اصول عقائد (2) عدل
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمدللّه ربّ العالمین و صلّى اللّه على سیّدنا محمّد و آله الطاهرین و لعنه اللّه على اعدائهم اجمعین
در این مقاله به دومین اصل اعتقادى نزد شیعه یعنى عدل الهى مىپردازیم:
صفات خدا
خداوند متعال همه صفات پسندیده را داراست و از تمامى صفات ناپسند پاک و منزّه است.
صفات پسندیدهاى که در خدا وجود دارد، صفات جمال یا صفات ثبوتیّه و صفات ناپسندى که خداوند از آنها مبرّاست، صفات جلال و یا صفات سلبیّه نامیده مىشود.
صفات ثبوتیّه نیز دو قسم است: صفات ذات و صفات فعل.
صفات ذات: صفاتى است که عین ذات خداست و قابل جدا شدن از خدا نیست، مانند عالم بودن، زنده بودن و قادر بودن.
صفات فعل: صفاتى است که مربوط به فعل خداست و مىتوان بود یا نبودشان را به خدا نسبت داد، مانند خالق بودن، زیرا خداوند هم مىتواند خلق کند و هم مىتواند خلق نکند.
به عبارت دیگر؛ هر صفتى که بشود ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت فعل است، مانند رضایت خدا که در برابر غضب خدا قرار دارد و هر صفتى که نتوان ضدّش را به خدا نسبت داد، صفت ذات است.
راه آشنایى با صفات خدا
راه آشنایى با صفات خدا مانند راه آشنایى با خود خداست، همان گونه که شما از یک نوشته به نویسنده آن پى مىبرید، از چگونگى الفاظ و کلمات، مقدار آشنایى نویسنده آن را با لغات به دست مىآورید، از انشاى آن قدرت نویسندگى او را مىفهمید و از مطالبش متوجّه روحیّه و هدف نویسنده مىشوید.
پس هر آفریدهاى مىتواند دو کار انجام دهد:
1- آفریدگار خود را بشناساند.
2- صفات و حالات و هدف آفریدگار خود را بفهماند.
نقش ایمان به صفات خدا
ایمان به هر یک از صفات خدا نقش مثبت و ارزندهاى در گفتار، روش و منش انسان و بالطبع در زندگى فردى و اجتماعى او دارد.
ایمان به اینکه خداوند عزیز و نفوذناپذیر است، «انّ العزّه للّه جمیعاً» (1) و همه قدرتها و توانایىها از اوست، «انّ القوّه للّه جمیعاً» (2) و پدید آورنده و برگشت دهنده همه اوست، «انّا لِلّه و انّا الیه راجعون» (3) به انسان اعتماد، وقار و امید مىدهد و او را از خود برتربینى، خود کمبینى و ترس و وحشت از آینده نجات مىدهد.
چرا عدل از اصول است؟
با اینکه خدا صفات زیادى دارد - از قبیل رحمت، حکمت، قدرت، خالقیّت، علم و...
- چرا تنها عدل از اصول دین شمرده شده است؟
پاسخ: این انتخاب، هم ریشه تاریخى دارد و همریشه سیاسى.
ریشه تاریخى آن به قرون اولیه اسلام بر مىگردد.
آن گاه که گروه کوچکى از مسلمانان - فرقه اشعرى - عادل بودن خدا را لازم نمىدانستند و مىگفتند: هر کارى که خدا خواست و انجام داد همان درست است، گرچه از نظر عقل از کارهایى باشد که مسلّماً قبیح و زشت و ستم محسوب شود!
مثلاً مىگفتند: اگر خداوند امیرمؤمنان علىعلیه السلام را به دوزخ و قاتل او - ابن ملجم - را به بهشت ببرد مانعى ندارد.
ولى ما این منطق را نمىپذیریم و طبق منطق عقل و آیات قرآن مىگوییم تمام کارهاى خدا حکیمانه است و هرگز کارى که ظلم و قبیح باشد از او سر نمىزند.
البتّه خدا بر هر کارى قدرت دارد، امّا کار خلاف حکمت نمىکند؛ چنانکه ما قدرت داریم چشم خود را کور کنیم ولى چنین نمىکنیم چون این عمل، حکیمانه نیست، پس استفاده از قدرت مربوط به آن است که عمل با عدل وحکمت و وعدههاى قبلى هماهنگ باشد.
خدایى که وعده داده است مؤمنان را به بهشت و فاسقان را به دوزخ ببرد اکنون اگر خلاف کند، خلف وعده مىشود واین عمل، قبیح است و هرگز خداوند کار زشت نمىکند.
ما که مىگوییم: خدا ظلم نمىکند قدرت او را محدود نکردهایم بلکه این حکمت است که موجب مىشود قدرت در جاى مناسب به کار گرفته شود.
و امّا ریشه سیاسى آن به دوران بنىامیّه و بنىعبّاس برمىگردد، آنها براى آن که با اعتراضات و شورشهاى مردمى مواجه نشوند، این گونه تبلیغ مىکردند که همه چیز به خواست خداست و کسى حقّ ندارد در برابر اراده خدا حرفى بزند.
اگر ما حاکم شدهایم به خواست خدا بوده و کسى حقّ اعتراض ندارد، زیرا آنچه بر جهان حاکم است جبر است و انسان هیچ اختیارى ندارد و این جبر مورد رضایت خداست و چون رضاى خدا در آن است پس هرکارى که او انجام دهد عدل است.
در واقع این نظریّه پشتوانه سیاسى خوبى براى بنىامیّه و استمرار حکومت و ریاستشان بود.
معنى و مفهوم عدل
واژه عدل در لغت در مقابل ظلم و جور آمده و به معناى قراردان هرچیز در جاى خود و یا انجام دادن هرکارى به نحو شایسته است.
چنانکه حضرت علىعلیه السلام مىفرماید: «العدل یضع الامور مواضعها» (4) عدل است که هر امرى را در جایگاه خودش قرار مىدهد.
اینکه مىگوییم خداوند عادل است، یعنى هم در نظام تکوین و طبیعت هر چیزى را تحت نظامى خاص و مناسب آفریده است، «بالعدل قامت السموات و الارض» (5) و هم در عالم قانونگذارى و تشریع، تمام قوانین او عادلانه و به جا و با هدف خلقت هماهنگ بوده و هیچ گونه تبعیض و تفاوت ناروایى در آن قرار نداده است.
چنانکه حضرت على علیه السلام مىفرماید: «و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط فى خلقه و عدل علیهم فى حکمه» (6) خداوند از ستم بر بندگان خود منزّه است و درباره آفریدگان خود به عدل رفتار مىکند و در مورد آنان به عدل حکم مىکند.
بنابراین مقتضاى عدل الهى این است که خداوند هر انسانى را به اندازه استعدادش مورد تکلیف قرار دهد، «لا یکلّف الله نفساً الا وسعها» (7) و سپس با توجّه به توانایى و تلاش اختیارى وى درباره او قضاوت کند، «و قضى بینهم بالقسط و هم لا یظلمون» (8) و سرانجام پاداش یا کیفرى در خور کارهایش به او عطا فرماید.
«فالیوم لا تظلم نفس شیئاً و لاتجزون الا ما کنتم تعملون» (9)
عدل و قسط هرچند عدل وقسط معمولاً در کنار یکدیگر ویا به جاى یکدیگر بکار مىروند امّا تفاوتهایى نیز با هم دارند و موارد کاربرد متفاوتى پیدا مىکنند.
گاهى عدل در برابر ظلم به کار مىرود و قسط در برابر تبعیض.
گاهى قسط را در تقسیم عادلانه به کار مىبرند، امّا عدل اعمّ از تقسیم عادلانه و هر کار عادلانه دیگر است.
گاهى عدل در مورد حکومت وقضاوت به کار مىرود و قسط در مقام تقسیم حقوق.
آثار ایمان به عدل خدا ایمان به عدالت خداوند، از جهات مختلف اثر عجیبى در سازندگى انسان دارد: 1- از جهت کنترل خود در برابر گناهان.
اگر انسان بداند که گفتار و کردارش زیر نظر است و جزاى هر نیک و بدى را خواهد دید، خود را در این جهان رها و بى قید و شرط نمىداند.
2- خوشبینى و دورى از یأس و ناامیدى.
انسانِ معتقد به عدل الهى، به نظام آفرینش خوشبین است و چون خداى جهان را عادل مىداند، حوادث تلخ نیز برایش شیرین است و در هیچ حالى گرفته خاطر و مأیوس نیست.
3- استقرار عدالت در زندگى فردى و اجتماعى.
کسى که به عدل خداوند عقیده دارد آماده پذیرفتن عدالت در زندگى شخصى و اجتماعى خویش است.
ریشههاى ظلم ما با نیروى عقل و اندیشهاى که خدا به ما عنایت کرده، خوبىها و بدى ها را درک مىکنیم و مىفهمیم که ستم، بد و عدالت خوب است و معتقدیم خدا کار قبیح نمىکند و ظلم و ستم در او نیست زیرا تمام ظلم و ستمهایى را که در انسان مشاهده مىکنیم از یکى ازمنابع زیر سرچشمه مىگیرد: جهل: گاهى جهل و نادانى ریشه ظلم است، مثلاً کسى که نمىداند نژاد سفید و سیاه با هم فرقى ندارد، به خیال برترى، به سیاه پوست ظلم مىکند، ریشه این ظلم، ناآگاهى یا خودخواهى است.
بنابراین انسان ممکن است با گمانهاى پوچ و کج فهمىها و نادانىها به کارهایى دست بزند که نتیجهاش جز ظلم نیست ولى از خدایى که جهل در او راه ندارد و علم او بىنهایت است چگونه ممکن است ظلم سر زند؟
2- ترس: گاهى انگیزه ظلم ترس است، مثل اینکه یک قدرتى از قدرت رقیب خود به وحشت مىافتد ومىترسدکه اگر حمله نکند به او حمله شود وبراى پیشگیرى، به او ظلم مىکند و یا طاغوتها براى تحکیم پایههاى قدرت خود و تسلّط بر آزادیخواهان به زور و ظلم متوسّل مىشوند؛ امّا مگر خدا رقیبى دارد یا به تحکیم قدرت نیاز دارد؟
3- نیاز و کمبود: گاهى عامل ظلم، نیاز است، نیازهاى مادّى یا روانى که ممکن است کسى را وادار کند که به عمل زشتى دست زند و بر دیگرى ستم کند.
4- خباثت درونى.
برخى ظلمها به خاطر خباثت درونى افراد است؛ بعضى سادیسم دارند و از رنج دادن دیگران یا رنج کشیدن آنان لذّت مىبرند.
5 - عقده.
گاهى فردى به اذیّت و آزار دیگران مىپردازد چون عقده دارد.
او بر اثر ظلم دیگران و یا شکستها و یا به دلیل برآورده نشدن انتظارات و توقّعاتش به دیگران ستم مىکند وبدین وسیله مىخواهد انتقام بگیرد وخود را آرامش دهد.
اکنون که با ریشههاى ظلم آشنا شدید کدامیک را در خدا مىیابید تا کسى بتواند تصوّر کند انگیزه ظلم در خداوند وجود داشته باشد؟
در حالى که خداوند ذرّهاى ظلم نمىکند، «انّ اللّه لایظلم النّاس شیئا» (10) به هیچ کس ظلم نمىکند، «و لایظلم ربّک احدا» (11) حتّى به اندازه رشته باریکى که در وسط هسته خرما قرار دارد ظلم نمىکند.
«لا یظلمون فتیلا» (12) خداوند نه تنها به احدى ظلم نمىکند، حتّى اراده ظلم نسبت به هیچ موجودى ندارد.
«و ما اللّه یرید ظلماً للعالمین» (13) خدایى که به ما فرمان عدالت مىدهد، «انّ اللّه یأمر بالعدل و الاحسان» (14) چگونه ممکن است خود ظلم کند؟
او که علم مطلق، حکمت مطلق و لطف مطلق است، چگونه ممکن است به انسان ضعیف که در طوفان غرائز سرکش به سر مىبرد دستور دهد که دشمنى ها وناراحتىهایى که از قومىدارد موجب بى عدالتى او نشود، «و لایجرمنّکم شنئان قوم على ألاّ تعدلوا» (15) ولى خود با آن قدرت بى نهایت که تحت تأثیر هیچ غریزهاى نیست ظلم کند؟!
پاسخ به شبهات در بحث عدل، شبهات و پرسشهاى بسیارى مطرح است؛ اگر خدا عادل است، علّت این همه تفاوت در آفرینش موجودات به خصوص انسانها چیست؟
اگر جهان بر پایه عدل استوار است، مشکلات و ناگوارىها و امراض و ناقص الخلقهها براى چیست؟
چرا لحظهاى گناه، گاهى عذاب ابدى به دنبال دارد؟
براى پاسخگویى، با استفاده از آیات و روایات نکاتى را گوشزد مىکنیم.
هر یک از این نکات، کلیدى است براى حلّ معمّاها و پاسخى است به چراها و شبههها.
نکته اول: هیچ موجودى از خدا طلبکار نیست خدا عادل است، یعنى حقّ هیچ موجودى را پایمال نمىکند و به هر موجودى طبق نظام حکیمانه هستى لطف مىکند.
ظلم، پایمال کردن حقّ است و عدل و ظلم در جایى معنا پیدا مىکند که حقى در کار باشد.
اکنون مىپرسیم آیا کسى از خدا طلبى دارد و آیاموجودات از قبل حقّى داشتهاند تا پایمال شده باشد و ظلمى صورت گرفته باشد؟
مگر ما قبلاً بودهایم یا از خود چیزى داشتهایم تا از ما گرفته، یا پایمال شده باشد؟
البتّه تفاوتهایى در جهان هست، یکى جماد است، یکى گیاه، یکى حیوان است ودیگرى انسان، ولى هیچ موجودى قبلاً وجودى نداشته تا از او گرفته باشند.
اگر یک قالى بزرگ را پاره پاره کنند، مىتوان گفت: این قالى قبلاً بزرگ بوده و اکنون با پاره شدن بزرگى خود را از دست داده است ولى اگر ما از اول یک قالیچه کوچک بافتیم، قالیچه حقّ ایراد ندارد که چرا من کوچکم؟
زیرا او پیش از این هیچ بود واصلاً از خود بزرگى نداشت تا کسى آن را گرفته باشد وبه او ظلمى کرده باشد.
یا مثلاً حرف دال، زمانى مىتواند از نویسنده خود شکایت کند که چرا او را کمر خمیده قرار داده که قبلاً صاف نوشته مىشد، در آن صورت بود که یک کمال را از او گرفته بود و او حقّ اعتراض داشت.
بنابراین اگر خدا به یک نفر که هیچ طلبى از او نداشته، چیزى بدهد و به فرد دیگرى از همان چیز، دو عدد بدهد، هرگز ظلم نیست.
علاوه بر اینکه خداوند به آن کسى که نعمت بیشترى داده مسئولیّت بیشترى نیز سپرده است.
نکته دوم: تبعیض ظلم است نه تفاوت خداوند، تمام موجودات را با تفاوتهایى حکیمانه آفرید و براى هر موجودى راهى مناسب براى رسیدن به کمال مقرّر کرد و در تکلیف و فرمان یا اجر و کیفرى که به دنبال آن معیّن ساخت، میان نژادى با نژاد دیگر یا امّتى با امّت دیگر یا فردى با فرد دیگر هیچ تبعیضى قایل نشد.
انگشتهاى یک دست باهم تفاوت دارند، امّا این ظلم نیست چون هرکدام خاصیّت ویژهاى دارند.
سلّول استخوان با سلّول چشم فرق مىکند امّا این بىعدالتى نیست، بلکه عین عدالت است.
چنانکه قُطر و ضخامت ستونها و تیرآهنها در طبقات پایین ساختمان بیشتر از طبقات بالاست، در اینجا نیز تفاوت وجود دارد، امّا ظلم نیست.
فرق است میان تبعیض و تفاوت؛ تبعیض یعنى در شرایط مساوى میان افراد و موجودات فرق گذاردن که این ظلم است امّا تفاوت مربوط به شرایط مختلف است، مثلاً: اگر تمام شاگردان یک کلاس به طور مساوى درس استاد را فراگرفتهاند و معلّم میان نمره آنان فرق بگذارد این تبعیض و ظلم است امّا اگر تفاوت نمرههاى معّلم به خاطر تفاوت آشنایى شاگردان با درس باشد مانعى ندارد.
کارخانهاى را فرض کنید که هم پیچ و مهره کوچک مىسازد و هم تایر ماشین بزرگ، آیا به خود اجازه مىدهید به خاطر تفاوت میان پیچ و مهره و تایر به مؤسس کارخانه نسبت ظلم دهید؟
و آیا خود پیچ و مهره حقّ اعتراض دارد؟
شکّى نیست که جواب منفى است، زیرا زمانى هیچ یک از این دو نبودند و مؤسس کارخانه طبق مصلحت، این دو را براى دو کار مختلف ساخته است.
در اینجا فقط یک صورت براى ظلم باقى مىماند و آن اینکه ما کار تایر را از پیچ و مهره بخواهیم، امّا اگر هر قطعه براى کارى ساخته شد و بیش از ظرفیّت هم چیزى بر آن تحمیل نشد، در این صورت ظلمى قابل تصوّر نیست.
تفاوتها، رمز خداشناسى چنانکه گذشت، تفاوتهاى حکیمانه در آفرینش نه تنها ظلم نیست، بلکه عین عدالت است، علاوه بر آنکه رمز خداشناسى نیز هست، قرآن درسوره روم مىفرماید: «و مِن آیاته خَلقُ السَّمواتِ و الارضِ و اختِلافُ اَلسِنَتِکُم و ألوانِکُم» (16) اختلاف زبانها و رنگهاى شما انسانها، نشانه قدرت خداست.
اگر یک نقّاش، دائماً یک چیز را نقاشى کند و معمار یا مهندسى تنها یک طرح ساختمانى بدهد یا شاعرى تنها یک نوع شعر بسراید، اینها دلیل بر ضعف و محدودیّت اوست، امّا اگر کسى هر روز و هر ساعت طرحى نو داد این دلیل بر توان و قدرت بالاى اوست.
تفاوتها، رمز شکوفایى کمالات اگر همه مردم از همه جنبهها یکسان باشند، رشد و کمالى به وجود نخواهد آمد.
اگر همه داراى یک شکل و یک تُنِ صدا و کاملاً شبیه یکدیگر باشند، نمىتوان آنها را شناخت.
اساساً نظام تعاون، همکارى، همیارى و سوز و محبّت، در زمانى است که تفاوتى وجود داشته باشد.
توانمند دست ناتوان را مىگیرد و ثروتمند دست تهیدست را.
اگر همه مردم درآمد مساوى داشته باشند، سخاوت و انفاق معنا پیدا نمىکند و سخى و بخیل شناخته نمىشوند.
من که رانندگى بلد نیستم، تواضع مىکنم و از یک راننده یاد مىگیرم، او نیز براى مسایل شرعى خود نزد من مىآید و آنها را مىآموزد.
هرکس در یک رشته شاگردى مىکند.
تفاوتها و جامعهسازى تفاوتها نقش بسیار مهمى در زندگى اجتماعى انسان داراست.
براى بیان اهمیّت آن، پذیرش چند نکته لازم است: الف.
زندگى انسان اجتماعى است.
ما مثل یک گیاه خودرو نیستیم که خود به خود سبز یا خشک شویم وبه دیگرى کارى نداشته باشیم.
البتّه در فلسفه اجتماعى بودن انسان دو نظریه وجود دارد: نخست اینکه نیازهاى زندگى، انسان را به زندگى اجتماعى وادار مىکند.
دوم اینکه انسان طبعاً به زندگى اجتماعى مایل و از زندگى انفرادى متنفّر است، امّا در هر دو صورت، انسان موجودى اجتماعى است.
ب.
زندگى اجتماعى جز از راه همکارى قابل تداوم نیست و همکارى، تنها در صورت وجود تفاوتهاست، که هر کسى در یک حرفه و هنر و رشتهاى توانا و در رشتههاى دیگر ضعیف باشد؛ تفاوت در قدرتها و ذوقها و حوصلهها سبب پیدایش نیاز مىشود و نیاز هم عامل پیدا شدن اجتماع است تا هر دسته و فردى نیاز دیگرى را بر آورد.
بنابراین، تفاوتها نیازآفرین است و نیازها جامعهساز و رشد انسان در سایه اجتماع است.
تفاوت در تکلیف قرآن در مورد تکلیف انسانها مىفرماید: «لا یکلّف اللّه نفساً الاّ وسعها» (17) خداوند هیچ کس را به انجام کارى مکلّف نمىکند، مگر به اندازه توانائیش و در آیه دیگرى مىفرماید: «لایکلّف اللّه نفساً الاّ ما آتاها» (18) خداوند هیچ کس را به انجام کارى مکلّف نمىکند، مگر به اندازه امکاناتى که به او داده است.
در آیه اول حدّ ومرز تکلیف، توانایى انسان است.
هرچه توان دارى!
در آیه دوم حدّ و مرز تکلیف، امکانات انسان است.
هرچه پول و ثروت دارى!
واضح است کسى که از توانایى جسمىو امکانات مالى برترى برخوردار است با کسى که از چنین امکاناتى برخوردار نیست، تکلیف یکسانى ندارند و این عدل و عدالت است.
تفاوت در پاداش مزد افراد نیز بر اساس میزان امکانات و کارى که انجام مىدهند، متفاوت است و عدل نیز همین را ایجاب مىکند.
بنده که سالم هستم، به راحتى وضو مىگیرم، به مسجد مىروم و نماز مىخوانم، امّا انجام این کارها براى انسان بیمار مشقّت دارد و زمان طولانىترى را باید صرف اقامه نماز کند و بدیهى است که در این صورت از پاداش بیشترى نیز برخوردار گردد.
نکته سوم: همیشه عدل به معناى مساوات نیست توجّه به این نکته ضرورى است که عدل در همه جا و همیشه به معناى مساوات و برابرى نیست؛ اگر معلّم به همه شاگردان - بدون در نظر گرفتن مقدار استحقاق آنان - نمره مساوى دهد ظلم است.
ظلم به دانش آموزانى که درس خواندهاند.
اگر پزشک بدون در نظر گرفتن حال بیماران به همه آنان از یک دارو و به مقدار مساوى بدهد ظلم است.
عدالت پزشک و معلّم دراین دو مثال، در آن است که نمره و داروى متفاوت بدهند و این تفاوتها غیر از تبعیض است، این تفاوتها بر اساس توصیه و سفارش و نور چشمبازى نیست، بلکه حکیمانه است.
بنابراین هرگونه نابرابرى و تفاوت تا از مدار حکمت بیرون نرود، ظلم نخواهد بود.
نکته چهارم: حقوق جامعه بر حقوق فرد اولویّت دارد فرض کنید دولت اسلامى به خاطر نیاز منطقه و رفاه عمومى، دستور احداث خیابانى را مىدهد.
وجود این خیابان در ارتباط با نیازها و تراکم جمعیّت و وسایل نقلیّه ضرورت دارد ولى در احداث هر خیابانى خانه عدّهاى خراب مىشود و آنان تا پول خانه را از دولت بگیرند و خانه دیگرى تهیه کنند، باید زحماتى را متحمّل شوند.
در اینجا به خاطر رنج چند نفر نباید اساس نیاز ملّت و رفاه مردم را نادیده گرفت، در اسلام با همه اهمیّتى که مالکیّت و حقوق فرد دارد، حقوق اجتماع بیشتر مورد توجّه قرار گرفته است.
امیرمؤمنان علىعلیه السلام به مالک اشتر مىفرماید: کسانى که اموال مورد نیاز مردم را احتکار کردهاند احضار کن و پس از موعظه و نهى از منکر اگر به عمل خود ادامه دادند با آنها با شدّت و خشونت رفتار کن.
سپس مىفرماید: عمل احتکار گرچه به نفع فرد است ولى براى اجتماع ضرر دارد.
(19) در جاى دیگر مىفرماید: در اداره حکومت، توجّه تو به رفاه و رضاى عموم باشد گرچه به قیمت ناراحتى خواص تمام شود.
نکته پنجم: علم و آگاهى ما محدود است در بسیارى مواقع چیزهایى را شرّ مىپنداریم که خیر ما در آنهاست و گاهى چیزى را خیر مىدانیم که براى ما مایه شرّ است.
قرآن نیز ما را متوجّه همین مطلب کرده و مىفرماید: «عسى أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم» (20) و در آیه دیگرى اندک بودن دانش و اطلاعات ما را یادآور مىشود: «و ما اوتیتُم من العلم الاّ قلیلا» (21) در قرآن نمونههاى فراوانى از این دست بیان شده است: در ماجراى قارون آمده است: وقتى که مردم به زرق و برق و تشریفات و تجمّلات قارون نگاه مىکردند، مىگفتند: اى کاش آنچه قارون داشت ما هم مىداشتیم!
خوشا به حال او!
عجب لذّتى مىبرد!
چندى بعد که سرنوشت تلخ او را دیدند گفتند: خوب شد که ما مثل قارون نبودیم.
(22) 2- هنگامى که حضرت موسى از خضرعلیه السلام درخواست کرد تا اجازه دهد همراه او باشد و در جهت رشد خود علومى را از او بیاموزد، پس از پذیرش مشروط حضرت خضر، آن دو بر کشتى سوار شدند، خضر شروع کرد به سوراخ کردن کشتى، حضرت موسى به او اعتراض کرد در حالى که قبلاً قول داده بود به کارهاى خضر اعتراض نکند.
آنها پس از پیاده شدن از کشتى به راه خود ادامه دادند تا رسیدند به کوچهاى که تعدادى از بچّهها مشغول بازى بودند.
خضر یکى از بچّهها را کشت.
فریاد موسى بلند شد که چرا یک انسان بىگناه را کشتى!
خضر گفت: مگر بنا نبود اعتراض نکنى؟!
من که گفتم تو صبر ندارى!
موسىعلیه السلام قول داد که دیگر هیچ اعتراضى نکند وچنانچه اعتراضى نمود خضر از او جدا شود.
آنان همچنان به راه خود ادامه دادند و در حالى که تشنه و گرسنه بودند به روستایى رسیدند، از مردم آن روستا غذا خواستند، امّا آب و غذایى به آنها ندادند.
آنان در آن روستا متوجّه دیوارى شدند که کج شده و ممکن بود هر آن فرو ریزد.
خضر شروع به تعمیر آن دیوار کرد، مجدّداً موسى اعتراض کرد که مردم این روستا به ما نان وغذا ندادند وحالا شما دیوار آنها را تعمیر مىکنید؟!
اى کاش مزدى از آنها مىگرفتید!
پس از این اعتراض که به جدایى آنها انجامید، حضرت خضر انگیزهها و دلایل کارهاى به ظاهر خلاف خود را براى موسى شرح داد.
(23) آرى گاهى پیامبرى چون حضرت موسى که پیامبر اولوا العزم است بر اثر بىاطلاعى اعتراض مىکند؟
نکته ششم: قضاوتهاى ما عجولانه است قرآن در آیات متعدّد به ما هشدار مىدهد که اى انسان!
بسیارى از خیالها و گمانهاى تو اساس درست و صحیحى ندارد، چه بسیار کارهایى که به نظر شما بد است و از آنها کراهت دارید ولى در واقع به نفع شماست، و چه بسا چیزهایى را که دوست دارید ولى در واقع براى شما شرّ است، چنانکه شما در تشخیص ابتدایى و سطحى خود، جهاد را بد مىدانید ولى در واقع براى شما خوب است.
«کُتِبَ علیکم القِتال و هو کُرْهٌ لَکُم و عسى أنْ تَکرَهوا شَیئاً و هو خیرٌ لَکُم و عَسى أنْ تُحِبُّوا شَیئاً و هو شَرٌّ لَکُم» (24) جنگ و جهاد، گرچه به ظاهر سخت و داراى عوارضى بد مىباشد، ولى استعدادها را شکوفا مىکند و لیاقتها را بروز مىدهد و به فرموده امام خمینىقدس سره جوهره وجود انسان در جنگ رشد مىکند.
در زمان جنگ و درگیرى صفوف افرادى که تنها شعار مىدهند از صفوف کسانى که اهل عمل هستند جدا مىشوند.
جنگ، نیروهاى همفکر و هدفدار را با هم منسجم و متّحد مىکند، جنگ به انسان ارزش و شرف مىدهد و اساساً نشانه حیات یک ملّت مبارزه با ستمگران است.در قرآن نیز مىخوانیم که چه بسا شما چیزى را ناگوار مىدانید ولى خدا خیر کثیر در آن قرار داده است.
«فَعَسى أن تَکرَهوا شَیئاً و یَجعَل اللّهُ فیه خیراً کثیراً» (25) اگر به واژه «حُسبان» و مشتقّات آن در قرآن دقّت کنیم، خواهیم دید که قرآن پى در پى به ما اخطار مىکند که بسیارى از خیالات و تصوّرات و گمانهاى شما باطل است، پس چنین خیال نکنید، چنان فکر نکنید، این نحوه گمان نبرید و امثال این تعبیرات که همه نشان دهنده انتقاد از دیدهاى سطحى و عجولانه است.نمونهاى دیگر در قرآن مىخوانیم که فرشتگان هنگام خلقت حضرت آدم (چون آگاهى عمیقى نسبت به انسان نداشتند) به خدا عرض کردند: ما تو را تسبیح مىکنیم و با وجود عبادت ما چرا انسان مفسد را خلق مىکنى؟!
ولى خداوند با اعطاى علومى به انسان و اعطاى مقام جانشنى خود به او، به فرشتگان ثابت کرد که قضاوت آنها درباره انسان سطحى و عجولانه بوده است.
کوتاه سخن اینکه اگر ما در بحث عدل خدا دچار شبههاى شدیم که اگر خدا عادل است پس چرا چنین و چرا چنان؟
باید توجّه داشته باشیم که بسیارى از مسایل و اسرار بر ما پوشیده است.
ما هم از نظر علمى و هم از نظر فکرى و هم از نظر تجربى محدودیم.
اگر ما کتابى را که مطالبى عالى و ارزنده دارد مطالعه کنیم و در هر چند سطر به کلمهاى برسیم که معناى آن بر ما مجهول باشد نباید زود قضاوت کنیم و نسبت ناروا به نویسنده بدهیم، بلکه باید در فهم خود تجدیدنظر کنیم.
شخصى در منزل سگى داشت، براى خرید از خانه بیرون رفت و کودک شیرخوار خود را تنها گذاشت به امیّد اینکه زود برمىگردد، چون بازگشت، سگ با پوزه خونین به استقبالش آمد، با خود فکر کرد که حتماً سگ به کودک حمله کرده و او را دریده است، در حالى که عصبانى بود با اسلحه خود به سگ شلیک کرد و با شتاب به درون خانه دوید، امّا با صحنهاى که تصوّرش را نمىکرد مواجه شد.
ماجرا از این قرار بود که گرگى به خانه آنان - که در خارج شهر قرار داشت - وارد شده و به داخل اطاقها مىآید و به کودک حمله مىکند، سگ از کودک حمایت کرده با تلاش زیاد و با چنگ و دندان گرگ را به عقب مىراند و خود، خون آلود مىگردد، امّا قضاوت عجولانه صاحبخانه موجب شد که به جاى سپاسگزارى، سگ را بکشد!
صاحبخانه از کار خود پشیمان شد و به سوى سگ آمد تا شاید او را از مرگ برهاند ولى کار از کار گذشته و سگ از بین رفته بود و پشیمانى سودى نداشت.
مىگوید: به چشمهاى سگ که باز بود نگاه کردم و این فریاد را از چشمهاى باز این سگ با گوش دل شنیدم که اى انسان!
چقدر عجولى و چه زود قضاوت مىکنى؟!
چرا به درون خانه نرفته و خبر نگرفته مرا کشتى؟!
او پس از این جریان تأسّف آور مقالهاى نوشت با عنوان «اى انسان چه زود قضاوت مىکنى!» نکته هفتم: قضاوت مقطعى ممنوع قضاوت کردن ما نباید با توجّه به یک زمان خاص صورت پذیرد، مثلاً جیغ و داد کودک در هنگام آمپول زدن نباید مبناى قضاوت ما باشد، بلکه ما باید دردکشیدنهاى قبلى کودک و سلامتى بعدى او را در نظر داشته باشیم، آنگاه قضاوت کنیم و یا فقط درد و رنج هنگام زایمان یک زن را در نظر نگیریم بلکه رنج بىبچّگى و لذت بچّهدار بودن و نتایج بعدى آن را در نظر بگیریم، آنگاه قضاوت کنیم.
همین طور دید ما نسبت به دنیا و مشکلات آن باید دیدى کلّى و همه جانبه باشد.
از یک روزنه باریک به دنیا نگاه نکنیم، مانند کسى که از پشت دیوار و از شکاف آن قافلهاى را نگاه مىکند؛ او ابتدا سر شترى را مىبیند و بعد گردن شتر را، امّا اگر از پشت دیوار بیرون آید، قافله شتر را مىبیند.
حضرت موسى در جریان همراهى خود با خضر، ساختن دیوارى را مىبیند براى مردمى که هیچ کمکى به آنان نکردند، لذا اعتراض مىکند.
امّا حضرت خضر آنچه را موسى نمىبیند مىبیند و به موسى مىگوید: زیر این دیوار گنجى است که متعلّق به دو کودک یتیم است.
به خاطر نیکوکارى پدرشان، این گنج باید محفوظ بماند تا آنان بزرگ شده و از آن استفاده کنند.
پس مأموریم این دیوار را تعمیر نماییم.
پدر در گذشته خوبى کرده است، فرزند او در آینده نیکى مىبیند.
قرآن مىگوید: به یتیمان مردم ستم مکنید، شاید مرگ به سراغ شما بیاید و فرزندان شما نیز یتیم شوند و دیگران به آنها ظلم کنند.
پس گذشته، حال و آینده را باید باهم دید، دنیا و آخرت را باید با هم دید، آنگاه قضاوت کرد.
روایت داریم خداوند در روز قیامت به افرادى پاداش مىدهد و مىفرماید: این پاداش براى آن دعایى است که درخواست کردى ولى مستجاب نکردم، زیرا در آن وقت، مصلحت تو نبود که دعایت مستجاب شود.
آرى، گاهى کودکى گریه مىکند و مرتّب اصرار مىکند که پدر براى او اسباب بازى و خوراکى بخرد، امّا پدر پاسخ مثبتى نمىدهد، بچّه بسیار زجر مىکشد و مىگوید: تو بسیار باباى بدى هستى چون هرچه خواستم نخریدى!
پس از گذشت چند سال پدر مىگوید: فرزندم!
به جاى چیزهایى که از من درخواست نمودى، پس انداز نمودم و مثلاً یک قطعه زمین برایت خریدهام.
در اینجا قطعاً همه بچههایى که پدر براى آنها اسباب بازى و...
خریده، مىگویند: اى کاش پدر ما نیز به جاى آن چیزها، چیزى که مورد نیاز واقعى ما بود مىخرید.
در مملکتدارى نیز مسأله به همین صورت است.
گاهى مردم یک کشور و یا منطقه باید براى مدّتى، فشارى را تحمّل کنند و عنایت داشته باشند که خیر و صلاح کشور و مردم در چیست؟
در امر پزشکى نیز مسأله همین طور است.
گاهى دستى را قطع مىکنند تا تن سالم بماند.
در بحث عدل خدا نیز لحظهاى و مقطعى قضاوت نکنیم و به تمام جوانب توجّه نماییم.
اگر امروز به خیرى رسیدیم، آن را مقطعى نبینیم، شاید نتیجه دعاى انسان تشنهاى باشد که پدرم به او یک لیوان آب گوارا داد و او دعا کرد که ان شاءاللّه خیر ببینى، ان شاءاللّه بچّههایت خیر ببینند!
نکته هشتم: از نقش خود غافل نشویم ما از نقش خود در به وجود آوردن ناگوارىها غافلیم و بىجهت همه را به حساب خدا مىگذاریم و شروع به اشکال مىکنیم که خدایا!
اگر تو عادلى پس چرا فلان ناراحتى براى من پیش آمد؟
ناگفته پیداست که بسیارى از ناگوارىها به دست خود ماست، مراعات بهداشت نمىکنیم، به بیمارى دچار مىشویم.
جلو فساد را با نهى از منکر نمىگیریم، اشرار بر ما مسلّط مىشوند و دیگر دعا و فریاد ما هم بىاثر مىماند.
مواظب بچّه خود نیستیم، در آب حوض غرق مىشود و ما داد و فریاد مىکنیم.
درس نخواندیم، مردود شدیم، سعى و تلاش نکردیم، پیشرفت نداشتیم.
در انتخاب همسر دقّت نکردیم، زجر مىکشیم.
در انتخاب دوست دقّت نکردیم، معتاد شدیم.
مقرّرات راهنمایى و رانندگى را مراعات نکردیم، تصادف نمودیم.
خواب آلود پشت فرمان نشستیم، چپ کردیم.
در حالت مستى آمیزش انجام دادیم، بچه ناقص به دنیا آوردیم.
شنا نیاموختیم، غرق شدیم، در همه این موارد جز خود ما چه کسى مقصّر است؟
اگر کار امروز من پیچ مىخورد، شاید نتیجه تاب دادن به کار دیگران باشد.
در حدیث مىخوانیم: «مَن حَفر بئراً لاخیه وقع فیها» (26) هرکس براى برادرش چاهى را حفر کند، خود در آن مىافتد.
قرآن در آیات متعدّد به این موضوع اشاره کرده و مىفرماید: «وَ ما اَصابَکُم مِن مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَت اَیدیکُم» (27) هر سختى و مصیبتى که به شما مىرسد به خاطر دستآورد کار خودتان است.
«وَ اِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ بِما قَدَّمَتْ اَیْدیهِمْ اِذا هُمْ یَقْنَطُونَ» (28) اگر به خاطر اعمال و رفتار خلاف مردم به آنان ناگوارى رسد، از لطف ما مأیوس مىشوند.
«وَامّا اِذا مَا ابتَلاهُ فَقَدَرَ عَلیهِ رِزقَهُ فَیَقُولُ رَبّى اَهانَنِ» (29) همین که خداوند انسان را در بوته آزمایش قرار داد وگرفتار کمبودهایى نمود فریادش بلند مىشود که خدا به من اهانت نموده ولطفش را نسبت به من کم کرده است.
در صورتى که هرگز خداوند بدون جهت رزق و روزى کسى را قطع نمىکند، پس دلیل و رمز این کمبودها را باید در رفتار خود جستجو کرد.
چنانکه در ادامه آیه مىخوانیم: «کلاّ بَل لا تُکرِمُون الیَتیمَ و لا تَحاضُّون عَلى طَعامِ المسکینِ» (30) اگر به سختى افتادهاید به خاطر آن است که شما به یتیم احترام نکردید و دیگران را براى کمک رسانى و اطعام محرومان جامعه تشویق ننمودید.
این روح بىتفاوتى شما سبب قهر و غضب خداوند شده است و در واقع علّت این تفاوتها در چگونگى عملکرد شماست.
«فَکَفرتْ بِاَنعُمِ اللّهِ فَأذاقَها اللّهُ لِباسَ الجُوع و الخَوف» (31) قریهاى که نعمتهاى فراوانى داشت ولى مردم آن در مورد این نعمتها کفر ورزیدند، خداوند هم آنان را به ترس و گرسنگى مبتلا کرد.
کفر گاهى در برابر خداست وگاهى در برابر فرمان خدا وگاهى در برابر نعمتهاى خدا.
در مورد سوم که معمولاً از نعمتها درست و بجا استفاده نمىشود، کفران گفته مىشود.
این آیات به روشنى بیان مىکنند که عامل بسیارى از گرفتارىها، عملکرد بد خود ماست.