مسکرات موت یا حالت احتضار
موضوع ورود و خروج روح آدمی مسئله ای ست که تنها به اذن خدای تعالی صورت می پذیرد و هیچ کس قادر نیست که حیات بخش دیگری باشد به مجرد آنکه خدای تعالی اراده فرمود که نوزادی بدنیا آورد افافه روح می فرماید و آنگاه که مشیتش تعلق به قبض روح گیر روح را می گیرد و این امری است که گریبانگیر کسی می باشد که روح براو عطا شده است ممکن است ما مرگ را فراموش کنیم ولی مرگ هرگز ما را فراموش نخواهد کرد و دیر یا زود ما را خواهد یافت، از همین جهت است که علی علیه السلام در سخنان خود فرمود: چگونه از چیزی غافل می شوید که او از شما غافل نخواهد شد و طمعی در چیزی می کنید که هیچگاه شما را مهلت نمی دهید و در هر حال خواه و ناخواه هر زنده جانداری روزی به چنگال مرگ گرفتار خواهد شد، همچنان که در ارتباط به این معنا خدای تعالی می فرماید:
« و جاء ت سکره الموت بالحق ذلک ما کنت منه تحید»
اما باید دانست که مسکرات مرگ خود بحث مفصلی دارد که اقلاً از بحث مختصری از آن نمی توان چشم پوشی کرد و چون این مسأله مربوط به ورود و خروج روح از بدن ورود آن به صحنه ای از عالم ارواح است باید به این معنا توجه کرد که حقیقتاً چگونه روح از کالبد آدمی خارج شده و به چه طریق مفارقت می فرماید در رابطه به این موضوع در تفسیر نمونه آورده است« سکره مرگ» حالتی است شبیه به مستی که بر اثر فرارسیدن مقدمات مرگ به صورت هیجان و انقلاب فوق العاده ای به انسان دست می دهد و گاه بر عقل او چیره می شود او را در اضطراب و ناآرامی شدید فرو می برد. چگونه چنین نباشد در حالیکه باید انسان در آن لحظه تمام پیوند های خود را با جهانی که سالیان دراز با آن خو گرفته بود قطع کند، و در عالمی گام بگذارد که برای او کاملاً تازه و اسرارآمیز است بخصوص اینکه در لحظه مرگ انسان درک و دید تازه ای پیدا می کند، بی ثباتی این جهان را با چشم خود می بیند و حوادث بعد از مرگ را کم و بیش مشاهده می کند،اینجاست که وحشتی سرتا پای او را فرا می گیرد و حالتی شبیه به مستی به او دست می دهد ولی مست نیست حتی انبیاء و مردان خدا که در لحظه مرگ از آرامش کاملی برخوردارند از مشکلات و شدائد این لحظه انتقالی بی نصیب نیستند. چنانچه در حالات پیامبر(ص) آمده است که در لحظات آخر عمر مبارکش دست خود را در ظرف آب می کرد و به صورت می کشید و لا اله الا الله می گفت:« ان للموت سکرات»
سکرات مرگ توأم با حسرت از دست دادن آنچه داشتند برآنها هجوم می آورد اعضای بدنشان سست می گردد و رنگ از صورتهایشان می پرد، کم کم مرگ در آنها نفوذ کرده، میان آنها و زبانشان جدایی می افکند درحالیکه او در میان خانواده خویش است، چشمش نمی بیند و با گوشش می شنود و عقل و هوشش سالم است و اما نمی تواند سخن بگوید.درا ین می اندیشد که عمرش را در چه راهی فانی کرده و روزگارش را در چه راهی سپری نموده است؟ به یاد ثروتهایی میافتد که در تهیه آن چشم برهم گذارده و از حلال های مردم و از حرام آنها جمع آوری نموده، و تبعارت و مسئولیت گردآوری آن را بر دوش می کشد، در حالیکه هنگام جدایی و فراق از آن رسیده است و بدست بازماندگان می افتد و آنها از آن متنعم می شود و بهره می گیرد اما مسئولیت و حسابش بر او است!