دانلود مقاله على (ع) و ماجراى فدک

Word 85 KB 15594 19
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • آیا پیامبران از خود ارث نمى‏گذارند؟


    نظر قرآن در این باره
    ابوبکر براى بازداشتن دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از ترکه پدر به حدیثى تکیه مى‏کرد که مفاد آن در نظر خلیفه این بود:پیامبران چیزى از خود به ارث نمى‏گذارند وترکه آنان پس از درگذشتشان صدقه است.


    پیش از آنکه متن حدیثى را که خلیفه به آن استناد مى‏جست نقل کنیم لازم است این مسئله را از دیدگاه قرآن مورد بررسى قرار دهیم، زیرا قرآن عالیترین محک براى شناسایى حدیث صحیح ازحدیث باطل است.واگر قرآن این موضوع را تصدیق نکرد نمى‏توانیم چنین حدیثى را هرچند ابوبکر ناقل آن باشد حدیث صحیح تلقى کنیم، بلکه باید آن را زاییده پندار ناقلان وجاعلان بدانیم.


    از نظر قرآن کریم واحکام ارث در اسلام، مستثنا کردن فرزندان یا وارثان پیامبران از قانون ارث کاملا غیر موجه است وتا دلیل قاطعى که بتوان با آن آیات ارث را تخصیص زد در کار نباشد، قوانین کلى ارث در باره همه افراد واز جمله فرزندان ووارثان پیامبر حاکم ونافذ است.


    اساسا باید پرسید:چرا فرزندان پیامبران نباید ارث ببرند؟چرا با درگذشت آنان، خانه ولوازم زندگى ایشان باید از آنان گرفته شود؟

    مگر وارثان پیامبر مرتکب چه گناهى شده‏اند که پس از درگذشت او باید همه فورا از خانه خود بیرون رانده شوند؟

    گرچه محرومیت وارثان پیامبران از ارث، عقلا بعید به نظر مى‏رسد، ولى اگر از ناحیه وحى دلیل قاطع وصحیحى به ما برسد که پیامبران چیزى از خود به ارث نمى‏گذارند وترکه آنان ملى اعلام مى‏شود(!) در این صورت باید با کمال تواضع حدیث را پذیرفته، استبعاد عقل را نادیده بگیریم وآیات ارث را به وسیله حدیث صحیح تخصیص بزنیم.ولى جان سخن همین جاست که آیا چنین حدیثى از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وارد شده است؟

    براى شناسایى صحت حدیثى که خلیفه نقل مى‏کرد بهترین راه این است که مضمون حدیث را بر آیات قرآن عرضه بداریم ودر صورت تصدیق آن را پذیرفته، در صورت تکذیب آن را به دور اندازیم.


    وقتى به آیات قرآن مراجعه مى‏کنیم مى‏بینیم که در دو مورد از وراثت فرزندان پیامبران سخن گفته، میراث بردن آنان را یک مطلب مسلم گرفته است.اینک آیاتى که بر این مطلب گواهى مى‏دهند:
    الف) ارث بردن یحیى از زکریا
    وإنی خفت الموالی من ورائی و کانت امرأتی عاقرا فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب واجعله رب رضیا .(مریم:5و6)من از (پسر عموهایم) پس از درگذشت خویش مى‏ترسم وزن من نازاست.

    پس مرا از نزد خویش فرزندى عطا کن که از من واز خاندان یعقوب ارث ببرد وپروردگارا او را پسندیده قرار ده.


    این آیه را به هر فردى که از مشاجره‏ها دور باشد عرضه کنید خواهد گفت که حضرت زکریان از خداوند براى خود فرزندى خواسته است که وارث او باشد، زیرا از دیگر وارثان خود ترس داشته ونمى‏خواسته که ثروتش به آنان برسد.

    اینکه او چرا ترس داشت بعدا توضیح داده خواهد شد.


    مراد واضح واصلى از یرثنی همان ارث بردن از مال است.البته این مطلب به معنى این نیست که این لفظ در غیر وراثت مالى، مانند وراثت علوم ونبوت، به کار نمى‏رود، بلکه مقصود این است که تا قرینه قطعى بر معنى دوم نباشد، مقصود از آن، ارث مال خواهد بود نه علم ونبوت.

    (1) اکنون قرائنى را که تأیید مى‏کنند که مقصود از یرثنی و یرث من آل یعقوب وراثت در مال است نه وراثت در نبوت وعلم، یاد آور مى‏شویم:
    1ـ لفظ «یرثنی» و«یرث» ظهور در این دارند که مقصود همان وراثت در مال است نه غیر آن، وتا دلیل قطعى بر خلاف آن در دست نباشد نمى‏توان از ظهور آن دست برداشت.

    شما اگر مجموع مشتقات این لفظ را در قرآن مورد دقت قرار دهید خواهید دید که این لفظ در تمام قرآن (جز در آیه 32 سوره فاطر) در باره وراثت در اموال به کار رفته است وبس.

    این خود بهترین دلیل است که این دو لفظ را باید برهمان معنى معروف حمل کرد.

    2ـ نبوت ورسالت فیض الهى است که در پى یک رشته ملکات ومجاهدتها وفداکاریها نصیب انسانهاى برتر مى‏شود.

