دانلود مقاله حضرت محمد"ص"

Word 118 KB 15674 34
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • کسی دراین تردید ندارد که حضرت محمدص درسن چهل سالگی مدعی نبوت شد واعلام کرد که فرشته وحی براوفرود آمده واوازاین طریق به (آگاهی های ویژه) ای(وحی) دست یافته است اومتن این آگاهی های ویژه را که همان آیات قرآن مجید بود برای مردم خواند وبه آنها گفت که این آیات سخنان خداوند تعالی است بیست وسه سال تمام نزول این آیات ادامه داشت وقرآن این چنین تکوین یافته وپایه واساس معارف عظیم اسلامی وتحولات دامنه داروفشرده درتاریخ بشرگردیده است،این مسأله روشن است که حضرت محمدص می گفت:این آیات ازطرف خداوند به من می رسد ومحصول افکار وخواست ها وتمایلات وتمنیات من نیست ومن درنزول این آیات کمترین نقشی را ازخود ندارم من فقط یک پذیرنده هستم که آنچه راکه به من ازطرف خداوند القاء می شود می پذیرم واین القاء به شکل یک (آگاهی ویژه) است که ازنخس فعالیت عادی دستگاه ذهن انسان نیست ومن به معنا نبی (رسول) هستم،نبی هستم یعنی اخبارخداوندی راکه القاء می شود می پذیرم ورسول هستم یعنی ازطرف خداوند موظفم آنچه راکه دریافت می کنم به انسان ها ابلاغ نمایم پیامبر اسلام ص برهمین اساس میان افکارخود وآیات قرآن باکمال دقت فرق می گذاشت واهتمام فراوان داشت که آنچه مربوط به افکارخود اواست به حساب قرآن نوشته نشود وبا آن مخلوط نگردد.
    دربررسی پدیده ی نبوت حضرت محمدص نخست ما با این واقعیت روبرو هستیم که انسانی ادعای دریافت یک (آگاهی ویژه) ازجانب خداوند می کند اینکه مااین ادعا را ازوی بپذیریم یا نپذیریم نست به این مطالب بستگی دارد که بدانیم اوچگونه آدمی است، ازچه نوع شخصیت روحی برخوردار است آیا راستگو وامین است ؟

    آیا دنبال جاه ومقام وتمتعات مادی است؟

    آیا روشن دل وانسان دوست است؟

    آیا با عقده های ورنجهای درونی خود سرکار دارد وبالاخره مسأله ی ما در این باب اینست که می توانیم به اواعتماد داشته باشیم وباور کنیم که راستی دربرابر یک (آگاهی ویژه) قرارگرفته است؟

    می توانیم اینطور قضاوت وراستی ازجائی خبری به اومی رسد واو کاری جز بازگو کردن آن خبر را ندارد یعنی همان مفهوم (نبوت) اگرما دراین مرحله به مدعی نبوت اعتماد پیدا کنیم.

    این اعتماد مقدمه ی این می شود که به سخن او گوش فرادهیم ودرتعالیم اوبیندیشیم وگوش دل خود را به روی سخنی که او بنام سخن خدا وآیات خدا معرفی می کند بازکنیم وآنگاه حقنیت این آیات را رادریابیم واین را بچشیم که چگونه این آیات شفای درد های انسانی ما است چگونه ما را ازظلمتهای زندگانی به روشنائی درونی می رساند وچگونه ما رابه خویش تن الهی مان بر می گرداند .
    این اعتماد مقدمه ی این می شود که به سخن او گوش فرادهیم ودرتعالیم اوبیندیشیم وگوش دل خود را به روی سخنی که او بنام سخن خدا وآیات خدا معرفی می کند بازکنیم وآنگاه حقنیت این آیات را رادریابیم واین را بچشیم که چگونه این آیات شفای درد های انسانی ما است چگونه ما را ازظلمتهای زندگانی به روشنائی درونی می رساند وچگونه ما رابه خویش تن الهی مان بر می گرداند .

    ما باید دراینه مرحله یعنی مرحاه بررسی وضعیت روحی واخلاقی حضرت محمد"ص" کمی درنگ کنیم وازاین مسأله با عجله رد نشویم زیرا که این مطلب کلید ایمان واعتمادما به شخص نبی وقبول اواست براین اساس دراین جا متن مستندی راکه دربررسی این قسمت اززندگی حضرت محمد"ص" دردست است ازجلد اول کتاب (محمد خاتم پیامبران )می آوریم وبه خوانندگان گرامی توصیه می کنیم که درفرازگوناگون آئن دقیق شوند تا بخوبی دریابند که دربررسی عینی پدیده نبوت اسلامی با چگونه انسانی سروکار دارند.

    کودکی محمد"ص" هنگامی چشم به جهان گشود که پدرش عبدالله درسن جوانی دور اززاد بوم خویشاوندان خود سربزیر خاک فربرده بود، بی آن که بداند چه میراث گرانبهائی برای عالم انسانیت ازخود باقی گذاشته است.

    عبدالله محبوب ترین فرزندان عبدالمطلب بود که صد شترقربانی فدای اوکرده وبه مستمندان بخشیده بود.

    عبدالله ازسفرتجارت شام برنگشت ودر شهر مدینه پس از چند روز بیماری درگذشت ودرخانه ی یکی ازقبیله ی بنی النجار به خاک سپرده شد.

    عبدالمطلب ازصدمه ی این مصیبت سخت اندوهگین گردید وعکس العمل آن همه اندوه باطنی وسوز دل به صورت مهروعشق سرشار متوجه نواده ی نوزاده اش یگانه یادگارعبدالله گشت وآرامش خاطر افسرده را دروجود اومی یافت .

