مقدمه
براستی اما این نهضت بزرگ، چه خصوصیات و ویژگیهایی داشته است که تا این حدّ سزاوار آن است که در حفظش بکوشیم و در احیایش قدم برداریم؟
چرا باید آن را در زندگی فردی و اجتماعیمان الگو قرار دهیم و از آن درس چگونه زیستن بیاموزیم؟
مگر سخن امام حسین چیست و پیامش حاوی چه معنایی است که تا این درجه بدان ارج مینهیم و برای آن ارزش و اهمیت قایل میشویم؟
پاسخ به این پرسشها، محتاج به بررسی همه جانبهای است که باید در نهضت حسین علیهالسلام انجام دهیم؛ و این نه فقط برای رسیدن به جواب این سؤال که برای تبیین رمز جاودانگی اسلام و گشودن راز ماندگاری و نشاط مکتب تشیع ضرورت دارد؛ چه این که گفتهاند و راست گفتهاند که «این عاشوراست که اسلام را زنده نگهداشته است» و حیات مذهب شیعه را ضمانت کرده است.
در این چند برگ میکوشیم تا گوشه ای از این واقعه بزرگ را از زوایایی چند، مورد مطالعه قرار دهیم هر چند از همین ابتدا به نارسایی و ناتوانی خود در تشریح و تحلیل و تبیین این حماسه عظیم، معترفیم .
عاشورا ، نجات یک امت
عاشوراى حسینى «سیستم دفاعى اسلام ناب محمدى»(ص) در طول قرون و اعصار است.
عاشوراى حسینى درخشانترین نمونه معروفگرایى و منکرستیزى در پهنه زمان و زمین است.
عاشوراى حسینى بلندترین فریاد بشریت مظلوم در برابر سپاه ابلیس و استکبار جهانى است.
و قله عشق و عرفان انسان نسبتبه مقام اقدس ربوبى است.
عاشورا نمایشگاه جاوید ارزشها و ضدارزشها در ساحل فرات است; نمایشگاهى که بینندگان آن سرانجام به یکى از دو صف مىپیوندند و هر سال و هر روز بر سطح و سقف نمایشگاه مىافزایند.
عاشورا فریاد دفاع همیشگى از مظلومان و مستضعفان زمان و زمین و اعلام جهاد جاوید علیه کفر و نفاق و جهل و استثمار و قلدرى است.
عاشورا دانشگاه عشق و عرفان و حماسه است.
در این دانشگاه انسان مىآموزد که چگونه به خدا عشق ورزد، چگونه بدون سلاح بجنگد و چگونه در اوج غربتحماسه آزادى بسراید.
عاشورا سمبل قیام در برابر ارتداد و ارتجاع مکتبى است; ارتجاع از اسلام ناب محمدى(ص) و بازگشت از عدالت علوى و تردید و توقف در اجراى قوانین قرآنى.
عاشورا سد استوار حسینى(ع) براى جلوگیرى از یورش یاجوج و ماجوج غربى و شرقى به میهن بزرگ اسلامى است.
عاشوراى حسینى کشتى نجات امت محمد(ص) در برار توفان جهل و ترس و استعمار خارجى و استبداد داخلى است.
عاشورا حسینى چتر معنویت دین و امت در برابر بازگشت دوباره نظامهاى سیاسى و اقتصادى و اهداف و آرمانهاى جاهلیت قدیم و نوین است.
عاشوراى حسینى ادعانامه پاسداران ایمان و عدالت و آزادى علیه مرفهاى بىدرد و متجاوزان به حقوق اجتماعى و فروغلتیدگان در لجنزار تشریفات و اسراف و ابتذال فرهنگى است.
عبرت هاى عاشورا اولین عبرتى که در قضیه عاشورا ما را متوجه خود مى کند این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبرْ جامعه اسلامى به آن حد رسید که کسى مثل امام حسین(ع) ناچار شد براى نجات جامعه این چنین فداکارى بکند.
یک وقت این فداکارى بعد از گذشت هزار سال از صدر اسلام است یا یک وقت در قلب کشورها و ملت هاى مخالف و معاند با اسلام است, این یک حرفى است امّا این که حسین بن على(ع) در مرکز اسلام, در مدینه و مکه (مرکز وحى نبوى) با وضعیتى مواجه شود به طورى که هر چه نگاه کند ببیند چاره اى جز فداکارى نیست (آن هم فداکارى خونین و با عظمتى), این قابل تأمل است.
مگر چه وضعى بود که حسین بن على احساس کرد که اسلام فقط با فداکارى او زنده مى ماند واü از دست مى رود؟
عبرت این جاست, ما باید نگاه کنیم و ببینیم که چه شد که فردى مثل یزید بر جامعه اسلامى حاکم شد؟
جامعه اسلامى که رهبر و پیغمبرش در مکه و مدینه پرچم ها را مى داد دست مسلمان ها و آن ها مى رفتند تا اقصا نقاط جزیره العرب و مرزهاى شام, امپراتورى روم را تهدید مى کردند و سربازان دشمن نیز از مقابلشان فرار مى کردند و مسلمین پیروزمندانه برمى گشتند (مثل ماجراى تبوک) و جامعه اسلامى که در مسجد و مَعبَر آن, صوت تلاوت قرآن بلند بود و شخصیتى مثل پیغمبرْ با آن لحن و نَفَس, آیات خدا را بر مردم مى خواند و مردم را موعظه مى کرد و آن ها را در جاده هدایت با سرعت پیش مى برد.
چطور شد که همین جامعه, همین کشور و همین شهرها آن قدر از اسلام دور شدند تا کسى مثل یزید بر آن ها حکومت کرد؟
چرا باید وضعى پیش بیاید که کسى مثل حسین بن على ببیند چاره اى ندارد جز این فداکارى عظیم, که در تاریخ بى نظیر است.
چه شد که آن ها به این جا رسیدند؟
این همان عبرت است.
ما باید این را امروز مورد توجه دقیق قرار بدهیم.
ما امروز یک جامعه اسلامى هستیم.
باید ببینیم آن جامعه اسلامى چه آفتى پیدا کرد که کارش به یزید رسید.
چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع) در همان شهرى که ایشان حکومت مى کرد سرهاى پسران امیرالمؤمنین(ع) را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند!
کوفه همان جایى است که امیرالمؤمنین(ع) توى بازارهاى آن راه مى رفت, تازیانه بر دوش مى انداخت و مردم را امر به معروف و نهى از منکر مى کرد.
فریاد تلاوت قرآن در آناء اللیل وأطراف النّهار, از مسجد و تشکیلات آن بلند بود.
این همان شهر است که حالا دخترها و حرم امیرالمؤمنین(ع) را به اسارت در بازار آن مى گردانند.
چه شد که ظرف بیست سال به این جا رسیدند؟
جواب, این است: رسیدند که یک بیمارى وجود دارد که مى تواند جامعه اى که در رأس آن کسى مثل پیغمبر اسلامْ و امیرالمؤمنین(ع) بوده است را در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند.
پس این یک بیمارى خطرناکى است و ما هم باید از این بیمارى بترسیم.
امام بزرگوار ما اگر خود را شاگردى از شاگردان پیغمبرْ محسوب مى کرد, سرفخربه آسمان مى سود.
افتخار امام ما کجا و پیغمبرْ کجا؟
جامعه اى را که پیغمبرْ ساخته بود, بعد از مدت چند سال به آن وضع دچار شد و لذا جامعه ما خیلى باید مواظب باشد که به آن بیمارى دچار نشود.
عبرت این جاست.
ما باید آن بیمارى را بشناسیم و آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم.
ما باید بفهمیم چه بلایى بر سر آن جامعه آمده که سر حسین بن على آقا زاده اول دنیاى اسلام و پسر خلیفه مسلمین على بن ابى طالب(ع), در همان شهرى که پدر او بر مسند خلافت مى نشسته است گردانده شد و آب از آب هم تکان نخورد.
ببینیم چگونه از همان شهر افرادى آمدند به کربلا و او و اصحابش را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم امیرالمؤمنین(ع) را به اسارت گرفتند.
در پاسخ به این سؤال یک آیه از قرآن را مطرح مى کنم.
قرآن جواب ما را داده است.
قرآن درد و بیمارى را به مسلمین معرفى مى کند.
آن آیه این است که مى فرماید: (فخلف مِنْ بَعدهِم خَلْفٌ اَضاعُوا الصّلوه واتبعوا الشّهَوات فَسَوف یَلقَون غَیّا).
دو عامل, عامل اصلى این گمراهى و انحراف عمومى است: یکى دور شدن از ذکر خدا که مظهر آن صَلوه و نماز است.
یعنى فراموش کردن خدا و معنویت و جدا کردن حساب معنویت از زندگى و فراموش کردن توجه و ذکر و دعا و توسل و توفیق از خداى متعال و توکل بر خدا و کنار گذاشتن محاسبات خدایى از زندگى, و عامل دوم (اتبعوا الشهوات) است یعنى دنبال شهوترانى ها و هوس ها و در یک جمله (دنیا طلبى) رفتن و به فکر جمع آورى ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنیا افتادن و اصل دانستن این ها و فراموش کردن آرمان ها.
این درد اساسى و بزرگ است و ما هم ممکن است به این درد دچار بشویم.
راه و رسم مبارزه سیدالشهدا علیهالصّلاهوالسّلام، مىدانست که بعد از شهادت او، دشمن تمام فضاى جامعه و دنیاى آن روز را از تبلیغات بر ضدّ او پر خواهد کرد.
امام حسین علیه السّلام، کسى نبود که زمان و دشمن را نشناسد.
مى دانست دشمن چه خباثتهایى خواهد کرد.
درعین حال، این ایمان و امید را داشت که همین حرکت مظلومانه و غریبانه او، بالأخره دشمن را هم در کوتاه مدّت و هم در بلند مدّت شکست خواهد داد.
و همینطور هم شد.
بیعت او ـ به عنوان یک الگوی اسلامی ـ اسلام، طرفدار عیش و نوش و رفاه طلبی و ظلم و نفاق و غارت و اختلاس چپاولگران معرفی میشود و از پایه و اساس متزلزل میگردد (چرا که ولایت بنیان اسلام است) زیر بار بیعت با یزید نرفت و خود فرمود که مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح میدهد که: «لا اری الموت الا سعاده والحیاه معالظالمین الا برما» و این زیباترین و تمامترین نمونه است برای کسی که بخواهد در راه عقیده خویش و احیای آن در هر عصر و هر کجا که باشد فداکاری کند و خود را نیازمند یک اسوه حسنه ببیند.
پاسخ آن عده را تاریخ خیلی زودتر از آنچه انتظار میرفت، داد.
چیزی نگذشت که مختار ثقفی قیام نمود و هر کسی را که در مقابل حسین علیهالسلام ایستاده بود ـ حتی آن که در تجهیز سپاهیان، نقشی به عهده داشت به جزای عمل زشت خود رساند.
اما آرزوی حسین علیهالسلام فراتر از اینها بود، او رفع همه و همیشهظلم را میخواست و این، روزی است که نه فقط قرآن و عترت علیهمالسلام که تمامی انبیا و اولیاء حق آن را وعده دادهاند.
پس یقینا این همه ظلمها و ستمها و نامردمیهای دشمنان حسین علیهالسلام بی جواب نخواهد ماند و روزی خواهد آمد که همه ظلمها و جورها و بیعدالتیهابرای همیشه تاریخ خواهد شکست و این چیزی است که نماد آن در صورت بیرقی سرخ، بر گنبد مطهر حضرت اباعبداللّهالحسین علیهالسلام خودنمایی میکند.