    این فیض، بى ملاک به کسى داده نمى‏شود؛ بنابر این قابل توریث نیست، بلکه در گروه ملکاتى است که در صورت فقدان ملاک هرگز به کسى داده نمى‏شود، هرچند فرزند خود پیامبر باشد.

    بنابراین، زکریا نمى‏توانست از خداوند درخواست فرزندى کند که وارث نبوت ورسالت او باشد .مؤید این مطلب، قرآن کریم است، آنجا که مى‏فرماید: الله أعلم حیث یجعل رسالته .(انعام:124) خداوند داناتر است به اینکه رسالت خود را در کجا قرار دهد.

    3ـ حضرت زکریا نه تنها از خدا درخواست فرزند کرد، بلکه خواست که وارث او را پاک وپسندیده قرار دهد.

    اگر مقصود، وراثت در مال باشد صحیح است که حضرت زکریا در حق او دعا کند که : واجعله رب رضیا «او را پسندیده قرار ده»؛ زیرا چه بسا وارث مال فردى غیر سالم باشد .ولى اگر مقصود، وراثت در نبوت ورسالت باشد چنین دعایى صحیح نخواهد بود وهمانند این است که ما از خدا بخواهیم براى منطقه اى پیامبر بفرستد واو را پاک وپسندیده قرار دهد!

    بدیهى است که چنین دعایى در باره‏پیامبرى که از جانب خدا به مقام رسالت ونبوت خواهد رسید لغو خواهد بود.

    4ـ حضرت زکریا در مقام دعا یاد آور مى‏شود که «من از موالى وپسر عموهاى خویش ترس دارم» .

    اما مبدأ ترس زکریا چه بوده است؟

    آیا او مى‏ترسید که پس از او مقام نبوت ورسالت به آن افراد نااهل برسد واز آن رو از خدا براى خود فرزندى شایسته درخواست کرد؟ناگفته پیداست که این احتمال منتفى است؛زیرا خداوند مقام رسالت ونبوت را هرگز به افراد ناصالح عطا نمى‏کند تا او از این نظر واهمه اى داشته باشد.

    یا اینکه ترس او به سبب آن بود که پس از درگذشتش، دین وآیین او متروک شود وقوم او گرایشهاى نامطلوب پیدا کنند؟یک چنین ترسى هم موضوع نداشته است؛زیرا خداوند هیچ گاه بندگان خود را از فیض هدایت محروم نمى‏سازد وپیوسته حجتهایى براى آنان برمى انگیزد وآنان را به خود رها نمى‏کند.

    علاوه بر این، اگر مقصود همین بود، در آن صورت زکریا نباید در خواست فرزند مى‏کرد، بلکه کافى بود که از خداوند بخواهد براى آنان پیامبرانى برانگیزد ـ خواه از نسل او ووارث او باشند وخواه از دیگران ـ تا آنان را از بازگشت به عهد جاهلیت نجاب بخشند؛ حال آنکه زکریا بر داشتن وارث تکیه مى‏کند.

    پاسخ دو پرسش در باره آیه مورد بحث دو پرسش یا اعتراض مطرح است که برخى از دانشمندان اهل تسنن به آن اشاره کرده‏اند واینک هر دو اعتراض را مورد بررسى قرار مى‏دهیم.

    الف: حضرت یحیى در زمان پدر به مقام نبوت رسید ولى هرگز مالى را از او به ارث نبرد، زیرا پیش از پدر خود شهید شد.

    بنابراین، باید لفظ «یرثنی» را به وراثت در نبوت تفسیر کرد، نه وراثت در مال.

    پاسخ: این اعتراض در هرحال باید پاسخ داده شود؛خواه مقصود وراثت در مال باشد، خواه وراثت در نبوت.چون مقصود از وراثت در نبوت این است که وى پس از درگذشت پدر به مقام نبوت نایل شود.بنابراین، اشکال متوجه هر دو نظر در تفسیر آیه است ومخصوص به تفسیر وراثت در اموال نیست.اما پاسخ این است که وراثت بردن یحیى از زکریا جزو دعاى او نبود، بلکه تنها دعاى او این بود که خداوند به او فرزندى پاک عطا کند وهدف از درخواست فرزند این بود که وى وارث زکریا شود.

    خداوند دعاى او را مستجاب کرد؛ هرچند حضرت زکریا به هدف خود از درخواست این فرزند(وراثت بردن یحیى از او) نایل نشد.

    توضیح اینکه در آیه‏هاى مورد بحث سه جمله آمده است: فهب لی من لدنک ولیا : فرزندى براى من عطا کن.

    یرثنی و یرث من آل یعقوب : از من واز خاندان یعقوب ارث ببرد.

    واجعله رب رضیا :پروردگارا او را پسندیده قرار ده.

    از سه جمله یاد شده، اولى وسومى مورد درخواست بوده‏اند ومتن دعاى حضرت زکریا را تشکیل مى‏دهند.یعنى او از خدا مى‏خواست که فرزند پسندیده اى به وى عطا کند، ولى هدف وغرض وبه اصطلاح علت غایى براى این درخواست مسئله وراثت بوده است.

    هرچند وراثت جزو دعا نبوده است، آنچه که زکریا از خدا مى‏خواست جامه عمل پوشید، هرچند هدف وغرض او تأمین نشد وفرزند وى پس از او باقى نماند که مال ویا نبوت او را به ارث ببرد.

