مقدمه
بهترین راه برای رسیدن به خداوندی که وجودش از هر چیزی روشن تر و حضورش برای هر شیء ، در تمام چیزها نزدیک تر می باشد ، همانا غبار راه نشاندن و گردگیری کردن فاهمه است ، چون خفای خداوند از شدت ظهور اوست و دوری او از شدت نزدیکی وی می باشد ، زیرا اگر موجودی بقدری آشکار بود که حتی از فهم ، فاهم و مفهوم ، معلوم تر بود و بقدری نزدیک بود که از خود شی ء به همان شی ء نزدیک تر بود ، چنان ظهوری سبب بطون و خفا می گردد و چنین نزدیکی ، مایه دوری می شود ، لیکن بطون و نیز دوری او از دید محجوبان است ، چون خود بین ، خدا بین نخواهد بود و اگر قصور و ضعف بشر با پرهیز از خود بینی و نجات از احول و اعور و اعمی بودن ، بر طرف گردد ، انگاه می توان خدا را به اندازه سعه وجودی خویش مشاهده کرد و معرفت او را با اعتراف به ما عرفناک حق معرفتک تتمیم نمود.
واقعیت شناخت و شناخت شناسی
شناخت و معرفت همواره ناظر به امری است که متعلق آن یعنی معلوم ، می باشد و شناخت به لحاظ مدرکات و موضوعات مختلفی که مورد ادراک قرار می گیرد ، تقسیمهایی را می پذیرد .
مانند فلفه که علم به هستی و عوارض ذاتی آن است و یا ریاضیات و علوم مختلف طبیعی .
معرفت شناسی شناختی است که موضوع آن عبارت از معرفت و اگاهی انسانی است نه اشیاء خارجی.
همان گونه که موضوعات مختلف واقعیاتی هستند که علوم مختلف در رتبه دوم نسبت به آن واقعیات هستند شناخت شناسی نیز به عنوان یک علم در رتبه دوم نسبت به سایر علوم قرار دارد و البته شناخت از آن جهت که خود یک علم است با تنقیح مناط و با تعدد جهت محکوم به احکامی است که درباره سایر علوم اثبات می کند و نظیر این مساله که با تعدد جهت و یا با تنقیح مناط یک امر زیر مجموعه اقسام مربوط به خود قرار می گیرد در علوم مختلف وجود دارد .
به عنوان مثال در منطق کلی را به پنج قسم جنس ، نوع ، فصل ، عرض عام و خاص ، تقسیم می کنند و آنگاه مفهوم کلی را که مقسم اقسام یاد شده است در قیاس با هر مفهوم دیگر مصداق برای یکی از اقسام یاد شده می دانند و در فلسفه نیز تقابل را از جهت مصادیقی که دارد به تضاد ، تناقض ف تضایف ، عدم و ملکه ، تقسیم یم کنند و انگاه مفهوم تقابل مصداق یکی از زیر مجموعه خود ، مانند تضایف قرار می گیرد.
به عنوان مثال در منطق کلی را به پنج قسم جنس ، نوع ، فصل ، عرض عام و خاص ، تقسیم می کنند و آنگاه مفهوم کلی را که مقسم اقسام یاد شده است در قیاس با هر مفهوم دیگر مصداق برای یکی از اقسام یاد شده می دانند و در فلسفه نیز تقابل را از جهت مصادیقی که دارد به تضاد ، تناقض ف تضایف ، عدم و ملکه ، تقسیم یم کنند و انگاه مفهوم تقابل مصداق یکی از زیر مجموعه خود ، مانند تضایف قرار می گیرد.
اگر در شناخت شناسی نظر به احکام و خصوصیات علم از ان جهت که علم است نباشد بلکه احکام و خصوصیات علم و یا علومی خاص با حفظ خصوصیت مربوط به ان علم ، مورد کاوش قرار گیرند ، مانند آن که فرایند پیدایش ، توسعه و تحول علوم تجربی و یا ریاضی مورد نظر قرار گیرد در این صورت علمی که در این رتبه نظر به علوم قبلی دارد خود می تواند موضوع برای معرفت شناسی دیگری باشد که به فرایند تحول ان به لحاظ زمینه ها و شرایط مختلف می پردازد .
