دانلود مقاله عصمت پیامبران و شبهات پیرامون آن

Word 87 KB 15579 22
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • عصمت پیامبران و شبهات پیرامون آن
    یکی از مواردیکه منکرین عصمت انبیاء در قرآن کریم بدان استناد می کنند، آیات مربوط به داستان عصیان حضرت آدم در بهشت است.

    خداوند متعال در این زمینه در جایی از قرآن کریم چنین می‌فرماید: و عصی آدم ربه فغوی ثم اجتبیه ربه فتاب علیه و هدی (و حضرت آدمعلیه‌السلام از آن جا که در برابر پروردگار خویش عصیان کرد لذا بی بهره ماند، سپس پروردگار او را برگزید و توبه‌اش پذیرفت و او را هدایت نمود.» طه/122و121 چنان که ملاحظه می شود، در این آیات صریحاً به حضرت آدمعلیه‌السلام نسبت عصیان داده شده است و این خود به خوبی حاکی از عدم عصمت و امکان ارتکاب گناه در مورد انبیاء آسمانی است؟!

    پاسخ در حل اشکال مذکور 2 پاسخ گفته شده است که اینکه ما به آن 2 اشاره می‌کنیم: الف- باید دانست آنچه لازمه‌ی عصمت است انجام اوامر و نواهی الهی است.

    از طرفی باید دانست که نهی دو گونه است: 1- نهی تحریمی 2- نهی تنزیهی و ارشادی.

    نهی تحریمی آن است که اگر کسی با آن مخالفت کند و علی رغم نهی الهی مرتکب آن فعل شود گرفتار عقاب و عذاب خواهد شد.

    نهی تنزیهی و ارشادی آن است که تنها جنبه‌ی راهنمایی و ارشاد دارد و مخالفت و یا اطاعت آن، خود بخود و مستقیماً سبب عقاب و یا ثوابی نمی‌گردد.

    از این دو قسم «نهی» تنها قسم اول است که دال بر حرمت بوده و مخالفت با آن منافات با عصمت دارد یا هیچ دلیل روشن و قاطعی نداریم که «نهی» ای که در مورد خوردن از «شجره‌ی ممنوعه» خطاب به حضرت آدمعلیه‌السلام رسیده بوده، نهی تحریمی بوده است، بلکه با توجه به آیات قبل، به خوبی روشن است که این نهی جنبه‌ی تنزیهی و ارشادی داشته چرا که تعلیل این «نهی» هرگز ناظر به عقاب و عذاب نیست.

    ب- پاسخ دیگری که در این زمینه بیان گردیده این است که جایگاهی که حضرت آدمعلیه‌السلام قبل از هبوط به «دنیا» در آن قرارداشته است.

    (بهشت) اصولاً جای تکلیف نبوده، بلکه این دنیای ماست که محل تکلیف و ظرف اوامر و نواهی خداوندی است بنابراین قبل از آن به این دنیا، حضرت آدمعلیه‌السلام تکلیفی را زیر پا ننهاده و هرگز مرتکب عصیان و سرکشی در مقابل خداوند نشده است.

    به هر حال، همین احتمال که ممکن است «نهی» مذکور، تحریمی نباشد، دلالت آیات فوق را بر عصیان و گناه حضرت آدمعلیه‌السلام که منافی با عصمت باشد از بین می‌برد و در نتیجه، این گونه ظواهر آیات نمی‌تواند دلیل محکم و مبتنی در برابر ادله قاطع و صریح عصمت باشد.
    یکی از مواردیکه منکرین عصمت انبیاء در قرآن کریم بدان استناد می کنند، آیات مربوط به داستان عصیان حضرت آدم در بهشت است.

    خداوند متعال در این زمینه در جایی از قرآن کریم چنین می‌فرماید: و عصی آدم ربه فغوی ثم اجتبیه ربه فتاب علیه و هدی (و حضرت آدمعلیه‌السلام از آن جا که در برابر پروردگار خویش عصیان کرد لذا بی بهره ماند، سپس پروردگار او را برگزید و توبه‌اش پذیرفت و او را هدایت نمود.» طه/122و121 چنان که ملاحظه می شود، در این آیات صریحاً به حضرت آدمعلیه‌السلام نسبت عصیان داده شده است و این خود به خوبی حاکی از عدم عصمت و امکان ارتکاب گناه در مورد انبیاء آسمانی است؟!

    از این دو قسم «نهی» تنها قسم اول است که دال بر حرمت بوده و مخالفت با آن منافات با عصمت دارد یا هیچ دلیل روشن و قاطعی نداریم که «نهی» ای که در مورد خوردن از «شجره‌ی ممنوعه» خطاب به حضرت آدمعلیه‌السلام رسیده بوده، نهی تحریمی بوده است، بلکه با توجه به آیات قبل، به خوبی روشن است که این نهی جنبه‌ی تنزیهی و ارشادی داشته چرا که تعلیل این «نهی» هرگز ناظر به عقاب و عذاب نیست.

    ب- پاسخ دیگری که در این زمینه بیان گردیده این است که جایگاهی که حضرت آدمعلیه‌السلام قبل از هبوط به «دنیا» در آن قرارداشته است.

    به هر حال، همین احتمال که ممکن است «نهی» مذکور، تحریمی نباشد، دلالت آیات فوق را بر عصیان و گناه حضرت آدمعلیه‌السلام که منافی با عصمت باشد از بین می‌برد و در نتیجه، این گونه ظواهر آیات نمی‌تواند دلیل محکم و مبتنی در برابر ادله قاطع و صریح عصمت باشد.

    شبهه انکار عصمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام) شیاطین شبهه افکن مى گویند: تمام کلام مسلمانان این است که افرادى مثل پیامبر(صلى الله علیه وآله)و امام از ویژگى فوق انسانى به نام عصمت برخوردار هستند.

    به عبارت دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله)در شنیدن و تلقى وحى معصوم بوده و اشتباه نمى کند; در ابلاغ آن به مردم نیز اشتباه نمى کند; در تبیین و تفسیر آن براى مردم هم مرتکب خطا نمى شود.

    چون همچنان که مى دانید، یکى از وظایف پیامبر(صلى الله علیه وآله) علاوه بر تلاوت قرآن، تعلیم آن به مردم و تبیین و تفسیر آن نیز مى باشد.

    پیامبر(صلى الله علیه وآله) اولین مفسر قرآن است و تفسیر او معتبرترین تفسیر و پذیرفتن آن هم بر مردم واجب است.

    بر همین اساس، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در تفسیر قرآن نیز باید معصوم باشد.

    علاوه بر تمام این موارد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در رفتار و عمل هم معصوم است و مرتکب خطا و اشتباه نمى شود.

    البته در مورد محدوده عصمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مقام عمل بحثهایى در علم کلام مطرح است; از قبیل اینکه پیامبر(صلى الله علیه وآله) از چه زمانى و در مورد چه اعمالى معصوم است آیا پیامبر(صلى الله علیه وآله) تنها در مورد کبائر معصوم است یا محدوده عصمت او شامل صغائرنیز مى شود؟

    پاسخ این گونه سؤالات در علم کلام ارائه مى شود.

    به هر حال، پیامبر(صلى الله علیه وآله) ویژگى خاصى دارد که سایر مردم از آن برخوردار نیستند.

    این خصوصیت موجب مى شود پیامبر(صلى الله علیه وآله) در گرفتن آیات قرآن از فرشته وحى، ابلاغ آن به مردم و تفسیر و تبیین آن براى آنها مرتکب اشتباه و خطا نشود.

    به عبارت دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در فهم قرآن اشتباه نمى کند.

    چون لازمه تفسیر قرآن، فهم صحیح از معانى آیات است.

    ما شیعیان چنین خصوصیتى را براى ائمه اثنى عشر(علیهم السلام) و صدیقه طاهره، فاطمه زهرا(علیها السلام)نیز قائل هستیم و بر این اعتقاد هستیم که آن بزرگواران نیز در تمام مراحل معصوم هستند.

    البته ائمه(علیهم السلام) به طور مستقیم وحى را از فرشته وحى دریافت نمى کردند، بلکه آن را از پیامبر(صلى الله علیه وآله)اخذ مى کردند.

    آخرین شبهه اى که مادر تمام شبهه ها است، در اینجا مطرح مى شود.

    براساس این شبهه، مسأله عصمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) پایه و اساسى ندارد و آنها هم مثل سایر مردم هستند و نمى توان چنین ویژگى خاصى را براى ایشان ثابت کرد.

    آنها هم مثل سایر انسانها در معرض خطا و اشتباه قرار دارند.

    این شبهه به معنى انکار عصمت انبیاء و ائمه(علیهم السلام)است.

    اوایل انقلاب، ما با بعضى از اشخاصى که اصرار زیادى بر القاى این شبهه داشتند، مواجه مى شدیم.

    اما آن موقع متوجه نبودیم که چرا آنها بحث خود را از چنین مسأله اى شروع کرده اند.

    موضوعات فراوانى براى بحث وجود دارد; اما چرا باید کسى که از ایران به دانشگاهى در خارج از کشور مى رود، درباره این موضوع سخنرانى کند که پیامبر(صلى الله علیه وآله)معصوم نبوده است؟

    استادى از دانشگاه که عنوان نمایندگى امام(ره) در ستاد انقلاب فرهنگى را با خود یدک مى کشید، از ایران به کانادا رفت و در دانشگاه مک گیل سخنرانى کرد و این موضوع را مطرح کرد که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) معصوم نبودند!

    این مسأله براى ما مبهم بود که این مطلب چه خصوصیتى دارد و چرا آن آقا چنین موضوعى را انتخاب کرده است؟

    بعد از مدتها متوجه شدیم که این بحث ریشه همه مباحث و شبهات است.

    بازگشت شبهاتى مانند عدم اعتبار قرآن و حدیث و در نتیجه بى اساس بودن گفته هاى علما به همین مسأله است که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در گرفتن، ابلاغ و یا فهم آیات قرآن مرتکب خطا شده است.

    اگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مورد مطلبى فرمود که کلام خداست، این شبهه مطرح مى شود که هر چند ممکن است خداوند چنین کلامى را گفته باشد، اما این احتمال نیز وجود دارد که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در دریافت یا فهم آن اشتباه کرده باشد.

    اگر این شبهه فراگیر شود، به راحتى مى توان تمام دین را زیر سؤال برد و در همه احکام و اعتقادات خدشه وارد کرد.

    چون تمام آنچه ما از دین داریم، به ابلاغ پیام وحى و یا تفسیر آنها توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) و یا ائمه(علیهم السلام) باز مى گردد.

    اگر اعتبار گفته هاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام)مخدوش شود و احتمال خطا و اشتباه توسط پیامبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) ثابت شود، در این صورت است که شیاطین مى توانند هر چه خواستند به دین نسبت دهند و تمام مسائل اعتقادى و احکام دین را به میل خود تفسیر کنند.

    بنابراین، دلیل اصرار و تکیه شیاطین فتنه گر بر مخدوش کردن اصل عصمت این است که با ایجاد خدشه در این اصل، تمام دین مخدوش مى شود و چیزى از آن باقى نمى ماند.

    در این صورت، تنها مطلبى که از دین براى ما مى ماند اصل وجود خداست.

    این تنها مسأله اى است که ما آن را از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام) نمى گیریم; بلکه به کمک ادله عقلى آن را اثبات مى کنیم و پس از اثبات اصل وجود خداوند، وجود معاد و روز قیامت و پس از آن ضرورت نیاز بشر به پیامبر(صلى الله علیه وآله) را نیز به کمک دلایل عقلى ثابت مى کنیم.

    پس از آن، با مشاهده معجزه پیامبر، نبوت او ثابت مى شود و به این وسیله کلمات او اعتبار مى یابد.

    بنابراین، ما به جز قرآن و حدیث منبع دیگرى نیز براى اثبات برخى از مسائل اعتقادى داریم که عقل است.

    ما با کمک دلیل عقلى وجود خداوند، معاد و نبوت را ثابت مى کنیم.

    اما فتنه گران اساس عقل را نیز زیر سؤال برده و گفتند: اولا، عقل وجود خارجى ندارد و ما چیزى به نام عقل نداریم; ثانیاً، ادله اى که به عنوان ادله عقلى براى اثبات وجود خدا، معاد و نبوت اقامه شده است، صحیح نیست.

    همان کسانى که باید در دانشکده الهیات درباره مسایل مربوط به اثبات وجود خداوند و مسایل اعتقادى بحث کرده و آنها را اثبات کنند، در کلاس درس خود گفتند: تمام دلایلى که براى اثبات وجود خدا اقامه شده، ناتمام است و هیچ دلیلى براى این مطلب وجود ندارد!

    همین روشنفکرانِ باصطلاح مذهبى (بخوانید: لامذهب) همین کسانى که مدافع اسلام نوین هستند، گفتند: ما هیچ دلیلى بر وجود خدا نداریم و اصلا عقل نمى تواند چنین مطلبى را اثبات کند.

    بنابراین، بعد از رد کردن اعتبار کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام)، تنها منبعى که براى اثبات مسایل اعتقادى براى ما باقى مى ماند، عقل است که شبهه افکنان آن را هم از اعتبار ساقط مى کنند.

    در این صورت تنها دلیل معتبر، ادله حسى و تجربى خواهد بود; چون بر اساس گفته ایشان، دلایل متافیزیکى و فلسفى اعتبارى ندارد.

    وحى نیز از اعتبار ساقط است; چون در نهایت وحى کلامى است که پیامبر آن را دریافت کرده است.

    اگر پیامبر هم مانند سایر مردم باشد، معرفت او هم معرفتى بشرى است که خطا و اشتباه در آن راه دارد.

    پس وحى هم اعتبار ندارد.

    بنابراین، آخرین تیر ترکش شیاطین شبهه افکن، این است که از سویى عصمت پیامبر را زیرسؤال ببرند و از سوى دیگر اعتبار عقل را ساقط کنند.

    اگر این دو مسأله ثابت شد، هیچ امرى در دین قابل اثبات نیست و باید فاتحه خدا، پیغمبر و اعتبار قرآن و حدیث را خواند و این کارى است که خدمتگزاران اسلام نوین انجام مى دهند!

    کسانى که خود را از اسلام طلبکار مى دانند و بر اسلام منت مى گذارند که این دین را به صورتى معرفى کرده اند که دنیا آن را بپذیرد!

    ان شاءالله ارباب دنیوى آنها، آمریکا، و ارباب غیبى آنها، شیطان، پاداش آنها را خواهد داد.

    البته آمریکا به عهد خود وفا کرده و جوایز آنها را اعطا کرده است; ان شاء الله ابلیس هم در جهنم اجر آنها را خواهد داد!

    به هر حال، شیاطین این شبهه را مطرح کرده و در عصمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و امام(علیه السلام)خدشه وارد کرده اند.

    در اینجا شبهه دیگرى هم به این صورت مطرح است که برفرض قبول وجود خدا و صدور قرآن از جانب او، چگونه مى توان ثابت کرد که خدا راست گفته و در گفتار خود صادق بوده است.

    البته بحثهاى فراوانى در این زمینه انجام شده و کتابهاى متعددى هم در این زمینه نوشته شده است و طبیعى است که نمى توان محتواى آنها را در فرصتى محدود بازگو کرد.

    در این جلسه قصد دارم با بیانى ساده و مختصر پاسخ این شبهه ها را ارائه کنم.

    رد شبهاتی حول عصمت پیامبران پیامبران علیهم الصلاه و السلام در بین مخلوقات از همه شرافتمندتر و پاکتر بودند و بیشتر از همه تقوای خداوند را داشته و دارند و از او می ترسند و برگزیدگانی هستند که مردم باید به آنها تأسی جویند و اقتدا نمایند.

    بر ما واجب است که این مقام را برای آنها محفوظ داریم و زبان خویش را از سخن چرانی حول آنها بصورت انتقاد و یا اتهام دور گردانیم.

    اما نفسهایی که فسق و فجور بر آنها غالب است زبان خویش را بر علیه آنها بصورت تهمت و عیب جویی دراز کرده و جز به صورت نادر پیامبری را باقی نگذاشته اند مگر اینکه او را متهم به ارتکاب گناه و یا از او عیب جویی کرده باشند؛ با این کار در صدد از بین بردن اقتدار آنها و متهم کردنشان به نقص و در کل ایراد گرفتن از قرآن که احوال آنها را بیان می دارد، می باشد.

    ممانعت از این کار در جهت دفع تهمت از انبیاء به خاطر حفاظت از دین و رعایت حق آنها می باشد.

    قبل از اینکه به تفصیل اقدام به رد اتهامات علیه انبیاء نماییم دوست داریم که یک نکته اساسی را بیان داریم و آن اینکه سلف صالح اتفاق دارند که در مقام وحی و تبلیغ خطا و اشتباه در حق پیامبران غیر قابل تصور می باشد اما در مقام و موقعیت غیر از تبلیغ، گناهان صغیره ای که در انجامش پستی و بی ارزشی موجود نیست در صورتی که پیامبری مرتکب آن شود و بر انجام آن پافشاری ننماید و به دنبال آن توبه و انابه می کنند، وجود دارد.

    و با این توضیح، علتی که طعنه زنندگان به آن استناد می کنند و می گویند چگونه خطا نمودن بر پیامبران جایز است در حالیکه آنها مورد تأسی و اقتدای مردمند، باطل می گردد.

    ما در جواب آنها می گوییم ترس از حاصل شدن اشتباه در تأسی به پیامبران در صورت ارتکاب خطا وقتی متحمل و قابل تصور بود که آنها خطا کنند و بر آن بمانند و دیگران را نسبت به انجام آن هوشیار و آگاه نگردانند؛ در آن صورت اقتدا کننده دچار اشتباه می شد چون پیروی از پیامبر بر او واجب است ولی در صورت اطلاع دادن از آن، اشتباهی صورت نخواهد گرفت بلکه از طریق دیگری میدان اطاعت و فرمانبری به روی او باز می گردد که آن تبعیت و بازگشت نیکو به سوی خداوند متعال با توبه کردن است و با این حال مقام اقتدا و الگو بودن برای پیامبران باقی مانده و شرافت عبادت پروردگار با انجام توبه و بازگشت به سوی او برایشان حاصل می گردد.

    در خلال بحث معلوم شد آنچه که ایراد گیرندگان و طعنه زنندگان در حق انبیاء بیان می دارند علاوه بر افتراء و تهمتهایی که زده اند از چند حالت خارج نیست.

    1.

    یا اینکه ناشی از بدفهمی مسئله می باشد.

    2.

    یا اینکه موردی است که قبل از نبوت اتفاق افتاده است.

    3.

    و یا کاری است که خلاف اولی از او سرزده است یا اینکه خطا و اشتباهی بوده که از آنها توبه کرده و خداوند نیز آنها را عفو کرده و بخشیده است.

    بنابراین برای هیچ فردی جایز نیست آن را وسیله نقص و یا اثبات گناه برای آنها قرار دهد.

    در آنچه که خواهد آمد این صورتها را با مثالهایی توضیح می دهیم تا برای خوانندگان گرامی روشن شود که شبهات مخالفان هرگز نمی تواند به صلاحیت اسلام خدشه وارد کند و طعنه و ایراد آنها باعث ثبات و موفقیت حق خواهد شد.

    صورت اول: چیزهایی که به پیامبران نسبت داده اند بر اساس بد فهمی بوده است.

    از آن جمله چیزی است که در مورد ابراهیم علیه السلام مدعی هستند که گویا ایشان به خاطر اعلان ربوبیت ستارگان دچار شرک شده است و در این کار به فرموده خداوند متعال استناد می کنند{ وَکَذَلِکَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ*فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأَى کَوْکَبًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ*فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَذَا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ*فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بَازِغَهً قَالَ هَذَا رَبِّی هَذَا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ*إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ}«و همچنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا او از یقین کنندگان باشد چون شب رسید و تاریک شد ستاره ای را دید؛ گفت: این پروردگار من است.

    و آنگاه که از دیده ها پنهان شد گفت: من افول کنندگان را دوست ندارم و هنگامی که ماه را دید که طلوع نموده گفت: این پروردگار من است و هنگامی که فرو رفت گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکند البته از گروه گمراهان خواهم شد و وقتی که طلوع خورشید را دید گفت: این پروردگار من است این بزرگتر است ولی آنگاه که غایب شد گفت: ای قوم من از آنچه شریک خداوند قرار می دهید بیزارم و من روی خود را متوجه کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده در حالیکه خواهان حق هستم و من از مشرکان نمی باشم.» جواب این است که ابراهیم علیه السلام همان چیزی را گفت که در مقام و موقعیت مناظره و گفتگو از آن بحث می شود.

    ایشان ستارگان، خورشید و ماه را که قومش مدعی ربوبیت آنها بودند بر آنها عرضه داشت و با دلیل عقلی ربوبیت را از آنها منتفی کرد آنگاه با یک نتیجه گیری منطقی بر باطل بودن معبودانشان آنها را مورد خطاب قرار داد و گفت:{یَا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ*إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ} «ای قوم من از آنچه شریک خداوند قرار می دهید بیزارم و من روی خود را متوجه کسی کردم که آسمانها و زمین را آفریده در حالیکه خواهان حق هستم و من از مشرکان نمی باشم.» اگر بگویند چطور ابراهیم با قومش در مورد نفی ربوبیت ستارگان بحث کرد در حالیکه آنها بت می پرستیدند چیزی که از سنگ ساخته شده بود؟

    خواهیم گفت: ابراهیم در باره نفی ربوبیت ستارگان با آنها بحث کرد تا برایشان روشن نماید که منتفی بودن ربوبیت خداهایی که آنها می پرستیدند به طریق اولی می باشد چون هرگاه ربوبیت ستارگانی که هم بزرگتر و هم دارای منفعت بیشتری برای مردمند ثابت شود این امر دلیل محکمی برای نفی شدن ربوبیت از بتها و چیزهای دیگری که در مرتبه پایین تری از آنها هستند و مردم مشغول عبادتشان هستند می باشند چون فرق بسیار زیادی در بین ستارگان و بتهایی که آنها بدون کوچکترین منفعتی از جانبشان مشغول عبادت کردن آنها بودند وجود داشت.

    و باز از جمله ایراداتشان چیزی است که در حق ابراهیم مدعی آن هستند و آن اینکه گویند: ایشان هنگامی که در مورد چگونگی زنده کردن مردگان سؤال می کند دچار شک در قدرت پروردگار شده است و تردید و شک در قدرت خداوند کفر است و برای این ادعا به آیه زیر استناد می کنند:{ وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیًا وَاعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ} «آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی؟

    خداوند فرمود: آیا به آن ایمان نداری؟

    گفت: بلی ولی می خواهم قلبم آرام گیرد.

    گفت: چهار عدد پرنده را بگیر و پیش خود آنها را به هم زن و قطعه قطعه نما بعد بر سر هر کوهی قسمتی را قرار بده و آنگاه آنها را فرا خوان می بینی که با عجله به سویت می شتابند و بدان پروردگارت قدرتمند و حکیم است.» و همچنین به حدیثی که امام بخاری رحمه الله از ابوهریره رضی الله عنه روایت می کند استناد می کنند که در آن رسول الله صلی الله علیه و سلم می فرماید:**نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَّکِّ مِنْ إِبْرَاهِیمَ إِذْ قَالَ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَوْ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَلَکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی** (ما شایسته تر به شک نسبت به ابراهیم هستیم هنگامی که گفت: پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده می کنی.

    گفت: آیا ایمان نداری؟

    گفت: ایمان دارم فقط برای اطمینان قلبی خواهان آن هست).

    جواب این است که: آنچه از ابراهیم علیه السلام صادر شده است شک در قدرت پروردگار نیست چون او نپرسیده که خداوندا آیا شما می توانید مردگان را زنده کنید؟

    پس چگونه آن سؤال را شک می دانید؟

    بلکه از چگونگی و کیفیت زنده شدن مردگان سؤال کرده است و سؤال کردن در مورد چگونگی نیز سؤال از حالت چیزی است که نزد سؤال کننده و سؤال شده وجودش ثابت و قطعی است و سؤال از چیزی که وجودش مشکوک است معنی ندارد.

    در صورتی که سؤال مورد نظر برای شک و تردید در قدرت بود بایستی صیغه آن اینگونه ادا می شد:"هل تستطیع یا رب أن تحیى الموتى؟" [ای پروردگار آیا قادر هستی مردگان را زنده کنی؟] و چگونه ممکن است که ابراهیم در قدرت خداوند شک کند در حالیکه در مبارزه با نمرود به آن استناد می جوید و می فرماید: پروردگار من کسی است که زنده می کند و می میراند و او کسی است که خورشید را از شرق وارد می نماید.

    بنابراین به عموم قدرت پروردگار برای اثبات ربوبیتش استناد می کند.

    سببی که باعث شد ابراهیم درخواست چگونگی زنده شدن مردگان را بنماید این بود که هنگام مباحثه با نمرود وقتی که گفت: پروردگار من زنده می کند و می میراند، نمرود نیز مدعی این کار شد و در اینجا بود که ابراهیم چگونگی وقوعش را از خداوند خواستار شد و او دوست داشت که این کار پروردگارش را ببیند تا یقینش افزایش یابد همانگونه که در حدیث آمده:**لَیْسَ الْخَبَرُ کَالْمُعَایَنَهِ** (شنیدن کی بود مانند دیدن.

    امام قرطبی می گوید: ابراهیم علیه السلام در زنده کردن مردگان به وسیله خداوند هیچگاه شک نکرد فقط درخواست مشاهده آن را نمود و سبب آن این است که نفسها خواهان عرضه شدن دیدنیهایی هستند که نسبت به آنها مطلع گشته اند.

    و امام طبری می گوید: درخواست کردن ابراهیم از پروردگارش در مورد چگونگی زنده شدن مردگان تنها برای مشاهده چیزی بود که از خبر آن مطلع شده بود.

    اما در مورد فرموده رسول الله صلی الله علیه و سلم که می فرماید:**نَحْنُ أَحَقُّ بِالشَّکِّ مِنْ إِبْرَاهِیمَ** معنایش این است که در صورتی که ابراهیم شک کننده بود ما از او شایسته تر به شک بودیم و حال آنکه ما شک نمی کنیم و ابراهیم علیه السلام نیز شک نکرد.

    بنابراین معنای حدیث بر نفی شک از ابراهیم علیه السلام بنا شده است.

    و از جمله مثال در مورد بدفهمی نصوص و حمل کردنش بر چیزی که قابلیت آن را ندارد طعنه و ایراد گرفتن ظالمانه از انبیاء علیهم السلام می باشد چنانکه کسانی در مورد لوط علیه السلام گفته اند: او توکلش بر خداوند کم بوده و بطور کلی بر اسباب اعتماد کرده است و برای اثبات آن به آیه زیر استناد می جویند: {قَالَ لَوْ أَنَّ لِی بِکُمْ قُوَّهً أَوْ آوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ}] «گفت: اگر قدرت آن را داشتم و یا عشیره ای به عنوان تکیه گاه برای پناه جستن داشتم به آن تکیه می کردم.» و می گویند: چیزی که ما را بر صحت فهم خویش رهمنون می باشد این است که رسول الله صلی الله علیه و سلم، لوط علیه السلام را برای اینکار مورد سرزنش قرار می دهد و می فرماید:** وَیَرْحَمُ اللَّهُ لُوطًا لَقَدْ کَانَ یَأْوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ** (خداوند لوط را مورد رحم خویش قرار دهد چنانچه به تکیه گاه محکم پناه می جست.) در جواب می گوییم: این نشانه بدفهمی شما نسبت به آن حال و وضعی است که لوط علیه السلام چنان سخنانی را در آن ایراد کرد و نسبت به علتی است که او را به آن سخنان واداشت.

    پیامبران علیهم الصلاه و السلام در میان اقوامشان مبعوث شده و همانها وسیله ای برای ممانعت و تعدی دیگران به آنها می شدند لذا پیامبران خدا از میان شریف ترین قبایل از جهت قوت و قدرت مبعوث می شدند به همین دلیل هر چند به او ایمان نمی آوردند ولی تکیه گاهی جهت حمایتش در مقابل حیله و مکر دشمنانش بودند.

    چنانکه خداوند در مورد شعیب می فرماید: {وَلَوْلَا رَهْطُکَ لَرَجَمْنَاکَ} «و اگر گروه و قبیله ات نبود تو را سنگسار می کردیم.» و بنی هاشم نیز از جهت حمایت و تکیه گاه همینطور بودند ولی لوط در میان قومش مبعوث نشد بلکه در مکانی که به آنجا هجرت کرده بود، در سرزمین شام مبعوث شده لذا در میان قومی که در بینشان مبعوث گردیده غریب بود و در میانشان عشیره و قبیله ای نداشت به همین دلیل هنگامی که ترسید قومش مهمانانش را دچار افتضاح کنند آرزو نمود ای کاش بین عشیره و طایفه اش بود و او را حمایت و دشمنانش را از او منع می کردند و این امر به کار بردن اسباب عادی است و درخواستی مشروع می باشد ولی هنگامی که این اسباب توانانی لازم خویش را در دفع مشکلات از دست دادند اولی و شایسته این است که بنده یاری و کمک را از خداوند متعال بخواهد که او یاری دهنده و کمک کننده می باشد و از اینجاست که رسول الله صلی الله علیه و سلم وی را سرزنش و برایش مغفرت و رحمت را خواهان می باشد و می فرماید: **یَغْفِرُ اللَّهُ لِلُوطٍ إِنْ کَانَ لَیَأْوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ** (خداوند لوط را ببخشد اگر بر تکیه گاه محکم پناهنده می شد.) و می فرماید:** وَیَرْحَمُ اللَّهُ لُوطًا لَقَدْ کَانَ یَأْوِی إِلَى رُکْنٍ شَدِیدٍ**[8] (خداوند لوط را مورد رحم خویش قرار دهد چنانچه به تکیه گاه محکم پناه می جست.) صورت دوم: چیزهایی را به پیامبران نسبت داده شده ولی وقوعشان قبل از نبوت بوده است.

    می گویند: آدم علیه السلام معصیت کرد و توسط شیطان دچار لغزش گردید و جهت اثبات آن به فرموده خداوند متعال استناد می جویند:{فَأَکَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ وَعَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى} «از آن درخت خوردند آنگاه شرمگاهایشان آشکار گردید و شروع به پوشاندن خویش به وسیله برگ درختان بهشت کردند و آدم پروردگارش را نافرمانی کرد بنابراین اغوا شد یعنی راه را گم کرد.» و در سوره بقره آیه 36 می فرماید:{فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا} «شیطان آن دو را از آنجا دچار لغزش کرد.» جواب این است که: آنچه در مورد آدم علیه السلام در اینجا روی داده قبل از نبوت بوده است بنابراین درست نیست که آن را وسیله طعنه زدن به او قرار داد.

    امام ابوبکر بن فورک گوید: این جریان مربوط به قبل از نبوت آدم بوده است و دلیل آن فرموده پروردگار است که می فرماید:{ ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَى} «سپس پروردگارش او را برگزید، توبه اش را قبول کرد و او را هدایت نمود.» و آنگاه می گوید که برگزیدن و هدایت آدم بعد از عصیان و نافرمانی بوده است و اگر قبل از آن بود دلیل جواز گناه به صورت واحد در مورد آنها بود و همچنین قبل از نبوت شریعتی برای پیامبران وجود ندارد که بر ما تصدیق آن واجب باشد و اما زمانی که از طرف پروردگار به سوی مردم مبعوث شدند، امین و معصوم در رساندن پیام پروردگارند و گناه گذشته به آن ضرری نمی رساند.

    اگر گفته شود چگونه وقایع روی داده را به قبل از نبوت آدم مرتبط می دارید مگر نبوت همان وحی کردن از جانب پروردگار نیست؟

    در حالیکه آیات و احادیث ناطق به آنند که خداوند با آدم قبل از خروج از بهشت سخن گفته است.

    می گوییم: نبوت در اینجا منتفی است زیرا آن تنها وحی نیست بلکه وحی کردن به شخص نبی برای یک شریعت جدید و یا تجدید شریعت قبلی است و این چیزی است که دلایل موجود آن را در مورد آدم نمی رساند که در بهشت همراه همسرش به او شریعتی داده شده باشد.

    بنابراین صحیح ترین سخن در این مورد این است که آنچه در مورد آدم روی داده قبل از نبوتش بوده است.

    تنها چیزی که احتمال داشتن شریعتی را برای آدم علیه السلام قبل از آن نافرمانی ممکن می سازد توبه ای است که بعد از ارتکاب نافرمانی اقدام به آن کرد ولی این کار نه به واسطه شریعت بلکه تنها به خاطر صفا و پاکی نفس و شناخت مقام و منزلت پروردگار از جانب آدم علیه السلام تحقق یافت.

    خداوند متعال می فرماید:{ فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ}«آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود آنگاه خداوند توبه اش را پذیرفت که او توبه پذیر مهربان است.» از جمله مثالهایی که خالفان باز در این زمینه بیان داشته اند و به خاطرش می خواهند قرآن را زیر سؤال ببرند آن هم موردی است که قبل از نبوت در مورد موسی علیه السلام روی داده و آن ارتکاب جرم قتل است و برای آن به قرآن استناد می جویند:{وَدَخَلَ الْمَدِینَهَ عَلَى حِینِ غَفْلَهٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ} «هنگامی که مردم شهر در بی خبری بودند موسی به شهر درآمد؛ دو نفر را دید که با همدیگر می جنگند یکی از آن دو از قوم موسی و دیگری از طایفه دشمنان او بود.

