ماهیت و عوامل انقلاب اسلامى ایران
سخنرانى در مسجد الجواد
تذکر: این مقاله مجموعه چند سخنرانى استاد شهید در مسجدالجواد است که در فروردین ماه پنجاه و هشت ایراد گردید و ازجمله آخرین کنفرانسهاى عمومى آن مرحوم به حساب مىآید.
از آنجا که پارهاى از نکات طرح شده در این مجموعه گفتار،باآنچه که ایشان در مسجد فرشته بیان کردهاند،مشترک بوده است،لذا مواردى را که در سخنرانیهاى مسجد فرشته ذکر گردیدهبصورت پاورقى به این مقاله اضافه کردهایم.
بسم الله الرحمن الرحیم
در آغاز سخن به مضمون یک آیه از آیات کریمه قرآن اشارهمیکنم که در حکم دیباچه این بحثخواهد بود.خداوند رحماندر سوره مبارکه مائده میفرماید:
الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون...
(1)
آیه خطاب به مسلمانان میفرماید:اکنون دیگر کافران ازدین شما نا امید شدهاند.آنها ناامیدند از اینکه بتوانند با دین شمامبارزه کنند.دشمنان شما شکست قطعى خوردهاند و دیگر از ناحیه آنها خطرى شما را تهدید نمیکند.اما امروز که روز پیروزى استباید از چیز دیگرى ترس داشته باشید و آن ترس از منست.
مفسرین در تفسیر این آیه گفتهاند منظور این است که ازاین پس خطر از درون شما را تهدید میکند نه از بیرون.یعنى کهخطر بکلى رفع نشده بلکه تنها خطر دشمن خارجى از میان رفتهاست.
«از خدا ترسیدن»که در آیه آمده استبمعناى ترس ازقانون خداست،ترس از آنکه خداوند،نه با فضلش،بلکه با عدلشبا ما رفتار کند.در دعاى ماثور از امام على(ع)میخوانیم:یا منلا یخاف الا عدله...اى کسیکه ترس از او ترس از عدالت اوست.
در یک نظام عادلانه که در آن حقیقتا هیچ ظلم و اجحافى نسبتبههیچکس صورت نمیگیرد،انسان تنها از اجراى عدالت است کهمیترسد.ترس او از این خواهد بود که مبادا خطائى مرتکب شودکه مستحق مجازات گردد.
اینست که میگویند ترس از خدا درنهایت امر بر میگردد به ترس از خود،یعنى به ترس از تخلفات وجرائم خود.
آنجا که میفرماید اى مسلمانان،در آستانه پیروزى و شکستخصم،دیگر از دشمن بیرونى نترسید،بلکه از دشمن درون ترسداشته باشید،به یک معنا با آن حدیث معروف که پیغمبر اکرمخطاب به جنگاورانى که از غزوهاى برمیگشتند بیان فرمود،ارتباطپیدا میکند.پیغمبر در آنجا فرموده بود:شما از جهاد کوچکترباز گشتید اما جهاد بزرگتر هنوز باقى است (2) .
مولوى میگوید:
اى شهان کشتیم ما خصم برون مانده خصمى زان بتر در اندرون
آیهاى که برایتان تلاوت کردم همراه آیه یازده از سوره رعد ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم...
(3) اساس و بنیانمناسبى را تشکیل میدهند براى تحلیل تاریخ اسلام.
بررسى تاریخ اسلام نشان میدهد که بعد از وفات پیغمبرمسیر انقلاب اسلامى که آن حضرت ایجاد کرده بود عوض شد.دراثر رخنه افراد فرصت طلب و رخنه دشمنانى که تا دیروز با اسلاممیجنگیدند،اما بعدها با تغییر شکل و قیافه خود را در صفوفمسلمانان داخل کرده بودند،مسیر این انقلاب و شکل و محتواىآن تا حدود زیادى عوض گردید،بدین ترتیب که از اواخر قرن اولهجرى،تلاشهائى آغاز شد تا از این انقلاب ماهیت اسلامى یکانقلاب ماهیتا قومى و عربى تعبیر بشود.وارثان میراث پیامبر بهعوض این که اعتقاد داشته باشند که این اسلام و ارزشهاى اسلامىبود که پیروز گردید و بعوض آنکه به حفظ و تداوم دستاوردهاىانقلاب اسلامى با همان معیارها و با همان اصول اعتقاد داشتهباشند،اعتقاد پیدا کردند به اینکه انقلاب ماهیتى قومى و عربىداشته و این ملت عرب بوده است که با ملل غیر عرب جنگیده وآنها را شکست داده است.بدیهى است که همین امر براى ایجادشکاف در درون جامعه اسلامى کافى بود.
در برابر این جریان گروهى به حق ادعا کردند که آنچه شمابعنوان اسلام مطرح میکنید اسلام واقعى نیست،زیرا در اسلامحقیقى،مسائل قومى و نژادى محلى از اعراب ندارد.از سوى دیگرگروهى نیز این مسئله را مطرح کردند که حالا که پاى قومیت در میان است چرا قوم عرب؟چرا ما نباید سرورى و آقائى داشته باشیم؟
به این ترتیب نطفه جنگهاى قومى و نژادى و یا به اصطلاح امروزناسیونالیستى و راسیستى در میان امت مسلمان بسته شد.
تاریخ دو سه قرن اولیه اسلام،مالامال از جدالها و نزاعهابین نژادهاى عرب،ایرانى،ترک،اقوام ما وراء النهر و...است.
