى کرده , صفات آنان را بیان مى کند, نخست براى بـیـرون آمـدن از صـف دوزخـیـان مـردم را بـه تـوجه عمیق به اسماحسناى خدا دعوت نموده , مـى فـرماید: ((براى خدا نامهاى نیکى است , خدا را به آنها بخوانید)) (وللّه الا سما الحسنى فادعوه بها).
مـنـظـور از ((اسما حسنى )), صفات مختلف پروردگار است که همگى نیک وهمگى ((حسنى )) است .
و مـنـظـور از خـوانـدن خدا به اسما حسنى تنها این نیست که الفاظ را بر زبان جارى کنیم و مثلا بگوییم یا عالم , یا قادر, یا ارحم الراحمین , بلکه در واقع این است که این صفات را در وجود خودمان به مقدار امکان پیاده کنیم , و به تعبیر دیگرمتصف به اوصاف او و متخلق به اخلاقش گردیم , و نیز اگـر در بـعـضى روایات مانندروایتى که از امام صادق (ع ) در تفسیر این آیه نقل شده مى خوانیم : نـحـن واللّه الا سما الحسنى ;Š به خدا سوگند ما اسما حسناى خدا هستیم , اشاره به آن است که پرتو نـیـرومندى از آن صفات الهى در وجود ما منعکس شده و شناخت ما به شناخت ذات پاکش کمک مى کند.
سـپـس مـردم را از این نکته برحذر مى دارد که اسامى خدا را تحریف نکنند ومى گوید: ((آنها که اسما خدا را تحریف کرده اند رها سازید, آنها به زودى به جزاى اعمال خویش گرفتار خواهند شد)) (وذروا الذین یلحدون فى اسمائه سیجزون ماکانوا یعملون ).
مـنـظـور از الـحاد در اسما خدا این است که الفاظ و مفاهیم آن را تحریف کنیم ,یا او را به اوصافى تـوصـیـف نـمـایـیم که شایسته آن نیست , همانند مسیحیان که قائل به تثلیث و خدایان سه گانه شده اند, و یا این که صفات او را بر مخلوقاتش تطبیق نماییم .
(آیـه ) این آیه به دو قسمت که اساسى ترین صفات گروه بهشتیان است اشاره مى کند, مى فرماید: ((و از کسانى که آفریدیم , امت و گروهى هستند که مردم رابه حق هدایت مى کنند و به آن حکم مى کنند)) (وممن خلقنا امه یهدون بالحق وبه یعدلون ).
در واقع آنها دو برنامه ممتاز دارند, فکر, هدف , دعوت و فرهنگشان حق و به سوى حق است , و نیز عمل و برنامه ها و حکومتشان بر اساس حق و حقیقت مى باشد.
مجازات استدراج :.
در ایـن آیه و آیه بعد یکى از مجازاتهاى الهى که به صورت یک سنت درباره بسیارى از گنهکاران سرکش اجرا مى شود, بیان شده و آن ((عذاب استدراج )) است .
استدراج در دو مورد از قرآن مجید آمده است یکى در آیه مورد بحث ودیگرى در آیه 44 سوره قلم و هر دو مورد درباره انکارکنندگان آیات الهى است .
خداوند در این آیه مى فرماید: ((آنها که آیات ما را تکذیب و انکار کردندتدریجا, مرحله به مرحله , از راهى که نمى دانند, در دام مجازات گرفتارشان مى کنیم )) و زندگى آنها را در در هم مى پیچیم (والذین کذبوا بیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون ).
(آیه ) در این آیه همان مطلب را به این صورت تاکید مى کند: چنان نیست که با شتابزدگى چنین کسانى را فورا مجازات کنم , بلکه ((به آنها مهلت و فرصت کافى (براى تنبه و بیدارى ) مى دهم )) و هنگامى که بیدار نشدند, گرفتارشان مى سازم (واملى لهم ) زیرا کسانى شتاب و عجله مى کنند که قدرت کافى ندارند و مى ترسندفرصت از دستشان برود ((ولى نقشه من و مجازاتهایم آنچنان قوى و حساب شده است )) که هیچ کس را قدرت فرار از آن نیست (ان کیدى متین ).
این آیه به همه گنهکاران هشدار مى دهد که تاخیر کیفر الهى را دلیل بر پاکى ودرستى خود, و یا ضـعـیـف و ناتوانى پروردگار, نگیرند, و ناز و نعمتهایى را که در آن غرقند, نشانه تقربشان به خدا نـدانـند, چه بسا این پیروزیها و نعمتهایى که به آنهامى رسد مقدمه مجازات استدراجى پروردگار باشد, خدا آنها را غرق نعمت مى کندو به آنها مهلت مى دهد و بالا و بالاتر مى برد, اما سرانجام چنان بر زمین مى کوبد که اثرى از آنها باقى نماند و تمام هستى و تاریخشان را درهم مى پیچد.
از امام صادق (ع ) در تفسیر آیه فوق چنین نقل شده که فرمود: ((منظور از این آیه بنده گنهکارى اسـت کـه پس از انجام گناه , خداوند او را مشمول نعمتى قرارمى دهد ولى او نعمت را به حساب خوبى خودش گذاشته و از استغفار در برابر گناه غافلش مى سازد)).
آیـه ـ شان نزول : مفسران اسلامى چنین نقل کرده اند: پیامبر(ص ) هنگامى که در مکه بود, شبى بر کوه صفا برآمد و مردم را به سوى توحید و یکتاپرستى دعوت نمود, مخصوصا تمامى طوائف قریش را صـدا زد و آنها را از مجازات الهى برحذر داشت , تا مقدار زیادى از شب گذشت , بت پرستان مکه گفتند: ((رفیق مادیوانه شده , از شب تا صبح نعره مى کشید)) !
در این موقع آیه نازل شد و به آنها دراین زمینه پاسخ دندانشکنى داد.
تفسیر:.
تهمتها و بهانه هاـ.
در ایـن آیـه نـخست خداوند به گفتار بى اساس بت پرستان دائر به جنون پیامبر(ص ) چنین پاسخ مـى گـویـد: ((آیـا آنـهـا فـکر و اندیشه خود را به کار نینداختند که بدانند همنشین آنها (پیامبر) هیچ گونه آثارى از جنون ندارد)) (اولم یتفکروا مابصاحبهم من جنه ).
بیش از چهل سال در میان آنها رفت و آمد داشته , و همواره فکر, عقل وتدبیرش را دیده اند, چگونه یـکـبـاره چنین وصله اى را به وى چسباندند, و به دنبال این جمله مى گوید: ((او فقط بیم دهنده آشکارى است )) که جامعه خویش را ازخطراتى که با آن روبرو است برحذر مى دارد (ان هو الا نذیر مبین ).
(آیـه ) در ایـن آیـه بـراى تـکـمیل این بیان آنها را به مطالعه عالم هستى ,آسمانها و زمین , دعوت مـى کـند و مى گوید: ((آیا در حکومت آسمانها و زمین ومخلوقاتى که خدا آفریده از روى دقت و فکر نظر نیفکندند)) (اولم ینظروا فى ملکوت السموات والا رض وما خلق اللّه من شى ).
تا بدانند این عالم وسیع آفرینش با این نظام حیرت انگیز بیهوده آفریده نشده و هدفى براى آن بوده است , و دعوت پیامبر(ص ) در حقیقت دنباله همان هدف آفرینش , یعنى تکامل و تربیت انسان است .
سـپـس بـراى ایـن کـه آنها را از خواب غفلت بیدار سازد, مى فرماید: آیا در این موضوع نیز اندیشه نـکـردند که : ممکن است پایان زندگى آنها نزدیک شده باشد, (اگر امروزایمان نیاورند, و دعوت ایـن پیامبر را نپذیرند, و قرآنى را که بر او نازل شده است بااین همه نشانه هاى روشن قبول نکنند) بـه کدام سخن بعد از آن ایمان خواهند آورد))؟
(وان عسى ان یکون قداقترب اجلهم فباى حدیث بعده یؤمنون ).
(آیـه ) سـرانـجـام در این آیه سخن را با آنها چنین پایان مى دهد که ((هر کس را خداوند (به خاطر اعـمال زشت و مستمرش ) گمراه سازد, هیچ هدایت کننده اى ندارد, و خداوند آنها را همچنان در طـغیان و سرکشى رها مى سازد تا حیران وسرگردان شوند)) (من یضلل اللّه فلا هادى له ویذرهم فى طغیانهم یعمهون ).
ایـن گـونـه تـعـبیرات مخصوص به گروهى است که آن چنان در برابر حقایق ,لجوج و متعصب و معاندند که گویى پرده بر چشم و گوش و قلبشان افتاده , پرده هاى تاریکى که نتیجه اعمال خود آنهاست , و منظور از ((اضلال الهى )) نیز همین است .
آیـه شـان نـزول : طایفه قریش به چند نفر ماموریت دادند که به نجران سفرکنند, و از دانشمندان یهود که (علاوه بر مسیحیان ) در آنجا ساکن بودند مسائل پیچیده اى را سؤال کنند, و در بازگشت آنـهـا را در بـرابـر پیامبر(ص ) مطرح سازند (به گمان این که پیامبر از پاسخ آنها عاجز مى ماند) از جـمـلـه سـؤالات ایـن بـود که در چه زمانى قیامت برپا مى شود, هنگامى که آنها این پرسش را از پیامبر(ص ) کردند, آیه موردبحث نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
کى قیامت برپا مى شود؟.
با این که براى آیه شان نزول خاصى ذکر شده در عین حال پیوند روشنى نیزبا آیات قبل دارد, زیرا در آیـات قـبـل اشاره به مساله قیامت و لزوم آمادگى براى چنین روزى شده بود, طبعا به دنبال چـنـین بحثى این سؤال براى بسیارى از مردم پیش مى آید که قیامت کى برپا خواهد شد, لذا قرآن مـى گـویـد: ((از تـو دربـاره ساعت (روزرستاخیز) مى پرسند, که در چه زمانى وقوع مى یابد)) ؟
(یسئلونک عن الساعه ایان مرسیها).
سـپـس اضافه مى کند که اى پیامبر !
در پاسخ این سؤال صریحا ((بگو: این علم تنها نزد پروردگار مـن اسـت , وهیچ کس جز او نمى تواند وقت آن را آشکار سازد)) (قل انما علمها عند ربى لا یجلیها لوقتها الا هو).
ولـى دو نشانه سربسته براى آن بیان مى کند, نخست مى گوید: ((قیام ساعت در آسمانها و زمین , مساله سنگینى است )) (ثقلت فى السموات والا رض ).
چـه حـادثـه اى مـمکن است از این سنگینتر بوده باشد, در حالى که در آستانه قیامت , همه کرات آسمانى به هم مى ریزند, آفتاب خاموش , ماه تاریک , ستارگان بى فروغ و اتمها متلاشى مى گردند, و از بقایاى آنها جهانى نو با طرحى تازه ریخته مى شود.
دیـگـر ایـنـکه قیام ساعت , بدون مقدمات تدریجى , و به شکل انقلابى , تحقق مى یابد ((و جز بطور ناگهانى به سراغ شما نمى آید)) (لا تاتیکم الا بغته ).
بـار دیـگـر مـى گـوید: ((چنان از تو سؤال مى کنند که گویى تو از زمان وقوع قیامت باخبرى )) !
(یسئلونک کانک حفى عنها).
بـعـد اضـافـه مـى کـند که در جواب آنها ((بگو: این علم تنها نزد خداست ولى بیشتر مردم از این حـقیقت آگاهى ندارند)) که چنین علمى مخصوص ذات پاک اوست , لذا پى درپى از آن مى پرسند (قل انما علمها عنداللّه ولکن اکثر الناس لا یعلمون ).
آیـه ـ شـان نزول : اهل مکه به پیامبر(ص ) گفتند: تو اگر با خدا ارتباط دارى آیا پروردگار تو را از گـرانـى و ارزانى اجناس در آینده با خبر نمى سازد که از این طریق بتوانى آنچه به سود و منفعت است تهیه کنى و آنچه به زیان است کنار بگذارى و یااز خشکسالى , و یا پرآبى مناطق مختلف آگاه سـازد تا به موقع از مناطق خشک به سرزمینهاى پربرکت کوچ کنى ؟!
در این هنگام آیه نازل شد و به آنها پاسخ گفت .
اسرار نهان را فقط خدا مى داندـ.
در آیـه قبل عدم آگاهى هیچ کس جز خدا نسبت به زمان قیام ((قیامت )) موردبحث بود و در این آیه سخن از نفى علم غیب بطورکلى در میان است .
در نـخـستین جمله , به پیامبر(ص ) مى گوید: ((به آنها بگو: من مالک و صاحب اختیارهیچ گونه سود و زیانى درباره خویش نیستم مگر آنچه را که خدا بخواهد)) (قل لا املک لنفسى نفعا ولا ضرا الا ماشااللّه ).
انسان در کارهاى خود, قدرت و نیرویى از خویش ندارد بلکه همه قدرتها ازناحیه خداست و اوست که این تواناییها را در اختیار انسان گذاشته است .
پس از بیان این موضوع , اشاره به مساله مهم دیگرى مى کند که مورد سؤال گروهى بود و آن اینکه بـه پـیامبرش مى گوید به آنها بگو: من از غیب و اسرار نهان آگاه نیستم ((زیرا اگر از اسرار نهان آگاهى داشتم منافع فراوانى را براى خودم مى ساختم وهیچ گونه زیانى به من نمى رسید)) (ولو کنت اعلم الغیب لا ستکثرت من الخیر ومامسنى السؤ).
سپس مقام واقعى و رسالت خویش را در یک جمله کوتاه و صریح بیان کرده مى گوید: ((من فقط بـیـم دهـنـده و بشارت دهنده براى افرادى که ایمان مى آورندهستم )) (ان انا الا نذیر وبشیر لقوم یؤمنون ).
کفران یک نعمت بزرگ !.
در ایـنـجا به گوشه دیگرى از حالات مشرکان و طرز تفکر آنها و پاسخ به اشتباهاتشان اشاره شده است و از آنجا که آیه قبل اشاره به توحید افعالى خدا بود,آیات بعد مکمل آنها محسوب مى شود.
نـخست مى گوید: ((او کسى است که (همه ) شما را از یک فرد آفرید وهمسرش را نیز از جنس او قرار داد تا در کنار او بیاساید)) (هو الذى خلقکم من نفس واحده وجعل منها زوجها لیسکن الیها).
این دو در کنار هم زندگى آرام بخشى داشتند, ((اما هنگامى که زوج با همسرخود آمیزش جنسى کرد, بارى سبک برداشت (به گونه اى که در آغاز کار این حمل براى او مشکلى ایجاد نمى کرد, و با داشتن حمل ) به کارهاى خود همچنان ادامه مى داد)) (فلما تغشیها حملت حملا خفیفا فمرت به ).
امـا بـا گذشت شب و روز, حمل او کم کم سنگین شد ((و چون سنگین شد))(فلما اثقلت ) در این هـنـگـام دو هـمـسـر, انتظار فرزندى را مى کشیدند و آرزو داشتندخداوند فرزند صالحى به آنها مـرحمت کند, لذا ((متوجه درگاه خدا شدند و پروردگارخویش را چنین خواندند: بار الها !
اگر بـه مـا فـرزنـد صـالـحى عطا کنى از شکرگزاران خواهیم بود)) (دعوااللّه ربهما لئن آتیتنا صالحا لنکونن من الشاکرین ).
(آیـه ) ((ولـى هـنگامى که خداوند فرزندى سالم با تناسب اندام و شایستگى کامل به آنها داد, آنها براى خدا در این نعمت بزرگ شرکایى قائل شدند, اما خداوندبرتر و بالاتر از شرک آنهاست )) (فلما آتیهما صالحا جعلا له شرکا فیما آتیهما فتعالى اللّه عما یشرکون ).
(آیـه ) بـه دنـبـال ایـن جریان , قرآن بار دیگر فکر و عقیده بت پرستى را با بیان روشن و کوبنده اى مـحکوم مى کند, و مى گوید: ((آیا اینها موجوداتى را شریک خداقرار مى دهند که قادر بر آفرینش چیزى نیستند, بلکه خودشان مخلوق اویند))(ایشرکون ما لا یخلق شیئا وهم یخلقون ).
(آیـه ) بـه عـلاوه ((ایـن مـعـبـودهـاى سـاختگى (در هیچ یک از مشکلات ) قادرنیستند پرستش کـنـنـدگان خود را یارى کنند, و حتى قادر نیستند خود را نیز (در برابرمشکلات ) یارى دهند)) (ولا یستطیعون لهم نصرا ولا انفسهم ینصرون ).
(آیـه ) ایـن مـعـبـودها آنچنان هستند که ((اگر شما بخواهید آنها را هدایت کنید, از شما پیروى نخواهند کرد)) و حتى عقل و شعور آن را ندارند (وان تدعوهم الى الهدى لا یتبعوکم ).
آنها که چنین هستند و نداى هادیان را نمى شنوند, چگونه مى توانند دیگران را هدایت کنند؟.
بـه هـر حـال ((بـراى شـمـا مساوى است , خواه آنها را, دعوت به سوى حق کنیدو یا در برابرشان خـامـوش باشید)) در هر دو صورت , این گروه بت پرستان لجوج ,دست بردار نیستند (سوا علیکم ادعوتموهم ام انتم صامتون ).
(آیـه ) ایـن آیـه و آیـه بـعـد همچنان بحثهاى توحید و مبارزه با شرک را ادامه مى دهد, و پرستش غیرخدا را عملى سفیهانه و دور از منطق و عقل معرفى مى نماید و با چهار دلیل , منطق بت پرستان را ابطال مى کند.
نـخـسـت مـى گـویـد: ((آنـهایى را که شما جز خدا مى خوانید (و عبادت مى کنید و از آنان یارى مى طلبید) بندگانى همچون خود شما هستند)) !
(ان الذین تدعون من دون اللّه عباد امثالکم ).
بـنـابـراین معنى ندارد که انسان در مقابل چیزى که مثل خود او محکوم قوانین طبیعت است , به سجده بیفتد و دست نیاز به سوى او دراز کند و مقدرات وسرنوشتش را در دست او بداند.
سـپـس اضـافه مى کند: اگر فکر مى کنید آنها قدرت و شعورى دارند ((آنها رابخوانید باید جواب شما را بدهند اگر راست مى گویید)) (فادعوهم فلیستجیبوا لکم ان کنتم صادقین ).
و این دومین دلیلى است که براى ابطال منطق آنها بیان شده .
(آیـه ) در سـومـیـن بـیان روشن مى سازد که آنها حتى از بندگان خود پست تروناتوانترند: خوب بنگرید ((آیا آنها لااقل همانند شما پاهایى دارند که با آن راه بروند)) (الهم ارجل یمشون بها).
((یـا دسـتهایى دارند که با آن چیزى را بگیرند و کارى انجام دهند)) (ام لهم ایدیبطشون بها) ((یا چشمهایى دارند که با آن ببینند)) (ام لهم اعین یبصرون بها).
((یا گوشهایى دارند که با آن بشنوند)) (ام لهم اذان یسمعون بها).
بـه ایـن تـرتیب آنها به قدرى ضعیفند, که حتى براى جابه جا شدن نیاز به کمک شما دارند و براى دفاع از موجودیت خود, نیازمند به حمایت هستند.
سرانجام در پایان آیه ضمن تعبیر دیگرى که در حکم چهارمین استدلال است مى گوید: اى پیامبر !
((بـگـو: ایـن معبودهایى را که شما شریک خدا قرار داده ایدبر ضد من بخوانید و همگى دست به دسـت هـم دهـیـد و بـراى من تا آنجا که مى توانیدنقشه بکشید و در این کار هیچ گونه تاخیر روا مـداریـد)) بـبـینیم با این حال کارى از همه شما ساخته است ؟
(قل ادعوا شرکاکم ثم کیدون فلا تنظرون ).
یـعـنـى اگـر مـن دروغ مـى گـویم و آنها مقربان خدا هستند و من به حریم احترامشان جسارت کرده ام , پس چرا آنها بر من غضب نمى کنند.