«الحمدلله رب العالمین أحمده و أستعینه و أستغفره و أتوکل علیه و أصلی أسلم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه و حافظ و مبلغ رسالته، بشیر رحمته و نذیر و نقمته سیدنا و نبینا أبی القاسم المصطفی محمد و علی آله الاطهرین المنتجبین المظلومین المعصومین سیما أبی عبدالله الحسین(ع) سیما بقیه الله فی الارضین.»
اوصیکم عبادالله بتقوی الله.
همه شما عزیزان، برادران و خواهران نمازگزار را به تقوی الهی دعوت و توصیه می کنم.
اول و آخر، تقواست؛ و توصیه اصلی، به توشه گیری از تقواست.
اگر بحثی هم می کنیم، برای این است که بتوانیم مایه تقوا را در خودمان، در مردم و مستعان نماز جمعه، ان شاءالله به مدد الهی تقویت کنیم.
امروز در خطبه اول، بحثی در باره ماجرای عاشورا عرض می کنم.
اگرچه در این زمینه، بسیار سخن گفته شده است، ما هم عرایضی کرده ایم؛ اما هرچه اطراف و جوانب این حادثه عظیم و مؤثر و جاودانه بررسی می شود، ابعاد تازه ای، و روشنگریهای بیشتری از این حادثه، آشکار می شود و نوری بر زندگی ما میتاباند.
]سه بحث عمده در مورد نهضت عاشورا[
در مباحث مربوط به عاشورا، سه بحث عمده وجود دارد؛
یکی، بحث علل و انگیزه های قیام امام حسین است، که چرا امام حسین قیام کرد؟
یعنی تحلیل دینی و علمی و سیاسی این قیام؛ در این زمینه، ما قبلاً عرایضی عرض کردهایم؛ فضلا و بزرگان هم، بحث های خوبی کرده اند.
امروز وارد آن بحث نمی شویم.
بحث دوم، بحث درس های عاشورا است، که یک بحث زنده و جاودانه و همیشگی است؛ مخصوص زمان معینی نیست.
درس عاشورا، درس فداکاری و دینداری و شجاعت و مواسات و درس قیام الله و درس محبت و عشق است.
یکی از درسهای عاشورا، همین انقلاب عظیم و کبیری است که شما ملت ایران پشت سر حسین زمان و فرزند ابی عبدالله الحسین انجام دادید.
خود این، یکی از درسهای عاشورا بود.
در این زمینه هم من امروز هیچ بحضی نمی کنیم.
بحث سوم، در باره عبرتهای عاشورا است، که چند سال قبل از این، ما این مسأله را مطرح کردیم که عاشورا غیر از درس ها، عبرت هایی هم دارد.
بحث عبرت های عاشورا مخصوص زمانی است که اسلام، حاکمیت داشته باشد.
حداقل این است که بگوییم عمده این بحث، مخصوص این زمان است؛ یعنی زمان ما و کشور ما، که عبرت بگیریم.
بحث سوم، در باره عبرتهای عاشورا است، که چند سال قبل از این، ما این مسأله را مطرح کردیم که عاشورا غیر از درس ها، عبرت هایی هم دارد.
حداقل این است که بگوییم عمده این بحث، مخصوص این زمان است؛ یعنی زمان ما و کشور ما، که عبرت بگیریم.
]عبرتهای عاشورا[ ما قضیه را این گونه طرح کردیم که چطور شد جامعه اسلامی به محوریت پیامبر عظیم الشأن، آن عشق مردم به او، آن ایمان عمیق مردم به او، آن جامعه سرتاپا حماسه و شور دینی، و آن احکامی که بعداً در باره آن عرض خواهم کرد، همین جامعه ساخته و پرداخته، همان مردم، حتی بعضی از همان کسانی که دوره های نزدیک به پیامبر را دیده بودند، بعد از پنجاه سال، کارشان به آن جا رسید که جمع شدند، فرزند همین پیامبر را با فجیعترین وضعی کشتند؟!
انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر، از این بیشتر چه می شود؟!
زینب کبری در بازار کوفه، آن خطبه عظیم را اساساً بر همین محور ایراد کرد «الا یا أهل الکوفه، یا أهل الختل و الغدر،اتبکون؟!» مردم کوفه، وقتی که سر مبارک امام حسین را برروی نیزه مشاهده کردند، و دختر علی را اسیر دیدند، و فاجعه را از نزدیک لمس کردند، بنا کردند به ضجه و گریه کردن فرمود: «اتبکون»، گریه می کنید؟!
«فلا رقات الدمعه و لا هدئت الرنه»؛ گریه تان تمنایی نداشته باشد.
بعد فرمود: انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثا تتحذون ایما کم دخلا بینکم.
این همان برگشت است؛ برگشت به قهقرا و عقب گرد.
شما، مثل زنی هستید که پشم ها یا پنبه ها را با مغزل نخ می کند؛ بعد از آن که این نخ ها آماده شد، دوباره شروع می کند نخ را از نو باز، و پنبه می کند!
شما در حقیقت، نخ های رشته خود را پنبه کردید.
این، همان برگشت است.
این عبرت است.
هر جامعه اسلامی، در همین خطر هست.
امام خمینی عزیز بزرگ ما، افتخار بزرگش این بود که بتواند یک امت عامل به سخن آن پیامبر باشد.
شخصیت انسان های غیر پیامبر و غیر معصوم، مگر با آن شخصیت عظیم قابل مقایسه است؟
او، آن جامعه را به وجود آورد و آن سرانجام به دنبالش آمد.
آیا هر جامعه اسلامی، همین عاقبت را دارد؟
اگر عبرت بگیرند، نه؛ اگر عبرت نگیرند، بله.
عبرت های عاشورا این جاست.
ما مردم این زمان، بحمدالله به فضل پروردگار، این توفیق را پیدات کرده ایم که راه را مجدداً برویم و اسم اسلام را در دنیا زنده کنیم و پرچم اسلام و قرآن را برافراشته نماییم.
در دنیا این افتخار نصیب شما ملت شد.
این ملت تا امروز که تقریباً بیست سال از انقلابش گذشته است، قرص و محکم در این راه ایستاده و رفته است؛ اما اکر دقت نکنید، اگر مواظب نباشیم، اگر خودمان را آن چنان که باید و شاید در این راه نگه داریم، ممکن است آن سرنوشت پیش بیاید.
عبرت عاشورا، این جاست.
حالا من می خواهم یک مقدار در باره این موضوعی که چند سال پیش، آن را مطرح کردم و بحمدالله دیدم فضلا در باره آن بحث کردند، تحقیق کردند، سخنرانی کردند و مطلب نوشتند، با توسع صحبت کنم.
البته بحث کامل در این مورد، بحث نماز جمعه نیست؛ چون طولانی است، و ان شاءالله اگر عمری داشته باشم و توفیقی پیدا کنم، در جلسه یی غیر نماز جمعه، این موضوع را مفصل با خصوصیاتش، بحث خواهم کرد.
امروز می خواهم یک گذر اجمالی به این مسئله بکنم، و اگر خدا توفیق بدهد، در واقع یک کتاب را در قالب یک خطبه بریزم و به شما عرض بکنم.
اولاً حادثه را باید فهمید که چقدر بزرگ است، تا بدنبال عللش بگردیم.
کسی نگوید که حادثه عاشورا، بالاخره کشتاری بود و چند نفر را کشتند.
همان طور که همه ما در زیارت عاشورا می خوانیم: «لقد عظمت الرزیه و جلت و عظمت المصیبه»؛ مصیبت، خیلی بزرگ است.
رزیه، یعنی حادثه بزرگ.
این حادثه، خیلی عظیم است.
فاجعه، خیلی تکان دهنده و بی نظیر است.
]سه دوره مهم حیات امام حسین (ع)ع) [ برای این که قدری معلوم بشود که این حادثه چقدر عظیم است، من سه دوره کوتاه را از دوره های زندگی حضرت ابی عبدالله الحسین اجمالاً مطرح می کنیم.
شما ببینید این شخصیتی که انسان در این سه دوره می شناسد، ایا می توان حدس زد که این شخصیت به ان جا برسد که در روز عاشورا یک عده از امت جدش، او را محاصره کنند و با این وضعیت فجیع، او و همه یاران و اصحاب و اهل بیتش را قتل عام بکنند و زنانش را اسیر بگیرند؟
این سه دوره؛ یکی، دوران کودکی حضرت تا وفات پیامبر اکرم است؛ دوم، دروان جوانی آن حضرت، یعنی دوران 25 ساله تا حکومت امیرالمؤمنین است؛ دوران فترت بیست ساله بعد از شهادت امیرالمومنین تا حادثه کربلاست.
در آن دوران زمان پیامبر اکرم، امام حسین عبارت است از کودک نور دیده سوگلی پیامبر.
پیامبر اکرم دختری به نام فاطمه دارد که همه مردم مسلمان در ان روز می دانند که پیامبر فرمود: «انی لاغضب لغضب فاطمه؛ اگر کسی فاطمه را خشمگین کند، من را خشمگین کرده است».
«و ارضی لرضاها؛ اگر کسی او را خشنود کند، من را خشنود کرده است».
ببینید این دختر، چقدر عظیمالمنزله است که پیامبر در مقابل مردم و در ملاء عام، راجع به دخترش این گونه حرف می زند؛ این چیز عادی نیست.
پیامبر اکرم این دختر را در جامعه اسلامی به کسی داده است که از لحاظ افتخارات، در درجه اعلاست؛ یعنی علی بن ابی طالب .
او جوان شجاع، شریف، از همه مؤمن تر، از همه باسابقهتر، از همه شجاعتر و در همه میدانها حاضر است؛ کسی که اسلام به شمشیر او می گردد؛ هر جایی که همه درمی مانند، این جوان جلو می آید، گره ها را باز می کند و بن بست ها را می شکند.
این داماد محبوب عزیزی که محبوبیت او به خاطر خویشاوندی و این ها نیست – به خاطر عظمت شخصیت اوست – پیامبر، دخترش را به او داده است.
حالا کودکی از این ها متولد شده است، و او حسین بن علی است.
البته همه این حرف ها در باره امام حسن هم هست؛ اما من حالا بحثم راجع به امام حسین است؛ عزیزترین عزیزان پیامبر؛ کسی که رئیس دنیای اسلام، حاکم جامعه اسلامی و محبوب دل همه مردم، او را در آغوش می گیرد و به مسجد می برد.
همه میدانند که این کودک، محبوب دل این محبوب همه است.
او روی منبر مشغول خطبه خواندن است.
پای این بچه به مانعی می گیرد و زمین می افتد؛ پیامبر از بالای منبر پایین می آید، این بچه را بغل می گیرد و او را آرام می کند.
ببینید، مسأله این است.
پیامبر در باره امام حسن و امام حسین شش، هفت ساله فرمود: «سیدا شباب اهل الجنه»؛ این ها سرور جوانان بهشتند.
این ها که هنوز کودکند، جوان نیستند؛ اما پیامبر می فرماید سرور جوانان اهل بهشتند.
یعنی در دوران شش، هفت سالگی هم در حد یک جوان است، می فهمد، درک می کند، عمل می کند، اقدام می کنتد، ادب می ورزد و شرافت در همه وجود او موج می زند.
اگر آن روز کسی می گفت که این کودک به دست امت همین پیامبر، بدون هیچ گونه جرم و تخلفی، به قتل خواهد رسید، برای مردم، غیرقابل باور بود؛ همچنان که پیامبر فرمود و گریه کرد و همه تعجب کردند که یعنی چه، مگر می شود؟!
دوره دوم، دوره 25 ساله بعد از وفات پیامبر تا حکومت امیرالمؤمنین است؛ جوان، بالنده، عالم و شجاع است.
در جنگ ها شرکت می کند، در کارهای بزرگ دخالت می کند، همه او را به عظمت می شناسند؛ نام بخشنده ها که می اید، همه چشم ها به سوی او برمی گردد؛ در هر فضیلتی، در میان مسلمانان مدینه و مکه، هر جایی که موج اسلام رفته است، مثل خورشیدی می درخشد؛ همه برای او احترام قایلند؛ خلفای زمان، برای او و برادرش احترام قایلند؛ در مقابل او، تعظیم و تجلیل می کنند و نام آن ها را به عظمت می آوردند؛ جوان نمونه دوران و محترم پیش همه؛ اگر آن روز کسی می گفت که همین جوان، به دست همین مردم، کشته خواهد شد، هیچ کس باور نمی کرد.
دوره سوم، دوره بعد از شهادت امیرالمومنین؛ یعنی دوره غربت اهل بیت ، امام حسن و امام حسین باز در مدینه اند.
امام حسین، بیست سال بعد از این مدت، به صورت امام معنوی همه مسلمانان، مفتی بزرگ همه مسلمانان، مورد احترام همه مسلمانان، محل ورود تحسین همه، محل تمسک و توسل همه کسانی که می خواهند به اهل بیت اظهار ارادتی بکنند، در مدینه زندگی کرده است؛ شخصیت محبوب، بزرگ، شریف، نجیب، اصیل و عالک.
او به معاویه نامه می نویسد؛ نامه هایی که اگر به هر حاکمی بنویسد، جزایش کشته شدن است.
معاویه با عظمت تمام، این نامه را می گیرد، می خواند، تحمل می کند و چیزی نمی گوید.
اگر در همان اوقات هم کسی می گفت که در آینده نزدیکی، این مرد محترم شریف عزیز نجیب – که مجسم کننده اسلام و قرآن در نظر هر بیننده است – ممکن است به دست همین امت قرآن و اسلام کشته بشود، آن هم با آن وضع، هیچ کس تصور هم نمی کرد؛ اما همین حادثه باورنکردنی، همین حادثه عجیب و حیرت انگیز، اتفاق افتاد.
چه کسانی کردند؟
همان هایی که به خدمتش می آمدند و سلام و عرض اخلاق هم می کردند!
این یعنی چه؟
معنایش این است که جامعه اسلامی در طول این پنجاه سال، از معنویت و حقیقت اسلام تهی شده است؛ ظاهرش اسلامی است، اما باطنش پوک شده است؛ خطر این جاست.
نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم اسمشان مسلمان است و عده یی هم طرفدار اهل بیتند!
البته من به شما بگویم که در همه عالم اسلام، اهل بیت را قبول داشتند؛ امروز هم قبول دارند و هیچ کس در آن تردید ندارند.
حب اهل بیت، در همه عالم اسلام عمومی است؛ الان هم همین طور است.
الان هم در هر جای دنیای اسلام بروید، اهل بیت را دوست می دارند.
آن مسجدی که منتسب به امام حسین است، و مسجد دیگری که در قاهره منتسب به حضرت زینب است، و لوله زوار و جمعیت است.
مردم می روند قبر را زیارت می کنند، می بوسند و توسل می جویند.
همین یکی، دو سال قبل از این، کتابی جدید – نه قدیم؛ چون در کتابهای خیلی هست – برای من آوردند، که این کتاب در باره معنای اهل بیت نوشته شده است.
یکی از نویسندگان فعلی حجاز تحقیق کرده، و در این کتاب اثبات می کند که اهل بیت، یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین.
ما شیعیان که این حرف ها جزو جانمان هست؛ اما آن برادر مسلمان غیر شیعه، این را نوشته و نشر کرده است.
این کتاب هم هست، من هم آن را دارم، و لابد هزاران نسخه از آن چاپ شده و پخش گردیده است.
بنابراین، اهل بیت محترمند؛ آن روز هم در نهایت احترام بودند؛ اما در عین حال، وقتی جامعه تهی و پوک شد، این اتفاق می افتد.
حالا عبرت کجاست؟
عبرت این جاست که چکار کنیم جامعه، آن گونه نشود.
ما باید بفهمیم که آنجا چه شد که جامعه به این جا رسید؟
این، آن بحث مشروح و مفصلی است که من مختصرش را می خواهم عرض بکنم.