شناخت شناسی و شناختهای علمی شناخت شناسی به عنوان یک علم که ناظر به احکام کلی و عام علوم و معارف انسانی است ، مشتمل بر قضایایی است که در مورد هر علم و از جمله در مرود معرفت و شناخت شناسی نیز از آن جهت که علم است صادق می باشد و این احکام در صورتی که از اصول موضوعه ما خوذ در شناخت شناسی نباشند از زمره مسائل سائر علوم نبوده ، قهرا در مقام داوری نسبت به موضوعات و مسائل سائر علوم نیز نمی باشند .
از جمله قضایا و مسائل اساسی و بنیادینی که در شناخت شناسی مطرح هستند عبارتند از : اول ، راهی برای شناخت واقع هست و این قضیه بازگو کننده اصل واقعیت علم است و تردید در آن همان گونه که گذشت مجال کاوش و گفتگو را از بین برده راهی برای گریز از آن نیست چه این که تردید و انکار آن نتیجه ای جز سفسطه نمی دهد.
دوم ، راهی که به نام علم ، واقع را ارائه می دهد ، در ارائه خود نسبت به واقع معصوم است و این اصل ، لازم ضروری اصل پیشین است زیرا در صورتی که خاصه واقع نمایی و ایصال به واقع از علم گرفته شود چیزی جز جهل باقی نمی ماند.
سوم ، کسانی که از علم برای رسیدن به واقع استفاده می کنند ، گاه در مسیر آن گام نهاده و گاهی نیز از حدود و ضوابط علمی خارج شده و از وصول به واقع محروم می مانند و گرفتار خطا و اشتباه می شوند پس برخی از افراد که طالب حیات و زندگی علمی هستند در رسیدن به مقصود مصیب هستند و برخی دیگر از مسیر علمی منحرف می شوند و مخطی می باشند .
شناخت شناسی هرگز مصیب و مخطی علوم پیشین را مشخص نمی کند و تعیین مصیب و مخطی در هر علم پیشینی مربوط به مبادی و مبانی همان علم است .
معرفت شناس می تواند از ویژگی و خصوصیات معرفت علمی سخن گوید و برخی از احکام ان را نظیر ثبات ف تجرد ، دوام و ...
بیان کند چه این که مخالفت و یا موافقت با کسانی که همه معرفتهای بشر را متحول ، متغیر و در معرض دگرگونی و تحول می دانند و یا ان که همه عناصر معرفتی علوم مختلف را در ارتباط متقابل و رویارویی و به ضرورت و یا امکان در معرض تبدل و تغییر می یابند ، در حوزه کار معرفت شناس است و یا این که اثبات غیر قابل تغییر بودن برخی از معارف و ضرورت ثبات بعضی از اندیشه ها کاری معرفت شناسانه است و اما تبیین این که کدام معرفت علمی بوده و از ضوابط و قواعد علمی حاصل شده و یا ان که علمی نبوده و جهلی است که چهره علم به خود گرفته مربوط به علوم خاصه می باشد .
از انچه بیان شد معلوم می شود اختلاف در حوزه های گوناگون علمی و وجود خطاهای فراوانی که در علوم جزئی حاصل می شود هرگز اسیبی به احکام و اصول مربوط به شناخت و معرفت انسانی وارد نمی اورد یعنی کسی نمی تواند با تمسک به خطاها و یا قضایای متناقضی که در علوم مختلف پیدا می شود به انکار راه برای شناخت واقع و یا به نفی عصمت ان راه بپردازد و یا ان که گام نهادن در مسیر معرفت و تحصیل علم و اگاهی را غیر ممکن بخواند .
وجود اختلاف و تهافت در گفتار صاحب نظرات علوم مختلف نه تنها نم یتواند بر احکام و اصول معرفت شناسی خدشه وارد سازد بلکه معرفت شناس می تواند با توجه به قضایای متناقضی که در دایره علوم مختلف اظهار می شود به اجمال بر وجود معرفت صواب و خطا استدلال نماید .
زیرا وقتی درباره یک مساله واحد دو قول متناقض اظهار می شود به دلیل امتناع ارتفاع واجتماع نقیضین بدون شک یکی از ان دو گفتار صواب و مطابق با واقع بوده و گفتار مقابل خطا و مخالف با واقع است واما تشخیص این که کدام نظر صحیح و کدامیک غلط است بر عهده معرفت شناس نبوده و از وظائف عالمی است که در قلمرو علم مربوط به ان مساله کاوش می نماید .
هر صاحب نظری مبانی و اصول داوری را از علم خاص خویش می گیرد و روش صوری و مادی ان را از منطق استفاده می کند .
و منطق علمی است که شیوه های مختلف انتقالات ذهنی و از جمله ترتیب و چینش قضایا در قیاسات برهانی و همچنین خصوصیات عام مواد یقینی و غیر یقینی را بیان می کند و دانشمندان علوم مختلف با شناخت منطق و رعایت موازین منطقی می توانند به داوری بین قاضایای مختلف و یا متناقض پرداخته و به تشخیص قول صواب و یا خطا مبادرت ورزند .
رعایت نکردن موازین منطقی ، اشتباهات و خطاهای فراوانی را در حوزه های مختلف علمی پدید می اورد و زمینه ظهور قضتایای متهافت و رویارویی را ایجاد می کند و اگر صرف وجود خطا و یا بروز قضایای متناقض دلیل بر نفی حقیقت علم و یا انکار راه معرفت و عصمت ان باشد این مساله انچنان که برخی گمان برده اند منحصر به علمی خاص نظیر فسفه نمی باشد و همه علوم تجربی و غیر تجربی و همه دانشهای نظری و عملی و از جمله علم فقه و مانند ان را نیز در بر می گیرد زیرا اختلافات علمی مختص به دیدگاههای فلسفی نبوده و در همه علوم وجود دارد .
استدلالهای منطقی در متون اسلامی عمده استدلال در بیان فوق این است که در ادیان و خصوصا در قران دلیلی ب روجود خدا از نوع براهین معهود فلسفی آورده نشده است و این گفتار لا اقل در مورد قران از چند جهت مخدوش بوده و نتیجه مورد نظر را نمی دهد .
نخست این که قرآن در هنگام نزول خود مواجه با اهل کتاب و با مشرکانی بود که منکر اصل ذات الهی نبودند و مشکل پیامبر اسلام و بلکه مشکل اصلی انبیای سلف وثنیت ثنویت و نظائر ان بود .
تعبیر قرآن در موارد بسیاری درباره کسانی که مورد خطاب ÷یامبر بوده و با او عناد می ورزیدند این است که انها به خداوند و خالقیت او اعتراف دارند .
لئن سالتهم من خلق السموات و الارض و سخر الشمس و القمر لیقولن الله اگر از انها سوال نمایی چه کسی آسمانها و زمین را افرید و خورشید و ماه را مسخر ساخت هر آینه پاسخ خواهند گفت : الله ولن سالتهم من نزل من السماء ماء فاحیا به الارض من بعد موتها لیقولن الله و اگر از انها پرسش نمایی چه کسی از اسمان اب را فرستاد و زمین را به ان پس از خزان و مرگ گیاهان زنده گرداند پاسخ گویند الله و در سوره لقمان امده است لئن سالتهم من خلق السموات و الارض لیقولن الله اگر از انها پرسی چه کسی اسمانها و زمین را خلق کرد پاسخ خواهند گفت : الله و لئن سالتهم من خلق اسلموات و الارض لیقولن خلقهن العزیز العلیم و اگر از انها سوال کنی چه کسی اسمانها و زمین را خلق کرد پاسخ خواهند داد: آنها را عزیز علیم خلق کرده است .
و لئن سالتهم من خلقهم لیقولن الله و اگر از آنها سوال نمایی : چه کسی آنها را خلق کرده است .
پاسخ خواهند گفت : الله مشکل اصلی و ثنیین حجاز و بت پرستان ذات الهی و خالقیت و برخی از دیگر صفات او نبود معضل اصلی آنان در توحید ربوبی بود .
آها اوثان و اجسامی را به ربوبیت پرستش می کردند و آنها را دخیل در پرورش و رشد خود دانسته و واسطه در تقرب خود نسبت به خداوند می شمردند .
گزارش قرآن در مورد آنها این است که آنها در توجیه رفتار خود می گویند : ما نعبد هم الا لیقربونا الی الله زلفی یعنی ما پرستش و عبودیت آنها را نمی کنیم جز آن که ما را به الله نزدیک گردانند و در جای دیگر قران درباره رفتار و گفتار آنها می فرماید و یعبدون من دون الله ما لایضرهم و لا ینفعهم و یقولون هولاء شفعاء نا عندالله یعنی انها غیر از خداوند را به عبودیت می گیرند آنچه را که ضرر و نفعی برای انها ندارد می پرستند و می گویند این بتها شفیع ما در نزد الله هستند .
بدیهی است که قؤان در مواجهه با گروههای فوق نیازی به اثبات ذات اقدس اله ندارد بلکه از یک سو گفتار انها را بدون دلیل و برهان خوانده و از دیگر سو بر توحید ربوبی خداوند سبحان اقامه برهان می نماید .
دوم این که آیات قرآن منحصر به موارد یاد شده نبوده و در برخی از موارد مدعای منکران مبدا و یا معاد را فاقد دلیل و برهان دانسته و اعتماد آنها را به ظن و گمان نکوهش نموده است و در موارد دیگر بر هستی خالق اقامه بهران نموده است .
قران کریم در هنگامی که با دهری مسلکان و کسانی سخن می گوید که حیات و ممات خود را به طبیعت و یا دهر نسبت می دهند به استدلال می پردازد و براهینی را اقامه می نماید که بحث و گفتگو پیرامون آنها ابواب و فصول فلسفی خاصی را به ارمغان می اورد .
قرآن کریم گفتار انها را درباره حیات و ممات به این صورت نقل می نماید و قالو ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما یهلکنا الا الدهر یعنی گفتند چیزی جز زندگی دنیا نیست که در ان مرده و زنده می شویم و لاکت ما جز به دهر نیست .
پاسخی که قرآن در ادامه آیه به انها می دهد این است که و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون یعنی انها بر این ادعای خود علم ندارند و جز به ظن و گمان سخن نمی گویند و این پاسخ بدین معناست که میازن سنجش اصول اعتقادی چیزی جز علم و برهان نیست .
در سوره مبارک طه در اثبات خالق انسان و خالق اسمانها و زمین می فرماید ام خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون ام خلقوا السموات و الارض بل لایوقنون آیا اینان بدون خالق از نیستی صرف به وجد امدند و یا خویشتن را خود خلق کردند یا ان که آنان اسمان و زمین را افریدند بلکه به یقین خدا را نشناختند چه این که انها اهل یقین نیستند .
آیه اول برهان بر وجود خالق انسان است به این بیان که شما یا خالق دارید و یا نه و دوم که محال است زیرا تصادف مستحیل است پس دارای خالق هستید و خالق شما یا خود شما هستید و یا غیر شماست و صورت اول که محال است چون محذور دور که همان اجتماع نقیضین باشد محجال بودن ان واضح است .
پس خالق شما غیر شماست و غیری را که قران در این ایه معرفی می کند بدون شک علت قابلی انها نیست .
زیار اولا انها منکر علت قابلی نیتند و از پذیرش آن نیز ابائی ندارند و ثانیا غرض قران اثبات علت قابلی نیست پس قران در این ایه در صدد اثبات مبدا فاعلی است که غیر انها می باشد .
همان طور که یک قاعده اصولی مانند لا تنقض الیقین بالشک با دقتهای اصولی در قالب فصول و ابوابی چند مباحث مبسوط و مفصل استصحاب را به دنبال می اورد تامل درباره ایه فوق منشا فصول و ابواب فراوانی در شناخت مبدا و خالق انسان می شود .
زیرا هر یک از عبارات و گزاره های یاد شده بر مدار امتناع اجتماع نقیضین به دو امر منحل شده اند و در گزاره نخست دلیل استحاله خالق نداشتن انسان این است که هستی عین ذات انسان نبوده و خارج از ان است و استناد هستی به ان بدون سبب و علت مستلزم ترجح بدون مرجح است زیرا شی ای که هستی و نیستی در ذات او ماخوذ نیست نسبت او به هستی و نیستی مساوی است و در این حال انتساب هستی و یا نیستی به ان بدون ان که به سببی ثالث منتسب باشد مستلزم جمع تساوی نسبت و عدم تساوی ان است و چون تساوی و عدم تساوی نقیضین هستند ، استناد هستی انسان به خودش بدون مرجح خارجی مستلزم جمع تقیضین می باشد و جمع نقیضین محال است .
پس خالق نداشتن انسان موجود محال است .
در صورتی که انسان خالق خود باشد دور لازم می اید و دور نیز چون مسلتزم جمع نقیضین و محال است پس انسان خالق خود نیز نیست پس خالق انسان غیر از انسان است .
در مورد ایه دوم نیز به شیوه فوق استدلال در مورد اسمان و زمین ادامه پیدا می کند و بدین ترتیب مباحثی فراوان از متن این ایات درباره هستی انسان و جهان شکل می گیرد و نظیر این ایات در قران وجود دارد .
سوم این که چهره تفصیلی براهین و استدلالهای عقلی در روایات و احادیثی که از متون دینی به حساب می ایند به وفور یافت می شود در توحید صدوق و در اصول کافی نظیر انچه در ایه امده است به این صورت بیان شده است انک لم تکون نفسک و لا کونک من هو مثلک یعنی تو نفس خود را ایجاد نکردی و کسی که مثل تو باشد نیز تو را تکون و هستی نبخشید .
تشابه قلوب و تماثل شبهات موجود یعنی چیز یکه از هستی بهره ای دارد دو قسم است : مادی و مجرد ، البته برای تجرد مراتبی است که هر کدام از موجود مثالی ، عقلی و الهی بنوبه خود مصداق آن می باشند .
حقیقت شناخت مجرد است و هرگز علم و نیز وجود ذهنی ، مادی نخواهد بود ، گرچه متعلق علم و محکی وجود ذهنی می تواند مادی یا مجرد باشد .
منکران توحید یا وحی و نبوت در اثر حصر موجود در ماده و نفی موجود مجرد ، مبتلا به انکار مبدا غیبی شده و وحی و نبوت را نیز نپذیرفته ان را انکار می نمایند .
قرآن کریم پندار مادی گرایانه گروهی از اسرائیلیها و نیز عده ای از مردم وثنی و صنمی حجاز را بازگو می نماید و در بخشی از سخنان خود می فرماید دلهای اینان شبیه به یکدیگر است .
بیان قران کریم درباره عده ای زا اسرائیلی ها این است : یا موسی لن نومن لک حتی نری الله جهره ای موسی علیه السلام ماهرگز یا البته به تو ایمان نمی اوریم مگر ان که خدا را بطور روشن و اشکار ببینیم و سخن قران مجید درباره گروهی از بت پرستان حجاز این است و قال الذین لایرجون لقائنا لو لا انزل علیانا الملائکه اونری ربنا لقد استکبروا فی انفسهک و عوعتوا کبیرا کسانی که امید دیدار ما معاد را ندارد چنین گفتند چرا فرشتگان بر ما فرود نیامدند یا پروردگارمان را ببینیم اینان به تحقیق استکبار کرده و برگی بی جا نموده و سرکشی و طغیان بز رگ و اشکار کرده اند .
کلام قران درباره کسانی که تفکر مادی داشته و در طول تاریخ سخنان مشابه دارند این است و قال الذین لا یعلمون لو لا یکلمنا الله او تاتینا ایه کذلک قال الذین من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم قد بینا الایات لقوم یوقنون کسانی که پی به حقائق غیبی نبرده و از معارف الهی آگاهی ندارند چنین گفتند چرا خداوند با ما سخن نمی گیود یا نشانه خاص وحی و نبوت مثلا برا یما نمی اید این چنین گفتند کسانی که قبل از اینها بودند دلهای انان شبیه به هم است در نتیجه افکار و گفترا انها نیز نظیر هم خواهد بود به تحقیق ما ایات خود را برای مردم سالم و پاک از الودگی جاهلیت و عناد بیان نمودیم و انان می فهمند و یقین حاصل می کنند و ایمان می اورند .
غرض از ذکر این مطلب آن است که غالب شبهات منکران توحید یا وحی و نبوت و معاد همان است که در طول تاریخ بازگو شده و در درجه اول انبیای الهی پاسخ معقول انها را ارائه کرده اند انگاه شاگردان انبیا یعنی حکما و متکلمان دینی همان معارف را تبیین و شرح نموده اند .
گرچه اشکال در هر عصری به اشکال و سبکهای خاصی ظهور می کند و پاسخ ان نیز در هر دوره ای با بیان مخصوص و مناسب تجلی می نماید و در طی اعصار و قورن گروه یکه حق محور بوده و در طی طریق حقیقت خواهی قصول یا تقصیر نداشته یا نورزیده اند به ان رسیده و به محتوای آن باور دارند و عده ای که خود محور بوده و در پیمدن راه حقیقت خواهی مبتلا به ونی و وهن و ادهان و ایهان شده یا می شوند از نیل به ان باز مانده و یا اگر ان را ادراک نمایند و مشکل علمی انها حل گردد معضل عملی انها مانع از ایمان اوردن می شود چنان که فرعون و در باریان وی بعد از فهمیدن اعجاز موسی علیه السلام از ایمان به ان ابا کردند و جحدوابها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا لقد علمت ما انزل هولاء الا رب السموات و الارض بنابراین باید از برخی از مغالطه های بالعرض نظیر رمی به کهنه گویی یا تکرار سخنان پیشینیان یا عدم کارایی چنین دلیل یا پاسخ و مانند ان اگاه بود و بر اثر تشابه قلوب و تماثل شبهات و تناظر اشکال همان جواب رصین و وزین کار امد وحی را که به زبان حکیمان متاله تبیین و تشریح شده با عبارت اشنا و قلم دلپذیر و مناسب با عصر ارائه کرد .
راههای شناخت صفات خداوند راه عقلی عقل می تواند وجود موجودی را که غنی با لذات است اثبات کند هنگامی که بدین امر دست یافت برای اثبات بسیاری از صفات ثبوتیه و سلبیه خداوند نیز توانایی می یابد زیرا هر صفتی که موجب نقص ذات غنی بالذات شود باید از او سلب گردد .
خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب تجرید الاعتقاد از همین روش برای اثبات بسیاری از صفات سلبی و ثبوتی بهره جسته است که به برخی از انها اشاره می کنیم خواجه نصیرالدین بیان می دارد که وجوب و جود خداوند ما را به چند نتیجه راه می نماید خداوند تعالی همواره بوده و باقی است زیرا واجب الوجود ان است که وجود برای او ضروری است پس عدم بر او روا نیست .
خدا شریک ندارد زیرا اگر او را شریک باشد ان شریک نیز واجب الوجود است و هر دو در وجوب وجود مانند یکدیگرند البته هر یک خصوصیتی دارند که دیگری ندارد .
بنابراین مرکب می شوند از یک معنای مشترک که وجوب وجود است و دیگر خصوصیتی که ویپه هر کدام است .
و ترکیب نشانه ضعف و فقر است اما می دانیم که ضعف و فقر به ساحت واجب الوجود راه ندارد بنابراین خدا شریک ندارد .
خدا مرکب نیست زیرا مرکب به اجزا نیازمند است و چیزی که از اجزا حاصل شده است اجزای او به واجب بودن سزوارترند تا خود او .
خداوند در مکان قرار نگرفته است و نمی توان به او اشاره حسی کرد .
زیرا او جسم نیست .
و از این رو مکان و زمان برای او معنا ندارد .
اگر خدا در مکان باشد حرکت و سکون بر او عارض می شود و حرکت و سکون بر حدوث دلالت می کند که با وجوب وجود منافات دارد .
بنابراین او فوق مکان و خالق ان است .
خدا با غیر خود متحد نمی گردد زیرا غیر او ممکن الوجود است و روا نیست که موجود غنی با لذات با موجود فقیر و وابسته متحد گردد .
