نبوت
مقدمه
خدای متعال با قدرت کامل خود، در حالی که از هر جهت بی نیاز است، جهان هستی و آفریده های گوناگون آن را به وجود آورده و از نعمت های بیرون از شمارش برخوردار کرده است.
انسان و هر آفریده دیگر، جان دار و غیر جان دار، از نخستین روز پیدایش تا آخرین روز هستی، در مهد پرورش وی قرار گرفته، هر کدام با نظم و ترتیبی خاص، به سوی هدفی معلوم و معین رهبری شده و پیش می رود، در حالی که در تمام لحظات، مورد عنایت شایان او می باشد.
اگر تنها دوران های زندگی خودمان را مورد توجه و تامل قرار دهیم- یعنی دوران شیرخوارگی و کودکی و جوانی و پیری را در نظر بیاوریم - وجدان ما به عنایت کاملی که خدای متعال به ما دارد گواهی خواهد داد و چنانچه در این مساله روشن شویم، عقل ما بی تردید قضاوت خواهد کرد که آفریدگار جهان به هر یک از آفریده های خود، از هر کس مهربان تر می باشد.
در اثر همین مهربانی، همیشه صلاح حال آن ها را رعایت می کند و هرگز بدون حکمت و مصلحت، به فساد امر و تباهی کارشان رضایت نمی دهد.
نوع انسان، یکی از آفریدگار خدا است و می دانیم صلاح کار و خوشبختی اش در این است که واقع بین و نیکوکار - یعنی دارای عقاید صحیح و اخلاق پسندیده و کردار نیک - باشد.
ممکن است کسی بگوید که انسان، با عقل خداداد می تواند نیک و بد را شناخته، چاه را از راه تشخیص دهد.
ولی باید دانست که عقل به تنهایی نمی تواند این گره را بگشاید و انسان را به واقع بینی و نیکوکاری رهبری کند، زیرا این همه صفات ناپسند و کارهای ناروا که در جامعه انسانی مشاهده می شود، همه از کسانی است که عقل و قوه تمییز دارند، جز این که در اثر خودخواهی و سودپرستی و هوس رانی، عقل آنان مغلوب عواطف و تابع هوا و هوس گردیده، در نتیجه، دچار گمراهی شده اند.
پس خدای متعال باید از راه دیگر و با وسیله ای که هرگز محکوم هوا و هوس نمی شود و هیچ گاه در رهبری خود، خبط و اشتباه نمی کند، ما را به سوی سعادت رهبری و دعوت نماید.
این راه، جز راه نبوت نیست.
انبیا (پیامبران)
قضاوتی که عقل ما می کند و به موجب آن، حکم می نماید که باید به نام «راه نبوت» به روی بشر باز باشد، عملا نیز تاکید شده و انجام یافته است، گروهی از افراد بشر به نام «پیغمبر» از جانب پروردگار برانگیخته شده و یک رشته مقررات اعتقادی و عملی برای مردم آورده، آنان را به راه راست دعوت کرده اند.
این گروه، صحت دعوی خود و راستی و درستی دین خود را از راه هایی قابل فهم برای مردم ثابت نموده و در مکتب تربیتی خود، افراد شایسته ای پرورش داده اند.
شماره پیغمبران شماره پیغمبرانی که تاریخ ادیان نشان می دهد بسیار است و خداوند متعال هزاران پیغمبر (صد و بیست و چهار هزار نفر بنا بر مشهور) به سوی بشر فرستاده که همگی به اتفاق، مردم را به سوی خدای یگانه و دین حق خوانده اند.
پیغمبران دو دسته اند: دسته ای از جانب خدا، کتاب آسمانی و شریعت داشته اند که ایشان را اولوالعزم می نامند و دسته ای کتاب و شریعت تازه نداشته، بلکه کتاب و شریعت پیغمبران اولوالعزم را ترویج می کرده اند.
پیغمبران اولوالعزم پیغمبران بزرگ - که همان انبیای اولوالعزم و صاحبان کتاب و شریعتند - پنج تن می باشند: 1- حضرت نوح (ع)، 2- حضرت ابراهیم (ع)، 3- حضرت موسی (ع)، 4- حضرت عیسی (ع)، 5- حضرت محمدبن عبدالله (ص).
اهمیت نیاز به نبوت در زندگی اجتماعی آن چیزی که بیشتر باید رویش بحث کرد مسأله زندگی اجتماعی است که آیا واقعاً این زندگی دنیایی بشر نیازی به پیغمبران دارد یا ندارد؟
اولاً ببینیم خود قرآن چه میگوید؟
آیا در قرآن به این مسأله عنایتی هست یا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟
ما میبینیم قرآن تنها مسأله عالم آخرت را بیان نمیکند، مسأله زندگی دنیا را هم از نظر هدف انبیاء مطرح میکند، خیلی هم واضح و صریح، در آن آیه معروف: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» (حدید/25)؛ پیامبران خودمان را با دلایل و بینات فرستادیم، کتاب و مقیاس همراه آنها فرستادیم تا در میان مردم عدالت بر پا بشود.
پس معلوم میشود قرآن این را یک نیازی دانسته است و برای این اصالتی قائل شده است، و در اینجا حتی آن هدف دیگر (یعنی شناخت خداوند) را هیچ ذکر نمیکند، در جاهای دیگر ذکر میکند ولی در اینجا این هدف را ذکر نمیکند شاید برای اینکه نشان بدهد که این هم اصالتی دارد و واقعاً این جهت مورد نیاز است و باید باشد.
پس قرآن که نظر داده است که از ضرورتهای زندگی بشر وجود عدالت است وجود پیغمبران را برای برقراری عدالت لازم و ضروری میداند.
از نظر علمی چطور؟
از نظر مطالعات اجتماعی چطور؟
آیا چنین ضرورتی هست یا نه؟
بشر به حکم اجتماعی بودن در هر دو ناحیه تشخیص مصلحت اجتماعی خویش و هم اجرای آن به نحوی که مصلحت و منفعت دیگران را نیز برآورده نماید، نیازمند راهبری است، نیاز دارد به یک هدایت و رهبری که او را به سوی مصالح اجتماعیاش هدایت و رهبری کند، و نیازمند است به یک قوه و قدرتی که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه حاکم بر وجودش او را دنبال مصالح اجتماعی بفرستد.
میگویند پیغمبران برای این دو کار آمدند، هم او را به مصالح اجتماعی رهنمایی میکنند و هم که این دومی شاید بالاتر است او را موظف میکنند، یک قدرتی بر وجودش مسلط میکنند به نام " ایمان " که به حکم این قدرت آن مصالح اجتماعی را اجرا میکند، دنبال آنچه که مصلحت اجتماعی تشخیص میدهد (حالا یا به حکم وحی یا به حکم عقل و علم، فرق نمیکند) میرود.
تمدن بشری، مرهون انبیاء و دین اگر حکومت دین و حکومت انبیاء در میان بشر در گذشته و حال نبود، به عقیده اینها اصلاً بشریتی نبود، یعنی اصلاً امروز بشری روی زمین نبود، بشر خودش را خورده بود، اصلاً بشر فانی شده بود.
بشر بقای خودش را در روی زمین و همین تمدنی را که امروز در روی زمین دارد مدیون پیغمبران است.
آنها، هم او را رهبری کردند و هم خودش را از شر خودش نگهداری کردند، و حتی امروز هم که اینهمه علم پیش رفته و عقل بشر کامل شده است باز هم نقش انبیاء محفوظ است، یعنی همین الآن هم بشر تربیتهای انسانی ای که دارد، ارث از گذشتهای است که سر منشأش پیغمبران بودهاند، و مقدار انسانیتی که دارد باز هم از بقایای همان تعلیمات دینی و کتابهای آسمانی است که اگر فرض کنیم همین الآن تأثیر کتابهای آسمانی را با یک قوه و قدرتی از روح بشر به کلی بیرون بکشیم، این مساوی خواهد بود با فنای بشریت یعنی با از بین رفتن روح انسانیت به طور کلی و قهراً فنای بشریت، بشر به صورت یک موجودات درندهای درخواهد آمد که هیچ روح اجتماعی نداشته باشند و همه مجبور باشند با همدیگر باشند ولی نه مجموع شیرها بخواهند با هم زندگی کنند، چون خیلی تفاوت است میان افراد بشر، مثل یک جنگلی (خواهد بود) که در آن عدهای گوسفند باشد، عدهای گرگ، عدهای شغال، عدهای شیر، عدهای ببر، عدهای پلنگ، عدهای شتر و عدهای اسب، اینها به جان یکدیگر بیفتند و قوی ضعیف را پایمال خواهد کرد.
فلسفه وجود نبوت در جامعه عقل معاش - که عقل عملی نیز نامیده می شود، یعنی شعوری که به وسیله آن، زندگی خود را اداره می کنیم- به ما اجازه می دهد که از هر چیز که قابل استفاده است به نفع زندگی خود استفاده نماییم، از فضا، از هوا، از زمین، از دریا، از صحرا، از چوب، از آتش، از آب بهره برداریم، از گیاهان و از تخم آن ها، از درختان و میوه و برگ و چوب آن ها، از حیوانات و گوشت و شیر و پوست و پشم آن ها برخوردار شویم.
هم چنین در اثر نیازمندی فراوانی که داریم از فعالیت همنوعان دیگر به سود خود بهره برداری کنیم.
فرمان همه این تصرفات و استفاده ها را همان عقل و شعور زندگی برای ما صادر کرده و جواز آن را امضا نموده و از این جهت است که اگر کسی از ما بپرسد: چرا هنگام گرسنگی غذا می خورید؟
یا وقت تشنگی آب می نوشید؟
یا چرا از هوا تنفس می کنید؟
پرسش هایی خنده دار خواهد بود.
ولی در اولین دفعه که به منظور استفاده از کار و کوشش همنوعان خود با آنان تماس می گیریم، حس می کنیم که آنان نیز مانند ما می باشند، همان طور که ما می خواهیم از نتیجه فعالیت آنان بهره مند شویم، ایشان نیز می خواهند که از فعالیت ما استفاده کنند و چنان که ما حاضر نیستیم نتیجه فعالیت خود را به رایگان به آن ها بدهیم، ایشان نیز حاضر نیستند آنچه در دست دارند بی جهت در اختیار ما بگذارند.
این است که ناگزیر به مساله اجتماعی تعاونی تن در می دهیم و به همنوعان خود در رفع نیازمندی های زندگی شان کمک می کنیم تا در برابر آن به ما کمک کنند.
در اثر همین احتیاج و ضرورت، افراد انسان گرد هم آمده، از یاری همدیگر استفاده می کنند و در حقیقت، کار و کوشش افراد روی هم ریخته می شود سپس هر کس به اندازه موقعیت و فعالیت اجتماعی خود از آن بهره می برد.
دلایل لزوم نبوت از آنجا که خلقت انسان، فعل خداى «حکیم» است طبعا آفرینش او هدف وغرض دارد، و با توجه به اینکه در وجود انسان علاوه بر غرایز که با حیوان مشترک است،عقل و خرد نیز هستباید غرض و هدف از خلقت وى، هدفى معقول باشد.
از طرف دیگر، عقل و خرد انسان هرچند در پیمودن راه تکامل او مؤثر و لازم است، اما کافى نیست، و اگر در هدایت انسان به عقل و خرد قناعتشود او هرگز راه کمال را به طور کامل نخواهد شناخت.
براى نمونه، پى بردن به مبدء و معاد یکى از مهمترین مسائل فکرى بشر بوده است.بشر مىخواهد بداند از کجا آمده، چرا آمده، و به کجا خواهد رفت؟
ولى عقل و خرد به تنهایى از عهده تبیین کامل این مسائل بر نمىآید.
گواه روشن این امر آن است که،با همه ترقى که بشر معاصر در علم و دانش کرده است،هنوز بخش عظیمى از انسانها بتپرست مىباشند.
نارسایى عقل و دانش بشر منحصر به موضوع مبدء و معاد نیست، بلکه وى در بسیارى از مسائل حیاتى نیز نتوانسته است طریق استوارى را برگزیند.
دیدگاههاى مختلف و متعارض بشر در مسائل اقتصادى، اخلاقى، خانوادگى وغیره نشانه نارسایى وى از درک صحیح این مسائل مىباشد، و به همین علت است که مىبینیم مکتبهاى متعارض پدید آمده است.
با توجه به نکته فوق، عقل صحیح حکم مىکند که به مقتضاى حکمت الهى باید مربیان و رهبران الهى مبعوث شوند تا راه صحیح زندگى را به بشر بیاموزند.
کسانى که تصور مىکنند هدایتهاى عقلى مىتواند جایگزین هدایتهاى آسمانى شود باید به دو مطلب توجه کنند: 1.
خرد و دانش بشر در شناخت کامل انسان و اسرار هستى و گذشته و آینده سیر وجودى او ناقص و نارساست،در حالیکه آفریننده بشر به حکم اینکه هر صانعى مصنوع خود را مىشناسد، از انسان و ابعاد و اسرار وجود او کاملا آگاه است.ودر قرآن به این دلیل اشاره کرده مىفرماید:;ژخ÷;ژخ÷الا ندارد، و اوست دقیق وآگاه.
یعلم من خلق وهو اللطیف الخبیر›› (ملک/14): آیا آنکس که آفریده است (به آفریده خود) علم 2.
انسان به مقتضاى غریزه حب ذات، آگاهانه یا ناخودآگاه، پیوسته به دنبال منفعتجوییهاى شخصى است و در برنامهریزى نمىتواند از دایره منافع فردى و گروهى به طور کامل صرفنظر کند.
طبعا برنامههاى بشرى از جامعیت کامل برخوردار نخواهد بود،ولى برنامه پیامبران چون از جانب خداوند است از چنین نقصانى منزه است.
با توجه به این دو نکته باید گفت که بشر هیچگاه از هدایتهاى الهى و برنامههاى پیامبران بىنیاز نبوده و نخواهد بود.
قرآن و اهداف نبوت در اصل گذشته از طریق داورى خرد با لزوم بعثت پیامبران الهى آشنا شدیم.
اکنون لزوم نبوت را با توجه به اهداف آن از دیدگاه قرآن کریم و روایات بررسى مىکنیم.
هرچند نگرش قرآنى به این مسئله نیز یک نوع تحلیل عقلانى است.
قرآن هدف از بعثت پیامبران را امور زیر دانسته است: 1.
استحکام مبانى توحید و مبارزه با هر نوع انحراف در این زمینه.
چنانکه مىفرماید:‹‹و لقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت›› (نحل/36):در میان هر امتى پیامبرى را برانگیختیم تا آنان خدا را پرستش کنند و از پرستش مظاهر طغیان، بپرهیزند.بدین منظور پیامبران الهى پیوسته با مشرکان درگیر بوده و در این راه رنجهاى بزرگى را متحمل شدهاند.
امیرمؤمنان درباره هدف بعثت پیامبران مىفرماید:«و لیعقل العباد عن ربهم ما جهلوه، فیعرفوه بربوبیته بعد ما انکروا، و یوحدوه بالالوهیه بعد ما عندوا»: پیامبران را برانگیخت تا بندگان وى آنچه را که درباره توحید و صفات خدا نمىدانند فراگیرند، و به ربوبیت و پروردگارى و یگانگى او بعد از انکار و عناد، ایمان بیاورند.
2.
آشنا کردن مردم با معارف و پیامهاى الهى و راه و روش تزکیه.
چنانکه مىفرماید: ‹‹هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه›› (جمعه/2): او کسى است که در میان امیین پیامبرى را برانگیخت تا آیات حق را بر آنان فرو خواند و آنان را از رذایل اخلاقى پاکیزه گرداند و کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد.
3.
برپا داشتن قسط در جامعه بشرى.
چنانکه مىفرماید: ‹‹لقدارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط›› (حدید/25): ما پیامبران را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قسط را به پا دارند.
مسلما برپا داشتن قسط در گرو این است که انسانها عدالت را در ابعاد و زمینههاى مختلف بشناسند، و از طریق حکومت الهى آن را تحقق بخشند.
4.
داورى در موارد اختلاف.
چنانکه مىفرماید:‹‹کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه›› (بقره/213): مردم یک دسته بیش نبودند ( تا اینکه در میان آنان اختلاف پدید آمد)، سپس خدا پیامبران را، نوید بخش و بیم دهنده، بر انگیخت و همراه آنان کتاب را فرو فرستاد تا بین مردم در آنچه اختلاف کردهاند داورى کند.
بدیهى است اختلافات مردم منحصر به عقاید نبوده، بلکه شئون مختلف زندگى را در بر مىگیرد.
5.
اتمام حجتبر بندگان.
چنانکه مىفرماید:‹‹رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس حجه على الله بعد الرسل و کان الله عزیزا حکیما›› (نساء/165): پیامبرانى نوید دهنده و بیم دهنده را برانگیخت تا پس از آمدن پیامبران مردم حجت و عذرى نزد خدا نداشته باشند، و خداوند قدرتمند و حکیم است.
مسلما خدا در آفرینش انسان هدفى براى خلقت دارد که این هدف از طریق تنظیم برنامهاى کامل در همه شئون زندگى بشر صورت مىپذیرد، و این برنامه باید به گونهاى از طریق خدا به بشر برسد که حجتبر وى تمام شود و بعدا عذر نیاورد که من راه و رسم درست زندگى را نمىدانستم.
راههاى شناخت پیامبران در چهار اصل اصل اول : فطرت بشر ایجاب مىکند که هیچ ادعایى را بدون دلیل نپذیرد، و هرکس مدعایى را بدون دلیل بپذیرد بر خلاف فطرت انسانى خویش عمل کرده است.
ادعاى نبوت عظیمترین ادعایى است که بشر مىتواند داشته باشد، و طبعا براى اثبات چنین مدعاى بزرگى بایستى دلیل قاطع و استوارى ارائه کند.
این دلیل مىتواند یکى از سه امر زیر باشد: الف - پیامبر پیشین، که نبوت او با دلایل قطعى ثابتشده است، بر نبوت پیامبر بعدى تصریح کند.
چنانکه حضرت مسیحعلیه السلام بر نبوت پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم تصریح کرد و آمدن او را بشارت داد.
ب - قراین و شواهد گوناگون بر صدق ادعاى او گواهى دهد.
این دلایل را مىتوان در سیره زندگى، محتواى دعوت، شخصیتهایى که به او گرویدهاند، و نیز روش دعوت او به دست آورد.
امروزه در محاکم جهان براى شناسایى حق از باطل و مجرم از بىگناه همین راه را مىپیمایند، و در صدر اسلام نیز با استفاده از همین روش به راستگویى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پى مىبردند.
ج - آوردن معجزه.
یعنى همراه با دعوى نبوت، کارى خارق العاده انجام دهد، و دیگران را به تحدى دعوت نماید، و آن کار خارق العاده با ادعاى او هماهنگ باشد.
دو راه نخست عمومیت ندارد، در حالیکه راه سوم همگانى بوده و در طول تاریخ نبوت، بشر براى شناخت پیامبران از این راه استفاده کرده، و پیامبران نیز براى اثبات دعوى خود از آن بهره گرفتهاند.
اصل دوم : میان معجزه و صدق دعوى نبوت، رابطهاى منطقى برقرار است.
زیرا اگر آورنده معجزه در ادعاى خود راستگو باشد، طبعا مطلب ثابت مىشود; و اگر فرض کنیم در ادعاى خود دروغگوستباشد بر خداوند حکیم، که به هدایتبندگان خود علاقمند مىباشد، شایسته نیست که چنین قدرتى را در اختیار او قرار دهد.
چون مردم با مشاهده این قدرت خارق العاده به او ایمان مىآورند و به سخنان او عمل مىکنند.
در نتیجه هرگاه او در ادعاى خود دروغگو باشد، آنان را گمراه مىکند، و این امر با عدل و حکمت الهى منافات دارد.
این مسئله یکى از متفرعات قاعده حسن و قبح عقلى است که قبلا درباره آن بحثشد.
اصل سوم : انجام کار خارق العاده که همراه و هماهنگ با دعوى نبوت باشد، «معجزه» نام دارد، ولى اگر کار خارق العاده از بنده صالح خدا سر بزند که مدعى نبوت نباشد، «کرامت» نامیده مىشود.
گواه این امر که بندگان صالح خدا (از غیر پیامبران) نیز مىتوانند مبدء کارهاى خارق العاده شوند، یکى نزول مائده آسمانى براى حضرت مریم، و دیگرى انتقال تخت ملکه سبا در یک لحظه از یمن به فلسطین توسط فردى برجسته از یاران حضرت سلیمان (آصف بن برخیا) مىباشد که قرآن از هر دوى آنها خبر داده است.
درباره مریم مىفرماید: ‹‹کلما دخل علیها زکریا المحراب وجدعندها رزقا...›› (آل عمران/37): هر وقت که زکریا وارد محراب او مىشد پیش او خوردنى مىیافت مىگفت اى مریم اینها براى تو از کجاست ؟!
مریم مىگفت از جانب خدا.
در باره ماجراى تختبلقیس نیز مىفرماید: ‹‹و قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک›› (نمل/40):آن کس که نزد او دانشى از کتاب بود، گفت من آن را پیش از آنکه چشم بر هم زنى نزد تو مىآورم.
اصل چهارم : تفاوت معجزه با دیگر امور خارق العاده در امور زیر خلاصه مىشود: الف - آموزش ناپذیرى: آورنده معجزه بدون سابقه هر نوع آموزش دستبه اعجاز مىزند، در حالیکه انجام یافتن امور خارق العاده دیگر، نتیجه یک رشته آموزشها و تمرینهاست.
موسى بن عمرانعلیه السلام پس از سپرى کردن دوران جوانى راهى مصر شد.
در نیمه راه به نبوت و رسالت مبعوث گردید و خطاب آمد که اى موسى عصا را بیفکن.چون افکند ناگهان به صورت اژدها درآمد،بهگونهاى که خود موسى وحشت کرد.
نیز به موسى خطاب شد که دستخود را از بغل بیرون آر، چون برآورد، نورى از آن درخشش نمود که چشم را خیره مىساخت.
ولى درباره ساحران عصر سلیمان یادآور مىشود: ‹‹یعلمون الناس السحر...فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء وزوجه›› (بقره/102): شیاطین سحر را به مردم مىآموختند...
و مردم نیز از آن دو ملک، مطالبى مىآموختند که به واسطه آن میان زن و شوهر جدایى مىانداختند.
ب - معارضه ناپذیرى: معجزه، از آنجا که از قدرت نامتناهى الهى سرچشمه مىگیرد، معارضه ناپذیر است، در حالیکه جادو و سحر و نظایر آن از قبیل کار مرتاضان چون از قدرت محدود بشر سرچشمه مىگیرد قابل معارضه و اتیان بمثل است.
ج - عدم محدودیت: معجزات پیامبران محدود به یک نوع یا دو نوع نبوده،و به قدرى مختلف و متنوع است که نمىتوان در میان آنها قدر مشترکى یافت.
مثلا انداختن عصا و تبدیل شدن آن به اژدها کجا، و دست از گریبان بیرون آوردن و درخشش آن کجا؟!
نیز این دو معجزه کجا و جارى شدن چشمههاى آب توسط زدن عصا به سنگ کجا؟!
همچنین این سه معجزه کجا و زدن عصا به دریا و شکافتن آب دریا کجا؟!
درباره حضرت عیسى نیز مىخوانیم از گل،پرندهاى مىساخت، سپس در آن مىدمید و به اذن خدا حیات مىیافت.
افزون بر این عمل، با کشیدن دستبر روى نابینایان و بیماران مبتلا به پیسى، آنها را شفا مىبخشید.
همچنین مردگان را زنده مىکرد و از اندوختههاى داخل خانهها خبر مىداد.
د - اصولا آورندگان معجزه یا کرامتبا کسان دیگرى چون ساحران که دستبه کارهاى خارق العاده مىزنند،هم از نظر هدف، و هم از حیث روحیات متمایزند.
گروه نخست اهداف والایى را تعقیب مىکنند، در حالیکه گروه دوم اهداف دنیوى دارند; و طبعا روحیات آنها نیز با هم متفاوت است.
وحى ونبوت در سه اصل اصل اول : در اصل پیش، طرق شناخت پیامبر واقعى از مدعیان دروغین آن بیان گردید.
اینک باید راه ارتباط پیامبر با عالم غیب را که «وحى» استبررسى کنیم.
«وحى»، که مهمترین راه ارتباط پیامبران با عالم غیب است، مولود غریزه یا عقل بشرى نیست، بلکه آگاهى ویژهاى است که خدا آن را در اختیار پیامبران قرار داده است، تا پیامهاى الهى را به بشر برسانند.
قرآن وحى را چنین وصف مىکند:‹‹نزل به الروح الامین ×على قلبک›› (شعراء/93-94): این قرآن را روح الامین(فرشته وحى) بر قلب تو فرود آورده است.
این آیه ناظر به این است که آگاهى پیامبر از پیامهاى الهى، نتیجه بهکارگیرى امورى همچون حواس ظاهرى و نظایر آن نیست، بلکه فرشته وحى آن را بر قلب پیامبر فرود مىآورد.
بنابراین نمىتوان حقیقت پیچیده وحى را با مقیاسهاى عادى تبیین کرد.
در حقیقت، نزول وحى یکى از مظاهر غیب است که باید به آن ایمان آورد، هرچند حقیقت آن براى ما روشن نباشد.
چنانکه مىفرماید:‹‹الذین یؤمنون بالغیب›› (بقره/2).
اصل دوم : کسانى که مىخواهند هر چیز را با مقیاسهاى مادى و ابزار حسى بسنجند و حقایق غیبى را در قوالب حسى محصور کنند، وحى الهى را به صورتهاى گوناگون توجیه کردهاند، که همه آنها از نظر ما باطل است.
ذیلا به نقل و نقد این گونه توجیهات مىپردازیم.
الف - گروهى از نویسندگان، پیامبران را از نوابغ بشر دانسته و وحى را محصول تفکر و اعمال حواس باطنى آنان پنداشتهاند.
به پندار این گروه،حقیقت روح الامین، روح و نفس پاک این دسته از نوابغ، و کتاب آسمانى نیز همان افکار بلند و والاى آنهاست.
این گونه تفسیر از وحى، نشانه خودباختگى در مقابل دانش تجربى جدید است که تنها به روشهاى حسى اعتماد دارد.
مشکل مهم این نظریه آن است که با سخنان پیامبران الهى منافات دارد، زیرا آنان پیوسته اعلان مىکردند که آنچه براى بشر آوردهاند جز وحى الهى چیزى یستبنابر این اساس، لازمه تفسیر فوق این است که پیامبران افرادى دروغگو باشند، و این با مقام والا و راستى و درستى آنان که تاریخ از آن خبر داده است، سازگار نیست.
به دیگر سخن: مصلحان دوگونهاند: مصلحانى که برنامه خود را به خدا نسبت دادهاند، و مصلحانى که برنامه خود را زاییده افکار خویش معرفى مىکنند، و چه بسا هر دو گروه نیز دلسوز و خیرخواه باشند.
بنابر این نمىتوان این دو صنف مصلح را یکى دانست.
ب - گروهى دیگر، به همان انگیزه که در نظریه پیشین بیان شد، وحى را نتیجه تجلى حالات روحى پیامبر مىدانند.
به ادعاى اینان، پیامبر به علت ایمان استوارى که به خدا دارد، در سایه عبادت بسیار خویش، به مرتبهاى مىرسد که یک رشته حقایق عالى را در درون خود مىیابد، و تصور مىکند که از جهان غیب بر او القا شده است، در حالیکه دریافتهاى مزبور مبدء و سرچشمهاى جز نفس او ندارد.
صاحبان این نظریه اظهار مىدارند که ما در راستگویى پیامبران شک نداریم و معتقدیم که آنان حقیقتا یک رشته حقایق برین را مشاهده مىکنند، ولى سخن در منشا این حقایق عالى است،پیامبران تصور مىکنند این حقایق از عالم بیرون و جهان غیب به آنان القا شده است، در حالیکه سرچشمه آن همان نفس آنان است.
این نظریه، سخن جدیدى نیست، بلکه ارائه یکى از نظریات دوران جاهلیت درباره وحى، منتها با پوششى جدید است.
حاصل این نظریه آن است که وحى نتیجه تخیل پیامبران و فرو رفتن آنان در خویشتن است،و آنان از کثرت تفکر درباره خدا و عبادت و اندیشه اصلاح بشر، ناگهان حقایقى را در برابر خود مجسم مىبینند و گمان مىکنند که از عالم غیب بر آنان القا مىشود، و این به نحوى همان تصور عرب جاهلى درباره وحى است که مىگفتند: ‹‹اضغاث احلام›› (انبیاء/5): یعنى وحى افکار آشفتهاى است که پیامبر مىبیند.
قرآن در آیات دیگر این نظریه را بشدت رد کرده و مىگوید: اینکه پیامبر مدعى دیدن فرشته وحى است راستگوست، نه قلب او خطا کرده و نه چشمش، چنانکه مىفرماید: ‹‹ما کذب الفؤاد ما راى››.
نیز مىفرماید: ‹‹ما زاغ البصر و ما طغى›› (نجم 11و17): دل آنچه را که چشم دید، تکذیب نکرد و هرگز دیدگان او لغزش نیافت و خطا نرفت.
یعنى واقعا فرشته وحى را دید، هم با دید ظاهر و هم با دید باطن.
عصمت نبوت ظهور پیغمبران خدا نظریه وحى را که در فصل سابق گذشت تایید مىکند پیغمبران خدا مردانى بودند که دعوى وحى و نبوت نمودند و براى دعوى خود حجت قاطع اقامه کردند و مواد دین خدا را که همان قانون سعادتبخش خدایى است،به مردم تبلیغ نموده در دسترس عموم گذاشتند و چون پیغمبران که با وحى و نبوت مجهز بودند،در هر زمان که ظاهر شدند بیش از یک فرد یا چند فرد نبودند،خداى متعال هدایتبقیه مردم را با ماموریت دعوت و تبلیغ که به پیغمبران خود داده،تتمیم و تکمیل فرمود.
و از اینجاست که پیغمبر خدا باید با صفت عصمت متصف باشد،یعنى در گرفتن وحى از جانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانیدن آن به مردم از خطاى مصون باشد و معصیت (تخلف از قانون خود) نکند،زیرا-چنانکه گذشت-تلقى وحى و حفظ و تبلیغ آن سه رکن هدایت تکوینى مىباشند و خطا در تکوین معنا ندارد.
گذشته از اینکه معصیت و تخلف از مؤداى دعوت و تبلیغ خود،دعوتى است عملى به ضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمینان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتیجه غرض و هدف دعوت را تباه مىکند.خداى متعال در کلام خود به عصمت پیغمبران اشاره نموده مىفرماید: و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط مستقیم.
و باز مىفرماید: عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم نبوت عامه در کلام قرآن در قرآن درباره کلام وحی آمده: تنزیل من العالمین هر اسمی از اسماء الهی بر یک شأن از شئون پروردگار دلالت می کند.
اگر می فرمود: ''تنزیل من الله''، باز معنایش این بود: نازل شده از ناحیه خدا.
اگر می فرمود: ''تنزیل من الرحمن''، یعنی نازل شده از خدا؛ ''تنزیل من الرحیم'' نازل شده از خدا؛ ''تنزیل من الغفور'' باز نازل شده از خدا.
ولی اینجا آن اسمها و صفتها هیچ کدام را اسم نمی برد یکی را انتخاب می کند: ''تنزیل من رب العالمین'' فرود آورده شده از ناحیه آن ذاتی است که شأنش این است که جهانها را پرورش می دهد و به سوی کمال می برد.
این در واقع استدلالی است بر نبوت عامه؛ یعنی آیا شما می توانید باور کنید خدا که شأنش این است که رب العالمین است، هر موجودی را در هر مرحله ای که هست – چون استعداد آن مرحله را دارد – به سوی کمالش هدایت و رهبری می کند و پرورش می دهد، انسان را مهمل بگذارد؟
نه، تنزیل است از آن مقام رب العالمین که آن مقام رب العالمین شأنش این است که همه جهانها را تربیت کند، پرورش بدهد و به کمال برساند و همین شأن رب العالمینی است که اقتضا می کند بر بنده صالح خودش وحی بفرستد برای تربیت بشر.
اهداف اساسی از بعثت پیامبران همه پیامبران الهی که از طرف خدای متعال در میان بشر مبعوث شدهاند ، برای دو هدف اساسی بوده است .
یکی از این دو هدف ، بر قراری ارتباط صحیح میان بنده و خالق خودش ، میان بنده و خدا است ، و به تعبیر دیگر منع بشر از پرستش هر موجودی غیر از خالق خودش که در کلمه طیبه " لا اله الا الله " خلاصه میشود .
هدف دومی که برای بعثت پیامبران عظام از طرف خداوند متعال هست ، بر قراری روابط حسنه و صالحه میان افراد بشر ، بعضی با بعضی دیگر ، بر اساس عدالت و صلح و صفا و تعاون و احسان و عاطفه و خدمت به یکدیگر است .
قرآن کریم ، این دو مطلب را به عنوان دو هدف برای انبیاء ، در کمال صراحت ذکر کرده است.
راجع به هدف اول ، درباره خاتم الانبیاء میفرماید: « یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا ، و داعیا الی الله باذنه و سراجا منیرا » و درباره هدف دوم میفرماید : « لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط ».
ببینید قرآن با چه صراحتی عنایت انبیاء و بلکه مأموریت و رسالت انبیاء برای برقراری عدل در میان بشر را بیان میکند .
در این آیه میفرماید ما فرستادگان خودمان را با دلائل روشن فرستادیم و همراه آنها کتاب و دستور و نوشته فرستادیم با میزان ، یعنی قوانین و مقررات عادلانه ، برای چه ؟
« لیقوم الناس بالقسط ».
برای اینکه همه افراد بشر به عدالت رفتار کنند و اصل عدالت در میان افراد بشر بر قرار گردد .
بنابراین ، مسئله بر قراری عدالت ، آن هم با مقیاس بشریت ، هدف اصلی و عمومی همه انبیاء بوده است ، یعنی انبیاء که آمدهاند ، یک کار ، یک وظیفه ، یک مأموریت و یک رسالتی که داشتهاند ، به نص قرآن مجید عدالت بوده است .
بنابراین ، از قرآن مجید این مطلب استفاده می شود که هدف اساسی انبیاء دو چیز است : توحید و بر قراری عدالت .
اولی مربوط است به ارتباط انسان با خدا ، و دومی مربوط است به ارتباط انسانها با یکدیگر .
ارتباط نبوت و ولایت روش دین که مجموعه ای است از دستورات اعتقادی و عملی، و برنامه ای است که زندگی انسان در این نشأه باید با آن تطبیق شود، از دو جهت مورد بررسی قرار می گیرد: اول: از جهت این که این برنامه وسیع را که مجموعه دستورات اعتقادی و عملی است، از چه راهی باید به دست آورد؟
آیا جریان یک سلسله عادات و رسوم اجتماعی که خود به خود به واسطه تلاقی امواج حوادث اجتماعی، به وجود آمده و قهرا میان مردم، دایر و مستقر می شود – چنان که در حکومت های استبدادی و روش های قبایلی پیدا می گردد – این مهم را کفایت کرده و حیات انسانی را آمیخته با سعادت می نماید؟
یا باید روش حکومت مردم بر مردم – و به اصطلاح رژیم دموکراسی – پیش گرفته شده و خواسته اکثریت مردم تأمین گردیده و با مراعات مقتضیات زمانی و مکانی، تا آنجا که زور انسان رسیده و توانایی او کفایت می کند، از مزایای زندگی مادی، متمتع و بهره مند گردد؟