عدالت و فضیلت آن
و مخفی نماند که ضد ظلم به این معنی، عدالت به معنی اخص است؛ و آن عبارت است از باز داشتن خود از ستم به مردمان، و دفع ظلم دیگران به قدر امکان از ایشان .
و نگاه داشتن هر کسی را برحق خود.
و همچنان که اشاره به آن شده، غالباً مراد از عدالتی که در اخبار و آیات ذکر می شود، این معنی است و شرافت این صفت از حیز وصف بیرون ، و فضیلت آن از حد شرح و بیان افزون است.
تاجی است و هاج ، که تارک مبارک هر پادشاهی به آن مزین گشت، به منصب والای ظل اللهی سرافراز می گردد.
و خلعتی است پر قیمت، که قامت هر سلطانی به آن آراسته شد، از میان همه خلایق به مرتبه جلیله عالم پناهی ممتاز می شود.
و در ((دارالضرب)) عنایت پروردگار، این سکه مبارکه را به نام نامی هر نامداری زدند، تا قیام قیامت نام نیک او زینت بخش صفحه روزگار و در دفتر خانه ((مکرمت)) آفریدگار، این ((توقیع وقیع)) را به اسم ((سامی)) هر کامکاری رقم کردند، ابدالدهر ، اسم همایون او ((دره التاج)) تارک سلاطین ذوی الاقتدار است.
و چگونه شرافت صفتی را بیان توان نمود که انتظام نظام بنی نوع انسان که اشرف انواع ((اکوان)) است به آن منوط، و قوام سلسله هستی بنی آدم که افضل ابنای عالم است به آن مربوط.
چه حضرت خداوند متعال، و پادشاه لم یزل و لایزال – عزشأنه و عظم سلطانه – چون به معماری قدرت کامله ، و سرکاری حکمت شامله، در ((مرز و بوم)) عالم امکان، شهرستان هستی را بنا نهاد، و به محصلی امر ((کن)) صحرانشینان بادیه عدم را به آنجا کوچانید، هر طایفه را در جهتی، و هر قومی را در محلی جای داد.
و در محله بالا، هفت گنبد لاجوردی ((سموات سبع)) را افراشته، خیل افلاکیان را در آنجا مقام فرمود.
و در محله سفلی، خانه هفت طبقه ارضین را بنا کرده، فرقه خاکیان را در آنجا سکنی داده؛ و به جهت بنی نوع انسان که با هر دو طایفه آشنا و مربوط و با هر دو فرقه منسوب و مخلوط است، محله وسطی را تعیین و در آنجا از ((عناصر اربع))، درهای چهار باغ گذارد صحن و ساحت ربع مسکون.
و چهار جوی دریاچه ((سبعه ابحر)) را طرح ریخته، آدم ابوالبشر را با ایل و ((الوس)) به انجا فرستاد، و جمله مادیات را به خدمت ایشان امور ساخت.
خورشید درخشان را به رتبه خوان سالاری سرافراز ، و ماه تابان را به مصنب مشعلداری ممتاز.
ابر آزادی را راویه سقایی بر دوش نهاد، و بادبهاری را جاروب فراشی به دست داد.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
و این طایفه را چون جامه حیاتشان تار و پود شهوات بافته، و تار حیاتشان به رشته طول امل تافته است، و این معنی هر یکی را در تحصیل مراد به ارتکاب صد گونه فساد ((داعی)) و از تحریفشان از جاده مستقیم انصاف ((ساعی)) است، از این جهت ناپاکان بی باک را بر مال (عجزه)، چشم طمع باز، و اقویا را به گریبان ضعفا دست تعدی دراز می گردد.
و به این سبب امر معیشت تباه و دست از دامن مقصود که تعمیر خانه آخرت است کوتاه می شود.
لهذا ناچار است از سرکرده مطاعی ، و فرمانده لازم الاتباعی، که فقرا و زیردستان در کنف حمایتش از شر اشرار ایمن و محفوظ ، و سر سفره عدالتش از نعمت آسودگی بهره مند و محفوظ باشند.
و این طایفه را چون جامه حیاتشان تار و پود شهوات بافته، و تار حیاتشان به رشته طول امل تافته است، و این معنی هر یکی را در تحصیل مراد به ارتکاب صد گونه فساد ((داعی)) و از تحریفشان از جاده مستقیم انصاف ((ساعی)) است، از این جهت ناپاکان بی باک را بر مال (عجزه)، چشم طمع باز، و اقویا را به گریبان ضعفا دست تعدی دراز می گردد.
لهذا ناچار است از سرکرده مطاعی ، و فرمانده لازم الاتباعی، که فقرا و زیردستان در کنف حمایتش از شر اشرار ایمن و محفوظ ، و سر سفره عدالتش از نعمت آسودگی بهره مند و محفوظ باشند.
و بنابراین، حضرت حکیم علی الاطلاق از غایت مرحمت و ((اشفاق)) بر خلق هر کشوری سروری ، و بر اهل هر دیاری سالاری گماشته، و سر رشته نظام مهام هر جماعتی را در کف کفایت صاحب دولتی گذاشته، که شب و روز با دیده محبت بیدار نگاهبان اوضاع روزگار بوده و نگذارد که دست تعدی ((جورکیشان))، گونه احوال درویشان را به ناخن ستم خراشد ، و زور بازوی زیردستی دست تعدی اهل فساد، به تیشه بیداد، نخل مراد زیردستان را در هم تراشد.
پس سلاطین عدالت شعار، و ((خواقین معدلت آثار)) از جانب حضرت مالک الملک برای رفع ستم و پاسبانی عرض و مال اهل عالم معین گشته، از کافه خلایق ممتاز، و از این جهت به شرف خطاب ((ظل اللهی)) سرافراز گردیده اند؛ تا امر معاش و معاد زمره عباد در انتظام، و سلسله حیاتشان را قوام بوده باشد.
و از این جهت در آیات بسیار و اخبار بی شمار ، امر به عدل و داد و مدح و ترغیب بر آن شده؛ چنان که حضرت پروردگار –جل شانه – می فرماید: (ان الله یامر بالعدل و الاحسان))؛ یعنی: ((به درستی که پروردگار امر می کند به عدالت و نیکویی یا یکدیگر کردن)).
و دیگر می فرماید: ((ان الله یامرکم ان تودوا الامانات الی اهلها و اذا حکمتم بین الناس ان تحمکوا بالعدل))؛ یعنی: (( به درستی که خدا امر می فرماید شما را که امانتهای مردم را به صاحبشان رد نمایید، و چون در میان مردم حکم کنید، به عدل وراستی حکم نمایید)).
و از حضرت فخر کائنات، مروری است که: عدالت کردن در یک ساعت بهتر است از عبادت هفتاد سال که جمیع روزهای آن روزه بدار، و همه شبهاب آن را با عبادت و طاعت احیا نماید.
و نیز آن حضرت فرموده که: (( هر صاحب تسلطی داخل صبح شود و قصد ظلم با احدی نداشته باشد، حق – تعالی – جمیع گناهان او را می آمرزد)).
و از حضرت امیرالمونین (ع) مروی است که: ((هیچ ثوابی نزد خدای – تعالی – عظیم تر نیست از ثواب سلطانی که به صفت عادل موصوف ، و مردی که شیوه او نیکویی و معروف باشد)).
و از حضرت امام جعفر صادق (ع) مروی است که: ((عدالت در کام پادشاهی که شیرینی آن را یافته باشد از شهد و شکر شیرین تر، و در مشامش از مشک اذفر و عنبر خوشبوتر است)).
و نیز از آن سرور ماثور است که: (( پادشاه عدل، بی حساب داخل بهشت گردد).
گویند: (( یکی از سلاطین را شوق طواف خانه خدا و گزاردن حج بر خاطر غلبه کرد، عازم سفر حجاز گردید.
چون ارکان دولت بر این داعیه مطلع گشته عرض کردند که: اگر با حشم و سپاه عزیمت این راه نمایید تهیه اسباب آن متعذر، و اگر مخفف توجه فرمایید خطر کلی متصور است.
علاوه بر اینکه چون مملکت از جود پادشاه خالی گردد، انواع خلل در بنیان ملک حاصل گردد، و رعیت پایمال شوند.
سلطان گفت: چون این سفر میسر نمی شود چه کنم که ثواب حج دریابم؟
گفتند: در این ولایت عالمی هستند که سالها مجاور حرم بوده و ادراک سعادت چندین حج نموده، شاید ثواب حجی از او توان خرید.
سلطان خود به نزد آن عالم رفته و فیض صحبت او را دریافته، اظهار مطلب نمود.
عالم گفت: ثواب حجهای خود را به تو می فروشم.
سلطان گفت: هر حجی به چند؟
گفت: ثواب هر قدمی که در آن زده ام به تمام دنیا.
سلطان گفت: من زیاده از قدری اندک از دنیا ندارم و آن خود بهای یک قدم نمی شود؛ پس این سودا چگونه میسر می شود؟
عالم گفت: آسان است؛ ساعتی که در دیوان دادخواهی به عدالت پردازی، و کار بیچارگان سازی و در دیوان دادخواهی ثواب آن را به من ده تا من ثواب شسصت حج خود را به تو ارزانی دارم .
و در این معامله هنوز من صرفه برده خواهم بود)).
و اگر کسی دیده بصیرت بگشاید و به نظر حقیقت بنگرد می بیند که لذت سلطنت و حکمرانی ، و شیرینی شهریاری و فرماندهی، در عدل و دادخواهی و کرم و فریادرسی است.
عدل و کرم خسروی است ورنه گدایی بود بهر دو ویرانه ده، طبل و علم داشتن گویند: وقتی که اسکندر ذوالقرنین عزم جهانگیری نمود، آثار تفکر از ((ناصیه)) خاطرش پیدا، و غبار تکدار از آئینه ضمیرش هویدا می گردید.
ارسطو که وزیر آن حضرت بود و ((ظهیر)) آن دولت، در مقام استفسار برآمده عرض کرد: منت خدای را که امور ملک و سلطنت منتظم است، و خزائن ((مرفور)) ، و ممالک معمور، سبب گرفتگی خاطر مبارک چیست؟
فرمود: هرچه به نظر تامل می نگرم، این عمر کوتاه و عرصه محقر دنیا را قابل آن نمی بینم که سوار شوم و به تسخیر آن توجه نمایم، و مرا شرم می آید که سر همت به این سراچه فانی فرود آورم.
ارسطو گفت: در این چه شک که این محقر کالا، نه در خور همت والاست؛ سزاوار آن است که وسعت ممالک عالم باقی را هم ضمیمه ((ممالک محروسه)) گردانید، و سلطنت بی زوال آن جهانی را نیز ((وجهت)) همت فرمایید.
و چنانچه به ضرب تیغ جهانگشا، ملک دنیا را به قبضه اقتدار در می آوری، به برکت عدل آرا، دارالملک جهان بقا را نیز مسخر گردانی.
خلاصه اینکه فواید بسیار اخرویه و مثوبات جزیله صفت خجسته عدل و دادخواهی بالاترین فواید و از ((فواضل)) با قیات صالحات است.
گر عدل کردی در این ملک و مال به مال و به ملکی رسی بی زوال خدا مهربان است و بس دادگر ببخشا و بخشایش حق نگر اقسام عدالت بدان که عدالت بر سه قسم است: اول: آنکه میان بندگان و خالق ایشان است؛ و بیان آن این است که: دانستی عدالت عبارت است از عمل به مساوات به قدر امکان.
و چون دانستی که حق - سبحانه و تعالی - بخشنده حیات و عطا کننده جمیع کمالات است، آنچه هر زنده به آن محتاج ، از او آماده، و خوان نعمت و احسان و روزی از برای هر کسی نهاده ، آنچه از نعمتهای بیکران او هر ساعتی می رسد زبانها از تعداد آن عاجز، و از عطاهای بی پایانش هر لحظه حاصل می شود، ازحد وحصر و بیان متجاوز است و آنچه ازمراتب عالیه درجات متعالیه و سرور وبهجت و عیش وراحت ،که درعالم آخرت مهیا نموده ،به مراتب غیرمتناهیه بالاتر وبهتر، نه چشمی مثل آن دیده و نه گوشی شنیده، و نه به خاطری خطور کرده .
پس، البته حقی واجب از برای خدا بر بندگان ثابت است، که باید به ازای آن عدالت فی الجمله حاصل شود، زیرا که از هر که فیضی و نعمتی به دیگری رسد ، و او درمقابل نوع مکافاتی به عمل نیاورد، البته ظالم و جابر خواهد بود، و لیکن مکافات نسبت به اشخاص مختلف می شود.
و مکافات احسان پادشاه دعای بقای دولت، و نشر محامد و شکر نعمت اوست، و مکافات مخدوم اطاعت و سعی در خدمت او، و دیگر مکافات ، به دادن مال و قضای حاجت اوست، و ساحت کبریایی حضرت آفریدگار از احتیاج به اعانت وسعی ما منزه و عرصه جلالش از ضرورت اعمال و افعال ، مقدس است.
ولیکن، بربندگان واجب است کسب معرفت و تحصیل محبت او، و سعی در به جا آوردن فرمان، و جدّ در اطاعت پیغمبران او، و انقیاد احکام شریعت و امتثال آداب دین وملت، هر چند که توفیق اینها نیز از جمله نعمتهای اوست .
از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید ولیکن، چنانچه بنده آنچه رادر آن مدخلیتی واختیاری دارد از وظایف طاعات و دوری از معاصی وسیئات به جا آورد، از ((جور مطلق)) خارج می شود، اگر چه اصل اختیار و قدرت هم نعمت او، بلکه وجود و حیات از فیض موهبت اوست .
دوم : عدالتی که در میان مردم است، واز بعضی نسبت به بعضی دیگر حاصل می شود، از ادا کردن حقوق و رد امانات ، و انصاف دادن در معاملات و تعظیم بزرگان، واحترام پیران، و فریادرسی مظلومان و دستگیری ضعیفان.
و مقتضای این قسم از عدالت، آن است که آدمی به حق خود راضی بوده و ظلم به احدی را روا نداشته باشد، و به قدر استطاعت و امکان، حقوق برادران دینی خود را به جا آورد، و هر کسی را از ابنای نوع خود به مرتبه ای که لایق او باشد بشناسد و بداند که هر کسی را از جانب پروردگار حقی لازم است، و به ادای آن بشتابد .
و در حدیث ((نبوی)) وارد است که: از برای برادران مومن بر یکدیگر سی حق است که آدمی بری الذمه نمی شود مگر با به جا آوردن آنها، و یا آنکه از او عفو نماید و از تقصیر او در ادای حقش در گذرد.
اول: اگر گناهی درحق او از برادر مومن سرزند ، یا تقصیری از او صادر شود از او بگذرد .
دوم: اگر غریب باشد دلداری او کند و با او مهربانی نماید .
سوم: چنانچه بر عیبی از او واقف باشد بپوشاند .
چهارم: اگر لغزشی از او به وجود آید چشم از او بپوشاند .
پنجم: اگر عذر خواهی نماید عذر او را بپذیرد .
ششم: اگر کسی غیبت برادر مومنی را کنداو را منع نماید .
هفتم: آنچه را خیر او بداند به او برساندو پند ونصحیت از او باز نگیرد .
هشتم: دوستی او را محافظت کند و شرایط دوستی رابه جا آورد .
نهم: حقوق او را منظور داشته باشد .
دهم: اگر مریض باشد او را عیادت کند.
یازدهم: به جنازه او حاضر شود.
دوازدهم: هر وقت او را بخواند اجابت کند.
سیزدهم: اگر هدیه ای از برای او فرستد قبول کند.
چهاردهم: اگر با او نیکی کند مکافات کند.
پانزدهم: اگر نعمتی از او برسد شکر آن را به جا آورد.
شانزدهم: یاری او را نماید.
هفدهم: ناموس و عرض او را در اهلش محافظت کند.
هیجدهم: حاجت او را برآورد.
نوزدهم: آنچه از او سئوال نماید رد ننماید.
بیستم: اگر عطسه کند تحیت او نماید.
بیست و یکم: گمشده او را راهنمایی کند.
بیست و دوم: سلام او را جواب گوید.
بیست و سوم: با او به گفتار نیک تکلم نماید.
بیست و چهارم: نعمتهای او را نیکو شمارد.
بیست و پنجم: قسمهای او را تصدیق کند.
بیست وششم: با او دوستی کند و از دشمنی او احتراز کند.
بیست و هفتم: او را یاری کند، خواه ظالم باشد یا مظلوم ، و یاری او در وقت ظالم بودن این است که او را از ظلم ممانعت کند و در وقت مظلوم بودن، آنکه او را اعانت کند.
بیست و هشتم: اورا تسلیم دشمن نکند و خوار نگرداند او را به تنها گذاردنش.
بیست و نهم: از برای او دوست داشته باشد آنچه را از برای خود دوست داشته باشد از نیکیها.
سی ام: و از برای او مکروه می شمارد از بدیها.
سیم: از اقسام عدالت، عدالتی است که میان زندگان و ذوی الحقوق ایشان است از اموات؛ مثل اینکه قرض مردگان خود را ادا کنند، و وصیتهای ایشان را به جا آورند و ایشان را یاد کنند به تصدق و دعا.
اقسام و درجات عادل و بدان که علمای اخلاق، عدول را سه قسم گفته اند: اول: عادل اکبر؛ و آن شریعت الهیه است که از جانب حق – سبحانه و تعالی – صادر شده، که محافظت مساوات میان بندگان را نماید.
دوم: عادل اواسط؛ و آن سلطان عادل است، که تابع شریعت مصطفویه بوده است، و آن خلیفه ملت و جانشین شریعت است.
سوم: عادل اصغر؛ و ان طلا و نقره است که محافظت مساوات در معاملات را می نماید.
و در کتاب الهی اشاره به این سه عامل شده می فرماید: ((و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و انزلنا الحدید فیه باس شدید و منافع للناس))؛ یعنی : ما فرستادیم قرآن را که مشتمل است بر احکام شریعت، و ترازوی عدل را که مردم به واسطه آنها بر حد وسط بایستند و از حد خود تجاوز نکنند، و فرستادیم آهن را که در آن است عذاب شدید و منفعت بسیار از برای مردمان.
پس قرآن عبارت است از: شریعت پرودگار، و میزان اشاره به درهم و دینار، و آهن اشاره به شمشیر سلطان عادل است که مردم را به راه راست وا بدارد و از جور و تعدی در جمیع امور محافظت نماید.
و ضد عادل که جابر باشد نیز به سه وجه است: اول: جابر اعظم؛ و آن کسی است که از حکم شریعت بیرون رود، و از حکم صاحب شرع سرباز زند و متابعت شرع را ننماید، او را کافر دانند.
دوم: جابر اوسط؛ و آن شخصی است که از اطاعت سلطان عادل و احکام او سرپیچد و آن را یاغی و طاغی خوانند.
سوم: جابر اصغر؛ و آن کسی است که به حکم درهم و دینار نایستد و مساوات آن را ملاحظه نکند، بلکه زیادتر از آنچه حق او است بردارد و آنچه حق دیگران است کمتر بدهد، و او را دزد خائن گویند.
فواید دنیوی عدالت و اما فواید دنیویه عدالت از آن بیشتر که به دستیاری خامه شرح آن توان داد، و در دفتر و نامه بیان آن را توان نمود.
و چند فایده آن قلمزد خامه دو زبان می گردد.
اول آنکه: به عقل و نقل و تجربه و عیان ظاهر و روشن است که این شیوه پسندیده مایه تحصیل دوستی نزدیک و دور، و باعث رسوخ محبت پادشاه و فرمانفرما در دلهای سپاهی و رعیت است.
شهر و سپه را چو شوی نیکخواه نیک تو خواهد همه شهر و سپاه دوم آنکه: به این صفت خجسته نام نیک پادشاه در اطراف و اکناف عالم مشهور، و تا صفحه قیامت به بلند نامی مذکور می گردد، و هر لحظه دعای خیری عاید روح بزرگوارش می شود.
نمی بینی که زیاده از هزار سال است که ((انوشیروان)) عادل در بستر خاک نهفته و زبان اهل عالم به نام نامیش مزیّن، و طناب عمر چندین هزار سلطان به تیغ اجل گسسته هنوز آوازه زنجیر عدلش در گنبد گردون پیچیده است.
سوم آنکه: شیوه عدالت و دادخواهی، باعث دوام و خلود سلطنت می گردد، چون دولت سرای پادشاهان را پاسبانی از این هشیارتر، و کاخ رفیع البنیان سلاطین را نگهبانی از این بیدار تر نیست.
عدل باشد پاسبان نامها نی به شب چوبک زنان بر بامها جناب مستطاب امیر المومنین (ع) می فرماید: (( از ملوک و فرماندهان، هر کس که به عدل و داد عمل کند ، خدای – تعالی – دولت او را در حصار امن خود نگاهدارد، و هر که جور و ستم نماید به زودی او را هلاک گرداند .)) و نیز از کلمات آن حضرت است: ((حسن السیاسه یستدیم الریاسه))؛ یعنی: (( نگاهداری رعیّت بر وجه نیکو کردن ، باعث داوم ریاست و بقای آن می گردد)).
چو سلطان به فرمان داور بود خدایش نگهبان و یاور بود گزند کسانش نیاید پسند که ترسد که در ملکش آید گزند چهارم آنکه : (( شیمه )) کریمه دادگری و صفت خجسته رعیت پروری سبب خوشی احوال روزگار ، و باعث آبادی هر کشور و دیار است.
به قومی که نیکی پسندد خدای دهد خسرو عادل نیکرای چو خواهد که ویران کند عالمی نهد ملک در پنجه ظالمی حتی اینکه حسن نیت پادشاه را نیز در این معنی تاثیری عظیم ، و دخلی تمام است .
چنان که کلام صدق نظام امیر المومنین (ع) بدان تصریح فرموده که: (( اذا تغیرت نیه السطان تغیر الزمان )) یعنی : (( چون نیت پادشاه ، از نیکی منحرف گردد ، احوال زمانه فاسد ، و اوضاع روزگار تباه می گردد )) .
چو نیت نیک باشد پادشه را گهر خیزد به جای گل گیه را فراخیها و تنگیهای اطراف ز عدل پادشاه خود زند لاف پنجم آنکه : پادشاه کشوری که به عدالت مشهور گردد بسا باشد که پادشاه سایر اقلیم را ((عرق حمیت)) به حرکت آمده ایشان نیز طریقه دادگستری و رعیت پروری پیشنهاد خود ساخته و او نیز در ثواب همه اینها شریک خواهند بود .
و باشد که سپاهی و رعایای سایر ممالک، به واسطه عدالت این پادشاه ، بلاد خود را به کارکنان او سپارند، و به واسطه عدالت، مملکت وسیع گردد.
ششم آنکه: پادشاهی که به عدالت موصوف ، و به دادخواهی معروف گردید ، او را در اطراف و اقطار عالم، شان و شوکتی دیگر ، و در نظرها عظم و وقعی بیشتر است .
حرمت او در دلها متمکن ، و حشمت و بزرگی او در خاطرها رسوخ می کند .
و به این جهت ، شاه ولایت پناه فرمودند: (( تاج الملک عدله )) یعنی: (( تاج پادشاه، که به آن سرافراز، و از عالمیان ممتاز است ، عدالت اوست )).
و هم ازآن جناب مروی است که : (( زین الملک العدل )) : یعنی : (( زینت پادشاه عدالت است)).
آری ، شهریاران ذوالاقتدار ، چه جامه دربر خواهندکرد که فاخرتر از جامه نیکنامی باشد؟
و کدام کمر بر میان خواهند بست که قیمتی تر از کمر سعی و اهتمام در تمشیت (( مهام )) کافه انام بود ؟
پرتو کدام تاج و هاج به لمعان نور افسر عدل می تواند بود ؟
و کدام سریر بلند با کاخ دلهای معمور فقیران برابری تواند کرد ؟
(( کمیتی )) خوش خرام تر از خوشرفتاری با خلق خدا نتوان رسید ، و گوشی بلند آوازتر از بلند آوازگی فریادرسی داد خواهان نتوان شنید.
از مال دنیا چه به دست آید که بهتر از دلهای دردمندان باشد ؟
و از اسباب بزرگی چه جمع خواهد شد که عزیزتر از خاطر مستمندان بود ؟
موکب شاهنشاهان را دور باشی چون راندن ظالمان از ساحت قرب خود نیست .
و درگاه خسروان را (( یساول )) و چوبداری چون راه ندادن جور پیشگان به حضرت خود ، نی .
هفتم آنکه : عدالت و رعیت پروری ، باعث تحصیل دعای دوام دولت و خلود سلطنت می گردد ، و همه رعایا و کافه (( برایا )) شب و روز به دعای او اشتغال می دارند، و به جهت از عمر و دولت برخوردار می گردد .
آری، آنچه از دعای رنگ زردان آید از شمشیر مردان نیاید ، و کاری که از آه فقیران آید از نیزه دلیران نیاید .
دعای ضعیفان امیدوار زبازوی مردی به آید به کار هر آن کاستعانت به درویش برد اگر بر فریدون زد از پیش برد هشتم آنکه: چون پادشاه طریقه عدالت راپیشنهاد خود گردانید ، همه اصناف عالم فراغ بال به مکاسب و مقاصد خود اشتغال نمایند، وبازار علم و عمل را رونقی تازه و گلستان شریعت را طراواتی بی اندازه حاصل گردد، و به این جهت صاحب شریعت، حفظ و حراست او را نماید، همچنان که مکرر مشاهده می شود که هر فرمانروایی که سعی در حفظ ناموس شریعت نماید، و آثار دین و ملت را رواج دهد ، دولت او دوام نماید، بلکه روزگار دراز دولت در دودمان او بماند، و اولاد و اعقاب او میوه درخت عدالت او را بچینند.
در تصلب علی (ع) در امور عدالت که از نظر و تعبیری باید گفت حقوق شب همین بس که فلسفه پذیرفتن خلافت را بعد از عثمان بهم خوردن عدالت اجتماعی و منقسم شدن مردم به دو طبقه سیرسیر و گرسنه گرسنه ذکر می کند.
می فرماید: اگر نبود که عده ای به عنوان یار و یاور بدرخانه آمدند و بر من اتمام حجت شد و دیگر اینکه خداوند از دانایان و روشن ضمیران عهد و پیمان گرفته که هر وقت اوضاعی پیش می آید که گروهی آنقدر اموال و ثروتها و موهبتهای الهی را به خودشان اختصاص بدهند وآنقدر بخورند که از پرخوری بیمار شوند و عده ای آنقدر حقوقشان پایمال شود که مایه سد جوعی هم ندارند در چنین اوضاع و احوالی دانایان و روشن ضمیران ننشینند و صبر نکنند .
اگر چنین وظیفه ای را در حال حاضر احساس نمی کردم کنار می رفتم و افسار خلافت را دردست نمی گرفتم و مانند روز اول پهلو تهی می کردم.
مضافاً اینکه در دوره خودش اجازه نداد حیف و میلی بشود و حقوق مردم پایمال شود بلکه برنامه اش این بود که حقوق پامال شده گذشته را که اجحاف گرها، مال خود و ملک خود می دانستند برگرداند روی این حساب و خودش می دانست که چه جنجالی به پا خواهد شد.
لهذا با تردید و نگرانی زیر بار خلافت رفت و به مردمی که آمدند برای بیعت گفت: مرا رها کنید سراغ کس دیگر بروید.
آینده ای رنگارنگ و ناثابت در جلو است اطمینانی به موفقیت در اجرای آنچه وظیفه اسلامی من به عهده ام گذاشته نیست.
آشفتگیها در جلو است که دلها ثابت نمی ماند و افکار متزلزل می گردد و همین شماها که امروز آمده اید وقتیکه دیدید راه بسیار دشواری است از وسط راه ممکن است برگردید.
((افق ها را ابر و مه گرفته و خورشید در پشت ابرها مانده، کارهایی شده و تثبیت شده.)) اشخاصی در این تاریخ کوتاه از عمر اسلام می گذرد بصورت بت در آمده اند و برهم زدن روش آنها بسیار دشوار است.
به خدا قسم اگر زمین هایی که متعلق به عامه مسلمین است و عثمان به این و آن داده پس خواهم گرفت هرچند آنها را مهر زنان قرار داده باشند یا با آنها نیز کنیز کافی خریده باشند.
مشکلات زیادی برای امیرالمومنین در خلافت پیش آمده بود علت اساسی مطلب این بود که عطف بما سبق می کرد و نمی گفت برگذشته ها صلوات می گفت به گذشته ها هم کار دارم، گذشته است که سازنده حال و استقبال است بر روی پایه خراب و منحرف و فرموده بنایی عالی و محکم نمی توان ساخت بعد فرمود: عدالت بیش از هر چیز دیگر گنجایش دارد که همه را راضی کند یگانه ظرفیت وسیعی که می تواند رضایت عموم را جمع کند عدالت است اگر کسی در اثر انحراف طبیعت و در اثر حرص و از به حق خود و حد خود قانع نباشد و عدالت و قناعت به حق بر او فشار بیاورد جور و ظلم به او بیشتر فشار خواهد آورد زیرا دو نوع فشار بر روح آدمی وارد می شود.
یکی فشاری است که عوامل محیط و اجتماع وارد می آورند.
تنه ایست که دیگری به انسان می زند، ضربه و شلاقی است که دیگری می زند حبس و زندانی است که دیگری او را گرفتار کرده و یک نوع فشارهایی است که از داخل روح بر آدمی فشار می آورد مثل فشار حسد، فشار کینه، فشار انتقام جویی و فشار حرص و از و طمع.
اگر عدالت اجتماعی برقرار شد پس از لحاظ عوامل خارجی تامین وجود دارد کسی نمی تواند به حق دیگری تجاوز کند از این جهت کسی نمی تواند روح او را در تنگی و فشار قرار بدهد و اما اگر عدالت برقرار نشد و میدان زور و ظلم و غارت و چپاول شد.
آنها که تحت فشار و عوامل روحی حرص و طمع هستند مطامع شان بیشتر تحریک می شود و بیشتر تحت فشار قوی این عاملها قرار می گیرند و رنج می برند از جمله سخنان علی (ع) است که فرمود: ((هر آینه اگر بر خارهای مغیلان شب را به روز آورم در حالیکه به خواب نروم و در غلهای آهنین کشیده شوم در حالیکه به زنجیرها بسته شده باشم محبوبتر است نزد من از اینکه خدا و رسول خدا را در روز قیامت ملاقات کنم در حالیکه بر بعضی از بندگان ستم کرده باشم و یا چیزی از متاع دنیا از کسی به غصب برده باشم.
و چگونه برکسی ستم کنم در حالیکه آدمی به زودی به پیری و کهنگی بر می گردد)).
تا آنجا که فرمود به خدا سوگند اگر هفت اقلیم با آنچه در زیر افلاک قرار گرفته به من عطا می شد برای اینکه نافرمانی کنم خدا را در حق مورچه ای که پوست جویی به دهان دارد که به ستم و ظلم از او بستانم چنین نخواهم کرد.
همانا دنیای شما بر من پست تر از برگی است که ملخی برای خوردن آن را در دهان خود گرفته و خرد کرده باشد.
چه کار است علی را با نعمت فانی و نابود شونده و لذت و عیش که دوام و بقایی ندارد.
پناه می برم به خداوند از خواب رفتن و غفلت عقل و لغزشهای زشت و از او یاری می جویم و سپس فرمان داد که آنچه اسلحه در خانه عثمان یافت می شود که مسلمین بتوانند با او جهاد بنمایند همه را اخذ کند و شتران صدقه هم را بگیرد ولی اموالی را که از بیت المال به اصحاب خود داده فرمود آنها را هر کجا یافتید بایستی به بیت المال به اصحاب خود داده فرمود آنها را هرکجا که یافتید بایستی به بیت المال برگردد، و زره و شمشیر عثمان را فرمود ان را هم تصرف بنماید.
از این جهت بود که عمربن عاص برای معاویه نوشت که هر کاری که می توانی بکن .
علی بن ابیطالب ترا پوست کند مثل اینکه پوست درخت را باز می کند یعنی جمع اموالی که تو می خواستی تصرف کنی علی تصرف کرد.
امام علی (ع) سوگند خورد اموالی که بناحق از بیت المال گرفته اند اگر مهریه زنهایشان هم کرده باشند، اگر چند دست هم گشته باشد پس می گیریم و به بیت المال بر می گردانیم.
همین کار را هم کرد.
بزرگترین طرفدارانش همان طلحه و زبیر که در حکومت قبل بسیار ثروت اندوخته بودند و تازه ناراضی هم بودند و گمان می کردند در حکومت علی (ع) به خاطر نزدیکی بیشتر و دفاع از حکومت صاحب منصب ها و مقام ها خواهند شد، کاملاً مایوس شدند تا جائی که بر ضد حکومت او نیز قیام کردند همه دیدند امام علی اصلاح را از مقام خلافت شروع کرد.
نان جو خورد تا نان جو خورها از سادگی غذای خود دلتنگ نشوند، به لباسی کهنه قناعت ورزید تا کهن جامه ها از زرق و برق لباس زمامدار ملول و افسرده خاطر نگردند.
او عقیده داشت که تمام افراد مملکت بایستی در رفاه باشند و اکنون که از بی عدالتی حکومت پیشین شکمهائی گرسنه و بدنهائی عریان مانده است تا جبران این نقیصه می بایست خود و رجال حکومتش با بی نواها عملاً همدردی کنند.
از این جهت به فرماندارش نوشت من تصور نمی کردم تو درآن مهمانی شرکت جوئی که ثروتمندان دعوت شده اند ولی بینوایان محروم مانده و جفا کشیده اند.
خوب پیداست که علت نارضایتی امام علی (ع) از شرکت عثمان بن حنیف در مهمانی اشراف به خاطر وجود غذاهای لذیذ نبوده است بلکه او از جور کشیدن و جفا دیدن مستمندان رنج می برد.
و اکنون بیان امام علی در مورد اقسام مردم : در صحنه اجتماع حقی است و باطلی.
هر دو نیز مشتری دارند و متاع هیچکدام بی خریدار نیست.
جمعی این و گروهی آنرا می پسندند.
بنابراین اگر باطل روی کار آمد و چندی فرمانروائی کرد، چیز تازه ای نیست، از قدیم اینکار بسیار شده است.
باطل حکمرانی ها کرده و اگر حق یاورانش کم بودند باز هم شاید .
.
شاید که با کمی جمعیت بالاخره پیروز گردند.
یکدسته در راه انجام وظیفه می کوشند، به سرعت هم می کوشند، اینها نجات یافتگانند.
دسته دیگری از مردم خواستار حقّند.
طالب نجاتند ولی کند می روند، اینها هم امید می رود که بالاخره نجات یابند.
دسته سوم آنها هستند که کوتاهی می کنند، مقصرند و انجام وظیفه نمی کنند، اینها نیز به سوی آتش می روند.
هان ای مردم.
راه راست روشن است.
قرآن بسوی آن دعوت می کند.
سنت و روش پیغمبر (ص) مردم را به آن سو می کشاند.
دست راست و دست چپ گمراه کننده است و راه وسط جاده اصلی و شاهراه است.
از چپ و راست نروید که به مقصود نمی رسید، افراط ها را کنار بگذارید و تفریط ها را دور اندازید و بدانید که هر کس ادعائی بی جا کند در هلاک خویش می کوشد و هر که افترا بزند، ناامید می گردد و هر که در برابر حق عرض اندام کند و گردن کشی آغاز نماید نابود می شود و نادانترین مردم کسی است که قدر خود را نشناسد (گویا بدو دسته از مردم طرفدار حکومت پیشین و انقلاب کنندگان اشاره دارد که طرفداران حکومت سابق بدانند که بیراهه رفتند و بیراهه رفتن دنباله اش نابودی است و عاقبت ندارد و انقلاب کنندگان نیز بدانند که حق ندارند خود را در این حکومت (ذیسهم) دانسته ادعای بی جا کنند و یا در برابر حق عرض اندام نموده، گردنکشی نمایند.