زمانبندى مراحل مختلف دعوت
مهمترین شیوه در این محور، تعیین زمان دقیق فعالیتهاى تبلیغى بر اساس محاسبه شرایط و امکانات موجود است.
پیامبر(ص) با الهام از آیات الهى، تبلیغ بى وقفه دین را باترتیب زمانى منطقى آغاز نمود و استمرار بخشید.
در مورد مراحل اصلى دعوت پیامبر، میان سیرهنویسان اندکى اختلاف نظر وجود دارد؛ گروهى مثل طبرى و ابن هشام همان دومرحله مشهور دعوت نهانى و آشکار مکه را مطرح مىکنند و گروهى نظیر یعقوبى به سهمرحله معتقدند؛ یعنى مرحله انذار خویشاوندان را پیش از دعوت علنى، مرحلهاى جدا دانستهاند(1)، که با توجه به نزول دو آیه جداگانه در باب دعوت عشیره و دعوت همگانى و اقدام مجزاى رسولخدا(ص) براى هر یک، نظریه دوم صحیحتر به نظر مىرسد.
بنابراین مراحل اصلى دعوت پیامبر بهویژه در مکه عبارتند از:
1.دعوت مخفى و انفرادى:
فراخواندن یکایک افراد مستعد و اسلام آوردن عدهاى از اصحاب، پس از نزول آیه <قم فانذر»="" که="" بنا="" به="" روایتى="" که="" در="" طبقات="" ابن="" سعد="" ذکرشده،="" این="" دعوت="" سه="" سال="" طول="" کشیده="" است.(2)="" از="" امام="" صادق(ع)="" نقل="" شده="" که="" فرمود:پس="" از="" نزول="" وحى،="" رسولخدا(ص)="" سیزده="" سال="" در="" مکه="" بماند="" که="" سه="" سال="" آن="" با="" دعوت="" محتاطانه="" و="" پنهانى="" گذشت="" و="" او="" آشکارا="" تبلیغ="" نمىکرد="" تا="" آن="" که="" خداوند="" فرمان="" علنى="" دعوت="" را="" فرمود="" پس="" پیامبر="" دعوت="" خود="" آشکارا="" ادامه="" داد.(3)نیز="" به="" روایت="" طبرى،="" حضرت="" رسول="" از="" ابتداى="" نبوت="" تا="" سه="" سال="" به="" طور="" نهانى="" دعوت="" مىکرده="" است،="" تا="" آن="" که="" مأمور="" به="" اظهار="" دعوت="" شد="" و="" آیه="">قم><فَاصْدَعْ بِما="" تُؤْمَرُ="" وَأَعْرِضْ="" عَنِ="" المُشْرِکِینَ»(4)="" و="" آیه="">فَاصْدَعْ><وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ="" الأَقْرَبِینَ»(5)="" فرود="" آمدند.(6)="" درباره="" فلسفه="" این="" شیوه="" تبلیغى،="" نویسنده="" فروغ="" ابدیت="">وَأَنْذِرْ>
افراد پخته و عاقل و دانا، همواره در راه نیل به مقاصد خود از همین طریق وارد مىشدند و رهبر عالى قدر اسلام از همین اصل مسلم استفاده نمود و سه سال تمام، بدون شتابزدگى در تبلیغ آیین خود مىکوشید و هر کس را که از نظر فکر و استعداد، شایسته و آماده مىدید، کیش خود را به او عرضه مىداشت...
در ظرف این سه سال ابداً دست به دعوت عمومى نزد و فقط با افراد، تماسهاى خصوصى برقرار مىکرد.(7)از جمله نتایج اتخاذ این شیوه این بود که <سران قریش،="" در="" این="" سه="" سال،="" کوچکترین="" جسارتى="" به="" پیامبر="" نمىکردند="" و="" همواره="" ادب="" و="" احترام="" او="" را="" نگاه="" مىداشتند="" و="" او="" نیز="" ظرف="" این="" مدت="" از="" بتان="" و="" خدایان="" آنها="" آشکارا="" انتقاد="">سران>
2.مرحله انذار عشیره با نزول آیه أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ :
در این مرحله که میان مرحله دعوت مخفى آشکار واقع گردید و مدت آن کوتاهتر از دو مرحله دیگر بود، پیامبر(ص) سعى در تشکیل نخستین صف ایمانى و خط دفاعى در مقابل دشمنىهاى روزافزون مشرکان لجوج داشت.
در این مرحله، پیامبر با یارى جستن از تعلقات قبیلهاى خویشانش، سعى در جلب حمایت آنان نمود.
هرچند اتخاذ این شیوه در باره خویشاوندان پیامبر توفیق کامل نیافت و تنها دو عضو از آنان به او گرویدند (خدیجه و على)، اما این از اهمیت این شیوه نمىکاهد، بهویژه این که در دعوت پیامبران دیگر نیز به کار رفته و موفقیت آمیز بوده است.
بههرحال تلاشى براى تشکیل هسته مرکزى دعوت با حضور گروهى است که علاوه بر قرابت ایمانى، تعلق نسبى و خونى نیز با صاحب دعوت دارند.
در این مرحله که میان مرحله دعوت مخفى آشکار واقع گردید و مدت آن کوتاهتر از دو مرحله دیگر بود، پیامبر(ص) سعى در تشکیل نخستین صف ایمانى و خط دفاعى در مقابل دشمنىهاى روزافزون مشرکان لجوج داشت.
بههرحال تلاشى براى تشکیل هسته مرکزى دعوت با حضور گروهى است که علاوه بر قرابت ایمانى، تعلق نسبى و خونى نیز با صاحب دعوت دارند.
3.مرحله دعوت آشکار و همگانى: با نزول آیه شروع دعوت از خانواده و نزدیکان در میان همه مردم، بستگان هر مبلّغ پیش از دیگران با پیام دعوت آشنا مىشوند.
قرابت قومى نیز باعث نزدیکى افکار مىشود.
پس امکان اقناع آنان بیش از دیگران وجود دارد.
بهعلاوه آن که، قرآن مسؤولیت هدایت، ارشاد و کمک به خانواده را لازمتر از هدایت و یارى دیگران مىشمرد؛ بنابر آنچه از مجموع روایات مختلف برمىآید، حضرت، بزرگان قریش را دعوت کرد و از رسالت خود با ایشان سخن گفت و گویا گرچه هیچکدام این دعوت را نپذیرفتند، اما سخنى درشت نیز به او نگفتند، جز ابولهب عمّ پیغمبر که خطاب به بنىهاشم گفت: اىپسران عبدالمطلب !
این زشت است، پیش از آن که دیگران جلو او را بگیرند، شما جلوش را بگیرید.
زیرا اگر در آن وقت که دیگران بخواهند او را بگیرند، شما او را تسلیمکنید، تن به خوارى دادهاید، و اگر بخواهید از او پشتیبانى کنید کشته مىشوید.
ابوطالب گفت: به خدا تا زنده هستیم از او پشتیبانى خواهیم کرد.(15) گسترش دعوت بر اساس شرایط این جنبه از بطن دو شیوه گذشته استنباط و استخراج مىشود، بدین ترتیب که انتقال از یکمرحله و ورود به مرحله دیگر، همواره در تبلیغ حکیمانه نبوى بر پایه دلایلى بوده است که مىتوان ازجمله، به تغییر شرایط، شدت و ضعف دشمنى و عناد مشرکان و یا وضعیت خانوادگى و پشتوانه حقوقى رسولخدا اشاره کرد.
مبلّغ حکیم وظیفه دارد ضمن حفظ روحیه پشتکار و تلاش بىوقفه و پىگیرى اهداف مقطعى نگاه اصلى را متوجه هدف نهایى گرداند و این مهم مستلزم اتخاذ شیوههاى انعطافپذیر و قابل تغییر در مسیر دعوت است.پیامبر بزرگ اسلام، بر این اساس در هر مقطع با در پیش گرفتن شیوههاى جدید، موجبات گسترش دعوت را فراهم مىآورد؛ آنگاه که به هیچ روى امکان تبلیغ دین نبود، تنها با رفتار موحدانه خود و عبادت حنیفانه و عدم احترام بتها و التزام به فضایل اخلاقى به تبلیغ عملى مىپرداخت و آن زمان که ابلاغ دین به تک تک افراد میسر شد، به این کار آغاز کرد، اما اظهار دین میسر نبود.
در مقطع بعد، توانست برخى از مظاهر مسلمانى از جمله طواف و نماز به شیوه مخصوص را در کنار کعبه به نمایش بگذارد.
در کتاب سیره رسول الله آمده است:پس از اسلام آوردن عمر بن الخطاب، مسلمانان جرأت یافتند و تکبیرگویان از خانه بر پا نمودن پایگاههاى تبلیغى برپایى محل یا مراکزى براى تبلیغ، موجب تمرکز بخشیدن به کار دعوت مىشود و از فعالیتهاى پراکنده و بى نتیجه جلوگیرى مىکند.
در دعوت رسولخدا(ص)، پایگاههاى پرجاذبهاى براى سازماندهى و هدایت مردم در نظر گرفته شده است.
در ابتداى دعوت پنهانى، مشهور است که خانه هجرت از جمله اقدامات حضرت رسول(ص) که مصداق بارز ابتکار عمل و انعطافپذیرى در اتخاذ شیوه و استفاده از فرصتهاست، موضوع هجرت مىباشد.
پیامبر، با ابتکار هجرت، به همه مبلّغان آموزش داد که چگونه از شرایط فشار و اختناق، راهى به چشماندازهاى دعوت آزادانه بگشایند، نه آن که با ماندن در محیط فشار، راضى به رکود دعوت شوند.زمانى که همه عرصهها بر پیغمبر تنگ شد و خود را بدون پشتوانه احساس کرد و دندانهاى اشراف قریش را تیزتر دید، با روشن بینى و مطالعه دقیق شرایط مکه و مناطق مجاور، چگونگى اجراى این شیوه را با احتیاط سنجید و در نهایت گروه نخست مهاجران را به حبشه فرستاد و پس از وفات خدیجه و ابوطالب، خود، سفرى هجرتوار به طایف کرد و از آن نتیجهاى نگرفت و حتى با دشوارى (با جوار یکى از مشرکان) به مکه بازگشت.حضرت مىخواست یاران او مدتى از آزار و استهزا و تعقیب قریش در امان باشند، تا شاید زمانى فرا برسد که عده مسلمانان بیشتر و براى اسلام و تبلیغ آن محیط امن ترى بهوجود آید.(19)بر این اساس دو علت براى مهاجرت وجود داشته؛ یکى در امان بودن از خطر و دوم، امکان تبلیغ بیشتر.
امّا برخى علت اصلى هجرت را عمدتاً دریافتن پایگاه جدیدى براى دعوت خلاصه کردهاند: هجرت پیامبر به مدینه، پس از زمینهسازى و آمادگى کامل و دقیق و در شرایطى بسیار حساس و تعیین کننده صورت گرفت، موقعیتى که هجرت را یکى از مراحل خط سیر دعوت الهى اسلام قرار داد.
چه، عکس العمل ها و اقدامات قریش در مکه، عملاً به رکود نسبى دعوت اسلامى انجامیده بود، هرچند افرادى، پیوسته وارد اسلام مىشدند.(20)سید قطب بر این عامل بسیار تأکید دارد که ادامه مىدهد: بدین ترتیب، رسولخدا پایگاهى دیگر غیر از مکه را نیاز داشت که حامى این اعتقاد و عاملى براى خروج از دوران بحران تبلیغ باشد و آزادى پیروان را تأمین نماید و این به نظر من، مهمترین و نخستین عامل هجرت پیامبر بود.
اینان، براى حفظ جانشان به هجرت نرفتند، بلکه براى ایجاد پایگاه و انتقال دعوت روانه شدند، چون همگى داراى قبیله و پشتوانه اجتماعى و حقوقى نیز بودند.(21)به هر حال، علت این هجرت هر چه بوده باشد، کارکرد تبلیغى آن غیر قابل اغماض و تأثیر آن در روند دعوت اجتناب ناپذیر است.
رسول اکرم(ص) با این اقدام، گامهاى اولیه را براى گسترش دعوت به تمام مناطق با استوارى برداشت؛ مسلمانان مهاجر، پس از چند ماهى ترویج آیین مسلمانى، با شنیدن خبر دروغین سجده قریش و اسلام آوردن آنها بازگشتند، اما بنا به روایت واقدى؛پس از بازگشت، قریش برایشان بیشتر سخت گرفتند و خویشان ایشان، بر ایشان ظلم و ستم روا داشتند و مسلمانان آزار و سختى دیدند.
پس حضرت رسول اجازه فرمود که براى بار دوم به حبشه مهاجرت کنند و این خروج دوم، پررنجتربود.(22)از همه مهمتر، هجرت آن حضرت به مدینه است.
در هجرت به مدینه که در سال سیزدهم بعثت صورت گرفت، اولین نکته، انتخاب یثرب پس از بررسى و مطالعه دقیق است که بایستى در آن تمام ملاحظات اجتماعى و سیاسى در نظر گرفته شود.
دیگر این که سبب اصلى هجرت، عدم امنیت براى ادامه دعوت، به ویژه به خطر افتادن جان پیامبر و مرکزیت دعوت با توطئه مردان قبایل مختلف مکه بوده است.
اخذ بیعت از یاران چنان که قبلاً یادآور شدیم، پیامبر اسلام در موسم حج به نزد قبایل مختلف مىرفت و از آنها مىخواست به دعوت حق گرویده، از پرستش بتها دست بردارند.
در سال یازدهم بعثت، در همان موسم، شش یا هفت نفر از مدینه از قبیل خزرج در عقبه اولى واقع در منا با پیامبر ملاقات کردند و پس از شنیدن دعوت الهى، با توجه به سابقه ذهنى نسبت به ظهور پیامبر جدید که از زبان یهود مدینه شنیده بودند، آن را پذیرفتند.
این عده در مدینه، آیین جدید را ترویج کردند، به طورى که خانهاى در مدینه نماند که از پیغمبر سخن به میان نیاید.
در سال بعد، دوازده تن از مدینه که افراد سال قبل نیز در میان آنان بودند در همان عقبه اولى به زیارت پیامبر نایل شدند.
اینان نیز که چند نفرشان از قبیله اوس بودند، بیعت کردند.
این همان بیعت یا پیمان اول عقبه است.(23) اقدام مهم تبلیغى رسولخدا در این موقعیت، اعزام مصعب بن عمیر براى نمایندگى خود و آموزش دین و قرآن است که بهرهبردارى مناسب از موقعیت را حکایت مىکند.مصعب، پس از تبلیغ مستمر و موفق خود، در موسم حج سال بعد، به همراه 75 نفر مسلمان مدنى به مکه آمد.
آنان خواستار ملاقات با پیامبر و بیعت شدند.
رسولخدا، وعده اواخر شب در جنب عقبه اولى را معین فرمود.
در آنجا پس از گفتوگوهایى صمیمانه از آنان پیمان وفادارى و حمایت و تلاش در راه دعوت اسلام گرفت و به پیمان دوم عقبه و پیمان جنگ و پیکار (بیعهالحرب) شهرت یافت.(24)با اندک مطالعه و دقت در تاریخ اسلام روشن مىشود که این اقدامات و پیمانهاى متعاقب آن، تأثیر شگرفى در گسترش حساب شده دعوت و بهویژه فراهم شدن زمینه براى هجرت تاریخساز حضرت بر جاى نهاد.از سوى دیگر، با توجه به شرایط خاص اجتماعى عربستان واهمیت حلف و پیمان در میان عرب جاهلى به عنوان تنها عامل ثبات ومسالمت و ضامن همزیستى میان قبایل و تیرههاى مختلف، حساسیت و اهمیت این بیعتها آشکارتر مىگردد.
بخش دوم: مدارا و نرمش در برخورد و معاشرت پاسخ آرام به شبههها و تهمتها تاریخ اسلام بیانگر آن است که زشتترین نوع برخورد از جانب مشرکان و سران قریش با پیامبر بزرگوار اسلام صورت گرفت و شخصیت بى نظیرش آماج تیرهاى تهمت و دشنههاى دشنام کوردلان واقع گردید، اما پاسخ آن حضرت، پیوسته همراه با کرامت نفس و برخاسته از مجد و بزرگمنشى ویژه او بود.
این خصلتى است که خداوند به سبب آن بر پیامبر منّت گذاشته است: أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؛ آیا ما به تو شرح صدر عطا نکردیم.
نگاهى به مناظره و گفتوگوها و حوادث پیش آمده میان پیامبر و مخالفان، بویژه جریان مباهله و گفتوگو با یهود و نصارا وهمسخنى با برخى از اشراف قریش، حاکى از این معناست.
به عنوان مثال، ابن هشام در سیرهاش مىگوید:علما و احبار یهود، از پیامبر، بسیار پرسشهاى عیب جویانه و معاندانه مىکردند و شبهاتى به منظور خلط حق و باطل مطرح مىساختند و پیامبر با راهنمایى قرآن، به طور کامل پاسخ آنها را مىداد، مؤمنان نیز مسایلى درباره حلال و حرام مىپرسیدند که پاسخ کافى داده مىشد.(25)همچنین در بحارالأنوار روایت شده است: زن ابولهب که عادت داشت خاشاک در راه پیغمبر بریزد و حطب بر دوش کشد (برخى مفهوم این عبارت را سخن چینى دانستهاند) پس از نزول سوره تبّت به مسجدالحرام آمد و دنبال پیامبر مىگشت تا پاسخش بگوید.
اما او را نیافت.
پیامبر آیهاى خواند و به واسطه آن از دید او پنهان شد.
قرآن مىفرماید: وَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآن جَعَلْنا بَیْنَکَ وَبَیْنَ الَّذِینَ لایُؤْمِنُونَ بِالآخِرَهِ حِجاباً مَسْتُوراً.(26)پس نزد ابوبکر ایستاد و گفت: یا ابابکر!
شنیدهام دوستت مرا هجو کرده است...
وحتى در جایى از اسماء بنت ابى بکر نقل شده چون این سوره فرود آمد، ام جمیل، زن ابولهب مىگفت: مُذَمَّماً اَبَیْنا وَدینَه قَلَیْنا وَ اَمْرَهُ عَصَیْنا، اما پیغمبر در پاسخ این همه سمپاشى و تبلیغات سوء فرمود: خدا (مکر اینان را) از من دور گرداند.
اینها مذمت شده (مُذمَّم) را سرزنش مىکنند در حالى که من ستوده (محمد) هستم (یعنى خطاب آنها به من نیست و این برخورد از نوع وإذا خاطَبَهُمُ الجاهِلونَ قالوا سَلاماً بود).(27) مؤلف کتاب الاحتجاج نیز در ضمن نقل یکى از مناظرههاى پیامبر با مشرکان به نقل از امام حسن عسکرى(ع) چنین مىنویسد: سپس رسولخدا در پاسخ شبههها وتهمتهاى عبدالله بن ابى اُمیّه مخزومى فرمود: مرونت و آسانگیرى در مسایل شخصى در بحث شیوه سازشناپذیرى پیامبر در اصول، به این شیوه نیز اشاره شد.
پیامبر(ص) در زندگى فردى، معاشرتها و برخوردهاى خود با دیگران، به سادگى از آنچه در اختیار داشت مىگذشت و هرگز درباره دیگران سختگیرى نمىکرد، به طورى که برخى نویسندگان تسامح و نرمش اخلاقى را یکى از اصول و محورهاى حاکم بر شیوههاى دعوت و زندگى او شمردهاند.(29)استاد شهید مرتضى مطهرى مىگوید: از لحاظ معاشرتهاى فردى، از انس بن مالک روایت شده که یا عثمان، لم یُرسِلْنى اللهُ تعالى بالرُهبانیه ولکن بَعَثَنى بالحَنِیفِیّه السَهْلَه السَمْحَه؛(34) اى عثمان، خداوند متعال مرا با رهبانیت نفرستاده بلکه مرا به شریعت و دین حنیف و آسان و با گذشت مبعوث کرده است.
از دیگر صفات بارز آن حضرت که از مدارا و نرمخویى او سرچشمه مىگیرد در عبارت زیر به چشم مىخورد: خدا مرا براى تبلیغ فرستاده نه براى سرزنش و عتاب و عیبجویى.
و در جایى خود را مانند پدر براى امتش قلمداد مىکند: إنّما أنا لکم مثلُ الوالِدِ لِوَلَدِهِ؛(36) همانا من براى شما چون پدر براى فرزندان هستم.
روشن است که چنین خصلتهایى، تا چه اندازه در نرم کردن دل مخاطبان و قبول دعوت مؤثر و نافذ خواهد بود.
اگر این رفق و مدارا نبود احساسات دلها پیرامون او گرد نمىآمدند و اگر این بردبارى و حلم زایدالوصف و رعایت عواطف و صمیمیت و تواضع با مردم نبود هرگز این تأثیر در نفوس امکانپذیر نمىگشت و جانهاى آدمیان با او همراه و پذیراى وحى الهى نمىشدند.(37) ارتباط صمیمى با همگان رفتار پیامبر با مردم، اعم از مؤمن و کافر از موضع شفقت و مهرورزى و دوستى خالصانه بود.
او مشرکان را به مثابه بیمارانى مىنگریست که نیازمند پرستارى دلسوز براى معالجه و مداوایند؛ طبیبى که دردشان بشناسد و مرهمى بر آن بنهد، در نظر او مؤمنان نیز همواره محتاج مراقبت حکیمانه به منظور رشد ایمان و سلوکشان مىباشند.
بدین جهت، پیامبر در صدد ایجاد ارتباط صمیمى و طرح دوستى خالصانه باآنان بود؛ شفقت بر منحرفان در جهت نرم کردن دل و آماده کردن آنان براى پذیرش دعوت و دوستى عمیق بامؤمنان با هدف تخلّق بیش از پیش آنان به فضایل اعتقادى و اخلاقى.تردیدى نیست که این شیوه مبتنى بر اصولى پذیرفته شده در روانشناسى و علم تربیت است.
هرگاه دل انسان به صاحب عقیده و مرامى مایل گشت و الفت و تعلّق باطنى میان آن دو برقرار شد، پذیرش عقیده به آسانى صورت مىگیرد، برخلاف آن که میان دو طرف، نفرت و شقاق باشد.نمونه ارتباط صمیمى با مشرکان را در داستان عدّاس، غلام شیبه و عتبه شاهدیم؛ وقتىپیامبر از اسلام آوردن قبیله ثقیف ناامید شد و به حال نومیدى به خدا پناه آورد و عتبهوشیبه او را دیدند و به غلام نصرانى خود، عدّاس گفتند که از او پذیرایى کند.
مطابق نقل ابنهشام:عدّاس چنان کرد و طبقى از انگور پیش رسولخدا آورد.
پیامبر چون بر آن خوردنى دست گذاشت، بسمالله گفت.
عدّاس نگاهى به پیامبر کرد و گفت: به خدا سوگند؛ کسى در این سرزمین چنین کلامى نمىگوید.
پیامبر(ص) فرمود: روایت زیر در کیفیت برقرارى ارتباط صمیمى مؤمنان با پیامبر بس گویاست:از امام صادق(ع) روایت شده که فرمود: رسولخدا نگاههاى خود را به تساوى میان اطرافیان تقسیم مىکرد.
او هیچگاه پاى خود را پیش یارانش دراز نکرد و چون مردى از اصحاب با او مصافحه مىنمود، پیامبر قبل از او دستش را عقب نمىکشید.
و چون به این موضوع پى بردند، هنگام مصافحه، دستش را کمى مایل مىکرد، پس آن مرد، دستش را کنار مىکشید.(39)همچنین از على(ع) روایت شده است:رسولخدا(ص)، هر گاه کسى را افسرده مىدید با خوشرویى و مزاح او را شادمان مىساخت و مىفرمود: او نرمخوترین و در معاشرت بزرگوارترین مردم بود.
سرانجام، نتیجه آن بود که (عادت پیغمبر چنین بود که) مریض را عیادت مىکرد و جنازه را مشایعت مىنمود و دعوت برده را اجابت مىکرد.(43)در روایت و کانَ رسولُ اللهِ(ص) ...
یُؤَلِّفُهم و لا یُنَفِّرُهم؛ رسولخدا با مردم انس مىگرفت و آنان را از خود دور نمىساخت.(44) و طبق بیان زیر بر این روش تأکید فراوان داشت: المؤمنُ مألفهٌ و لا خیرَ فیمن لا یَألَف و لا یُؤلَف (مؤمن، الفت گیر است و کسى که الفت نگیرد و کسى نیز با او مأنوس نشود، خیرى ندارد.)؛(45) چرا که هر مؤمن مأمور ترویج ایمان است و این مهم نیازمند الفت و انس با انسانهاست.
تحمل ایذاى مشرکان و حتى مسلمانان دعوت الهى مأموریتى سخت است که جز شکیبایان و سخت جانان از عهده آن برنمىآیند و دشوارىهایش را برنمىتابند.
صرف نظر از عناد و لجاجت و حقناپذیرى برخى، آنچه بیش از همه باعث دشوارى کار مىگردد ایذاءها و استهزاءهاى مخاطبان دربرابر صاحب دعوت است.
پیامبر گرامى، از آنجا که در تبلیغ دین خدا بیان جامع و کلام آخر را مىگفت، بیشترین آزارها را نیز تحمل کرد تا آنکه این جملهها بر او نازل شد: وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أنَّکَ یَضِیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ(46) و خود در عکس العمل نسبت به آزارها گفت: ما اُوذِىَ نبىٌ مِثلَ ما اُوذیتُ، هیچ پیامبرى به اندازه من در راه دعوت مورد آزار قرار نگرفت.
نیز در پایان چند روایت بازگو کننده شیوه تبلیغى رسولخدا، بدگوئیها و دشنامهاى ابولهب و دیگر سران معاند قریش ذکر شده است: از جمله اینکه وقتى رسولخدا به قبایل مراجعه مىکرد و جمله مشهور قُولُوا لا إلهَ إلّا اللّه تُفْلِحُوا و پیامهاى دیگر تبلیغى را ابلاغ مىفرمود، ابولهب بلافاصله مىگفت: از او پیروى نکنید که صابئى و دروغگوست.
در نتیجه به بدترین شکل، درخواست پیغمبر را رد مىکردند و او را مورد اذیت قرار مىدادند و مىگفتند: خانواده و قبیله تو، تورا بهتر مىشناسند که از تو پیروى نمىکنند.
این چنین با او مجادله مىکردند و او بهنرمى پاسخشان مىداد و به دین خدا فرا مىخواند ودر نهایت (با دلسوزى تمام) مىگفت: اللهمَّ لَو شِئتَ لمْ یَکونُوا کَذلکَ، خدایا اگر تو بخواهى، اینان تغییر خواهندکرد.»(47) در میان صف مسلمانان نیز گروهى بیمار دل که ایمان در دلشان رسوخ نکرده بود، پیامبر را آزار مىدادند: وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِىَّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَیُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَهٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ یُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ؛(48) و ازایشان کسانى هستند که پیامبر را آزار مىدهند و مىگویند: او زود باور است.
بگو: گوش خوبى براى شماست، به خدا ایمان دارد و [سخن] مؤمنان را باور مىکند و براى کسانى از شما که ایمان آوردهاند رحمتى است و کسانى که پیامبر را آزار مىدهند عذابى دردناک دارند.جالب این است که این آزار دربرابر لطف و رحمت و عنایت بىشایبه پیامبر به آنهاست، چه، او را اُذُن (گوش، خوش باور، زودباور) مىخواندند؛ زیرا با نهایت عطوفت و مهربانى سخنان آنها را مىشنید و حمل بر صحت مىکرد.
آیه دیگر نیز بر ایذاى برخى از مسلمانان نسبت به پیامبر اشعار دارد: إنّ الَّذِین یُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَه لَعَنَهُمُ اللّهُ فِى الدُّنیا وَالْآخِرَهِ وَأعدّلَهُم عَذاباً مُهِیناً؛(49) بى گمان، کسانى که خدا و پیامبر او را آزار مىرسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنتکرده و برایشان عذابى خفت آور آماده ساخته است.
بخش سوم: ابراز محبت و جلب اعتماد اعطاى بخشش و هدیه به افراد و قبایل در جملاتى که از امیرمؤمنان(ع) در توصیف فضایل رسولخدا نقل شده، نخستین وصف، اشاره به جود آن حضرت است:کان إذا وَصَفَ رسولَ الله قال: کان أجودَ الناس کَفّاً؛(50)چون رسولخدا را وصف مىکرد مىگفت: او سخاوتمندترین مردمان بود.
در راه دعوت اسلامى، یکى از راههاى نفوذ در جان مخاطبان و بهدست آوردن دل آنان، بخشش مالى بوده است، بنا به نقل کتب سیره، پیامبر به وفد بنىتمیم که براى اظهار مسلمانى به حضورش شرفیاب شدند جوایز نیکویى اهدا کرد.
همچنین عطایاى ارزشمندى مانند طلا، نقره، آب و زمین به وفدهاى جرش، همدان، سلامان، و وفد طىّ که براى ملاقات و استماع دعوت پیامبر آمده بودند اهدا گردید.(51)درباره هیأتهاى اعزامى بنىحارث و بنىسعد بن بکر نیز گفتهاند که چون به حضور پیامبر رسیدند پیامبر با پذیرایى و استقبال گرم از آنها، به درخواستهایشان پاسخ مثبت داد و حتى با هدیه و صلهاى ایشان را بدرقه نمود و جملگى با اسلام از پیامبر جدا شدند.(52) خوشبینى به مؤمنان بر اساس آیه کریمه یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ(53) (اى ایمان آوردگان از بسیارى از گمانها بپرهیزید که پارهاى از گمانها گناه است) مبلّغ هوشیار نمىتواند در ارتباط متقابل با مخاطبان، راه بدبینى بپیماید.
از سویى، اگر اعتماد آنان را طالباست، خود نیز ناگزیر از اعتماد به آنهاست.
پیامبر(ص) با عنایت به کرامت وعزتى که براى آدمى بهویژه مؤمن قایل بود هرگز با چشم بدبینى و سوءظن به گفتار و کردارشان نمىنگریست و حتىالامکان حمل بر صحت مىنمود؛ بهگونهاى که حتى برخى ظاهربینان، این صفت را ناشى از غفلت یا بى تفاوتى او پنداشتند؛ مىگفتند او مانند گوش است؛ مىشنودو باور مىکند و عکسالعملى ابراز نمىدارد.
در سیره ابن هشام، ماجرا اینگونه ذکرشده است: پیامبر در حسن ظن به اصحاب و تصدیق خوشبینانه کلامشان اصرار داشت، که گاهى دشمنان ومنافقان، آن را دستاویزى براى کاستن منزلت پیامبر قرار مىدادند؛ نبتل بن حارث از منافقانى بود که گاهى با پیامبر گفت و شنودى داشت.
اوست که به منافقان گفت: پیامبر این حاوى درس بزرگى براى مبلّغان و مربیان جوامع است که به مخاطبان خویش، بدبینانه ننگرند و به این سخن امیر مؤمنان، که ترجمان کامل سیره پیامبر و قاعده اساسى در دعوت دینى است توجه نمایند:ضَع أمر أخیک على أحسنه حتّى یأتیک ما یغلبک منه ولا تظنّنّ بکلمه خرجت من أخیک سوءاً و أنت تجد لها فى الخیر محملاً؛(55)کار برادر دینىات را به بهترین وجه حمل کن تا آنجا که ظن غالب براى تو پیدا شود، ونسبت به سخنى که از دهان برادرت بیرون آید تا وقتى که مىتوانى محمل خوبى براى آن بیابى، گمان بدنبر.
عفو و گذشت زاید الوصف اگر انتقام، حالت انبساط و تشفّى خاطر زودگذرى فراهم مىسازد، عفو و گذشت، شادمانى و انبساط روحى طولانى ترى حاصل مىکند، به علاوه این که کرامت و بزرگوارى عفوکننده را همواره در ذهن مخاطبان تداعى مىکند.
رسولخدا(ص) در عرصه تبلیغ و در برخورد با اصرار مشرکان بر شرک و کفر، نه تنها عفو و گذشت در پیش مىگرفت، بلکه با ارشاد الهى براى آنان استغفار نیز مىکرد وهدایتشان را از خداوند مىطلبید.وَلَوْ کُنتَ فَظّاً غلِیظَ الْقَلْبِ لَا نْفَضُّوا من حَولِکَ فَاعْفُ عَنهُمْ واستغفِرْ لَهم...؛(56) و اگر تند خو و سخت دل بودى، قطعاً از پیرامون تو پراکنده مىشدند.
پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه....
ابن اسحاق نقل مىکند که روز فتح مکه، سعد بن عباده» چنین رجز مىخواند: الیومُ یَومُ المَلْحَمَهِ، اَلْیَوم تُسْتَحَلُّ الْحُرمَهُ (امروز روز کشتار و انتقام است، امروز روز شکستن حرمتهاست)...
پیامبر على بن ابىطالب را مأمور کرد تا پرچم را از او بگیرد و فرمود: اَلیَوم یَومُ المَرْحَمَهِ (امروز روز رحمت و مهربانى است) و فرمود: اى قریشیان!
تصور مىکنید من با شما چه رفتارى مىکنم؟
گفتند: رفتار نیکو، چون تو برادر کریم و برادرزاده بزرگوار ما هستى.
فرمود: اِذْهَبُوا اَنْتُمُ الطُّلَقاءُ (بروید که همه تان آزادید.).(57)نیز گفتهاند که رسولخدا فرمود: من همان سخن را مىگویم که یوسف به برادرانش گفت: لا تَثریبَ علیکم الْیَومَ یَغفِرُ اللهُ لکم و هو ارحمُ الراحِمینَ(58) (سرزنشى بر شما نیست امروز.
خدا شما را مىآمرزد، که او مهربانترین مهربانان است.)نمونه دیگر رفتار کرامت آمیز و عفو رسولخدا در برخورد با عکرمهبن ابى جهل» مشهود است.
مطابق نقل سفینهالبحار، وى یکى از چهار نفرى بود که پیامبر در فتح مکه خونشان را به سبب جنایتهاى بىشمارشان مباح دانسته بود.
عکرمه پس از فرار به بیابان و دریا، پس از مدتى بازگشت و اسلام آورد و بیعت کرد.
پیامبر او را در آغوش گرفت و فرمود: سوار مهاجر خوش آمد.
مسلمانان گفتند: این پسر دشمن خدا ابو جهل است.
او به پیامبر شکایت آورد و پیامبر آنان را منع کرد و سپس او را عامل زکاتهاى قبایل هوازن نیز قرارداد.(59)عبدالله بن الزبعرى السهمى، شاعر معروف قریش، که جسارتها و دشنامهاى بدى نثار پیامبر و مسلمانان کرده بود، هنگام فتح مکه گریخت و پس از چندى آمد و عذرخواهى کرد و اشعارى در این زمینه سرود.
حضرت عذرش پذیرفت و او مسلمان شد.
از جمله اشعار او این بیت بود: فَاغْفِرْ فِداً لکَ والِدَىَّ کِلاهُما زَلَلى فَإنَّکَ راحِمٌ مَرْحُومٌ(60) پس پدر و مادرم به فداى تو باد، از خطایم درگذر که تو مهربان و صاحب مرحمتى!
درضمن بیانات مبسوط حضرت امیر(ع) در پاسخ پرسش فرزندش امامحسین(ع) درباره سیر حضرت رسول، این جملات به چشم مىخورد: رسولخدا بر اسائه ادب شخص غریب در پرسش و گفتار شکیبا بود، تا آنجا که اصحاب در صدد برخورد با آن شخص مىشدند و (آن حضرت) مىفرمود: مشورت با مؤمنان رایزنى و مشورت با افراد، از راههاى مؤثر جلب اعتماد و باعث پیشرفت امور بهنحو مطلوب مىگردد.
هرچند همه مؤمنان، موظف به اطاعت محض از رسولخدا و کنارنهادن دیدگاههاى خود به هنگام اظهار نظر پیامبر بودند، اما شیوه ایشان در ابعاد مختلف زندگى، بهویژه در جنگها، رجوع به کارشناسان و افراد خبره بود.
این باعث مىشد، مؤمنان خود را شریک دعوت بدانند و براى به هدف رسیدن آن تلاش خالصانهترى به عمل آورند.
وحى الهى نیز به او سفارش مىکرد: وشاوِرْهُم فِى الأمر فإذا عزمتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّه.(62)از حضرت رضا(ع) نقل شده که درباره سیره پیامبر(ص) فرمود:إنّ رَسولَ الله کان یَستشیر أصحابه ثمّ یعزم على ما یرید؛(63)رسولخدا با یارانش درباره قضایا مشورت مىفرمود و آنگاه تصمیمنهایى را مىگرفت.
از نمونههاى برجسته مشورت پیامبر، جنگ بدر است که آن حضرت در اصل جنگ، تعیین موضع نبرد و موضوع اسیران، با یاران خود مشورت کرد.
نتیجه آن شد که ابتدا عدهاى از جنگ شانه خالى کردند و گروه بیشترى تبعیت و آمادگى کامل خود را اعلام نمودند و گفتند: ما سخنى را که بنىاسراییل به موسى گفتند به تو نمىگوییم (اذْهَبْ أنت و ربّکَ فَقاتِلا إنّاههنا قاعِدُون) بلکه مىگوییم تو و پروردگارت بجنگید و ما هم همراه شما مىجنگیم.
در این ماجرا، رسولخدا چند بار مشورت یاران را طلبید و فرمود: أشیروا عَلَیَّ أیّها الناس (رأى خود را به من بگویید).
انصار نیز در پاسخ از زبان سعدبن معاذ، اظهار اطاعت کردند و آمادگى خود را براى جنگ اعلام داشتند.
پیامبر پس از این مشورتها عزم خود را جزم و تصمیم نهایى را گرفت و فرمود: بهراه افتید.
مژده باد شما را، که خداوند وعده پیروزى بر قریش یا تصاحب کاروان را داده است.» و حرکت را آغاز کرد.(64)در نبرد احد نیز، رسول اکرم با اصحاب خود به رایزنى پرداخت و در خصوص شیوه مقابله با دشمن به گفتوگو نشست.
فرمود: أَشیروا عَلَىَّ (دیدگاههاى مشورتى خود را براى من بازگویید.) عبدالله بن اُبىّ پیشنهاد کرد که در شهر بمانند و با دشمن روبهرو شوند.
جوانان نورس و برخى از رجال بزرگ اسلام، از جمله حمزه و سعدبن عباده به پیکار در خارج شهر نظر داشتند.
گفتند: اى رسولخدا مىترسیم دشمن گمانکند ما از ترس مقابله با آنها از شهر خارج نشدهایم و این موجب جرأت و گستاخى آنها بر ما بشود.
آنگاه خود را خواستار اِحْدَى الْحُسْنَیَیْنِ» شهادت یا پیروزى معرفى کردند.
سرانجام، پیامبر بر اساس رأى اکثریت، عزم پیکار در بیرون شهر فرمود و لباس رزم پوشید.(65)اینگونه مشورت کردن، خط مشى آن حضرت بود، چنان که در نبرد احزاب نیز با اصحاب خود مشورت کرد.
در پیکارهاى بنىقریظه و بنىنضیر که از یهود مدینه بودند نیز چنین کرد.
همچنین در روز حدیبیه و در فتح مکه، زمانى که شنید ابو سفیان مىآید و در غزوه طایف، پس از محاصره آنها و در غزوه تبوک، با اصحاب خود مشورت کرد.(66)مشورت پیامبر با یاران تنها به مسایل جنگ منحصر نبوده، بلکه در سایر امور مثل قضایاى خانوادگى و اجتماعى و نیز تعیین افراد اعزامى براى اداره مناطق و مأموریتهاى دیگر نیز بوده است.(67)رسول گرامى (ص)، علاوه بر آن که خود اهل مشورت بود، دیگران را نیز توصیه مىفرمود که به سیره او تأسّى جسته و تنها به رأى و نظر خویش اعتماد نکنند و به رایزنى با دیگران و جلب دیدگاههاى آنان همت گمارند؛ هنگامى که على(ع) را به یمن اعزام نمود فرمود: یا عَلیُّ...
و لا نَدَمَ مَن اِسْتَشارَ(68) (پشیمان نشد آن کس که مشورت کرد).باید توجه داشت که قلمرو مشورت پیامبر، امور و مسایلى است که اوامر و نواهى صریح خدا و رسول بدان تعلق نگرفته باشد، اما در آنجا که حکم و قضاى الهى و یا مشیت نبوى صادر گردیده است، جایى براى اظهار نظر مؤمنان نیست.
چه، خداى تعالى فرمود:وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَهٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ.(69) ترویج فرهنگ اخوت جامعه اسلامى به مثابه پیکرى واحد، نیازمند پیوند و همبستگى احزاب و عناصر خود است و هر چه این همبستگى و اخوت ایمانى فزونى یابد، امکان تحقق فضایل بیشترى در میان مردم میسّر مىگردد؛ زیرا بسیارى از قوانین اخلاقى اسلام در اجتماع به منصه ظهور مىرسد.
این عقد اخوت در میان مردمى که پیوسته در آتش رقابتهاى قبیلگى و چشم و همچشمىهاى طایفهاى و تعصبات خونى و نژادى مىسوختند، تحولى شگرف برپاکرد و برادرى و همبستگى اسلامى را جایگزین عوامل جدایى و تفرقه نمود.
مواسات و کمک به هر نحو ممکن پیامبر(ص)، در سیره تبلیغى خود، جایگاه ویژهاى براى انجام دادن امور خلایق و برآوردن نیازهاى آنان معتقد بود و بر اساس مواسات اسلامى، صمیمانه در خوشى و ناخوشى، شدت و فرج، راحت و غم مردم با ایشان همراهى و همدردى مىکرد و از هیچ کمکى به مؤمنان دریغ نمىفرمود، در معانى الاخبار آمدهاست:مَن سألَهُ حاجهً لم یَرْجِع إلّا بِها أو بمیسورٍ من القولِ؛(76)هر کس از او حاجتى خواست، از محضر او بازنگشت مگر با حاجت برآورده و یا سخن و پاسخى نیکو.
او حتى در حال نماز، حاجت نیازمندان را در نظر داشت؛رسولخدا(ص) هرگاه در حال نماز بود و کسى در کنار او مىنشست، نماز را کوتاهمىکرد و به او مىگفت: حاجتى دارى؟
پس چون نیاز او را برآورده مىکرد به نماز بازمىگشت.(77)نیز از امام صادق(ع) نقل شده است که؛