چون در این صورت خود او نیز محدود می گردد خدا در هیچ جهتی نیست چون جسم نیست خدا محل حوادث نیست بدین معنا که امکان ندارد صفت و حالت تازه ای برای او پیدا شود زیرا اگر انها کمالی از کمالات هستند خداوند همواره بدانها متصف بوده و اگر نقص اند هیچگاه بدانها متصف نبوده است.
واجب الوجود در هیچ صفتی به کسی احتیاج ندارد زیرا غیر او ممکن الوجود است و ممکن الوجود تمام وجودش وابستهب ه خد است .
حال اگر خدای غنی با لذات در وجود و کمالی از کمالاتش به ممکنات وابسته باشد دور لازم یم اید و دور باطل است .
همچنین می توان گفت اگر خدا در صفت و کمال محتاج غیر باشد نیازمند می شود و وجوب وجود با نیازمندی سازگار نیست .
صفات خدا زائد بر ذات او نیستند .
صفات حقیقی او عین ذات اویند زیرا اگر صفات زیادب ر ذات باشند لازم می اید که ذات در مرحله ذات خالی از ان صفات باشد .
خدا را با چشم سر نمی توان دید زیرا او جسم نیست و رنگ ندارد خدا ملک و حاکمیت دادر .
ملک و پادشاهی قائم به سه چیز است از دیگران بی نیاز باشد دیگران به او نیازمند باشند و بتواند در همه چیز تصرف کند و کسی از او مواخذه نکند .
این سه شرط در خدا وجود دارد و در نتیجه او بر همه چیز مالکیت و حاکمیت دارد .
او حکیم است .
حکیم ان است که حقایق را نیک بشناسد و هر کار را بر وجه اکمل و مطابق مصالح کلی درست و استوار سازد .
خدا به هر دو معنا حکیم است .
خدا قیوم است قیومب ه معنای قائم به خود است که به دیگران نیاز ندارد و دیگرانند که به او نیازمندند سیر در افاق و انفس راه دیگر شناخت اوصاف الهی سیر در افاق و انفس است .
در پرتو این مطالعه انسان می تواند به برخی اوصاف الهی راه یابد .
برای مثال از مطالعه و بررسی نظم جهان هستی حیوانات گیاهان و حتی خود انسان اشکار می گردد که ناظم و خالق هستی بر اساس سنخیت علت و معلول باید از صفت علم حکمت و قدرت برخوردار باشد و همچنین از انسجام و وحدت حاکم ب رجهان هستی می تواند به وحدت و توحید خالق و ناظم هستی پی ببرد.
این استبناط نیز بنابر نیروی عقلی صورت می یگرد .
تفاوت ان با راه نخست این است که در روش نخست همه مقدمات عقلی اند ولی در راه دوم برخی مقدمات از مشاهده جهان منظم اخذ می شوند و نتیجه می گیریم که جهان منظم است .
قران و روایات راه دیگر شناخت اوصاف الهی مراجعه به قران و روایات معتبر معصومین (ع) است .
پس از انکه وجود خدا و برخی صفات او و همچنین بعثت و برخی صفات کمالی پیامبر گرامی اسالم به اثبات می رسد می توان از طریق قران و روایات معصومین بسیاری از صفات الهی را باز شناخت کشف و شهود انسان بر اثر تکامل روحی و کسب فضایل معنوی به جایی می رسد که می تواند بسیاری از حقیقا از جمله صفات جمال و جلال الهی را از طریق مشاهده قلبی درک کند .
البته این راه صخت و صعب است و به معدود کسان اختصاص دارد ولی راهی رفتنی و دست یافتنی است که جوانان برومند ایران زمین توان طی نمودن ان را دارند این چها رروش نه تنها در شناخت صفات الهی بکار می رود بلکه در اغلب مباحث اسلامی کار برد دارند .
روش عقلی محض را روش فلسفی و روش کشف و شهود را روش عرفانی گویند .
روش استفاده از ایات و روایات را روش نقلی گویند و هرگاه بررسی افاق و انفس از طریق ترکیبی از روشهای عقلی و نقلی صورت پذیرد از روش کلامی استفاده شده است .