جهانی شدن فرآیندی است که همگان کم و بیش با آن آشنایی دارند.
نزدیک شدن و یکسانی بازارهای ارز و بورس، گسترش دستگاههای مالی و سرعت انتقال سرمایه، همزمان با پیشرفت و توسعه مخابرات و اینترنت پیشرفتهایی هستند که بخودی خود قابل انتقاد نیستند و نمی توان بر آنها خورده گرفت.
ولی این توسعه و پیشرفت همراه با فرضیه ها و سیستم های نوین اقتصادی سرمایه داری مفرط در قبضه شرکتهای چند ملیتی مشکلات و دشواریهای تازه ای را در پیش روی مردم جهان قرار داده است.
پیشرفت در رشته های صنعت، علم، پزشکی، مخابرات، کشاورزی و امثال آن بشریت را تا آستانه امنیت و سعادت و ریشه کن کردن بیماریهای گوناگون، جنگ و فقر پیش برده است.
اما آنچه رهبران سیاسی و فرضیه پردازان اقتصادی به آن نوید داده بودند اکنون برای بیشتر مردم دنیا بسیار دور و بعید بنظر می رسد.
گرچه ممکن است در منزل گروهی از مردم دنیا (بویژه در آمریکای شمالی و اروپا) ابزار راحتی و به اصطلاح رفاه از قبیل تلویزیون های بزرگ و ماشین های لوکس و مجهز به تلویزیون و دستگاه پخش تصویر و آب و خوراک تمیز و بهداشتی میسر باشد زندگی روزمره اکثریت ساکنان کره خاکی فاقد حداقل نیازهای زندگی سالم است.
در حالی که معدودی از رهبران شرکتهای چند ملیتی، بانکداران بزرگ، گردانندگان بورسهای بزرگ و تنی چند از ورزشکاران و هنرپیشه های هالیوود درآمد سالانه بیش از دهها میلیون دلار دارند نزدیک به یک میلیارد انسان با درآمد روزانه کمتر از یک دلار زندگی می کنند.
دستگاه و روند حاکم بر عرصه روابط اقتصادی بین الملل موجب انتقال روزافزون سرمایه از کشورهای در حال توسعه به کشورهای آمریکای شمالی و اروپای غربی می شود.
دیده می شود که با وجود این انتقال سرمایه در آمریکا برای حفظ سطح زندگی باید زن و شوهر هردو مشغول کار شوند و در این در حالی است در این کشورهم سرمایه و قدرت در دست گروه کوچکی متمرکز می شود.
فشار روانی و اجتماعی فقر فقط بازی با ارقام نیست.در حال حاضر شبانه یک میلیارد نفر(حدود %20 جمعیت جهان ) در پهنه گیتی شب با شکم گرسنه سر بر بالین می گذارند.
آمار رسمی نشان می دهد که فقط در تایلند، سریلانکا و فیلیپین 500 هزار کودک مشغول خودفروشی جنسی هستند.
این دشواری ها فقط گریبانکیر کشورهای در حال توسعه و جهان سوم نیست.
در ایالت متحده آمریکا میلیون ها جوان (به ویژه اقلیت های نژادی) در گردابی از فقر و مشکلات اجتماعی افتاده اند که راه چاره ای برایشان یافت نمی شود.
در آمریکا، پیشرفته ترین کشور جهان و تنها ابرقدرت اقتصادی و نظامی روزانه 100 هزار دانش آموز مدرسه تفنگ و اسلحه به مدرسه حمل می کنند و هر روز 40 دانش آموز در آمریکا در مدرسه زخمی و یا کشته می شوند.
نمونه دیگری از اختلاف فاحش میان طبقه ای دارا و نداردر آمریکا در جریان سیل و خرابی ناشی از طوفانهای دریایی کاترینا و ریتا مشاهده گشت.
مفهوم جهانی شدن جهانی شدن از جمله مفاهیمی است که در طول چند دهه ی گذشته به سلسله واژگان مفاهیم حوزه ای علوم اجتماعی ، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی وارد شده است.
این مفهوم به دلیل تازه گی و گستردگی از ابهام معنایی برخوردار است.
وارد شدن این مفهوم به عرصه سیاست و ایدئولوژی های سیاسی و موضوع گیری موافقت و مخالفت با آن به ابهام آن افزوده است .
به همین دلیل گروهی از منظر آسیب شناختی به پدیده نگریسته و آن را تداوم سیاست های استعماری و تهی سازی جوامع از ثروت های مادی وانسانی دانسته وگروهی دیگر آن را غنیمت و فرصتی ارزنده در زیستن در جوامع مدرن می دانند.
جهانی شدن یک واقعه تاریخی است که از دهه 80 به عنوان پدیده ای استثنائی تولد یافت و کاربردی جهانی پیدا کرد.
این واقعه در غرب دو اصطلاح اساسی دارد: یکی اصطلاحی است که پژوهشگران فرانسوی زبان به کار می برند و آن را Mondialisation می خوانند و دیگری اصطلاحی است که پژوهشگران انگلیسی زبان به کار می برند و آن را Globalization خوانده اند.
برخی از افراد به جای اصطلاح "جهانی شدن" اصطلاح "جهان سازی" را بکار می برند.
البته آنچه از مفهوم جهانی سازی استنباط می شود این است که گویا یک امر یک طرفه از سوی صاحبان ثروت و قدرت جهانی سازی است.
جهانی شدن در ابتدایی ترین معنای خود به مفهوم کوچک شدن جهان از یک سو و افزایش سریع در آگاهی نسبت به کل جهان از سوی دیگر(رابرتسون.1382).
آنتونی گیدنز جامعه شناس معروف می گوید:"جهانی شدن" را می توان تشدید روابط اجتماعی در سطح جهانی تعریف کرد.
همان روابطی که موقعیت مکانی دور از هم را چنان پیوند می دهند که هر رویداد محلی تحت تاثیر رویداد های دیگری که کیلومترها با آن فاصله دارد شکل گیرد و برعکس.(گیدنز 1377 ص 37) عوامل: آنچه از تعاریف بالا بدست می آید این است که "جهانی شدن" پدیده ای است که در اثر وقوع و ظهور آن نقش مرز جغرافیایی در تصمیم گیری ها و فعالیت های اقتصادی فرهنگی و اجتماعی به طور قابل ملاحظه ای کاهش می یابد بر این اساس در این نظام جدید منافع تک تک افراد و جوامع بیش از پیش به منافع تمام مردم جهان و تمام کشورها و جوامع وابسته و در ارتباط خواهد بود.
از عوامل موثر در جهانی شدن عبارتند از : 1- پیدایش جهان اروپا 2- تجربه های اقتصادی در جمهوری خلق چین 3- فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی 4- قرارداد تجارت آزاد آمریکا شمالی (نفتا) 5- نقش شرکت های چند ملیتی 6- جهانی شدن بازارها و اقتصاد جهانی 7- اطلاعات و ارتباطات 8- تحولات تکنولوﮊیک جهانی شدن وانقلاب جهانی جهانی شدن واژه ایست که در چند سال اخیر بسیار مورد توجه قرار می گیرد و شاید هر روزه رسانه های گروهی با رویکرد هایی متفاوت آن را مورد برسی قرار می دهند.در عین حال قبل از وارد شده به این مقوله باید معنایی جامع از واژه جهانی شدن یا بهتر بگوییم جهانی سازی را در ذهن داشته باشیم .
شاید بتوان گفت ریشه جهانی شدن ،به بعد از جنگ جهانی دوم و فروکش آتش خشم دولت های متخاصم شکل گرفت .
و از نماد های اولیه آن تشکیل سازمان ملل متحد در ایالات متحده امریکا بود .کشوری که شاید با زیرکی، جنگ را در خارج از مرزهای خود دنبال کرد و در حین جنگ و بعد از آن سود های کلانی را نصیب اقتصاد خود نمود .
دادگاه بین المللی لاهه ، سازمان جهانی اقتصاد ، گروه نظامی ناتو ، گروه اپک ، اتحادیه اروپا ، اتحادیه عرب ، اتحادیه آس آن و بسیاری از تشکل ها و سازمان های بین المللی و منطقه ایی از دستاورد های جدید بعد از جنگ جهانی دوم بوده است.
.
ولی رشد عظیم این سازمانها و تبلیغات جهت دار، برای تبدیل تمام کشورها به یک دهکده جهانی در ده سال اخیر رشد شتابنده ایی به خود گرفته است .
امروزه این رشد شدید را می توان مدیون عصر ارتباطات دانست .
ارتباطاتی که با ابزارهای وسیع خود فرهنگ ها و خرده فرهنگ های مختلف را به هم نزدیک و یا جایگزین هم می کند .
حتماً امروزه می توانید آخرین مدل بوتیک های ایتالیایی را در شاخ آفریقا پیدا کنید و یا فرهنگ رفتاری مردم آمریکا را در روابط روزمره یک جوان هندی به راحتی مشاده نمایید.
در جهانی شدن علاوه بر عامل اطلاعات و ابزار نوین اطلاع رسانی ، پارامترهای دیگری چون اقتصاد ، سیاست بین المللی ، تبادل فرهنگی ، مهاجرت ، منافع مشترک بین المللی و منطقه ای و ...
را می توان نام برد.
پیشبرد اهداف جهانی سازی به صورت وسیع و تبلیغ آن از طرف کشورهای شمال به کشور های جنوب چهره اقتصادی و سیاسی بسیاری از کشورهای را متحول کرده است و تاثیرات غالباً منفی بر روی اقتصاد و فرهنگ کشورهای ضعیف باقی گذاشته است که برسی آن در این مقال نخواهد گنجید.
می توان به جرات گفت یکی از شباهت های بزرگ تمام تمدن های بشری از گذشته تا کنون وجه حاکمیت بوده است .