    آنگاه شخصی که از طایفه موسی بود او را به کمک طلبید، موسی به کمکش شتافت و با یک مشت آن مرد را از پای درآورد و گفت: این کار از شیطان است هر آینه شیطان دشمن گمراه کننده آشکاری است.» سپس می گویند که موسی علیه السلام از ارتکاب آن پشیمان شد و همین ندامت باعث شد که در حضور پروردگار در شفاعت پیش قدم نشود چنانکه در حدیث شفاعت که طولانی است بیان گردیده**فَیَأْتُونَ مُوسَى فَیَقُولُونَ یَا مُوسَى أَنْتَ رَسُولُ اللَّهِ فَضَّلَکَ اللَّهُ بِرِسَالَتِهِ وَبِکَلَامِهِ عَلَى النَّاسِ اشْفَعْ لَنَا إِلَى رَبِّکَ أَلَا تَرَى إِلَى مَا نَحْنُ فِیهِ فَیَقُولُ إِنَّ رَبِّی قَدْ غَضِبَ الْیَوْمَ غَضَبًا لَمْ یَغْضَبْ قَبْلَهُ مِثْلَهُ وَلَنْ یَغْضَبَ بَعْدَهُ مِثْلَهُ وَإِنِّی قَدْ قَتَلْتُ نَفْسًا لَمْ أُومَرْ بِقَتْلِهَا نَفْسِی نَفْسِی نَفْسِی** (در روز قیامت مردم پیش موسی می آیند و می گویند: ای موسی تو رسول خدا هستی و خداوند به واسطه رسالت و سخن گفتن با شما، تو را برتری داده است.

    پیش پروردگارت برای ما شفاعت کن.

    مگر نمی بینی ما در چه وضع و حالی هستیم؟

    در جواب می گوید: پروردگارم امروز چنان خشمگین است که نه در گذشته و نه در آینده بدین صورت خشمگین نخواهد شد من کسی را بدون اینکه مأمور به کشتن او باشم، کشتم.

    من هم اکنون در فکر خود می باشم.

    خودم، خودم، خودم( در این باره نیز می گوییم: آنچه که مخالفان در حق موسی علیه السلام بیان کرده اند مربوط به قبل از نبوتش بوده است چنانکه خداوند متعال می فرماید:{قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیدًا وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ*وَفَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکَافِرِینَ*قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ*فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْمًا وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ} «گفت: ای موسی آیا تو را در میان اهل خویش در دوران بچگی نپروراندم؟

    و سالها عمر خویش را در میان ما گذراندی و انجام دادی آنچه را می خواستی و از جمله ناسپاسان بودی.

    گفت: من آن کار را کرده و از جمله گمراهان بودم سپس گریخته و از عقوبت شما ترسیدم آنگاه پروردگارم مرا دانش آموخت و از جمله پیامبران قرار داد.» موسی قصد کشتن او را نداشت بلکه هدفش دفاع از برادرش بود بنابراین مرتکب قتل عمد نشد و به خاطر این کار موسی از خداوند درخواست بخشش نمود و خداوند نیز او را بخشد چنانکه می فرماید:{قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ}] «گفت: پروردگارا به درستی که به نفس خویش ظلم کردم، مرا ببخش، آنگاه پروردگار او را بخشید که به راستی او صاحب بخشش و رحمت است.» صورت سوم: ایرادهایی را به پیامبران نسبت می دهند که در حقیقت امر خلاف اولی است یعنی انجام ندادنش بهتر بود.

    از جمله این امورات این است که می گویند: سلیمان علیه السلام روزی که به سرکشی اسبانش رفت چنان مسرور و خوشحال شد که وقت نمازش سپری گذشت و هنگامی که به سبب این کار دچار تنگی در وقت نماز شد اقدام به سر بریدن آنها نمود که این کار به هدر دادن و اتلاف مال است و کشتن اسبان به ناحق است و باعث به تأخیر افتادن بیشتر نماز است و می گویند این آیه ما را به آن دلالت می کند:{وَوَهَبْنَا لِدَاوُدَ سُلَیْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ*إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ الصَّافِنَاتُ الْجِیَادُ*فَقَالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ*رُدُّوهَا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحًا بِالسُّوقِ وَالْأَعْنَاقِ} «سلیمان را به داود عطا کردیم بنده ای نیکو و رجوع کننده به خدا بود.

    یاد کن هنگامی که شامگاهان اسبان تیزرو را بر او عرضه داشتند.

    آنگاه گفت: من این اسبان را چون رغبت به مال دوست داشتم و مرا از ذکر پروردگارم باز داشتند چنانچه آفتاب در پرده پنهان شد(نماز عصر فوت شد) دستور داد این اسبها را بر من باز گردانید پس شروع به دست رسانیدن به ساقها و گردنها کرد و این را کنایه از بریدن سرها و ساقها دانسته اند.» در جواب می گوییم: در آیات به صورت صریح بیان نشده که سلیمان نماز واجب را ضایع کرده است بلکه آنچه در آیات تصریح شده این است که او را از ذکر خداوند به خود مشغول داشته اند و احتمال دارد که مقصود از ذکر خدا نماز واجب باشد و شاید هم نماز نافله و یا ذکر باشد ولی به هر صورت در آیه ذکر نشده که او عمداً ذکر خداوند را ترک کرده است بلکه در آیه بیان شده که به واسطه مشغول شدن به کار اسبها ذکر خدا را فراموش کرد.

    و همچنین در آیه به صراحت سربریدن و کشتن اسبها و به صورت بیهوده دور انداختنشان را بیان ننموده است بلکه تنها در آن به دست کشیدن به ساقها و گردنها تصریح و بعضی از مفسران نیز گفته اند به خاطر دوست داشتنشان غبار را از گردن و ساقهایشان دور نموده و هرکس مقصود از آن را هم ذبح و سر بریدن دانسته، دور انداختن گوشت اسبان را بیان نکرده است و ظن غالب در مورد ایشان این است که هنگام ذبح، گوشتشان را صدقه دهد چون در ذبح و صدقه دادنشان رضایت پروردگار سبحان وجود دارد.

    گویا سلیمان به پروردگارش می گوید: چیزی که باعث مشغول شدنم شد تا ذکر تو را فراموش کنم هم اکنون سر بریده و در راهت صدقه میدهم.

    و با این توضیح روشن می شود که مشغول شدن سلیمان علیه السلام به واسطه اسبهایش از ذکر خداوند تنها یک ترک اولی و رها کردن یک امر شایسته بود و جزو معصیت و گناه محسوب نمی شود و چه بسا جزو فراموشی هایی باشد که انسان به خاطر آن مؤاخذه نمی شود.

    در اینجا بعضی از شبهات مخالفان در حق انبیاء علیهم الصلاه و السلام مطرح گردید و ما هم به آن جواب دادیم ولی ظن و گمان ما این نیست که نمی توان بیشتر در این مورد توضیح داد بلکه فکر می کنیم ما با این کار دروازه هایی را به سوی حق گشاده ایم که به واسطه روشنی آنها تاریکی های باطل را از بین می بریم و برای هر مسلمانی شایسته است هر گاه در مورد پیامبران و دینش شبهه ای از انواع شبهات را بر او عرضه کردند با حجت و برهان به مقابله با آن برخیزد و برای این کار در نوشته ها و کتب اهل علم به تفحص و جستجو بپردازد و از متخصصین در این رشته بپرسد تا تحقق بخش عملی به این آیه قرآن باشد که می فرماید:{فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ}.

کلمات کلیدی: عصمت پیامبران

عصمت‏به معنى مصونيت‏بوده و در باب نبوت داراى مراتب زير است: الف - عصمت در مقام دريافت، حفظ و ابلاغ وحى; ب - عصمت از معصيت و گناه; ج - عصمت از خطا و اشتباه در امور فردى و اجتماعى. عصمت پيامبران در مرحله نخست، مورد اتفاق همگان است، زيرا احتمال هر

عصمت پيامبران و امامان دوازده گانه ، رکن رکين تفکر شيعه و از ضروريات اين مذهب است . در تعريف عصمت بين عالمان شيعه اختلافاتي وجود دارد ، اما نوع ادله اي که براي اثبات ضرورت عصمت پيامبران و امامان مي‌آورند ، ناخودآگاه آنان را به تعريف واحدي از عصمت مي

عصمت پیامبران و امامان دوازده گانه ، رکن رکین تفکر شیعه و از ضروریات این مذهب است . در تعریف عصمت بین عالمان شیعه اختلافاتی وجود دارد ، اما نوع ادله ای که برای اثبات ضرورت عصمت پیامبران و امامان می‌آورند ، ناخودآگاه آنان را به تعریف واحدی از عصمت می‌رساند که در آن ، مصونیت از هر گونه گناه ، خطا و لغزش(بزرگ یا کوچک، عمدی یا سهوی) و در تمام عرصه های مختلف زندگی فردی و اجتماعی ...

عصمت از 2 ديدگاه عقل و نقل در اين مقاله بررسي خواهد شد در ديدگاه عقل 2 راه وجود دارد. راه اول راه اعتماد که تفصيلش در صفحات بعد گردآوري شده است راه دوم نيز راه تربيت است و از ديدگاه کتاب (نقل) آيه‌هايي از سوره‌هاي ص و نساء بررسي خواهد شد. مقدمه مشعل

نظریه امامت در ترازوی نقد ارکان اصلی نظریه نظریه امامت، از ابتدای تکون تاکنون فراز و نشیب‌های فراوانی را پشت سر نهاده و عالمان و متکلمان شیعه در طول تاریخ، قرائت‌های مختلفی از آن داشته‌اند. لکن یک قرائت خاص همواره رواج و شهرت بیشتری داشته و خصوصاً در عصر حاضر سطره خود را بر تلقی‌های دیگر گسترانده و شکل تفسیر رسمی را پیدا کرده است. ارکان این تلقی خاص به شرح زیر است: الف) وجود ...

چکيده مطالب نامگذاري سال 1385که از سوي رهبر عظم الشأن انقلاب اسلامي حضرت آيه الله خامنه اي صورت گرفت و ايشان در اين مورد با صراحت اعلام کردند: در اين مقطع زماني ياد و نام مبارک پيامبر اعظم (ص) از هميشه زنده تر است . در فصل اول اين تحقيق با: 1- با

مقدمه: حمد و سپاس خدايي را سزاست که شکر شاکرين و حمد حامدين و ذکرذاکرين و سعي خالصين متوجه درگاه اوست. ستايش بيکران مرا و راست که در خلق خويش هيچ کاستي نگذاشت بل همه مخلوقات حتي پست ترين شان را به راستي بگذاشت تسبيح لايتناهي بر آستان او که آدمي را د

سخن ما قال الامام علىّ بن ابى طالب(عليه السلام): «الله الله فى الصّلوه فإنّها عمود دينکم»: «خدا را، خدا را درنظر گيريد در توجه به نماز، که پايدارى دينتان به نماز باشد». گر چه هر يک از احکام و فرائض دينى به جاى خود از اهميت و ارزش خاصى برخوردار

شهید عزیز روحانی مبارز حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ غلامرضا سلطانی به سال 1322 شمسی در اشتهارد از خانوده ای پاک دیده به جهان گشود. آقای سلطانی پس از پیمودن مقدمات علوم اسلامی در اشتهارد در حدود سالهای 1336 آماده برای ورود به حوزه علمیه قم گردید و در دانشگاه بزرگ جعفری به تحصیل ادامه داد . ایشان درس کتاب مکاسب و رسائل را می خواندند ، اساتید معظم ایشان در دوره خارج ، حضرت ...

مقدمه: حمد و سپاس خدايي را سزاست که شکر شاکرين و حمد حامدين و ذکرذاکرين و سعي خالصين متوجه درگاه اوست. ستايش بيکران مرا و راست که در خلق خويش هيچ کاستي نگذاشت بل همه مخلوقات حتي پست ترين شان را به راستي بگذاشت تسبيح لايتناهي بر آستان او که آدمي را د

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول