««شک به علم »
درهمه ی قرون واعصاربودند کسانی که با هر افکارنووجدیدی به مقابله برخیزند ومخالفت کنندواز دیدگاه خوددلایلی برردافکار جدید ارائه دهند وعلم نیز ازاین مخالفت و انکار بری ومستثنی نبود از جمله منکرین به وجودعلم سوفسطائیان وشکاکان در یونان بودند.آن هابه همه چیز حتی خودشان وشکشان نیز شک می کردندوگروهی دیگر هم از آن ها پیروی می نمودندووجودعلم راخارج ازوجودخودنفی می کردند.دلائلی هم ارائه می دادند.دراین جا به دودلیل مهم آنهااشاره می شود:
«نظرات سوف.سطائیان در عصر یونانی ها»
قوی ترین وروشن ترین علوم وادراکا ت که «عبارت است ازدرک حاصل ا ز حوا س ظا هری ما» سرشار است از خطا وغلط،شعله ی آتش گردان را به صورت دایره می بینیم حال آن طور نیست .دست خود رااز آب پنجاه درجه حرارت درآورده ودر آب پانزد ه درجه حرارت فرو می کنیم به نظر سرد می آید ودست دیگرمان راازآب یخ درآورده درهمان آب فرومی کنیم داغ به نظر می آید بااین حال دیگر چطور ممکن است نسبت به موجوداتی که خارج ازوجود ما قراردارند علم پیدا کنیم وبه آن علم اعتماد هم بکنیم.
دیگر این که دست یابی به هر چیز که خارج از وجودمامی باشد، که چیست و چگونه است ؟به وسیله علم امکان پذیر است پس درحقیقت ما به علم خود دست یافته ایم نه به آن چیز.اگر بادقت وبادید فلسفی به دلایل آن هانظر بیفکنیم خیلی سریع وساده به ضدنقیض وباطل بودن نظرات آن هاپی می بریم چه در جواب دلیل آن ها باید گفت«این دلیل خود،خود راباطل می کند،زیرا وقتی بنا باشد به هیچ قضیه ی تصدیقی اعتماد نکنیم به قضایایی هم که دلیل شما از آن تشکیل شده نباید اعتماد کرد000مضاف بر اینکه به ایشان می گوییم:مگر غیرسوفسطاییان که به علم اعتمادمی کنند،کسانی دیگرادعاکرده اند
که تمامی تصدیق هایشان صحیح وبدون خطاست؟کسی چنین ادعایی نکرده بلکه درمقابل شما که به طورکلی می گویید هیچ علمی قابل اعتماد نیست ادعا می کنندبعضی ازعلوم قابل اعتمادهست،«واین
موجبه ی جزییه برای ابطال سلب کلی شما کافی است»واما دلیل دیگر :نزاع بین ماوشما علم بود که مامی گفتیم هست می توان به آن اعتماد کردوشما می گفتید که اصلا علم نیست آنگاه دردلیل دوم خود ا عتر ا ف می کنید به هرچیزی علم پید ا می کنیدچیزی که هست می گویید علم ماغیر آن موجودخارجی است0000وما نخواستیم بگوییم و احدی هم نگفته که واقعیت هر چیزیه همان طور است که مادرک کرده ایم.
موجبه ی جزییه برای ابطال سلب کلی شما کافی است»واما دلیل دیگر :نزاع بین ماوشما علم بود که مامی گفتیم هست می توان به آن اعتماد کردوشما می گفتید که اصلا علم نیست آنگاه دردلیل دوم خود ا عتر ا ف می کنید به هرچیزی علم پید ا می کنیدچیزی که هست می گویید علم ماغیر آن موجودخارجی است0000وما نخواستیم بگوییم و احدی هم نگفته که واقعیت هر چیزیه همان طور است که مادرک کرده ایم.
«فصل دوم» شامل: صفحه سخنی چند000 19 علم واقسام آن 21 علم حضوری وعلم حصولی وتفاوت آن ها 23 علم حضوری نافع تر ازعلم حصولی 25 انسان درلحظه ی تولد علم حصولی ندارد 29 علم خلقت 31 علم غیب 33 علم التزام 37 علم و عمل 39 علم ویقین .
41 علوم عجیب 43 علوم عملی 53 علم خداوند 59 علم هرچیز نزد خداوند است 63 محدودیت علم انسان وموجودات 63 « علوم اجتماعی چه وظیفه ا ی دارند» در فصل گذشته دانستیم که علم در مرتبه بالایی نسبت به ظن وگمان وشک قرار داردونیز غیر عادی وثابت بودن علم از دید مفسران قرآن که دیدی جز دیدحقیقی واستنادی جز استناد به کلام ا000 ندارند مورد بررســی قرار گرفت اکنون ببینـیم وظیفه ی علوم اجتماعی از دیدگاه قرآن چیست؟
وچه نظراتی دارند.
«علم واقسامآن» علمی که درقرآن مکرر ازآن یادشده ودربسیاری از سوره هاوآیه ها وبطورمختلف گاه تعریف از گذشتگان وگاه گفتگو از افکارآن هاگاهی به صورت پندواندرز وگاه به صورت دستورالعمل وغیره همه وهمه علم به مفهوم خاص است و از نظرمنطق گونه های مختــلـف دارد.از آن جمله است علم حصولی وآن علمی است که ازآن صورتی ازمعلوم نزد عالم حاصل می شود.مثلا وقتی به درخت سروی بنگریم یا آن را درنظر آوریم صورتی ازآن درما بر انگیخته می شود000درعلم حصولی،علم مابه اشیای خارجی به میانجیگری صورت ذهنی است.
واماعلم حضوری آنست که معلوم خوددرنزدعالم حاضرباشدنه صورتش.
«علم حصولی وعلم حضوری وتفاوت آن ها» استاد علامه توضیح داده اندکه البته برای آن معنی دقیق تری نیز هست که آن معنی ازنتایج بحث های حقیقه ای که درعلم النفس وجود دارد، استخراج می شود.آن عبارتند ا زنظردرآیا ت آفاقیه ومعرفت حاصله ازآن ومعرفتی فکری وعلمی است حصولی برخلاف نظــردرنفس وقـوا و اطوا ر وجودی آن، معرفتی که خود ازتجلیات وآثارآن است که نظر درآن نظری است شهودی وعلمی است حضوری.
فرق است بین علم حصولی وحضوری،چه علم حصولی احتیاج به میانجیگری صورت معلوم درذهن داردولی درعلم حضوری احتیاج به میانجی وواسطه ای بین عالم ومعلوم نمی باشد.
«علم حضوری این است که علم ومعرفت حصولی درتحققش محتاج است به استعمال برهان ورچ کردن قیاس به طوری که قوام آن به این مقدمات است تازمانی که این مقدمات رچ کرده ی درذهن منعکس ومنتقش هست وانسان راازآن غافل ومنصرف نداردآن تصدیق وعلم هم باقی است.همین که اشراف ازبین رفت وکم ترین غفلتی رخ داد،کوچک ترین شبهه ای تاروپود آن معرفت را متلاشی می سازد،ولی معرفت وعلم حضوری چنین نیست زیرا مراد ازآن علم عارف است به نفس خودیابه قواواطوار وجودیش ،این علم ازقبیل مشاهده وعیان است وحاجت به رچ کردن مقدمات ندارد».3 «علم حضوری نافع تر ازعلم حصولی است» دربحث گذشته گفته شدکه علم حضوری احتیاج به میانجی نداردولی علم حصولی نیازمند واسطه است .برای مثال آنجا کهمصداق خوبی یاعدالتو یاظلم وامثال اینها درذهن شکل می گیردوبالامی رودتا زمانی که به جایی می رسدجزخود وخدایش نمی بیندوازهرگونه ریاونیرنگ وتزویربه دوراست وهیچ چیزمانع اووخدایش نیست.این همان معرفت به حق استولی درعلم حصولی چون پای واسطه ومیانجی درکار است چه بساممکن است واسطه ومیانجی به خطا رفته باشد.علاوه برآن بازهم پرده ای است میان نفس ومعرفت.
استادمی فرماید«علم حضوری نافع ترازعلم حصولی است» بدان معنی است که نفس انسانی کازهایش جزدر خودش انجام نمی شودوچیزی نیست که اوراازخودش بیرون وجدا سازد واو جزسیر قهری واضطراری وبه عبارت دیگرفطری در باره ی مسیر خود کاری ندارد.اوازهرچیزی که برحسب ظاهربا آن اختلاط واجتماع دارد جداوبیگانه است،مگرازپروردگار خود،چه او محیط است به باطن وظاهر نفس وبه هر چیزی که با نفس است.با این حساب انسان مشاهده می کنــــــد ودرمی یابدکه نفسش اگر چه درظاهربا مردم است ولی دائم باپروردگارخود درخلوت است.
این جاست که ازهر چیزی منصرف ومنقطع شده به سوی خدای خود متوجه می شودوهرچیزی ازیادبرده تنهابه یادخدایش درمی آیدکه دیگر حجاب وستره ای وجود ندارداین همان حق ومعرفتی است که برای آدمیان میسور وممکن دانسته شده است.سزاوار است نام آن را-خدارابه خداشناختن-نهاد.
و امامعرفت فکریه که ازآثارسیرآفاقی است وازرچ کردن قیاس ویاحدسیات ویا مقدمات دیگری به دست می آیددرحقیقت معرفت صورت هایی استاز صورت های دیگر ذهنی که د رذهن منقوش شده است .
«انسان درلحظه تولد علم حصولی ندارد» درآیه ی77ازسوره ی نحل آنجا که میفرماید(ا0000شیئا)«خدا شماراازبطن های مادرانتان برون آورددرحالی که هیچ چیز نمی دانستید»گروهی در استنباط این آیه می گفتند:انسان همه چیز را بعدازتولد می یابدپس هرچه راکه کسب می کندچه روح متعالی وچه روح سرکش وطاغی،همه وهمه بعد از تولداست وربطی به موجود لایزال ندارد.درحقیقت وجود لایزال وارتباط فطری انسان راباخدای خودش منکر می شدندوبعضی ازمفسرین استدلال کرده اندکه«علم حضوری یعنی علم انسان به خودش مانندسایر علوم، یعنی علوم حصولی درابتدای پیدایش انسان نبوده وبعددرنفس پیدا شده است»000مؤلف درپاسخ می فرماید«عموم آیه ی شـریفــه منصرف به علم های معـمولی یعنی حصولی است و ا شاره دارد به مبادی علم که خدای تعالی به انسان ا نعا م کرده ، چه مبدا تمامی تصورا ت حواس ظاهری است».3 «علم خلقت» ازکلام خدای تعالی فهمیده میشودکه مسئله علم نیزدرتمامی موجودات وجود داردهرجا که خلقت راه یافته علم نیزرخنه کرده است وهریک ازموجودات به مقدار حظی که ازوجودبرده است بهره ای ازعلم داردوالبته لازمه این حرف این نیست که بگوییم تمامی موجودات ازنظر علم باهم برابرندویابگوییم علم درهمه یک نوع است ویاهمه آنچه را که انسان می فهمد ،می فهمند وبایدآدمی به علم آنها پی ببرد واگر نبرد معلوم می شود علم ندارد.
«علم غیب» یکی ازشاخه های علم،علم غیب است که بحث های فراوانی راچه درقرون گذشته وچه درعصر جدید به همراه داشته است.روایات بسیاری ازطرق ائمه اهل بیت (ع)رسـیده که خدای ســبحان پیامبر اسلام وائمه اطهار راتعلیم داده وهرچیزی رابه ایشان آموخته ودربعضی ازهمان روایات این معنا تفسیر شده به این که علم رسول خدا(ص)ازطریق وحی وائمه (ع)ازطریق رسول خدا(ص)بوده است.
ازسوی دیگربه این روایات اشکال وارد شده ، می گویند تاآن جاکه تاریخ نشان می دهدسیره ی اهل بیت چنین بوده است که درطول زندگیشان مانند سایر مردم زندگی می کرده اند وبه سوی هر مقصدی ازراه معمولی ویا توسل به اسباب ظاهری می رفتندوعیناًمانندسایرمردم گاهی به هدف خود می رسیدند،گاهی نمی رسیدند.سخن اینجاست اگر این حضرات علم غیب داشتند،بایددرهرمسیریبه مقصد خود به رسندوابداًتیرشان به سنگ نخورد.چه شخص عاقل وقتی برای رسیدن به هدف خود دو راه پیش روی خود می بیند،یکی صحیح ویکی خطاهرگز آن راهی که خطا می داندطی نمی کند راهی راانتخاب می کندکه مطمئن تر است واورا به هدفش می رساند.درحالیکه می بینیم این گونه نبوده است.آنهادر زندگی راههایی را طی می کردندکه به مصائبی منتهی می گشت واگر علم غیب داشتندباید بگوییم آگاهانه وعمدی خود را به مهلکه می افکندند...ازطرف دیگـــرخویشتن را دستی دستی به هلاک افکندن عملی است حرام ونامشروع .«این اشکال مغالطه آی بیش نیست چون بین علوم عادی وغیر عادی مخلوط شده است.حال این که علم غیب علمی است غیر عادی که کمترین اثری درمجرای حوادث خارجی ندارد»درتفاسیرتوضیحات بیشتری دراین باره داده شده است که برای جلوگیری ازاطاله کلام ازآوردن آن خودداری می شود.
«عــــلــم التـــزا م» علم والتزام درآ یه ی56ازسوره ی انبیادررابطه باسرگذشت حضرت ابراهیم با مشرکین ،آنجا که آن حضرت خدایی وربی جزرب آسمان ها وزمین نمی داند ومعرفی نمی کندآورده شده است که وی مقابله کاملی دربرابرمذهب مردم دردومسئله ی ربوبیت والوهیت نموده است ودرآیه (قل ربکم...) مذهب مشرکین رادرالوهیت ازهمه جهاتش رد کرده ووجود لایزال الهی راثابت نموده که این توحید است ودر دنباله ی آیه آنجا که می فرماید(واناعلی...)این حقیقت را کشف کرده که وی متصرف به این حقیقت وملتزم به لوازم وآثار آنست وبرآن شهادت اقرار والتزام،آری علم به هرچیز غیرالتزام به آنست جه بسیار می شود که ازهم جداشوند،هم چنان که قرآن کریم فرموده(وجحدوا..) آن راانکار کردند در حالی که در دل به آن یقین داشتند(نمل،آیه14)2«علمی ملازم بااراده موافق است که توأم با التزام قلب نسبت به آن باشد»وگرنه بسیار می شود که انسان یقین وعلم قطعی به زیان عملی دارد،درعین حال مرتکب آن می شودچون التزام قلبی به علم خود ندارد.
«علم وعمل» روشی که قرآن ازنظر تعلیم وتربیت الهی درپیش گرفته این است که همیشه علم را باعمل توأم نموده وهرعملی راپایه ی تعلیمات بعدی خویش قرار داده است.قرآن مجیددرطول بیست وسه سالی که نازل شده برای اصول تعلیمات خویش موادی را اتخاذ نموده ومردم را به آن موادامر فرموده است وپس از آن که مردم به آن مواد عمل می نمودنداعمال آن ها رامورد تجزیه وتحلیل قرار داده وصلاح وفسادواشتباهاتی که درعمل مرتکب شده بودندنشان داده وتعلیمات بعدی خویش رابا همین تجزیه وتحلیل شروع می کرده است ونواقص وموارد انحراف را مذمت وقسمت صحیح رابه طور بر جسته ای نمایان ساخته وآن را مورد مدح وستایش قرار می داده است.بنا براین می توان گفت: «قرآن کتاب علم وعمل است نه کتاب فرضیه وتئوری» از مطالبی که به طور قطع به اثبات رسیده وتجربه ی قطعی آن را تأییدنموده می توان گفت علومی که به منظور عمل کردن وبه کار بستن فرا گرفته می شود وقتی می توا ند در مرحله عمــل به طور کامل نتیجه بدهدکه فرا گرفتنش درضمن تمرین وآزمایش باشد.
«علــــم ویقیــــن» علم الیقین علمی است که شک وتردید درآن راه نداشته وبالاتر از مرحله باور قرار داردیعنی این که ما انسان هاممکن است به خیلی چیز ها باورداشته باشبم ولی یقین نه.چه خوب بود اگر باورخودرا به قدری بالا می بردیم که به یقین می رسیدیم.چون یقین به حقیقت امری نهایت آن امر است وانسان را ازهرچیزی که بین او وحقیقت یقینش فاصله بیندازد،باز می دارد.«اگربه علم یقین حقیقت امر را ببینید آنچه می بینیدشمارااز مفاخرت به کثرت داشتن رجال وثروت ومکنت(حوائج دنیوی) باز خواهد داشت.
«عـــــــلوم عجـــیـب» وقتی به دنبال تفحص وتجسس درباره ی موضوع مورد نظر بودم به یک بحث علمی جالب برخوردم گرچه گهگاه چیزهایی درباره ی این علوم شنیده بودم، اما همـیشه آنها را با ا فسانه وغیره مخـلوط می دیدم،از جمله علومی که ازعجایب وغرایب آثارسخن می گویدودرمیان متخصصین شهر ت دارد می توان به (علم سیمیا،لیمیا،هیمیا،ریمیاوکیمیا)اشاره کرد.
علم سیمیا: موضوع بحثش هماهنگ ساختن وخلط کردن قوای ارادی باقوای مخصوص مادی است برای دست یابی وتحصیل قدرت در تصرفات عجیب وغریب درامور طبیعی که یکی از اقسام آن تصرف در خیال مردم است که آن راسحر دیدگان می نامند واین فن از تمامی فنون سحرمسلم تر وصادق تر است.
علم لیمیا:ازکیفیت تاثیرارادی،درصورت اتصالش با ارواح قوی وعالی بحث می کند.مثلاً اگر اراده ی من با ارواحی که موکل ستارگان هستند متصل ومربوط شدچه حوادثی می توانم پدید آورم ویا اگر اراده ی من با ارواحی که موکل بر حوادثند،متصل شدومن بتوانمآن ارواح را مسخر خود کنم ویا اگر بتوانم با اتصال اراده ام بااجنه آنان را مسخر خود کنم و از آن ها کمک بگیرم،چه کارهایی می توانم انجام دهم.« این علم را علم تسخیرات هم می گویند».
«علم هیمیا»:که درترکیب قوای عالم بالابا عناصر عالم پایین بحث می کند،تا ازاین راه به تاثیرهای عجیبی دست یابد وآن راعلم طلسمات گویند.
چون کواکب واوضاع آسمانی با حوادث مادی زمین ارتباط دارند،همان طوری که عناصروترکیبات وکیفیات طبیعی آن ها این طورند.پس اگر اشکال ویاالگوی آن نقشهآسمانیکه مناسب باحادثه ای از حوادث است باصورت وشکل مادی آن حادثه ترکیب شود،آن حادثه پدید می آید.مثلاً اگربتوانیم دراین علم به آن شکل آسمانی که مناسب بامردن شخص یا زنده ماندنش ویا باقی ماندن فلان چیز مناسب است باشکل وصورت خود این نام برده هاترکیب شود منظور ماحاصل می شود یعنی اولی می میرد ودومی زنده می ماند وسومی بقا می یابد واین معنای طلسم است.
«علم ریمیــا»وآن علمی است که از استخدام قوای مادی بحث می کندتا به آثارعجیب آن دست یابدبه طوری که درحس بیننده آثاری خارق العاده درآید واین راشعبده هم می گویند.
«علم کیمیـا»که از کیفیت تبدیل صورت یک عنصر،به صورت عنصری دیگر بحث می کند.
«این علم به انضمام چهار علم دیگر همه را علـوم خفـیه گویند».مرحوم شیخ بهایی درباره ی آن هافرموده:بهترین کتابی که دراین فنون نوشته شده کتابی است که من آن رادر هرات دیدم.نامش (کله سر:همه اش سر)بود که حروفآن ازحروف اول این چند اسم ترکیب شده،یعنی «کاف :کیمیا،لام:لیمیا،های:هیمیا،سین: سیمیا،ورا:ریمیا»واز جمله کتاب های معتبر دراین فنون کتاب(خلاصه کتب بلیناس ورساله های خسرو شاهی،ذخیره ی اسکندریه،سر مکتوب،تالیف رازی ،تسخیرات سکاکی واعمال الکواب السبعه ی حکیم طمطم هندی است).
علوم دیگری وجود دارد که ملحق به علوم پنج گانه ی مذکور است«علم اعدادواوفاق...که از ارتباط بین اعداد وحروف و مقاصد آدمی بحث می کند.بدین ترتیب که عددویاحروفی که مناسب با مطلوبش باشددرجدول هایی به شکل مثلث یا مربع ویاغیر آن با ترتیب خاصی قرار می دهد ودرآخرآن نتیجه ای که می خواهد به دست می آورد.
علم دیگری که خافیه نام دارد حروف آن چه را که می خواهدویا آن چه از اسماء، منا سب با خواسته اش می باشد می شکندواز شکسته ی آن حروف،اسماء آن فرشتگان وآن شیطان هایی که موکل برمطلوب اویند،درمی آوردونیزدعایی که ازآن حروف درست می شودوخواندن آن دعابرای رسیدن به مطلوبش مؤثر است،استخراج می کند.یکی ازکتاب های معروف این علم که نزد اهلش کتابی است معتبر،کتب ابی العباس تونی وسید حسین اخلاطی وغیر آن دو می باشد.
باز از علومی که ملحق بهآن پنج علم است علم تنویم مغناطیسی وعلم احضار روح است که در عصرحاضر نیز متداول است واز تأثیراراده وتصرف درخیال طرف بحث می کند.
البته مفسر دراین بحث عنوان کرده است که منظورازآوردن این علوم وعنوان کردنش،نام بردن علومی که باسحر ویاکهانت منطبق می باشد.
«علــــــوم عمــــلی » انسان درز مینه ی نیروی فکری ورابطه ی تسخیری که باهمه ی موجودات دارد موفق شده است یک دسته از علوم اعتباری رابرای ورود درمرحله ی تصرف در اشیاء وتأثیر درموجودات خارج از خود تهیه نمایدوازآن ها برای حفظ وجود وبقایش استفاده کند.عواملی که درپیدایش علوم اعتباری وترکیب شدن آن هابا یکدیگر وجداشدن آن ها ازهم مؤثراست،عبارت است ازحواس ظاهری (دیدن ،شنیدن،چشنیدن وغیره) وحواس باطنی (واهمه،حافظه،متفکره وغیره)نیروی فکر وادراکات دیگر تصرف کرده وآن ها راتجزیه وترکیب نمایدوبعداز آن نیز تصرفات دیگری نیز انجام دهد.
با دقت وتأمل به سادگی می توان متوجه شدکه ادراکات وعلوم بردودسته اند: دسته ی اول(ادراکاتی است که به طورمستقیم ازفعل وانفعال ماده ی خارجی با حواس وادراک به دست می آید مانند مفهوم زمین،آسمان،آب،هواوسایر تصورات).
دسته ی دیگرادراکاتی است بر خلاف دسته ی سابق واسطه بین انسان وافعال ارادیش واقع میشود وحکایت از خارج ندارد مانند این که بعضی از کارها خوب است باید انجام وپاره ا ی بد که باید ترک شود،عدالت خوب است وظلم وستم بد...همچنین مفهوم ریاست،آقایی،بندگی ونظایر آن ها نوع دوم ازادراکات خارج از امورذهن ودرک بحث نمی کند ومستقیم با عمل همراه است و موجب پید ایش احساسات درونی مانند دوست داشتن،دشمن داشتن،رغبت کردن ،بدآمدن وغیره می گردد واین علوم همیشه بین انسان وافعا لش میانجی شده و ازموجودا ت دیگر به نفع خود بهره می برد.
«علم خداوند» حال که شمه ای وخلاصه ای ازعلم واقسام وانواع آن دانستیم،بهتر است نظرکتاب آسمانی رادرباره ی وجود لایزال الهی(خداوند متعال )بدانیم.آنچه مسلم است سر چشمه ومنشأ تمام علـــوم واختتام آن هاخالق هستی بخش وکمال مطلق می باشد«علم الهی به موجودات وحوادث،عین وجــود و تحقق خارجی آن هاست یعنی معلوم بودن اشیا نزد خدای تعالی عین نیل الهی است به وجود خارجی آن ها نه به صور مأخوذه از آن ها،چه آن که علم الهی ازقبیل علوم بشری نیست،ماهنگامی علم به یک موجود پیدا می کنیم که صورتی ازآن درذهن مرتسم گردد،بنابراین علم ماعین وجــود خارجی اشیا نبوده وهرگز نمی توانیم به اشیاء باحفظ وجود خارجی نیل پیدا کنیم ولی علم الهی به اشیا عین وجود خارجی آن هاست واشیا باحفظ وجودخارجی خود نزدخدا مکشوف می باشند.
لازمه ی این سخن این است که هرگاه ذات الهی اراده علم به چیزی را نباید درحقیقت اراده به وجود خارجی آن چیز می باشد،چه آن که طبق بیان گذشته علم خدا به اشیا عین وجود خارجی آن هاست،« پس اراده خدابرعلم به یک شی اراده اوست به وجود خارجی وتحقق وظهورآن شی» در توحیدصدوق ازدقاق کلینی ازابن عامر از لعلی روایت شده که :ازعالم علیه السلام سؤال کردند:علم خدا چگونه است؟فرمود اول می داندبعدمشیتش تعلق می گیردبعداراده می کند،آنگاه تقدیرنموده سپس قضا می را ندو در آخرامضا می کند؟پس خدای سبــحان چیزی را امضاواجرا می کندکه قضایش را رانده باشد وقضای چیزی رامی راند که تقدیرش کرده باشدوچیزی رامقدر می سازد که اراده کرده باشد،« پس مشیت او با علم او واراده اش بامشیتش وتقدیرش با اراده اش وقضایش با تقـدیرش وامضایش با قضایش صورت می گیرد،درنتیجه رتبه علم اومقدم بر مشیت ومشیت درمرتبه دوم مقدم براراده واراده درمرتبه سوم مقدم بر تقدیر است وتقدیر به وسیله امضا قضا را می راند» «علم هر چیز نزد خداوند است» انسان ویاهرصاحب علمی که فرض شودبه وسیله ووساطت کسی ویا چیزی علم به هم می رساند ومی داند آن چه راکه می داند...اول به خدای سبحان به نحوی که لایق ساحت قدس کبریایی اوست تعلق می گیرد،سپس از ناحیه قدس