    روز هفتم تولدش نام او را "محمد" نهادواین اسم واین اسم درمیان در میان عرب شایع نبود وبه نظرآنان غریب می نمود ودرجواب آنها می گفت:(آرزومند وامیدوارم که این فرزند من درپیشگاه خالق آسمانها وهم درنظر خلق روی زمین پسندیده وستوده شود.

    گویی درباطن امر ازسرنوشت اوآگاهی داشت واین اسم که مسمی مطابقت می نمود براو الهام شده بود.

    رسم وعادت اعیان قریش چنین بود که فرزندان خود را به زنان نجیب وبادیه نشین به شیر خواری می سپردند وبه تجربه دریافته بودند که زندگی درهوای سالم وفضای آزاد درپرورش نیروی جسمانی ورشد عقل وفصاحت گفتارودلیری کودکان اثربسزائی دارد.

    به همین سبب عبدالمطلب خزانت وپرستاری اورابه (حلیمه) دخترعبدالله بن حارث که ازخاندان اصیل قبیله سعد بود واگذارکرد.

    اوقریب شش سال درمیان قبیله به سرمی برد وبا گذشت زمان رشد عقلی وجسمانیش فزونی می یافت و ازهرجهت ازهمسالان خود برومند ترشد ودرنظافت شادابی علو طبع برهمه امتیازداشت درشش سالگ حلیمه!

    اورا به مادرش آمنه تسلیم کرد.

    این بانوی گرامی ازحسرت واندوه، مرگ شوهرمحبوب خود همچنان می سوخت وفکر یتیمی این یگانه فرزند نیزدل نازک او را درهم می فشرد.

    اوبه حس وفاداری وبه منظور تخفیف آلام قلبی وتجدید عهد ازتربت همسرناکامش بار سفر دور و دراز مدینه رابست وفرزند دلبندش رانیز همراه برد تا چون دست نوازش پدر و سایه ی او را برسر ندیده ولبخندی به روی پدرنزده است باری برمزارش اشکی می ریزد وبا مادر هم ناله شود یک ماه که درمدینه به سر برد همه روزه درکنار قبر عبدالله می نشست وشعله های دل آتشین را با آب دیدگان فرو می نشاند .

    این منظره جانفرسا درخاطر گودگ نقش بسته بود ودر موقع هجرت هنگام عبوراز کوچه های مدینه همینکه چشمش به آن خانه افتاد آن را بشناخت وگفت با مادرم دراین خانه منزل کردیم واینجا قبر پدر من است .

    تألم قلبی وشکست روحی در بامداد زندگی زنا شوئی کار خود را کرد ومرگ زودرس به سراغ آمنه آمد.درمراجعت به مکه درنیمه راه بیمارشد ودرمحلی به نام (ابواء) دیده ازجهان فروبست و محمد ازمادر نیز یتیم شد، دیگرخدامی داند با ازدست رفتن مادر درعین نیازمندی که بوجود او داشت چه سوز وگدازی در دل نازک وحساس این کودک شش ساله برافروخته شد چه اندوه فراموش نشدنی روح لطیفش را درهم فشرد وپژمرده ساخت اینقدرمی دانیم که پس ازپنجاه وپنج سال درسفر ( عمره القضاء) همین که گذارش به مزارمادر افتاد چنان اشک از دیدگانش فروریخت که همه ی حاضران رابه گریه انداخت وگفت: (مهرومحبت مادرم رابه خاطرم آوردم.) در کفالت عبدالمطلب ام ایمن او را به مکه رسانید و به جدش عبدالمطلب سپرد.

    بی مادر شدن کودک حس شفقت و دلسوزی هر چه بیشتر عبدالمطلب را برانگیخت و عشق و علاقه اش نسبت به فرزندزاده فزونی یافت و او را از همه فرزندان خود بیشتر دوست می داشت و هرگز از خود جدا نمی کرد و حتی در مجلس بزرگان قریش که در مسجدالحرام منعقد می شد و عبدالمطلب صدر نشین محفل بود، او را بر روی سمند خود می نشانید و هرگاه عموهایش می خواستند کودک را از جایگاه پدرشان به کناری ببرند، مانع می شد و می گفت فرزندم را آزاد بگذارید، و به الهام و فراست پیشگوئی می کرد.

    که این فرزند من آینده بس درخشانی دارد اما آیا این همه مهر و عطوفت پدربزرگش می توانست خلائی را که از فقدان پدر و مادر در زندگانیش پدید آمده بود پر کند؟

    هرگز نه، چه آنکه بارها اندوه و سوز دلش را در ضمن این تعلیم اخلاقی نمایان می ساخت و می فرمود یتیمان را نوازش کنید و غریبان را گرامی بدارید.

    من در کودکی به درد یتیمی مبتلا شدم و در بزرگی به رنج غریبی رفتار گشتم و در تشویق آنها به دستگیری این دسته از محرومان اجتماع فرمودند:( هر کس یتیمی را سرپرستی کند و او را پرورش بدهد و به عرصه ی زندگی استقلالی برساند در دار آخرت با من همدریچه خواهد بود ) به قضای الهی این وضع جدید که در زندگانیش پیش آمده بود و می رفت که آرامش پیدا کند، دیری نپایید، هشت ساله بود که روزهای عمر عبدالمطلب به پایان رسید و رخت از این جهان بر بست و غم تازه بر غم های کهن او افزود.

    اشک ریزان به دنبال جنازه ی عبدالمطلب می رفت و کلمه ای بر زبان نمی آورد.

    عنایت الهی تاب تحمل این همه مصیبت را به او بخشیده بود از هم اکنون او را برای مواجهه با محنتها و رنجها که در دوران رسالتش پدید آمد آماده می ساخت.

    آری کسی که می بایست غمخوار همه دردمندان و محرومان جهان باشد، لازم بود از همان اوان کودکی با غم و درد آشنا شود و به شکیبائی و بردباری مجهز گردد.

    در کفالت ابوطالب عبدالمطلب در حال احتضار او را در برگرفته و اشک می ریخت، رو به فرزند ارشد خود ابوطالب که جانشین پدر و بزرگ خاندان هاشم و مورد احترام قبایل عرب بود و گفت:( فرزندم به خاطر بسپار که پس از من از این درﱢیگانه که بوی دلاویز پدر نشنیده و از مهر مادر برخوردار نشده است سرپرستی و حمایت کنی و او را مانند دل و جگر خود از هر گزندی حفظ نمائی.

    من در میان عرب کسی را سراغ ندارم که پدرش مثل پدر او در بهار عمر، آرزوهای جوانی را دور از زاد بوم خود به گرو ببرد و مادر او در حسرت و اندوه و ناکامی زندگی را بدرود کند و او را تنها بگذارد.

    آیا این آخرین وصیت مرا درباره ی او می پذیری؟

    ابوطالب گفت آری، پدر و خدا را بر آن شاهد می گیرم.

    سپس دست خود را به دست پدر داده وبرسم بیعت پیمان بست.

    عبدالمطلب گفت:(اکنون دیگر مرگ بر من سبک وآسان شد وبرای وداع بازپسین، نواده ی عزیزش را به سینه چسبانید واو را بوئید وبوسید ونفس آخرین را فرو کشید.

    ابوطالب در حفظ حرمت ودر حمایت برادر زاده ی خود متجاوز از چهل سال وتا دم مرگ با کمال شهامت واخلاص وبا فداکاری بی نظیر همت گماشت وهمسرش فاطمه نیز که از شیر زنان قریش بشمار می رفت هماهنگ با شوهر به پرستاری او برخاسته وبا محر ومحبت مادرانه که هیچ گاه رسول اکرم"ص" آن را فراموش نمی کرد در آسایش او بیشتر از اولاد خود کوشش می نمود.

    رفتار وکردار او در خانه ی ابوطالب از همگان جلب نظرکرد ودیری نگذشت که مهرش در دلها جایگزین شد.

    او بعکس کودکان همسالش که با موهای ژولیده وچشمان آلوده وبا رنگ پریده به حضور می آمدند، مانند بزرگسالان وکسانیکه در ناز و نعمت بسر می برند موهایش را مرتب می کرد و سر وصورت خود را تمیز نگه می داشت، او به چیزهای خوراکی مطلقاً حریص نبود، کودکان هم کاسه اش چنانکه رسم اطفال است با دستپاچگی و شتابزدگی غذا می خوردند وگاهی لقمه را از دست یکدیگر می ربودند ولی او به غذای اندک اکتفا واز حرص ورزی در غذا امتناعمی کرد.

    در همه احوال متانت بیش از حد سن وسال از خود نشان می داد.

    بعضی روز ها همینکه از خواب بر می خواست به سر چاه زمزم رفته از آب آن جرعه ای چند می نوشید وچون به وقت چاشت بصرف غذا دعوتش می نمودند، می گفت:(احساس گرسنگی نمی کنم ومیل به غذا ندارم.) او نه در کودکی ونه در بزرگسالی هیچ گاه از گرسنگی وتشنگی سخن به زبان نمی آورد.

    ابوطالب او را همیشه در کنار بستر خود می خوابانید می گوید:«روزی به او گفتم رخت از تن به در آور وداخل بستر شو، دیدم دستور مرا با کراهت تلقی کرد وچون نمی خواست مخالفت بکند، به من گفت عمو روی خود را از من بگردان تا بتوانم جامه ام را به در آورم.

    من از سخن او در این سن وسال بسی متعجب شدم.

    من هرگز کلمه ی دروغ از او نشنیدم وکار ناشایست وخنده ی بیجا از او ندیدم.

    او به بازیچه های کودکان رغبت نمی کرد وگوشه گیری و تنهایی را دوست می داشت ودر همه حال متواضع بود.

    شبانی گوسفندان روزگاری که در کفالت حلیمه بسر می برد، روزی از او پرسید برادرانم(فرزندان حلیمه) روزها به کجا می روند؟

    حلیمه گفت:گوسفندان ما را به چراگاه می برند.

    گفت من هم از امروز با آنها خواهم بود در هفت سالگی او را دیدند که خاک وکلوخ در دامن ریخته و در خانه سازی عبدالله بن جدعان به او کمک می کند.

    در طول زندگانی او دیده نشد روزی را به بطالت بگذراند، در مقام نیایش همیشه می گفت:( خدایا از بیکارگی وتنبلی وزبونی به تو پناه می برم.) مسلمانان را به کارکردن تحریص می نمود ومی فرمود:(خدا کارگر امین را دوست می دارد، عبادت هفتادجزء دارد وبهترین آنها کسب حلال است، دعای کسیکه در گوشه ی خانه بنشیند واز خدا بدون دست زدن بکاری روزی بخواهد مستجاب نمی شود.

    (هر گاه یکی از شما با رهیمه بر دوش بکشد بهتر از آن است که ازدیگری چیزی بخواهد، پس آیا به او بدهد یا ندهد) وشاید به واسطه ی همین علاقه به کار ونیز برای اینکه خوش نمی داشت در میان خانواده زندگی کند، بی آنکه گوشه ای از امور زندگانی آن ها را بر عهده بگیرد وبه شبانی گوسفندان ابوطالب پرداخت بعلاوه ازاوان کودکی به فضای آزاد ودامن صحرا انس داشت وفکر عزلت وانزوا در خاطرش قوّت می یافت، گویی ملهم شده بود،از هم اکنون دور از تنگنا وجنجال شهر با دیده ی بصیرت به مطالعه ی کتاب آفرینش بپردازد وصفحات آن را با دقت ورق بزند، چه نیروی فکر نیز مانند امواج نور در فضای آزاد بدون برخورد به مانع به خوبی پخش می شود و گسترش می یابد.

