در عرفان انسان- و نیز جهان- به تمثیلی از قرآن بشمار می روند و همانند قرآن تو در تو ، آدمی نقوشش ظاهر و جانش خفی است عرفا این پیچیدگی و شگفتی را در تمثیل های گوناگون نشان داده اند و تفاسیری که از قرآن نگاشته اند با توجه به همین ویژگی عرضه کرده اند که از این آثار به تفسیر انفسی یاد می نمایند چنانکه از دیگر تفاسیر به تفاسیر آفاقی.
آنان آدمی را دارای لطیفه ای نهانی می دانندکه ابدی و باقی است و شناخت آن به معرفت پروردگار منتهی می شود و در حقیقت معرفت قرآن، همین معرفت انسانی (جان )می باشد بالعکس، عرفا ، ارواح و نفوس ر ا مختلف
می شمارند و متضاد، که در یکی دّر نهفته است و در دیگر شبه و آفرینش برای بروز این استعدادهای نهفته است و مراتب تفسیر قرآن و جهان با توجه به تفاوت ارواح و نفوس مختلف
می شود چنانکه درجات اخروی نیز هم و براین اساس تفسیر انبیاءو اولیاء و پاکان از قران به سبب برتری روحی -اوج تفسیر نگاری بشمار می رود.
آنان روح انسان را جاودانی می دانند – چنانکه حقیقت قرآن ابدی و جاودانه است- واگر روح انسان
به این حقیقت در پیوندد به ابدیت متصل می گردد و گرنه نفوس ناقص در همین حیات جسمانی فنا و نابود می شوند.آدمی را غیر از حواس ظاهری حواس پنهان است که نردبان آسمان اندو معانی و لازمه گشودن این حواس تضعیف حواس ظاهری است که به شناخت قرآن منتهی می گردد.
عرفا درجات ومراتب تو درتو و پنهانی روح و نفس را با مراتب و منازل سیر و سلوک از مقامات تبتل تا فنا تطبیق میدهند و سیر و سلوک بیرونی را رمزی از مدارج روح انسانی در درون می دانند که چون این سیر و سفر صورت پذیرفت حقیقت هستی بر آدمی رخ می نماید که همان حقیقت قرآن است.عرفا حقیقت آدمی را که روح است
عرفا درجات ومراتب تو درتو و پنهانی روح و نفس را با مراتب و منازل سیر و سلوک از مقامات تبتل تا فنا تطبیق میدهند و سیر و سلوک بیرونی را رمزی از مدارج روح انسانی در درون می دانند که چون این سیر و سفر صورت پذیرفت حقیقت هستی بر آدمی رخ می نماید که همان حقیقت قرآن است.عرفا حقیقت آدمی را که روح است و نفس چیزی جزء معرفت و بینش نمی دانند و هرکه آگاهی او بیشتر جان و روح او افزونتر.
بالاترین معارف شناخت نفس آدمی است و بزرگترین فرضیه انسان درهستی خواندن کتاب خویش است و جان جمله علم ها همین است به تعبیر شریفه وحی : ا قر کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا انسان بزرگترین و پر عجایب ترین موجودات آفرینش است او شاهکار خلقت اصل جهان آفتابی در ذره نهان، شاهباز از سدره نشین عالم اکبر و زبده هستی و….
بشمار می رود و دل او مظهر تمام اسماء و صفات و شایسته منصب خلیفه الهی و حق متجلی در اوست و به عبارت دیگر حق تعالی در صورت انسانی ( انسان کامل) نمودار شده است.
او صاحب نیرویی است که می تواند با غیب جهان و جهان غیب ارتباط یابد آنان وحی را تنها مختص رسولان نمی دانند بلکه آدمیان را به میزان صفای روح و قوه فراست دارای ارواح وحی گیر می دانند به طوریکه وقایع آینده را از لوح محفوظ و کتاب مبین و ام الکتاب می خوانند که این حالت خود به فهم دیگر – کتاب قرآن کریم منتهی می شود.
انسان دارای قدرتی است که اگر از خود بدر آید پای بر فرق آفرینش می نهد و در مراحل کمالی خودبه جایی می رسد که گوش حق می شود و چشم پروردگار و …..
و فعل او فعل حق می گردد.
گرددخود شناسی مقدمه خیر شناسی است انسان گنجینه اسرار الهی است و آن روح القدس که بر ضمیر انسان وحی و الهام می فرستد در درون اوست نفس انسانی در اطوار و جلوه های پیچ در پیچ تو در تو هم کوبنده است و همشنونده هم فرستنده و هم گیرنده هم الهام پذیر و هم الهام بخش در جلوه ای رازگو ی است و در چهره ای رازنیوش، و گاه در لحظه ای همهاین صور برای او نمودار می گردد.او معمای بزرگ خلقت است و دریایی عمیق که ژرفای آن هنوز بدرستی معلوم نشده است.آدمی را در نهان درچه ای است نامرئی به عالم غیب و ماوراء طبیعت و به تعبیر مولانا : از خم وجود بشری راهی است به دریای احدیت سرمدی که سرچشمه همهفیوضات و مخزن اندیشه های نغز و متعالی است هر قدر آن راه آب پاک و صاف تر ، مواهب الهی ا فزونتر .
حقیقت آدمی جز دیده و دانسته نیست چنانکه جز خیر واندیشه نمی باشد – و اگر شرف و فضیلتی برای اوست به سبب علم و عرفان و دانش و بینش اوست.
هستی ، نیستی، بهشت، دوزخ، خوشی، ناخوشی، خوش بینی ها، بد بینی ها، راحت، غم، نشاط، و دل مردگی و….همه در درون انسان نهفته است و انعکاسی از صورت حال باطن اوست که به حساب بیرون و دیگری می گذارد،زندان درون انسان است و بوستان باطن او جهان انسان خود انسان است آدمی ترکیبی است از حس و عقل و روح ، روح تحت فرمان عقل و عقل مطیع نفس علوی است.اگر حس تحت اطاعت عقل و عقل در اطاعت روح صافی نشود آدمی به شهود و کشف حقایق نایل نمی شود، حس و اندیشه بسان خاشاک روی آب صاف ( معانی و حقایق) را پوشیده اند و البته از دامان ربوبی باید خواست تا دست عقل ر ابگشاید، خمس از آب بردارد و عقل را خندان و روشن گرداند و این کوشش تقوا صورت می گیردکه دو دوست هوی را می بندد و دستان عقل را می گشاید که : چون که تقوا بست دودست هوا حق بگشاید هر دو دست عقل را لطیفه نهانی آدمی را قدرت چنان است که بدن را تحت تأثیر صفا و لطافت خویش قرار دهد و اصطلاح جسد متروّح ، روح متجسد می شود و تیرگی ابر تن در اثر تابش ماه جهان تا لطیف گردد و مبدل به نورانیت شود و بالاخره در عرفان انسان و جهان تجلی خداوند هستند که در این یان انسان، مینیاتور جهان و خدا و قرآن از تجلیات اوست و قرآن را در دل انسان نگاشته اند، قرآن شرح جمال انسان کامل بشمار می رود و نزول قرآن در شان انسانی است و به قول مرحوم الهی قمشه ای: قرآن که بهین کتاب توحید ایست جزء شرح جمال آن دل آرا نیست زیرکی بفروش و حیرانی بخر زیرکی ظن است و حیرانی بصر 2-3- عرفان و عقل بحث عقل از دیر باز در میان جریان های فکری و فقهی معرکه آراء بوده است و تعرف و حدود آن به طور دقیق کمتر مشخص گردیده است.
علمای شیعه در طول تاریخ در استنباط احکام به عقل استناد کرده اندو از افراط( اصحاب رأی ) و تفریط(اخباریین ) بر کنار بوده اند .
در جریان های فکری نیز نسبت به بهره گیری از عقل اختلاف آرای شگفتی پدیدار شده است که بر اساس فرق: باطنیه، صوفیه، فلاسفه، اخباریون، اخوان الصفا و عرفا و …..شکل گرفته اند.
عرفان ، عقول و افهام را دارای مراتب می دانند و اندیشهعموم بشر را – که در امور جزیی منحصر می شود-برای دریافت حقایق کافی نمی دانند، آنان برآنند که اندیشه انسانی –که تو در تو و دارای مراتب پنهانی است – اگر در وادی سیر و سلوک قدم نهد کم کم پرده های آن کنار می رود به مقام مشهود و کشف عوالم غیبی نائل می شود که در این مرحله تئوری و دیدگاه تازه ای در مورد زبان و معنا برای آنها پدیدار می شود و کلمات را در معانی حقیقی خود در می یابند و نیازی به تفسیر عقلانی پدیدار نمی شود.
آنان چهار چوب و مرز و برهان فلسفی را محدود می شمارند و آنرا یکی از مراحل طبیعت می دانند که عبارت است از جسم، روح، عقل و روحی، که از مرتبه وحی تا مقام فنا نیز مراحل گوناگون وجود دارد.
آنان همین عقل را – که از جنبه های نفس ناطقه انسانی بشمار می رود- از جنبه تأثر تحت تدبیر عقل فعال (روح القدس) می دانند که پیوسته در حرکت و تبدل است تا به مرحله ظهور برسد و بروز این حالات بر وفق اقتضای اعیان ثابته و درسایه سار تربیت عالم اسماء و صفات (حضرت جبروت)صورت می گیرد و از جهت دیگر – که فعل است و تأثیر – تعقل تدبیری عقل به بدن عنصری است که تأثیرش در اوضاع جسمی و روحی پدیدار می شود واز این رو به دو قوه علمی و عملی تقسیم می گردد که کمال انسان در شکفتن این دو استعداد می باشد.
عرفا عقول عادی را خطا پذیر می دانند چرا که گاه درزمانی حکم بر استحاله موضوعی می نماید که همان امر در دیگر زمان واقع می گردد عرفا از این عقول جزوی خطا پذیر – که هرچه نمی فهمد محال می شمارد و آنرا به نوعی تأویل می نماید- تعبیر به عقل بحثی می نماید و نوعاَ مخالف آنان با این مورد از عقل می باشند نه عقل کلی قدسی.
از نظر آنان خرد بشری قابل تعلیم و تکامل است و چون اسرار خلقت منزل ناپیداست، مسیر تکامل عقل را نهایت نیست مگر آنکه آدمی به نور وحی در پیوندد تا به آرامش وجدان و کعبه ایمان و عرفان – که ماورای افهام عادی است برسد نزهتگاهی که رسولان و پیام آوران بدان قدم نهاده اند مولانا جماعتی را که صرفاَ اهل استدلال منطقی هستند و با الهام و با ذوق و مکاشفات سر و کار ندارند کورانی می داند که با عصای چوبین به راه ادامه می دهند که آن سخت بی تمکین است عصایی که حق بدانها بخشید ولی آنان عصا را در مقابل حق قرار دادند.
عرفا ساحت و فضای پرواز عقل را محدود می دانند که نهایتاَ به پدیدآیی دانشهای اکتسابی می انجامد واگر این علوم دستاویز قرار گیرند تا در مقابل وحی آسمانی بایستند جز تیره دلی ببار نخواهند آورد و مخالفت عرفان با فلاسفه، کاربرد نادرست صور غیاسی، به ویژه سوءاستفاده در موارد استدلال آنها می باشد وگرنه در عرفان عقل در مقابل وحی قرار نمی گیرد و عقل مستمدد از وحی می باشد و نتیجه عقل و علم همچون وحی خضوع است و روشنایی و غیر از این علم وعقل بشمار نمی رود.
آنان البته دعوت انبیاء را بر اساس برهان و عقل می دانند لیکن منحصر به این نمی شمارند چرا که ایمانی که انبیاء از مردم می طلبیدند صرفاَ محصول خرد و اندیشه نیست و مولود عواطف و انگیزه های درونی است که در زوایای روح و سرشت آدمی نهفته است و طیف گسترده ای از عواطف را دربر می گیرد که در مقام عرضه و احتجاج به صورت استدلالی و برهانی نیاز دارد و البته منکران نیز در مقام مناظره حتی در مقابل اعجاز نیز به اقناع روحی دست نمی یابند و تنها ملزم می شوند و بس.
عرفا عقل رایج اکتسابی – و دانشهای متصل بدان را – در انسان موقت می دانند که به محض جدایی و پیری نقش آنها زایل می شود و بر فرض قوت ذهن، موکول به مراجعه به محفوظات می باشند و حداکثر آدمی را تا لحظه مرگ همراهی می کند پس از آن با انسان وداع ابدی خواهند کرد ولی از آن طرف دانشهایی که متصل به عقل الهی هستند چون موید به یزدان می باشند هرگز از بین نمی روند و پس از مرگ نیز صورت برزخی ملکوتی آدمی خواهند بود.
دانشهای نخستین که از رهگذر عقل اکتسابی پدیدار می شوند در معرض زوال، کهنگی، پوسیدگی تغییر و تبدل هستند و دیگر علوم که متصل به عقل ربوبی و قدسی می باشند هماره زنده، پویا و غیر قابل تبدیل خواهند بود آن یکی پیوسته به شخص و کتاب و قلم و کار افزاست و دیگری متصل به جان و پیوسته در جوشش.
در عرفان از عقل بخششی و علم کشفی- که سرچشمه آن در درون جان است و سرمایه اش صفای باطن – با بینش ( علم دل)، در مقابل دانش ( علم عقل ) یاد می نمایند که یکی ریشه در جان دارد و دیگری درجهان، آنان بینش را بر دانش برتری می دهند و صاحب این علوم به تحصیل دانشهای رسمی نیازمند نمی دانند.
عرفا درک حقایق اشیاء و پی بردن به ماهیات امور را برای عقول عادی، عادی عیز ممکن می دانند.
و برای عقول موهوبی – که اهل مکاشفات و معاملات روحانی هستند – کاملاَ روشن و معلوم می شمارند و البته عرفا در این قسمت فلاسفه را هم ردیف عامه می دانند که نه حتی پایین تر و علوم آنان را – که از رهگذر عقل اکتسابی بدست آمده است – نوعاَ موجب بعد از حق و حقیقت می شمارند عرفا در عین حال که تلاشهای فکری و اجتهاد و نظر را ارزشمند می شمارند و به پویشها و کوششهای عملی نیز هم بها می دهند، لیکن بالاتر از این به جذبه رحمانی و اختلاس ربوبی اهمیت می دهند و جهد بی جذبه را سودمند نمی دانند چنانکه بر آنند که به امید کوشش، از کوشش نباید دست باز داشت.
هرچه گویم عشق را شرح بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بی زبان روشنتر است