جهل و تاریکى، عالم را فرا گرفته بود و اخلاق و معنویت پایمال ابلیس و ابلیسیان گشته بود.
خدایانِ چوبین به عنوان نمادى از خدا در گوشه خانه و عبادتگاه جاى داشتند؛ امّا در حقیقت، هوى و هوس بود که بر دلهاى آنان خدایى مىکرد.
زن به کالایى براى رفع هوى و هوس تبدیل شده بود و در غایت مظلومیّت، فریاد دادخواهى سر داده بود و در این اوان بود که «اسلام» از جزیرهالعرب سربلند کرد و قد برافراشت و به این نداى مظلومیت که نه تنها نداى زن بلکه نداى انسانیّت بود، لبیک گفت و با تعالیم ناب و انسانسازش به یارى انسان و انسانیّت شتافت و زن را از ورطه خوارى و ذلّت بیرون کشید و بر قلّه رفیع عزّت نشاند.
اکنون در بخش دوّم از مقاله خویش، به بررسى موقعیّت و جایگاه زن در اسلام، در سه فصل خواهیم پرداخت: فصل اوّل: جایگاه زن در اسلام؛ فصل دوّم: جلوههاى حضور زن در اسلام (قسمت اوّل)(1)؛ فصل سوّم: جلوههاى حضور زن در اسلام (قسمت دوّم)(2).
از نگاه اسلام، زن و مرد هر دو انسانند؛ هر دو مخلوق خدایند و هر دو برابر، امّا این برابرى در کمالات و دستیابى به مقامات معنوى و انسانى، بندگى و تعبّد الهى و کرامت وجودى انسان بر سایرین است نه در احکام و وظایف.
از سوى دیگر، هر دو به یک اندازه در بنیان خانواده، اجتماع و بقاى نسل آدمى سهیمند؛ خداوند مىفرماید: «اى مردم، شما را از مرد و زنى آفریدیم و آنگاه شعبههاى بسیار و قبیلههاى مختلف گردانیدیم.» قرآن به صراحت اعلان مىکند که زن و مرد، هر دو، از یک جوهر انسانى و یک نفس واحد، خلقت یافتهاند و زن مایه آرامش و آسودگى مرد است: «او خدایى است که همه شما را از یک فرد آفرید؛ و همسرش را نیز از جنس او قرار داد، تا در کنار او بیاساید
در پیشگاه خداوند، زن و مرد هر دو یک مقام دارند و هیچ یک به خودى خود بر دیگرى برترى ندارد؛ چون هر دو از یک جوهرند و جنسیّت مایه برترى آنان بر دیگرى نیست؛ هیچ مردى را بر زنى و هیچ زنى را بر مردى برترى نیست مگر به سبب ایمان و تقوایشان؛ این همان مطلبى است که خداوند در آیه 13 سوره حجرات به آن تصریح نموده است.
شخصیت وحقوق زن در اسلامجهل و تاریکى، عالم را فرا گرفته بود و اخلاق و معنویت پایمال ابلیس و ابلیسیان گشته بود.
زن به کالایى براى رفع هوى و هوس تبدیل شده بود و در غایت مظلومیّت، فریاد دادخواهى سر داده بود و در این اوان بود که «اسلام» از جزیرهالعرب سربلند کرد و قد برافراشت و به این نداى مظلومیت که نه تنها نداى زن بلکه نداى انسانیّت بود، لبیک گفت و با تعالیم ناب و انسانسازش به یارى انسان و انسانیّت شتافت و زن را از ورطه خوارى و ذلّت بیرون کشید و بر قلّه رفیع عزّت نشاند.
اکنون در بخش دوّم از مقاله خویش، به بررسى موقعیّت و جایگاه زن در اسلام، در سه فصل خواهیم پرداخت: فصل اوّل: جایگاه زن در اسلام؛ فصل دوّم: جلوههاى حضور زن در اسلام (قسمت اوّل)(1)؛ فصل سوّم: جلوههاى حضور زن در اسلام (قسمت دوّم)(2).از نگاه اسلام، زن و مرد هر دو انسانند؛ هر دو مخلوق خدایند و هر دو برابر، امّا این برابرى در کمالات و دستیابى به مقامات معنوى و انسانى، بندگى و تعبّد الهى و کرامت وجودى انسان بر سایرین است نه در احکام و وظایف.
از سوى دیگر، هر دو به یک اندازه در بنیان خانواده، اجتماع و بقاى نسل آدمى سهیمند؛ خداوند مىفرماید: «اى مردم، شما را از مرد و زنى آفریدیم و آنگاه شعبههاى بسیار و قبیلههاى مختلف گردانیدیم.» قرآن به صراحت اعلان مىکند که زن و مرد، هر دو، از یک جوهر انسانى و یک نفس واحد، خلقت یافتهاند و زن مایه آرامش و آسودگى مرد است: «او خدایى است که همه شما را از یک فرد آفرید؛ و همسرش را نیز از جنس او قرار داد، تا در کنار او بیاساید در پیشگاه خداوند، زن و مرد هر دو یک مقام دارند و هیچ یک به خودى خود بر دیگرى برترى ندارد؛ چون هر دو از یک جوهرند و جنسیّت مایه برترى آنان بر دیگرى نیست؛ هیچ مردى را بر زنى و هیچ زنى را بر مردى برترى نیست مگر به سبب ایمان و تقوایشان؛ این همان مطلبى است که خداوند در آیه 13 سوره حجرات به آن تصریح نموده است.
در احکام و وظایف، تفاوتهایى براى زن و مرد لحاظ شده است که این تفاوتها بر اساس نوع آفرینش و جایگاه زن در نظام خلقت و طبیعت است و این برنامه و تقسیم وظایف و مسئولیتهاى زن و مرد به خوبى واضح و روشن است.
خدمت به زن و ارزش بخشیدن به اوست، نه تبعیض و بىعدالتى.
اسلام مىخواهد زن به مقام والاى انسانیّت دست یابد؛ در سرنوشت خویش دخیل باشد و آنچنان که شایسته یک انسان است زندگى کند؛ از همین رو، مسیر کمالش را تعیین و راه را نشانش داده است تا وى به اختیار و اراده خویش، مسیر سعادت برگزیند و به کمال انسانى خویش نایل گردد.
ارزش و مقام زن اسلام پشت پا به تصوّر خام و باطل تمامى کسانى زد که زن را موجودى پست و فرومایه و دختردار شدن را ننگ خویش مىدانستند و مىپنداشتند که زن موجودى زاید در نظام خلقت است.
اسلام به زن ارزش بخشید و به مقابله با اندیشههاى بىاساسى پرداخت که زن را بىارزش مىدانست.
زن را به پارسایى فرا خواند و او را نشان خوشبختى و سعادت دو جهان و بهترین گنجینه یک مرد معرّفى نمود و به آنانى که دختران را ناپسند مىداشتند، فرمود: «دختران را مکروه مدارید که آنها مایه اُنسند»و طولى نکشید که دختر دار بودن را از ننگ، به گنج مبدّل نمود و فرمود: «هر مسلمانى که دو دختر وى به بلوغ رسند و تا در خانه او هستند با آنها نیکى کند بهشتى مىشود.
اسلام به زن، حقّ اختیار و تعیین سرنوشت داد؛ تا خود، راه خویش را برگزیند.
در صدر اسلام، دخترى بود به نام «خنساء» که خواستگاران متعدّدى داشت.
یکى از خواستگاران وى جوان دلیر و شجاعى بود به نام «ابولبابه»؛ که مطلوب «خنساء» قرار گرفته بود.
«حذام بن خالد»، پدر خنساء، بر خلاف میل دختر خود و بدون رضایت او، وى را به عقد شخص دیگرى آورد.
«خنساء»، ناخشنود از عمل پدر، نزد پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله آمد و ماجراى خویش بازگو کرد.
پیامبر پس از شنیدن ماجرا، فرمود: «خنساء، آیا به کار پدرت راضى هستى؟» پاسخ داد: «هرگز.» آن حضرت فرمود: «پس عقدت صحیح نیست؛ با هر که میل دارى ازدواج کن.» سپس «حذام» را احضار نمود و فرمود: «باید طبق میل دخترت رفتار کنى واو را به عقد آن کسى که مىخواهد، درآورى.» او نیز چنین کرد اسلام، ازدواج با محارم را ممنوع ساخت و به زن ارزش حقوقى بخشید تا به همگان اعلام کند که زن کالا نیست، تا مورد مبادله و تبادل قرار گیرد یا به ارث برسد.
از همین رو فرمود:«این اهل ایمان، براى شما حلال نیست که زنان را به اکراه و جبر به میراث گیرید.» نیز فرمود: «با زنانى که پدران شما با آنها ازدواج کردهاند، هرگز ازدواج نکنید؛ مگر آنچه در گذشته (پیش از نزول این حکم) انجام شده است؛ زیرا این کار، عملى زشت و تنفرآور و راه نادرستى است.
حرام شده است بر شما، مادرانتان، ودختران، و خواهران، عمّهها و خالهها و دختران برادر، دختران خواهر شما، و مادرانى که شما را شیر دادهاند و خواهران رضاعى شما و مادران همسرانتان و دختران همسرتان که در دامان شما پرورش یافتهاند از همسرانى که با آنها آمیزش جنسى داشتهاید و همچنین همسران پسرانتان که از نسل شما هستند ـ نه پسر خواندهها ـ و (نیز حرام است بر شما) جمع میان دو خواهر کنید؛ مگر آنچه در گذشته واقع شده؛ چرا که خداوند، آمرزنده و مهربان است.» تعدّد شوهر را نیز منع نمود و فرمود:«و نکاح زنِ محصنه ـ شوهردار ـ نیز براى شما حرام شد ازدواج پیمان زناشویى، پیمان مقدّسى است و رضایت زن، رکن اساسى ازدواج از نظر اسلام است؛ او آزاد است که به اختیار خود، همسر (همسفر زندگى)اش را برگزیند.
مرد، وظیفه دارد در آغاز پیمان زناشویى و زندگى مشترک، «مهریّهاى» را به عنوان پیش کش و هدیه براى همسر خویش در نظر بگیرد و تقدیمش کند و البتّه که این پیش کش منحصر و مختص به زن است و هیچ کس دیگرى در آن سهمى ندارد، از همین رو قرآن مىفرماید: «مهر زنان را در کمال رضایت و طیب خاطر به آنها بپردازید.» و نیز رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: «هر که زنى گیرد و در خاطر داشته باشد که مهر او را نپردازد هنگام مرگ، چون زناکاران بمیرد خداوند در آیه 4 سوره نساء از مهریه با نام «صدقه» یاد کرده است که مىتوان اینچنین بیان کرد: صدقه از ماده صدق است و از آن رو بر مهریه اطلاق مىشود که نشانه راستین بودن علاقه مرد است و از محبّت قلبى و حقیقى وى نشان دارد.
علاوه بر مهریّه، در تمام مدّت زمانى که زن و مرد با یکدیگر زندگى مشترکى دارند، پرداخت نفقه نیز بر عهده مرد و امرى واجب است که در صورت تخلّف مرد از پرداخت آن، زن مىتواند اقامه دعوى کند.
ارث اسلام، بر خلاف اکثریت قریب به اتفّاق تمدّنهاى قدیم که زن را از ارث محروم کرده بودند، وى را سهیم در ارث مىداند و مىفرماید: «براى اولادان ذکور سهمى از میراث پدر و مادر و خویشان است و براى فرزنان اناث نیز سهمى از میراث؛ چه مال اندک باشد یا که بسیار، نصیب هر کس از آن ـ در کتاب حقّ ـ معیّن شده است.
طلاق اسلام، طلاق را عملى حلال، امّا منفور مىداند و مىفرماید: «زن بگیرید و طلاق مدهید؛ زیرا خداوند مردانى را که مکرّر زن گیرند و زنانى را که مکرر شوهر کنند دوست ندارد.
اسلام، طلاق را اجازه داده است ولى شرایط خاصّى را براى آن در نظر گرفته است تا عملاً این عمل منفور ولى حلال را به تعویق اندازد؛ شاید پشیمانى براى زن و مرد حاصل شود و از این عمل منصرف گردند.
یکى از این شرایط، لزوم حضور دو شاهد عادل است؛ در صورتى که در ازدواج، وجود شاهد شرط نیست، چون آنجا نمىخواهد موجب تأخیر خیر گردد.
در اسلام، حقّ طلاق با مرد است؛ لیکن در مواردى که مرد کوتاهى کند و به وظایف خویش نسبت به همسرش عمل نکند و حاضر به طلاق نیز نباشد، بنابر احادیث و آیات صریح قرآن، حاکم شرع باید به مرد تکلیف طلاق کند و اگر سرپیچى نمود، طلاق را جارى کند.
نقش زن در اجتماع زن در اجتماع، وظیفهاى دارد که از مرد ساخته نیست؛ نقشش بىهمتاست و بدون شکّ، بقاى زندگى و نسل بشر محتاج وجود وى است.
به بیان دیگر، او نیمى از پیکر جامعه است ونمىتوان از او و نقش سازندهاش چشم پوشید؛گر چه کج اندیشان روزگار و دایگان دلسوزتر از مادر به بهانه حمایت از حقوق زن، او را از حقّ واقعىاش محروم مىکنند.
مىپرسند: وظیفه زن چیست؟
نقش بىهمتاى او کدام است؟
آنان که نمىدانند یا خود را به ندانستن زدهاند، بدانند که وظیفه زن، تربیت است؛ او مربّى است و اوّلین کلاس جامعه، دامان اوست.
در دامان اوست که کودک مهر و محبّت را مىآموزد؛ صفا و صمیمیّت را مىآموزد و به خود مىبالد و شکوفا مىشود.از دامان اوست که انسانهاى بزرگ پیدا مىشوند؛ از دامان اوست که سازندگان جامعه پا به اجتماع مىگذارند و از دامان اوست که سعادت برمىخیزد.
او مادر است و وظیفه مادرى و انسان پرورى بر دوش دارد، و چه وظیفهاى بالاتر از آن؟
چه نقشى والاتر و ارجمندتر از آن؟
کدام مرد مىتواند چنان بارى را بر دوش گیرد؟!
مسئولیتى که نظام طبیعت و خلقت بر دوش زن نهاده است.
ناگفته نماند که اسلام با حضور زن، کار و تلاش و فعّالیّتهاى وى در صحنه اجتماع و بستر جامعه مخالف نیست؛ آن را منع نکرده است، بلکه وظیفه اصلى او را مادرى مىداند و تربیت و پرورش انسانهاى بزرگ و وارسته.
در کنار آن نیز به زن اجازه مىدهد تا با حفظ حریم و عفّت و پاکدامنى و در پوششى محفوظ از تیر زهر آلود نگاههاى هوس آلوده آلوده دلان، در اجتماع حضور یابد و سرنوشت خویش را برگزیند.
اسلام به منظور پایدارى و استحکام خانواده و جامعه، وظایف اقتصادى و تأمین معاش خانواده را بر عهده مرد و وظیفه همسردارى و مادى را بر عهده زن گذاشته است.
زن تا زمانى که از سوى شوهر تأمین مىشود براى کار در خارج از خانه باید از وى کسب اجازه کند؛ امّا در صورتى که تأمین نشود، نیازى به اجازه او ندارد.
شاید برخى بپرسند: چرا مرد مسئول تأمین معاش است و زن نه؟
در پاسخ باید گفت: این تقسیم کار، بر اساس نقش طبیعى آنان است.
نظام خلقت، رنجها و دشوارىهاى باردارى و فرزند دارى را بر شانههاى زن گذاشته است و او ناچار است به طور طبیعى، حدود نُه ماه طفل را حمل کند و پس از آن علاوه بر همه دردها و رنجهاى طاقت فرساى باردارى، شب و روز به مراقبت و نگاهدارى از نوزاد خویش بپردازد و از شیره جان خویش در کام وى ریزد تا او رشد نماید و در عین حال، تربیتش را نیز عهده دار باشد.
با این همه مشقّتى که تحمل مىکند و رنجهایى که مىبیند دیگر تاب وتوانى نمىیابد که تأمین معاش خانواده را نیز بر عهده گیرد.
لذا اوّلین وظیفه زن، مادرى است.
حقوق اقتصادى اسلام به زن استقلال اقتصادى بخشیده است تا وى، مانند مردان از حقّ، مالکیّت و تصرّف در اموال خویشتن، بدون نظارت و قیمومیّت کسى، بهره ببرد و با اختیار خویش ثروتاش را در راهى که نیاز مىداند صرف کند.
حقوق فرهنگى اسلام براى فرهنگ و مسائل فرهنگى اهمیّت ویژهاى قائل است؛ از این رو، مسلمانان رابه کسب علم ترغیب مىکند و دراین امر، زن و مرد را یکسان مىشمرد؛ زنان و دخترانى را که ازدواج نکردهاند در کسب علم و معرفت آزادى کامل مىبخشد و زنان شوهر دار را نیز از آزادى واجب و مشروع بهرهمند مىسازد.
در فقه اسلامى، اگر زنى براى آموختن احکام واجب و تکالیف اسلامى و دینى خویش از منزل خارج بشود، معصیتى مرتکب نگشته است.
اگر شوهر به احکام و مسایل دینى آگاه است واجب است که خودش، به همسر خویش بیاموزد؛ وگرنه حقّ ممانعت از خروج زن، براى فراگیرى احکام، را ندارد.
حقوق سیاسى یکى از حقوق سیاسى هر فردى، حقّ رأى اوست که براى تأمین و تأثیر سرنوشت جامعه و اجتماعش است.
اگر با نگاهى دقیق و موشکافانه به تاریخ گذشته بنگریم، خواهیم دید که "رأى" امروز، در حقیقت، شکل پیشرفته "بیعتِ" روزگاران قدیم است.
در قدیم بیعت مىنمودند وامروز رأى مىدهند.
در صدر اسلام، پیامبر صلىاللهعلیهوآله شخصا با زنان بیعت مىنمود و هیچ یک از بستگان و نزدیکان زنى نمىتوانست که به جاى او با وى بیعت کند.
این ارزشى است که اسلام به زنان بخشیده است.زن صدر اسلام، زنى است که دوران مظلومیّت زنان را درک کرده است؛ ظلمها و ستمهاى بسیارى تحمّل نموده و محدودیّتها و محرومیّتهاى بسیارى را شاهد بوده است.
او رنج زن بودن در آن روزگاران را چشیده است و با ظهور اسلام، از محرومیّت و مظلومیّت به کرامت و عزّت نایل شده است.
او از دوره تاریک و ظلمانى گذشته به عصر نور و روشنایى قدم نهاده است و مىتواند از بهترین الگوهاى زن مسلمان ،در عرصه فعّالیّتهاى اجتماعى باشد از این رو، در این فصل به بیان شمّهاى از جلوههاى رفتارى آنان در عرصه اجتماع بپردازیم.
1.
تحمّل رنجها و سختىها در راه اسلام زمانى که اسلام به تازگى در جزیرهالعرب پاى گذاشته بود و دعوت خویش را منتشر مىساخت؛ در آن فضاى اختناق و خفقان که به شدّت با اسلام و مسلمانى برخورد مىشد و کمتر کسى جرأت مىنمود به این آیین حقّ و حقیقت گرایش پیدا کند و پشت پا به خدایان چوبین و بىجان سرزمین عرب بزند، شیر زنان حقیقت جویى بودند که با آگاهى کامل از پیامدهاى گرویدن به حقّ و شکنجههاى جان فرسایى که از سوى جاهلان جلّاد صفت روزگار انتظارشان را مىکشید، اسلام اختیار کردند و مسلمانى برگزیدند.
زنان، آزادى و آزادگى اختیار نمودند واز قید و بند شیطان صفتان تاریخ نهراسیدند.
آنان عزّت و سربلندى برگزیدند و در برابر فرومایگان، سر تعظیم فرو نیاوردند و تا آن اندازه راسخ و استوار بودند که مرگ و مردن هم نتوانست آنان رااز پیمودن راه، بازشان دارد.
از جمله این زنان نامدار، حضرت «خدیجه»، همسر با وفاى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله بود که در همان آغازین روزهاى ظهور اسلام، مسلمان شد و در روزگارانى که جاهلیّت بر دلهاى مردم عرب حکمرانى مینمود و اسلام هیچ پایگاهى نداشت، وى نخستین کسى بود که نور اسلام را به دل خویش راه داد.و در نهایت خشنودى، ناملایمتها و ناهموارىهاى روزگار را بر خود هموار ساخت؛ تمام وجود خویشتن را وقف اسلام و مسلمانان نمود و در این راه تا پاى جان ایستادگى ورزید؛ تا آنجاى که فرستاده بر حقّ خدا، محمّد مصطفى صلىاللهعلیهوآله ، به وى نوید بهشت ابدى عطا فرمود.
یکى دیگر از این زنان، «سمیّه»، مادر عمّار یاسر است که از نخستین مسلمانان تاریخ بود.
وقتى ابلیس منشان روزگار، از اسلام آوردن سمیه خبر یافتند، او و همسر و فرزند تازه مسلمان شدهاش را در بند نمودند و زیر آفتاب سوزان مکّه شکنجه دادند.
تا از اسلام برگردند؛ امّا آنهانه تنها باز نمىگشتند که با هر شکنجه، بیش از پیش در ایمان خویش راسختر مىشدند.
پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله از ریگزار داغى که آنان را در آنجا عذاب مىدادند؛ عبور کرد و چشمش به آنان افتاد که در نهایت بىرحمى شکنجه مىشدند؛ امّا کارى نمىتوانست بکند جز آن که با سخن خویش، فرجام آنان را در پیش چشمانشان جلوهگر سازد.
آن حضرت به آنان فرمود: «صبر و تحمّل پیشه کنید، اى آل یاسر، پاداش شما بهشت خواهد بود.» در نهایت، سمیّه در زیر شکنجههاى ابوجهل جام شهادت را سر کشید، رنجها را تحمّل ساخت؛ امّا ننگ ذلّت را نپذیرفت.
او شهید شد و با شهادتش، نامش را در شمار شیر زنان تاریخ به عنوان نخستین شهید اسلام ثبت نمود و تاریخ زن را با نام خود مزیّن ساخت «زنّیره» نام درخشنده دیگرى است که از ایستادگى و پایدارى زنان در راه حقّ وحقیقت حکایت مىکند.
وى زنى روم بود که مسلمان شد و مشرکان مکّه او را به جرم مسلمانى در بند کردند و شکنجهاش دادند.
آنان از وى مىخواستند که اسلام را رها کند ولى هرگز نپذیرفت و قدمى به عقب ننشست و آن قدر پایمردى نمود که از شدّت شکنجه دو چشمش نابینا شد.
او نابینا شد امّا هرگز حاضر نشد چشم از راستى و حقیقت بپوشاند و دست از ایمان و عقیده خویش بردارد.
«اُمّ شریکِ» عامرى زن دیگرى است که سرگذشتى شنیدنى در پایدارى واستوارى دارد.
او از قبیله قریش و از طایفه بنى عامر بود.
او در مکّه مسلمان شد، سپس به طور پنهانى به تبلیغ اسلام در میان زنان قریش پرداخت و آنان را به روى آوردن به این مکتب الهى دعوت نمود.
سران مکّه از کار او آگاه شدند و وى را دستگیر و سپس از مکّه تبعید نمودند.
او را سواربر شتر برهنهاى کردند و سه شبانه روز، بىآب و غذا، رهایش نمودند.او را از مسیر بیابانهاى داغ سوزان مىبردند و هر گاه مىخواستند در جایى بار بیفکنند دست و پایش را مىبستند و در برابر آفتاب سوزان مىگذاشتند و خود در سایه او مىنشستند و غذا مىخوردند.
به او گرسنگى و تشنگى مىدادند و تا پاى مرگ شکنجهاش مىکردند؛ امّا او نه تنها از اسلام برنگشت بلکه آنان را هم مسلمان کرد.
علاوه بر نمونههایى که ذکر کردیم، زنان دیگرى هم بودند که با عشق به حقیقت و تحمّل رنجها در این راه موجب گسترش و اعتلاى اسلام شدند.
از جمله این زنان مىتوان به آن بانوى اصفهانى اشاره کرد که پیش از سلمان فارسى به عشق اسلام، ترک وطن کرده و خود را به محضر پیامبر رسانیده و اسلام آورده و راهنماى سلمان فارسى براى رسیدن به پیغمبر صلىاللهعلیهوآله شده بود.
نیز مىتوان از «امّ ایمن» یاد کرد که پاى پیاده و بدون زاد و راحله، تنها، در گرماى طاقت فرساى بیابان، راه مکّه و مدینه را پیمود تا به پیشگاه پیغمبر برسد.
تبلیغ از اسلام زنى است به نام «خنساء» که «تماضر» نیز خوانده مىشد.
وى «دختر عمرو بن شرید» و زنى شاعر پیشه از طایفه بنى سلیم و از یاران بود پیغمبر صلىاللهعلیهوآله .
او اسلام را در میان قوم و قبیله خود تبلیغ کرد و آن قدر کوشید تا این که، همه آنان را مشتاق مسلمانى نمود.
همه آنان او آمدند و به حضور پیغمبر صلىاللهعلیهوآله شرفیاب شدند و به دین اسلام گرویدند «امّ سلیم»، دختر ملحان بن خالد و مادر انس بن مالک.
قبلاً همسر مالک بن نضر بود، امّا وقتى که مسلمان شد مالک، از او خشمگین شد و او را ترک کرد و به شام رفت و در همانجا وفات یافت.
پس از آن، «ابو طلحه» که مرد ثروتمندى بود از وى خواستگارى کرد.
او از بستگان «امّ سلیم»، ولى مشرک بود.
«ام سلیم» در پاسخ به خواستگارى او گفت: «مىدانى خدایى را که تو پرستش مىکنى از زمین مىروید؟» پاسخ داد: «بله مىدانم.» گفت: «آیا حیا نمىکنى از این که درختى را به جاى خدا مىپرستى؟
اگر اسلام بیاورى هیچ مهریهاى از تو نمىخواهم و آن مسلمانى تو مهریه من خواهد بود.» ابا طلحه پاسخ داد: «باید مدّتى فکر کنم».
ابا طلحه این را گفت و رفت.
پس مدّتى برگشت و گفت:«اشهد آن لا اله الّا اللّه و انَّ محمّدا رسول اللّه»، یعنى سخنت را پذیرفتم و مسلمان شدم.
«امّ سلیم» نیز پس از اسلام آوردن او با وى ازدواج کرد و بدین ترتیب این زن پاک طینت و مصلحت اندیش، اسلام آوردن خواستگارش را مهریّه خویش قرارداد تا این سان به اسلام خدمت کند حضور در میدان نبرد «امّ زیاد اشجعیّه» از زنان مسلمان و از جمله آن شش زنى است که در جنگ خیبر، همراه با سپاه مسلمانان بودند.
مىگوید: خبر حضور ما در جنگ به پیغمبر صلىاللهعلیهوآله رسید، به سوى ما آمد و فرمود: با اجازه چه کسى آمدهاید؟!
گفتیم: دارو آوردهایم تا مجروحان و زخمیان را مداوا کنیم، مهمّات سربازان رانگاهدارى کنیم و...».
پیامبر سخنانمان را شنید و اجازه ماندن در جبهه را به ما داد زنى دیگر به نام «امّ سنان» مىگوید: آنگاه که پیامبر مىخواست به جنگ خیبر برود، خدمتش عرض کردم: «یا رسول اللّه، اجازه مىدهید که همراه شما بیایم؟
مشکهاى آب راتعمیر مىکنم، مجروحان را مداوا مىکنم و...».
پیامبر فرمودند: «زنهاى دیگرى هم در این جنگ شرکت کردهاند، و من به آنان اجازه حضور دادهام.
از طایفه خود تو هستند و تو مىتوانى با ما باشى.
پس همراه امّ سلمه باش در جنگ خندق نیز زنى حضور داشت به نام «رفیده»، از زنان انصار، که خیمهاى بر پا کرده بود و در آن به مداواى مجروحان و زخم خوردگان نبرد مىپرداخت.
هنگامى که «سعدبن معاذ» در آن جنگ هدف تیر دشمن قرار گرفت و زخم خورد، پیامبر صلىاللهعلیهوآله به اطرافیانش فرمود: «او را به خیمه «رفیده» ببرید تا از نزدیک او را ببیند و معالجهاش کند.» «رفیده» شخصا مجروحان را مداوا و پرستارى مىکرد.
پیغمبر نیز گاه به دیدنش مىرفت و احوالش را مىپرسید.
در جنگ احد، پس از این که مسلمانان در جبهه نظامى شکست خوردند و عدّهاى از مردم پیامبر را در میدان نبرد تنها رها کردند، حضرت فاطمه علیهاالسلام همراه عدّهاى از زنان مسلمان از شهر مدینه به سوى میدان نبرد حرکت کرد و آب و غذا بر دوش خویش بار کرد و خود را به اُحد رسانید.
آنان منطقه «اُحد»، به مداواى مجروحان و سیراب کردن آنان پرداختند.
«فاطمه زهرا علیهاالسلام » در جستوجوى پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود؛ وقتى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را دید دستهایش را به دور گردن ایشان انداخت و خونها را از سر و روىاش پاک کرد.
على علیهالسلام با سپر خویش آب مىریخت و زهرا علیهاالسلام زخمهاى پدر را شستوشو مىداد.
زهرا علیهاالسلام پس از شستن زخمها، قطعه حصیرى را سوزاند و خاکسترش را بر زخمهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله پاشید تا مانع از خونریزى شود.
توجه به رهبر و رهبرى زنى مسلمان از طایفه «بنى دینار» به نام «سمداء» به میدان جنگ اُحد آمد؛ خبر کشته شدن دو فرزندش یعنى «نعمان» و «سلیم» را که در رکاب پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىجنگیدند به وى دادند، امّا وى بىدرنگ و بىهیچ توجّه به خبرى که شنیده بود حال پیغمبر صلىاللهعلیهوآله را جویا شد و گفت: «پیامبر چه طور است؟» گفتند: «الحمدللّه، خوب است.» وقتى خبر سلامتى را شنید، بیشتر مشکوک شد و گفت: «مىخواهم پیغمبر را ببینم.» پیامبر صلىاللهعلیهوآله را نشانش دادند.
وقتى پیغمبر خدا صلىاللهعلیهوآله را دید نفس راحتى کشید و عرض کرد: «یا رسول اللّه!
بعد از سلامتى تو همه مصیبتها برایم آسان است و هیچ غمى ندارم.» سپس بر بالین پیکرهاى بىجان دو فرزندش رفت و آنها را بر پشت شترى سوار کرد و به سوى مدینه حرکت کرد تا در آنجا به خاکشان بسپرد.زنان عاشورا، حماسه آفرینانى بود که با حضور خود درتاریخ کربلا حماسه آفریدند و نام زن را اعتلا بخشیدند و ثابت کردند که زن مسلمان، موجودى بىدست و پا و منزوى نیست که توان حضور در عرصه اجتماع و رویا رویى با مصائب و مشکلات را نداشته باشد؛ زنى است توانا، عفیف، پاکدامن، صبور، تیز بین و سرشار از توانایىها و فضائلى که یک زن مىتواند داشته باشد.
زنان عاشورا، بهترین زنانىاند که مىتوانند الگو و تجسّم عینى حضور زن در عرصههاى مختلف زندگى باشند و برخوردها و کنشهاى آنان مىتواند راهگشاى زن مسلمان امروز و فرداى جامعه باشد.
در این قسمت از نوشتار خویش، به ذکر نمونههایى از جلوههاى رفتاى آنان مىپردازیم.
یارى رهبرى عدّهاى نقل مىکنند: همراه زهیر بن قین بجلّى از مکّه برمىگشتیم که تصادفا به کاروان امام حسین علیهالسلام برخوردیم.
آنها به سوى کوفه مىرفتند و ما مجبور بودیم هر جایى که آنان منزل مىکنند، منزل کنیم.
ناراحت بودیم امّا چارهاى نداشتیم؛ با این حال، سعى مىکردیم که از آنها فاصله بگیریم و دورتر از ایشان منزل کنیم.
یکى از روزها در یکى از منزلگاههاى بین راه، هنگامى که بر سر سفره طعام نشسته بودیم، شخصى از سوى امام حسین علیهالسلام نزد ما آمد و سلام کرد و پس از سلام گفت: «زهیر بن قین، ابوعبداللّه مرا پیش تو فرستاده است تا نزد وى بیایى.» با شنیدن این سخن، همه مات و مبهوت ماندند و لقمهها از دستانشان فرو افتاد و غرق در اندیشه شدند، چنان که گویا، عقاب اجل بر سرشان نشسته و مىخواهد جان آنان را بستاند.
«زهیر» مىخواست بى توجه به سخنان آن مرد، به غذا خوردن خویش ادامه دهد؛ امّا همسرش (دیلم دختر عمرو) رو به وى کرد و گفت: «سبحان اللّه، پسر پیغمبر تو را به حضور خود مىطلبد و تو نمىروى؟
چه اتّفاقى مىافتد اگر خدمتش برسى و کلامش را بشنوى؟» زهیر به اصرار همسرش از جاى خود برخاست و به سوى خیمههاى امام حسین علیهالسلام رفت.
مدّت زمان زیادى طول نکشید که با چهره بشاش و خندانى بازگشت و دستور داد خیمههاى او را جمع کنند و نزدیک خیمههاى امام حسین علیهالسلام بر پا کنند.
سپس رو به همسرش کرد و گفت: «تو را طلاق دادم، چون دوست ندارم به خاطر من رنج و زحمتى به تو برسد.
به سوى قوم و قبیله خود برو.
من تصمیم دارم با امام حسین علیهالسلام باشم و جانم را فداى او کنم.» بعد از آن، اموال و مهریّه همسرش را به وى داد و او را به پسر عموهایش سپرد تا به پدر مادرش برسانند.
در همان واپسین لحظات، هنگام جدا شدن، همسر زهیر رو به او کرد و با چشمانى گریان در حالى که با او خداحافظى مىکرد، گفت: «خداوند یار و یاور تو باشد و تو را به خوشبختى برساند.
از تو تمنّا دارم که روز قیامت نزد جدّ حسین علیهالسلام مرا نیز به یاد آورى اینجا زن زهیر بن قین بود که اینچنین همّت عالى و فکر متعالى از خود نشان داد و همسر خویش را به یارى مولاى خویش، رهبر اسلام، فرستاد.
در روز عاشورا نیز زنان دیگرى بودند؛ از جمله آنان مادر وهب بن جناح کلبى، دانش آموخته مکتب اسلام اهل بیت علیهمالسلام .
او نیز در روز عاشورا درس خویش را به خوبى پس داد و از امتحان الهى سربلند خارج شد؛ آن سان که رفتارش تا پایان جهان درس شد براى زنان آزاده و آزاد منش.
روز عاشورا، «وهب بن جناح کلبى» به میدان نبرد آمد و نبرد نمایانى کرد و پس از نبردى جانانه به سوى مادر و همسر خویش که با وى به کربلا آمده بودند، بازگشت؛ رو به مادرش ساخت و پرسید: «مادر جان آیا از من راضى شدى؟» مادرش در پاسخ وى چنین بیان کرد: «از تو راضى و خشنود نمىشوم مگر آن که در یارى حسین علیهالسلام کشته شوى.» همسر وهب که آنجا بود و این گفتوگو را مىشنید بىتاب شد و اختیار خویش از دست داد و بر حسب علاقه شدیدى که به وى داشت صدا زد: «تو را به خدا قسم مىدهم مرا به مصیبت خود مبتلا نکنى و دلم را به درد نیاورى.» امّا اینجا کربلابود و وادى خون و شهادت و مکان رویارویى حقّ با باطل.
حقّ، تنها مانده بود و یارى مىطلبید و حقّ طلبان مىدیدند که باید از جان گذشت، نه یک جان، بلکه اگر صدها جان مىداشتند در این راه نثار مىکردند و اینجا جاى تنها گذاشتن حقّ نبود.
مادر وهب فریاد زد: «فرزندم، به سخن همسرت گوش مسپار و برگرد، برگرد و در راه پسر دختر پیامبر خدا آن قدر نبرد کن تا از شفاعت جدّش در روز قیامت بهرهمند شوى.» وهب، پیام مادرش را شنید و به میدان بازگشت و آن قدر جنگید تادستش از بدن جدا شد.
در این بحبوحه جنگ و نبرد، همسر وهب، همان زنى که تا چندى پیش، احساسات بر او فایق آمده بود و از رفتن همسرش ممانعت مىکرد اکنون عمود به دست به میانه میدان مىدوید.
به سوى همسرش مىدوید و فریاد مىزد:«پدر و مادرم فداى تو باد، در یارى اهل بیت پاک و حرم محترم رسول خدا نبرد کن.» وهب مىخواست وى را به خیمه زنان باز گرداند، امّا او دست بر دامان وهب زد و با وجودى سرا پا خواهش والتماس عرض کرد: «بر نمىگردم تا بمیرم.
سرانجام همسر وهب به دستور امام و رهبر خویش به خیمه بر گشت.
او مىتوانست بماند؛ مىتوانست تا پاى جان در کنار همسرش و دوشادوش وى باشد، همچنان که مىخواست، امّا نماند و به فرمان رهبر خویش بازگشت.
بازگشت تا درس اطاعت و پیروى از رهبرى و ولایت به همه بیاموزد.
او بازگشت؛ همسرش، وهب، آن قدر جنگید تا شهید شد در پى حجاب و حریم و حرمت حمید بن مسلم، یکى از راویان وقایع کربلا، درباره رویدادهاى عصر عاشورا مىگوید: «در غارت خیمهها مىدیدم زنان و دختران حسین علیهالسلام در ندادن روپوشهاى خود، سخت پافشارى مىکردند و نمىگذاردند لشگر به سادگى چادر و معجرشان را از سرشان بربایند، لیکن ناتوانى و داغدارى و اسیرى بالاخره آنان را مغلوب دست ستم مىکرد و چادر و معجرشان به غارت مىرفت.
این حقیقتى است که از دشت نینوا و حماسه آفرینى زنان عاشورا نقل شده است.
آنان اگرچه هر یک داغ عزیزى بر دل داشتند؛ پدر، شوهر، برادر و فرزند از دست داده بودند، ولى با آن حال، در حفظ حجاب خویشتن تا آخرین حدّ توان ایستادگى و پافشارى کردند و داغ عزیزانشان نتوانست باعث سهل انگارى آنان در آن امر شود.
مىدانستند که لشگر شیاطین، حجاب از صورت آنان خواهد ربود؛ اما در برابر کشف حجاب، پایدارى و مقاومت کردند.
نیز براى این که به همه اعلام دارند که ارزش و عزّت زن به حفظ حجاب است و حجاب مصونیّت است نه محدودیّت، در اوّلین فرصتى که برایشان حاصل شد تا خواستهاى داشته باشند، از عمربن سعد درخواست کردند امر کند چادر و روپوشهایى را که از آنان به غارت رفته است به ایشان باز گردانند تا بتوانند سر و صورت خویش را از دیدگان نامحرمان بپوشانند زمانى هم که زنان و کودکان اسیر را مىخواستند وارد مجلس عبیداللّه بن زیاد کنند، «زینب کبرى» علیهاالسلام ، آینه عفّت و پاکدامنى، در حالى که کهنهترین جامهها را پوشیده بود به طرز ناشناسى وارد مجلس شد و در گوشهاى نشست و زنان اطراف او را گرفتند تا از دیدگانِ نامحرمان دور بماند و جلب توجه نکند و اینچنین نیز شد؛ به طورى که ابن زیاد او را نشناخت و نام او را از دیگران جویا شد.
نمونه دیگرى از این تلاش مقدس، براى حفظ حجاب و حریم عفّت و پاکدامنى در نزدیکى شهر دمشق و از سوى «امّ کلثوم» نقل شده است؛ آن زمانى که کاروان اسراى کربلا را همراه سر امام حسین علیهالسلام به سوى شام مىبردند.
وقتى کاروان به نزدیکى شهر دمشق رسید، «امّ کلثوم» رو به شمر کرد و گفت: «من از تو در خواستى دارم.» شمر پرسید: چه درخواستى؟
فرمود: «وقتى مىخواهى ما راوارد این شهر کنى، از دروازهاى ببر که تماشاچیان کمترى داشته باشد و به سپاهیان نیز بگو سرهاى شهدا را از میان کجاوهها بیرون ببرند و ما را دورتر از آنان قرار دهند تا مردم، کمتر ما را به این حال تماشا کنند.
سهل بن سعد یکى از کسانى است که در شهر شام حضور داشته و به پیشواز کاروان اسراى اهل بیت رفته است.
وى مىگوید: خود را به مقابل کاروان رساندم و گفتم: «دختر کیستى؟» گفت: من «سکینه، دختر حسینم» گفتم: «من سهل بن سعد از اصحاب جدّتان رسول خدایم.
آیا فرمایشى دارید؟» فرمود: «به حامل این سر بگو سر را از مقابل ما پیشتر ببرد تا مردم به آن متوجه شوند و به حرم رسول اللّه نگاه نکنند.» سهل مىگوید: خود را به حامل سر رساندم و گفتم: «آیا مىتوانى چهار صد اشرفى بستانى و حاجت مرا برآورى؟» گفت: «چه حاجت دارى؟» گفتم: «سر را از جلوى زنان حرم پیشتر ببرى.» پذیرفت و اشرفىها را گرفت در مجلس یزید هم آنجا که زینب على علیهالسلام ، مجال سخن گفتن مىیابد و خطبه مىخواند، از کشف حجاب سخن مىراند و با لحنى غرّا و آتشین خطاب به یزید (لعنهاللّه علیه) مىگوید:اى فرزند آزادشدگان، آیا این امر، از عدالت اسلامى است که زنان و کنیزان خود را در پشت پرده جاى دهى ولى دختران پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله را در میان نامحرمان به صورت اسیر حاضر نمایى؟
تو زنان و کنیزان خود را در حرم ستر و پوشش نگاه دارى، ولى خاندان رسالت را با دشمنان در شهرها و آبادىها بگردانى تا باده نشینان، نزدیکان، بیگانگان، اراذل و اشراف، آنان را ببینند؛ در صورتى که از مردان آنان کسى همراهشان نیست و از حامیان و طرفدارانشان سرپرست و حمایتگرى ندارند..
عزّت و سربلندى حتّى در سختترین لحظات کاروان زنان و کودکان اسیر و بىسرپرست، غارت زده، گرسنه و مصیبت دیده وارد کوچههاى لبریز از جمعیّت و تماشاچى شهر کوفه شدند.
در این میان یکى از کوفیان خرما و نانى آورد و بین اسیران توزیع کرد؛ امّا امّ کلثوم (دختر على بن ابى طالب علیهالسلام ) خطاب به آن مرد صدا زد: ما از خانواده پیغمبر اسلام هستیم و مشمول صدقه نمىشویم تا این که خرما ونان مردم را قبول نماییم.
پس رو به کودکان کرد وبه آنان فرمود: هر چه از مردم گرفتهاید، پس بدهید.
آنان با وجودى که در نهایت نیاز و احتیاج به سر مىبردند و گرسنگى به شدّت آزارشان مىداد، نان و خرما رابه صاحبانشان باز گردانند تا به آنان بگویند ما حاضریم رنج گرسنگى را بر خویشتن هموار سازیم امّا عزّت خویش را پایمال نکنیم؛ نه تنها خودمان که حتّى کودکانمان نیز اینچنیناند و عزّت کالایى نیست که بتوان آن را به سادگى از مسلمان راستین ربود دفاع از حریم ولایت عبیداللّه بن زیاد در مجلسى که در کوفه بر پا کرده بود، پس از گفتوگوى با حضرت زین العابدین علیهالسلام نسبت به او خشمگین شد و دستور قتل او را صادر کرد.
حضرت زینب علیهاالسلام ، مدافع حریم ولایت، با شهامت و شجاعت هر چه تمامتر خود را بردامان امام سجّاد علیهالسلام انداخت و خطاب به ابن زیاد فریاد زد: به خدا سوگند، دست از یادگار برادرم بر نمىدارم واز او جدا نمىشوم.
اگر مىخواهى او را به بکشى، مرا هم با او بکش.
مرا با او بکش تا هر دو با هم شویم آسوده از این محنت و غم بدین ترتیب، ابن مرجانه را از تصمیمى که داشت باز داشت دفاع از ناموس اسلام در مجلسى که یزید در شهر شام و در قصر خویش بر پا ساخته و اسیران کربلا را در آن احضار کرده بود، مردى شامى رو به فاطمه، دختر امام حسین علیهالسلام ، کرد و سپس به یزید گفت: «چقدر مناسب است که این کنیزک را به من ببخشى!» فاطمه، از شنیدن این سخن موى بر اندامش راست شد؛ لرزه سر تا پاى وجودش را گرفت و با بىتابى تمام جامه عمّهاش را چنگ زد و به او پناهنده شد و گفت: «عمه جان، یتیم شدم و اینک مىخواهند مرا به کنیزى ببرند.» زحرف شامى آن کودک بر آشفت در آن آشفتگى با عمّهاش گفت یتیمى بس نبود این ناتوان را که خدمتکار باشم این خسان را عمّهاش زینب علیهاالسلام رو به وى کرد و فرمود: «نه، این فاسق نمىتواند چنین کارى کند.» سپس مانع از تحقّق خواسته مرد شامى شد.
روشنگرى و بیدار سازى مردم زنان اهل بیت حسینى علیهمالسلام در تمام دوران اسارت خود از کربلا تا شام، هر کجا که فرصت و مجال مىیافتند به روشنگرى و بیدار سازى مردم و آگاه سازى آنان بر جنایاتى که مرتکب شده بودند، مىپرداختند و در این راستا حتّى کمترین لحظهها و موقعیّتها را هم از دست نمىدادند.
راوى مىگوید:«ابن سعد با اسیران آل پیغمبر آمدند و چون نزدیک کوفه رسیدند، اهل کوفه براى تماشاى آنان اجتماع کرده بودند.
زنى از زنان کوفه از بالاى بام فریاد زد: «شما از اسیران کدام مملکت و کدام قبیلهاید؟» ایشان در پاسخ گفتند: «ما اسیران آل محمّدیم.» پس از آن، زن از بام فرود آمد واز خانه خود براى آنها جامه و لباس و مقنعه جمع کرد و به اهل بیت علیهمالسلام داد تا خود را بپوشانند آن روز امّ کلثوم، دختر امیرالمؤمنین على علیهالسلام ، در حالى که صدایش به گریه بلند بود از پشت پرده هودج خطبهاى خواند که چنین آغاز مىشد: «اى اهل کوفه، واى به حال شما.
چرا حسین علیهالسلام را کوچک شمردید و او را کشتید و اموال او را به غارت بردید و زنان او را اسیر نمودید و آنگاه بر او گریه مىکنید؟
واى بر شما، هلاکت و بدبختى بر شما باد!....
مردم کوفه با شنیدن سخنان آتشین و جگر سوز خواهر حسین علیهالسلام به ناله و فریاد و اشک و زارى افتادند.
زنهایشان گیسو پریشان مىکردند و خاک بر سر مىریختند؛ چهرههاى خویش را خراش مىدادند و سیلى به صورت مىزدند و فریاد واویلا سر مىدادند.
مردهایشان نیز مىگریستند و از شدّت ندامت و پشیمانى، موهاىِ محاسن خویش مىکندند.
راوى مىگوید: هیچ موقعى دیده نشده بود که مردم بیشتر از آن روز گریه کرده باشند در همان روز یا روز دیگر، «زینب کبرى علیهاالسلام با دست خویش به سوى مردم اشاره مىکند؛ بدین معنى که اى مردم خاموش شوید.
از اشاره او، نفسها در سینه حبس مىشود؛ زنگهاى شتران از صدا مىافتد و سکوت عجیبى همه جا را فرا مىگیرد.
شیر دختر على علیهالسلام ، زینب علیهاالسلام ، سکوت را مىشکند و سخن گفتن آغاز مىکند و حمد و سپاس خدا را مىگوید و سپس مىفرماید: اى مردم کوفه، اى صاحبان مکرو خدعه، آیا بر ما گریه مىکنید؟
هرگز آب دیدگان شما فرو نایستد و نالههاى شا ساکت نگردد...
شماایمان خود را مایه مکر خیانت در میان خود ساختید و رشته ایمان را بستید و دو مرتبه باز کردید...
آیا پس از کشتن ما بر ما گریه مىکنید و خود را سرزنش مىنمایید؟
آرى، به خدا قسم زیاد گریه کنید و کم بخندید، همانا شما لکّه ننگ و عار روزگار را به دامان خود افکندید که به هیچ آبى نمىتوان شست و شویش داد...
واى بر شمااى اهل کوفه، آیا مىدانید چه جگرى از رسول خدا شکافتید؟!
و چه گوهرى از او را آشکار ساختید و چه خونى ازاو بر زمین ریختید؟!
و چه حرمتى از او هتک نمودید؟!
کار زشت و ناشایستهاى انجام دادید و جنایت بزرگى مرتکب شدید؟!
و ظلم و ستمى عظیم به بزرگى زمین وآسمان نمودید؟!...
راوى مىگوید: به خدا قسم آن روز مردم را حیران و سرگردان دیدم، آنان گریه مىکردند و دستها به دندان مىگرفتند.
پیرمردى را دیدم که در کنار من ایستاده واز اشک چشمش محاسنشتر شده است، در حالى که مىگفت: «پدر و مادرم فداى شما باد، پیران شما بهترین پیرها، جوانان شما بهترین جوانها و زنان شما بهترین زنها خاندان شما بهترین خاندانها هستند که هرگز خوار و مغلوب نمىشوند در شهر شام، در مجلس یزید لعنهاللّه علیه، «آن زمانى که آن نا نجیب با چوب خیزران به لب دندان پر خون امام حسین علیهالسلام مىزد و یاوه گویى مىکرد.
عقیله بنىهاشم، زینب کبرى علیهاالسلام ، از جاى خود برخاست و با شهامت و شجاعت تمام، فرزند معاویه (علیهالهاویه) را مورد خطاب خویش قرار داد و چنان سخنان کوبنده و آتشینى بر زبان راند که تا آن روز هیچ کسى جرأت نکرده بود بگوید و آن سان بىپرده و صریح در برابر چشمان جمع فراوانى از بینندگان و شنوندگان تحقیر و سرزنشش کند.
کورت فریشلر در این مورد مىگوید: از زمانى که زینب آن نطق را در مجلس خلیفه اموى ایراد کرد، نزدیک سیزده قرن ونیم مىگذرد و هنوز مورّخین اسلامى حیرت مىکنند که چگونه یزید بن معاویه، آن هم در حضور تمامى رجال دستگاه خلافت خود آن سخنان تند را از زینب شنید و نطق او را قطع نکرد و فرمان قتلش را صادر ننمود نیز مىنویسد: «مورخین اسلامى مىگویند؛ همان نطق بود که سبب شده عدّهاى به خونخواهى حسین علیهالسلام برخاستند و انتقام خون او را از قاتلانش گرفتند.
نیز موّرخین شیعه مىگویند: بر اثر همان نطق بود که خلافت اموى طورى متزلزل شد که بعد از مرگ یزید، پسرش معاویه به طیب خاطر از خلافت استعفا داد و گفت: من لیاقت خلافت را ندارم سخنرانى زینب در دمشق، در مجلس یزید بن معاویه...
قطره آبى بود که ظرف پر را لبریز نمود و مخالفان حکومت بنى امیّه که تا آن موقع قدرت مخالفت را نداشتند یا این که براى مبارزه با بنى امیّه آماده نبودند که جان بسپارند دست از جان شستند و مبارزه با حکومت بنى امیّه را آغاز کردند رساندن پیام مظلومیّت اسلام زنان و دختران عاشورایى هر کجا مىتوانستند براى مظلومیّت و غریبى و داغ شهداى عاشورا اشک مىریختند و ماتم مىگرفتند؛ نوحه سر مىدادند و سوگوارى مىنمودند تا پیام مظلومیّت آنان و در نتیجه، مظلومیّت اسلام را به گوش جهان و جهانیان برسانند.
زینبِ حسین علیهالسلام ، سرقافله زنان اهل بیت علیهمالسلام ، این گونه در کنار جسم صد چاک و بىسر برادرش حسین ناله و شیون مىکرد: یا محمّداه، اى جدّ بزرگوار که درود فرشتگان همواره بر تو باد، این حسین توست که در خون غلطان است و اعضایش از یکدیگر جدا شده است و اینان دختران تو هستند که اسیر شدهاند.از این ستمها به خداوند وبه محمّد مصطفى علیهالسلام و به على مرتضى علیهالسلام و به فاطمه علیهاالسلام و به حمزه سّیدالشهدا شکایت مىکنم.
یا محمّداه، این حسین توست که در زمین کربلا برهنه و عریان افتاده است و باد صبا خاکها را بر بدن او مىپاشد.
این حسین توست که از ستم زنازادگان کشته شده است.
آه وافسوس، امروز روزى است که جدّم رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از دنیا رفت.اى یاران محمّد صلىاللهعلیهوآله ، اینان فرزندان پیغمبر شمایند که آنان را مانند اسیران به اسیرى مىبرند نیز آنگاه که در مجلس یزید، نگاهش به سر بریده برادر افتاد دست برد و گریبان خود را چاک زد و چنان ناله و شیونى کرد که تمامى اهل مجلس را به گریه انداخت و یزید (لعنهاللّه علیه) را ساکت نمود.همانسان که ملاحظه کردید به تحقیق، پژوهش و پى جویى در تاریخ جهان و اسلام پرداختیم و نمونههایى از محرومیّت زن در قرون گذشته و تمدّنهاى پیش از اسلام را از لابهلاى متون و اسناد تاریخى استخراج کردیم و به مرحله نگارش در آوردیم، تا بدانید و آگاه باشید که پیش از اسلام چه ظلمهایى بر این مخلوق پر بهاى آفرینش شده است و اسلام با آمدن خود چه خدمتى به وى نموده است؛ چگونه او را از یوغ بردگى، رها و آزاد ساخته و بر تخت کرامت و ارجمندى نشانده است.
بخوانید و ببینید که قانونهاى بشرى با زن چگونه و قانون الهى چه سان رفتار کردهاند و مىکنند.
به هوش باشید و فریب گفتارهاى به ظاهر خوش آب و رنگ ولى در حقیقت تو خالى دایگان دلسوزتر از مادر را که دیر زمانى است فریاد دفاع از حقوق زن سر دادهاند و دم از تساوى زن و مرد مىزنند، را نخورید.
هوشیار باشید و با اندیشهاى باز، تحلیلگر و تیز بین به قضاوت امر بنشینید و منصفانه داورى کنید: کدام یک ارزش و کرامت زن و جایگاه واقعى اوست؟
کدام یک تأمینگر سعادت و کمال اوست؟
آنچه که آنها مىگویند یا آنچه که اسلام مىگوید؟
تحقیق خود را به منظور روشنگرى و آشکار ساختن حقیقت، از یونان باستان آغاز کردیم و به امپراطورى روم رفتیم؛ ایران باستان و سرزمین هند را پشت سر گذاشتیم تا به دیار جزیرهالعرب رسیدیم.
نگاهى به وضعیّت زن عرب پیش از اسلام انداختیم و پس از آن وارد عصر اسلام شدیم.از جایگاه زن در اسلام و برخى حقوق وى سخن گفتیم و سپس براى اثبات این حقیقت که زن مسلمان بر خلاف آنچه که دشمنان اسلام مىنمایانند، زنى بىدست و پا و محبوس دیوارهاى خانه نیست و مىتواند حضورى فعّال و چشمگیر در عرصههاى مختلفت زندگى و مسئولیتهاى متعدّد جامعه داشته باشد، نمونههایى از جلوههاى رفتارى زنان مسلمان صدر اسلام و تاریخ کربلا را به عنوان نمونههاى عینى و مجسّم حضور زن در اجتماع ذکر کردیم؛ تا شاید گامى هر چند ناچیز در خدمت به انسان و انسانیّت و کرامت و ارزش زن برداشته باشیم.
همه اینها را گفتیم و نوشتیم تا به زنان آزاد اندیش عالم بگوییم کهاى آزاد اندیشان عالم، بدانید و آگاه باشید که ارزش و بهاى شما بیش از آن چیزى است که دور شدگان از مکتب وحى الهى مىگویند.
شما سرمایههاى هستىِ پهناورید.
تداوم هستى و نسل بشر در گرو هستِ شماست و سعادت و پایدارى جامعه انسانى در دستان شما.
پس قدر خویشتن را بدانید و از عزّت و ارزشى که خداوند گیتى نصیبتان نموده است پاسبانى کنید و بدانید که ارزش و کمال شما همان چیزى است که اسلام مىگوید، نه آنچه که مدّعیان دفاع از حقوق زن ادّعا مىکنند.
به اسلام پناه آرید و با عمل به دستورهاى آن و پایبندى به ارزشهاى آن، از ارزش و کرامت خویشتن پاسبانى کنید و طریق کمال و سعادت را بپیمایید.
با الگوگیرى از زنان مسلمان صدر اسلام و تاریخ عاشورا، وظیفه خویش را ایفا کنید و بدانید که مؤثر و مفید بودن هیچ منافاتى با پاک بودن و پاکدامنى ندارد.
یک بانوى مسلمان مىتواند عالى و متعالى باشد و در عین این که در عفّت و پاکدامنى یکتاست، در سرنوشت جامعه خویش مؤثر باشد؛ با حفظ حریم روابط، پوشش و لباس مناسب و عفّت، داخل در اجتماع شود و به کار کوشش بپردازد و همپاى مردان جامعهاش پیش رود و مدارج کمال و ترقّى را بپیماید.
او مىتواند و باید چنین باشد، چون سعادت هر جامعهاى بسته به زنان و مردان آن است و در این میان، زنان نیمى از جمعیّت هر جامعهاى را شامل مىشوند؛ از این رو، زنان نقش کارسازى در تعیین سرنوشت آن دارند.