در ابتدا،در دوره بنى امیه،نژاد عرب روى کار آمد.بنى عباس کهبه خلافت رسیدند،با آنکه عرب بودند اما چون با بنى امیه ضدیتداشتند،ایرانیها را تقویت کردند و زبان و خط فارسى را رواجدادند.بعدها متوکل عباسى،هم بدلیل آنکه پیوندى با نژادترک پیدا کرده بودند (4) و هم از آن جهت که میخواستخودشرا از شر ایرانیها خلاص کند ترکها را بر امور مسلط کرد،و اعرابو ایرانیها را زیر دست قوم ترک قرار داد.
امروز نیز ما درست در وضعى قرار داریم نظیر اوضاع ایام آخرعمر پیامبر،یعنى وقتى که آیه الیوم یئس الذین...نازل شد.پیامقرآن به ما نیز این است که حالا که بر دشمن بیرونى پیروز شدهایدو نیروهاى او را متلاشى کردهاید،دیگر از او ترسى نداشته باشید،بلکه اکنون باید از خود ترس داشته باشید،از منحرف شدن نهضتو انقلاب است که باید ترس داشته باشید.اگر ما با واقع بینى و دقتکامل با مسائل فعلى انقلاب مواجه نشویم و در آن تعصبات وخودخواهىها را دخالت دهیم،شکست انقلابمان بر اساس قاعده«و اخشون»و براساس قاعده«ان الله لا یغیر...»حتمى الوقوع خواهد بود،درستبه همانگونه که نهضت صدر اسلام نیز بر همین اساسبا شکست روبرو شد.
اصلى که در بسیارى از موارد صدق میکند این است که نگهداشتن یک موهبت از بدست آوردنش اگر نگوئیم مشکلتر،مطمئناآسانتر نیست.قدما میگفتند جهان گیرى از جهاندارى سادهتر است.
و ما باید بگوئیم انقلاب ایجاد کردن از انقلاب نگاهداشتن سهلتراست.در همین انقلاب خودمان بوضوح میبینیم که از وقتى که بهاصطلاح شرایط سازندگى پیش آمده،آن نشاط و قوت و قدرتى را کهانقلاب در حال کوبیدن دشمن بیرونى داشت،تا حدود زیادى ازدست داده و یک نوع تشتت و تفرقه در آن پیدا شده است.البتهاین تفرقه یک امر غیر مترقبه و غیر قابل پیش بینى نبود،از قبلحدس زده میشد که با رفتن شاه آن وحدت و یک پارچگى که درمیان مردم بود تضعیف شود.
از اینجا معلوم میشود که بررسى ماهیت این انقلاب بعنوانیک پدیده اجتماعى ضرورت اساسى دارد.ما میباید انقلاب خودمانرا بشناسیم و همه جنبههایش را به بهترین نحو تحلیل کنیم.تنهابا این شناختن و تحلیل کردن است که امکان تداوم بخشیدن بهانقلاب و امکان حفظ و نگهدارى آنرا پیدا خواهیم کرد.
لازم است ابتدا یک بحث کلى درباره انقلابها مطرح کنیمو بعد از آن،انقلاب ایران را بطور اخص مورد بررسى قرار دهیمدر اولین قدم باید ببینیم انقلاب یعنى چه؟انقلاب عبارتست ازطغیان و عصیان مردم یک ناحیه و یا یک سرزمین،علیه نظم حاکمموجود براى ایجاد نظمى مطلوب.به بیان دیگر انقلاب از مقولهعصیان و طغیان است علیه وضع حاکم،بمنظور استقرار وضعى دیگر (5) باین ترتیب معلوم میشود که ریشه هر انقلاب دو چیز است، یکىنارضائى و خشم از وضع موجود،و دیگر آرمان یک وضع مطلوب، شناختن یک انقلاب یعنى شناخت عوامل نارضائى و شناخت آرمانمردم.
در مورد انقلابها بطور کلى دو نظریه وجود دارد،یک نظریهاین است که اصلا همه انقلابهاى اجتماعى عالم،اگر چه در ظاهرممکنستشکلهاى مختلف و متفاوتى داشته باشد،روح و ماهیتشانیکى است.پیروان این نظریه میگویند تمام انقلابها در دنیا،چهانقلاب صدر اسلام چه انقلاب کبیر فرانسه،جه انقلاب اکتبر و یاانقلاب فرهنگى چین و...با اینکه شکلهایشان فرق میکند در واقعیک نوع انقلاب بیشتر نیستند.در ظاهر به نظر میرسد که یکانقلاب مثلا علمى است و دیگرى سیاسى است،یکى دیگر انقلابمذهبى و قس علیهذا،با این حال روح و ماهیت همه اینها یکچیز بیشتر نیست،روح و ماهیت تمام انقلابها اقتصادى و مادىاست.
انقلابها از این جهت درستشبیه یک بیمارى است که درموارد مختلف آثار و علائم متفاوت و مختلفى نشان میدهد،امایک طبیب و پزشک میفهمد که همه این علائم مختلف و متفاوت و همه این نشانهها و آثار که بظاهر مختلفند یک ریشه بیشترندارند.این آقایان میگویند در همه انقلابها،در واقع نارضائیها درنهایت امر بیک نارضائى برمیگردند خشمها نیز همگى بیک خشم،و آرمانها نیز همگى بیک آرمان منتهى میشوند.تمام انقلابهاىدنیا در واقع انقلابهاى محرومان است علیه برخوردارها.ریشههمه انقلابها در آخر بمحرومیتبرمیگردد.
(6) در زمان ما این مسئله-تکیه بر روى منشا طبقاتى انقلابها-رواج بسیار پیدا کرده و حتى کسانى هم که از مفاهیم اسلامىسخن میگویند و دم از فرهنگ اسلامى میزنند،خیلى زیاد روىمسئله مستضعفین،استضعافگرى و استضعاف شدگى تکیه میکنند.
بطورى که این افراط بنوعى تحریف و انحراف کشیده شده است.
پیروان نظریه دوم میگویند،بخلاف آنچه معتقدان نظر اولادعا میکنند،همه انقلابها ریشه مادى صرف ندارد.البته ممکناست ریشه پارهاى از انقلابها دو قطبى شدن جامعه از نظر اقتصادىو مادى باشد،و یک شاهد مثال در اینمورد تعبیر حضرت امیر(ع) است در خطبهاى که بمناسبت آغاز خلافت ایراد فرمود.
(7) .
امام علیه السلام در این خطبه از کظه ظالم-سیرى و اشباعظالم-و سغب مظلوم-گرسنه ماندن مظلوم-نام میبرد.یعنىدو قطبى شدن جامعه و تقسیم آن بمعدودى افراد سیر و کثیرىافراد گرسنه.سیرى که از شدت پرخورى ثقل کرده و باصطلاح تخمه(سوء هاضمه)پیدا میکند و گرسنهاى که از شدت محرومیتشکمشبه پشتش مىچسبد.
بر طبق نظر دوم درباره انقلابها،تقسیم جامعه از نظراجتماعى و اقتصادى به دو قطب محروم و مرفه شرط ضرورى پیدایشانقلاب نیست.بسا ممکن است انقلابى خصلت انسانى محضداشته باشد.طغیان به جهت گرسنگى،اختصاص بانسان ندارد.
حیوان هم اگر خیلى گرسنه بماند بسا هست که علیه انسان یا حیوانهاىدیگر و یا حتى علیه صاحبش طغیان میکند.حال آنکه در بسیارىموارد انقلابها صرفا خصلت انسانى داشتهاند.انقلاب هنگامىمىتواند انسانى باشد که ماهیتى آزادیخواهانه و ماهیتىسیاسى داشته باشد نه ماهیتى اقتصادى.چون این امکان هست درجامعهاى شکمها را سیر بکنند و گرسنگىها را تا حدى و یا بطور کلىاز بین ببرند،ولى بمردم حق آزادى ندهند،حق دخالت در سرنوشتخود و حق اظهار نظر و اظهار عقیده را از آنها سلب بکنند.مىدانیمکه هیچ کدام از این مسائل به عوامل اقتصادى مربوط نیستند.
در چنین جامعهاى،مردم براى کسب این حقوق از دست رفتهقیام میکنند و انقلاب براه میاندازند و به این ترتیب انقلابى نهبا ماهیت اقتصادى بلکه با ماهیتى دمکراتیک و لیبرالى بوجودمیآورند.
علاوه بر دو نوع ماهیتى که ذکر کردیم،انقلاب میتواندماهیتى اعتقادى و ایدئولوژیک داشته باشد.بدین معنى که مردمىکه به یک مکتب ایمان و اعتقاد دارند و به ارزشهاى معنوى آنمکتب،شدیدا وابسته هستند،وقتیکه مکتب خود را در معرض آسیب میبینند و وقتى آنرا آماج حملههاى بنیان برافکن میبینند،خشمگین و ناراضى از آسیبهائى که بر پیکر مکتب وارد شده و درآرمان برقرارى مکتب بطور کامل و بى نقص،دستبه قیام میزنند.
انقلاب این مردم ربطى به سیر یا گرسنه بودن شکمشان و یا ارتباطىبا داشتن یا نداشتن آزادى سیاسى ندارد،چرا که ممکن است اینانهم شکمشان سیر باشد و هم آزادى سیاسى داشته باشند اما از آنجاکه مکتبى را که در آرزو و آرمان آن هستند،استقرار نیافته میبینند،برمیخیزند و قیام میکنند.
اگر بخواهیم عوامل ایجاد انقلاب را دسته بندى کنیم،بایننتیجه میرسیم که عامل ایجاد قیامها یا از نوع عامل اقتصادى ومادى است،یعنى قطبى شدن جامعه و تقسیم آن به دو قطب مرفهو محروم،و برخوردار و بىنصیب است که سبب قیام میگردد.
طبعا آرمان چنین قیامى هم رسیدن بجامعه ایست که در آناز این شکافهاى طبقاتى اثرى نباشد،یعنى رسیدن بجامعهاى بىطبقه.و یا عامل آن،وجود خصلتهاى آزادیخواهانه در بشر است.
یکى از ارزشهاى والاى انسانى همین خصوصیت آزادیخواهى اوستیعنى براى یک انسان،آزاد بودن و آقا بالا سر نداشتن از هر اندازهارزش مادى ارجمندتر است (8) .
در نامه دانشوران نوشتهاند،بو على سینا در وقتیکه شغلوزارت همدان را داشت (9) روزى با دبدبه و کبکبه وزارت از راهى میگذشت اتفاقا دید کناسى در کنار دیوارى مشغول خالى کردنچاه است.کناس ضمن کار این شعر را با خود زمزمه میکرد: گرامى داشتم اى نفس از آنت که آسان بگذرد بر دل جهانت بوعلى از دیدن وضع کناس و شعرى که میخواند بخنده افتادبا خود فکر کرد این بابا با این شغل پستى که براى خودشانتخاب کرده،تازه هنوز سر نفس خود منت میگذارد که من تو رامحترم شمردم.دستور داد کناس را بحضورش بیاورند.بعد رو به اوکرد و گفت،انصاف اینست که هیچ کس در دنیا به اندازه تونفس خودش را گرامى نداشته است.کناس نگاهى بدبدبه و کبکبهبوعلى کرد،فهمید که او وزیر است،جواب داد،شغل من با همهپستى که دارد بمراتب شریفتر از شغل تو است تو ناچارى هر روز کهپیش پادشاه میروى تا بحد رکوع در جلوى او خم شوى،حال آنکه من آزادم و نیاز به بندگى کسى ندارم،نوشتهاند بوعلى باشرمسارى از کناس جدا شد و رفت.
