یادداشت « ماهیت قیام حسینی »
1.
بحث در اینجاست که حادثه عاشورا چه حادثه ای است واز چه مقوله است؟
آیا از نظر اجتماعی یک انفجار بدون هدف بود مانند بسیاری از انفجارها که در اثر فشار ظلم وتشدید سختگیریها رخ می دهد واحیاناً به وضع موجودکمک میکند، ویا یک تصمیم آگاهانه وهوشیارانه نسبت به اوضاع واحوال موود ونسبت به آثار ونتایج این حرکت بود؟
ودر صورت دوم آیا یک قیام ونهضت وانقلاب مقدس بود یا یک دفاع شرافتمندانه مقدس؟
یعنی آیا هجوم بود یا دفاع؟
آیا کاری بودکه از طرف امام شروع شد وحکومت وقت می خواست آن را سرکوب کند ، ویا اواز طرف حکومت وقت مورد تجاوز قرار گرفت و او به جای سکوت ووتسلیم، شرافتمندانه از خود دفاع کرد؟
به عبارت دیگر آیا چیزی از سنخ تقوا در جامعه بود ومظهر یک تقوای بزرگ در حد دادن جان بود، یا مظهر یک احسان وعصیان وقیام مقدس؟
آیا از نوع حفظ واثبات خود بود یا از نوع نفی وانکار جبهه مخالف؟
بنا بر فرض اول ناچار اهدافی داشت اجتماعی واصولی؛ وبنابر فرض دوم هدفش جز حفظ شرف و حیثیت انسانی خود نبود؛ وبنابراینکه از نوع انقلاب وقیام ابتدایی بود آیا مبنای این انقلاب صرفاً دعوت مردم کوفه بود که اگر مردم کوفه دعوت نمیکردند قیام نمی کرد ( وقهراً پس از اطلاع از عقب نشینی مردم کوفه در صدد کنار آمدن وسکوت بود ) یا مبنای دیگر جز دعوت مردم کوفه داشت وفرضاً مردم کوفه دعوت نمی کردند او در صدد اعتراض ومخالفت بود هرچندبه قیمت جانش تمام شود؟
در جریان حادثه کربلا عوامل گوناگونی دخالت داشته است یعنی انگیزه های متعددی برای امام در کار بوده است که همین جهت از طرفی توضیح وتشریح ماهیت این قیام را دشوار می سازد زیرا آنچه از امام ظاهر شده گاهی مربوط به یک عامل خاص بوده وگاهی به عامل دیگر، و سبب شده که اظهار نظر کنندگان، گیج و گنگ بشوند و ضد و نقیض اظهار نظر کنند؛ واز طرف دیگر به این قیام جنبه های مختلف می دهد و در حقیقت از هر جنبه ای ماهیت خاصی د ارد.
( در امور اجتماعی ومرکب ، مانعی نیست که یک چیز دارای چند ماهیت باشد همچنانکه مخصوصاً در درسهای « فلسفه تاریخ » ثابت کرده ایم.
) عواملی که در کار بوده و ممکن است در این امر دخالت داشته باشد ویا دخالت داشته است: الف.
اینکه امام یگانه شخصیت لایق و منصوص و وارث خلافت و دارای مقام معنوی امامت بود.
در این جهت فرقی میان امام و پدرش و برادرش نبود، همچنانکه فرقی میان حکومت یزید و معاویه و خلفای سه گانه نبود.
این جهت به تنهایی وظیفه ای ایجاب نمیکند.
اگر مردم اصلحیت را تشخیص دادند و بیعت کردند و در حقیقت با بیعت صلاحیت خود را و آمادگی خود را برای قبول زمامداری این امام اعلام کردند او هم قبول می کند.
اما مادامی که مردم آمادگی ندارنداز طرفی ، واز طرف دیگر اوضاع واحوال بر طبق مصالح مسلمین می گردد، به حکم این دوعامل، وظیفه امام مخالفت نیست بلکه همکاری و همگامی است همچنانکه امیر (ع) چنین کرد، در مشورتهای سیاسی و قضائی شرکت می کرد و به نماز جماعت حاضر می شد.
در قضیه کربلا این عامل به تنهایی دخالت نداشته است.
این عامل را به ضمیمه عامل سوم که دعوت اهل کوفه است باید در نظر بگیریم چون عامل دعوت مردم ، برای به دست گرفتن حکومت بود نه چیز دیگر.
پس این عامل ، عامل جداگانه نیست وباید در ضمن آن عامل ذکر شود.
ب.
از امام بیعت می خواستند و در این کار رخصتی نبود.
ج.
مردم کوفه پس از امتناع امام از بیعت اورا دعوت کردند وآمادگی خود را برای کمک او و به دست گرفتن خلافت وزعامت اعلام کردند، نامه های پی در پی آمد، قاصد امام هم امادگی مردم را تایید کرد.
د.
اصلی است در اسلام به نام « امر به معروف ونهی از منکر »، مخصوصاً در موردی که کار از حدود مسائل جزئی تجاوز کند، تحلیل حرام وتحریم حلال بشود.
بدعت پیدا شود، حقوق عمومی پایمال شود، ظلم زیاد شود.
اما م مکرر به این اصل استناد کرده است.
اما عامل بیعت امام حاضر بود که کشته شود وبه هیچ وجه حاضر به بیعت نبود .
وظیفه امام از این نظر فقط امتناع بود.
این وظیفه را با خروج از کشور، با متحصن شدن به شعاب جبال ( آنچنانکه ابن عباس پیشنهاد کرد ) ، با مخفی شدن هم می توانست انجام دهد.
به عبارت دیگر روش ومتد امام از این نظر جز زیر بار نرفتن به هر شکل ولو به خروج از مرز تا حد کشته شدن نیست.
روش امام در مقابل عامل بیعت خواستن، محدود به مرز وتاسر حدکشته شدن نیست.
روش امام در مقابل عامل بیعت خواستن، محدود به حدامکانات برای به دست گرفتن حکومت نیست و محدود به حد کشته نشدن هم نیست، ولی هیچ وظیفه ای مثبت از قبیل توسعه انقلاب وگسترش دعوت و غیره را نیست، ولی هیچ وظیفه ای مثبت از قبیل توسعه انقلاب وگسترش دعوت و غیره را ایجاب نمی کند، جلوگیری از خونریزی دیگران لازم می شود.
از این نظر امام فقط باید بگوید: نه .
در آن زمان بیعت امام قطعاً جدی واز روی رضا تلقی می شد وواقعاً صحه گذاشتن به خلافت یزید بود .
قرائنی در دست است که امام به هیچ وجه حاضر به بیعت نبود.
اما موضوع امر به معروف ونهی از منکر : در اینجا باید اوضاع خاصی را که در زمان معاویه ودر اثر خلافت یزید پیدا شده بود در نظر گرفت: الف.
خود موضوع خلافت موروثی که جامه عمل پوشیدن به آرزوی دیرین ابوسفیان بود.
اما در زمان خودمعاویه به این امر وبه کارهای معاویه معترض بودو حتی در یک نامه به معاویه نوشت: من می ترسم در نزد خدا از اینکه علیه توقیام نمی کنم مسؤول باشم .
امام در زمان معاویه اقداماتی می کرد که معلوم بود قصد شورش دارد.
در اینجا یک مطلب هست و آن اینکه این گونه قیامها بلکه مطلق امر به معروف ها ونهی از منکرها یک وظیفه تعبدی نیست که ماهر وقت منکری را دیدیم نهی کنیم وبر ما نباشد که به نتیجه واثر کار توجه داشته باشیم، بلکه احتمال اثر یا اطمینان به نتیجه لازم است، یعنی این کار از نوع کارهایی است که بر مکلف است نتیجه کار را برآورد کند، والا بی جهت نیرویی را مصرف کرده وبه هدر داده است.
مساله اعتقاد امام به نتیجه کارش مربوط است به آنه قبلاً گفتیم که امام از نظر عامل امر به معروف ونهی از منکر ، منطقش منطق انقلابی شهید و طرفدار توسعه خونریزی و گسترش انقلاب بود ، مطلبی وپیامی داشت که آن پیام را فقط میخواست با خون رقم کند که هرگز پاک نشود.
آیا امام خود به نتیجه کار خود وهدر نرفتن خود معتقد بود یا نه؟
بلی معتقد بود، به چند دلیل: الف.
در جواب شخصی که «ریاشی»نقل می کند.
در روز عاشورا خطاب به مردم فرمود.
در روز عاشورا خطاب به اهل بیت فرمود.
به عمر سعد فرمود: به خدا ملک ری نصیب تونخواهد شد، می بینم که بچه های کوفه به سرت سنگ می پرانند آنطور که به درخت میوه سنگ می زنند.
اما موضوع دعوت مردم کوفه: این دعوت برای چیست؟
قطعاً برای قبول زمامداری وبه دست آوردن قدرت ومرکز قراردادن کوفه بود.
کوفه سرباز خانه جهان اسلام بود .
نامه ای که وجوه رجال واشراف کوفه نوشتند، بسیار محکم واصولی بود که در یادداشتهای « نهضت جسینی » نقل کردیم.
در این نامه تز امام راجع به حاکم وحکومت مشخص می شود،و نشان می دهد عنایت امام را به مساله رهبری در درجه اول واینکه بزرگترین منکر خود یزید است وپستی که اشغال کرده است.
در این جا چندمطلب است: حرکت امام از مکه به کوفه تنها به علت دعوت کوفه نبود بلکه دلایل قطعی در دست است که امام به هر حال نمیتوانست در مکه بماند وقرائنی از این جهت در دست است: اولاً امام عمل حج را ناتمام گذاشت.
ما می دانیم که در حج تمتع پس از شروع عمل، اتمامش واجب است وفقط ضرورت بسیار مهمی نظیر خوف قتل سبب جواز عدم ادامه می شود .مگر اینکه فرض کنیم امام از اول ،عمره تمتع بجا نیاورد وازاول قصد عمره مفرده کرده .
ثانیاً امام حین خروج از مکه وضع خود را تشبیه به وضع موسی بن عمران کرد وقتی که از مصر خارج شد وصحرای سینا را به طرف مشرق طی کرد وبه طرف فلسطین می آمد کرد.
سرمایه سخن مینویسد: عمرو بن سعد بن العاص مامور بود با عده ای که امام را بکشد.
« طریحی » نوشته است که سی نفر از شیاطین بنی امیه مامور این کار شده بودند.
در یادداشتهای « نهضت حسینی » نمره 10 از « مقتل خوارزمی » نقل کردیم که امام ضمن در دل کتبی به ابن عباس می گوید: مرا در مکه آرام نمی گذارند واز جوار حرم الهی مجبور به خروج می کنند.
ابن عباس هم در نامه ای که به یزید مینویسد و سخت او را ملامت وفحش کاری می کند، میگوید: شما به زور حسین را از حرم الهی اخراج کردید.