عرفان عملی در اسلام
«مقام و حال»
برای شناخت و آشنایی بیشتر با مقام وحال در عرفان عملی: لازم است ابتدا مبحثی در رابطه با عرفان و تاریخچه آن وسپس عرفان عملی ارائه گردد وآنگاه به چگونگی مقام و حال در عرفان عملی بپردازم.
کلمه عرفان در زبان انگلیسی مترادف ست با واژه Gnosis یعنی دانش رازهای روحانی وتصوف مترادف است با واژه Mystic به معنای رمز پسری پوشیده عرفان معرفت بر حالی روحانی وتوصیف ناپذیر است که در آن حال عارف ارتباط مستقیم و بی واسطه با وجود مطلق پیدا می کند در چنان لحظه ای عارف ذات مطلق دانه وسیله برهان بلکه در ارتباط با ذوق وشوق درون خود احساس میکند: این تجارب را به مدد الفاظ و کنایات خویش بیان می داد.
اما فهم وشناخت مقاصد او برای کسی که از آن عالم بیگانه است بدرستی حاصل نمی شود.
بهر حال عرفان دانشی است که در مکتب اسلام متولد شده و با گذشت زمان راه تکاملی خود را پیموده است:
عرفان عملی است که از دو دیدگاه میتوان با آن نگاه کرد.
الف: بعد اجتماعی
ب:بعد فرهنگی
بعد اجتماعی: اگر اهل عرفان به عنوان یک پدیده اجتماعی ملاحظه شودمعمولا با آن متصوفه می گویند اما اگر به بعد فرهنگی آن توجه شود: بان عرفان می گویند: این دو در واقع مانند یک گروه وابسته بهم هستندآنها دارای افکار واندیشه، آداب ورسوم در مجالست و مصاحبت وحتی نوع پوشش وآرایش مخصوص به خود دارند.
تاریخچه
آنچه که مشخص است اینست که در قرن اول هجری.
گروهی بنام صوفی و یا عارف وجود نداشته اما این نام براساس شواهد تاریخی از قرن دوم هجری آشکار شده است
اولین فردی که بنام صوفی یا عارف از آن یاد می شود«ابوهاشم صوفی کوفی» است و همین فرد بوده است.
که برای نخستین بار در فلسطین مکانی بنام خانقاه به منظور اجرای عبادت گروه خود بنا نموده است:
«صوفی» وجه تسمیه صوفی یعنی پشمینه پوشی آنهاست: زیرا به جهت اعتقاد به زهد واعراض از این دنیا تمایل به پوشیدن لباسهای نرم نداشته و بهمین خاطر لباسهای زبر و درشت پشم می پوشیدند و باینصورت بانها صوفی می گفتند:
اما از چه زمانی گره فوق خود را عارف می خواندند اطلاع دقیقی در دست نیست.
اما از گفته های سری سقطی که در سال 243 هجری وفات نموده چنین بر میاید.
که احتمالا از قرن سوم هجری اصطلاح عارف متداول شده است در طول تاریخ تولد عرفان و در هر عرفانی معروف ومشهور ظهور کرده اند که ذکر بعضی از آنها در اینجا ضروری بنظر می رسد
اما از چه زمانی گره فوق خود را عارف می خواندند اطلاع دقیقی در دست نیست.
که احتمالا از قرن سوم هجری اصطلاح عارف متداول شده است در طول تاریخ تولد عرفان و در هر عرفانی معروف ومشهور ظهور کرده اند که ذکر بعضی از آنها در اینجا ضروری بنظر می رسد قرن اول«قرن دوم» در قرن اول:آنچنان اطلاع دقیقی در باب فوق نداریم اما در قرن دوم: عرفای معروف عبارتند از: حسن بصری-ابوهاشم صوفی کوفی-شقیق بلخی-فضیل بن عیاض- قرن سوم بایزید بسطامی-سرسقطی-بشرحانی-حارث محاسبی-جنید بغدادی-ذوالنون مصری سهل بن عبدلله تستری- حسین بن منصور حلاج قرن چهارم ابوبکر شبلی-ابوعلی رودباری-ابونصر سراج طوسی-ابوالفضل سرخسی-ابوعبدالله رودباری-ابوطالب کلنی قرن پنجم شیخ ابوالحسن فرقانی- ابوسعید ابوالخیر-ابوعلی دقاق نیشابوری- ابوالحسن علی بن عثمان هجیری-امام ابوحامد محمد غزالی قرن ششم عین القضاه همدانی-سنائی-غزنوی-احمد جامی-عبدالقادردر گیلانی-شیخ روز بهان بقلی شیرازی قرن هفتم شیخ نجم الدین کبرا-شیخ فرید الدین عطار-شیخ شهاب الدین سهروردی زنجانی-ابن الفارض مصری –محی الدین عربی طائی اندلسی-صدرالدین محمد قونوی-مولاناجلال الدین محمد بلخی رومی قرن هشتم علاءالدین سمنانی-خواجه حافظ شیرازی-عبدالرزاق کاشانی-شیخ محمود شبستری-سید حیدر آملی-عبدالکریم جبلی قرن نهم شاه نعمت آولی-صائن الدین علی ترکه اصفهانی-محمدبن حمزه فناوری رومی- شمس الدین محمد لاهیجی نوربخشی-نورالدین عبدالرحمن جامی: اما از قرن دهم به بعد عرفانی که در سلسله عرفان وتصوف وارد شوند چشمگیر نبوده است تقسیم بندی عرفان عرفان خود به دو بخش تقسیم می شوند:الف –بخش نظری ب-بخش عملی عرفان نظری عرفان در بخش نظری: مانند فلسفه الهی است:عرفان در این بخش :معرفت وعلم به خدا جهان هستی را بیان می کند و درواقع به تفسیرهستی می پردازد: در فلسفه الهی استدالالات به مبادی و ا صول عقلی تکیه دارد.
اما در عرفان نظری مبادی وکشف را مایه استدلال خود قرار میدهد وبازبان عقل تشریح میکند :ازدیدگاه فیلسوف هم خدا اصالت دارد و هم خدا اصالت دارد هم غیر خدا.
اما از نظر عارف غیر خدا به عنوان چیزهیی که دربرابر خدا قرار بگیرند وجود ندارد.
عرفان عملی عرفان عملی عبارتست ازآن قسمت ازروابط انسان با خود و خدا وجهان در این بخش عرفان مانند اخلاق است زیرا یک علم عملی است:این قسمت از عرفان راسیروسلوک می گویند: در بحث سیروسلوک :این سالک ست که برای رسیدن به مقام والای انسان یعنی توحیدباید از کجا شروع کند و چه منازل و مراحلی را باید طی کند.
البته عبور از این منازل باید بامراقبت ومواظبت یک انسان کامل و آگاه با تجربه که قبلا این راه را طی کرده باشد باید صورت گیرد ودر غیراینصورت خطر انحراف وگمراهی برای سالک در عرفان وجود دارد.
حافظ می گوید طی این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی که در اینجا خضرهمان انسان کامل و باتجربه ایست که میتوان در عبور از راه و سلوک از آن تبعیت نمود و گاهی هم همین فرد باتجربه و راه دیده وکامل را خضر و یا طایر قدس هم می گویند که همه اینها تقریبا مترادف هم هستند: حافظ همتم بدرقه ره کن ای طایر قدس که درازاست ره مقصود ومن نو سفرم هدف عارف عارف فقط خدا را می خواهد وعبادات او منحصر به حق وغیر او را قبول وحق نمیداند او عبادتش را باینجهت قبول دارد که تنها خداوند متعال است که شایسته عبادت است وبس.
عارف از نظر هدف موحد است زیرا تنها اورا می خواهد: موحد چه درپای ریزی زرش چه شمشیر هندی نهی برسرش امید وهراسش نباشد زکس براینست بنیاد توحید وبس عارف خودرا بخاطر دنیا و یا بهشت بر این نمی خواهد.
چرا که چنین تصور شد دنیا و آخرت هدف و خداون متعال بعنوان وسیله مظور می شود در حقیقت معبود مطلوب وجود نفس است که چنین گرایشاتی پیدا می کند: عارف هر چه بخواهد بخاطر خدا میخواهد و اگر هم نعمت هایی از خدا را بخواهد بدان جهت است که آن نعمات از ناحیه خداوند است :هدف عارف شایستگی ذاتی معبود برای عبادت است .وهدف دیگر عارف شایستگی خود عبادت یعنی کرامت و شرافت ذاتی عبادت است:عرفا اعتقاد دارند که اگر هدف انسان غیر از ذات حق چیز دیگری باشد نوعی شرک است: عرفان بر ضدشرک طغیان می کند: شهید مرتضی مطهری در یکی از آثارش چنین می گوید: کار برای خودکردن نفس پرستی است کار برای خلق کردن بت پرستی است کاربرای خلق و خدا کردن شرک است و دوگانه پرستی کار خود خلق برای خدا کردن توحید است ویکتا پرستی :وسعدی هم اشاره ای چنین دارد گر از دولت چشمت به احسان اوست تو در بند خویشی نه در بند دوست خلاف طریقت بود کاولیا تمنا کنند از خدا جز خدا حافظ گوید: غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است یعنی با فناونیست شدن دوباره به هستی میرسد چه با نیستی از خود و هلاک شدن در غیر و برکنار کردن وجود مکانی هدف عالم فهم حقیقت و هدف عارف فنا در حقیقت است.
فنای ذاتی که در عرفان وتصوف هدف است نفی ذات و هستی هر آنچه غیرحق تعالی است این مرتبه را «حق الیقین» می گویند اعتقاد به فنا وتوحید عرفانی، بعضی از عارفان را چنان به شور ووجد می اندازد که با ذوق عرفانی و شهودی افکار خود را به تعبیرات گوناگون بیان می کند مولودی می گویند: ای عاشقان ای عاشقان من عاشق یکتاستم عشقم چو بر سر میزند من والهو شیداستم من عاشق یکتاستم من واله وشیداستم اینجاستم آنجاستم هم زیر و هم بالاستم عالم نبود ومن بدم آدم نبود و من بدم آن نور وحد من بدم هم خضر و هم الیاستم عالم منور شد زمن آدم مصورشد زمن هم عالم هم فاضلم هم قاضی القضاستم احمدمنم حیدرمنم هم صاحب کشور منم هم باده احمر منم هم باده تقواستم ای شمس دین ای شمس دین روش کن روی زمین در ارض و در اعلا منم پنهان و هم پیداستم شرایط سالک یا مرید وشیخ یا مراد بر مرید است که اوامر مرا را بی چون وچرا بپذیرد زیرا مراد مانند پیامبر است در میان مرد مردم عده ای اعتقاد دارند در رسیدن به مقصود چهار پیر یا مراد لازم است: 1-پیر دلیل-مراد مرید را به شرایط اولیه سلوک آشنا می کند 2-پیرطریقت- مراد ارشاد مرید را به عهده میگیرد و باو ذکر و او را تلقین می کند 3-پیر صحبت: مراد ابهامات مرید را پاسخ می دهدو مشکلات او را حل می کند 4-پیرخرقه: مراد به مرید خرقه می پوشاند و باواجازه ارسال می دهد توحید عارف توحید عارف که آخرین مقصد سیروسلوک عرفانی است با توحید فیلسوف تفاوت دارد: زیرا در توحید فیلسوف و یا حتی توحید افراد عامی: یعنی اعتقاد به اینکه واجب الوجود یکی است و چند تا نیست:«در حالیکه توحید عارف یعنی موجود حقیقی تنها خداست ومنحصر باوست و آنچه که هست نموداست نه بود زیرا جز خدا چیز دیگری نیست وتوحید در بخش عرفان یعنی عبور از منازلی و رسیدن به مرحله که عارف جز خدا هیچ چیز نبیند: بنابراین عارف برای رسیدن به هدف از دل و ومجاهده تهذیب نفس استفاده می کند.
در عرفان عملی سالک متحرک وپویاست عمده کوشش عارف.
بازگردانیدن کثرت به وحدت و رسیدن به وجود حق است سالک در طلب حق و برای رسیدن به مقصود نهایی خود باید چهار سفر مهم را طی کند واین اسفا بشرح زیر است: الف: سفر از خلق به حق«من الخلق الی الحق» ب:سفر به حق در حق«بالحق فی الحق» ج:سفر از حق به خلق«من الحق الی الخلق» باباطاهر در این رابطه چه زیبا گفته است: به صحرا بنگرم صحرا ته ونیم به دریا بنگر دریا ته ونیم به هر جا بنگرم کوه ودر دشت نشان از روی زیبای ته بینم سفر به حق در خلق: «فی الحق بالحق» بنابراین نخستین سفر سالک سفر از خلق بسوی حق است و این سفر خود منازل و مراحلی دارد که مهمترین آن 8مرحله است الف:مرحله اول طلب در این مرحله انسان خود را می شناسد و به خوداگاهی پیدا می کند و در راه معرفت حق قدم می گذارد واین شناخت معمولا از طریق برهان و وجدان صورت می گیرد ب:مرحله دوم: تهذیب اخلاق است :سالک پس از طی مرحله اول یعنی مرحله طلب باید به تهذیب نفس خود بپزدازد و برای رسیدن به این مرحله 8 منزل وجود دارد که آن را مقامات سالک گفته می شود مقامات مقام مرتبه ای است که صوفی یا عارف با ریاضت دادن خود بدان دست می یابد و عبارتند از توبه-ورع-زهد-فقر-صبر-توکل-رضا-تسلیم توبه توبه یعنی بازگشت بسوی خدا، بازکردن عقده های قلب و پیوستن در مسیر حق: توبوالی الله جمیعا ایه المومنون لعلکم تفلحون: سوره نور آیه 31 همگی بسوی خدا بازگردید :پیامبر بزرگوار اسلام می فرماید الکتاب من الذنب کمن لاذنب له توبه کننده از گناه مانند کسی است که گناه ندارد از یکی از عرفا بنام جنید سوال شد توبه یعنی چه ایشان جواب دادند توبه یعنی فراموشی گناه:یعنی لذت گناه از دل بیرون راندن عطار نیشابوری در منطق الطیر در رابطه با توبه می گویند: گر نبودی مرد تائب را قبول کسی بدی هر شب برای او نزول گر گنه کردی در او هست باز توبه کن کاین در نخواهد شد فرار تو یقین میدان که صدعالم گناه ازقف یک توبه بخیزد زراه حضرت امام(ره) در کتاب چهل حدیث در حقیقت توبه اینچنین ذکر شده: بدان که توبه یکی از منازل مهم مشکله است و آن عبارتست از رجوع از طبیعت بسوی روحانیت نفس-بعد از آنکه به واسطه معاصی و کدورت نافرمانی نور فطرت وروحانیت محجوب به ظلمت طبیعت شده زیرا نفس در بدو فطرت خالی از هر نحو کمال وجمال ونور وبجهت است چنانچه خای از مقابلات آنها نیز هست.
گویی صفحه ای است خالی از مطلق نقوش: نه دارای کمالات و روحانی و نه متصف به اضداد آنست وفطرت او بر استقامت و خمیره و مخمر به انوار ذاتیه است و چون ارتکاب مع می کند به واسطه آن در دل او کدورتی حاصل شود و هر چه معاصی بیشتر شود کدورت و ظلمت افزون گردد و به شقاوت ابدی برسد اگر در بین این حالات قبل از فراگرفتن ظلمت تمام صفحه قلب را از خواب غفلت بیدار شد وپس از منزل یقظه به منزل توبه وارد شد وخطوط این منزل را به شرایطی که اجمالی از آن در این اوراق ان شاء الله ذکر می شود استیفا کرد از حالات ظلمانیه و کدورات طبیعیه برکشت می نماید به حال نور فطرت اصلی و وروحانیت ذاتیه خودگویی صفحه ای می شود باز خالی از کمالات و اضداد آن بنابراین حقیقت توبه از احکام وتبعات طبیعت است بسوی احکام روحانیت وفطرت: 2-ورع ورع یعنی دوری از شبهه و بیم در کار واعمال ناپسند و ناروا: ورع یعنی که انسان را از شک و شبهات نجات دهد بعضی از عرفا اعتقاد دارند که ورع در بین افراد سه قسم است الف: اهل نظر: یعنی در هر چه که احساس شک و تردیدی در آن هست کاملا دوری و پرهیز کنید ب:اهل دل: یعنی اگرخود و یا اهل دل را از انجام عملی او با ورزیدن دل آن را قبول نکرد دوری گزیند ج: اهل عرفان: یعنی عارف از هر چه که توبه خدا را مانع شود بگریزد.
در این مورد سنائی می گوید به هرچ از راه وامانی، چه کفر آن حرف وچه ایمان به هر چ از دوست دورافتی چه زشت آن نقش و چه زیبا منابع رایج اسلامی ورع، تقوی و صدق را ازدرجات خوف دانسته اند بدین ترتیب پایین ترین درجه خوف آنست که باعث شود که او را از ارتکاب ممنوعات ومخطورات اخلاقی خودداری نماید: این درجه از خوف را ورع گویند 3-زهد زهد در لغت بمعنای ترک میل در چیزی در اصطلاح عرفا و صوفیان یعنی بیزاری واعراض ازدنیا است.
سفیان ثوری گفته: زهد در دنیا کوتاهی است نه آنکه جامعه خشن پوشی وطعام خشن خوری بهر حال زهد یعنی روی گرفتن از این دنیا و از غیر خداوند دل بریدن بنابراین زاهد کسی است که توانایی تحصیل مال دنیا را داشته اما به دلیل اعتقاد به پستی و رنائت دنیا و حقارت آن روی بر می گرداند: پیامبر بزرگوار اسلام فرموده: زهدورزی در دنیا موجب راحتی دل و جان وبدان است وکسی که نسبت به دنیا به دنیا زهد بورزد مصیبت ها بر او آسان شود وامام صادق علیه اسلام فرموده- بی رغبتی به دنیا باعث فراغت قلب جهت پرداختن به آخرت است درجات زهد زهد از نظر میزان شدت و ضعف دوری از دنیا به سه درجه تقسیم می شود: 1-زاهد به دنیا پشت می کند در حالی که با آن تمایل دارد: 2-زاهد با کمال رغبت و میل از دنیا فاصله می گیرد و او دست به یک معامله میزند و در این معامله سود می برد زیرا مشتی خاک را به کالای باارزش تعویض نموده است زاهد در این درجه از زهد احساس رضایت می کنید 3-درجه سوم که بالاترین درجه زهداست اینست که زاهد با رغبت واشتیاق از دنیا فاصله می گیرد و احساس می کند چیزی را از دست نداده است و یا اصلا فکر نمی کند که دست به معامله ای زده است اما با کمال میل وبا تمام وجود به آخرت توجه می کند: حضرت عی در باب هیئت زهد میفرماید: همه زهد در دوکلمه از قرآن گردآمده: خدا سبحان فرموده :تا بر آنچه از دستتان رفته دریغ نخورید و بدانچه بشما داده شادمان مباشید و آنکه برگذشته دریغ نخورید به آینده شادمان نباشید از دو سوی زهد ورزیده است .
بعضی مراتب زهد را به سه مرتبه تقسیم نموده اند الف:زهد خدا ترسان: یعنی انسان برای رهایی و نجات از عذاب وآتش جهنم از این دنیا فاصله می گیرد تا بلکه با پشت پا زدن به دنیا بتواند از دوزخ فاصله گیرد ب:زاهد میدواران: یعنی فاصله گرفتن از دنیا به امید اینکه در آخرت بهشت نصیب او شود ج: زهد عارفان: زاهد به جهت اشتیاق دیدار وملاقات با پروردگار متعال از این دنیا فاصله می گیرد این زهد همان زهد اهل معرفت است.
موانع زهدورزی: از موانع زهدورزی میتون دوستی دنیا و حرص ورزی به دنیا و طمع به دنیا بطور کلی حسب دنیا و بی تفاوتی ولاقیدی وخمود را نام برد 4-فقر فقر در لغت به معانی نیازمندی امادر اصطلاح صوفیان وعرفا به معنای نیازمندی به خدا و بی نیاز بودن از ما سوی الله: رسول خدا می فرماید الفقر فخری: شقیق بلخی گفته سه چیز قرین فقر است.
آسودگی دل سبکی حساب و راحت نفس وابراهیم او هم گفته.
ما درویشی جستیم ما را پیش آمدو مردمان توانگری جستند ایشان را درویشی پیش آمد :می گویند فقیر بهنگام ناداری آرام و بهنگام دارایی بخشنده است: 5-صبر صبر به معنای شکیبایی است قران مجید می فرماید: الذین صبروا وعلی ربهم یتوکلون آنان که شکیبا هستند و به پروردگار خود توکل می کنند و در جای دیگر قرآن مجید می فرماید واستعینوا بالصبر والصلاه گفته اند که صابران سه دسته اند: الف –متصبر ب-صابر ج-صابر متصبر کسی است که در خدا صبر می کند-صابر کسی است که در خدا وبرای خدا صبر می کند وصبار فردی که در خدا و برای خدا و بخاطر خدا صابر باشد.
مولانا درباره صبر چنین گفته صدهزاران کسی حق آفرید کیمیای همچو صبر آدم ندید گفت پیغمبر خداش ایمان نداد هر که را نبود صبوری در نهاد در کتاب منازل السائرین خواجه عبدالنصاری درباب صبر از کتاب علل المقامات چنین آمده است: صبر جلوگیری است از شکایت در تلخی آزمایش ها وبستن زبان از حکایت دورساختن آنچه سبب اذیت شود و پرهیز جستن از آنچه که مکروه است در طرقه خاصه: این حجابی است زیرا که ستیزه است از آنجا که این نهفتن شکایت است حقیقت بیرون شدن از شکایت است ولذت جستن از سپردن اختیار به مولی و برداشتن شکایت از هر حالی که باشد تلخ یا شیرین در بحث اخلاق مهمترین صفت نفسانی باز دارنده صبر است بعضی می گویند صبر بازداشتن نفس از بی تا بی و بی قراری است.
ازدیدگاه عالمان اخلاق صبر انواع دارد:صبر از جهت مفهوم یعنی ایجاد هر نوع ممانعت در جاذبه و دافعه های نفسانی است.گاهی هم بازداشتن نفس از هر گونه بی قراری و بی تابی در برابر سختی ومشکلات است: صبر از جهت موضوع: گاهی صبر به سختی ومصیبت هاست که آن صبر بر مکروهات گویند در مقابل آن جزع و بی قراری وجود دارد: نوع شایع آن همین است:صبر بر دشواری های جنگ که آن را شجاعت گویند: که در مقابل آن جبن وترس گفته می شود.
گاهی در مقابل سرکشی و طغیان است که حلم گفته می شود گاهی صبر درانجام عبادت است که د رمقابل آن فسق قرار می گیردوگاهی هم صبر در برابر شهوت وغریزه جنسی است که با آن عفت گفته می شود و گاهی هم در مقابل دنیاطلبی است که به آن زهد گفته می شود وکسی که آن را انجام میدهد زاهد نام دارد: گاهی هم صبر برکتمان اسرار است که از داری گفته می شود.
واژه صبر در اشکال مختلف بیش از صد بار در قرآن مجید بکار رفته است:بهر حال مزایای زیادی دارد بقول شاعر: صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند بر اثر صبر نوبت ظفر آید 6-توکل توکل یعنی اعتماد و اطمینان قلبی انسان به خداوند متعال در همه امور خویش و بیزاری از هر قدرتی غیر از او البته تحقق این حالت در انسان متوقف است برا یمان ویقین وقوت قلب نسبت به این که هیچ قوت وقدرتی جدا از خداوند در کار عالم و آدم اثر گذار نمی شود و همه چیز تحت کنترل و اراده خداوند متعال عمل می کند و این خود در واقع مرتبه ای از مراتب توحید است بنابراین ریشه واساس توکل توحید است: بعضی برای توکل به خداوند متعال سه درجه قائل شده اندکه عبارتنداز: الف: اولین درجه توکل آنست که انسان اعتماد و اطمینان خود را نسبت به خداوند مانند اعتماد به وکیلی باشد که برای انجام کارهایش انتخاب می کند واین پایین ترین درجه توکل است: ب:دومین درجه تکامل: یعنی انسان از اصل توکل غافل شده در وکیل خود یعنی خداوند متعال فانی ونیست می شود.
این درجه از توکل کمتر تحقق پیدا می کند وحداکثر مدت زمان کوتاهی بیشتر دوام ندارد.
این حالت تنها برای افراد خاصی حاصل می گردد.
مثلا انسان در چنین حالتی تلاش خودرا صرف گریه ودرخواست ودعا به درگاه خداوند می نماید.
عالی ترین درجه توکل آنست که انسان همه سکنات خودرا بدست خداوند متعال بسپارد.
ماننداتکال حضرت ابراهیم به خداوند: هنگامی که غروریان او را میخواستند در آتش بسوازنند فرشته مقرب خدا با یادآوری کرد که از خداوند درخواست کمک کند اما او در پاسخ می گوید اطلاع خداوند از حال من مرا بی نیاز از درخواست از او می کند.
در بحث عرفان توکل تکیه کردن بر خداوند وبریدن از آنچه در دست غیرخداست:عرفا می گویند توکل سری است میان خالق ومخلوق اهل توکل را سه چیز دهند: حقیقت یقین-مکاشفه غیبی ومشاهده قرب حق تعالی :مولانا گوید: در حذر شوریدن شور وسه است رو توکل کن توکل بهتر است گفت پیغمبر به آواز بلند با توکل زانوی اشتر ببند نیست کسبی از توکل خوبتر چیست از تسلیم خود محبوب تر پی منه بانفاق بر درگاه به توکل روند مردان راه پس به کوی توکل آورخت بعد از آفت پذیره آید بخت حافظ در این مورد می گوید: تکیه بر تقوی ودانش در طریقت کافری است را هرو گر صد هنر دارد توکل بایدش 7-رضا رضا از رضایت خاطر و همان خشنودی است و در اصطلاح عرفا یعنی خوشحالی و شادمانی است عده ای از عرفا اعتقاد دارند که مقام رضا عالیترین ونهایت مقامات است.
یک طرف در کسب واجتهاد و در طرف دیگر محبت وغلیان است وعده ای دیگر هم باب الله الاعظم خوانده اند: شبستری گفته است: ارادت با رضای حق شود صنم رود چون موسی اندر باب اعظم ذوالنون مصری گفته: رضا شادبودن دل است و در تلخی قضا آنکه به قسمت راضی می شود و راننده تر به نفس خود باشد: عده ای از عرفا گفته اند نشان رضایت حق تعالی از تو اینست که به حکم خداوند متعال راضی و تن دهی می گویند مقام رضا از جمله مقاماتی است که نهایت توکل بشمار می رود شیخ ابوعبدلله خفیف شیرازی گفته است:رضا بر دو قسم است رضا به او رضا از او رضا بدو در تدبیر بود و رضا از او در آنچه قضا کند مولوی می گویند: چو رد می نگرد خدنگ قضا سپر نیست مربنده را جز رضا 8-تسلیم تسلیم یعنی فرمان بردن از اوامر خداوندمتعال و روی نهادن به رضا وپایداری در مصیبت و بلاها است مقام تسلیم مهمتر و برتر از مرتبه توکل ورضا است انسان به این مقام نمی رسد مگر آنکس که مراتب و درجات تکامل را پیموده و به مرتبه یقین رسیده باشد.
در واقع در این مرحله سالک طبع خود را بطور کامل به خدای متعال سپرده است عین القضاه از پیامبر بزرگوار اسلام نقل می کند که مردم به سه دسته تقسیم می شوند بضی مثل بهایم هستند همه همت آنها وهمه کار آنها خوردن وخوابیدن است این دسته از افراد مانند حیوانات هستند وشاید هم بعضی بدتر از آنهاست:عده ای مانند فرشتگان هستند اهم اعمال آنها در بعد عبادت نماز وروزه خلاصه می شود وبعضی دیگر امثالی رسولان خدایا مانند آنهاست که اهم همت آنها عشق و علاقه وا یمان ومحبت وشوق و تسلیم و رضای خداست نیست کسی از توکل خوب تر چیست از تسلیم خود محبوب تر چو علم ومادرهست اعمال بسان قره العین است احوال گلشن راز حالات حالات مانند برقی است ک بر انسان وارد می شود اما گذرا به دوام است در اینصورت است که سالک باطی نمودن راههای سخت ودشوار یا ریاضت کشیدن وچله نشینی به مقامی نائل می گردد و آن اینکه سری از اسرار حق بر سالک روشن می شود و در این راه بر شکر وسپاس دربرابر خدا می فزاید.
دریافت این احوال بستگی به معرفت انسان از حقایق دارد ودر این حالت مکتوبات به مکشوفات مبدل می گردد.
کسی به گفت وگو توان دریافت این حال باید تا شوی اسرار بین اسیری حالات خود مراتب ومراحلی داردکه عبارتند از :مراقبه-قرب-محبت –خوف-رجاء-شوق-مشاهده –یقین –اطمینان-ذکر 1-مراقبه علمای علم اخلاق درباب مراقبه می گویند مراقبه آنست که در تمام مدتی که خود شرط کرده خلاف نکند و مراقب خود باشد و برعهده پیمان پای بند گرددو به شیطان ونفس دل نسپارد و از سه آها به خدا پناه ببرد.
علی بن ابیطالب (ع) می فرماید: اجعل لنفسک علی نفسک رقیبا: مولوی در اینمورد گفته گر مراقب باشی وبیدار تو هردمی بینی جزای کار تو حضرت امام (قدس سره) می گوید: انسان باید مثل طبیب وپرستار مهربان از حال خود مواظبت نماید ومهار نفس سرکش را از دست ندهدکه به مجرد غفلت مهار بگسلد و انسان را به خاک مذلت و هلاک کشانده ودر هر حال به خدای تعالی پناه برد و از شر شیطان ونفس اماره در بحث عرفان مراقبت بکوشیدن است و آن سه چیز است: الف-مراقبت خدمت ب-مراقبت وقت ج-مراقبت پسر اما مراقبت خدمت به سه چیز توان یافت بزرگ آمدن فرمان وبدانستن سنت وشناختن ریا ومراقبت وقت به سه چیز می توان دریافت: فنای شهوت- وصفای خطرات وغلبه مهر-و مراقبت شر به سه چیز می توان دریافت.
به گم شدن ازگیتی-رها گشتن از خود- برگشتن از انس 2-قرب قرب به معنای نزدیکی است و در اصطلاح به معنای قیام به اطاعت است و نزدیک شدن به خداوند متعال خداوند متعال می فرماید اقرب الیه من حبل الورید ما از رگ گردن به او نزدکیتریم مولوی در این مورد گفته است: قرب نزد پایین به بالا جستن است قرب حق از حبس هستی استن است آنچه حق است اقرب از حبل الورید تو فکندی تیز فکرت را بعید خداوند متعال در قران مجید می فرماید: وما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون جن وانس را جز برای پرستش نیافریدیم و این همان فلسفه آفرینش است که او را به بندگی و قرب خداوند متعال دعوت نموده است 3-محبت من یرئد منکم عن دینه فسوف یاتی الله بقوم یحبهم ویحبونه خداوند عزوجل می فرماید هر کس باز گردد از شما از دین خود به زودی بیاورد خدا قومی را که دوستشان دارد و آنها هم دو را دوست دارند: محبت تعلق دل است: محبت از نخستین وادی های فنااست .
و گردنه ای است که از طریق آن بسوی منازل فرود میاید.
محبت را سه درجه است: درجه اول: اینکه وسوسه ها را قطع می کند درجه دوم: اینست که با گزیدن حق به ذکر حق پرداخته شود و دل به شهوت او بسته شود درجه سوم: محبتی است وباینده که گفتار را قطع می کند محبتی که قطب کار است بدون شک جاذبه و دافعه انسان تحت تاثیر محبت ها ونفرت های او شکل می گیرد.
زمانی که انسان احساس محبت وعشق میکند:احساس لذت و خوشبختی می کندو آن زمان که در حال نفرت وکراهت است احساس درد ورنج می کند بهمین جهت است که بعضی از حکیمان وفیلسوفان غایت انسان وهدف اخلاق را سعادتمندی یعنی زندگی لذت بخش بدون دردورنج می داند.
اما آنچه از اصل محبت وعشق مهمتر بنظر می رسد: شان ومنزلت محبوب ومشوق است.
در این حال میزان سعادتمندی انسان وابسته است به درجه محبت او و سطح محبت وعشق را در اندازه کمال وجمال محبوب باید تفحص نمود.
اکنون درمکتب الهی این سوال مطرح میشود که سروجان را در هوای جلال و جمال کدام حقیقت در هستی باید سودا کرد تا محبت ابدی وعشق والابه ثمر برسد.
ولذت پیدار نصیب انسان گردد.
از نگاه اسلام آن وجودی که زیبنده وشایسته محبت ودوست داشتن است ذات مطلق حق است.
زیرا محبت اوست که توجیه گر خلقت آدم وتحقق بخش آمال آدم و اهداف هستی است.
بهمین خاطرست که خداوند می فرماید: الذین آمنوا شدحبا منه خداوند آنان را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست دارند آری خداوند تنها محبوب حقیقی است و درواقع این خداوند است که شایسته عشق ورزیدن است: در بحث عرفان: عشق ومحبت از مهمترین مبانی واصول بشمار میرود.
زیرا دوستی دوستی حق است ودیگر همه وسواس نزدیکترین منزل به خداوند متعال دوستی است زیرا دوستی درختی است که بار سرورآورد واز گلهای انس بروید دوستی ابری است که نو بارد وشرابی است که همه شهر سازد وراهی است که همه مشک وعبیر بیاورد رقم دوستی از له است .
در کتاب منازل السائرین (علل المقامات و صدمیدان) چنین آمده است دوستی سه مقام است: اول راستی: دوم میان مستی-سوم :نیستی در همین رابطه ادامه یافت است که صحبت خاصگان فنای ایشان در محبت حق است:مرایشان را زیرا همه محبت ها د رمحبت حق به احبابش ناپدید شوند و باز ادامه می دهد که چیست بعد از حق :به جز گمراهی: خواجه عبدالله انصاری درباب دوستی می گوید: دلیل یافت دوستی:دو گیتی به دریا انداختن است:نشان تحقق دوستی با غیر حق نپرداختن است: اول دوستی داغ است وآخر چراغ: اول دوستی اضطرار است و میانه انتظار و آخر دیدار «تفسیر العلق ج 1ص 554 چنین می خواهیم: الهی از زبان محب خاموش است.
حالش همه زبان است و ردجان در سردوستی کرد شاید که دوست او را به جای جان است غرق شده آب نبیند که گرفتار آنست و به روزچراغ نیفرزوند که روز خود چراغ جهان است: نشان یافت اجابت دوستی رضا است افزاینده اب دوستی وفا است مایه گنج دوستی همه نور است بار درخت دوستی همه سرور است هر که از دو گیت جدا ماند در دوستی معذور است و هر که از دوست جزای دوستی جوید ناسپاسی است دوستی دوستی حق استو دیگر همه وسواس 4-خوف خوف از حق تعالی یکی از منازل است همین خوف از کمالات معنویه است.
از مهمترین فضائل نفسانیه است سرچشمه تمام اصلاحات وعلاج تمام مشکلات و دردهای روحانی است سالک باید باین مرحله که رسید باید بآن اهمیت دهد مقید بان شود تا در مسیر حق به انحراف کشیده نشود ریشه آن باید در قلب محکم شود حضرت امام صادق علیه السلام خطاب به اسحاق می گوید.
ای اسحاق از خداوند متعال بترس مثل آنکه او را می بینی واگر تو را نمی بینید او تو را می بیند واگر گمان کنی او تو را نمی بیند کافر شوی و اگر بمانی که او تو را می بیند و باز معصیت او کنی: او را قراردادی از پست ترین نظر کنندگان به خودت بطور کلی ترس وبیم و در اصطلاح بیم از پیش آمدن مکروه است و از دست دادن محبوب است سالک معمولا به کمک آن می تواند به خدا نزدیکتر شود: خوف در نتیجه معرفت حاصل می شود بنابراین هر سالکی که نسبت به حق دارای معرفت بیشتری باشد خوف او بیشتر می شود مولانا در این رابطه گفته است هست زاهد را غم پایان کار تا چه باشد حال او روز شمار عارفان ز آغاز گشته هوشمند از غم و احوال آخر فارغند بود او را بیم وامید از خدا بیم، فانی شد عیان شد ان رجا خوف طی شد جملگی امید شد