آنچه که کناس بر زبان آورد،حکایت از واقعیتى میکند کهدر فطرت هر انسانى قرار دارد.این فطرت آزادگى انسان است کهکناسى را،به خم شدن در برابر یک جبار،یک پادشاه،و یا یکانسان مثل خود ترجیح میدهد،و لو هر قدر هم که انجام چنینکارى مزایاى مادى بدنبال داشته باشد.در نقطه مقابل انسان ازاین جهت،حیوان قرار دارد که این مسئله برایش مطرح نیست،حیوان تنها میخواهد شکمش سیر باشد و دیگر هیچ،حال آنکهیک انسان آزادگى را به هر چیز دیگر ترجیح میدهد.
باین ترتیب بسیار طبیعى است که عامل حرکت ملتى،عاملسیاسى باشد نه عامل اقتصادى، و مادى.انقلاب فرانسه بعنوانمثال،از این قبیل انقلابهاست،بعد از آنکه فیلسوفان و حکمائىنظیر روسو آنهمه تبلیغ درباره آزادى و آزادى خواهى و حیثیتانسانى و حریت و ارزشهاى آن کردند،زمینه قیام را آماده ساختند ومردم که بیدار شده بودند،براى کسب آزادى انقلاب کردند.
عامل سوم ایجاد انقلابها،عامل آرمان خواهى و عقیده طلبىاست،انقلابهاى اصطلاحا ایدئولوژیک.اینگونه انقلابها جنگعقایدند نه جنگ اقتصادى در مظهر عقاید.جنگهاى مذهبى نمونهخوبى از نبردهائى است که بر سر عقیده و آرمان بر پا میگردد.قرآننیز بر این نکته تکیه میکند،در آیه سیزدهم سوره آل عمران نکتهظریفى مندرج است.آیه مربوط بجنگ مسلمانان با کفار در غزوهبدر است.آنجا که آیه از مؤمنان نام میبرد،جنگ آنان را جنگایدئولوژیک و جنک عقیده مینامد.حال آنکه از جنگ کافران بجنگعقیده تعبیر نمیکند.آیه میفرماید: قد کان لکم آیه فى فئتین التقتا فئه تقاتل فى سبیل الله و اخرى کافره (10) در برخوردى که میان دو گروه روى داد،عبرت و نشانهاىبراى شما وجود دارد،یک گروه از اینان در راه خدا یعنى براىایمان و عقیدهشان میجنگیدند،و اما آن گروه دیگر کافر بودند.
آیهنمیگوید که گروه دوم نیز در راه عقیده نبرد میکردند،زیرا جنگ آنهاواقعا ماهیت ایمانى نداشت،حمایت امثال ابو سفیان از بتها،بدلیلاعتقاد به بتها نبود چرا که ابو سفیان میدانست اگر نظم تازهاىمستقر شود،از قدرت و شوکت او چیزى باقى نمیماند،او در واقعاز منافع خودش دفاع میکرد نه از اعتقاداتش.
اکنون نهضت ما با این پرسش روبروست که،اساسا انقلابایران چه ماهیتى دارد؟آیا ماهیت طبقاتى دارد؟آیا ماهیتلیبرالیستى دارد؟آیا ماهیت ایدئولوژیکى و اعتقادى و اسلامىدارد؟
آنهائى که معتقدند تمام انقلابها ماهیت مادى و طبقاتىدارد،میگویند واقعیت این است که انقلاب ایران قیام محرومینعلیه مرفهها بوده است.یعنى در ایران دو طبقه در مقابل یکدیگرایستادهاند،طبقه اغنیا و طبقه فقرا و این انقلاب اگر میخواهد ادامهپیدا کند میباید همین مسیر را بپیماید.آن عدهاى هم که خود رامسلمان میدانند اما شبیه ایندسته مىاندیشند،سعى مىکنند بهقضیه رنگ اسلامى بزنند.اینها مىگویند بحکم آیه و نرید ان نمنعلى الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین و نمکنلهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون...
(11) اسلام هم تاریخ را بر اساس دو قطبى شدن جامعهها و جنگاستضعافگر و استضعاف شده و پیروزى استضعاف شده بر استضعافگرتفسیر میکند.این انقلاب هم یک نمونه از آنها است.
اما در قرآن نکته ظریفى وجود دارد که این آقایان از آنغافل شدهاند و آن نکته این است: اسلام جهت گیرى نهضتهاىالهى را بسوى مستضعفین میداند اما خاستگاه هر نهضت و هرانقلاب را صرفا مستضعفین نمىداند.یعنى بر خلاف مکتب مادى که میگوید اصلا نهضت فقط و فقط بدوش محرومان است و بهسود آنها است علیه طبقات مرفه،اسلام نهضت پیامبران را به سودمحرومان میداند اما آنرا منحصرا بدوش محرومان نمیداند.عدمدرک این تفاوت میان جهتگیرى و میان خاستگاه انقلاب،منشابسیارى از اشتباهات شده است.
آنهائى که عامل مادى را در انقلاب دخیل و مؤثر میدانندانقلابها را بالذات اجتماعى مىدانند.
یعنى میگویند انقلاب ریشهاى در ساختمان انسانها ندارد،بلکه ریشهاى در تغییرات اجتماعىدارد.حال آن که اسلام بعکس بر روى فطرت انسانها و انسانیتآنها تکیه مىکند.
بهمین جهت است که اسلام مخاطب خود رامنحصرا محرومان قرار نمیدهد مخاطب اسلام همه گروهها و طبقاتاجتماعى هستند،حتى همان طبقات مرفه و استضعافگر نیز طرفخطاب هستند.زیرا از نظر جهانبینى اسلامى در درون هر استضعافگرى،در درون هر فرعونى از فرعونها،یک انسان در غل و زنجیرقرار دارد.در منطق اسلام فرعون فقط بنىاسرائیل را به زنجیرنکشیده بلکه یک انسان را در درون خودش نیز به زنجیر کشیدهاست، انسانى که داراى فطرت الهى است و ارزشهاى الهى رادرک مىکند،اما در زندان این فرعون بیرونى است.و لهذامىبینیم که پیامبران در آغاز دعوتشان و در شروع مبارزه علیهطاغوتها، ابتدا سراغ آن انسان بزنجیر کشیده شده در درونفرعونها میروند،با این نیت که آن انسان را علیه فرعون حاکمبرانگیزانند تا باین طریق بتوانند از درون انقلاب ایجاد کنند.البتهموفقیت در اینجا بآن نسبت که فردى انسان درونیش در زنجیرنباشد،نیست.قرآن در خصوص اینگونه انقلابهاى درونىمىفرماید: و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم ایمانه...(28-مؤمن) مىفرماید انسانى از همان ملاء فرعون،از همانها که ازنظر امکانات زندگى در رفاه کامل بسر میبرند و از نظر این که درطبقه استثمارگر و در طبقه استضعافگر هستند با حاکم و با فرعونهمکار و همدست و هم اندیشهاند،در میان چنین افرادى،مردىپیدا میشود که، بموسى ایمان میآورد و بحمایت از او برمیخیزد.
زن فرعون نیز از آن نمونه افرادى است که در طبقه حاکمقرار دارند اما با شنیدن سخن حق وجدانشان بیدار میشود و بهنداى حق لبیک میگویند.زن فرعون با قبول دعوت موسى علیهفرعون قیام میکند،او در ابتدا غل و زنجیر را از پاى آن انسانى کهدر درونش بزنجیر کشیده شده پاره کرد و بعد از آزاد کردن خودانسانیش علیه فرعون که هم شوهرش بود و هم سمبل نظام جورو ظلم،طغیان کرد.
این قیام،قیام فردى از گروه قبطیان بسود سبطیان بودسبطیها انسانهائى هستند که از ناحیه انسانهاى دیگر-قبطیهابزنجیر کشیده شدهاند،اما خودشان انسان درون خود را بزنجیرنکشیده و یا آن که کمتر اسیر کردهاند.قهرا دعوت موسى در میانایشان-سبطیها-که در واقع محرومان جامعه بحساب میآمدند،داوطلب بیشترى داشت،درست همانطور که دعوت پیامبر اسلامبیشتر از طرف محرومان پذیرفته شد و از طبقات مرفه گروه کمترى بآنلبیک گفتند.در زمان ما نیز استقبال محرومین از انقلاب اسلامىبیشتر بود زیرا این انقلاب بسود مستضعفین و در جهتخیرمستضعفین یعنى در جهت عدالت است و قهرا چون در جهت استقرارعدالت است لازم است نعمتهائى که در دست عدهاى احتکار شدهاز آنها گرفته شود و در اختیار آنها که محرومند قرار بگیرد.طبیعى است که براى آنکس که باید حقش را بگیرد،قضیه هم فال استو هم تماشا.یعنى هم پاسخگر بفطرتش است و هم چیزى نصیبششده است.ولى آن کس که باید نعمتها را پس بدهد،البتهبفطرتش پاسخ میگوید ولى باید پا روى مطامعش بگذارد.ازاینجهتبراى این فرد پذیرفتن نظم تازه بسیار مشکل است و درستبهمین دلیل،میزان موفقیت در میان این طبقه کم است.
در تفسیر و تحلیل انقلاب ما،گروهى معتقد به تفسیر تکعاملى هستند.مىگویند تنها یک عامل در ایجاد این انقلابدخیل بوده است.البته در میان این گروه سه نظر مختلف وجود دارد.
یک دسته عامل را صرفا مادى و اقتصادى،دستهاى دیگر عامل راتنها آزادى خواهى و دسته سوم عامل را فقط اعتقادى و معنوىمىدانند.در مقابل این گروه،گروه دیگرى قرار دارند که معتقدندانقلاب تک عاملى نبوده بلکه در تکوین و ایجاد این انقلاب هر سهعامل بصورت مستقل دخالت داشتهاند و در آینده،این انقلاب باهمکارى و ائتلاف این سه عامل است که تداوم پیدا مىکند وبثمر میرسد.
اما در کنار این نظرات،نظر دیگرى وجود دارد که خود مانیز موافق آن هستیم.در اینجا کوشش مىکنیم تا حد امکان نظراخیر را تشریح کنیم.انقلاب ایران به اعتراف بسیارى یک انقلابمخصوص به خود استیعنى براى آن نظیرى در دنیا نمیتوانپیدا کرد.در مورد یگانه بودن انقلاب گروهى که بوجود سه عاملمستقل معتقدند میگویند ما در دنیا هیچ انقلابى نداریم کهاین سه عامل در آن دوش بدوش یکدیگر حرکت کرده باشد.
ما نهضتهاى سیاسى داریم ولى طبقاتى نبودهاند،نهضتهاى طبقاتى داریم اما سیاسى نبودهاند.و بالاخره اگر هر دو این عاملوجود داشتهاند،از عوامل معنوى و مذهبى خالى بودهاند.باینترتیب این گروه نیز نظر ما را در مورد منحصر بفرد بودن این انقلاببنحوى مىپذیرند.از نظر ما این انقلاب اسلامى بوده است،امامنظور از اسلامى بودن باید روشن گردد.بعضىها فکر میکنند مقصوداز اسلام تنها همان معنویتى است که در ادیان بطور کلى و از جملهدر اسلام وجود دارد.گروه دیگر میپندارند اسلامى بودن بمعناىرواج مناسک مذهبى و آزاد بودن انجام عبادات و آداب شرعىاست.اما با وجود این تعبیرات،لا اقل بر ما روشن است که اسلاممعنویت محض،آن چنان که غربیها درباره مذهب میاندیشند،نیست.این حقیقت نه تنها درباره انقلاب فعلى،بلکه در موردانقلاب صدر اسلام نیز صادق است.
انقلاب صدر اسلام در همان حال که انقلابى مذهبى واسلامى بود،در همان حال انقلابى سیاسى نیز بود،و در همان حالکه انقلابى معنوى و سیاسى نیز بود،انقلابى اقتصادى و مادىنیز بود یعنى حریت،آزادگى،عدالت،نبودن تبعیضهاى اجتماعىو شکافهاى طبقاتى در متن تعلیمات اسلامى است.در واقع هیچیک از ابعادى که در بالا بآنها اشاره کردیم،بیرون از اسلامنیستند.راز موفقیت نهضت ما نیز در این بوده است که نه تنها بهعامل معنویت تکیه داشته،بلکه آندو عامل دیگر-مادى و سیاسى-را نیز با اسلامى کردن محتواى آنها،در خود قرار داده است.
فى المثل،مبارزه براى پر کردن شکافهاى طبقاتى،از تعالیم اساسىاسلام محسوب مىشود،اما این مبارزه با معنویتى عمیق توام وهمراه است.
از سوى دیگر روح آزادى خواهى و حریت در تمام دستورات اسلامى به چشم میخورد.در تاریخ اسلام با مظاهرى روبرو مىشویمکه گوئى به قرن هفدهم-دوران انقلاب کبیر فرانسه-و یا قرنبیستم-دوران مکاتب مختلف آزادیخواهى-متعلق است.
داستانى که جرج جرداق از خلیفه دوم نقل میکند و آن رابا کلام امیر المؤمنین مقایسه میکند در این زمینه نمونه خوبى است.
مشهور است در وقتى که عمرو عاص حاکم مصر بود، روزى پسرشبا فرزند یکى از رعایا دعوایش میشود،در ضمن نزاع پسر عمروعاص سیلى محکمى بگوش بچه رعیت میزند.رعیت و پسرش براىشکایت پیش عمرو عاص مىروند، رعیت مىگوید پسرت به پسر منسیلى زده و طبق قوانین اسلامى ما آمدهایم تا انتقام بگیریم.عمروعاص اعتنائى به حرف او نمیکند و هر دو را از کاخ بیرون مىکند.
رعیت غیرتمند و پسرش براى دادخواهى راهى مدینه میشوند ویکسر بنزد خلیفه دوم مىروند.در حضور خلیفه رعیتشکایت میکندکه این چه عدل اسلامى است که پسر حاکم،پسر مرا سیلى مىزندو حق دادخواهى را هم از ما میگیرد.عمر دستور احضار عمرو عاصو پسرش را مىدهد، بعد از پسر رعیت مىخواهد که در حضور اوسیلى پسر عمرو عاص را تلافى کند.آنگاه رو به عمرو عاص مىکند ومىگوید: «متى استعبدتم الناس و قد ولدتهم امهاتهم احرارا» از کى تا بحال مردم را برده خودت قرار دادهاى و حال آنکهاز مادر آزاد زائیده شدهاند.
با مقایسه با انقلاب فرانسه،مىبینیم که درست همین طرزتفکر روح آن انقلاب را تشکیل میدهد از جمله این اعتقاد که«هر کس از مادر آزاد زائیده میشود و بنابر این آزاد است»ازاصول اساسى انقلاب فرانسه بشمار میرود.باز در تاریخ اسلام مىخوانیم وقتى مجاهدان صدر اسلام در قادسیه با لشکر رستمفرخزاد فرمانده سپاه ایران روبرو میشوند رستم در شب اول زهرهبن عبد الله سر کرده سپاه اسلام را بنزد خود میطلبد و به او پیشنهادصلح مىکند،باین صورت که پولى بگیرند و برگردند سرجاى خود.
این داستان را ما در کتاب داستان راستان نقل کردهایم (12) و در اینجاقسمتى از آنرا که به بحث مربوط مىشود ذکر مىکنیم.
رستم با غرور و بلند پروازى-که مخصوص خود او بودگفت:شما همسایه ما بودید،ما بشما نیکى مىکردیم شمااز انعام ما بهرهمند مىشدید و گاهى که خطرى شما راتهدید مىکرد ما از شما حمایت و شما را حفظ مىکردیمتاریخ گواه این مطلب است.سخن رستم که به اینجا رسیدزهره گفت:همه اینها که گفتى صحیح است،اما تو بایداین واقعیت را درک کنى که امروز غیر از دیروز است مادیگر آن مردمى نیستیم که طالب دنیا و مادیات باشیم،مااز هدفهاى دنیائى گذشتهایم،هدفهاى آخرتى داریم...
بعد رستم از زهره مىخواهد که در اطراف هدفها و دینخودشان توضیحاتى باو بدهد و زهره در جواب مىگوید: اساس و پایه و رکن آن(دین)دو چیز است،شهادت بهیگانگى خدا و شهادت به رسالت محمد و اینکه آنچه اوگفته است از جانب خداست.رستم مىگوید اینکه عیبندارد دیگر چه؟دیگر آزاد ساختن بندگان خدا،از بندگىانسانهائى مانند خود.
(13) و دیگر اینکه مردم همه از یکپدر و مادر زاده شدهاند،همه فرزندان آدم و حوا هستند،بنابراین همه برادر و خواهر یک دیگرند...
(14) سپس زهره سایر اهداف را تشریح مىکند.غرضم از ذکراین داستان نشان دادن این نکته بود که تعلیمات لیبرالیستى درمتن تعالیم اسلامى وجود دارد (15) .
این گنجینه عظیم از ارزشهاى انسانى که در معارف اسلامىنهفته بود،تقریبا از سنه بیستبه بعد در ایران بوسیله یک عده ازاسلام شناسهاى خوب و واقعى وارد خود آگاهى مردم شد.
یعنىبمردم گفته شد،اسلام دین عدالت است،اسلام با تبعیضهاى طبقاتىمخالف است،اسلام دین حریت و آزادى است.به این ترتیب علاوه بر معنویت،آرمانها و مفاهیم دیگر نظیر برابرى، آزادیخواهى،عدالت و...رنگ اسلامى به خود گرفت و در ذهن مردم جایگزینشد.درستبه دلیل جاى گزینى این مفاهیم در ذهن توده بود کهنهضت اخیر ما نهضتى شامل و همهگیر شد.فکر نمىکنم درشامل بودن این نهضتبتواند کسى تردید کند.نهضت مشروطهیک نهضتشهرى بود نه روستائى اما این نهضت هم روستائى بودهم شهرى.شهرى و روستائى، محروم و ثروتمند،کارگر و کشاورز،بازارى و غیر بازارى،روشنفکر و عامى،همه و همه در این نهضتشرکت کرده بودند و این بدلیل اسلامى بودن نهضتبود که همهگروههاى مختلف در یک مسیر و یک صف قرار گرفتند (16) .
بالاتر از این ایجاد هماهنگى،نهضت ما توانست موفقیتبسیار بزرگ دیگرى کسب بکند و آن از بین بردن خود باختگىملت ما در برابر غرب-بمعنى اعم آن یعنى بلوک غرب و شرقبود.
نهضت ما توانستبمردم بگوید که شما خود یک مکتب ویک فکر مستقل دارید.خود مىتوانید بر روى پاى خود بایستیدو تنها بخود اتکا داشته باشید.
از نظر علماى جامعه شناسى،این مطلب ثابتشده کههمانطور که فرد داراى روح است، جامعه هم روح دارد.هرجامعهاى داراى فرهنگى است که آن فرهنگ روح جامعه را تشکیلمیدهد.اگر کسى در نهضتى بتواند بر روى آن روح انگشتبگذارد،آنرا زنده کند، خواهد توانست تمام اندام جامعه را یک جابه حرکت درآورد.
مدتهاست که برخورد و تلاقى شرق و غرب بوقوع پیوستهو این امر بخصوص در صد سال اخیر شدت بیشترى پیدا کرده است.
مردم مشرق زمین بطور کلى و مسلمانان بخصوص، وقتى خود رادر مقابل غربىها دیدند،احساس کوچکى و حقارت کردند.درکتاب نهضتهاى اسلامى،این نکته را نوشتهام که سید احمد خانهندى یا بقول انگلیسیها،سر سید احمد خان، در ابتدا یکى از سراننهضت اسلامى در هند بود و مردم را علیه امپراطورى انگلیستحریک مىکرد انگلیسىها او را به انگلستان دعوت کردند.سیداحمد خان در اروپا وقتى آن تمدن عظیم اوایل قرن بیستم و آناوضاع باشکوه بریتانیاى کبیر را دید،آنچنان خود را باخت کهوقتى برگشتبه هند تمام افکارش عوض شد.از آن به بعد به مردممىگفت ما راهى نداریم الا اینکه تحت قیمومت انگلستان درآئیم.
و این درست همانند فکرى بود که تقى زاده ما پیدا کرد.
تقى زاده مىگفت ایرانى اگر بخواهد بسعادت برسد باید ازفرق سر تا نوک پا فرنگى بشود.در نقطه مقابل اینها سید جمالالدین اسد آبادى قرار داشت.سید با اینکه در صد سال پیش و دراوج انحطاط مسلمانان زندگى مىکرد وقتى که به غرب رفت،آنجاباین فکر افتاد که باید ملل مشرق زمین را بیدار کرد.باید بآنهاشخصیت داد و باید غرب را در مقابل آنها تحقیر کرد.
خود سیدجمال به این کار همت گماشت.او در مجله عروه الوثقى که درپاریس منتشر مىکرد داستان مسجد مهمان کش را آورده کهداستان بسیار زیبائى است (17) خلاصه داستان مسجد مهمان کش که در مثنوى آمده از این قرار است:مىدانیم که در قدیم مهمانخانهو هتل و از این قبیل اماکن نبوده و اگر کسى وارد محلى مىشد ودوست و آشنائى نداشت،معمولا بمسجد میرفت و در آنجا مسکنمیگزید.مسجد مهمان کش از این جهت معروف شده بود که هرکسى شب آنجا میخوابید صبح،جنازهاش را بیرون میآوردند وکسى هم نمىدانست علت چیست.روزى شخص غریبى به اینشهر آمد و چون جائى نداشت،رفت که در مسجد بخوابد.
مردمنصیحتش کردند که:به این مسجد نرو،هر کس که شب در اینمسجد مىخوابد،زنده نمیماند.مرد غریب که آدم شجاع و دلیرىبود،گفت من از زندگى بیزارم و از مرگ هم نمىترسم و مىروم،ببینم چه میشود.به هر حال مرد شب را در مسجد میخوابد، نیمههاىشب صداهاى هولناک و مهیبى از اطراف مسجد بلند شد،صداهاىمهیبى که زهره شیر را مىترکاند.مرد با شنیدن صدا از جا بلندشد و فریاد کشید:هر که هستى بیا جلو،من از مرگ نمىترسم،من از این زندگى بیزارم،بیا هر کارى دلت میخواهد بکن.بافریاد مرد،ناگهان صداى سهمناکى بلند شد و دیوارهاى مسجدفرو ریخت و گنجهاى مسجد پدیدار شد.سید جمال در پایان مقدمهخود مینویسد: بریتانیاى کبیر چنین پرستشگاه بزرگى است که گمراهانچون از تاریکى سیاسى بترسند بدرون آن پناه مىبرند وآنگاه اوهام هراس انگیز ایشان را از پاى در میآورد.مىترسمروزى مردى که از زندگى نومید شده،ولى همت استواردارد بدرون این پرستشگاه برود و یکباره در آن فریادنومیدى برآورد،پس دیوارها بشکافد و طلسم اعظم بشکند.
(18) خود سید جمال چنین کارى کرد.در زمانى که فکر مبارزه باانگلستان در دماغ احدى خطور نمىکرد،این مرد فریاد مبارزه باسیاست استعمارگرى انگلستان را بلند کرد،و براى اولین بار اینحالتخودباختگى را از مردم گرفت،و براى اولین بار روى خوداسلامى امت مسلمان تکیه کرد.سید جمال براى تمام ملتهاىاسلامى یک منش و یک هویتیگانه قائل بود.اما آنرا یک منپایمال شده،یک من تحقیر شده منى که شرافتخود،کرامت وتاریخ خود را فراموش کرده، مىدانست و معتقد بود که باید اینمن را به یاد خود آورد.به این دلیل بود که سید به تاریخ صدراسلام،به تمدن و فرهنگ اسلام تکیه مىکرد و از این طریق خوداین امت را بیادش میآورد،و به ملل مسلمان روحیه مىداد.البتهروشن است که این حرفها به دلیل آماده نبودن شرایط،در آن زماننمیتوانست تاثیر زیادى داشته باشد،اما به هر حال سید بذر تحولاتو قیامهاى بعدى را کاشت و ما اکنون ثمره و نتیجه آن مجاهدتهارا براى العین مشاهده میکنیم.آنطور که اوضاع سیاسى جهاننشان میدهد الان در تمام کشورهاى اسلامى، نهضتهاى اسلامىبر اساس جستجوى هویت اسلامى پا گرفته است.حتى در کشورهائیکهکمتر اسمى از آنها در وسائل ارتباط جمعى مطرح مىشود،چنیننهضتهائى شروع به رشد کردهاند.همه این نهضتها آنطور کهاز قرائن برمیآید،ماهیتى اسلامى دارند، یعنى براساس طرد همهارزشهاى غیر اسلامى و تکیه بر ارزشهاى مستقل اسلامى،استوارند.
در مورد انقلاب خودمان اگر این نظریه درستباشد کهماهیتى اسلامى دارد (19) ،یعنى انقلابى است که در همه جهاتمادى و معنوى سیاسى و عقیدتى،روح و هویتى اسلامى دارد،درآن صورت تداوم آن و بثمر رسیدنش نیز بر همین مبنا و اساسامکان پذیر خواهد بود.باین ترتیب وظیفه هر یک از ما عبارتخواهد بود از کوشش در جهتحفظ هویت اصیل انقلاب.
یعنىانقلاب ما از این پس نیز باید اسلامى باشد نه مشترک و مؤتلف.
باید اسلامى باشد نه صرفا ضد طبقاتى،باید اسلامى باشد،نهآزادیخواهانه محض و بالاخره باید اسلامى باشد و نه فقط روحانىو معنوى و یا تنها سیاسى.
اما به بینیم چگونه میتوان ثابت کرد که این انقلاب انقلابىاسلامى بوده و هویت دیگرى نداشته.یکى از راههاى شناختانقلاب،بررسى کیفیت رهبرى آن انقلاب و نهضت است.
از نظر رهبرى اینطور نبود که روز اول کسى خود را کاندیدابکند و بعد مردم به او راى بدهند و او را به رهبرى انتخاب کنند وبدنبال آن،رهبر براى مردم تعیین خط مشى کند.
واقعیت اینستکه گروههاى زیادى-از آنها که احساس مسئولیت مىکنندتلاش کردند که رهبرى نهضت را بعهده بگیرند ولى تدریجا همهعقب رانده شدند و رهبر خود به خود انتخاب شد.شما در نظربگیرید که چه تعداد از قشرهاى مختلف،مثلا از روحانیون-چهاز مراجع و یا غیر مراجع-و یا از غیر روحانیون چه گروههاى اسلامىو چه غیر اسلامى،در این انقلاب شرکت داشتند.در این نهضتافراد تحصیلکرده،افراد عامى،دانشجو،کارگرها،کشاورزان، بازرگانان همه و همه شرکت داشتند ولى از میان همه این افرادمختلف،تنها یک نفر،به عنوان رهبر انتخاب شد،رهبرى که همه گروهها او را برهبرى پذیرفتند.اما چرا؟آیا بدلیل صداقت رهبربود؟بیشک این رهبر صداقت داشت ولى آیا صداقت منحصربشخص امام خمینى بود و کسى دیگر صداقت نداشت؟البتهمىدانیم که چنین نیست و صداقت منحصر به ایشان نبود.
آیابدلیل شجاعت رهبر بود و اینکه تنها ایشان فرد شجاعى بودند وغیر از ایشان رهبر صدیق و صادق و شجاع دیگرى وجود نداشت؟
البته کسان شجاع دیگرى نیز بودند.آیا به این دلیل بود که ایشاناز یک نوع روشن بینى برخوردار بودند و دیگران فاقد این روشنبینىبودند؟آیا بدلیل قاطعیت رهبر بود و دیگران فاقد قاطعیتبودند؟
میدانیم که قاطعیت منحصر به ایشان نبود.درست است که همه اینمزایا باعلى درجه در ایشان جمع بود،ولى چنین نیست که اینمزایا-لا اقل با شدت و گسترش کمتر-در دیگران نبود،پس چهشد که جامعه خودبخود ایشان را،و فقط ایشان را به رهبرىانتخاب کرد و هیچ فرد دیگرى را در کنار ایشان به رهبرى نپذیرفت؟