    (2) گواه روشن بر اینکه وراثت جزو دعا نبوده، بلکه امیدى بوده است که بر درخواست او مترتب مى‏شده، این است که متن دعا ودرخواست زکریا در سوره اى دیگر به این شکل آمده است ودر آنجا سخنى از وراثت به میان نیامده است.

    هنالک دعا زکریا ربه قال رب هب‏لی من لدنک ذریه طیبه إنک سمیع الدعاء .

    (آل عمران:38) در این هنگام زکریا پروردگار خود را خواند وگفت:پروردگارا، مرا از جانب خویش فرزندى پاکیزه عطا فرما که تو شنواى دعاى (بندگان خود)هستى.

    همان طور که ملاحظه مى‏فرمایید، در این درخواست، وراثت جزو دعا نیست بلکه در طلب «ذریه طیبه» خلاصه مى‏شود.در سوره مریم به جاى«ذریه» لفظ «ولیا» وبه جاى «طیبه» لفظ «رضیا» به کار رفته است.

    ب: در آیه مورد بحث فرزند زکریا باید از دو نفر ارث ببرد:زکریا وخاندان یعقوب؛ چنانکه مى‏فرماید: یرثنی و یرث من آل یعقوب .وراثت از مجموع خاندان یعقوب، جز وارثت نبوت نمى‏تواند باشد.

    پاسخ: مفاد آیه این نیست که فرزند زکریا وارث همه خاندان یعقوب باشد، بلکه مقصود، به قرینه لفظ «من» که افاده تبعیض مى‏کند، این است که از بعضى ازاین خاندان ارث ببرد نه از همه.

    در صحت این مطلب کافى است که وى از مادر خود یا از فرد دیگرى که از خاندان یعقوب باشد ارث ببرد.اما اینکه مقصود از این یعقوب کیست وآیا همان یعقوب بن اسحاق است یا فرد دیگر، فعلا براى ما مطرح نیست.

    ب) ارث بردن سلیمان از داود وورث سلیمان داود .(نمل:16) سلیمان از داود ارث برد.

    شکى نیست که مقصود از آیه این است که سلیمان مال وسلطنت را از داود به ارث برد وتصور اینکه مقصود، وراثت در علم بوده است از دو نظر مردود است: اولا، لفظ «ورث» در اصطلاح همگان، همان ارث بردن از اموال است وتفسیر آن به وراثت در علم، تفسیر به خلاف ظاهر است که بدون قرینه قطعى صحیح نخواهد بود.

    ثانیا، چون علوم اکتسابى از طریق استاد به شاگرد منتقل مى‏شود وبه طور مجاز صحیح است که گفته شود«فلانى وارث علوم استاد خود است» ولى از آنجا که مقام نبوت وعلوم الهى موهبتى است واکتسابى وموروثى نیست وخداوند به هرکسى بخواهد آن را مى‏بخشد، تفسیر وراثت به این نوع علوم ومعارف ومقامات ومناصب، تا قرینه قطعى در کار نباشد صحیح نخواهد بود، زیرا پیامبر بعدى نبوت وعلم را از خدا گرفته است نه از پدر.

    گذشته ازاین، در آیه ما قبل این آیه، خداوند در باره داود وسلیمان چنین مى‏فرماید: ولقد آتینا داود و سلیمان علما و قالا الحمد لله الذی فضلنا على کثیر من عباده المؤمنین .(نمل:15) ما به داود وسلیمان علم ودانش دادیم وهر دو گفتند:سپاس خدا را که ما را بر بسیارى از بندگان با ایمان خود برترى داد.

    آیا ظاهر آیه این نیست که خداوند به هر دو نفر علم ودانش عطا کرد وعلم سلیمان موهبتى بوده است نه موروثى؟

    با توجه به مطالب یاد شده، این آیه (نمل:16) وآیه پیش(مریم:6) به روشنى ثابت مى‏کنند که شریعت الهى در باره پیامبران پیشین این نبوده که فرزندان آنان از ایشان ارث نبرند، بلکه اولاد آنان نیز همچون فرزندان دیگران از یکدیگر ارث مى‏بردند .

    به جهت صراحت آیات مربوط به وراثت یحیى وسلیمان از اموال پدرانشان، دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در خطبه آتشین خود، که پس از درگذشت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در مسجد ایراد کرد، با استناد به این دو آیه بر بى پایه بودن این اندیشه استدلال کرد وفرمود: «هذا کتاب الله حکما و عدلا و ناطقا و فصلا یقول: یرثنی و یرث من آل یعقوب و ورث سلیمان داود ».

    (3) این کتاب خدا حاکم است ودادگر وگویاست وفیصله بخش، که مى‏گوید:«[یحیى‏] از من [زکریا] واز خاندان یعقوب ارث ببرد.»(ونیز مى‏گوید:)«سلیمان از داود ارث برد».

    حدیث ابوبکر از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم بحث گذشته در باره آیات قرآن به روشنى ثابت کرد که وارثان پیامبران از آنان ارث مى‏برند وارث آنان پس از درگذشتشان به عنوان صدقه در میان مستمندان تقسیم نمى‏شود.

    اکنون وقت آن رسیده است که متن روایاتى را که دانشمندان اهل تسنن نقل کرده‏اند وعمل خلیفه اول را، در محروم ساختن دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از ارث پدر، از آن طریق توجیه نموده‏اند مورد بررسى قرار دهیم.

    ابتدا متون احادیثى را که در کتابهاى حدیث وارد شده است نقل مى‏کنیم، سپس در مفاد آنها به داورى مى‏پردازیم: 1ـ «نحن معاشر الأنبیاء لانورث ذهبا و لا فضه و لا أرضا ولا عقارا و لا دارا و لکنا نورث الإیمان و الحکمه والعلم و السنه».

    ما گروه پیامبران طلا ونقره وزمین وخانه به ارث نمى‏گذاریم؛ما ایمان وحکمت ودانش وحدیث به ارث مى‏گذاریم.

    2ـ «إن الأنبیاء لا یورثون».

    پیامبران چیزى را به ارث نمى‏گذارند(یا موروث واقع نمى‏شوند).

    3ـ «إن النبی لا یورث».

    پیامبر چیزى به ارث نمى‏گذارد(یا موروث واقع نمى‏شود).

    4ـ «لانورث ؛ ما ترکناه صدقه».

    چیزى به ارث نمى‏گذاریم؛ آنچه از ما بماند صدقه است.

    اینها متون احادیثى است که محدثان اهل تسنن آنها را نقل کرده‏اند.خلیفه اول، در بازداشتن دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از ارث آن حضرت، به حدیث چهارم استناد مى‏جست .

    در این مورد، متن پنجمى نیز هست که ابوهریره آن را نقل کرده است، ولى چون وضع احادیث وى معلوم است (تا آنجا که ابوبکر جوهرى، مؤلف کتاب ا«السقیفه» در باره این حدیث به غرابت متن آن اعتراف کرده است (4) ) از نقل آن خوددارى کرده، به تجزیه وتحلیل چهار حدیث مذکور مى‏پردازیم.

    در باره حدیث نخست مى‏توان گفت که مقصود این نیست که پیامبران چیزى از خود به ارث نمى‏گذارند، بلکه غرض این است که شأن پیامبران آن نبوده که عمر شریف خود را در گرد آورى سیم و زر وآب وملک صرف کنند وبراى وارثان خود ثروتى بگذارند؛ یادگارى که از آنان باقى مى‏ماند طلا ونقره نیست، بلکه همان حکمت ودانش وسنت است.

    این مطلب غیر این است که بگوییم اگر پیامبرى عمر خود را در راه هدایت وراهنمایى مردم صرف کرد وبا کمال زهد وپیراستگى زندگى نمود، پس از درگذشت او، به حکم اینکه پیامبران چیزى به ارث نمى‏گذارند، باید فورا ترکه او را از وارثان او گرفت وصدقه داد.

    به عبارت روشنتر، هدف حدیث این است که امت پیامبران یا وارثان آنان نباید انتظار داشته باشند که آنان پس از خود مال وثروتى به ارث بگذارند، زیرا آنان براى این کار نیامده اند؛ بلکه برانگیخته شده‏اند که دین وشریعت وعلم وحکمت در میان مردم اشاعه دهند واینها را از خود به یادگار بگذارند.

    از طریق دانشمندان شیعه حدیثى به این مضمون از امام صادق ـعلیه السلام نقل شده است واین گواه بر آن است که مقصود پیامبر همین بوده است.

    امام صادق مى‏فرماید: «إن العلماء ورثه الأنبیاء و ذلک إن الأنبیاء لم یورثوا درهما ولا دینارا و إنما ورثوا أحادیث من أحادیثهم».

    (5) دانشمندان وارثان پیامبران هستند، زیرا پیامبران درهم ودینارى به ارث نگذاشته‏اند بلکه (براى مردم) احادیثى را از احادیث خود به یادگار نهاده‏اند.

    هدف این حدیث ومشابه آن این است که شأن پیامبران مال اندوزى وارث گذارى نیست، بلکه شایسته حال آنان این است که براى امت خود علم و ایمان باقى بگذارند.

    لذا این تعبیر گواه آن نیست که اگر پیامبرى چیزى از خود به ارث گذاشت باید آن را از دست وارث او گرفت.

    از این بیان روشن مى‏شود که مقصود از حدیث دوم وسوم نیز همین است؛ هرچند به صورت کوتاه ومجمل نقل شده‏اند.

    در حقیقت، آنچه پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرموده یک حدیث بیش نبوده است که در موقع نقل تصرفى در آن انجام گرفته، به صورت کوتاه نقل شده است.

    تا اینجا سه حدیث نخست را به طور صحیح تفسیر کرده، اختلاف آنها را با قرآن مجید، که حاکى از وراثت فرزندان پیامبران از آنان است، برطرف ساختیم.مشکل کار، حدیث چهارم است؛زیرا در آن، توجیه یاد شده جارى نیست وبه صراحت مى‏گوید که ترکه پیامبر یا پیامبران به عنوان «صدقه» باید ضبط شود.

    اکنون سؤال مى‏شود که اگر هدف حدیث این است که این حکم در باره تمام پیامبران نافذ وجارى است، در این صورت مضمون آن مخالف قرآن مجید بوده، از اعتبار ساقط خواهد شد واگر مقصود این است که این حکم تنها در باره پیامبر اسلام جارى است وتنها او در میان تمام پیامبران چنین خصیصه اى دارد، در این صورت، هرچند با آیات قرآن مباینت ومخالفت کلى ندارد، ولى عمل به این حدیث در برابر آیات متعدد قرآن در خصوص ارث ونحوه تقسیم آن میان وارثان، که کلى وعمومى است وشامل پیامبر اسلام نیز هست، مشروط بر این است که حدیث یاد شده آنچنان صحیح ومعتبر باشد که بتوان با آن آیات قرآن را تخصیص زد، ولى متأسفانه حدیث یاد شده، که خلیفه اول بر آن تکیه مى‏کرد، از جهاتى فاقد اعتبار است که هم اکنون بیان مى‏شود .

    1ـ از میان یاران پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم، خلیفه اول در نقل این حدیث متفرد است واحدى از صحابه حدیث یاد شده را نقل نکرده است.

    اینکه مى‏گوییم وى در نقل حدیث مزبور متفرد است گزافه نیست، زیرا این مطلب از مسلمات تاریخ است، تا آنجا که ابن حجر تفرد او را در نقل این حدیث گواه بر اعلمیت او مى‏گرفته است!

    (6) آرى، تنها چیزى که در تاریخ آمده این است که در نزاعى که على ـعلیه السلام با عباس در باره میراث پیامبر داشت (7) عمر در مقام داورى میان آن دو به خبرى که خلیفه اول نقل کرده استناد جست ودر آن جلسه پنج نفر به صحت آن گواهى دادند.

    (8) ابن ابى الحدید مى‏نویسد: پس از درگذشت پیامبر، ابوبکر در نقل این حدیث متفرد بود واحدى جز او این حدیث را نقل نکرد.فقط گاهى گفته مى‏شود که مالک بن اوس نیز حدیث یاد شده را نقل کرده است.

    آرى، برخى از مهاجران در دوران خلافت عمر به صحت آن گواهى داده‏اند.

    (9) بنابر این، آیا صحیح است که خلیفه وقت، که خود طرف دعوا بوده است، به حدیثى استشهاد کند که در آن زمان جز او کسى از آن حدیث اطلاع نداشته است؟

    ممکن است گفته شود که قاضى در محاکمه مى‏تواند به علم خود عمل کند وخصومت را با علم وآگاهى شخصى خود فیصله دهد، وچون خلیفه حدیث یاد شده را از خود پیامبر شنیده بوده است مى‏توانسته به علم خود اعتمادکندو آیات مربوط به میراث اولاد را تخصیص بزند وبر اساس آن داورى کند.

    ولى متأسفانه کارهاى ضد ونقیض خلیفه و تذبذب وى در دادن فدک ومنع مجدد آن (که شرح مبسوط آن پیشتر آمد)، گواه بر آن است که وى نسبت به صحت خبر مزبور یقین واطمینان نداشته است.

    بنابر این،چگونه مى‏توان گفت که خلیفه در بازداشتن دخت گرامى پیامبرصلى الله علیه و آله و سلم از میراث پدر به علم خویش عمل کرده وکتاب خدا را با حدیثى که از پیامبر شنیده بود تخصیص زده است؟

    2ـ چنانچه حکم خداوند در باره ترکه پیامبر این بوده است که اموال او ملى گردد ودر مصالح مسلمانان مصرف شود، چرا پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم این مطلب را به یگانه وارث خود نگفت؟

    آیا معقول است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم حکم الهى را از دخت گرامى خود که حکم مربوط به او بوده است پنهان سازد؟

    یا اینکه به او بگوید، ولى او آن را نادیده بگیرد؟

    نه، چنین چیزى ممکن نیست.زیرا عصمت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ومصونیت دختر گرامى او از گناه مانع از آن است که چنین احتمالى در باره آنان برود.بلکه باید انکار فاطمه ـ علیها السلام ـ را گواه بر آن بگیریم که چنین تشریعى حقیقت نداشته است وحدیث مزبور مخلوق اندیشه کسانى است که مى‏خواستند، به جهت سیاسى، وارث بحق پیامبر را از حق مشروع او محروم سازند.

    3ـ اگر حدیثى که خلیفه نقل کرد به راستى حدیثى صحیح واستوار بود، پس چرا موضوع فدک در کشاکش گرایشها وسیاستهاى متضاد قرار گرفت وهر خلیفه اى در دوران حکومت خود به گونه اى با آن رفتار کرد؟

    با مراجعه به تاریخ روشن مى‏شود که فدک در تاریخ خلفا وضع ثابتى نداشت .

    گاهى آن را به مالکان واقعى آن باز مى‏گرداندند واحیانا مصادره مى‏کردند، وبه هرحال، در هر عصرى به صورت یک مسئله حساس وبغرنج اسلامى مطرح بود.

    (10) چنانکه پیشتر نیز ذکر شد، در دوران خلافت عمر، فدک به على ـعلیه السلام وعباس بازگردانیده شد.

    (11) در دوران خلافت عثمان در تیول مروان قرار گرفت.

    در دوران خلافت معاویه وپس از درگذشت حسن بن على ـعلیه السلام فدک میان سه نفر(مروان، عمرو بن عثمان، یزید بن معاویه) تقسیم شد.سپس در دوران خلافت مروان تماما در اختیار او قرار گرفت ومروان آن را به فرزند خود عبد العزیز بخشید واو نیز آن را به فرزند خود عمر هبه کرد.عمر بن عبد العزیز در دوران زمامدارى خود آن را به فرزندان زهرا ـ علیها السلام ـ باز گردانید.وقتى یزید بن عبد الملک زمام امور را به دست گرفت آن را از فرزندان فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گرفت وتا مدتى در خاندان بنى مروان دست به دست مى‏گشت، تا اینکه خلافت آنان منقرض شد.

    در دوران خلافت بنى عباس فدک از نوسان خاصى برخوردار بود.

    ابو العباس سفاح آن را به عبد الله بن حسن بن على ـعلیه السلام بازگردانید.ابو جعفر منصور آن را بازگرفت.

    مهدى عباسى آن را به اولاد فاطمه ـ علیها السلام ـ باز گردانید.موسى بن مهدى وبرادر او آن را پس گرفتند.تا اینکه خلافت به مأمون رسیدو او فدک را بازگردانید.

    وقتى متوکل خلیفه شد آن را از مالک واقعى بازگرفت.

    (12) اگر حدیث محرومیت فرزندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از ترکه او حدیث مسلمى بود، فدک هرگز چنین سرنوشت تأسف آورى نداشت.

    4ـ پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم غیر از فدک ترکه دیگرى هم داشت،ولى فشار خلیفه اول در مجموع ترکه پیامبر بر فدک بود.

    از جمله اموال باقى مانده از رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم خانه‏هاى زنان او بود که به همان حال در دست آنان باقى ماند وخلیفه متعرض حال آنان نشدوهرگز به سراغ آنان نفرستاد که وضع خانه‏ها را روشن کنند تا معلوم شود که آیا آنها ملک خود پیامبر بوده است یا اینکه آن حضرت در حال حیات خود آنها را به همسران خود بخشیده بوده است.

    ابوبکر، نه تنها این تحقیقات را انجام نداد، بلکه براى دفن جنازه خود در جوار مرقد مطهر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم از دختر خود عایشه اجازه گرفت، زیرا دختر خود را وارث پیامبر مى‏دانست!

    ونه تنها خانه‏هاى زنان پیامبر را مصادره نکرد، بلکه انگشتر وعمامه وشمشیر ومرکب ولباسهاى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را، که در دست على ـعلیه السلام بود، از او باز نگرفت وسخنى از آنها به میان نیاورد.

    ابن ابى الحدید در برابر این تبعیض آنچنان مبهوت مى‏شود که مى‏خواهد توجیهى براى آن از خود بتراشد، ولى توجیه وى به اندازه اى سست وبى پایه است که شایستگى نقل ونقد را ندارد.

    (13) آیا محرومیت از ارث مخصوص دخت پیامبر بود یا شامل تمام وارثان او مى‏شد، یا اینکه اساسا هیچ نوع محرومیتى در کار نبوده وصرفا انگیزه‏هاى سیاسى فاطمه ـ علیها السلام ـ را از ترکه او محروم ساخت؟

    5ـ چنانچه در تشریع اسلامى محرومیت وارثان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم‏از میراث او امرى قطعى بود، چرا دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، که به حکم آیه «تطهیر» از هر نوع آلودگى مصونیت دارد، در خطابه آتشین خود چنین فرمود: «یابن أبی قحافه أفی کتاب الله أن ترث أباک و لا أرث أبی؟

    لقد جئت شیئا فریا.

    أفعلى عمد ترکتم کتاب الله‏فنبذتموه وراء ظهورکم و...

    و زعمتم أن لا حظوه لی و لا ارث من أبی و لا رحم بیننا؟

    أفخصکم الله ب‏آیه أخرج أبی منها أم هل تقولون: إن أهل ملتین لا یتوارثان؟

    أو لست أنا و أبی من أهل مله واحده أم أنتم أعلم بخصوص القرآن وعمومه من أبی وابن عمی؟

    فدونکها مخطومه مرحوله تلقاک یوم حشرک فنعم الحکم الله و الزعیم محمد و الموعد القیامه و عند الساعه یخسر المبطلون».

    (14) اى پسر ابى قحافه!

    آیا در کتاب الهى است که تو از پدرت ارث ببرى ومن از پدرم ارث نبرم؟امر عجیبى آوردى!

    آیا عمدا کتاب خدا را ترک کردید وآن را پشت سر انداختید وتصور کردید که من از ترکه پدرم ارث نمى‏برم وپیوند رحمى میان من واو نیست؟

    آیا خداوند در این موضوع آیه مخصوصى براى شما نازل کرده ودر آن آیه پدرم را از قانون وراثت خارج ساخته است، یااینکه مى‏گویید پیروان دو کیش از یکدیگر ارث نمى‏برند؟

    آیا من وپدرم پیرو آیین واحدى نیستیم؟

    آیا شما به عموم وخصوص قرآن از پدرم وپسرعمویم آگاه ترید؟

    بگیر این مرکب مهار وزین شده را که روز رستاخیز با تو روبرو مى‏شود.

    پس، چه خوب داورى است خداوند وچه خوب رهبرى است محمدصلى الله علیه و آله و سلم.

    میعاد من وتو روز قیامت؛ وروز رستاخیز باطل گرایان زیانکار مى‏شوند.

    آیا صحیح است که با این خطابه آتشین احتمال دهیم که خبر یاد شده صحیح واستوار بوده است؟

    این چگونه تشریعى است که صرفا مربوط به دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم وپسر عم اوست وآنان خود از آن خبر ندارندوفرد بیگانه اى که حدیث ارتباطى به او ندارد از آن آگاه است؟!

    در پایان این بحث نکاتى را یاد آور مى‏شویم: الف) نزاع دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با حاکم وقت در باره چهار چیز بود: 1ـ میراث پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم.

    2ـ فدک، که پیامبر در دوران حیات خود آن را به او بخشیده بود ودر زبان عرب به آن «نحله» مى‏گویند.

    3ـ سهم ذوى القربى، که در سوره انفال آیه 41 وارد شده است.

    4ـ حکومت و ولایت.

    در خطابه حضرت زهرا ـ علیها السلام ـ واحتجاجات او به این امور چهارگانه اشاره شده است .

    از این رو، گاهى لفظ میراث وگاه لفظ «نحله» به کار برده است.

    ابن ابى الحدید(در ج‏16، ص‏230 شرح خود بر نهج البلاغه) به طور گسترده در این موضوع بحث کرده است.

    ب) برخى از دانشمندان شیعه مانند مرحوم سید مرتضى ـ ره ـ حدیث «لا نورث ما ترکنا صدقه» را به گونه‏اى تفسیرکرده‏اند که با ارث بردن دخت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم منافاتى ندارد.

    ایشان مى‏گویند که لفظ «نورث» به صیغه معلوم است و«ما»ى موصول، مفعول آن است ولفظ «صدقه»، به جهت حال یا تمیز بودن، منصوب است.

    در این صورت، معنى این حدیث چنین مى‏شود:آنچه که به عنوان صدقه باقى مى‏گذاریم به ارث نمى‏نهیم.ناگفته پیداست که چیزى که در زمان حیات پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رنگ صدقه به آن خورده است قابل وراثت نیست واین مطلب غیر آن است که بگوییم پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم هرگز از خود چیزى را به ارث نمى‏گذارد.

    اما این تفسیر خالى از اشکال نیست، زیرا این مطلب اختصاص به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم ندارد، بلکه هر فرد مسلمان که مالى را در حال حیات خود وقف یا صدقه قرار دهد مورد وراثت قرار نمى‏گیرد وهرگز به اولاد او نمى‏رسد، خواه پیامبر باشد خواه یک شخص عادى.

    ج) مجموع سخنان دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، چه در خطابه آتشین آن حضرت وچه در مذاکرات او با خلیفه وقت، مى‏رساند که فاطمه ـ علیها السلام ـ از وضع موجود سخت ناراحت بوده است وبر مخالفان خود خشمگین، وتا جان در بدن داشته از آنان راضى نشده است .

    خشم فاطمه ـ علیها السلام ـ چنانکه گذشت، مناظره واحتجاج دخت گرامى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم با ابوبکر به نتیجه نرسید وفدک از زهرا ـ علیها السلام ـ گرفته شد وآن حضرت چشم از این جهان بربست در حالى که بر خلیفه خشمگین بود.

    این مطلب از نظر تاریخ چنان روشن است که هرگز نمى‏توان آن را انکار کرد.

    بخارى، محدث معروف جهان تسنن، مى‏گوید: وقتى خلیفه، به استناد حدیثى که از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نقل کرد، فاطمه رااز فدک بازداشت او بر خلیفه خشم کرد ودیگر با او سخن نگفت تا درگذشت.

    (15) ابن قتیبه در کتاب «الإمامه والسیاسه»(ج 1، ص‏14) نقل مى‏کند: عمر به ابوبکر گفت:برویم نزد فاطمه، زیرا ما او را خشمگین کردیم.

    آنان به در خانه زهرا آمدند واذن ورود خواستند.وى اجازه ورود نداد.

    تا آنکه با وساطت على وارد خانه شدند.

    ولى زهرا روى از آن دو برتافت وپاسخ سلامشان را نداد.پس از دلجویى از دخت پیامبر وذکر اینکه چرا فدک را به او نداده‏اند، زهرا در پاسخ آنان گفت: شما را به خدا سوگند مى‏دهم، آیا از پیامبر شنیده‏اید که فرمود رضایت فاطمه رضایت من وخشم او خشم من است؛ فاطمه دختر من است، هرکس او را دوست بدارد مرا دوست داشته وهرکس او را راضى سازد مرا راضى ساخته است.

    وهر کس زهرا را خشمگین کند مرا خشمگین کرده است؟

    در این موقع هر دو نفر تصدیق کردند که از پیامبر شنیده‏اند.

    زهرا ـ علیها السلام ـ افزود:من خدا وفرشتگان را گواه مى‏گیرم که شما مرا خشمگین کردید ومرا راضى نساختید، واگر با پیامبر ملاقات کنم از دست شما به او شکایت مى‏کنم.

    ابوبکر گفت:من از خشم پیامبر وتو به خدا پناه مى‏برم.

    در این موقع خلیفه شروع به گریه کرد وگفت: به خدا من پس از هر نمازى در حق تو دعا مى‏کنم.

    این را گفت وگریه کنان خانه زهرا را ترک کرد.مردم دور او را گرفتند.

    وى گفت:هر فردى از شما با حلال خود شب را با کمال خوشى به سر مى‏برد، در حالى که مرا در چنین کارى وارد کردید.

    من نیازى به بیعت شما ندارم.مرا از مقام خلافت عزل کنید.

    (16) محدثان اسلامى، به اتفاق، این حدیث را از پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله و سلم نقل کرده‏اند که: «فاطمه بضعه منی فمن أغضبها أغضبنی».

    (17) فاطمه پاره تن من است.هرکس او را خشمگین سازد مرا خشمگین ساخته است.

    فسلام الله علیها یوم ولدت و یوم ماتت و یوم تبعث حیا.

    پى‏نوشتها: 1ـ آرى، گاهى همین لفظ، بنابه قرینه خاصى، در ارث علم به کار مى‏رود، مانند: ثم أورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا (فاطر:32).

    یعنى: این کتاب را به آن گروه از بندگان خود که برگزیده‏ایم به ارث دادیم.

    ناگفته پیداست که در اینجا لفظ «کتاب» قرینه روشنى است که مقصود، ارث مال نیست، بلکه ارث آگاهى از حقایق قرآن است.

    2ـ برخى از قراء «یرثنی» را مجزوم خوانده، آن را جواب یا اصطلاحا جزاى «هب» (که صیغه امر است) گرفته اند؛ یعنى «إن تهب ولیا یرثنی» ـ اگر فرزندى عطا کنى وارث من مى‏شود .

    3ـ احتجاج طبرسى، ج‏1، ص 145(طبع نجف).

چهارده قرن از جريان غصب فدک واعتراض دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى‏گذرد .شايد بعضى تصور کنند که داورى صحيح در باره اين حادثه دشوار است، زيرا گذشت زمان مانع از آن است که قاضى بتواند بر محتويات پرونده به طور کامل دست يابد واوراق آن را ب

نويسنده: آيت الله جعفر سبحانى ارزش اقتصادى فدک کشمکشهاى سقيفه در راه انتخاب خليفه به پايان رسيد وابوبکر زمام خلافت را به دست گرفت .حضرت على عليه السلام با گروهى از ياران با وفاى او از صحنه حکومت بيرون رفت، ولى پس از تنوير افکار وآگاه ساختن اذهان ع

عدالت و حقیقت خواهى على علیه السلام فان فى العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق (نهج البلاغهاز کلام 15) على علیه السلام مرد حق و عدالت بود و در این امر بقدرى شدت عمل بخرج میداد که فرزند دلبند خود را با سیاه حبشى یکسان میدید،آنحضرت از عمال خود باز جوئى میکرد و ستمگران را مجازات مینمود تا حق مظلومین را مسترد دارد بدینجهت فرمود:بینوایان ضعیف در نظر من عزیز و گردنکشان ...

فان فى العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق (نهج البلاغهاز کلام 15) على علیه السلام مرد حق و عدالت بود و در این امر بقدرى شدت عمل بخرج میداد که فرزند دلبند خود را با سیاه حبشى یکسان میدید،آنحضرت از عمال خود باز جوئى میکرد و ستمگران را مجازات مینمود تا حق مظلومین را مسترد دارد بدینجهت فرمود:بینوایان ضعیف در نظر من عزیز و گردنکشان ستمگر پیش من ضعیفند.حکومت على علیه ...

طلوع خوشيد قرن در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين از توابع استان مرکزى ايران در خانواده اى اهل علم و هجرت و جهاد و در خاندانى از سلاله زهراى اطهر سلام الله عليها , ر

در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين از توابع استان مرکزى ايران در خانواده اى اهل علم و هجرت و جهاد و در خاندانى از سلاله زهراى اطهر سلام الله عليها، روح الله الموسوى ال

خلافت و امامت در کلام اسلامى 1- امامت، مهم‏ترين جايگاه بحث‏هاى کلامى بحث و گفت و گو درباره‏ى خلافت و امامت، يکى از مهم‏ترين و ديرين‏ترين بحث‏ها و گفت و گوهايى است که در جهان اسلام، پس از رحلت پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله ميان مسلمانان مطرح ش

در روز بیستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهریور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 میلادى) در شهرستان خمین از توابع استان مرکزى ایران در خانواده اى اهل علم و هجرت و جهاد و در خاندانى از سلاله زهراى اطهر سلام الله علیها، روح الله الموسوى الخمینى پاى بر خاکدان طبیعت نهاد . او وارث سجایاى آباء و اجدادى بود که نسل در نسل در کار هدایت مردم وکسب معارف الهى کوشیده اند. پدر ...

خبرگزاري فارس: در اين نوشتار, سعى بر اين است تا به بخشى از دستاوردهاى اخلاقى وتربيتى حماسه جاويدان عاشورا اشاره شود. ماجراى عاشورا نمايش عالى ترين و زيباترين حماسه هاست. شمع وجود امام حسين(ع) پروانه هايى را به گرد خود جمع کرده بود که سر از پا نمى

در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين از توابع استان مرکزى ايران در خانواده اى اهل علم و هجرت و جهاد و در خاندانى از سلاله زهراى اطهر سلام الله عليها, روح الله الموسوى ال

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول