پیش گفتار
بدون شک شخصیت على بن ابى طالب (ع ) پس از رسول گرامى اسلام (ص ) ارزنده ترین وجودى است که پا به عرصه وجود نهاده و عالم امکان را با حضور خویش آراسته است .
شخصیت تابناک آن حضرت چنان در بلنداى انسانیت مى درخشد, که عقول بشرى را در طول تاریخ , مبهوت وحیران خود کرده است ره یافتن به ساحت قدس آن شخصیت عظیم الهى , هر چند ذائقه طبع را تحریک و واهمه عقل را تشویق مى کند, ولى راهى است که جز به قدم عشق نتوان پیمود.
آنچه تا کنون بر قلم و زبان اهل ذوق و فضل , در شرح آن جمال نورانى گذشت , در حقیقت قدر معرفت ماست , نه حد شخصیت او ما با اعتراف و اذعان به بى کرانگى آن روح پاک , برآنیم که از طور حدیث نبوى , قبساتى برگرفته راه تقربى به ساحتش یابیم .
هر چند هدف اصلى در این نوشتار, اثبات عید بودن غدیر و بیان بخشى از آداب این روز مبارک است , به مناسبت فراتر رفته فصلى در شرح شخصیت آن جناب گشوده ایم و در آینه سخنان رسول مکرم اسلام , به تماشاى جمال پرفروغ على بن ابى طالب (ع ) مى نشینیم امید آنکه ما و خوانندگان را از این سیر معنوى بهره اى وافر باشد.
در پایان تذکر چند نکته ضرورى است بیشتر مطالب این تحقیق , از کتب معتبر اهل سنت است محل نقل
هرحدیث یا واقعه در کتابهاى مورد استناد, با ذکر مجلد هر صفحه تعیین , و در کتابنامه مشخصات هر کتاب از قبیل مؤلف , مترجم , ناشر, و تاریخ و محل نشر آمده است .
در مواردى اندک که کتب اهل سنت از ذکر مطلبى غفلت کرده اند, به کتب معتبر شیعه مراجعه شده و آنها نیز همانندکتب اهل سنت به طور دقیق معرفى شدند در مواردى که در ذیل یک حدیث به ذکر یک یا چند آدرس بسنده شده , به این معنا نیست که آن حدیث در مراجع دیگر یافت نمى شود, بلکه تنگى مجال باعث شده است که به همین مقداراکتفا کنیم .
متن احادیث را بدون تغییر آورده ایم و در موارد لازم , توضیح و بیانى در ذیل حدیث افزوده ایم .
از آنجا که تالیف به زبان فارسى است , بیشتر به ترجمه احادیث اهتمام ورزیدم , و در مواردى که عبارت عربى راضرورى مى دانستم , از ذکر متن اصلى دریغ نشده است .
فصول پنجگانه این نوشتار عبارتند از:.
فصل اول : داستان غدیر.
فصل دوم : خلافت و وصایت .
فصل سوم : معیارها.
فصل چهارم : یک آسمان فضیلت .
فصل پنجم : آداب و سنن غدیرى .
امید داریم این تحقیق کوتاه , قطره اى از فیض اقیانوس غدیر را در خود جاى داده باشد.
فصل اول : داستان غدیر
عید
اهل لغت ((عید)) را از مشتقات ماده ((عود)) مى دانند, و عود به معناى بازگشت است بنابراین هر عید به پاس رجعتى برگزار مى شود.
ماه مبارک رمضان موقعیتى است که سالک روزه دار توفیق مى یابد با مقاومت در مقابل بادهاى سرکش تعلقات , آتش عشق الهى را که در یخبندان مادیت , خموده شده دوباره روشن کند و مراقبت نماید تا زبانه کشیده تمام هستى اش را گرم , و ناخالصى هاى وجودش را ذوب کند, تا عبودیت ناب تجلى کند و غایت آفرینش محقق شود آنگاه عید ((فطر)) است .
حج نیز فرصتى دیگر است که حاجى پس از طى مراحل متعددى توفیق مى یابد غیر دوست را درمسلخ منى به تیغ کشد, و جان در بند کشیده خویش را آزاد کرده پا به قوس صعودى حرکت انسانى گذارد, و به
درجه بلند عبودیت بار یابد, آنگاه عید ((قربان )) است .
از همین جا فرق عید با جشن باز شناخته مى شود: جشن بهانه اى است براى شادمانى , و عیدپاس داشتن حیات دوباره انسان است و هم به این دلیل است که برخلاف جشن , عید تشریعى است واعیاد اسلامى در اصل دین تشریع شده اند.
درجه بلند عبودیت بار یابد, آنگاه عید ((قربان )) است .
از هـمـین جا فرق عید با جشن باز شناخته مى شود: جشن بهانه اى است براى شادمانى , و عیدپاس داشـتـن حـیـات دوبـاره انسان است و هم به این دلیل است که برخلاف جشن , عید تشریعى است واعیاد اسلامى در اصل دین تشریع شده اند.
بنابراین , حقیقت عید اسلامى باز یافتن حیات دوباره است و تعیین آن به عهده شرع اقدس است .
مـا بـر ایـن بـاوریـم کـه روز غـدیـر, هم از ویژگى حقیقى یک عید اسلامى برخوردار است , و هم قانونگذاربزرگ اسلام , پیامبر عظیم الشان (ص ) آن را به عنوان عید به امت اسلامى شناسانده است .
نـوشـتـه اى کـه پـیـش رو داریـد به انگیزه اثبات این دو دعوى و بیان مختصرى از آداب این عید سعیدسامان یافته است .
مـطـالـعـه بـخـشـهـاى مـخـتلف این نوشتار, این باور را مى پرورد که روز عیدغدیر یکى از اعیاد بـزرگ اسلامى , بلکه بزرگترین عید مسلمانان است و اگر به دیده تحقیق بنگریم , پى خواهیم برد که بزرگترین عید انسان است .
غدیر غـدیـر در لـغـت بـه معناى برکه , آبگیر و تالاب است چاله هایى که در بیابان به انتظار نشسته تا از ریزش باران یا گذر سیل دامنى از آب برگیرند و زلال کنند تا مگر مسافر تشنه صحرا بر این سفره همیشه گشاده باکفى از این نعمت ارزنده رمقى گیرد و مشک خشکیده خویش را از آن پر سازد, غدیر نامیده مى شوند.
غدیر خم مـسافرى که از مدینه به سوى مکه حرکت مى کند, بیش از پانصد کیلومتر راه پیش رو دارد بعد از پیمودن270 کیلومتر از این مسافت , به منطقه اى مى رسد که ((رابغ )) نام دارد رابغ ((2)) شهرکى اسـت در نـزدیـکـى جـحفه , و جحفه یکى از میقاتهاى پنج گانه حج است , جایى که حاجیان شام و کسانى که مى خواهند ازجده به جانب مکه روند, در آن محرم مى شوند.
فـاصـلـه جـحـفه تا مکه تقریبا 250 و تا رابغ 26 کیلومتر است ((3)) و در آن غدیرى بوده است که آب گـنـدیـده و مـسموم آن قابل استفاده مسافران نبوده و قافله ها در آن وادى توقف نمى کردند ((4)) گـویا به همین دلیل خم نامیده شده است چرا که خم به هر چیز فاسدى گفته مى شود که بدبو باشد قفس مرغ رانیز به همین دلیل خم مى گویند.
گزارشى از حجه الوداع سـال دهـم هـجـرت اسـت , و اسـلام سـراسـر جزیره العرب را فراگرفته است همه قبایل عرب به آیـیـن مـسـلـمـانـى گـرویـده , به رسالت حضرت ختمى مرتبت (ص ) اقرار کرده اند اثرى از بت و بـت پـرسـتى در هیچ یک از قبایل به چشم نمى خورد زحمات صاحب رسالت (ص ) به ثمر نشسته و مـیـوه شـیرین خود را به بارآورده است بت از سریرالوهیت فرود آمده , و کلمه طیبه لااله الااللّه در گستره جزیره العرب , طنین افکن شده است .
اعـلام عـمـومـى شد که رسول خدا(ص ) حج مى گزارد مردم از قبایل رو به سوى مدینه نهادند و آن حضرت در روز پنج شنبه شش روز, یا شنبه چهار روز به آخر ذیقعده ((5)) ابودجانه را در مدینه جـانـشین خود ساخته ((6)) در حالى که همه همسران و خاندانش او را همراهى مى کردند ((7)) و صد شتر قربانى همراه داشت , ((8)) از مدینه حرکت کرد.
در آن روزهـا بـیـمـارى سـخـتى (آبله یا حصبه ) در مدینه شایع بود که بسیارى از مسلمانان را از ایـن مـصـاحـبـت مـیـمون محروم مى داشت ((9)) با این حال دهها هزار نفر با پیامبر همراه شدند مـورخـان هـمراهان آن حضرت را چهل هزار, هفتاد هزار, نود هزار, 114 هزار, 120 هزار و 124 هزار نـفـرنوشته اند ((10)) ولى با این همه حق این است که بگوییم : چنان جمعیتى در رکاب آن حضرت حـرکت کردکه شمارش بر جز خدا پوشیده است ((11)) اینان کسانى بودند که از مدینه مى آمدند, ولى تعداد حاجیان به این عده منحصر نمى شد زیرا اهل مکه و ساکنان حومه آن و کسانى که از یمن در رکاب امیرالمؤمنین على (ع ) آمده بودند, نیز در حج شرکت داشتند.
حضرت غسل کرد, بدن مبارکش را روغن مالید, خود را خوشبو کرد, موهایش را شانه زد, ((12)) و ازمدینه بیرون آمد هنگامى که از مدینه بیرون مى رفت تنها دو تکه لباس بر تن داشت که یکى را بر دوش انـداخته و دیگرى را به کمر بسته بود منزل به منزل پیش مى رفت , وقتى به ((ذى الحلیفه )) رسید احرام بست ((13)) و همچنان پیش رفت تا در روز سه شنبه چهارم ماه ذیحجه وارد مکه شد از باب بنى شیبه واردمسجدالحرام شد ((14)) , طواف کرد, نماز طواف به جاى آورد, بین صفا و مروه سعى نمود و بدین ترتیب اعمال عمره به پایان رسید ((15)) به کسانى که قربانى همراه خود نیاورده بـودنـد, فـرمـود تقصیر کرده ازاحرام خارج شوند ((16)) و خود چون قربانى همراه داشت در حال احـرام باقى ماند, تا در منى قربانى کند ((17)) امیرمؤمنان که از حرکت پیامبر براى حج آگاه شده بود, در حالى که 37 قربانى همراه داشت , باسپاهیان خود براى شرکت در مراسم حج از یمن حرکت کـرد, و در مـیـقـات اهـل یمن به همان نیتى که پیامبر (ص ) محرم شده بود, احرام بست , و مانند حضرت رسول , پس از سعى صفا و مروه در احرام باقى ماند ((18)) .
در عـرفـات , در اجتماع باشکوه مسلمانان , به شیوایى تمام خطبه خواند در این خطبه مسلمانان را بـه بـرادرى و احـترام متقابل سفارش کرد, ختم پیامبرى را اعـلام نمود ((19)) تا غروب روز نهم در عرفات ماند وقتى آفتاب غروب کرد و هوا کمى تاریک شد, بـه سـوى ((مـزدلفه )) شتافت ((20)) شب را در همان جا سپرى کرد صبح روز دهم به طرف منى حرکت کرد آداب منى را به جاى آورد و بدین گونه مناسک حج را به مسلمانان آموخت .
ایـن حـج را حـجـه الوداع , حجه الاسلام , حجه البلاغ , حجه الکمال و حجه التمام خوانده اند ((21)) با پـایـان گـرفـتـن مراسم حج پیامبر (ص ) به سوى مدینه حرکت کرد هنگامى که به سرزمین رابغ رسـیـد, در مـحـلـى کـه غـدیـر خـم نام داشت , جبرئیل امین بر او نازل شد و پیامى بدین شرح از پروردگار بر او تلاوت کرد:.
یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و اللّه یعصمک من الناس ان اللّه لایهدى القوم الکافرین , ((22)) .
اى رسـول مـا!
آنـچـه را از سـوى پـروردگـارت بـر تـو نازل شده به مرم برسان و اگر این کار را انـجـام نـدهـى , رسـالـت خـود را بـه انـجام نرسانده اى و خدا تو را از مردم ایمن خواهد کرد همانا خداى ,قوم کفرپیشه را هدایت نمى کند ((23)) .
پـس دسـتـور فـرمـود تـا رفتگان را باز خوانند و صبر کرد تا آنان که در راهند بـرسند ((24)) اجتماع عظیمى در صحراى تفتیده حجاز گرد آمد روزى سخت گرم و منطقه اى بشدت گرماخیز بود,چنان گرم که مردان نیمى از لباس خود را بر سر انداخته و نیمى دیگر را به پـاى خـویـش مـى پیچیدند ((25)) همه مى خواستند بدانند چه چیز باعث شده که پیامبر (ص ) در چنین مکان به ظاهر نامناسبى دستورتوقف داده اند حرارت اشتیاق با گرماى هوا آمیخته حاجیان را بى تاب مى کرد.
فـرمـود تـا زیـر چـنـد درخت کهنسال را بروبند و جهاز شتران را بر هم انباشته کنند منبرى بلند بـرافـراشـت نـزدیـک ظـهر آن گاه که همه حاجیان در آن صحرا جمع شدند, بر فراز منبر برآمد و خطبه اى بدین شرح ایراد کرد:.
ستایش مخصوص خداوند است از او کمک مى خواهیم و به او ایمان مى آوریم و بر او توکل مى کنیم و از شر نفس و بدى کردارمان به او پناه مى بریم , خدایى که هدایت کننده اى نیست آنکه رااو گمراه سازد و گمراه کننده اى نیست هر که را او هدایت کند گواهى مى دهم که معبودى جزخداى یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست اما بعد:.
اى مردم خداوند نیکى کننده آگاه به من خبر داد که هیچ پیامبرى بیش از نصف عمر پیامبر پیش ازخـود زنـدگـى نـخـواهد کرد و اندکى بیش نمانده که مرا نیز به سراى باقى دعوت کنند و من اجابت کنم و همانا از من و همه شما سؤال خواهد شد پس شما چه پاسخ خواهید داد؟
.
مـردم گـفـتـنـد: گـواهـى مـى دهیم که تو پیام الهى را رساندى و پند دادى و کوشیدى خدایت پاداشى نیک دهد.
فـرمـود: آیـا شهادت نمى دهید که معبودى جز خداى یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست وبهشت او حق و دوزخش حق است و مرگ حق است و قیامت بدون شک خواهد آمد و خداوندتمام مردگان را زنده خواهد کرد؟
گفتند: آرى به همه اینها گواهى مى دهیم .
عرض کرد: خدایا شاهد باش ((26)) .
سپس فرمود: اى مردم صداى مرا مى شنوید؟
گفتند: آرى .
فـرمـود: مـن پـیـش از شـمـا بـه حـوض کوثر مى رسم و شما در کناره حوض بر من وارد خواهید شـد,حـوضـى کـه عـرض آن بـه انـدازه فاصله صنعا تا بصرى است , و در آن جامهایى است از نقره به شماره ستارگان حال بنگرید که پس از من با دو میراث گرانبها چگونه رفتار مى کنید.
مردى از میان جمعیت فریاد برآورد: یا رسول اللّه !
آن دو چیز گرانبها چیست ؟
فرمود: یکى از آن دو که بزرگتر است , کتاب خداست یک طرفش در دست خدا و طرف دیگرش به دسـت شـمـاست , پس آن را محکم نگه دارید تا گمراه نشوید و دیگرى که کوچکتر است , عترت و خـانـدان مـن اسـت و خـداى نـیـکـى کننده آگاه به من خبر داده است که این دو هرگز از هم جـدانـمى شوند, تا در لب حوض در قیامت به من رسند .آنگاه فرمود: اى مردم !
چه کسى نسبت به مؤمنان از خود ایشان سزاوارتر است ؟
گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند.
فرمود: خدا مولا و سرپرست من است و من مولا و سرپرست مؤمنانم و من نسبت به مؤمنین ازخود ایشان سزاوارترم پس هر کس من مولا و سرپرست اویم , على مولا و سرپرست اوست ((27)) .
این جمله را سه بار تکرار کرد.
سـپـس گـفـت : خداوندا!
دوستى کن با هر کس که با على دوستى کند, و دشمنى کن با هر کس کـه عـلـى را دشمنى کند, دوست بدار هر کس که على را دوست مى دارد, و دشمن دار هر کس او رادشـمـن مـى دارد ((28)) , یـارى کـن هر کس را که یاریش کند و بى یاور بگذار هر کس تنهایش گذارد ((29)) و حق را همواره با على بدار هر طرف که باشد ((30)) .
اى مردم باید حاضران , این پیام را به غایبان برسانند ((31)) .
چون خطبه نبوى به پایان رسید امین وحى براى بار دوم نازل شد و او را به این پیام مفتخر ساخت .
الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا ((32)) ,.
امـروز دیـن شـمـا را کـامـل کـردم و نعمتم را بر شما تمام کردم و راضى شدم که اسلام دین شما بـاشـد[اسلام را به عنوان دین براى شما پسندیدم ]پیامبر اکرم (ص ) پس از دریافت این پیام مسرت بـخش , فرمود: ((اللّه اکبر!
که دین کامل و نعمت تمام گشت و پروردگارم به رسالت من و ولایت على بعد از من راضى شد)) ((33)) .
مراسم تبریک و تهنیت پـیـامـبـر اکرم (ص ) پس از اتمام خطبه از منبر پایین آمد و در خیمه اى نشست و فرمود تا على (ع ) درخـیـمه اى دیگر بنشیند آنگاه دستور داد تمام اصحاب براى عرض تبریک به دیدار امیرالمؤمنین بشتابندو مقام ولایتش را تبریک گویند.
نویسنده کتاب تاریخ روضه الصفا پس از نقل جریان غدیر مى نویسد:.
پس فرود آمد و در خیمه خاص بنشست و فرمود که امیرالمؤمنین على (ع ) در خیمه دیگربنشیند بعد از آن طبقات خلایق را امر کرد به خیمه على (ع ) رفتند و زبان به تهنیت آن حضرت گشادند و چـون مـردم از این امر فارغ شدند, امهات ((34)) , به فرموده خواجه کاینات نزد على (ع ) رفته او را تهنیت گفتند ((35)) .
و در تاریخ حبیب السیر پس از نقل حدیث غدیر چنین آمده است :.
پس امیرالمؤمنین على ـ کرم اللّه وجهه ـ به موجب فرموده حضرت رسالت (ص ) در خیمه نشست تا طوایف خلایق به ملازمتش رفته لوازم تهنیت به تقدیم رساندند و از جمله اصحاب عمر بن الخطاب ـ رضى اللّه عنه ـ جناب ولایت مب را گفت : بخ بخ یابن ابى طالب اصبحت مولاى ومولى کل مؤمن و مؤمنه , ((36)) .
یـعـنـى خـوشـا حـال تو اى پسر ابوطالب !
بامداد کردى در وقتى که مولاى من و مولاى هر مؤمن ومـؤمـنـه بـودى بـعـد از آن امـهـات مـؤمـنـیـن بـر حـسـب اشـارت سـید المرسلین به خیمه امیرالمؤمنین (ع )رفته شرط تهنیت به جاى آوردند.
مـرحـوم طـبرسى مفسر و محدث نامى امامیه نیز عین این مطلب را در کتاب اعلام الورى روایت کرده است ((37)) .
هـمـه اصـحـاب دوبـاره با پیامبر بیعت کردند و همزمان با على (ع ) نیز بیعت کردند اولین کسانى کـه دسـت بـر دسـت پیامبر(ص ) و على (ع ) نهادند ابوبکر, عمر, عثمان طلحه و زبیر بودند ((38)) هـمـان طور که پیش از این گفتیم عمر براى تبریک و شاد باش جمله اى را به کاربرد که در تاریخ مـانـدگـار شـد او گفت :بخ بخ یا بن ابى طالب , اصبحت , مولاى و مولا کل مؤمن و مؤمنه ((39)) شمار بسیارى از محدثان اهل سنت این جمله را از اصحاب رسول خدا(ص ) که در آنجا حاضر بوده و ایـن جـمـله را از زبان عمر شنیده اند, نقل کرده اند از جمله کسانى که این جمله را روایت کرده اند ابن عباس , ابوهریره , برا بن عازب , زید بن ارقم ,سعد بن ابى وقاص , ابوسعید خدرى و انس بن مالک را مى توان نام برد.
مرحوم علامه امینى در کتاب الغدیر شصت نفر از دانشمندان اهل سنت را نام مى برد که این روایت رادر کتب خود آورده اند ((40)) و بعضى آن را به ابوبکر نیز نسبت داده اند.
آنـگـاه حـسان بن ثابت , شاعر نامى زمان خود برخاسته عرض کرد: ((یا رسول اللّه !
اجازه مى خواهم درحضور شما چند بیت درباره على (ع ) بگویم )).
فرمود: با برکت الهى بگو:.
حسان بر بلندى رفت و چنین سرود:.
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم ـــــ بخم و اسمع بالرسول منادیا.
فقال فمن مولاکم و نبیکم ؟
ـــــ فقالوا و لم یبدو اهناک التعامیا.
الهک مولانا و انت نبینا ـــــ و لم تلق منا فى الولایه عاصیا.
فقال له قم یا على فاننى ـــــ رضیتک من بعدى اماما و هادیا.
فمن کنت مولاه فهذا ولیه ـــــ فکونوا له اتباع صدق موالیا.
هناک دعا اللهم و ال ولیه ـــــ و کن للذى عادى علیا معادیا ((41)) .
یعنى :.
ـ پـیـامـبـر مـسـلمانان در روز غدیر با آواز رسا آنان را فرا خواند, و شگفتا!
که چگونه فرستاده خدا فریادمى کرد.
ـ پس گفت : مولى و سرپرست و پیامبر شما کیست ؟
در آنجا همه بدون هیچ ابهامى گفتند:.
ـ خـداى تو مولاى ماست و تو پیامبر ما هستى و هیچیک از ما را نخواهى دید که درباره امر ولایت , تورا عصیان و مخالفت کند.
ـ و آنگاه به على (ع ) گفت : یا على برخیز که من تو را براى امامت و رهبرى پس از خود برگزیدم .
ـ پـس هـرکـس را کـه مـن رهـبـر و سـرپـرست اویم , همانا این على سرپرست اوست پس براى او پیروانى صادق و دوستدار باشید.
ـ و در آنـجـا دعـا کـرد: خـداونـدا دوست على را دوست بدار و با آن کس که با على دشمنى کند, دشمن باش .
نصب على به خلافت , در روز غدیر سه روز طول کشید تا مراسم بیعت و تهنیت به پایان رسید ((42)) حال , تکلیف خلافت کبراى الهى مـعـلـوم وخـلیفه رسول خدا منصوب شده , مردم او را شناخته و با او بیعت کرده اند دیگر وقت آن رسیده بود که مراسمى چون تاجگذارى شاهان برگزار شود پیامبر(ص ) امیرالمؤمنین را خواست و عـمـامـه خود را که ((سحاب )) نامیده مى شد بر سر وى نهاد و دنباله هاى آن را تا روى شانه هایش آویخت و فرمود: یا على العمائم تیجان العرب , یعنى عمامه تاج عرب است ((43)) .
سـپـس فـرمـود: پـیـش بیا حضرت پیش آمد فرمود: برگرد حضرت برگشت ((44)) آنگاه رو به اصـحـاب کرده فرمود: ((فرشتگانى که در روز بدر و حنین به یاریم آمدند, این گونه عمامه بر سر داشتند ((45)) .
و فـرمـود: ((عـمامه سیماى اسلام است , ((46)) عمامه علامتى است که مسلمان را از مشرک جدا مى کند)) ((47)) و فرمود: ((ملائکه با این شکل به نزد من آمدند)) ((48)) .
بـدیـن تـرتـیـب واقـعـه غـدیـر بـه پـایـان رسـیـد و حاجیان هر کدام راه دیار خویش گرفته در اطراف جزیره العرب پراکنده شدند آنان حدیث ولایت را به گوش همه مسلمانان رساندند.
فصل دوم : خلافت و وصایت خلیفه بر حق طبق اعتقاد مذهب شیعه , خلیفه پیامبر(ص ) داراى دو گونه وظیفه است :.
1ـ حکومت ظاهرى یعنى زمامدارى , اجراى قوانین , حفظ حقوق , نگهبانى از کیان اسلام و.
در این جهت , خلیفه مانند سایر زمامداران است , با این تفاوت که حفظ عدالت اجتماعى , ازواجبات و ویژگیهاى حکومت اسلامى است .
2ـ حکومت معنوى بـدیـن مـعنا خلیفه موظف است نکات مبهم و پیچیده مکتب را ـ که به هر دلیل پیشتر بیان نشده است ـبراى مسلمانان روشن کند.
خـلیفه علاوه بر ایفاى وظیفه زمامدارى باید مبین احکام و مفسر قرآن نیز باشد, و بتواند مکتب را ازهـر گـونـه انـحراف حفظ کرده در مقابل شبهات از آن دفاع کند بنابراین خلیفه باید داناترین و آگـاهـتـریـن افـرادامـت به مبانى مکتب و موازین شریعت باشد, یعنى بیش از همه از چشمه هاى جـوشان علم و حکمت نبوى سیراب شده باشد پس باید پیشینه اى دیرسال در اسلام داشته و به حد کـافـى از وجـود مـقـدس پیامبر اکرم (ص ) بهره برده باشد همچنین لازم است در مواقع حساس و مـنافع عمومى مسلمانان ومکتب اسلام را بر منافع شخصى خود ترجیح داده , براى حفظ دین جان فشانى و فداکارى کرده باشد.
دلایل صریح بر خلافت على (ع ) پیشتر یادآور مى شود که هر چند جامعه اسلامى پس از پیامبر مکرم اسلام (ص ) در تعیین رهبر خود بـه اشـتـبـاه رفـت و خـلـیـفه برحق پیامبر اکرم (ص ) را مدت بیست و پنج سال از دخالت در امور مـسـلـمـیـن بـازداشـت , ولى چیزى از ارزش ذاتى آن حضرت نکاست , بلکه تنها خود را از رهبرى مـعـصـوم , محروم کردچرا که ارزشها و فضایل آن حضرت وابسته به منصب ظاهرى خلافت نبود, بـلکه ارزش منصب خلافت به تصدى آن حضرت بستگى داشت , یعنى هر گاه غیر او در این منصب نشست , این منصب تنزل یافت و تنها زمانى به ارزش واقعى خود رسید که على (ع ) بر آن تکیه زد.
نوشته اند:.
وقـتـى امـیـرالـمـؤمـنـین على (ع ) وارد کوفه شد, مردى پیش آمد و عرض کرد: به خدا قسم اى امیرالمؤمنین !خلافت از تو زینت یافت , نه تو از خلافت وجود تو این منصب را بالا برد, نه اینکه تو با آن برترى یافته باشى خلافت به تو محتاج بود نه تو به خلافت ((92)) .
عبداللّه فرزند امام احمدبن حنبل مى گوید: ((روزى پیش پدرم نشسته بودم گروهى از اهل کوفه واردشدند و درباره خلافت خلفا صحبت کردند, ولى درباره خلافت حضرت على کلام طولانى شد پـدرم سربلند کرد و گفت : چقدر درباره على و خلافت بحث مى کنید!
خلافت على را زینت نداد, بلکه على خلافت را زینت داد )) ((93)) .
1ـ حدیث یوم الدار هـنـگـامى که آیه شریفه و انذر عشیرتک الاقربین ((94)) در سال سوم بعثت نازل شد, آن حضرت عـلى (ع )را خواند و فرمود: ((خدایم دستور داده است خویشان نزدیک خود را به اسلام دعوت کنم غـذایـى تـهیه کن و قدحى از شیر فراهم آور, و فرزندان عبدالمطلب را دعوت کن , تا من ماموریت خـویـش را بـه انجام رسانم )) حضرت على (ع ) مى فرماید: ((من تمام بنى عبدالمطلب را که حدود چـهـل نـفـر بـودنـد دعـوت کردم و غذایى را که فراهم کرده بودم پیش آوردم غذا خوردند و شیر نـوشـیـدنـد, ولى غذا و شیر به همان حال خود باقى ماند هنگامى که پیامبر(ص ) مى خواست با آنها صـحـبـت کند, ابولهب گفت : محمد شما راسحر کرده است و مجلس از هم پاشید فرداى آن روز حـضـرت بـه مـن دستور داد دوباره آنها را دعوت کنم و غذا و شیرى تهیه نمایم هنگامى که جمع شدند و غذا خوردند, حضرت لب به سخن گشوده فرمود:اى فرزندان عبدالمطلب به خدا قسم در عـرب جـوانـى را نمى شناسم که براى قوم خود بهتر از آنچه من براى شما آورده ام آورده باشد: من براى شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام و خدایم به من فرموده است شما را به آن بخوانم کدامیک از شما مرا در این کار یارى مى کند من (على ) که در آن ایام از همه جوانتربودم گفتم : اى پیامبر خدا مـن تـو را یارى مى کنم حضرت گردن مرا گرفت و فرمود: این برادر, وصى وخلیفه من در میان شما مى باشد, از او بشنوید و او را اطاعت کنید در این هنگام اهل مجلس همه برخاستند و در حالى که مى خندیدند به ابوطالب گفتند: به تو دستور مى دهد که از على اطاعت کنى )) ((95)) .
طبق روایتى پیامبر اکرم (ص ) سه بار پیشنهاد خود را تکرار کرد و هیچ کس جز على (ع ) او رااجابت نکرد ((96)) .
2ـ حدیث منزلت ازمـشـهـورتـریـن احـادیـثـى است که از پیامبر اکرم (ص ) صادر شده و بسیارى از اصحاب رسول خـدا(ص ) آن راروایت کرده اند ابن عساکر در تاریخ دمشق ((97)) این حدیث را از 23 نفر از صحابه بـه طرق و اسنادمختلف روایت کرده است به طورى که از قراین استفاده مى شود, این کلام شریف چندین بار ازرسول خدا(ص ) صادر شده است , ولى مشهورترین مورد آن در غزوه تبوک است .
در غـزوه تـبـوک پـیـامبر اکرم (ص ) خود فرماندهى سپاه را به عهده گرفته از مدینه خارج شد و عـلـى (ع ) رابه جانشینى خود در مدینه گمارد این تنها جنگى است که على (ع ) پیامبر را همراهى نکرده است , به همین جهت براى آن حضرت مشکل بود که در مدینه بماند و پیامبر خدا(ص ) راهى مـیـدان نـبـرد شـودهنگام حرکت سپاه , خدمت پیامبر اکرم (ص ) رسیده عرض کرد: مرا با زنان و کودکان در مدینه مى گذارید؟
حضرت در جواب فرمود:.
اما ترضى ان تکون منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ((98)) ,.
آیـا نـمـى خـواهـى کـه نـسـبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى ؟
با این فرق که بعد از من پیامبرى نمى آید.
از قـرآن کـریـم چـنـیـن بـرمـى آیـد که جناب هارون نسبت به حضرت موسى , پنج سمت داشته است :برادر, شریک نبوت , وزیر و یاور, پشتیبان , ((99)) خلیفه و جانشین ((100)) .
بـنـابراین حضرت على (ع ) نیز همین پنج نسبت را با پیامبر اکرم (ص ) دارد برادر اوست , چون او را بـه بـرادرى بـرگزید و فرمود: ((در دنیا و آخرت تو برادر منى )) ((101)) در ابلاغ پیام الهى شریک اوسـت , چـون فـرمود: ((جز من و على کسى از جانب من پیامى نمى رساند )) ((102)) وزیر اوست , چـون خـود فـرمود: ((على وزیر من است )) ((103)) پشتیبان اوست , چون خداوند او را با على (ع ) یارى کرد ((104)) و خلیفه اوست , چون خود او را به خلافت برگزید ((105)) .
وصى وصـى کـسى است که مى تواند در تمام امورى که شخص وصیت کننده , حق تصرف داشته تصرف کـنـد,مـگـر در صورتى که فقط در مورد خاصى به او وصیت شده باشد که در این صورت فقط در همان موردخاص , حق تصرف دارد.
در ایـن روایـات , پـیامبر اکرم (ص ) وصایت حضرت امیر(ع ) را به مورد خاصى منحصر نکرده و او را بـه طـور مـطـلق وصى خود قرار داده است , یعنى آن حضرت مى تواند در تمام امورى که به پیامبر اکـرم (ص )مـربـوط مى شود تصرف کند به عبارت دیگر على (ع ) از تمام اختیارات پیامبراکرم (ص ) برخوردار است واین , همان معناى خلافت است .
وارث آنـچـه در ابـتـدا از کـلمه وارث به ذهن مى آید این است که شخص وارث مالک اموال مورث باشد, ولـى عـلـى (ع ) از نـظـر شرعى وارث اموال پیامبرنبوده است زیرا طبق فقه امامیه زمانى که میت داراى فرزندباشد, نوبت ارث به خویشان او نمى رسد ـ فرزند در طبقه اول ارث قرار دارد و خویشان در طبقات بعد ـو مى دانیم که پیامبر اکرم (ص ) در زمان حیات خود داراى فرزند بوده است فاطمه زهـرا(س ) حـداقـل هـفتاد و پنج روز پس از پیامبر(ص ) زنده بوده اند, و جز او, همسران پیامبر که مـجـمـوعـا یک هشتم اموال اورا به ارث مى برده اند, در قید حیات بوده اند بر فرض که این همه را نـدیده بگیریم , على (ع ) پسرعموى پیامبر است و پسر عمو در طبقه سوم ارث قرار دارد, و مى دانیم که عباس عموى پیامبر در زمان وفات آن حضرت زنده بوده است , و عمو در طبقه دوم قرار دارد.
امـا طـبـق فـقـه اهـل سـنت , پس از پرداخت سهم همسران (یک هشتم ) مال به دو بخش تقسیم مـى شـود:یـک قـسمت به فاطمه زهرا(س ) که تنها دختر است , داده مى شود و قسمت دیگر که از سـهـم او خارج است , به عمویش عباس تعلق مى گیرد بنابراین حضرت امیر(ع ) به هیچ وجه وارث امـوال پیامبر نبوده است از سویى , چون پیامبر صریحا او را وارث خود اعلام کرده است , باید در این احـادیـث مـوضـوع ارث چـیز دیگرى باشد قهرا موضوع ارث در این احادیث , دانش , مقام و منصب مـعـنـوى و موقعیت اجتماعى پیامبراکرم (ص ) است آرى , على وارث علم و سنت پیامبر است , و به همین دلیل خلیفه ایشان است .
پـیامبراکرم (ص ) به على فرمود: ((تو برادر و وارث منى )) عرض کرد: ((یا رسول اللّه !
من چه چیزى ازشما ارث مى برم ؟
)) فرمود: ((همان چیزى که پیامبران پیش از من ارث گذاشته اند)) عرض کرد: ((ایشان چه چیزى به ارث نهاده اند؟
)) فرمود: ((کتاب پروردگار و سنت پیامبرشان را)) و امیرالمؤمنین على (ع) خود نیز فرمود: ((من وارث علم پیامبرم )) .
فصل سوم : معیارها پیامبر مکرم اسلام (ص ) علاوه بر اینکه در روز غدیر و مقامات دیگر با بیانهاى مختلف به طور صریح وروشـن عـلـى (ع ) را بـه عنوان خلیفه و جانشین خود معرفى مى کرد, بیانات دیگرى نیز دارد که لازمه آنهاخلافت حضرت امیرالمؤمنین على (ع ) است در این دسته از احادیث که ما بخشى از آنها را تحت عنوان معیارها گرد آورده ایم , پیامبرگرامى اسلام (ص ) در صدد تعیین میزان و معیارى است کـه جـامـعـه اسلامى در مواقع اشتباه و در مواردى که حق و باطل به هم مى آمیزد و تمییز حق از بـاطـل بـر غـیر اهل نظر مشکل مى شود, با تمسک به آن حق را یافته از باطل اجتناب کنند در این احـادیـث , حـضرتش على (ع ) را به عنوان