مرحوم شریعتی میگفت: سران قبیلههای عرب، آنگاه که جنگی مابین دو قبیله درمیگرفت، چون به ماههای حرام بر میخورد و مجبور میشدند بنابر رسمی که داشتند، جنگ را متوقف کنندبر فراز خیمه بزرگ قوم خود، پرچم سرخی میافراشتند؛ معنی این، آن بود که هر کس این بیرق سرخ را میبیند بفهمد که مابین این دو قبیله جنگ هنوز هم برقرار است منتها باید این ماههای حرام بگذرد تا سکوت حاکم، به جنجال مبارزه این دو قوم بشکند.
اینک آنها که به کربلا میروند میبینند که گویی جنگ پایان یافته و سکوت مبهمی بر صحنه جنگ سایه افکنده اما ناگاه چشمشان به پرچم سرخی میخورد که بر بالای قبّه آرامگاه حسین علیهالسلام در اهتزاز است و گویای این پیام تنبّه آفرین است که «بگذار تا این سالهای حرام بگذرد».
و به نظر من این امیدوارکنندهترین و خط دهندهترین حدیث عاشوراست که لاجرم به دست فرزند منتظرش ـ آن موعود یگانه و آن پنهان بیکرانه ـ به تحقق و عینیت خواهد پیوست و همه ظلم در برابر همه عدل ریشهکن و نابود خواهد شد.
خطاست اگر کسى خیال کند که امام حسین علیه السّلام، شکست خورد.
کشته شدن، شکست خوردن نیست.
در جبهه جنگ آن کس که کشته مىشود شکست نخورده است.
آن کس که به هدف خود نمىرسد، شکست خورده است.
هدف دشمنان امام حسین علیه السّلام، این بود که اسلام و یادگارهاى نبوّت را از زمین براندازند.
اینها شکست خوردند.
چون اینطور نشد.
هدف امام حسین علیهالسّلام این بود که در برنامه یکپارچه دشمنان اسلام، که همهجا را به رنگ دلخواه خودشان در آورده بودند یا قصد داشتند درآوردند، رخنه ایجاد شود؛ اسلام و نداى مظلومیت و حقانیّت آن در همه جا سر داده شود و بالأخره دشمن اسلام، مغلوب شود.
و این، شد.
هم در کوتاه مدّت امام حسین علیهالسّلام پیروز شد و هم در بلند مدّت.
در کوتاه مدّت به این ترتیب که، خودِ این قیام و شهادت مظلومانه و اسارت خاندان آن بزرگوار، نظام حکومت بنىامیّه را متزلزل کرد.
بعد از همین حادثه بود که در دنیاى اسلام - در مدینه و در مکه - پىدرپى حوادثى پیش آمد و بالأخره منجر به نابودى سلسله آل ابىسفیان شد.
به فاصله سه، چهار سال، سلسله آل ابىسفیان به کلّى برافتاد و از بین رفت.
چه کسى خیال مىکرد این دشمنى که امام حسین علیه السّلام را مظلومانه در کربلا به شهادت رسانده بود، آنطور مغلوب انعکاس فریاد آن امام شود؛ آن هم در سه یا چهار سال؟!
در دراز مدّت هم امام حسین علیهالسّلام پیروز شد.
شما به تاریخ اسلام نگاه کنید و ببینید چقدر دین در دنیا رشد کرد!
چقدر اسلام ریشهدار شد!
چگونه ملتهاى اسلامى پدیدار شدند و رشد کردند!
علوم اسلامى پیشرفت کرد، فقه اسلامى پیشرفت کرد و بالأخره بعد از گذشت قرنها، امروز، پرچم اسلام بر فراز بلندترین بامهاى دنیا، در اهتزاز است.
آیا یزید و خانواده یزید به اینکه اسلام اینطور، روزبهروز رشد کند راضى بودند؟
آنها مىخواستند ریشه اسلام را بکَنند؛ مىخواستند از قرآن و پیغمبر اسلام، اسمى باقى نگذارند.
اما مىبینیم که درست به عکس شد.
پس، آن مبارز و مجاهد فىسبیلاللَّه که آنطور مظلومانه در مقابل دنیا ایستاد و خونش ریخته شد و خاندانش به اسارت رفتند، از همه جهت، بر دشمن خود پیروز شد.
این، براى ملتها یک درس است.
لذاست که از رهبران بزرگ دنیاى معاصر - حتى آنهایى که مسلمان هم نیستند - نقل مىکنند که گفتهاند: «ما راه مبارزه را، از حسینبنعلى علیه السّلام یاد گرفتیم.» انقلاب خودِ ما هم یکى از همین مثالهاست.
مردم ما هم از حسینبنعلى علیه السّلام یاد گرفتند.
فهمیدند که کشته شدن، دلیل مغلوب شدن نیست.
فهمیدند که در مقابل دشمنِ علىالظّاهر مسلّط، عقب نشینى کردن، موجب بدبختى و روسیاهى است.
دشمن هر چه با عظمت باشد، اگر جناح مؤمن و فئه مؤمنه، باتوکّل به خدا در مقابل او مجاهدت کند ، بالأخره شکست با دشمن و پیروزى با فئه مؤمنه است.
این راملت ما هم فهمیدند.
حفظ آرمان ها, ارزش ها و معیارهاى الهى اگر در جامعه اسلامى ما آن حالت آرمان خواهى از بین برود یا ضعیف بشود و هر کسى به فکر این باشد که کلاه خودمان را از معرکه به در ببریم تا در دنیایمان از دیگران عقب نیفتیم, دیگرى جمع کرده است و ما هم برویم جمع کنیم و خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجیح بدهیم, معلوم است که وضع به این جا خواهد رسید.
نظام اسلامى با ایمان ها, با همت هاى بلند, با مطرح شدن و اهمیت دادن و زنده نگه داشتن شعارها به وجود مى آید و حفظ مى شود و پیش مى رود.
معلوم است کم رنگ شدن شعارها, بى اعتنایى به اصول اسلام و انقلاب و همه چیز را با محاسبات مادى فهمیدن و مطرح کردن, جامعه را به آن جا پیش خواهد برد که به چنان وضعى برسد.
به همین دلیل آن ها به آن وضع دچارشدند.
یک روز براى مسلمین پیشرفت اسلام و رضاى خدا و تعلیم دین و معارف اسلامى و آشنایى با قرآن و معارف آن مطرح بود, دستگاه حکومت و اداره کشور, دستگاه زهد و تقوا و بى اعتنایى به زخارف دنیا و شهوات شخصى بود, نتیجه آن هم حرکت عظیمى بود که مردم به سمت خدا کردند.
در چنان وضعیتى کسى مثل على بن ابى طالب(ع), خلیفه مسلمین و کسى مثل حسین بن على(ع), شخصیت برجسته مى شود.
چرا که معیارها در وجود این ها بیش از دیگران است.
وقتى معیار خدا, تقوا, بى اعتنایى به دنیا و مجاهدت در راه خدا باشد کسانى به صحنه عمل مى آیند که این معیارها را دارند.
این ها سر رشته کارها را به دست مى گیرند و جامعه, جامعه اى اسلامى خواهد بود.
اما وقتى که معیارهاى خدایى عوض بشود, هرکسى که دنیا طلب تر, شهوتران تر و براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگ تر و با صدق و راستى بیگانه تر است, سرکار مى آید.
آن وقت نتیجه این مى شود که امثال عمربن سعد و شمر و عبیدالله بن زیاد مى شوند رؤسا و مثل حسین بن على(ع) به مَذبَح مى رود و در کربلا به شهادت مى رسد.
این یک حساب دو دو تا چهارتاست.
کسانى که دلسوزند نباید بگذارند معیارهاى الهى در جامعه عوض بشود.
اگر معیار تقوا در جامعه عوض شد معلوم است که باید خون یک انسان با تقوایى مثل حسین بن على(ع) ریخته شود.
اگر زرنگى و دست و پا دارى در کار دنیا و پشت سر هم اندازى و دروغگویى و بى اعتنایى به ارزش هاى اسلامى ملاک قرار گرفت, معلوم است که کسى مثل یزید باید در رأس کار قرار بگیرد و کسى مثل عبیدالله باید شخص اول کشور عراق بشود.
درسهایى از عاشورا عاشوراپیامها و درسهایىدارد.
عاشورا درس مىدهد که براى حفظ دین، باید فداکارى کرد.
درس مىدهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت.
درس مىدهد که در میدان نبرد حقّ و باطل، کوچک وبزرگ، زن ومرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیّت، با همدر یک صف قرار مىگیرند.
درس مىدهد که جبهه دشمن با همه تواناییهاى ظاهرى، بسیار آسیب پذیر است.
(همچنان که جبهه بنىامیه، بهوسیله کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید، و بالأخره هم این ماجرا، به فناى جبهه سفیانى منتهى شد.) درس مىدهد که در ماجراى دفاع از دین، از همه چیزبیشتر، براى انسان، بصیرت لازم است.
بىبصیرتها فریب مىخورند.
بىبصیرتهادرجبهه باطل قرار مىگیرند؛ بدون اینکه خود بدانند.
همچنان که در جبهه ابنزیاد، کسانى بودند که از فسّاق و فجّار نبودند، ولى از بىبصیرتها بودند.
ایستادگى در مقابل دشمن هم، از خصوصیات ولایت است.
چون ائمّه ما، الگوى این ایستادگىاند؛ از نمونه کربلا بگیرید تا امامزادههایى که در سختترین شرایط مقاومت کردند و به شهادت رسیدند، تا علىبن موسىالرّضا، علیهآلافالتّحیهوالثّناء که با یک سیاست الهى به جنگ دشمن رفت، تا موسىبن جعفر علیهالصّلاهوالسّلام که سالهاى زندان را تحمّل کرد، تا ائمّه ابناءالرّضا علیهمالسّلام که سالیان دراز رنج تبعید را تحمّل کردند.
انواع و اقسام تحمل رنج براى خدا، در میان ائمّه، از اوّل تا آخر و در طول این دویستوپنجاه سال، وجود دارد.
خوب؛ مردم ما اینها را یاد گرفتند.
اینها درسهاى عاشوراست.
البته همین درسها کافى است که یک ملت را، از ذلّت به عزّت برساند.
همین درسها مىتواند جبهه کفر و استکبار را شکست دهد.
درسهاى زندگى سازى است.
کلام آخر "صحه ای بر قصور زبان" چهارده قرن است که خون عاشورا در شریانهای تاریخ جریان دارد، عجبا!
هر حادثه تاریخی، با گذشت زمان برای مردمان کمرنگتر، بی روحتر، به وادی نسیان نزدیکتر و از هامون وضوح دورتر میشود اما این فقط عاشوراست که هر چه بگذرد پر رنگ تر، باروحتر و در سرزمین خاطرهها زندهتر و واضحتر میگردد و این نکتهای است که هیچ بینای منصفی آن را انکار نمیکند.
پس واقعه عاشورا نه فقط یک واقعه تاریخی که دارای مختصات زمانی و مکانی ویژهای باشد بل یک رویداد همیشه جاوید و همواره زنده است؛ بسان حقایق فرا زمانی و بلکه فراتر از آنها.
فهرست منابع http://www.khamenei.ir http://www.zohoortv.com http://www.qomicis.com