اگر از قبایلی که بیش از چند خانوار نبوده اند تا امپراتوری های بزرگ قرون گذشته را برسی کنیم مشاهده می نماییم هیچکدام فاقد نظام حکومتی و در حقیقت حاکم و رایت نبوده اند ، حال چه از نوع سلطنتی گرفته تا نظام های پارلمانی.
دقیقاً امروز این سوال مطرح می شود که حاکم این دهکده جهانی کیست ؟
و یا چه گروهی خود را حاکم این جهان یک پارچه می دانند ؟
واژه تک قطبی شدن ، در حقیقت از همین موضوع نشات می گیرد و شاید امروز هیچ کشوری داعیه حاکمیت بر جهان را غیر از ایالات متحده آمریکا ندارد.به پایگاه های نظامی در کره جنوبی و ژاپن گرفته تا قطر ، امارات ، عربستان ، عراق ، کویت ، آذربایجان و حتی در قلب اروپا تا کشورهای آفریقایی ، آمریکای جنوبی و یا منافع اقتصادی و سیاسی در چند هزار کیلومتر آن طرف تراز خاک های آمریکا می توان نگاهی انداخت .
هجوم فرهنگ آمریکای و غربی با تمام ابزار اطلاع رسانی موجود و برنامه ریزی دقیق برای کشورهای دنیا در جهت تامین منافع ایالات متحده ، همه و همه شاهد این ماجرا است و این شاید مفهوم غیر ملموس واژه جهانی شدن است البته از نوع کاپیتالیستی آن.
واژه کشورهای جهان اول و سوم ، کشورهای شمال و جنوب و این طبقه بندی نظام جهانی از همین جا سرچشمه می گیرد.
نتیجه آن طبقه ایی شدن این جامعه چند میلیارد نفری ،آن هم فقط به دو طبقه فقیر و غنی است .
امروزه فاصله طبقاتی را که روز به روز به آن اضافه می گردد و تقسیم نا متعادل ثروت جهان از نمونه های بارز این دهکده جهانی است .
کشورهای غربی که در قرون گذشته و با استفاده از ثروت و ارزش افزوده همین کشورهای به اصطلاح در حال توسعه به سطحی از رفاه و توسعه رسیده اند امروز با شعارهای فریبنده ایی مانند دمکراسی ، حقوق بشر ، عدالت اجتماعی و ...
بر افکار عمومی جهان حکومت می کنند .
ولی کدام عدالت ؟
امروز ایالات متحده با همکاری متحدان خود بسیاری از کشورهای جهان را استان های خارجی خود فرض می کند .
به گفته بسیاری از جامعه شناسان و سیاست مداران به دلایل مختلف امکان رخ دادن انقلاب هایی چون انقلاب دهه 60 ایران در کشورهای دیگر جهان بعید است و یا حد اکثر با یک کودتای آرام مانند پاکستان و یا یک انتخابات بدون خشونت امکان عوض شدن قدرت در کشورهای مختلف به دست می آید .ولی شاید مسئله جهانی شدن و به موازات آن حاکمیت به این دهکده جهانی رویکردی جدید از انقلاب را به ما نشان دهد .
یعنی انقلاب تعدادی از کشورها بر علیه کشورهای حاکم این دهکده جهانی.
امروز نمونه بارز آن قضیه انرژی هسته ای ایران است .
در اینجا ما به اشتباهات یا حرکت درست تیم مذاکره کننده ایرانی و یا حتی سیاست کلی نظام ایران کاری نداریم.
ولی آن چیزی که روشن می باشد ، این است که حق مسلمی را از یک کشور، که در چهارچوب قوانین یکی از همین سازمانهای جهانی می خواهد حرکت نماید ، را سلب می کنند.در نظام نوین جهانی ، مانند بسیاری از نظام های حکومتی گذشته و حال ، بحث ظالم و مظلوم بحثی است پابرجا .
امروزه بزرگ ترین مانع رشد کشورهای عقب مانده عدم اطمینان به خود و چشم داشتن به کمک های کشورهای دیگر است و این به درستی از دستاوردهای نظام نوین کاپیتالیستی جهان است.
در هر حال باید حرکتی با دید باز و به دور از هرگونه خشونت از سوی کشورهای جهان سوم آغاز گردد و این مقدور نیست مگر با یک انقلاب فکری در بین مردم کشورهای عقب مانده و حتی توسعه یافته .
امروزه در بسیاری از همین کشورهای توسعه نیافته حاکمانی بر مسند قدرت هستند که تمام هستی شان وا بسته به قدرت کشورهای غربی است و یا با قلدر معابی، حقوق اولیه ملت شان را از آنها دریغ می کنند.
آ گاهی مردم این کشورها و مقابله با ستمی که در استعمار نوین بر آنها تحمیل می گردد اولین قدم است .
پیشینه جهانی شدن 5 مرحله متفاوت را برای جهانی شدن ذکر کردهاند که این مراحل در دورههای 1400 تا 1750، 1750 تا 1875، 1875 تا 1925، 1925 تا 1969، 1969 تا 1999 مطرح میشود.
خصوصیات مراحل جهانی شدن مرحلهی اول: یعنی از 1400 تا 1750، مربوط به دوران اروپای غربی میشود و از آن به عنوان مرحله بدوی یا مرحلهی اولیه یاد میکنند.
در این مرحله کمکم بحث جهانی شدن و ابعاد آن مطرح میشود.
در مرحله اول شاهد کلیساهای جهانی کاتولیک و ظهور جوامع «دولتمدار» هستیم.
یعنی هر مفهومی که در سطح جهانی مطرح میشود با ایجاد تعمیمهایی در مورد بشریت همراه است.
یعنی بشریت دیگر به عنوان یک خصلت قومی، گروهی و نژادی شناخته نمیشود.
بشر به عنوان کلیت واحد است، نخستین نقشههای کرهی زمین به تصویر کشیده میشود.
تقویم جهانی در غرب مطرح میشود.
اکتشافات جهانی مطرح و درنهایت این «استعمار» است که مرزها را درمینوردد و وارد عرصههای جغرافیایی دیگر میشود و این مرحله بدوی است.
مرحله دوم :که تا سال 1875 میلادی تداوم پیدا میکند، شکلگیری دولت ـ ملت و «دیپلماسی رسمی» بین دولتها را میبینیم و شاهد مسألهای به نام «شهروندی» و «گذرنامه»، نمایشگاه ها و موافقتنامههای مربوط به ارتباطات و پیمانهای حقوق بینالمللی هستیم و نیز نخستین ملتهای غیراروپایی و در پایان هم نخستین عقیدهها در خصوص بینالمللگرایی و جهانگرایی مطرح میشود.
مرحلهی سوم : «مرحله جهش» است که از سال 1875 تا 1925 تداوم پیدا میکند و ما شاهد تغییر مفهومی جهان در قالب چهار عامل جهانیکنندهی دولت ـ ملت، فرد، جامعه واحد بینالمللی و بشریت واحد هستیم که در شکل پیشرفتهتر از قبل عمل میکند، همچنین شاهد ارتباطات بینالمللی هستیم.
شاهد ورزش و روابط فرهنگی در سطح جهانی و شاهد تقویم جهانی هستیم که خود به گونهای در یکی از مراحل جهانی شدن مطرح میشود.
مهاجرتهای وسیع بینالمللی و محدودیتهایی که بر آن اعمال میشود یکی از مؤلفههای این مرحله است و در نهایت افزایش تعداد غیراروپائیان در باشگاه بینالمللی دولت ـ ملت.
مرحلهی چهارم :که درواقع از سال 1925 تا سال 1969 ادامه دارد، مرحلهی تلاش برای کسب سلطه است.
در این جا شاهد سازمان ملل متحد و جامعه ملل و جنگ جهانی دوم و بعد هم جنگ سرد، مفهوم جنایات جنگی و جنایت علیه بشریت، تهدید جهان با بمب اتمی و ظهور جهان سوم به عنوان بخشی از جهان هستیم.
مرحلهی پنجم :و آخر که مرحلهی «عدم قطعیت» نامگذاری شده، شامل کشف فضا، ارزشهای فرامادی و گفتمان حقوق جوامع جهانی بر مبنای تبعیض جنسی، قومیت و نژاد، سیال و پیچیده شدن روابط بینالملل، شناخت مسائل زیست محیطی جهانی و رسانههای گروهی جهانی از طریق دستیابی به تکنولوژیهای اطلاعاتی و ارتباطاتی از قبیل ماهواره و … است.
این ها در واقع مراحلی است که در مورد جهانی شدن مطرح شده است.
بهترین فردی که تاریخچه جهانی شدن را مطرح کرد «دیوید هلم» 10 است که میگوید: آخرین مرحلهی جهانی شدن، ایجاد یک دولت فراگیر نظامی است یعنی کاری که امروز آمریکا آن را به عهده گرفته است.
مراحلی که دیوید هلم در مورد جهانی شدن میگوید شامل مراحل زیر است: مرحلهی اول: افزایش روابط اقتصادی و فرهنگی که موجب کاهش قدرت و کارایی حکومتها در سطح دولت ـ ملت میشود و قبلاً به آن اشاره کردیم که حکومتها دیگر کنترلی بر نفوذ ایدهها و اقلام اقتصادی از ورای مرزهای خود ندارند و از این رو، ابزارهای سیاست داخلی کارآیی خود را از دست میدهد و این اولین مرحله است.
مرحله دوم این است که قدرت دولتها باز هم کاهش پیدا میکند زیرا فرایند فراملی، هم از لحاظ وسعت و هم از لحاظ تعداد، افزایش مییابد برای مثال شرکتهای فراملی که غالباً از بسیاری از حکومتها بزرگتر و مقتدرتر هستند و سود یک شرکت فراملی به مراتب از سود سالانه یک کشور بیشتر است.
مرحلهی سوم اغلب حوزههای سنتی مسئوولیت دولت مانند دفاع، ارتباطات و مدیریت اقتصادی باید متناسب با اصول بینالمللی یا هماهنگ بین حکومتها باشد.
از این رو در مرحلهی بعد دولتها ناگزیر هستند که حاکمیت خود را در قالب واحدهای سیاسی بزرگتر مثل «جامعهی اروپایی» یا پیمانهای چندجانبه مثل «ناتو» یا سازمانهای بینالمللی مانند «سازمان ملل متحد»، «سازمان تجارت جهانی» و «صندوق بینالمللی پول» محدود کنند.
مرحلهی چهارم یک نظام حاکمیت جهانی نظام سیاستگذاری و مدیریت ویژهی خود که باعث کاهش قدرت بیشتر دولت میشود، در حال ظهور است.
مرحلهی پنجم و آخر این که نظام، پایه و اساس را برای ظهور دولت فراملی با قدرت مسلط نظامی و قانونگذاری فراهم میکند.
مسئوولیت در شرایط کنونی در واقع این بر دوش آمریکا گذاشته شده که به یک قدرت مسلط فراملی تبدیل شود.
بعضیها میگویند که جهانی شدن از زمانی آغاز شد که مدرنیته مطرح شده است.
بین مدرنیته و سرمایه داری نیز نسبت وسیعی مشاهده میشود.
یعنی جهانی شدن از زمانی مطرح بوده که سرمایهگذاری شکل گرفته و شکلگیری سرمایهداری هم غالباً به تفکرات «جان لاک» 11 باز میگردد.
اما عدهای میگویند که جهانی شدن بیشتر در قالب ادیان مشاهده میشود و ادیان همیشه مخصوصاً ادیان ابراهیمی ادعای جهانی شدن داشتند اما جهانی شدن مصطلح به گونهای است که به مدرنیته و سرمایهداری رجعت میکند.
منبع:سخنرانی عماد افروغ درباره جهانی شدن/باشگاه اندیشه جهانی شدن و مسلمانان معاصر متن حاضر، پیاده شده از نوار سخنرانی رحیم پور ازغدی استاد و محقق، در جمع فرهیختگان بوسنیایی در خصوص جهانی شدن می باشد.
در این سخنرانی، «جهانی شدن» به معنای آمریکایی آن به مدد مبانی معارف دینی به نقد کشیده شده و اجمالا به جهانی شدن و نگاه جهانی اسلام پرداخته شده است.
«جهانی شدن» یا «جهانی سازی» و یا همان «غربی سازی جهان» پروژه یا پروسه مدیریت شدهای است که غرب به رهبری آمریکا در حال پیگیری آن است.
علمای اسلام در کشورهای اسلامی در حالتهای متفاوتی هستند: در بعضی از کشورها - مثل کشورهای خاورمیانه - که اکثریت آنها مسلمان هستند علمای اسلام در شرایط پیامبر در مدینه به سر میبرند و موظف به تلاش برای تشکیل حکومت دینی و اجرای حدود هستند؛ اما در کشورهایی مثل کشور شما - بوسنی - که مسلمین در اقلیت هستند، علمای اسلام باید نقشی را ایفا کنند که پیامبر اکرم (ص) در مکه ایفا کردند.
شما در مقام نشر عقاید و اخلاق دینی هستید، نه اجرای حدود دینی.
«گلوبالیزاسیون» به مفهوم لازم (جهانی شدن) به عنوان گسترش طبیعی سیطره تمدنی است که فعالتر و علمیتر است.
غرب، نه به مفهوم جغرافیایی بلکه به مفهوم سیاسی و ایدئولوژیک، دنیا را به دو بخش برتر و بربر تقسیم میکند!
اسلام با جهانی شدن به مفهوم گسترش ارتباطات، تجارت و عقل ابرازی هیچ مشکل ذاتی ندارد؛ اما بالعرض مشکل دارد.
چون امروزه مسلمانان - متاسفانه - در حوزه سیاست، علم و اقتصاد، دست فروتر را دارند نه فراتر و برتر و در عالم ارتباطات و تبادل - حتی تکنولوژی و فرهنگ - هر چند پروسهای طبیعی باشد، قوی، ضعیف را پایمال میکند.
من در این فرصت میخواهم راجع به گلوبالیزاسیون به معنای متعددی آن یعنی جهانیسازی با همه کار اقتدار آمیزی که دارد، صحبت کنم.
این دیگر یک پروسه طبیعی نیست، یک پروژه برنامهریزی شده است.
این توسعه طلبی استعماری، هژمونی لیبرال سرمایهداری در غرب، برای تسلط بر تمام جهان است.
جهانی سازی به این مفهوم، سلطه غرب است و بر جهان و به خصوص جهان اسلام؛ و در هر سه حوزه اقتصاد، سیاست و فرهنگ تعقیب میشود.
در حوزه اقتصاد، جهانیسازی به مفهوم سلطه کمپانیهای سرمایهداری غرب بر منابع خام جهان اسلام است و به مفهوم سلطه این کمپانیهاست بر بازار جهانی و جهان اسلام و تغییر ذائقه مصرفی مردم.
در حوزه فرهنگ، جهانیسازی فرهنگسازی برای رشد مصرفگرایی، تنوع طلبی و لذتطلبی است.
هدف، ایجاد وابستگی اقتصادی در جهان اسلام و غارت آن در حوزه سیاست است جهانیسازی به این مفهوم، عبارت است از جهانیسازی سلطه سیاسی بر کشورهای اسلامی؛ که تا به حال از طریق گسترش جنگهای مذهبی و نژادی و قومی و ملی بین مسلمانها تعقیب میشد و این اواخر از طریق لشکرکشی و اشغالگری و جنگ و لااقل در جهان اسلام به اصلیترین رکن توسعه سیاسی یا مدرن کردن سیاست - یعنی دموکراسی - هم تن نخواهند داد.
آنها میدانند که امروز در هر کشور اسلامی که انتخابات آزاد صورت بگیرد، یک جریان اسلامگرا از کار درمیآید.
لذا آنها نه در عراق و افغانستان - که اشغال کردهاند - بلکه حتی در مصر و عربستان و سایر کشورهای اسلامی، اجازه انتخابات آزاد نخواهند داد.
آنها اعلام میکنند امروز بعد از سقوط کمونیسم، جهان دوباره دو قطبی شده است: یک قطبش هژمونی لیبرال دموکراسی به رهبری آمریکا و صهیونیسم است و قطب دیگر، جریان اسلامگرا در تودههای جهان اسلام که از آن به نهضت بیداری جهان اسلام تعبیر میشود.
سومین حوزه جهانیسازی، به مفهوم دوم، حوزه فرهنگ است که به نام گسترش فرهنگ مدرنیته، روش زندگی آمریکا را در تمام دنیا ترویج میدهد.
جهانی سازی فرهنگی به این معنا یعنی غربی سازی آمریکایی.
فرهنگ و ارزشهای آمریکایی که قرار است با پوشش جهانی سازی بر دنیا تحمیل شود، چه مشخصاتی دارد؟
یک از مشخصاتش اخلاقی زدایی و تئوریزه کردن فحشا است.
فحشا و فساد اخلاقی، همیشه در تاریخ بشر بوده است؛ اما همیشه مخفی میشده است.
برای اولین بار در این دوره جدید است که فحشا و فساد - مثل همجنسگرایی - علنی و تئوریزه میشود و به آن افتخار میکنند و گروههای صنفی تشکیل میدهند.
مشخصه دوم، گسترش فرهنگ سرمایهداری است که مبتنی به اسراف و تبذیر و ربا است.
آنها میگویند: جهانیسازی فرهنگی، عبارت است از گسترش اجباری، و به عبارت دیگر، گسترش اجتنابناپذیر فرهنگ مدرنیته.
آنها میگویند: یا ماییم که جلو داریم، یا بقیه که در دوره گذار از سنت به مدرنیته هستند.
مفهومش این است که این، یک جاده یک طرف است، تونلی است که همه بشریت باید به دنبال ما بیایند؛ بعضی دیرتر و بعضی زودتر، این همان ادبیاتی است که کمونیستها به کار میبردند و میگفتند: دوره سوسیالیسم آینده قطعی بشریت است؛ ما جلوتر میرویم و بقیه در حال گذار هستند و باید به ما برسند؛ والا نابود خواهند شد.
این همان ادبیات فاشیستی است که ما قبلا از موسولینی و هیتلر هم شنیده بودیم.
اما واقعا کدام فرهنگ، مستحق جهانی شدن است؟
فرهنگی که به نظر من این چند مشخصه را داشته باشد: - 1به دنبال حقیقت باشد، نه قدرت و سیطره بر دنیا؛ - 2به انسانها به چشم موجودات شریف بنگرد، نه با نگاه ابرازی؛ - 3انسان را موجودی منطقی بداند، نه غریزی؛ - 4حق طلبی و کمالخواهی را در شمار امور ذاتی انسان بداند و به آن احترام بگزارد.
حالا این سؤال مطرح است: آیا فرهنگی که نه حقیقت بلکه قدرت را غایتالغایات زندگی و علم و سیاست بداند و از دریچه منافع خودش به دیگران و به عالم نگاه کند، میتواند مستحق جهانی شدن باشد؟
آیا فرهنگی که انسان و جهان را عاری از هر جهتگیری ارزشی میپسندد و سکولاریزه میکند و صبغههای اخلاقی را فقط در حوزه انتخاب فردی و سلیقهای محدود میداند و باب داوری اخلاقی را میبندد، لایق جهانی شدن است؟
آنچه امروز زیر پوشش دموکراسی، پلورالیسم و تولرانس تبلیغ میشود، دوباره یک ایدئولوژی توتالیتر است.
به مسلمانها میگویند: نسبت به عقاید خودتان شکاکانه و نسبی گرایانه نگاه کنید.
نوبت به خودشان که میرسد، به نام مدرنیته سرمایهداری، فرهنگ کاملا جزمی و بسته را به بشریت تحمیل میکنند.
امروز آنها به دنبال یک انحصار جهانی قدرت، ثروت و حتی تکنولوژی هستند و مرادشان از جهانی سازی، کنترل پلیسی بر کل دنیا و اعمال نظم نوین جهانی است.
آنان تحت پوشش مدرنیته جهانی، به دنبال یک دست کردن فرهنگ جهان در جهت و سترنیزه شدن و غربی شدن هستند.
حتی میگویند: دین اسلام را آن گونه بفهمید که با محکمات و مختصات سرمایهداری لیبرال سازگار باشد!
طبیعی است که در نقطه مقابل، اسلام است که آن هم یک دین جهانی است.
خدا در قرآن کریم فرموده که پیامبرش،«کافه اللناس»(1) مبعوث شده است؛ یعنی برای همه بشریت.
این پیامبر، اهداف و مطالبات جهانی دارد اما این مطالبات جهانی، انسانی است و در جهت مدح انسان و عدالت و فضیلت است، نه پامال کردن حقوق انسان.
در دعایی که از پیامبر اکرم (ص) برای ماه مبارک رمضان نقل شده، آمده است: «اللهم اغن کل فقیر؛ اللهم اشبع کل جائع؛ اللهم اکس کل عریان؛ اللهم اقض دین کل مدین؛ اللهم فرج عن کل مکروب؛ اللهم رد کل غریب؛ اللهم فک کل اسیر...» در این دعا از خدا میخواهد که تمام فقیران جهان به رفاه برسند و تمام گرسنگان جهان سیر شوند و تمام برهنگان جهان لباس بپوشند.
پیداست این دین مطالبات جهانی و بشری دارد و با مطالبات جهانی تفکر مقابل حتما اشتقاق تئوریک پیدا میکند و پیدا کرده است.
بخش دوم عرایضم در باب این است که دین در فرهنگ سرمایهداری لیبرال و در عصر جهانی سازی به مفهوم دوم، به چه مهفومی تحمل خواهد شد و به چه معنا تحمل نخواهد شد؟
وقتی از اسلام و غرب صحبت میکنیم، مراد نسبت اسلام و مسیحیت نیست؛ چون امروز گرچه غرب شهروندان مسیحی دارد، ماهیت مسیحی و دینی ندارد.
در تمدن غرب، طبقه مسیحی و رگههای مسیحی هست؛ اما این تمدن یک تمدن سکولار و غیر دینی است و به همین دلیل، مسیحیت را حتی در حوزههای فردی و کاملا بسته و محدود تحمل نخواهند کرد.
دینی که اینها میپذیرند، دینی است که چند مشخصه زیر را داشته باشد: یکی اینکه دین نباید مدعی قوانین مدنی و اجتماعی باشد.
لذا هر دینی - و به خصوص اسلام - اگر مدعی یک دکترین اجتماعی - اقتصادی و سیاسی شد، قابل تحمل در این پروسه نیست.
مشخصه دوم این است که دینی در این دوره و این فضا تحمل میشود که مدعی حقیقتنما بودن عقاید خودش نباشد؛ یعنی گزارههای خودش را این دین نانکاگنیتیو و غیر معرفت بخش بداند، نه معرفت بخش.
به تعبیر دیگر، این دین اولا بپذیرد که من زبان اساطیری و غیر واقع نماست و دوم اینکه بپذیرد که زبان من به قدر کافی واضح نیست؛ یعنی قابل تفسیرهای متضاد است و امکان داوری در آن نیست.
سوم اینکه بپذیرد که حق و باطل نسبی و قراردادی است و چهارم بپذیرد که در مورد گزارههای عقیدتی خودم پافشاری نخواهم کرد.
آنها با همین پلورالیسم (کثرت گرایی)، رلاتیویسم (نسبی گرایی)، تولرانس (تساهل و تسامح) و تکیه بر بعضی از گرایشهای هرمنوتیک میخواهند این چهار مشخصه را بر اسلام تحمیل کنند.
دینی برای این هژمونی قابل تحمل است که برای هسته قدرت و ثروت و رسانهها در دنیا مزاحمت ایجاد نکند و تقسیم امور را به قدسی و عرفی یعنی مادی و معنوی تفکیک ماده و معنا را به صورت تفکیک مکانیکی بپذیرد.
دینی برای آنها قابل تحمیل است که به پیروان خودش بفهماند مثلا یک شنبه هادر کلیسا مذهبی زندگی کنید، اما در بقیه زندگیتان غیر مذهبی باشد؛ وقتی به مسجد میروید و نماز میخوانید، یا به حج میروید، مذهبی باشید اما در اقتصاد و سیاست و فرهنگ خانواده، مذهبی نباشید!
درست بر خلاف سنت پیامبر اکرم (ص) که بر همه زوایای زندگی، روح مذهب تقوا را جاری میکرد و از ازدواج تا جهاد، به همه چیز صبغه دینی میداد.
چرا هژمونی غرب میخواهد از اسلام چنین دینی با مشخصاتی که گفت، بسازد؟
اولا به خاطر اینکه اسلام بدون دکترین، یک اسلام قابل کنترل است.
و ثانیا به خاطر اینکه غرب اساسا با دینی شبیه به آن، که همان مسیحیت اروپایی باشد، از قبل آشنا بوده است.
چرا غرب به این جا رسیده است و چنین برداشتی از دین دارد؟
قرآن کریم به بخشی از این ادله اشاره کرده است.
قرآن مقصر اصلی را علمای دین مسیحی و یهودی (احبار و رهبان) میداند و اشاره میکند که آنها دچار فساد مالی شدند: «اکالون للسحت» قرآن کریم در جای دیگر اشاره میکند که آنها وحی و دین را تحریف کردند، چیزهایی از خودشان نوشتند و آنها را به خداوند نسبت دادند: »فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتب أیدیهم و ویل لهم مما یکسبون.
» قرآن کریم در جای دیگر میفرماید که علمای دین جوامع مسیحی و یهودی امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند: «لولا ینهاهم الربانیون و الاحبار عن قولهم الاثم و أکلهم السحت لبئس ما کانوا یصنعون».
آنها بیعدالتی و ظلم را میدیدند، مفاسد و فحشا را میدیدند، ولی اینها را توجیه میکردند و امضای مذهب به پایش میگذاشتند تا به خودشان صدمه نخورد.
مجموع این عوامل باعث شد که ادیان الهی پیشین تحریف شدند و قدرت جامعهسازی خودشان را از دست دادند وبه طور طبیعی، دین از اجتماع جدا شد.
وقتی خرافات وارد دین شد، طبیعی است که تنها راه حفظ دین، جداکردن دین از عقل است؛ و وقتی مفاسد مالی، اجتماعی سیاسی به وجود آمد، تنها راه توجیهش تفکیک دین از سیاست و حکومت است.
ما باید مراقب باشیم بلایی که بر سر مسیحیت و یهودیت آمد، عینا بر سر اسلام نیاید، شاید سکولاریسم، عاقبت مسیحیت اروپایی بوده و برای آنها منطقی و طبیعی باشد؛ اما این عاقبت برای اسلام، طبیعی و درست نیست؛ نه به نام مدرن شدن اسلام و نه به نام جهانیسازی.
وقتی از بیرون به تحولات غرب مسیحی در پنج قرن اخیر نگاه میکنیم، گویا فردی را میبینیم که تحولات شخصیتی و فکری نسبتا منطقیای را طی کرده، به این معنا که این تحولات قابل فهم است، گرچه درست نیست.
این فرهنگ، فرهنگی متعصب، مقلد و مذهبی بود که در قرن پانزدهم و شانزدهم در اثر تماس با جهان اسلام، به تدریج ضربه خورد و متزلزل شد.
عقلگرایی، معنویت عرفانی و دینی و نیز هنر، هر سه در قرون وسطی از جهان اسلام به اروپا منتقل شد؛ اما هیچ کدام از اینها نه اومانیسم امروزی بود و نه راسیونالیسم؛ هیچ کدام ماهیت ماتریالیستی و غیر دینی نداشت.
در جهان اسلام همه اینها زیر سایه توحید و شریعت بود.
غرب مسیحی در قرن 17 به غرب روشنفکران لائیک تبدیل شد.
قرن 18 قرن آزادی خواهی و شورش و انقلاب بود و قرن 19 قرن ایدیولوژیهای بشری.
در قرن 20 مهمترین این ایدئولوژیهای بشری ساخته غرب یعنی فاشیسم، استالینیسم، و لیبرالیسم، امتحان خودشان را در صحنه جامعه بشری پس دادند.
امروز نتیجه حکومت ایدئولوژیهای بشری بر غرب و جهان همین است که میبینیم: اولا، فاصله طبقاتی، دوم، فساد اخلاقی، و سوم، تحیر و بنبست معرفتی یا شکاکیت.
این راهی است که پیس پای ما برای فردا گشوده شده است.
در جلسه دیگری هم عرض کردم که در دعوای سنت و مدرنیته - که دعوای سنت مسیحی و فئودالی اروپا با مدرنیته لائیک غربی است - ما به عنوان جهان اسلام، هیچ کدام از دو طرف دعوا نیستیم.
این دعوا به ما مربوط نیست؛ ما هیچ کدام از دو تیم این بازی نیستیم.
در برخی از موارد، فرهنگ سنت مسیحی با فرهنگ اسلامی نزدیکتر است و در بعضی موارد فرهنگ مدرنیته غربی به ما نزدیکتر است و در بعضی موارد ما به عنوان مسلمان با هر دوی آنها مشکل و تضاد داریم.