زندگی
تقسیم مراحل اعتباری در طول حیات انسان از نظر قرآن مجید
خداوند می فرماید : این زندگی دنیا، این زندگی که بشر با این صحنه وسیع و اعتبارات و خواسته ها و آرزوها که عمر خود را بر اساس آنها سپری میکند، و ساعات و دقائق خود را بر آنها منطبق می نماید، و بالاخره با دست تهی از دنیا می رود، از پنج موضوع خارج نیست.
این زندگی که انسان را از حقایق دور نموده و حقیقتاً دوران زندگی حیوانات و بهائم است، مرکب است از « کِعب» بازی بدون خواهش نفسانی، « لهو» کارهایی که انسان روی تمایلات نفسانی انجام می دهد و غرض عقلانی صحیحی بر آن ناظر نیست، « وزینَه » یعنی روی باطل و اعتبارات را به لباس حقیقت پوشانیدن و امور فانی را به صورت امور باقی جلوه دادن، « تَفاخُر بَینَکُم » و خودپسندی نمودن بر اساس تفاخر و مباهات امور زندگی خود را بنا نهادن، « و تکاثر فی الأموال و الأولاد» و پیوسته به دنبال زیاد نمودن مقدار اموال و تعداد اولاد بر آمدن است.
مرحوم شیخ بهاء الدین عاملی(ره) کلام لطیفی درتفسیر این آیه دارد و می فرماید : «خداوند این پنج مرحله را به موازات سیر عمر افراد بشر بیان فرموده است.
انسان در مرحله اول زندگی که دوران صباوت است، به بازی مشغول می گردد، در دوران بلوغ به لهو وامور مشهیانه دست می زند، در هنگام جوانی زینت به حد اعلا به او روی می آورد و در نیمه عمر به تفاخر و حس تفوق می پردازد و بالاخره در دوران پیری زیاد نمودن اموال و اولاد در سر او می افتد.
طبع بشر چنین است که در هر اساسی تربیت شود، نفس او هم بر همان اساس است و احوال گذران او به صورت ملکات ثابته در می آیدو البته چون خود را بر محور قانون دین وحق تربیت نموده، بنابراین در آخر عمر نتیجه نفسانی او همان تراکم احوال و تحجر خاطرات وافکار اوست.
در عالم جان و حقیقت و نتیجه این عالم که عالم آخرت است مردم به دو دسته تقسیم می شوند : 1- کسانی که به امور ظاهر قناعت نموده و از زینت و غرور دنیا و از اعتبارات و لذات موقتی قدمی فراتر نمی گذارند و کام آنها از حیات سرمدی سیراب نگشته و به معدن عظمت و لقای خدای خود نائل نشده، و در پرتو صفات جمال او از جذبات ربانی بهره مند نشده و هرچه بوده برای آنها سرابی بیش نبوده است.
و در آخرت نتیجه آنها محرومیت است.
2- کسانی که امور ظاهری دنیا را عنوان عالم ابدی قرار نداده و خود را در کام سهمگین اعتبارات فانی دنیا رها نکرده اند، وجود و قوای خود را صرف لذات زودگذر نکرده و به سراب آب، اکتفا نکرده اند، بلکه نظر به باطن این عالم نموده و از حیات ثمر بخش ابدیت زندگی یافته و به لقاء جمال خداوند و دلبستگی به انوار سرمدی بهره مند شده اند.
نتیجه استقامت و پایداری برای وصول به مقام عظمت و مقاومت در مقام متین صدق و حقیقت همانا رضوان خدا و کامیابی از صفات حسنی و اسماء اولیای او بهره مندی از مقام مغفرت است.
« در قرآن کریم آمده است : سبقت بگیرید به سوی مغفرت پروردگارتان و بهشتی را که وسعت آن به اندازه آسمان و زمین است، آن بهشتی را که برای مؤمنین به پرودگار و گرویدگان به پیغمبرانش آماده و مهیا شده است.
سرآمد زندگی و اجل معین در قرآن کریم در قرآن کریم آمده است : «پروردگار آن کسی است که شما را از گِل آفرید و سپس اجلی قرار داد و لیکن اجل مسمی در نزد خداست.» اجل دو معنی دارد : 1- مدت و زمان؛ اجل فلان کس پنجاه سال است.
یعنی مدت عمر او این مقدار است.
« لکل امه اجل» برای هر گروهی مهلت و زمان خاصی است.
2- رأس و سرآمد مدت؛ اجل دنیا یعنی نقطه سرآمد آن که باید در آن نقطه دین پرداخته شود.
« فاذا جاء اجلهم» زمانیکه رأس مدت زندگی آنها بیاید.
در سوره سبأ آیه 30 آمده است : « ای پیغمبر بگو برای شما وعده روزی خواهد رسید، که در آن نمی توانید ساعتی را تأخیر اندازید و نه آنکه ساعتی جلو بیفتد.» خداوند می فرماید : « ما آنها را تحت اجل معلوم و تعیین زمان مشخص خلق کردیم.» معلوم می شود مدت همه آنها از جمله مدت حیات انسان معلوم و محدود است و نمی توانند بیش از آن زمان و اجلی که برای آنها مقرر شده است، زیست کننده کمال انسان و کمال موجودات و عالم طبع به این است که در همین زمان معلوم و اجل محدود که برای آن ها مقرر شده است خود را کامل کنند.
نمی توانند از دایره این زمان پا بیرون نهند و بر اجل خود پیشی گیرند و یا آن را تمدید نموده و به تأخیر اندازند.
هیچ گاه موجودات مادی و طبیعی که دارای ماده و طبع هستند نمی توانند از این قانون کلی خارج شده و زوال و فنا و محدودیت اجل و زمان زندگی خود را تبدیل به بقا و استمرار و ابدیت بنماید.
حضرت امیر المؤمنین(ع) در همان ایامیکه ضربت خورده بودند در ضمن خطبه ای فرمودند : « ای مردم تمام افراد بشر در زندگی خود برخورد می کنند به چیزی که از آن فرار می کرده اند، که همان مرگ است و اجل و مدت زندگی همان زمانی است که نفس او را به مرگ سوق می دهد و رهبری می کند و فرار از آن عین برخورد و رسیدن به آن است؛ چه بسیار روزها گذشت که من در صدد جستجو و تفحص از حقیقت بروز این واقعه بودم، ولی خداوند اورا به اراده جدیدخود مخفی داشت، هیهات این دانشی است که در خزانه علم الهی مخفی است.» تمام ساعات و لحظاتی که بر انسان می گذرد، در آن ساعات و لحظات می کوشد تا خود را از چنگ مرگ نجات دهد و موجودیت خود را حفظ کند و آن چه برای ادامه حیات او مفید است، به جا آورد و آنچه موجب قطع و زوال حیات اوست از خود دور کند.
این غریزه تمام افراد بشر است، اما باوجود این غریزه که صد در صد تلاش خود را صرف بقاء خود می کند، حتی در خواب هم دارای این حس خویشتن داری است.
کیفیت دو اجل اجل دنیوی زمانی، همین مدتی است که دوران عمر آدمی را تشکیل میدهد، با طی زمان طی می شود و نحوه وجودش تدریجی است و بالاخره از بین می رود و با فوت آدمی مهلتش سر می آید.
اجل مسمی عندالله و امر الهی است که در عالم زمان نیست و هلاک او را در نمی یابد، بلکه پیوسته در نزد خداست و ثابت است و بر اساس آن اجل، این اجل دنیوی پی ریزی می شود.
اجل مسمی و اجل دنیوی یک حقیقت و امری واحد است.
مرگ حقیقت مرگ حقیقت مرگ بریده شدن روح از بدن است.
مرگ یعنی جا به جا کردن چراغ- مثلا فرض کنیم در کلبه ای که چندین سوراخ داشته باشد چراغی قرار دهیم از مجراها روشنی می دهد چراغ را که بیرون ببریم تاریک می شود- مرگ یعنی بیرون بردن این چراغ از بدن، لکن باید دانست که علاقه روح به بدن نه از جهت حلول است یعنی روح داخل بدن باشد، نه این طور نیست چون روح مجرد است وجسم نیست داخل و خارج ندارد فقط توجه تامی به بدن دارد، مرگ یعنی قطع علاقه از بدن به اذن خدا و توسط مأموری به نام عزرائیل.
در مجانست خواب و مرگ « خداست که جان ها را می گیرد و در وقت مرگ آنها و نیز آن جانهایی که در خواب رفتند و مرگ آنها نرسیده است؛ پس آن جان هایی را که حکم مرگ بر آن ها جاری کرده در نزد خود نگاه می دارد و دیگر به بدن باز نمی گردد، ولیکن آن جان هایی که در خواب رفتند و هنوز مرگشان نرسیده است، آنها را رها نموده تا هنگام بیدار شدن به بدن برگردند و تا اجل مسمی و زمان معین در بدن باقی باشند و در این امر نشانه هایی از قدرت و توحید اوست برای مردمانی که در آیات سبحانیه او تفکر بنمایند.
مرگ و خواب از جنس واحدند و یک حکم دارند، در هر دو حال (خواب ومرگ) خداوند جان را می گیرد، ولیکن آن کسی را که اجلش رسیده آن جان را نگاه داشته و آنکه اجلش نرسیده جان را در موقع بیداری به او بر می گرداند.
گرفتن جان که بین خواب و مرگ با لفظ « توفّی» بیان شده نه با لفظ « قبض ».
توفی به معنای تمام گرفتن و اخذ نمودن است.
در حالی که قبض به معنای گرفتن و ربودن است.
در حال خواب بدن انسان روی زمین است و روح انسان سیر در عوالم دیگر می کند و سپس بر می گردد در حال مردن بدن روی زمین یا زیرزمین است و روح به عوالم دیگر می رود و دیگر باز نمی گردد وقتی انسان میخوابد، بدن را روی زمین گذاشته، ولی عالم مثال و ذهن او بر زمین نمی افتد.
ذهن او بیدار است، حرکت می کند، مسئله فکری حل می کند، داد و ستد می کند، عبادت می کند و...
در حال خواب روح با بدن ملکوتی و مثالی او حرکت می کرده و این کارها را بدن مثالی و صورت انجام می داده و ابدا به بدن گوشتی و مادی ربطی ندارد.
در حال مرگ تجرد قوی تر است و روح آزاد تر است و قدرت بیشتری دارد، لذا کارهایش عجیب تر است.
مثلا در یک لحظه ممکن است علم به همه جهات از عوالم طبیعت و کیفیات آنها پیدا کند و ....
نظیر این احاطه علمیه برای اولیای خدا در همین دنیا در حال زندگی و بیداری پیدا می شود چه بسا ممکن است برای سالکین راه خدا که هنوز به مقام تجرد مطلق نرسیده اند، در بیداری ویا در خواب به طور حال نه به عنوان ملکه و دوام پیدا شود.
ترس از مرگ رسول اکرم(ص) فرمودند : « شما برای نابود گشتن و معدود شدن آفریده نشده اید، بلکه برای بقاء و ابدیت به وجود آمده اید، و این است و جز این نیست که به واسطه مردن از خانه ای به خانه دگری کوچ می کنید.» مرگ عبارت است از انتقال نفس انسان از نشأت دنیا و تعلق عالم ماده به آخرت و عالم برزخ و صورت پس از آن به قیامت کبری؛ چون نفس انسان مادی نیست و از آثار ماده نیست؛ بلکه جوهری است مجرد و لطیفه ای است ربانی.
حال چه بگوییم اصل خلقت روح از عالم تجرد بوده و بدن از عالم ماده، خداوند روح را از عالم بالا، پایین آورده و در قالب بدن ممکن داده و روح آلات و اعضای بدن را به عنوان ابزار کار استخدام کرده است؛ و در موقع مرگ مانند صنعتگری است که آلات و ابزار کار خود را ترک می کند.
امام صادق(ع) می فرمایند : انسان از دوچیز ترکیب یافته است، از امر دنیوی و امر اخروی.
چون خداوند میان این دو چیز را جمع کند، زندگی انسان در دنیا پدید می آید.
چون روح از امر آسمانی بر دنیا نزول نموده و پایین آمده است و خداوند بین آن دو تفرقه و جدایی افکند، حقیقت این جدایی مرگ است که آن امر اخروی به آسمان بر می گردد.
بنابراین زندگی در روی زمین است و مرگ در آسمان.چون بین روح و اجساد تفرقه افتد، روح و نور به همان مقام قدرت اولیه بر می گردند و جسد که از شأن دنیاست به جای خود در زمین میماند.
و این جاست که مردن در قرآن مجید به حق، تعبیر نموده است.
یعنی یک واقعیت است نه یک حادثه تخیلی و موضوع توهمی.
از رسول خدا(ص) سؤال نمودند: کدام یک از مومنین با کیاست تر و با فراست ترند؟
حضرت فرمودند : « آن کسی که بیشتر یاد مرگ کند و خود را برای آن مستعد و آماده سازد.
» زیرک ترین و با فطرت ترین افراد بشر کسی است که یاد نمودن او از مرگش قوی تر و بیشتر باشد.
کدام قوت است که ذکرش موثر و استعداد و آمادگیش مفید و تعیین به آن از فضائل و کمالات انسان و بالاخره گروندگان به خدا و عدالت است؟
مراد همان منازل و مراحلی است که انسان پس از مرگ طی می کند و در آن جا عکس العمل کردار انسان به انسان می رسد.
این است که موجب شک وتردید می گردد و برای آن انبیا و اولیاء دچارتکالیف سخت و ابلاغات دشوار میشوند.
و حکما و فلاسفه الهیه برای اثبات تجرد و بقاء نفس براهین و ادله اقامه می کنند.
و به مرحله اثبات و قطع می رسانند.
علت این شک و تردید این است که انسان می خواهد اعمال خود را در دنیا حس کند و حقیقت آن را دریابدو چون این امر محال است، شک و تردید پیش می آید.
محال بودن آن بدین جهت است که آن منازل و مراحل باید بعد ازمرگ پیش آید، نه قبل از آن.
بشر می کوشد که اسرارپس از مرگ (اسراری که باید حقیقتش بعد از مردن یافت شود.) در زمان زندگی و حیات ( قبل از مرگ) بفهمند و نخواهد فهمید.
معنی مرگ عبور از عالم طبیعت است، به عالم تجرد که مافوق طبیعت است و این معنی حاصل نمیشود مگر با زوال حرکت و خاموش شدن حواس ظاهری وباطنی.
بنابراین با چشم مادی و حرکات مادی ادراک نمی شود و ما می خواهیم مرگ را با این چشم ببینیم و ورود در عالم دیگر را با این چشم درک کنیم.
با بدن و فکر مادی درک کنیم، لذا چون این معنی غیر قابل قبول و تحقق است، افراد بشر دچار شک و تردیدند که پس از مرگ چه خواهد شد و آیا بعد از مرگ حساب و کتابی است یا خیر؟
یا اینکه انسان همین مجموعه مادی است و با پدید آمدن مرگ متلاشی می شود و روحی و نفسی هم ندارد!؟
مردن امری است حق و یقین، هیچ شبهه و اشکالی در آن نیست؛ ولی به اندازه ای شبیه به امر مشکوک است که بسیاری از افراد بشر بر موازین امور مشکوکه و مشبه با آن رفتار می کنند، که گویی مرگ اصلا اساس یقین و ریشه واقعی ندارد.
در حالیکه تمام مردن ها یقینی بوده و فردی از افراد را مرگ مشکوک نبوده است.
زندگی دنیا یک رویه و آستری دارد که تعبیر از آن در زبان علم و قرآن به ظاهر و باطن می شود.
رویه و ظاهرش زیبایی و دل بستن بدان و غرق شدن در لذات و شهوات است، گرچه توأم با صحت و سلامت باشد.
اما باطنش، اخلاق، و وجدان، نیت پاک و گفتار پاک، خدمت، ایثار و عبودیت خدا و علم و تقوا ومعرفت اسرار است.
رسول خدا(ص) : « حقّاً دنیا زندان مومن و بهشت کافر است.
» و مرگ پلی است که این ها را به سوی بهشت و آنها را به سوی جهنمشان می کشاند، من دروغ نمی گویم و به من نیز دروغ گفته نشده است.» عمل فرشتگان قبض ارواح و ملک الموت عین عمل خداست.
خداوند می فرماید : « بگو ای پیغمبر که : شما را می میراند و جان شما را می گیرد آن فرشته مرگی که بر شما گماشته شده است ومأموریت قبض روح شمارا دارد و پس از آن به سوی پروردگارتان بازگشت خواهید نمود.
خداوند بزرگ قبض روح مردم را به ملک الموت که همان عزرائیل است، داده است.
گاهی خداوند، گاهی ملک الموت و گاهی هم ملائکه به قبض روح می پردازند.
ملائکه به طریقی روح طیبین و پاکان را می نمایند و یا قبض روح ظالمین و ستمکاران را می کنند.
دین مقدس اسلام بر اساس توحید است.
توحید در ذات، صفات و افعال وجود دارد.
توحید در ذات یعنی : در تمام عوالم وجود، یک وجود مستقل قائم بالذات نیست و آن وجود ذات مقدس حضرت معطی الوجود جل وجلاست و بقیه موجودات وجودشان ظلی و تبعی است.
توحید در صفات یعنی : در تمام عوالم وجود و هستی یک علم و قدرت مطلق بیش نیست و همچنین سایر صفات؛ این صفات اختصاص به ذات مقدس حضرت حی قدیم عالم قادر است و صفاتی که از علم، قدرت و حیات در بقیه موجودات مشاهده می گردد همه از پرتو علم و قدرت و حیات حضرت واجب الوجود است؛ و آن ها استقلالی ندارند بلکه نسبت به صفات الهیه در حکم سایه و صاحب سایه و در حکم پرتو مشعشع از منبع روشنایی و قدرت و علم و حیات است.
توحید در افعال : در تمام جهان هستی و عالم وجود یک فعل قائم مستقل بالذات بیش نیست و تمام افعال موجود در موجودات، همه پرتو آن فعل مستقل بالذات که قائم به وجود واجب الوجود است قبض روح از ذات مقدس حضرت خالق پیدا میشود و در مرحله اول در آیینه وجود ملک الموت ظهور پیدا کرده و پس از ملک الموت به فرشتگان دیگر، طبق اختلاف درجات و مراتبشان طلوع وظهور نموده تا بالاخره به گروه فرشتگانی که ازهمه درجه های وسع وجودی آنها کوچکتر است، پدیدار گردد.
همه آنها حقیقتا فعل واحدند، پس ذات مقدس پروردگار در فعل قبض ارواح مستقل است و ابدا یار معینی در این عمل نمی توان برای خدا فرض کرد.
گرچه این فعل بدست ملک الموت و همچنین به دست سایر ملائکه که زیر دست ملک الموت هستند، صورت گیرد.
همه موجودات آفریده خدایند و هر آنچه انجام می دهند از خداست، تمام موجودات در برابر خداوند قهار ناچیزند و هر آنچه در آسمانها و زمین است به خدا اختصاص دارد.
خداوند به حضرت داوود (ع) فرمودند : « ما قدرت و حکومت او را محکم کردیم و به او حکمت و فصل خطاب مرحمت کردیم.» خداوند ملکیت را به افراد انسان داده است.
می توان دریافت قبض روح را در عین آنکه صرفا به خود داده است.
به ملک الموت و سایر ملائکه قبض ارواح نیز داده اند.
اراده ازلی حضرت حق در ملک الموت ظهور می کند و از او به یکایک ملائکه قبض روح بر حسب اختلاف آنها در قبض روح مومن و کافر و مناطق و عادل و فاسق که به اشکال و صور مختلفی هستند، ظاهر میگردد.
ملک الموت مظهر اسم «القابض » یا « الممیت » است و فرشتگان دگر مظاهر، جزئی از این اسم هستند.
بدان که خداوند تبارک و تعالی، اجل و اعظم است و در فعل فرستادگان خدا، فرشتگان و فعل خداست، چون آنها به امر خدا عمل می کنند.
خداوند از میان فرشتگان عده ای را برگزید و آنها همان عده ای هستند که خداوند درباره آنها می فرماید : « پس کسانیکه از اهل طاعت خدا باشند، متولی و متصدی قبض روح آنان، ملائکه رجعت خواهد بود و کسانیکه که از اهل معصیت باشند، متولی روح آنان ملائکه نقمت و عذاب خواهد بود.» ملک الموت، اعوان و کمک کارانی دارد از ملائکه رحمت و از ملائکه نقمت که به امر او قبض روح می کنند و فعل آنها فعل اوست و هر چه به جای آورند، منسوب به اوست.
بنابراین فعل ملائکه، فعل ملک الموت بوده و فعل ملک الموت ، فعل خداست.
چون خداست که می میراند و قبض ارواح و انفاس می کند، توسط هر کدام از فرشتگانی که بخواهد و عطا می کند و منفعت می کند و ثواب می دهدو عذاب می کند، به دست هر یک از بندگانش که بخواهد.
بدرستیکه فعل امناء خدا عین فعل خداست و خدا می فرمایند :« و هیچ را اراده نمی کنید و اختیار نمی نمایید مگر آنکه خدا او را اراده فرموده و اختیار می نماید.» مَلک اعظم پرودگار که وظیفه قبض ارواح را دارد و نامش عزرائیل است که بر فراز آسمان است و اسم « المقیت» و « القابض» خداست.
حضرت اسرافیل که به بدنها جان می دهد به موجودات اضافه روح می کند، اسم « المحیی» خداست.
حضرت جبرائیل که اضافه علوم میکند، اسم « العلیم» و « البصیر» و « الخبیر» خداست و حضرت میکائیل که متعدی رساندن ارزاق است، اسم « الرازق» و « الرزاق» خداست.
پس به وسیله فرشتگانی که کوچکتر آن اسم کلی به وحداتی منشعب می گردد و به وسیله فرشتگان کوچکتری، آن اسم کوچک و جزئی هم منقسم شده تا به هر یک از ملائکه جزئیه که برای امر خاصی از احیاء و اقامه و تعلیم و رسانیدن روزی وظیفه خاصی دارند، برسد.
قبض روح از باطن است نه ظاهر، آن چه را ملک الموت قبض می کند روح آدمی است و عزرائیل که خودش یک موجود ملکوتی است، با قوه ملکوتی و معنوی را میرباید و نه با نیروی مادی.
قبض روح و مشاهدات در حال مردن با باطن است.
ملک الموت که قبض روح انسان را می نماید از عالم طبع ماده که او را عالم خارج می گوییم، به انسان نزدیک نمی شود، چون ملک الموت موجودی است غیر مادی.
او ملک است و افراد ملائکه مادی نیستند، بلکه موجودات مجرده به سوی انسان نمی آید.
بلکه از ملک الموت انسان روح او را می گیرد.
چون نفس انسان از عالم ملکوت است، فرشتکان همه از عالم ملکوتند، ملک الموت خودش هم از عالم ملکوت است و در عالم ملکوت پرده و حجاب ماده نیست، حجاب ماده اختصاص به عالم طبع و ماده دارد.
در عالم ماده احتیاج به زمان و مکان است، موجودات در پس پرده حجاب زمان و مکان از هم مستور و پوشیده می شوند.
خفای موجودات، بعضی از بعضی دیگر اختصاص به موجودات مادی دارد و در موجودات روحانیه و ملکوتیه، حجاب ماده غیر معقول است.
بنابراین ملک الموت که قبض روح انسان را می کند و نفس او را می گیرد، چون هم کیفیت وجود او و هم کیفیت وجود نفس، هر دو ملکوتی هستند، بنابراین قبض روح از باطن انسان تحقق پیدا می کند.
قبض روح در خارج نیست که قابل رویت و ادراک باشد، و به واسطه حواس ظاهری که ما را به عالم طبع و ماده و متصل می سازد، نیست، انسان قبض روحش را با حواس ظاهریه ادراک نمی کند وافرادی که در اطراف شخص محتضر هستند، از آمدن ملک الموت و قبض روح او ابدا اطلاعی ندارند.
آن ملک الموتی که مسیطر بر شماست و خداوند او را مراقب نفس شما قرار داده است، شما را از عالم طبع و ماده به عالم برزخ می برد و جسم را رها می کند و هر تکلیفی که برای اوست، انجام خواهد شد.
در قرآن کریم آمده است : « اگر شما خدا را قبول ندارید و کلام خدا را که قرآن کریم است، سست و بی ارج تلقی می کنید؛ و اگر شما بعث و معاد و ثواب و عقاب را انکار دارید و بهشت و رضوان و دوزخ را سخریه می پندارید؛ پس چرا در وقتیکه جان یکی از شما به گلویش رسیده و در آستان جان کندن است، و شما در آن هنگام سرگرم نگاه کردن هستید و نمیدانید که ما از نفس آن محتضر به خود او نزدیکتر هستیم، جان او را بر نمی گردانید؟» کیفیت قبض روح در کیفیت قبض روح لوحی در مقابل حضرت عزرائیل است که نام همه در آن ثبت شده است هر کس اجلش برسد نامش پاک می شود و فورا عزرائیل قبض روحش می کند همه به خدا بر می گردد عزرائیل قبض روح می کند اما در حقیقت خدا می داند.
( الله یتوفی الانفس حین موتها) و جای دیگر نسبت به عزرائیل (قل یتوفیکم ملک الموت الذی و کل بکم) و جای دیگر به ملائکه (فکیف اذا توفتهم الملئکه انفسهم) که هر دو این ها صحیح است چون عزرائیل و ملائکه به امر خداوند جان ها را می گیرند.
ملک الموت وقتی برای قبض روح می آید شکلش نسبت به محتضر فرق می کند.
یعنی کسانی که کافرند مردی بسیار زشت و بد بو می آید و کسانی که مومن اند مردی بسیار زیبا و خوش بو می آید.
لحظه مرگ در لحظه مرگ انسان در مرز دنیا و آخرت قرار می گیرد.
در حدیثی از حضرت علی (ع) آمده است « لکل دار باب و بابه دار الاخره الموت» برای هر خانه ای دری وجود دارد و درب خانه آخرت مرگ است.
در احادیث بسیاری آمده است که در هنگام مرگ اموری برما آشکار می شوند که عبارتند از : 1- دیدن ملک الموت (حضرت عزرائیل) و ملائکه دیگر 2- مشاهده حضرت محمد(ص) و امامان معصوم (ع) 3- دیدن جایگاهه خود در آخرت (بهشت یا دوزخ) 4- تجسم اعمال و توجه به پرونده عمر گذشته 5- تجسم اموالی که جمع کرده است.
6- تجسم اولاد و دوستان و خویشان 7- تجسم شیطان هنگامی که برای انسان برخی از اسرار جهان برزخ آشکار میشود و نتیجه اعمالش روشن میشود و خود را گناهبا ر می بیند، به شدت از گذشته خود پشیمان میشود و برای جبران گذشته از خداوند تقاضای بازگشت می کند.
چنانچه در آیات 99 و 100 سوره مومنون آمده است : « زمانی که مرگ یکی از آنها می رسد می گوید پروردگار من، مرا بازگردانید شاید آنچه ترک کردم جبران کنم و عمل صالح انجام دهم، به او می گویند چنین سخنی نیست و این سخنی است که او می گوید» یعنی این سخن را به زبان می گوید و اگر برگردد اعمالش همچون گذشته است همانگونه که وقتی مجرمان گرفتار مجازات می شوند چنین می گویند ولی وقتی گرفتاری برطرف می شود غالبا اعمال قبل را تکرار می کنند.
لقمان به فرزندش فرمود : ای فرزند عزیزم همانا دنیا دریای عمیقی است و افراد زیادی در آن غرق شدند پس قرار بده کشتی خودت را در دنیای ایمان به خدا و توشه خودت را پرهیزکاری و بادبان آن را توکل بر خدا.
پس اگر نجات پیدا کردی به رحمت خداوند است و اگر هلاک شدی یه گناهان توست و سخت ترین ساعات عمر انسان روزی است که به دنیا می آید و روزی که می میرد و روزی که مبعوث می شود.
آسانی و سختی جان دادن در روایات تصریحاتی به سختی جان کندن شده و در بعضی تشبیه به کندن پوست از بدن زنده گردیده و ...
در کل برای بعضی از محتضرین ناراحتی های فوق العاده مشاهده میشود که گفتنی است برای بعضی ها هم مردن همانند بو کردن بهترین گُل هاست.
در بعضی روایات می فرماید تغییر لباس کثیف به تمیزاست، یا برداشتن بندها و غلها از بدن، یعنی مرگ خلاصی پیدا کردن از محبس عالم طبیعت است.
البته آسانی و سختی جان دادن نسبت به مومن و کافر، نیکوکار و بدکار کلیت ندارد.
گزارش های پس از مرگ پس از گرفته شدن جان، روح بالای بدن قرار می گیرد.
روح مومن را به آسمان ها می برند و روح کافر را به پایین می برند.
روح مومن دوست ندارد به دنیا برگردد و دوست دارد زودتر به منزلش برسانند اما روح کافر می خواهد به دنیا برگردد و میگوید مرا دیرتر به قبر ببرید.
روح میت در تشییع جنازه و هنگام غسل دادن حاضر است.
همه را می بیند و صحبت هایشان را میشنود.
پس از اینکه او را دفن کردند و مشیعین می خواهند رد شوند متوجه میشود که غریب و تنها او را رها کردند پس ناراحت می شود.
سئوال و جواب قبر (اولین منزل جهان دیگر) در بعضی از احادیث معتبر می بینیم که گفته شده است سئوال و فشار قبر در بدن اصلی است و روح به تمام یا بعض بدن بر می گردد (یعنی تا سینه یا کمر) که قدرت بر فهم خطاب سئوال و جواب داشته باشد.
در قبر از عقاید و اعمال پرسیده می شود به اومی گویند خدایت که بود؟
پیغمبرت که بود؟
چه دینی داشتی؟
این را از هر فردی خواه مومن و خواه کافر می پرسندمگر از بچه های نابالغ و دیوانه ها و کم عقل ها، اگر دارای عقیده درست باشد عقایدش را می گوید و شهادت به وحدانیت پروردگار و رسالت خاتم الانبیا و امامت ائمه هدی (ع) می دهد وگرنه زبانش گنگ می شود.
بعضی ها هم از عهده جواب بر نمی آیند و غلط جواب می دهند خلاصه اگر توانست جواب دهد دری از سمت بالا باز می گردد و تا چشم کار می کند به قبرش توسعه می دهند یعنی در عالم برزخ که تا قیامت طول می کشد در راحتی است به او می گویند بخواب و اگر از عهده جواب بر نیاید دری از جهنم بر روی او باز می شود نفخه ای از نفخان دوزخ قبرش را آتش می زند.
خداوند می ترساند آیات قرآنی درباره ی این که قرین انسان پس از مرگش نتیجه ی کردارهایش خواهد بود بسیار زیاد است و تنها به یک آیه اشاره می شود : «یاد کن روزی را که هر کس کردار نیک خود را می یابد که نزدش حاضر است و همچنین کردارهای زشت خویش را، آرزو می کند که از او فاصله بگیرد و از او جدا نخواهد شد و خداوند شما را از قبرش می ترساند و خداوند ببندگان خود مهربان است.
فشار قبر و ثواب و عقاب آن فی الجمله اجماعی جمیع مسلمانانست و از احادیث معتبر می شود که فشار قبر در بدن اصلی است و عام نیست یعنی نه این که تمام مردم به فشار قبر مبتلا می شوند بلکه تابع استحقاق و گناهکاری است و همچنین شدت و ضعف آن کم اتفاق می شود که کسی فشار قبر نداشته باشد چون فشار قبر در اثر گناهان است حتی بدخلقی و بد رفتاری با زن و بچه در منزل موجب فشار قبر میشود.
از اموریکه موجب فشار قبر می شود ضایع کردن نعمت های خداوند و کفر آن است و همچنین پرهیز نکردن ازنجاسات و همچنین تهمت و غیبت می باشد روح در فشار است ممکن است بدن هم متاثر باشد برعکس کسانیکه دارای حسن سلوک و اخلاق نیکو باشند در توسعه و فراخی هستند البته آنهم مراتب دارد برای بعضی ها هفت ذراع و بعضی ها هفتاد ذراع و پاره ای تا چشم کار می کند در توسعه هستند یعنی روحشان در توسعه است.
برزخ برزخ از لحاظ معنی برزخ در لغت به معنی پرده و حائل است که بین دو چیز واقع می شود و نمی گذارد این دو بهم برسند اما به اصلاح برزخ عالمی است که خدای عالم بین دنیا و آخرت قرا داده که این دو به وصف خود باقی باشند عالمی است بین امور دنیوی و اخروی در برزخ دیگر هیچ دردی نیست این ها برای دنیای مادی اند اما انجا عالم مجردات است اما به صراحت آخرت هم نیست یعنی برای اهل معصیت ظلمت محض و برای اهل طاعت نور محض هم نیست.
در قرآن مجید آمده است.
«و از پشت ایشان برزخی است تا روز قیامت» و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون عالم مثالی بدن مثالی برزخ را عالم مثالی هم می گویند چون مثل این عالم است البته از لحاظ صورت و شکل ولی از لحاظ ماده و خواص و خصوصیات فرق می کندپس از مرگ در عالمی وارد می شویم که این دنیا نزد آن مانند شکم مادر نسبت به این عالم است.
بدن توهم در برزخ بدن مثالی است یعنی از لحاظ شکل مثل همان بدن است اما دیگر جسم و ماده نیست و لطیف است لطیف تر از هوا و هیچ چیز مانع آن نخواهد بود هر نقطه ای که قرار بگیرد همه چیز را می بیند بدن مثالی قائم بخود و با شعور وبا فهم است خوردنیها و آشامیدنیها و سایر نعمت های آن عالم همه لطیف است و بستگی به ماده ندارد.