    از سوی دیگر سر و کار داشتن با این جانوران زبان بسته و نگاه داریشان از آسیب درندگان و از خطر پرتگاه ها و باز داشتن آنها از منازعه با یکدیگر نوعی تمرین برای روش آینده اش بود، مگر نمی بایستی عمری با مردم نادان و گمراه و زبان نفهم و سرسخت روبه رو گردد و از مهلکه هایشان برهاند.

    پیش از او هم برادرانش موسی و داوود روزگار به شغل شبانی می پرداختند و شبانی کار است نه عار.

    با خانواده به همه ی نیرو ونشاط جوانی به واسطه ی عفت طبع علو همت هرگز تمایلات وحوس های عهد شباب به دلش راه نیفتاد.

    پیش ازازدواج با خدیجه هیچگاه دیده یا شنیده نشد که بازنان انس و الفت داشته باشد چنانچه پس از هجرت به مدینه ودر سن کهولت همسران متعدد اختیار کرد، هریک مبتنی بر مصلحتی بود واگر قصد کامجوئی می داشت، به سراغ پیرزنان سال خورده نمی رفت.

    برایش بسیار سهل بودکه ازدو شیزگان ماهر وتمتع بگیرد.

    اوکسانی راکه ازدواج را فقط وسیله ی لذت جوئی قرار می دهند لعن ومحکوم کرده است.

    اولین همسرش‏ خدیجه دختر خولید اسدی است که ازخاندان سرشناس و خود بانوی اول قریش بشمار می رفت خدیجه به عفت وشرافت آراسته بود وبدین امتیاز او راطاهره می نامند ویکی ازثروتمندان مکه بود.

    بارها اعیان قریش ازاو خواستاری می نمودند وچون می دانست که آنها به طمع ثروت به سراغش می آیند به همه جواب رد می داد.

    حسن شهرت و فضائل اخلاقی محمد امین توجه خدیجه را جلب کرده وگم گشته خود را دروجود او یافت وبه همسریش درآمد زناشوئی آنهابا هوس جاه ومال وجمال ویا به عنوان معامله وتفاخرکه دربیشتر پیوندهای آن عصر متعارف بود صورت نگرفت، بلکه برشالوده ی تجانس اخلاقی وحب فضیلت اتئلاف روحی ومحبت متبادل استوارشده وپایداربماند واین پیوند درپیشبرد دعوت اسلام ودلگرمی رسول اکرم"ص" عامل مؤثر وبسیار سودمند گردید.

    این زن با فضیلت وفداکار، همه جاشریک رنج وراحت ودرتحمل شدائد یار و مددکار همسر خودبود همه ثروت ودارائی خودرا درراه اعلاء کلمه ی توحید وکمک به مستمندان بخشید خدیجه اولین کسی است که به دین اسلام گروید وپشت سر همسر خود به نماز ایستاد وتا او درقید حیات بود رسول اکرم زن دیگری اختیارنکرد.

    رسول اکرم"ص" با همسران خود باعطوفت وعدل رفتارمی کرد وترجیح بین آنها قائل نمی شد ودرمسافرت هابه هرکدام ازآنها قرعه اصابت می کرد اورا همراه می برد اومطلقا خشونت اخلاقی نداشت خاصه درمورد زنان نهایت رفق ومدارا بکارمی برد وتندخوئی وبدزبانی همسران خود راتحمل می نمود چنانکه بعضی ازآنها گستاخی را به جائی رساندند که اسرار داخلی او رافاش می ساختند وبا توطئه چینی وتبانی آزارش می دادند وآیاتی ازقرآن مجید درتهدید وتوبیخ آنها نازل شد.

    پس از جنگ با بنی نضیروبنی قریظه بعضی ازهمسرانش به تصوراین که حالا دیگر گنجینه های یهود به تصرف رسول اکرم "ص"درآمده است به فکرزندگانی اشرافی وتجملی افتاده وتقاضا ی زروزیورکردنداوکه نمی خواست عدل اجتماعی رافدای هوس زنان بکند وبیت المال را مورد استفاده خصوصی قراربدهد، ازقبول تقاضایشان امتناع ورزید وسخنان درشت آنهارانشنیده گرفت.ابوبکر وعمرکه ازماجرا خبریافتند درصدد تنبیه وتأدیب دختران خود عائشه وحفصه برآمدند که رسول اکرم"ص" آنها رامنع کرد وتنها با اعراض وکناره گیری ازهمسران خود اکتفا نمود پس ازیکماه متارکه، با نزول آیات قرآن دستور رسیدکه زنان خود رامخیرکن تا یکی ازاین دو راه را انتخاب کنند: هرکدام ازآنها که به ادامه همسری تو علاقه منداست باید افزون طلبی راترک کند وبه همین زندگانی ساده وقناعت آمیزبسازد وبه اجر وثواب بیشتری امیدوار باشد وهریک ازآنها مال دنیا وزندگانی پرتجمل را برتو ترجیح بدهد او رابا تجهیزات کافی وبنحو شایسته رها کن.

    رسول اکرم"ص" دردورانی که زن را دارای روح انسانی و حقوق بشری نمی دانستند،مقام و مرتبه زن را به پایه ی یک انسان دارای حق واستقلال تصرف درجان ومال خود بالا برد وهمیشه حتی درلحظات آخرحیاتش مدارای زنان، یعنی رعایت مقتضیان فطرت زن راتوصیه می نمود ودرمقام توضیح وتمثیل می فرمود:(زن به استخوان خمیده دنده ها می ماند ودرهمان وضعی که هست سودمند می باشد، واگربخواهند آنرا راست کنند می شکنندوضایع می شوند.) نقشه ی خلقت ومرزهای فطرترانمی توان تغییرداد وآنچه که درصلاحیت مردان است، اززنان ساخته نیست ودر دستگاه آفرینش هرکدام موقعیت ومواهب مخصوص به خد داد.

    درحسن معاشرت با زنان تأکیدفرموده ومی گفت:(همه ی مردمان دارای خصلت های نیک وبدهستند ومرد نباید تنها جنبه های ناپسند رادرنظربگیرد وهمسرخود راترک بکند، چه هرگاه ازیک خصلت اوناراضی می شود، خلق دیگرش مایه خوشنودی اوست واین دو را واین دو را باید روی هم بحساب یاورد وکسانی راکه ازتلاش درآسایش خانواده خودشان کوتاهی می نمایند مورد لعن ونفرین قرارداده وگفت:(ازرحمت خدا بدوربادکسی که خانواده خودرا ضایع کند وآنها رابه حال خودواگذاربنماید.) رسول اکرم"ص" با فرزندان خود نیز با مهر و عطوفت رفتارمی نمودومی فرمود:(فرزندان مابمنزله ی جگرپاره ی ما وتن ماهستند.) درتربیت فرزندان خود کوشش می کرد وبه آنان آداب اسلام می آموخت ومی گفت:(فاطمه پاره ای ازتن من است اوقلب وروح من است، هرکس اورا بیازارد مرا آزرده است.) ( حسن وحسین ازمنند ومن از آنهایم.) حسن وحسین درحال سجده ی نماز به گردن وپشتش می نشستند واوآنقدرسجده راطول می داد تا آنها پائین بیاین وگاهی به آرامی آنها را پائین می آورد وازسجده برمی خواست آنها رادربرمی گرفت وبه صورتشان بوسه می زد.

    روزی یکی ازحاضران گفت: ماهرگزفرزندانمان را نمی بوسیم.

    فرمود:(وقتی که خدا رحمت را ازدل شما کنده است من درباره ی شما چه می توانم کرد.) روزی دیگرکه حسن راروی زامو نشانده و صورتش را می بوسید اقرع بن حابس گفت: من ده فرزند پسردارم وتا به امروز حتی یکبارهم آنها را نبوسیده ام.

    فرمود:(کسی که رحم دردل ندارد خدا حرگزبراو رحمت نمی کند.) او نتنها فرزندان خود بلکه اطفال دیگران را هم مورد نوازش قرارمی داد ودست برسر وصورت آنها می کشید و در برمی گرفت وبه آنها سلام می داد.

    موج رأفت وعطوفت رسول اکرم"ص" خدمتکارانش را نیزفرا گرفته بود.

    انس بن مالک گفت:(درمدت ده سال به خدمتش قیام می نمودم وشبانه روز درخانه اش بودم، حتی یک مرتبه تند خوئی دحرف درشت ازاو ندیده ونشنیده ام.

    خلاصه آنکه اوبا خانواده خود رفیقانه رفتارمی کرد، نه با استبدادوتحکم، ومی فرمود:(بهترین شما آنها هستند که با زن وفرزند خود به نیکی رفتارکند ومن ازهمه ی شما خوش رفتارترم.) با بردگان برده گیری یکی ازعادات زشت و معرف خوی ستمگری بشراست وازصدر تاریخ پیدایش نسان متداول بوده ورفته رفته جزء حقوق اربابان واصول مسلم اجتماعی بشمار رفته ودرهمه جوامع بشری آن چنان رسوخ یافته بود که حتی عقلا ودانشمندان ملل نیزآن را مستحسن می دانستند درهیچ یک ازتمدن ها دربر انداختن آن بلکه درتعدید آن نیزقدمی برداشته نشده است فلاسفه یونان معتقد بودند که اساساً افراد بشردو نوع آفریده شده اند: نخست آزادان ودوم بردگان واین نوع اخیرتنها برایخدمت به نوع اول آفریده شده است ارسطو نظام بردگی را یکی از ضروریات مجتمع بشری دانسته گفته است درکار هایی که به نیروی جسمانی بیشتری نیازمند است دولت باید تنها ازبردگان استفاده کند نهایت آن که به بهبود زندگی آن ها هم توجه نماید.

    رسول اکرم"ص" با عقل رشید و وجدان سلیم دریافته بود که افراد بشر دراصل طینت ومواهب فطری نظیر یکدیگرند و همه ی آنها دارای روح واراده و عواطف واحساسات انسانی هستند وتفاوت درنژاد ورنگ وزبان وزادبوم وحتی امتیاز درتقوی ودانش نیز مطلقاً منشا تبعیض در حقوق نمی تواند باشد پس چرا بعضی ازافراد بشربعضی دیگر را به بردگی بگیرند وعلاوه بر سلب آزادی آنها را از تمام حقوق بشری نیز محروم بدارند؟

    اونیک می دانست که زدودن یک فکرهزاران ساله که در دماغ هردودسته ی اربابان وبردگان رسوخ کرده است جز از راه ایجاد تحول در طرز فکرجامعه میسر نمی گردد وبا وضع یک ماده قانونی بدون ضمانت اجرا از داخل نفس مالک ومملوک یک نظام طبقاتی ریشه دار را نمی توان ازمیان برداشت چه اربابان این ظلم فاحش را جزو حقوقف اساسی خود می پنداشت بردگان نیز به حکم عادت ومرور زمان می روی اراده اشان از کار افتاده وقدرت استقلال تصرف را از دست داده بودند وحس آزادگی وآزاد زیستن در وجودشان کاملاً تخدیر شده وباورشان شده بود که حق حیاتشان در همین وضع مرگ آساسات .

    پس باید این شکل اجتماعی را به تدریج وبا پیشرفت رشد جامعه واتخاذ تدابیر حکیمانه حل نمود ابتدا به هر مناسبتی به گوش هر دو طبقه فرا می خواند که اربابان وبردگان برادر یکدیگر وهمه ی انها از یک نژاد هستند ومنشا اصلی همگی ازهمین خاک زمین است وسفید پوستان را بر سیاه پوستان هیچ گونه مزیت طبیعی وبد ترین مردم نزد خدا همانا آدم فروشانند.

    بردگان برادر شمایند که زیر دست شما واقع شده اند ودارای حقوق هستند.

    شما باید از هر نوع غذا که می خورید به آنها بخورانید واز آنچه که به تن خودتان می پوشید به آنها بپوشانید وبه کار طاقت فرسا وادارشان نکنید ودر کارها خودتان هم به آنها کمک بنمایید.

    هر گاه آنها را صدا می زنید ادب را رعایت کنید و نگویید«بنده ی من» « کنیز من» مردان همه شما بندگان خدایند وهمه ی زنان کنیز های خدایند ومالک همگی او است بلکه بگوئید«پسرک من» « جوانک من» این منطق رسا ودل نشین که ازاعماق قلب یک انسان دوست واقعی به عنوان یک پیام الهی تراوش می کرد در شکستن کبریای اربابان واز بین بردن عقد حقارت وزبونی از دل بردگان ودر تحول فکری وایجاد تردید در آنچه که قرن ها اصل مسلم می پنداشتند تاثیر می نمود وطبعا به تجدید نظر وادارشان می کرد وکم کم نتیجه می گرفتند پس چرا برادر، برادر خود را تسخیر می کرد رسول اکرم"ص" سپس با تدابیر عملی مردم را به آزاد کردن برده ها چه به وسیله تشویق و وعده ی اجر وثواب وچه به عنوان کفاره ی گناهان وگروگان قبول توبه ویا به طور باز خرید، بدین معنی که بردگان مبلغ معینی به افساط از دستمزد عمل خود به صاحبان خودشان پرداخت نموده ویا از بیت المال عمومی این مبلغ به آنها داده شود راه آزاد ساختن بردگان را گشود واز سوی دیگر سر چشمه ی وارداتی آن را نیز بست ویا بسیار محدود نمود، تا به مرور زمان خشک شود وعملا پیش قدم شده و«زیدبن حارثه» غلام خود را که همسرش خدیجه به او بخشیده بود آزاد کرد وبرای این که حس حقارت و زبونی و زیردستی را از فکر او بیرون کند، در میان جمع قریش او را پسرخوانده خود نمود وهمین که زید به سن رشد رسید به منظور الغاء برتری نژادی که دنیای آن روز ومخصوصا قبایل عرب روی آن حساب ها می کردند، دختر عمه ی خود، زینب را به همسری او در آورد، تا به دیگران درس عملی بدهد وقانون مساوات را پایه گذاری بنماید.

    نظافت چنانکه اشاره شد رسول اکرم"ص" ازاوان کودکی به پاکیزگی علاقه داشت ودرنظافت بدن ولباس بی نظیربود.علاوه بر آداب وضو اغلب روز ها خود را شستشو می داد واین هردو را جزء عبادت قرار داد.

    موی سرش را که تا بنا گوشش می رسید با برگ سدر می شست وشانه می کرد وروغن بنفشه می مالید وخود را با مشک وبخورعنبرخوشبو می نمود به حدی که ازهرجا عبورمی کرد تا مدتی بوی عطرش شنیده می شد.

    روزانه چند بار ومخصوصاًَشبها پیش ازخواب وپس ازبیداری دندان هایش را با دقت مسواک می کرد.

    جامه ی سفیدش که تا نصف ساق هایش را می پوشاند همیشه تمیز بود.

    پیش ازصرف غذا وبعد ازآن دست ودهانش را می شست وازخوردن سبزی های بد بو پرهیز می نمود.

    شانه عاج وسرمه دان و مقراض و آیینه ومسواک، جزء اسباب مسافرت بر می داشت.

    خانه اش با همه سادگی وبی تجملی همیشه پاکیزه بود، تأکید می نمود زباله هارا به هنگام روز بیرون برند و تا شب به جای خود نماند.

    نظافت تن واندامش با قدس طهارت روحش هم آهنگی داشت وبه یاران وپیروان خود تأکید می نمود که سروبر وجامعه وخانه هایشان را تمیزنگاه دارند، وبالخصوص روزهای جمعه وادارشان می کرد خود را شستشو داده ومعطرسازند که بوی بد از آنه استشمام نشود وآنگاه درنماز جمعه حضوریابند، دسترمی داد درمعابر وکنارنهر های آب وزیر سایه ی درختان به قضای حاجت ننشینند وآبها را مطلقاً آلوده نسازند و درموقع شستشوی بدن داخل آن نشوند، بلکه آب را درکناری به سر وبر خود بریزند.

    آداب معاشرت درمیان جمع بشاش وگشاده رو ودرتنهائی سیمای محزون ومتفکرداشت هرگز به روی کسی خیره نگاه نمی کرد و بیشتر اوقات چشمانش را به زمین می دوخت.

    درسلام کردن به همه حتی بردگان وکودکان پیش دستی می کرد.

    اغلب دو زانو می نشست وپای خودرا جلوی هیچ کس درازنمی کرد وهرگاه به مجلسی وارد می شد نزدیک ترین جای خالی را اختیار می نمود اجازه نمی دادکسی جلوی پایش بأیستد ویا جا برایش خالی کند سخن همنشین خود را قطع نمی کرد وبا او طوری رفتار می کرد که او تصورمی نمود هیچ کس نزد رسول خدا"ص" ازاو گرامی ترنیست بیش ازحد لزوم سخن نمی گفت، آرام وشمرده سخن می گفت وهیچ گاه زبانش را به دشنام وناسزا نمی آلود درحیا وشرم حضور بی مانند بود هرگاه از رفتار کسی آزرده می گشت ناراحتی درسیمایش نمایان می شد ولی کلمه ی گله واعتراض برزبان نمی آورد.

    ازبیماران عیادت می نمود ودرتشییع جنازه حضور می یافت جز درمقام داد خواهی اجازه نمی داد کسی درحضوراو علیه دیگری سخن بگوید ویا به کسی دشنام دهد ویا سعایت نماید.

    روزی چند نفر ازیهودیان براو وارد شدند وبا لحن مخصوص که دوپهلو بود سلام کردند درجواب آنها گفت:(وعلیکم) عایشه به قصد آنها متوجه شد وبا عصبانیت شروع به پرخاش وناسزا گویی نمود.

    رسول ارم"ص" فرمود:(عایشه آرام بگیر وبد زبانی نکن مگر نمی دانی خدا رفق با همه کس را دوست می دارد.) بخشایش وگذشت بدرفتاری وبی حرمتی را نسبت به شخص خود با نظراغماض می نگریست کینه ی کسی را دردل نگاه نمی داشت ودرصدد انتقام برنمی آمد روح نیرومندش که درسطح بسیاربالاتر ازانفعالات نفسانی و عقده های روحی قرار داشت، عفو وبخشایش رابرانتقام ترجیح می داد.

    حساسیتش درمقابل ناملایمات ازحد حزن واندوه تجاوزنمی کرد.

    درجنگ احد با آن همه وحشیگری واهانت که به جنازه ی عموی ارجمندش(همزﺓ بن عبدالمطلب) روا داشته بودند وازمشاهده آن بشدت متأل بود، دست به عمل متقابل با کشتگان قریش نزد وبعدها که به مرتکبین آن وازآنجمله هند، زن ابوسفیان دست یافت درمقام انتقام برنیامد وحتی(ابوفتاده انصاری) را که می خواست زبان به دشنام آنها بگشاید ازبد گوئی منع کرد.

    پس ازفتح خیبر جمعی ازیهودیان که تسلیم شده بودند غذائی مسموم برایشان فرستادند او از سوء قصد توطئه آنها آگاه شد، اما به حال خودشان رها کرد.

    باری دیگر زنی ازیهود دست به چنین عملی زد وخواست زهر درکامش کند او رانیز عفو نمود.

    عبدالله بن ابی سردسته ی منافقان با ادای کلمه ی شهادت مصونیت یافته بود، درباطن امر ازاین که با هجرت رسول اکرم"ص" به مدینه، بساط ریاست او برچیده شد عداوت آن حضرت را در دل می پرورانید وبا یهودیان مخالفت نیز سروسِرّی داشت وازکارشکنی وکینه توزی وشایعه سازی علیه رسول اکرم"ص" فرو گذار نبود هم او بود که در (غزوۀ بنی المصطلق) می گفت: چنانچه به مدینه برگشتیم این طفیلی های زبون را(مقصودش مهاجرین است) ازخانه بیرون می رانیم.

    یاران رسول اکرم"ص" که دل پرخونی ازاو داشتند، بارها اجازه خواستند اورا بسزایش برسانند، آن حضرت نتنها اجازه نمی داد، بلکه با کمال مدارا با او رفتار می کرد ودرحال بیماری به عیادتش رفت وسرجنازه اش حاضر شد وبراو نمازگزارد درمراجعت ازغزوۀ تبوک جمعی ازمنافقان به قصد جانش توطئه کردند که به هنگام عبور ازگردنه، مرکبش را رو دهند تا درپرتگاه سقوط کند وبا این که همگی صورت خود را پوشانده بودند آنها را بشناخت وبا همه ی اصرار یارانش اسم آنها را فاش نساخت وازمجازاتشان صرف نظر کرد.

    حریم قانون از هر نوع بدرفتاری که به شخص مقدسش می شد عفو و اغماض می نمود، ملی در مورد اشخاصی که به حریم قانون تجاوز می کردند مطلقاً گذشت و مجامله نمی کرد و در اجرای عدالت و مجازات مختلف، هر که بوده باشد، مسامحه روا نمی داشت.

    چه قانون عدل سایه ی امنیت اجتماعی و حافظ کیان جامعه است و نمی شود آن را بازیچه و دستخوش افراد هوس ران قرار داد و جامعه را فدای فرد می نمود.

    در فتح مکه زنی از قبیله ی بنی مخزوم مرتکب سرقت شد و از نظر قضائی جرمش محرز گردید خویشاوندانش که هنوز رسوبات نظام طبقاتی در خلابای مغزشان به جای مانده بود، اجرای مجازات را ننگ خانواده اشرافی خود می دانستند و به تکاپو افتادند، بلکه بتوانند مجازات را متوقف سازند، اسامه بن زید را که مانند پدرش نزد رسول خدا"ص" محبوبیت خاصی داشت، ودار کردند به شفاعت برخیزد،او همین که زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت رسول خدا"ص" از شدت خشم بر افروخته شد وبا عتاب وتشدد فرمود:(چه جای شفاعت است، مگر می توان حدود قانون خدا را بلا اجرا گذاشت؟) دستور مجازات صادر نمود.

    اسامه متوجه غفلت خود گردید و از لغزش خود عذر خواست و استدعای طلب مغفرت نمود.

    برای اینکه فکر تبعیض در اجرای قانون را از مخیله مردم بیرون بنماید به هنگام عصر در میان جمع به سخنرانی پرداخت و ضمناً عطف به موضوع روز کرده چنین گفت: ( اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند بدین سبب که در اجرای قانون عدالت تبعیض روا می داشتند، هرگاه یکی از طبقات بالا مرتکب جرم می شد او را از مجازات معاف می کردند واگر کسی از زیر دستان جرم مشابه آن مبادرت می کرد او را مجازات می نمودند ، قسم به خدایی که جانم در قبضه ی اوست دراجرای عدل درباره ی هیچکس فروگذاری وسستی نمی کنم، اگر چه مجرم ازنزدیک ترین خویشاوندان خودم باشد.) او خود را مستثنی نمی کرد وفوق قانون نمی شمرد.

    روزی به مسجد رفت ودر ضمن خطابه فرمود:(خدا سوگند یاد کرده است در روز جزا از ظلم هیچ ظالمی در نگذر، اگر به کسی از شما ستمی از من رفته واز این رهگذر حقی بر ذمه ی من دارد من حاضرم به قصاص وعمل متقابل تن بدهم.) از میان مردم شخصی به نام(سواده بن قیس) بپا خواست وگفت: یا رسول الله (روزی که از طائف بر می گشتی وعصا را در دست خود حرکت می دادی به شکم من خورد ومرا رنجه ساخت.) فرمود( حاشا که به عمد این کار را کرده باشم.

    معهذابه حکم قصاص تسلیم می شوم.) فرمان داد همان عصا را بیاورند وبه دستور(سواده) داد وفرمود:(هرعضو بدن تو را که خسته است به همان قسمت از بدن من بزن وحق خود را در همین نشأه دنیا از من بستان(سواده گفت:نهنه، من شما را می بخشم.

    فرمود:(خدا نیز بر تو ببخشد)، آری نیز چنین بود رفتاریک رئیس وزمامدار تام الاختیاردین ودولت در اجرای عدل اجتماعی وحمایت قانون

کلمات کلیدی: حضرت محمد"ص"

قصه حضرت سليمان (ع) حضرت سليمان (ع) از بلقيس خواستگارى کرد و بلقيس گفت: اگر مىخواهى من با تو ازدواج کنم بايد تمام پرندگان، بالاى سرم سايه بيندازند. او نيز پذيرفت. زيرا تمام چرندهها و پرندهها زير فرمان او بودند. بلقيس گفت: صيغه عقد جارى نمىشود تا

«انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهر کم تطهیرا» منظومه محنت زهرا و آل او دوشیزگان پرده نشین حریم قدس بر خاطر کواکب ازهر نوشته‌اند نام بتول بر سر معجر نوشته‌اند سپاس خداوندی را درخور است که به برکت اصحاب کسا، عرش و فرش بیافرید و نعمت در آن بگسترانید و از برای جانشینی خود بر روی زمین انسان را از ماند آبی گندیده بسرشت و برای هدایت او پیامبران فرستاد. درود برون از شمارش ...

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: انى تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتى أهل بيتى فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض. الحمدلله و سبحانک اللهم صل على محمد و آله مظاهر جمالک و جلالک و خزان أسرار کتابک الذى تجلى فيه الأحديه بجميع أسمائک حتى ا

يک نفر را مثل آقاى خامنه‌اي پيدا بکنيد که متعهد به اسلام باشد و خدمتگزار، و بناى قلبى اش بر اين باشد که به اين ملت خدمت کند، پيدا نمى کنيد، ايشان را من سالهاى طولانى مى شناسم،.» امام خمينى «قدس سره» ازميلاد تا مدرسه رهبر عاليقدر حضرت آيت الله سي

ولادت علي (ع): رسول گرامي اسلام در سال عام الفيل در مکه معظمه ديده به جهان گشود, فاطمه دختر اسد در حالي که از ولادت پيغمبر خدا و از شنيدن آن همه معجزات و کرامات در هنگام تولدش به شدت خوشحال بود با سرعت تمام خود را به شوهرش حضرت ابوطالب (ع)رسانده و م

اسم مبارک آن بزرگوار علي است و مشهورترين القاب آن حضرت زين العابدين و سجّاد است و مشهورترين کنيه او ابامحمد وابوالحسن است. مدّت عمر آن بزرگوار مثل پدر بزرگوارش پنجاه و هفت سال است زيرا پانزدهم جمادي الاول سال سي و هشت از هجرت به دنيا آمد. تولد آن بز

ادوارنبوت: دوره دوم نبوت لقب:شيخ الانبياء معناي اسم:نوح=نوحه و اسامي ديگري نيز دارد.عبدالغفار،عبدالملک،عبدالسلام پدر:لمک مادر:قينوش تاريخ ولادت:????سال بعد از هبوط ادم مدت عمر:بيش از هزار سال نوشته اند بعثت:پيامبري ايشان در بابل،عراق و شام بود محل د

نام شريف آن بزرگوار فاطمه و مشهورترين لقب آن حضرت، «معصومه» است. پدر بزرگوارش امام هفتم شيعيان حضرت موسى بن جعفر (ع) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (س) است . آن بانو مادر امام هشتم نيز هست . لذا حضرت معصومه (س) با حضرت رضا (ع) از يک مادر هستند.

ابو محمد حسن بن على امام يازدهم از ائمه اثنى عشر(ع) و سيزدهمين معصوم از چهارده معصوم(ع)است. پدر بزرگوارش امام هادى(ع)هنگام تولد فرزند، شانزده سال و چند ماه بيشتر ندا شت. مادرش بانويى صالحه و عارفه به نام سوسن يا حديثه يا سليل بود. تولدش به اختلاف رو

رسول خدا(ص ) براى هر چه رسمى تر شدن امر جانشينى اميرمؤمنان (ع ) مراسمى را به شيوهمعمول آن روزگار اجرا کرد. اين مراسم عبارت بود از گذاشتن عمامه بر سرحضرت على (ع ). اعراب در آن روزگار تاج نداشتند و عمامه به منزله تاجشان بود. پيامبر بزرگواراسلام (ص ) ع

رسول خدا(ص ) براى هر چه رسمى تر شدن امر جانشينى اميرمؤمنان (ع ) مراسمى را به شيوهمعمول آن روزگار اجرا کرد. اين مراسم عبارت بود از گذاشتن عمامه بر سرحضرت على (ع ). اعراب در آن روزگار تاج نداشتند و عمامه به منزله تاجشان بود. پيامبر بزرگواراسلام (ص ) ع

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول