مقدمات سیر و سلوک
خودشناسى و خداشناسى
یکى دیگر از گامهاى نخستین در راه اصلاح نفس و تهذیب اخلاق و پرورش ملکات والاى انسانى، خود شناسى است.
چگونه ممکن است انسان به کمال نفسانى برسد و عیوب خود را اصلاح کند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى که خویشتن را آن گونه که هست نشناخته باشد!
آیا بیمار تا از بیمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبیب مىرود؟
آیا کسى که راه خود را در سفر گم کرده، تا از گمراهى خویش با خبر نشود به جستجوى دلیل راه بر مىخیزد؟
آیا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانهاش با خبر نشود، اسباب دفاع را آماده مىسازد؟
به یقین پاسخ تمام این سؤالها منفى است، همین گونه آن کس که خود را نشناسد و از کاستیها و عیوب خویش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خویش و بهره گیرى از طبیبان مسیحا نفس روحانى، نخواهد رفت.
با این اشاره به اصل مطلب باز مىگردیم، و رابطه خودشناسى و تهذیب نفس و همچنین رابطه خداشناسى و تهذیب نفس را مورد بررسى قرار مىدهیم.
1- رابطه خود شناسى و تهذیب نفس
چگونه خودشناسى سبب تهذیب نفوس مىشود؟
دلیل آن روشن است زیرا:
اولا: انسان از طریق خود شناسى به کرامت نفس و عظمت این خلقتبزرگ الهى و اهمیت روح آدمى که پرتوى از انوارالهى و نفحهاى از نفحات ربانى است پى مىبرد; آرى!
درک مىکند که این گوهر گرانبها را نباید به ثمن و بهاى ناچیز فروخت و به آسانى از دست داد!
تنها کسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مىکنند و گوهر پاک روح انسانى را به فساد و نابودى مىکشانند که از عظمت آن بىخبرند.
ثانیا: انسان با شناختخویشتن به خطرات هواى نفس و انگیزههاى شهوت و تضاد آنها با سعادت او پى مىبرد، و براى مقابله با آنها آماده مىشود.
بدیهى است کسى که خود را نشناسد از وجود این انگیزهها بىخبر مىماند و شبیه کسى است که گرداگرد او را دشمن گرفته، اما او از وجود آنان غافل و بىخبر است; طبیعى است که چنین کسى خود را آماده مقابله با دشمن نمىکند و سرانجام ضربات سنگینى از سوى دشمن دریافت مىدارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خویش به استعدادهاى گوناگونى که براى پیشرفت و ترقى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مىبرد و تشویق مىشود که براى پرورش این استعدادها بکوشد، و آنها را شکوفا سازد; گنجهاى درون جان خویش را استخراج کند و گوهر خود را هویدا سازد.
کسى که عارف به نفس خویش نیستبه انسانى مىماند که در جاى جاى خانه او گنجهاى پر قیمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممکن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بمیرد، در حالى که در زیر پاى او گنجهایى است که هزاران نفر را سیر مىکند.
رابعا: هر یک از مفاسد اخلاقى ریشههایى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى، آن ریشهها شناخته مىشود، و درمان این دردهاى جانکاه را آسان مىسازد، و به این ترتیب راه وصول به تهذیب را در برابر انسان هموار مىکند.
خامسا: از همه مهمتر این که خودشناسى بهترین راه براى خدا شناسى است، و چنانکه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق، قویترین عامل براى پرورش ملکات اخلاقى و کمالات انسانى و نجات از پستى و حضیض رذائل و رسیدن به اوج قله فضائل است.
و اگر به مطالب گذشته این جمله را بیفزاییم که رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مىکشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مىسازد، و شهد زندگى را در کام انسانها مبدل به شرنگ مىکند، به اهمیتخود شناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بیشتر پى خواهیم برد.
در کتاب «اعجاز روانکاوى» نوشته «کارل منینگر» چنین آمده است: «خود آگاهى عبارت از این است که هم از قواى مثبت و مهر انگیز نهاد خود آگاهى داشته باشیم و هم از نیروهاى منفى که موجب نابودى ما مىگردد و ما را به خاک سیاه مىافکند; ندیده گرفتن قواى منفى یا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان یا دیگران، پایههاى زندگى را متزلزل مىکند.» (1) در کتاب «انسان موجود ناشناخته» جملهاى آمده است که شاهد خوبى براى بحث ما است; مىگوید: «بدبختانه در تمدن صنعتى شناخت انسان مورد توجه قرار نگرفته است، و برنامه زندگى بر وفق ساختمان طبیعى و فطرى پایهگذارى نشده است; لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است; پیشرفت علم به دنبال هیچ طرحى صورت نگرفت و (تقریبا) اتفاقى بود ...
اگر «گالیله» و «نیوتن» و «لاووازیه»، نیروى فکرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى کرده بودند، شاید نماى دنیاى، امروز فرقهاى زیادى با آنچه امروز است مىداشت.» (2) و به خاطر این امور است که خداوند یکى از مجازاتهاى هوسبازان متمرد را خودفراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مىدهد که: «و لاتکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم اولئک هم الفاسقون; همچون کسانى که خدا را فراموش کردند و خداوند به سبب آن، آنها را به خودفراموشى گرفتار ساخت، نباشید!
و آنها فاسقان (حقیقى) و گنهکارانند.» (3) 2- خود شناسى در روایات اسلامى در احادیث اسلامى که از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و امامان معصوم: نقل شده اثرات بسیار پرارزشى براى خودشناسى آمده است، که ما را از هرگونه توضیح بىنیاز مىسازد از جمله: 1- در حدیثى از امیرمؤمنان على علیه السلام مىخوانیم: «نال الفوز الاکبر من ظفر بمعرفه النفس; کسى که خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نایل شده است!» (4) 2- و در نقطه مقابل آن چنین مىفرماید: «من لم یعرف نفسه بعد عن سبیل النجاه وخبط فى الضلال و الجهالات; کسى که خود را نشناسد، از طریق نجات دور مىشود و در گمراهى و جهل گرفتار مىآید!» (5) 3- در تعبیر دیگرى از همان امام همام آمده است: «العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزهها عن کل ما یبعدها; عارف حقیقى کسى است که خود را بشناسد، و (از قید و بند اسارت) آزاد سازد، و آن را از هر چیز که او را از سعادت دور مىسازد پاک و پاکیزه کند!» (6) از این تعبیر بخوبى استفاده مىشود که معرفت نفس (خودشناسى) سبب آزادى از قید و بند اسارتها و پاکسازى از رذائل اخلاقى است.
4- باز حدیث دیگرى از همان پیشواى بزرگ علیه السلام مىخوانیم: «اکثر الناس معرفه لنفسه اخوفهم لربه; کسى که بیش از همه خود را بشناسد، بیش از همه، خوف پروردگار خواهد داشت!» (7) از این حدیث نیز رابطه نزدیکى میان احساس مسؤولیت و خوف پروردگار که سرچشمه تهذیب نفس استبا خودشناسى استفاده مىشود.
5- در حدیث دیگرى از همان حضرت آمده است: «من عرف نفسه جاهدها; و من جهل نفسه اهملها; کسى که خود را بشناسد، به جهاد با نفس بر مىخیزد و کسى که خود را نشناسد آن را رها مىسازد!» (8) مطابق این حدیث پایه اصلى جهاد با نفس که طبق صریح روایات جهاد اکبر نامیده شده، خود شناسى است.
6- در نهجالبلاغه در کلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته; کسى که (در سایه خود شناسى) براى خود، کرامت و شخصیت قائل است، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود(و به آسانى تسلیم هوى و هوس نمىشود)!» (9) 7- همانگونه که خودشناسى پایه مهم تهذیب نفس و تکامل در جنبههاى اخلاقى و مسائل دیگر است، جاهل بودن به قدر خویش، سبب بیگانگى از همه چیز و دورى از خدا مىگردد; لذا در حدیث دیگرى از امام دهم، امام هادى علیه السلام مىخوانیم: «من هانت علیه نفسه فلا تامن شره; کسى که نزد خود قدر و قیمتى ندارد، از شر او ایمن نباش!» (10) از مضمون آنچه در این بحث آمد، به روشنى مىتوان استفاده کرد،که یکى از پایههاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تکامل معنوى، خودشناسى و معرفهالنفس است، و تا انسان این مرحله دشوار و این گردنه صعبالعبور را پشتسر نگذارد، به هیچ یک از مقامات معنوى نایل نخواهد شد; به همین دلیل، علماى بزرگ اخلاق تاکید و اصرار زیادى بر این دارند که رهروان این راه باید به خود شناسى پردازند، و از این امر حیاتى غافل نشوند.
3 - خود شناسى وسیله خداشناسى است قرآن مجید با صراحت مىگوید: «ما آیات آفاقى و انفسى (عجائب آفرینش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان) را به آنها نشان مىدهیم تا آشکار گردد که او حق است.» (سنریهم آیاتنا فىالآفاق و فى انفسهم حتى یتب-ین لهم انه الحق) (11) در جاى دیگر مىفرماید: در درون وجود شما آیات خداست، آیا نمىبینید؟
(و فى انفسکم افلا تبصرون) (12) بعضى از محققان از آیهمربوط به عالم ذر نیز همین استفاده را کردهاند که «معرفهالنفس» پایه «معرفهالله» است، آنجا که مىفرماید: «و اذ اخذ ربک من بنى آدم من ظ-هورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الستبربکم قالوا بلى شهدنا ;به خاطر بیاور هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آشکار ساخت و آنها را گواه بر خویشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آیا من پروردگار شما نیستم؟
آنها همگى گفتند: آرى گواهى مىدهیم!» (13) در تفسیر المیزان مىخوانیم: «انسان هر قدر متکبر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وا دارد، نمىتواند این حقیقت را انکار کند که مالک وجود خویش نیست، و استقلالى در تدبیر خویشتن ندارد، چه اینکه اگر مالک خویشتن بود، خود را از مرگ و سایر آلام و مصائب زندگى باز مىداشت، و اگر مستقل به تدبیر خویش بود، هرگز نیاز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ...
بنابراین، نیاز ذاتى انسان به پروردگار و مالک مدبر، جزء حقیقت وجود اوست، و فقر و نیاز بر پیشانى جانش نوشته شده، این حقیقتى است که هر کس از کمترین شعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مىکند، و تفاوتى میان عالم و جاهل و صغیر و کبیر، در این مساله نیست!
«بنابراین، انسان در هر مرحلهاى از انسانیتباشد، به روشنى مىبیند که مالک و مدبر و پروردگارى دارد، چگونه نبیند در حالى که نیاز ذاتى خود را به روشنى مىبیند.
«لذا بعضى گفتهاند که آیه اشاره به حقیقتى مىکند که انسان در زندگى دنیا آن را در مىیابد که در همه چیز از شؤون حیات خود، نیازمند است - نیازمند به بیرون وجود خود - پس معنى آیهشریفه این است که ما انسانها را به نیاز و احتیاجشان آگاه ساختیم و آنها به ربوبیت ما اعتراف کردند.» (14) به این ترتیب ثابت مىشود که شناختحقیقت نفس انسان با صفات و ویژگیهایش، سبب معرفه الله و شناختخداست.
حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه; هرکس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت.» نیز ناظر به همین است.
این حدیث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربه، گاه از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله و گاه از امیرمؤمنان على علیه السلام و گاه از صحف ادریس، نقل شده است.
در بحارالانوار از کتاب ادریس پیامبر علیه السلام در صحیفه چهارم که صحیفه معرفت است چنین نقل شده: «من عرف الخلق عرف الخالق، و من عرف الرزق عرف الرازق، و من عرف نفسه عرف ربه; کسى که مخلوق را بشناسد خالق را مىشناسد، و کسى که رزق را بشناسد رازق را مىشناسد، و کسى که خود را بشناسد پروردگارش را مىشناسد.» (15) به هر حال مضمون این حدیث در چند جاى از بحارالانوار از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله یا سایر معصومین(ع) یا ادریس پیامبر علیه السلام نقل شده است و همچنین از امام علىبن ابىطالب علیهما السلام در غررالحکم.
(16) علامه طباطبایى در تفسیر المیزان بعد از ذکر این حدیثشریف مىفرماید: «شیعه و سنى این حدیث را از پیامبراکرم صلى الله علیه و آله نقل کردهاند و این یک حدیث مشهور است.
(17) تفسیرهاى هفتگانه براى حدیث من عرف نفسه براى این حدیثشریف، تفسیرهاى گوناگونى گفته شده یا مىتوان گفت، از جمله: 1- این حدیث در حقیقت اشاره به «برهان نظم» است، یعنى هرکس شگفتیهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پیچیده و حیرتانگیز این اعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مىشود; زیرا این نظم عجیب و آفرینش شگفت انگیز نمىتواند از غیر مبدا عالم و قادرى، سرچشمه گرفته باشد.
بنابراین، شناختن خویشتن سبب معرفه الله است.
2- ممکن است این حدیث اشاره به «برهان وجوب و امکان» باشد، چرا که اگر انسان دقت در وجود خویش کند مىبیند وجودى است از هر نظر وابسته و غیر مستقل، علم و قدرت و توانایى و هوشیارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهایش، وجودى است غیر مستقل و نیازمند که بدون اتکا به یک وجود مستقل و بىنیاز، یک لحظه امکان ادامه بقاء او نیست.
او به اصطلاح شبیه به معانى حرفیه است که در ضمن جمله به کار مىروند، و در واقع بدون وابستگى معانى اسمیه، مفهوم و معنى خود را بکلى از دست مىدهند; (مثلا، هنگامى که گفته مىشود: «من از خانه به سوى مسجد رفتم» واژه «از» و «تا» بدون تکیه بر «خانه» و «مسجد»، هیچ مفهومى ندارد.
بنابراین، معانى اسمیه است که به معانى حرفیه مفهوم مىبخشد.) و به این ترتیب هر کس خود را با این ویژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت، چرا که وجود وابسته بدون وجود مستقل غیر ممکن است.
3- حدیث مىتواند اشاره به «برهان علت و معلول» باشد; براى این که انسان هرگاه در وجود خویش کمى دقت کند مىفهمد که روح و جسم او معلول علت دیگرى است که او را در آن زمان و مکان خاص به وجود آورده، هنگامى که به سراغ علت وجود خویش (فىالمثل پدر و مادر) مىرود باز آنها را معلول علت دیگرى مىبیند، و هنگامى که سلسله این علت و معلول را پىگیرى مىکند، به اینجا مىرسد که آنها نمىتوانند تا بى نهایت پیش بروند چرا که تسلسل لازم مىآید و بطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلم است.
(18) بنابراین، بایداین سلسله بهجایى ختمشود کهعلت نخستین و بهتعبیر دیگر علهالعلل و واجبالوجوداست،هستىاش ازدرون ذاتشمىجوشد و در هستىخود محتاج دیگرى نیست.
هنگامى کهانسان خودش را بااین وصف بشناسد به خداى خویش پى مىبرد.
4- این حدیث مىتواند اشاره به «برهان فطرت» باشد، یعنى هرگاه انسان به زوایاى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحید که در درون فطرت اوست، بر او آشکار مىشود، و از «معرفهالنفس» به «معرفهالله» مىرسد، بى آنکه نیازى به دلیل و استدلال داشته باشد.
5- این حدیث مىتواند ناظر به «مساله صفات خدا» باشد، به این معنى که هرکس خویشتن را با صفات ویژه ممکنات و مخلوقات که در اوستبشناسد، به صفات پروردگار پى خواهد برد; از محدودیتخویش پى به نامحدود بودن حق تعالى مىبرد; چرا که اگر او هم محدود باشد مخلوق است!
و از فناى خویش پى به بقاى او مىبرد، چه اگر او هم فانى مىشد مخلوق بود نه خالق، و همچنین از نیاز خویش پى به بى نیازى او، و از ضعف خویش پى به قدرت او مىبرد.
این همان است که امیرمؤمنان على علیه السلام در نخستین خطبه به آن اشاره کرده، مىفرماید: و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهاده کل صفه انها غیر الموصوف و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه; نهایت ایمان خالصانه به خداوند آن است که وى را از صفات ممکنات پیراسته بدانند، چرا که هر صفتى (از صفات مخلوقات) گواهى مىدهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مىدهد غیر از صفت است.» (19) 6- مرحوم علامه مجلسى تفسیر دیگرى از بعضى از علما درباره این حدیث نقل مىکند و حاصل آن این است که: «روح انسان یک موجود لطیف لاهوتى است در صفت ناسوتى (یعنى از جهان ماوراء طبیعت است که با صفات عالم طبیعت ظاهر گشته) و از ده طریق دلالتبر یگانگى و ربوبیتخداوند مىکند: 1- از آنجا که روح مدبر بدن است مىدانیم که جهان هستى مدبرى دارد!
2- از آنجا که یگانه است دلالتبر یگانگى خالق دارد!
3- از آنجا که قدرت بر حرکت دادن تن دارد دلیل بر قدرت خداست!
4- از آنجا که از بدن آگاه است دلیل بر آگاهى خداوند است!
5- از آنجا که سلطه بر اعضاء دارد دلیل بر سلطه او بر مخلوقات است!
6- از آنجا که قبل از بدن بوده و بعد از آن نیز خواهد بود دلیل بر ازلیت و ابدیتخداست!
7- از آنجا که انسان از حقیقت نفس آگاه نیست دلیل بر این است که احاطه به کنه ذات خدا امکان ندارد!
8- از آنجا که انسان محلى براى روح در بدن نمىشناسد دلیل بر این است که خدا محلى ندارد!
9- از آنجا که روح را نمىتوان لمس کرد دلیل بر این است که خداوند لمس کردنى نیست!
10- و از آنجا که روح و نفس آدمى دیده نمىشود دلیل بر این است که خالق روح قابل رؤیت نیست!» (20) 7- تفسیر دیگرى که براى این حدیثبه نظر مىرسد اینکه جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه» از قبیل تعلیق به محال است، یعنى همانگونه که انسان نمىتواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نیز نمىتواند حقیقتا بشناسد.
ولى تفسیر اخیر بعید به نظر مىرسد و تفسیرهاى قبل مناسبتر است و هیچ مانعى ندارد که تمام تفسیرهاى بالا در مفهوم این حدیثشریف و پر محتوا جمع باشد.
آرى!
هرکس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت، و خود شناسى راهى استبه خدا شناسى و به یقین خداشناسى، مهمترین وسیله تهذیب اخلاق و پاکسازى روح و دل از آلودگیهاى اخلاقى است چرا که ذات پاکش منبع تمام کمالات و فضائل است و از اینجا روشن مىشود که یکى از مهمترین گامهاى سیر و سلوک و تهذیب نفوس خود شناسى است، ولى خودشناسى موانع زیادى دارد که در بحث آینده به آن اشاره خواهدشد.
موانع خودشناسى نخستین گام براى درمان بیماریهاى جسمى شناختبیماریهاست; به همین دلیل، امروز که از طریق آزمایشهاى مختلف مىتوان به وجود بیماریهاى گوناگون و کم و کیف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است، با پرتونگارى و عکس بردارى از شکستگى استخوانها، طبیب جراح قدرت مىیابد که دقیقا به سراغ محل آسیب دیده برود و به درمان آن بپردازد; و با تجزیه دقیق خون و ترشحات بدن از وجود هرگونه عامل بیمارى آگاه مىشود.
در بیماریهاى روحى و آلودگیهاى اخلاقى نیز مطلب دقیقا همین گونه است.
تا به کمک طبیبان مسیحا دم اخلاق و راهنماییهاى سودمند رهروان این راه، ریشههاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسیم چگونه مىتوان بر درمان آن دستیافت!
ولى بسیارى از مردم را مىبینیم که علائم بیماریهاى جسمانى خطرناک را نادیده مىگیرند چرا که حب ذات به آنها اجازه نمىدهد به بیمارى مهمى در خود اعتراف کنند; این گریز از واقعیت غالبا بسیار گران تمام مىشود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مىشود که گاه کار از کار گذشته و کار درمان مشکل یا غیر ممکن شده است!
در بیماریهاى اخلاقى نیز مطلب همین گونه است; غالبا خود خواهى و حب ذات مانع از شناخت صفات رذیله و پذیرفتن عیوب اخلاقى خویش و اعتراف به آن است.
بسیار دیده شده که گروهى از مردم در برابر صفات نکوهیده خود در مقام توجیه برمىآیند و خود را فارغ و پیراسته از عیوب و نقائص معرفى مىکنند و با این توجیهات نادرست راه درک واقعیتها را بر خود مىبندند.
خود شناسى و اعتراف به عیوب خویش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنین لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد کرد بر عیوب خویش سرپوش نهد و اگر عیبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتى خودش توجیه نماید!
گاه آشنایى با عیوب خویش وحشتناک است و بسیارى از مردم حاضر نیستند تن به این وحشتبدهند; همانگونه که حاضر نیستند به بیمارى وحشتناک جسمى خود اعتراف کنند ولى این گریز از واقعیتبسیار گران تمام مىشود و انسان باید بهاى سنگینى را در برابر آن بپردازد!
به هر حال، مانع اصلى خود شناسى حجاب و پرده حب ذات و خود خواهى و خود برتر بینى است، و تا این پردهها کنار نرود خودشناسى ممکن نیست; و تا انسان خود شناسى نکند و به نقاط ضعف خویش آگاه نگردد، و راه تهذیب اخلاق به روى او بسته خواهدبود.
هشدارهایى که در این زمینه از سوى پیشوایان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده این مدعاست.
در خبرى از پیغمبراکرم صلى الله علیه و آله مىخوانیم: «اذا اراد الله بعبد خیرا فقهه فىالدین و زهده فى الدنیا و بصره عیوبه; هنگامى که خدا اراده نیکى درباره بندهاى کند او را در امور دین آگاه و در امور دنیا زاهد و نسبتبه عیوبش آگاه مىسازد!» (21) حضرتعلى علیه السلام در گفتار کوتاه و پر معنى دیگرى مىفرماید: «جهل المرء بعیوبه من اکبر ذنوبه; ناآگاهى انسان نسبتبه عیوبش از بزرگترین گناهان اوست.» (22) اکنون این سؤال پیش مىآید که چگونه انسان مىتواند حجاب خود خواهى را بدرد و به عیوب خویش آشنا شود؟
مرحوم فیض کاشانى در این زمینه بحث مفید و راهگشایى دارد; مىگوید، براى پى بردن به عیوب خویش چهار راه است: نخست این که: به سراغ استادى برود که آگاه از عیوب نفس است و بر خفایا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاکم بر نفس خویش سازد و از ارشادات او بهره گیرد، و این در زمان ما کم است!
دوم این که: دوست راستگوى آگاه با ایمانى جستجو کند و او را مراقب خویش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقیق قراردهد; هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عیوب پنهان و آشکارى از او ببیند به او اطلاع دهد، همانگونه که بعضى از بزرگان دین مىفرمودند: «رحم الله امرء اهدى الى عیوبى; خدا رحمت کند کسى که عیوب مرا به من هدیه کند.» (23) (تعبیر به هدیه تعبیر جالبى است که دلیل بر اهمیت فوقالعاده این مطلب است) ...
ولى این گونه افراد نیز کماند زیرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مىکنند، و بعضى بعکس به خاطر حسد عیوب را بیش از اندازه بزرگ مىسازند.
به داوود طائى (24) گفتند: چرا از مردم کنارهگیرى کردى و با آنها آمیزش ندارى؟
گفت: من چه کنم با کسانى که گناهان مرا از من پنهان مىکنند!
افراد دیندار شدیدا علاقه داشتند که با استفاده از نصیحت دیگران از عیوبشان آگاه شوند; ولى امروز کار ما به جایى رسیده که منفورترین افراد نزد ما کسانى هستند که ما را نصیحت مىکنند و از عیوبمان آگاهمان مىسازند; نه تنها از تذکرات آنها خوشحال نمىشویم، بلکه به مقابله با آنان بر مىخیزیم و مىگوییم: تو خود نیز داراى این عیوبى، و چنین و چنان کردى، کینه او را به دل مىگیریم، و از نصایح او محروم مىمانیم!
طریق سوم آن است که: انسان عیوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا که دشمنان با دقت تمام مراقب لغزشها و عیوب انسانند; به همین دلیل، گاهى انسان از دشمن کینهتوزش بیش از دوست متملق و چاپلوسش بهره مىگیرد.
طریق چهارم این است که: انسان با مردم معاشرت کند، آنچه را از صفات آنها نکوهیده مىبیند در مورد خودش نیز بررسى کند که آیا او نیز داراى این صفات نکوهیده هستیا نیست؟
زیرا مؤمن آیینه و مرآت مؤمن است، و مىتواند عیوب خویش را با مشاهده عیوب دیگران ببیند.
به عیسىبنمریم علیهما السلام گفتند چه کسى تو را ادب آموخت؟
گفت کسى مرا ادب نیاموخت ولى من جهل جاهل را دیدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم.