دانلود مقاله قهر و مدارا درحکومت علوى

Word 167 KB 15663 60
مشخص نشده مشخص نشده علوم سیاسی
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • قهر و مدارا درحکومت علوى
    قهر و مدارا چه جایگاهى در سلوک اجتماعى و سیاسى امیرالمؤمنین(ع) داشته است؟

    این مقاله عهده دار پرداختن به وجهه اى از اقدامات آن حضرت(ع) مى باشد.

    چه پس از رحلت پیامبر(ص) در مقام احقاق حق خویش، و چه در دوران خلفا و چه در هنگامه پذیرش حکومت و روزگاران حاکمیت خویش که بخش اصلى بحث را شامل مى گردد.
    امیرالمؤمنین(ع) در جایگاه احقاق حق خود
    رسول خدا(ص) به عنوان پیامبر، پیشوا، رهبر و حاکم جامعه اسلامى، به طور طبیعى دغدغه حکومت نوپایى را داشت که در مدینه تشکیل داده بود و در اواخر عمر ایشان دایره تسلط این حکومت تقریباً همه شبه جزیره حجاز را در بر گرفته بود.

    با توجه به جهات مختلفى که این مقال را حوصله پرداختن به آنها نیست، لازم بود جانشین رسول خدا و حاکم جامعه اسلامى بعد از آن حضرت، از طرف خدا معین شود و واگذارى این امر در آن مقطع به انتخاب عمومى کار صحیحى نبود؛ از این رو رسول خدا با اینکه در طول عمر خود بخصوص در دوران مدینه به صورتهاى مختلف شایستگى منحصر به فرد امام على(ع) براى امامت و حکومت را به جامعه اعلام کرده بود، با این وجود بعد از بازگشت از حجه الوداع در محل غدیر خم، به امر خداوند متعال همه اهل قافله بزرگ همراه خویش را جمع کرد و از آنان پرسید که:
    «آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم و بهتر از شما خیر شما را نمى شناسم و نمى خواهم؟
    همگى از سر صدق و راستى فریاد برآوردند: آرى، چنین است اى رسول خدا.
    آن گاه رسول خدا فرمود: پس آگاه باشید هر کس من ولىّ و سرپرست او بودم، این علىّ سرپرست و ولىّ اوست ...»[1]
    و بعد از معرفى امام على(ع) به مقام ولایت و سرپرستى جامعه اسلامى، از همه حاضران خواست با ایشان بیعت کنند و همه کسانى که در آن جمع بودند بدون استثنا، با امام بیعت کردند و عهد بستند که مطیع و گوش به فرمان و پیرو امام على(ع) باشند.

    با این اقدام رسول خدا مسأله جانشینى دیگر حل شده مى نمود و هیچ شبهه و ابهامى در آن وجود نداشت و به طور طبیعى باید امام على(ع) بعد از رسول خدا زمام امور را به دست مى گرفت.
    با وفات رسول خدا(ص) و قبل از اینکه بدن مبارکشان غسل داده شود، کفن گردد و به خاک سپرده شود، در حالى که امام على(ع) اهل بیت و اصحاب باوفاى رسول خدا در مصیبت فراق محبوب خویش سر در گریبان غم در صدد انجام مقدمات و مراسم تجهیز و تدفین بودند، گروهى اندک در اقدامى ناگهانى، عجولانه و کودتایى، دور هم جمع شدند و با ابوبکر به عنوان خلیفه رسول خدا بیعت کردند و با سوء استفاده زیرکانه از وضعیت غمبار حاکم بر جامعه و شعله ور کردن حِقدها و کینه هایى که از امام على(ع) در بعضى دلها بود، یاورانى به دور خود جمع کردند
    رسول خدا(ص) به عنوان پیامبر، پیشوا، رهبر و حاکم جامعه اسلامى، به طور طبیعى دغدغه حکومت نوپایى را داشت که در مدینه تشکیل داده بود و در اواخر عمر ایشان دایره تسلط این حکومت تقریباً همه شبه جزیره حجاز را در بر گرفته بود.

    با توجه به جهات مختلفى که این مقال را حوصله پرداختن به آنها نیست، لازم بود جانشین رسول خدا و حاکم جامعه اسلامى بعد از آن حضرت، از طرف خدا معین شود و واگذارى این امر در آن مقطع به انتخاب عمومى کار صحیحى نبود؛ از این رو رسول خدا با اینکه در طول عمر خود بخصوص در دوران مدینه به صورتهاى مختلف شایستگى منحصر به فرد امام على(ع) براى امامت و حکومت را به جامعه اعلام کرده بود، با این وجود بعد از بازگشت از حجه الوداع در محل غدیر خم، به امر خداوند متعال همه اهل قافله بزرگ همراه خویش را جمع کرد و از آنان پرسید که: «آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم و بهتر از شما خیر شما را نمى شناسم و نمى خواهم؟

    همگى از سر صدق و راستى فریاد برآوردند: آرى، چنین است اى رسول خدا.

    آن گاه رسول خدا فرمود: پس آگاه باشید هر کس من ولىّ و سرپرست او بودم، این علىّ سرپرست و ولىّ اوست ...»[1] و بعد از معرفى امام على(ع) به مقام ولایت و سرپرستى جامعه اسلامى، از همه حاضران خواست با ایشان بیعت کنند و همه کسانى که در آن جمع بودند بدون استثنا، با امام بیعت کردند و عهد بستند که مطیع و گوش به فرمان و پیرو امام على(ع) باشند.

    با این اقدام رسول خدا مسأله جانشینى دیگر حل شده مى نمود و هیچ شبهه و ابهامى در آن وجود نداشت و به طور طبیعى باید امام على(ع) بعد از رسول خدا زمام امور را به دست مى گرفت.

    با وفات رسول خدا(ص) و قبل از اینکه بدن مبارکشان غسل داده شود، کفن گردد و به خاک سپرده شود، در حالى که امام على(ع) اهل بیت و اصحاب باوفاى رسول خدا در مصیبت فراق محبوب خویش سر در گریبان غم در صدد انجام مقدمات و مراسم تجهیز و تدفین بودند، گروهى اندک در اقدامى ناگهانى، عجولانه و کودتایى، دور هم جمع شدند و با ابوبکر به عنوان خلیفه رسول خدا بیعت کردند و با سوء استفاده زیرکانه از وضعیت غمبار حاکم بر جامعه و شعله ور کردن حِقدها و کینه هایى که از امام على(ع) در بعضى دلها بود، یاورانى به دور خود جمع کردند و هنوز کار تدفین رسول خدا انجام نشده، براى بیعت گرفتن از اهل بیت و امام على(ع) متوسل به خشونت شدند.

    استدلالهاى امام و اطرافیان فایده بخش نبود و اصولاً طرف مقابل به دنبال شنیدن استدلال نبود و براى کار خودش هم استدلال نداشت و با علم به صلاحیت امام و عدم صلاحیت خودشان، به این کار اقدام کرده بودند، پس طبیعى بود که هیچ سخن حقى آنان را از ادامه راه باطلشان بازنمى داشت.

    در اینجا تنها دو راه وجود داشت: قیام و جنگ براى گرفتن حق غصب شده و یا تسلیم شدن و چشم پوشى از حق خود و واگذاردن جامعه به با طل.

    عقل و شرع راه اول را یقین مى کرد البته با شرایطى که از جمله مهمترین آنان وجود یاور بود.

    در ابتداى کار، اقدام کنندگان جمع محدودى بودند و اگر امام تعدادى یاور جدى و فداکار مى یافت، مى توانست آنان را سرکوب کند و عموم جامعه نیز خواهان حکومت امام بودند و امام مى توانست حکومت حقه خویش را اقامه کند.

    از این رو ایشان بعد از تجهیز رسول خدا، به یارى خواهى از مهاجر و انصار اقدام کرد ولى متأسفانه آنان به دلایل مختلف از جانبازى در راه امام دریغ ورزیدند، عافیت طلبیدند و سکوت و تسلیم اختیار کردند.

    امام بارها و بارها این مطلب را بازگو کرد تا آیندگان عذر وى را بدانند.

    بعد از بازگشت از جنگ نهروان از ایشان پرسیدند: چرا با ابوبکر و عمر نجنگیدى آن چنان که با طلحه، زبیر و معاویه جنگیدى؟

    امام فرمود: رسول خدا(ص) با من عهد کرد: اگر یاور یافتى به سوى آنان بشتاب و با آنان بجنگ ولى اگر یاور نیافتى، دست بکش و خون خود را حفظ کن تا مظلومانه به من ملحق شوى.

    در عمل به عهد رسول خدا بعد از وفات ایشان و فراغت از تجهیزشان و جمع آورى قرآن، دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم و به در خانه اهل بَدْر و سابقان در دین رفتم و آنان را به حقم قسم دادم و به یاریم خواندم ولى جز چهار نفر: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر، کسى مرا اجابت نکرد و (از اهل بیتم نیز) آنان که یاورم در دین بودند: جعفر و حمزه، از بین رفته بودند و مانده بودم بین دو آزاد شده اى که تازه مسلمان بودند: عباس و عقیل.

    قسم به آن که محمد را بحق مبعوث کرد اگر آن روز که با خویشاوندان تَیْم (ابوبکر که از قبیله تیم بود) بیعت شد، چهل نفر یاور داشتم، در راه خدا با آنان مى جنگیدم.[2] در خطبه شقشقیه نیز مى فرماید: «در این اندیشه بودم که با دست تنها به پا خیزم یا در محیط خفقان ظلمانى صبر کنم ...

    پس بردبارى را عاقلانه تر یافتم و صبر کردم.»[3] در خطبه دیگرى مى فرماید: «وقتى خوب نگاه کردم دیدم یاورى جز اهل بیتم ندارم پس بر آنان از مرگ بخل ورزیدم و ...

    .»[4] بنابراین اگر امام یاورانى مى یافت هم قیام وظیفه او بود و هم در آن اوایل احتمال موفقیت فراوان بود ولى متأسفانه امام یاورانى نیافت و نتوانست اقدامى کند و کودتا استقرار یافت.

    دوران استقرار خلفا با گذر زمان، خلیفه اول توانست با روشهاى مختلف حکومتش را مستقر کند و بالاخره عموم جامعه با یأس از تحول، در مقابل شرایط پیش آمده تسلیم شد.

    امام على(ع) نیز وقتى پذیرش جامعه را دید، براى حفظ کیان اسلام و وحدت امت اسلامى، مصلحت و وظیفه را در همراهى با عموم جامعه دید و علاوه بر بیعت، در مواقع لازم نیز به یارى حکومت، همت گماشت و با امر به معروف، نهى از منکر، نصیحت، خیرخواهى و ارشاد به تصحیح روش حکومت پرداخت.

    از آن به بعد نیز گرچه بارها صلاحیت و شایستگى منحصر به فرد خود را براى پذیرش حکومت و عدم صلاحیت حاکمان را براى تصدى آن مسؤولیت اعلام کرد، ولى به رضایت و انتخاب عموم و اکثر جامعه احترام گذاشت و اعلام کرد نسبت به حکومت تا زمانى که جور و ستم را پیشه نکند، همراه خواهد بود.

    هنگام بیعت با عثمان فرمود: «خوب مى دانید که من از هر کس به خلافت شایسته ترم و به خدا سوگند تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان خاموش و تسلیم خواهم بود به امید اجر و پاداش و از جهت زهد ورزیدن در زر و زیورى که شما براى رسیدن به آن مسابقه مى دهید.»[5] در دوران خلافت ابوبکر و عمر، امام صادقانه و از سر دلسوزى براى امت اسلام و انجام وظیفه، از یارى حکومت در امور حق و دادن مشورتهاى کلیدى در مواقع مهم اجتناب نورزید.

    در این مدت گرچه بدعتهایى آشکار شد و اقداماتى ناصواب شکل گرفت ولى تلاش مى شد روند کلى امور موافق خواست توده مردم و در جهت پیشرفت و اصلاح امور باشد.

    با تصدى حکومت از طرف خلیفه سوم، همان ظاهر روش حکومتى خلیفه اول و دوم رها شد، بنى امیه بر گردن مردم سوار شدند و بیت المال ملک خصوصى خلیفه فرض شد و مورد حیف و میل بى حساب قرار گرفت.

    با ظاهر شدن فساد در ارکان حکومت، اعتراض عمومى از گوشه و کنار شروع شد.

    در این زمان امام(ع) گرچه در زمره معترضین بوده ولى سعى داشت خلیفه را از ادامه روش ناصواب خود باز داشته و به جلب رضایت عامه وا دارد ولى کوششهاى بسیار امام(ع) نتیجه نداد و بالاخره شورش عمومى از کنترل خارج شد و به کشته شدن خلیفه انجامید.

    پذیرش خلافت به هنگام مشاهده اقبال عمومى و اتمام حجت همچنان که متذکر شدیم، امام(ع) بعد از وفات رسول خدا براى به دست آوردن خلافت غصب شده خویش اقدام کرد و از مهاجر و انصار یارى طلبید و اگر یاورانى مى یافت در قبال حرکت سقیفه اقدام مى کرد و آنان را سرکوب مى نمود و حکومت الهى خود را که مقبول عموم بود و بیعت آنان را به همراه داشت، اقامه مى کرد ولى متأسفانه جامعه اسلامى بویژه خواص آن روز با وجود علاقه به امام(ع) و اعتراف به حقانیت او، حاضر به اقدام و فداکارى نشده و کم کم عملاً به حکومت خلفا رضایت دادند.

    وقتى امام(ع) رضایت عمومى را نسبت به حکومت مشاهده کرد و براى اقامه حق خود یاورى نیافت، براى حفظ مصلحت امت اسلامى، با خلیفه بیعت کرد و از آن زمان به بعد هیچ گاه در صدد تصرف خلافت با استفاده از قواى قهریه بر نیامد و فقط به تبلیغ و معرفى خود به عنوان تنها فرد شایسته پذیرش منصب خلافت، بسنده کرد.

    وقتى نیز بعد از کشته شدن خلیفه سوم، مردم به سراغ او آمدند، در ابتدا از پذیرش حکومت سر باز زد و با معرفى روش حکومتى خود به آنان اعلام کرد که تحمل حکومت عادلانه وى را نخواهند داشت، پس به سراغ دیگرى بروند اما با این وجود مردم اصرار کردند و حجت بر امام تمام شد.

    لذا حکومت را پذیرفت و بعد از آن نیز در مقابل همه مخالفان به این اقبال عمومى و انتخاب آگاهانه و مختارانه مردم استناد کرد و سرپیچى از این حکومت منتخب را براى هیچ کس جایز نشمرد.

    اقبال عمومى و هجوم مردم براى بیعت با امام(ع) بى نظیر بود.

    بعضى بیانات امام در این زمینه به شرح زیر است: «[هنگام بیعت با من] مردم همانند شتران تشنه کامى که به آب برسند و ساربان، رهاشان ساخته و عقال از آنها بر گرفته باشد، بر من هجوم آوردند.

    به هم پهلو مى زدند و فشار مى آوردند آن چنان که گمان کردم مرا خواهند کشت یا بعضى به وسیله بعضى دیگر از میان خواهند رفت.»[6] «همچون شتران و گوسفندان که به فرزندان خود رو مى آورند به سوى من روى آوردید، مى گفتید: بیعت!

    بیعت!

    من دستم را مى بستم و شما آن را مى گشودید، من آن را از شما بر مى گرفتم و شما به سوى خود مى کشیدید.

    شما براى بیعت دستم را گشودید و من بستم، شما آن را به سوى خود کشیدید و من آن را برگرفتم، پس از آن همچون شتران تشنه که روز وعده آب به آبخورگاه حمله کنند و به یکدیگر پهلو زنند گرد هم ریختند.

    آن چنان که بند کفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعیفان پایمال گردیدند.

    سرور و خوشحالى مردم از بیعت با من چنان عمومى و فراگیر بود که حتى کودکان به وجد آمده و پیران خانه نشین با پاى لرزان خود براى دیدار منظره بیعت به راه افتاده بودند.

    بیماران براى مشاهده و شرکت بر دوش افراد سوار شده و دوشیزگان نو رسیده در آن مجمع حاضر بودند.»[7] «ازدحام فراوانى که همچون یالهاى کفتار بود، مرا به قبول خلافت وا داشت.

    آنان از هر طرف مرا احاطه کردند، چیزى نمانده بود که (در اثر فشار زیاد جمعیت و هجوم آنان به سوى من) حسن و حسین زیر پا له شوند و آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که مرا به رنج انداخت و ردایم از دو جانب پاره شد.

    مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده که دور چوپان جمع شوند) مرا در میان گرفته بودند.»[8] این وضعیت هجوم و اقبال بى نظیر عمومى بود.

    از طرف دیگر بیعت با امام از روى بصیرت و مشورت و انتخاب آگاهانه بود نه یک امر تحمیلى و دفعى.

    امام در اشاره به تعبیر خلیفه دوم در باره به قدرت رسیدن خلیفه اول که آن را «فلته» شمرده بود بر این مطلب تأکید ویژه داشت که بیعت با وى چنین نبوده است: «لَمْ تَکُنْ بَیْعَتُکُمْ اِىّاىَ فَلْتَهً؛[9] بیعت شما با من بى مطالعه و ناگهانى نبود.» در بیان دیگرى فرمود: «مردم بعد از قتل عثمان با من بیعت کردند.

    همان مهاجر و انصارى که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کرده بودند و امامت آنان را منعقد ساخته بودند، بعد از سه روز مشورت، با من هم بیعت کردند و اهل بدر (که از جایگاه اجتماعى ویژه برخوردار بودند) و مهاجران و انصار باسابقه در آن زمره بودند.

    با این تفاوت که بیعتهاى قبلى از روى مشورت عمومى نبود.

    (بیعت ابوبکر که کودتاگونه و ناگهانى [فَلْتَهً] بود، بیعت با عمر هم با توجه به وصیت و انتصاب ابوبکر بود نه انتخاب بعد از مشورت؛ بیعت با عثمان هم بعد از انتخاب او توسط شوراى شش نفره بود، آن هم نه انتخابى با اتفاق آراء بلکه با توجه به رأى اکثریتى که طرفدار او بودند و با نقشه زیرکانه اى انتخاب شده بودند.) ولى بیعت با من بعد از مشورت عمومى بود.»[10] با وجود این اقبال عمومى بى نظیر و انتخاب آگاهانه امت، باز هم امام(ع) به آسانى تسلیم نشد و تا تمام نکردن حجت بر آنان و تمام نشدن حجت بر خودش، پیشنهاد آنان را رد کرد.

    استدلال امام(ع) براى نپذیرفتن حکومت و خلافت نیز واقعاً عجیب و جالب است.

    امام فرمود: «مرا واگذارید و دیگرى را طلب کنید.

    زیرا ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره هاى مختلف و جهات گوناگون دارد.

    دلها بر این امر استوار و عقلها ثابت نمى ماند.

    چهره افق حقیقت را، ابرهاى تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناس مانده است.

    آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم، طبق آنچه خود مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد.

    اگر مرا رها کنید من هم چون یکى ازشما هستم و شاید شنواتر از شما و مطیع تر نسبت به خلیفه باشم.

    و من وزیر باشم و مشاور (همچنان که در دوران خلفا بودم) براى شما بهتر است از اینکه امیر باشم.»[11] آرى، امام(ع) گرچه حکومت را حق خود مى دانست چون منصوب از طرف خدا و پیامبر بود و تنها فرد شایسته تصدى این مقام، ولى با این وجود وقتى اقبال عمومى متوجه او نبود، براى به دست گرفتن حکومت اقدام قهرآمیز نکرد و وقتى هم اقبال عمومى متوجه او شد، مردم را آگاه کرد و هشدار داد که حکومت او مطابق حکومتهاى پیشین نخواهد بود بلکه مطابق علم خود ـ که عالمترین افراد به اسلام است ـ عمل خواهد کرد و به توصیه ها و نظریه هاى دیگران که ملاک حق را همراه نداشته باشد، عمل نخواهد کرد، بنابراین تحمل حکومت او براى افرادى که به روشهاى دیگر خو کرده اند، سخت خواهد بود.

    از این رو از آنان خواست به سراغ دیگرى روند و او را به خود وا گذارند ولى با این همه، مردم از او روگردان نشدند و با اصرار و پافشارى خواستار پذیرش خلافت توسط وى بودند و در این حال حجت بر امام(ع) تمام شد و وظیفه خود را در پذیرش حکومت دید و فرمود: «به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید قسم، که اگر جمعیت حاضر نبود که حجت را بر من تمام کرد و نبود عهد و مسؤولیتى که خدا از عالمان گرفته که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را بر پشتش مى انداختم و آخر آن را با جام آغازش سیراب مى کردم.»[12] با توجه به مطالب گذشته معلوم شد که حکومت امام(ع)، تنها حکومتى بود که بعد از پیامبر خدا(ص) مورد اقبال عمومى واقع شد و عموم مردم و خبرگان آنان را پس از شور آزادانه و آگاهانه اختیار کردند؛ نه قبل از امام چنین انتخاب آزادانه و آگاهانه اى سابقه داشت و نه بعد از امام (جز انتخاب فرزندش امام حسن مجتبى علیه السلام) تکرار شد.

    حکومتهاى قبل و بعد از امام همگى خود را بر مردم تحمیل کرده بودند گرچه روش بعضى خدمت به مردم و رعایت حقوق آنان بود و حکومت امام(ع) تنها حکومت مردمى بود.

    نهى امام(ع) از بیعت شکنى امام(ع) به انتخاب عمومى احترام مى گذاشت و مخالفت با منتخب مردم یا پیمان شکنى را جایز نمى دانست و بعضى از بیانات امام(ع) در این زمینه چنین است: «مردم قبل از بیعت، حق اختیار و انتخاب دارند ولى هر گاه بیعت کردند دیگر حق اختیار دیگرى را ندارند.»[13] در شرایطى که در جامعه آن روز به هر دلیل، نصب على(ع) به امامت و خلافت توسط پیامبر(ص) نادیده گرفته شده بود و به آن تن داده نمى شد، صائب ترین شیوه آن بود که خبرگان مورد اعتماد عمومى به گزینش خلیفه اقدام کنند.

    مهاجران و انصار باسابقه، هم از مقبولیت بیشترى برخوردار بودند و هم نسبت به واجدان شرایط زعامت و رهبرى آگاهتر بودند.

    طبیعى بود که با مرگ یک خلیفه آن هم در آن زمان جمع کردن همه خبرگان جامعه در مرکز خلافت و برگزارى انتخاب عمومى ممکن نبود و باید هر چه سریعتر خبرگان مرکز خلافت تصمیم گیرى مى کردند و خلیفه بعدى را انتخاب مى نمودند.

    بعد از خلافت خلیفه سوم، مهاجران و انصار دور هم جمع شدند و بعد از مشورت کامل به اتفاق آراء امام(ع) را انتخاب کردند و انتخاب آنان به شدت مورد توجه عموم واقع شد.

    البته طبیعى بود که چند نفرى هم در مرکز خلافت و یا در شهرهاى دیگر با این انتخاب موافق نباشند ولى آنان حق نداشتند با این انتخاب عمومى که رأى اکثریت قاطع مردم را با خود داشت مخالفت کنند.

    معاویه که حاضر نبود حکومت علوى را بپذیرد، از اطاعت سر باز زد و بهانه ها آورد از جمله در نامه اى خطاب به امام نوشت: اگر تو بر اهل بصره و طلحه و زبیر حجت داشتى که با تو بیعت بسته اند و حق بیعت شکنى ندارند، چنین حجتى بر اهل شام و بر من ندارى زیرا اهل شام و من با تو بیعت نکرده ایم.

    امام در جواب نوشت: «تفاوتى که بین طلحه و زبیر با خودت و بین اهل بصره با اهل شام تصور کرده اى، صحیح نیست.

    زیرا بیعت و خلافت امر عمومى واحدى بیش نیست و (بدون دلیل موجه) حق اعمال نظر دوباره و تجدید نظر در آن وجود ندارد و کسى که از آن خارج شود طعن زننده است و کسى که در آن بخواهد سستى و تردید به خرج دهد، سهل انگار به حساب مى آید.»[14] و در بیان دیگرى خطاب به معاویه فرمود: «رعایت بیعتى که در مدینه با من شد، بر تو هم در شام لازم است زیرا همان کسان که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کردند، با من هم بیعت کردند پس بعد از بیعت آنان (خبرگان مرکز خلافت و مهاجر و انصار باسابقه) نه کسانى که حاضر بوده اند حق اختیار دیگرى دارند و نه غایبان، شورا و انتخاب حق مهاجر و انصار است و هر گاه بر صلاحیت فردى اجتماع کردند و او را امام نامیدند، این انتخاب مرضىّ خداست و اگر کسى از این امر خارج شود و منتخب را شایسته نداند و یا خود رغبتى در خلافت داشته باشد، باید او را به اطاعت از خلیفه منتخب برگرداند و اگر امتناع کرد و غیر راه مؤمنان را برگزید، با او جنگید.»[15] و باز هم خطاب به معاویه نوشت: «قبول بیعتى که در مدینه با من شد بر تو هم در شام لازم است همچنان که قبول بیعتى که در مدینه با عثمان شد بر تو لازم بود و حال آنکه تو امیر منصوب از جانب عمر بودى و همچنان که قبول بیعتى که در مدینه با عمر شد بر برادرت یزید لازم بود و حال آنکه او امیر منصوب از طرف ابوبکر بر شام بود.»[16] دوران حکومت با انجام بیعت و پذیرش حکومت از جانب امام، اداره نظام اسلامى و سامان دادن به امر رعیت بر عهده امام قرار گرفت و امام با اتخاذ روشهاى مدارا و اعمال خشونت، در مدت پنج سال درسهاى فراوانى در زمینه حکومت دارى به جامعه بشرى ارائه کرد.

    چند نکته مهم قبل از اینکه به روش امام(ع) در اعمال قهر یا مدارا از مصدر حکومت بپردازیم، لازم است چند نکته را توضیح دهیم: اول ـ تعریف قهر و مدارا: منظور از اقدامات قهرآمیز، اقدامات خشن و به کارگیرى زور و شمشیر براى پیشبرد منویات است.

    این به کار بردن زور و شمشیر هم ممکن است به حق باشد و هم به باطل.

    در موارد به حق هم، اعمال قهر ممکن است بهترین راه باشد یا راه بهترى غیر از اعمال قهر وجود داشته باشد.

    اعمال قهر و توسل به زور و شمشیر به طور طبیعى در برابر مخالفان و متخلفان است.

    در مقابل اعمال قهر، مدارا وجود دارد.

    در لغت در تعریف مدارا آمده است: «داریته مداراهً» یعنى با او به ملاطفت و ملایمت رفتار کردن.

    در حدیث نبوى آمده است: «من به مدارا با مردم مأمور شده ام همچنان که به تبلیغ رسالت مأمور گشته ام»[17] و رسول خدا فرمود: «رأس عقل بعد از ایمان به خدا، مداراى با مردم است»[18] یعنى ملایمت با آنان و معاشرت نیکو با آنان و تحملشان تا زده نشوند و متنفر نگردند.[19] با توجه به تعریف بالا، مدارا یعنى تحمل مخالفتها و تأنّى در توسل به قهر و سعى و کوشش در جذب افراد و بازداشتن آنان از اقدام براندازى علیه حکومت، بدون اینکه به قهر و سرکوب آنان متوسل شود.

    البته مدارا غیر از سازش و مصانعه است.

    مداراکننده به هیچ وجه براى قانع کردن مخالف و همراه کردن او با خودش، از عمل به حق دست نمى کشد و به سوى باطل متمایل نمى شود و به بیان خود امام على(ع) زمانى که به خاطر تقسیم عادلانه بیت المال مورد عتاب قرار گرفت اشاره فرمود که من نمى خواهم با ستمکارى پیروز گردم.

    یعنى پرداخت وجه بیشتر به اشراف، اجرا نکردن حدود بر آنان، پرداخت بیت المال به خویشاوندان (مثل تقاضاى عقیل)، دادن منصب به افراد بى لیاقت (مثل گماردن طلحه، زبیر و معاویه) و ...

    ستم است و من نمى خواهم هیچ گاه با ستمگرى پیشرفت کنم.

    مدارا یعنى پرداخت کمترین هزینه براى دفع دشمن و تبدیل معاند به مخالف و مخالف به موافق.

    مدارا یعنى تحمل جور و ستم مخالف مادامى که امید به هدایت او هست و خوددارى از سرکوب قهرآمیز او.

    در مدارا سخن از پرداخت رشوه مالى و منصبى، دست کشیدن از اجراى حدود و احکام، بى توجهى به مقدسات و ارزشها و ...

    نیست بلکه صرفاً تحمل مخالف و تأنّى در دست بردن به شمشیر است.

    دوم ـ قهر و مدارا؛ حکومت بر دو پایه استوار است، قهر و مدارا.

    هر کدام از این دو لازم است و اگر در جایگاه مناسب، به کار گرفته نشود، حکومت از استحکام مى افتد و معمولاً حکومتها از این دو عامل بهره مى گیرند ولى مهم تشخیص مورد مناسب اعمال آنهاست.

    حاکمان عادل موارد صحیح اِعمال قهر و مدارا را به خوبى تشخیص مى دهند و در اِعمال قهر و مدارا، مطابق اصول و ضوابط دینى، عقلى و انسانى عمل مى کنند و براى آنها معیار، مصلحت جامعه و انسانها و رعایت اصول دینى و انسانى است نه مصلحت شخص حاکم یا بقاى حکومت او؛ ولى حکومتهاى فاسد، در استفاده از این دو عامل، پایبند ضوابط دینى نیستند و رعایت مصالح خودشان و حفظ حکومتشان اهمیت دارد.

    آنان آنچه از مدارا یا قهر که سبب قوام و دوام حکومتشان باشد، اعمال مى کنند خواه مطابق ضوابط شرعى و اصول انسانى باشد و خواه نباشد.

    سوم ـ اولویت مدارا؛ از دیدگاه امام على(ع) در حکومت اصل بر اعمال مدارا است و حتى الامکان (تا زمانى که دشمن در مقام براندازى نیست) باید از اعمال قهر دورى گزید، انسانها را باید جذب کرد و به طریق هدایت ارشاد نمود و از خطاى خطاکاران تا حد ممکن چشم پوشید و با چشم پوشى و اغماض، آنان را به رحمت خدایى امیدوار کرد و به توبه و ندامت و اصلاح واداشت و اگر همه اینها کارساز نشد به قهر و خشونت متوسل شد چنانکه خود فرمود: «آخر الدواء الکَىّ».

    بیانات امام در این زمینه چشمگیر است و سیره امام بهترین تابلوى تربیت از این راه.

    به نمونه هایى از سخن و عمل حضرت(ع) در این راستا توجه فرمایید: طلحه و زبیر اولین کسانى بودند که پیمان شکستند و علیه حضرت دست به اسلحه بردند و با کشتن بعضى از شیعیانِ بصره، بر آن شهر مسلط شدند.

    حضرت بسیار سعى داشتند بدون جنگ و خونریزى آنان را به توبه و اصلاح فسادى که بار آورده بودند وادارند ولى موفق نشدند.

    آن حضرت در یکى از خطبه هایش فرمود: «خدایا!

    طلحه و زبیر از من بریدند و بر من ظلم کردند و بیعتم را شکستند و مردم را بر من شوراندند ...

    من پیش از جنگ از آنها خواستم که بازگردند و انتظار بازگشتشان را مى کشیدم ولى آنان به نعمت پشت پا زدند و دست ردّ بر سینه عافیت گذاردند.»[20] هنگامى که در صفّین مقابل معاویه صف کشید، از وقوع درگیرى کراهت داشت و مدتى طولانى صبر کرد شاید توافقى اصولى حاصل شود به طورى که بعضى اصحاب آن حضرت اعتراضهاى نابجا کردند و حرفها زدند.

    امام(ع) در جواب آنان فرمود: «اما اینکه مى گویید آیا مصالحه در جنگ از ترس مرگ است؟

    به خدا سوگند باک ندارم که خود به سوى مرگ روم یا مرگ به سوى من آید و اما اگر تصور مى کنید در مبارزه با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند براى هیچ روزى جنگ را به تأخیر نینداختم مگر بدین امید که شاید گروهى از آنها به من ملحق شوند و به وسیله من هدایت گردند و در لابه لاى تاریکیها پرتوى از نور من ببینند و این (هدایت شدن آنان) براى من محبوب تر از کشتن آنان در حال گمراهى است گرچه آنان خود به جرم گناهانشان گرفتار مى شوند.»[21] امام در سه جنگى که برایش پیش آمد، یارانش را از ابتدا کردن به جنگ نهى کرد با اینکه جنگ با آنها حق او بود ولى با این وجود نمى خواست کسى باشد که شروع به جنگ کند و علاوه بر این همه، در جنگها بعد از اصرار و پافشارى دشمن بر وقوع جنگ و درگیرى و بى تابى یاران در دفاع، یکى از یارانش را با قرآن به میان میدان مى فرستاد تا آنها را به حکمیت قرآن فرا بخواند و از جنگ و درگیرى باز دارد ولى دشمنانش با کشتن دعوت کننده به قرآن هیچ راه مصالحه اى باقى نمى گذاردند.[22] معاویه از پذیرش حکومت حق امام(ع) که منتخب مردم هم بود، بدون دلیل موجه ابا داشت و حاضر به واگذارى شام نبود و طغیان و خیره سرى پیشه کرده بود.

    امام بعد از بارها نامه نوشتن و استدلال و احتجاج، باز هم براى اینکه بدون توسل به قهر او را به پذیرش حق وا دارد، جریر بن عبدالله بجلى را به نزد او فرستاد تا او را قانع کند و جواب نهایى او را براى امام بیاورد.

    مدت اقامت جریر در شام طولانى شده بود و اصحاب امام بر این گمان بودند که جریر گول وعده ها و مکر معاویه را خورده و نزد او مانده است و دیگر تعلّل فایده ندارد و باید براى سرکوبى معاویه اقدام کرد و سپاه را به سوى شام گسیل داشت.

    امام در برابر نظر آنان فرمود: «اگر در این حال که جریر را (براى دعوت به مسالمت) نزد آنان فرستاده ام براى جنگ مهیا شوم، به معناى بستن راه صلح به روى آنان و به معناى منصرب ساختن آنان از اراده خیر است اگر داشته باشند ولى من براى جریر مدتى معین کرده ام که بعد از آن اگر بماند، جز این نیست که یا گول خورده یا عصیان و ستمگرى پیشه نموده است (و از آن هنگام به بعد حجت بر آنها تمام است و ما هم دلیلى براى تعلل نخواهیم داشت و اما حالا) رأى من این است که مدارا کنید در عین اینکه من از آماده شدن شما و تهیه اسباب جنگ ناخوشایند نیستم.»[23] هنگامى که جنگ را تنها راه حل مى دید، تا زمانى که ضرورى بود آن را ادامه مى داد و هرگاه ضرورت برطرف مى شد، از کشتن دشمن دست مى کشید.

    تفاوت سیره آن حضرت در جنگ با اهل جمل از یک طرف و با اهل صفین از طرف دیگر مؤید این ادعا است.

    در جنگ با اهل جمل، حضرت دستور داد کسانى را که نمى جنگند، مجروحان و فراریان را نکشند و آنان را تعقیب نکنند[24] ولى در صفین دستور داد حتى فراریان و مجروحان را هم مهلت ندهند.

    وقتى از علت تفاوت این دو سیره از امام هادى(ع) سؤال شد ایشان فرمود: «اهل جمل بعد از اینکه امام و رهبرشان کشته شد، فرار کردند.

    آنان دیگر نه رهبرى داشتند و نه عده اى تا بدانان بپیوندند و فرار آنها براى یافتن فرصت دوباره براى جنگ و حمله نبود.

    آنان با کشته شدن رهبرشان به دست کشیدن از جنگ راضى شده و اسلحه را کنار گذارده بودند و هواى ادامه جنگ را نداشتند پس به حکم خدا باید از کشتن و آزار آنان دست کشید ولى اهل صفین یاورانى داشتند که با فرار، به آنان مى پیوستند و امام و رهبرى که برایشان امکانات جمع آورى مى کرد و آنان را حقوق و پاداش مى داد و ...

    (پس فراریان آنها هنوز هواى جنگیدن در سر داشتند و محارب بودند و کشتن آنها لازم بود) بنابراین حکم این دو گروه یکسان نیست.»[25] چهارم ـ لزوم قدرتمندى حکومت؛ به طور طبیعى در هر جامعه اى افراد سرکش و طغیان گرى وجود دارد که به حق خود قانع نبوده و حاضر به انجام وظایف خود در قبال افراد و جامعه نیستند و منشأ فساد، ظلم و ستم مى باشند.

    قدرتمندى حکومت، مانور قدرت و تهدید از راههاى مناسب براى مقهور کردن ظالمان و ستمگران است تا فکر تجاوز را از مخیّله خود به در کنند.

    قرآن در فرمان تهیه امکانات دفاعى مى فرماید: «براى مقابله با آنان هرچه مى توانید از نیرو و توان و اسبان آماده، تهیه ببینید و بدان وسلیه دشمنان خدا و دشمنان خودتان را بترسانید و دیگرانى که شما آنها را نمى شناسید (دشمن ناشناخته اند) و خدا آنها را مى شناسد.»[26] امام در حکومت خود از این اصل استفاده فراوان مى برد.

    ایشان به نیروى نظامى قوى و آماده با امکانات لازم اهمیت فراوان مى داد.

    هنگام اعزام قیس بن سعد براى حکومت مصر به او فرمود: «به همراه سپاهى به مصر برو زیرا همراه داشتن سپاهى جنگجو و آماده، براى دشمنت ترساننده تر و براى دوستانت عزت آورتر است.»[27] در عهدنامه به مالک اشتر مى نویسد: «سپاهیان به اذن خدا دژ استوار رعیت، زینت والیان، عزت دین و راههاى امنیت هستند، قوام رعیت جز به وسیله اینان ممکن نیست، از طرفى برقرارى سپاه جز به وسیله خراج امکان پذیر نمى باشد زیرا با خراج براى جهاد با دشمن تقویت مى شوند و براى اصلاح خود به آن تکیه مى نمایند و با آن رفع نیازمندیهاى خویش را مى کنند.»[28] علاوه بر تهیه نیروى نظامى و دفاعى لازم و مقتدر، تهدید طغیانگران نیز در همین راستا بود.

    امام(ع) قبل از اینکه مجبور شود با مخالفان خود بجنگد، آنان را تهدید مى کرد و از سرکشى و مخالفت برحذر مى داشت.

    وقتى شنید طلحه و زبیر قصد پیمان شکنى و فتنه دارند، به مسجد رفت و خطبه خواند و آنان را از عاقبت سرکشى و مخالفت برحذر داشت و در ضمن خطبه فریاد زد: «انا ابوالحسن الذى فللت حد المشرکین و فرقت جماعتهم و بذلک القلب القى عدوى الیوم و انى لعلى ما وعدنى ربى من النصر و التأیید؛[29] من همان ابوالحسن هستم که تیزى مشرکان را کند کردم و جماعتشان را پراکنده ساختم و امروز هم با همان قلب (و شجاعت) با دشمن روبه رو مى شوم و من بر همان وعده نصرت و یارى خدا هنوز پابرجا و امیدوارم.» و این جمله را زمانى که غضبناک بود، مى گفت و با این جمله قصد یادآورى شجاعتهاى خود در جنگها و به خاک انداختن پهلوانان عرب را داشت تا آنان با یادآورى آن شجاعتها بترسند و از مخالفت دست بکشند.

    در یک سخنرانى دیگر فرمود: «اگر از حکم قرآن سرپیچى کنند (و تسلیم نشوند) لبه شمشیر تیز را به آنها خواهم داد و شمشیر براى درمان باطل و یارى حق کفایت مى کند.»[30] «با شمشیر برنده علاقه مندان به حق، کار آنان را که به حق پشت کرده اند، خواهم ساخت و با دستیارى فرمان بردران مطیع، عاصیان و تردیدکنندگان در حق را براى همیشه کنار خواهم زد.»[31] پنجم ـ فرماندهان با تحمل و مدارا؛ در عین اینکه امام(ع) نسبت به ایجاد، تأمین و تدارک نیروى نظامىِ دفاعى عنایت ویژه داشت و وجود آنان را براى حکومت ضرورى مى دانست، با این وجود دستور مى داد افرادى را به فرماندهى نیروى نظامى نصب کنند که از تحمل و ظرفیت بالایى برخوردار باشند و دیر به خشم آیند؛ زیرا اگر فرمانده و حاکم زود خشم و کم تحمل باشد، با دیدن کمترین تخلف به خشم مى آید و به قهر متوسل مى شود و این خلاف خواست خدا و دستور دین است که به مداراى حداکثر و قهر حداقل دستور داده است.

    امام در دستور به مالک اشتر مى فرماید: «فرمانده سپاهت را کسى قرار ده که پیش تو نسبت به خدا و پیامبر و امامِ تو، خیرخواه تر از همه و پاک دل تر و عاقل تر باشد؛ از کسانى که دیر خشم مى گیرند و عذرپذیرترند.»[32] ششم ـ هشیارى و قاطعیت؛ در عین اینکه امام(ع) اصل بر اعمال مدارا قرار داده بود ولى نسبت به اعمال و رفتار مخالفان و دشمنان کاملاً مراقب و هوشیار بود و چنانچه دشمن را در مقام مخالفت مسلحانه، براندازى و جنگ مى دید، اجازه نمى داد هجوم آورد و او را در خانه اش محاصره کند و ...، بلکه با قوت و قدرت و اقدام سریع فتنه را در نطفه خفه مى کرد و امکان مانور و قدرت نمایى را از دشمن مى گرفت.

    به بیانات امام(ع) در این زمینه توجه فرمایید.

    ایشان در مذمت سستى و بى رغبتى اصحابش به جنگ با دشمنان دین خدا فرمود: «در رکاب پیامبر خدا با پدران، فرزندان، برادران و عموهاى خویش جنگیدیم و این پیکار جز بر ایمان و تسلیم ما نیفزود و ما را در جاده وسیع حق، صبر بر تلخى درد و جدیت در جنگ با دشمن ثابت قدم تر ساخت ...

    به خدا قسم اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم هرگز پایه اى براى دین قائم و استوار نمى ماند و شاخه اى از درخت ایمان سرسبز نمى گردید.»[33] وقتى در صفین اصحاب معاویه شریعه و محل آب برداشتن از فرات را تصرف کردند و یاران امام را از بهره بردارى از آب منع کردند، امام خطاب به یارانش فرمود: «سپاه معاویه با این عمل شما را به پیکار دعوت کرده است.

    اکنون بر سر دو راهى هستید یا به ذلت و خوارى تن دهید یا شمشیرهاتان را از خون آنان سیراب کنید تا خود آب بنوشید.

    مرگ در زندگى توأم با شکست و زندگى در مرگ پیروزمندانه است.»[34] در خطبه دیگرى بعد از دعوت به جهاد و بیان مقام والاى مجاهدان فرمود: «بارها به شما گفتم: پیش از آنکه بر شما بتازند، بر آنان بتازید زیرا به خدا قسم هیچ قومى در پاشنه در خانه اش جنگ نکرد مگر اینکه ذلیل شد.»[35] وقتى طلحه و زبیر سپاهیان و نیرویى آماده کردند و روانه بصره شدند، بعضى از افراد به امام(ع) پیشنهاد مى دادند که به کار آنها اهمیت ندهد و آنان را واگذارد و تعقیبشان نکند.

    امام ضرب المثلى زد به مضمون زیر: «به خدا قسم من مانند کبک نیستم که سر زیر برف کنم تا بالاى سرم برسند و مرا بگیرند (ضرب المثل مورد استفاده امام به این معناست) بلکه من به کمک روآورندگان به حق، روگردانان از حق را و به یارى اطاعت کنندگانِ حرف شنو، طغیانگرانِ تردیدکننده را مى زنم.»[36] خطاب به اهل مصر نوشت: «آیا نمى بینید که اطراف شما را گرفته اند و کشورتان را فتح کرده اند و شهرهایتان میدان جنگ شده است؟

    براى نبرد با دشمن کوچ کنید ـ خداى شما را رحمت کند ـ و بر زمین، سنگینى نورزید که زیردست و ذلیل خواهید شد و بهره شما از همه پست تر خواهد گشت.

    مرد جنگ همیشه بیدار است و آن کس بخوابد، دشمن از تعقیب او نخواهد خفت.»[37] در عهدنامه به مالک اشتر نوشت: «اگر دشمن تو را به صلح آبرومندانه و مورد رضاى خدا دعوت کرد، دست ردّ بر سینه او مزن زیرا در صلح، استراحت سپاهیان، راحتى حاکمان از همّ و غمّ و امنیت کشور نهفته است و لکن بعد از صلح، از دشمن بر حذر باش، بر حذر؛ زیرا چه بسا دشمن خود را به تو نزدیک مى کند (و وضعیت صلح را پیش مى کشد) تا تو را غافل سازد، پس احتیاط پیشه کن و از گمان نیکو در این زمینه بپرهیز.»[38] با توجه به موارد بالا، هر گاه اعمال قهر و خشم را در مواردى لازم و ضرورى مى دانست از دست بردن به شمشیر ابا نداشت.

مقدمه امام علی بن ابی طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشینی منصوص از رسول گرامی اسلام(ص)، پس از کشته شدن خلیفه سوم، در تاریخ بیست و پنجم ذی حجه سی و پنج هجری (ششصد و چهل و چهار میلادی)[1] ، با همه استنکافش از پذیرفتن حکومت و خلافت، با اقبال عمومی و اصرار آنان برای پذیرش منصب حکومت ظاهری، مواجه شد، و با بیعت آنان و در رأس همه، بیعت اصحاب پیامبر از مهاجران و انصار، عملاً متصدی امر ...

از جمله مفاهیم پراهمیت در فلسفه سیاسى، مفهوم «مشروعیت» است که علاوه بر گرانمایگى تئوریک و مفهومى که پاسخ پرسش مهمى چون چرایى الزام قدرت سیاسى و التزام آن را بر عهده خویش گرفته است؛ از حیث تأثیرگذارى بر دیگر مفاهیم نیز پر ارج و اهمیت‏است. در این نوشتار تأثیرگذارى مشروعیت در یکى از مفاهیم مهم دیگر،یعنى «مشارکت‏سیاسى» مدنظر قرار گرفته است و در این طریق، تلاش در تبیین این نکته بوده ...

واژه ها نیز همچون پدیده هاى رشد یابنده هستى داراى دگرگون پذیرى و رشد و تحول بوده و در راستاى زمان مفاهیم گوناگونى بخود مى گیردو در جهت تعبیراز پنداشتها آهنگها باورها آرمانهاى متفاوت بکار گرفته شده و در معانى ویژه اى رایج مى شوند. [مالیات] نیزاز جمله واژه هائى است که داراى چنین سرنوشتى مى باشد. مفاهیم گوناگون[ مالیات در تاریخ] با همه تفاوتهاى آن داراى عناصر مشترک و در نهایت معناى ...

ستايشگران بنى‏هاشم و حدود آزادى آنان در دوره خلفا از نيمه دوم سده نخستين هجرت،برغم تمايل حکومت دمشق،در شعر عربى نشانه‏هائى از گرايش به خاندان پيغمبر پديد گشت. (1) بحق دانستن آنان، سوگوارى در مصيبت اين خاندان،ناخشنودى نمودن از ستمهائى که بر ايشان

مقدمه با نام و یاد خدای یکتا سخن خود را آغاز می کنم و پا در راه تحقیقی می گذارم که سخن درباره آن زیاد گفته شده است. هدف از این تحقیق نتیجه گیری از وقایع گذشته و حال نیست بلکه با بیان اتفاقات، تماما تصمیم گیری را به عهده خواننده و شنونده آن میگذارد . بحث را با موضوع انقلابها در جهان آغاز می کنیم . رخدادی که یک ملت در آن شریک هستند و برای کشوری بهتر دست به انقلاب می زنند. پس از آن ...

شبه جزیره بالکان در جنوب قاره اروپا قرار دارد. بخش جنوبی شبه جزیره بسیار زیاد در آب پیشرفته است. این بخش از شبه جزیره بالکان و تعدادی جزایر کوچک پراکنده در اطراف آن که در دریای اژه قرار دارند و سرزمینهای کرانه‌های دریایی آسیای صغیر، کشور یونان باستان را تشکیل می‌دادند. یونان باستان به سه بخش تقسیم می‌شد: یونان شمالی، یونان مرکزی و یونان جنوبی که آن را پلوپونز می‌نامند. یونانیان ...

جايگاه و اهميت مديريت و ضرورت بررسى ملاک و معيار گزينش مديران، بر کسى پوشيده نيست. اين مقوله، در دنياى صنعتى، از تاريخ درازى برخوردار نيست، اما مديريت و رهبرى در اسلام، افزون بر تاريخ طولانى، با آنچه در غرب مطرح است، تفاوتهاى زيادى دارد. محور اصلى ر

نفت خاورميانه: آفت يا موهبت نرجس‌خاتون براهويي دسترسي نفت، مهمترين هدف استراتژيک آمريکا پس از امنيت ملي است سه موضوع مبناي داستان تاريخي نفت را در قرن بيستم و سپس بيست و يکم تشکيل مي‌دهد: نخستين آنها ظهور کاپيتاليسم و بازرگاني مدرن و تبديل

پس از قتل قائم مقام فراهانی حاج میرزا آقاسی که خود با دسیسه چند نفر دیگر جزء عاملین قتل آن سید بزرگوار بودند به جانشینی قائم مقام برگزیده شد. میرزا آقاسی در مقابل سیاستهای روسی و انگلیس کاملا تسلیم بود ولی مردی درویش سبک، خرافاتی و بسیار موذی و مکار بود و در ایام نخست وزیری نامبرده از ایران هیچ چیز باقی نماند و تمام زحمات قائم مقام فراهانی را نیز بباد داد. وی از سال 1835 تا 1848 ...

اين مقاله، منعکس کننده ديدگاهى خاص درباره نهضت مشروطيت ايران است. از نظر نويسنده، مشروطه از اساس، نهضتى با مبانى غربى و غير بومى بوده که مانند زلزله اى ويران گر، بنيان هاى سياسى، فرهنگى و اجتماعى ايرانِ آن عصر را هدف قرار داد. در نتيجه به هيچ وجه

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول