دانلود مقاله نبوت

Word 106 KB 15795 26
مشخص نشده مشخص نشده تاریخ
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • نبوت
    مقدمه
    خدای متعال با قدرت کامل خود، در حالی که از هر جهت بی نیاز است،‌ جهان هستی و آفریده های گوناگون آن را به وجود آورده و از نعمت های بیرون از شمارش برخوردار کرده است.

    انسان و هر آفریده دیگر، جان دار و غیر جان دار، از نخستین روز پیدایش تا آخرین روز هستی، در مهد پرورش وی قرار گرفته،‌ هر کدام با نظم و ترتیبی خاص، به سوی هدفی معلوم و معین رهبری شده و پیش می رود،‌ در حالی که در تمام لحظات، مورد عنایت شایان او می باشد.


    اگر تنها دوران های زندگی خودمان را مورد توجه و تامل قرار دهیم- یعنی دوران شیرخوارگی و کودکی و جوانی و پیری را در نظر بیاوریم - وجدان ما به عنایت کاملی که خدای متعال به ما دارد گواهی خواهد داد و چنانچه در این مساله روشن شویم، عقل ما بی تردید قضاوت خواهد کرد که آفریدگار جهان به هر یک از آفریده های خود، از هر کس مهربان تر می باشد.

    در اثر همین مهربانی، همیشه صلاح حال آن ها را رعایت می کند و هرگز بدون حکمت و مصلحت، به فساد امر و تباهی کارشان رضایت نمی دهد.

    نوع انسان، یکی از آفریدگار خدا است و می دانیم صلاح کار و خوشبختی اش در این است که واقع بین و نیکوکار - یعنی دارای عقاید صحیح و اخلاق پسندیده و کردار نیک - باشد.

    ممکن است کسی بگوید که انسان، با عقل خداداد می تواند نیک و بد را شناخته،‌ چاه را از راه تشخیص دهد.


    ولی باید دانست که عقل به تنهایی نمی تواند این گره را بگشاید و انسان را به واقع بینی و نیکوکاری رهبری کند، زیرا این همه صفات ناپسند و کارهای ناروا که در جامعه انسانی مشاهده می شود، همه از کسانی است که عقل و قوه تمییز دارند، جز این که در اثر خودخواهی و سودپرستی و هوس رانی، عقل آنان مغلوب عواطف و تابع هوا و هوس گردیده،‌ در نتیجه، دچار گمراهی شده اند.


    پس خدای متعال باید از راه دیگر و با وسیله ای که هرگز محکوم هوا و هوس نمی شود و هیچ گاه در رهبری خود، خبط و اشتباه نمی کند، ما را به سوی سعادت رهبری و دعوت نماید.

    این راه،‌ جز راه نبوت نیست.


    انبیا (پیامبران)
    قضاوتی که عقل ما می کند و به موجب آن، حکم می نماید که باید به نام «راه نبوت» به روی بشر باز باشد، عملا نیز تاکید شده و انجام یافته است، گروهی از افراد بشر به نام «پیغمبر» از جانب پروردگار برانگیخته شده و یک رشته مقررات اعتقادی و عملی برای مردم آورده، آنان را به راه راست دعوت کرده اند.


    این گروه، صحت دعوی خود و راستی و درستی دین خود را از راه هایی قابل فهم برای مردم ثابت نموده و در مکتب تربیتی خود، افراد شایسته ای پرورش داده اند.


    شماره پیغمبران شماره پیغمبرانی که تاریخ ادیان نشان می دهد بسیار است و خداوند متعال هزاران پیغمبر (صد و بیست و چهار هزار نفر بنا بر مشهور) به سوی بشر فرستاده که همگی به اتفاق، مردم را به سوی خدای یگانه و دین حق خوانده اند.

    پیغمبران دو دسته اند: دسته ای از جانب خدا، کتاب آسمانی و شریعت داشته اند که ایشان را اولوالعزم می نامند و دسته ای کتاب و شریعت تازه نداشته، بلکه کتاب و شریعت پیغمبران اولوالعزم را ترویج می کرده اند.

    پیغمبران اولوالعزم پیغمبران بزرگ - که همان انبیای اولوالعزم و صاحبان کتاب و شریعتند - پنج تن می باشند: 1-‌ حضرت نوح (ع)، 2- حضرت ابراهیم (ع)، 3- حضرت موسی (ع)، 4- حضرت عیسی (ع)، 5- حضرت محمدبن عبدالله (ص).

    اهمیت نیاز به نبوت در زندگی اجتماعی آن چیزی که بیشتر باید رویش بحث کرد مسأله زندگی اجتماعی است که آیا واقعاً این زندگی دنیایی بشر نیازی به پیغمبران دارد یا ندارد؟

    اولاً ببینیم خود قرآن چه می‏گوید؟

    آیا در قرآن به این مسأله عنایتی هست یا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد؟

    ما می‏بینیم قرآن تنها مسأله عالم‏ آخرت را بیان نمی‏کند، مسأله زندگی دنیا را هم از نظر هدف انبیاء مطرح‏ می‏کند، خیلی هم واضح و صریح، در آن آیه معروف: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط» (حدید/25)؛ پیامبران خودمان را با دلایل و بینات فرستادیم، کتاب و مقیاس همراه‏ آنها فرستادیم تا در میان مردم عدالت بر پا بشود.

    پس معلوم می‏شود قرآن‏ این را یک نیازی دانسته است و برای این اصالتی قائل شده است، و در اینجا حتی آن هدف دیگر (یعنی شناخت خداوند) را هیچ ذکر نمی‏کند، در جاهای دیگر ذکر می‏کند ولی در اینجا این هدف را ذکر نمی‏کند شاید برای‏ اینکه نشان بدهد که این هم اصالتی دارد و واقعاً این جهت مورد نیاز است‏ و باید باشد.

    پس قرآن که نظر داده است که از ضرورتهای زندگی بشر وجود عدالت است وجود پیغمبران را برای برقراری عدالت لازم و ضروری می‏داند.

    از نظر علمی چطور؟

    از نظر مطالعات اجتماعی چطور؟

    آیا چنین ضرورتی‏ هست یا نه؟

    بشر به حکم اجتماعی بودن در هر دو ناحیه تشخیص مصلحت اجتماعی خویش و هم اجرای آن به نحوی که مصلحت و منفعت دیگران را نیز برآورده نماید، نیازمند راهبری است، نیاز دارد به یک‏ هدایت و رهبری که او را به سوی مصالح اجتماعی‏اش هدایت و رهبری کند، و نیازمند است به یک قوه و قدرتی که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه حاکم‏ بر وجودش او را دنبال مصالح اجتماعی بفرستد.

    می‏گویند پیغمبران برای این‏ دو کار آمدند، هم او را به مصالح اجتماعی رهنمایی می‏کنند و هم که این‏ دومی شاید بالاتر است او را موظف می‏کنند، یک قدرتی بر وجودش مسلط می‏کنند به نام " ایمان " که به حکم این قدرت آن مصالح اجتماعی را اجرا می‏کند، دنبال آنچه که مصلحت اجتماعی تشخیص می‏دهد (حالا یا به حکم وحی‏ یا به حکم عقل و علم، فرق نمی‏کند) می‏رود.

    تمدن بشری، مرهون انبیاء و دین اگر حکومت دین و حکومت‏ انبیاء در میان بشر در گذشته و حال نبود، به عقیده اینها اصلاً بشریتی‏ نبود، یعنی اصلاً امروز بشری روی زمین نبود، بشر خودش را خورده بود، اصلاً بشر فانی شده بود.

    بشر بقای خودش را در روی زمین و همین تمدنی را که امروز در روی زمین دارد مدیون پیغمبران است.

    آنها، هم او را رهبری‏ کردند و هم خودش را از شر خودش نگهداری کردند، و حتی امروز هم که‏ اینهمه علم پیش رفته و عقل بشر کامل شده است باز هم نقش انبیاء محفوظ است، یعنی همین الآن هم بشر تربیتهای انسانی ای که دارد، ارث از گذشته‏ای است که سر منشأش پیغمبران بوده‏اند، و مقدار انسانیتی که دارد باز هم از بقایای همان تعلیمات دینی و کتابهای آسمانی است که اگر فرض‏ کنیم همین الآن تأثیر کتابهای آسمانی را با یک قوه و قدرتی از روح بشر به‏ کلی بیرون بکشیم، این مساوی خواهد بود با فنای بشریت یعنی با از بین‏ رفتن روح انسانیت به طور کلی و قهراً فنای بشریت، بشر به صورت یک‏ موجودات درنده‏ای درخواهد آمد که هیچ روح اجتماعی نداشته باشند و همه‏ مجبور باشند با همدیگر باشند ولی نه مجموع شیرها بخواهند با هم زندگی‏ کنند، چون خیلی تفاوت است میان افراد بشر، مثل یک جنگلی (خواهد بود) که در آن عده‏ای گوسفند باشد، عده‏ای گرگ، عده‏ای شغال، عده‏ای شیر، عده‏ای ببر، عده‏ای پلنگ، عده‏ای شتر و عده‏ای اسب، اینها به جان یکدیگر بیفتند و قوی ضعیف را پایمال خواهد کرد.

    فلسفه وجود نبوت در جامعه عقل معاش - که عقل عملی نیز نامیده می شود، یعنی شعوری که به وسیله آن، زندگی خود را اداره می کنیم- به ما اجازه می دهد که از هر چیز که قابل استفاده است به نفع زندگی خود استفاده نماییم، از فضا، از هوا، از زمین، از دریا، از صحرا، از چوب،‌ از آتش، از آب بهره برداریم، از گیاهان و از تخم آن ها، از درختان و میوه و برگ و چوب آن ها، از حیوانات و گوشت و شیر و پوست و پشم آن ها برخوردار شویم.

    هم چنین در اثر نیازمندی فراوانی که داریم از فعالیت همنوعان دیگر به سود خود بهره برداری کنیم.

    فرمان همه این تصرفات و استفاده ها را همان عقل و شعور زندگی برای ما صادر کرده و جواز آن را امضا نموده و از این جهت است که اگر کسی از ما بپرسد: چرا هنگام گرسنگی غذا می خورید؟

    یا وقت تشنگی آب می نوشید؟

    یا چرا از هوا تنفس می کنید؟

    پرسش هایی خنده دار خواهد بود.

    ولی در اولین دفعه که به منظور استفاده از کار و کوشش همنوعان خود با آنان تماس می گیریم، حس می کنیم که آنان نیز مانند ما می باشند، همان طور که ما می خواهیم از نتیجه فعالیت آنان بهره مند شویم، ایشان نیز می خواهند که از فعالیت ما استفاده کنند و چنان که ما حاضر نیستیم نتیجه فعالیت خود را به رایگان به آن ها بدهیم، ایشان نیز حاضر نیستند آنچه در دست دارند بی جهت در اختیار ما بگذارند.

    این است که ناگزیر به مساله اجتماعی تعاونی تن در می دهیم و به همنوعان خود در رفع نیازمندی های زندگی شان کمک می کنیم تا در برابر آن به ما کمک کنند.

    در اثر همین احتیاج و ضرورت، افراد انسان گرد هم آمده، از یاری همدیگر استفاده می کنند و در حقیقت، کار و کوشش افراد روی هم ریخته می شود سپس هر کس به اندازه موقعیت و فعالیت اجتماعی خود از آن بهره می برد.

    دلایل لزوم نبوت از آنجا که خلقت انسان، فعل خداى «حکیم‏» است طبعا آفرینش او هدف وغرض دارد، و با توجه به اینکه در وجود انسان علاوه بر غرایز که با حیوان مشترک است،عقل و خرد نیز هست‏باید غرض و هدف از خلقت وى، هدفى معقول باشد.

    از طرف دیگر، عقل و خرد انسان هرچند در پیمودن راه تکامل او مؤثر و لازم است، اما کافى نیست، و اگر در هدایت انسان به عقل و خرد قناعت‏شود او هرگز راه کمال را به طور کامل نخواهد شناخت.

    براى نمونه، پى بردن به مبدء و معاد یکى از مهمترین مسائل فکرى بشر بوده است.بشر مى‏خواهد بداند از کجا آمده، چرا آمده، و به کجا خواهد رفت؟

    ولى عقل و خرد به تنهایى از عهده تبیین کامل این مسائل بر نمى‏آید.

    گواه روشن این امر آن است که،با همه ترقى که بشر معاصر در علم و دانش کرده است،هنوز بخش عظیمى از انسانها بت‏پرست مى‏باشند.

    نارسایى عقل و دانش بشر منحصر به موضوع مبدء و معاد نیست، بلکه وى در بسیارى از مسائل حیاتى نیز نتوانسته است طریق استوارى را برگزیند.

    دیدگاههاى مختلف و متعارض بشر در مسائل اقتصادى، اخلاقى، خانوادگى وغیره نشانه نارسایى وى از درک صحیح این مسائل مى‏باشد، و به همین علت است که مى‏بینیم مکتبهاى متعارض پدید آمده است.

    با توجه به نکته فوق، عقل صحیح حکم مى‏کند که به مقتضاى حکمت الهى باید مربیان و رهبران الهى مبعوث شوند تا راه صحیح زندگى را به بشر بیاموزند.

    کسانى که تصور مى‏کنند هدایتهاى عقلى مى‏تواند جایگزین هدایتهاى آسمانى شود باید به دو مطلب توجه کنند: 1.

    خرد و دانش بشر در شناخت کامل انسان و اسرار هستى و گذشته و آینده سیر وجودى او ناقص و نارساست،در حالیکه آفریننده بشر به حکم اینکه هر صانعى مصنوع خود را مى‏شناسد، از انسان و ابعاد و اسرار وجود او کاملا آگاه است.ودر قرآن به این دلیل اشاره کرده مى‏فرماید:;ژخ÷;ژخ÷الا ندارد، و اوست دقیق وآگاه.

    یعلم من خلق وهو اللطیف الخبیر›› (ملک/14): آیا آنکس که آفریده است (به آفریده خود) علم 2.

    انسان به مقتضاى غریزه حب ذات، آگاهانه یا ناخودآگاه، پیوسته به دنبال منفعت‏جوییهاى شخصى است و در برنامه‏ریزى نمى‏تواند از دایره منافع فردى و گروهى به طور کامل صرف‏نظر کند.

    طبعا برنامه‏هاى بشرى از جامعیت کامل برخوردار نخواهد بود،ولى برنامه پیامبران چون از جانب خداوند است از چنین نقصانى منزه است.

    با توجه به این دو نکته باید گفت که بشر هیچگاه از هدایتهاى الهى و برنامه‏هاى پیامبران بى‏نیاز نبوده و نخواهد بود.

    قرآن و اهداف نبوت در اصل گذشته از طریق داورى خرد با لزوم بعثت پیامبران الهى آشنا شدیم.

    اکنون لزوم نبوت را با توجه به اهداف آن از دیدگاه قرآن کریم و روایات بررسى مى‏کنیم.

    هرچند نگرش قرآنى به این مسئله نیز یک نوع تحلیل عقلانى است.

    قرآن هدف از بعثت پیامبران را امور زیر دانسته است: 1.

    استحکام مبانى توحید و مبارزه با هر نوع انحراف در این زمینه.

    چنانکه مى‏فرماید:‹‹و لقد بعثنا فی کل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت›› (نحل/36):در میان هر امتى پیامبرى را برانگیختیم تا آنان خدا را پرستش کنند و از پرستش مظاهر طغیان، بپرهیزند.بدین منظور پیامبران الهى پیوسته با مشرکان درگیر بوده و در این راه رنجهاى بزرگى را متحمل شده‏اند.

    امیرمؤمنان درباره هدف بعثت پیامبران مى‏فرماید:«و لیعقل العباد عن ربهم ما جهلوه، فیعرفوه بربوبیته بعد ما انکروا، و یوحدوه بالالوهیه بعد ما عندوا»: پیامبران را برانگیخت تا بندگان وى آنچه را که درباره توحید و صفات خدا نمى‏دانند فراگیرند، و به ربوبیت و پروردگارى و یگانگى او بعد از انکار و عناد، ایمان بیاورند.

    2.

    آشنا کردن مردم با معارف و پیامهاى الهى و راه و روش تزکیه.

    چنانکه مى‏فرماید: ‹‹هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه›› (جمعه/2): او کسى است که در میان امیین پیامبرى را برانگیخت تا آیات حق را بر آنان فرو خواند و آنان را از رذایل اخلاقى پاکیزه گرداند و کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد.

    3.

    برپا داشتن قسط در جامعه بشرى.

    چنانکه مى‏فرماید: ‹‹لقدارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط›› (حدید/25): ما پیامبران را با دلایل روشن فرستادیم و همراه آنان کتاب و میزان نازل کردیم تا مردم قسط را به پا دارند.

    مسلما برپا داشتن قسط در گرو این است که انسانها عدالت را در ابعاد و زمینه‏هاى مختلف بشناسند، و از طریق حکومت الهى آن را تحقق بخشند.

    4.

    داورى در موارد اختلاف.

    چنانکه مى‏فرماید:‹‹کان الناس امه واحده فبعث الله النبیین مبشرین ومنذرین وانزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه›› (بقره/213): مردم یک دسته بیش نبودند ( تا اینکه در میان آنان اختلاف پدید آمد)، سپس خدا پیامبران را، نوید بخش و بیم دهنده، بر انگیخت و همراه آنان کتاب را فرو فرستاد تا بین مردم در آنچه اختلاف کرده‏اند داورى کند.

    بدیهى است اختلافات مردم منحصر به عقاید نبوده، بلکه شئون مختلف زندگى را در بر مى‏گیرد.

    5.

    اتمام حجت‏بر بندگان.

    چنانکه مى‏فرماید:‹‹رسلا مبشرین و منذرین لئلا یکون للناس حجه على الله بعد الرسل و کان الله عزیزا حکیما›› (نساء/165): پیامبرانى نوید دهنده و بیم دهنده را برانگیخت تا پس از آمدن پیامبران مردم حجت و عذرى نزد خدا نداشته باشند، و خداوند قدرتمند و حکیم است.

    مسلما خدا در آفرینش انسان هدفى براى خلقت دارد که این هدف از طریق تنظیم برنامه‏اى کامل در همه شئون زندگى بشر صورت مى‏پذیرد، و این برنامه باید به گونه‏اى از طریق خدا به بشر برسد که حجت‏بر وى تمام شود و بعدا عذر نیاورد که من راه و رسم درست زندگى را نمى‏دانستم.

    راههاى شناخت پیامبران در چهار اصل اصل اول : فطرت بشر ایجاب مى‏کند که هیچ ادعایى را بدون دلیل نپذیرد، و هرکس مدعایى را بدون دلیل بپذیرد بر خلاف فطرت انسانى خویش عمل کرده است.

    ادعاى نبوت عظیم‏ترین ادعایى است که بشر مى‏تواند داشته باشد، و طبعا براى اثبات چنین مدعاى بزرگى بایستى دلیل قاطع و استوارى ارائه کند.

    این دلیل مى‏تواند یکى از سه امر زیر باشد: الف - پیامبر پیشین، که نبوت او با دلایل قطعى ثابت‏شده است، بر نبوت پیامبر بعدى تصریح کند.

    چنانکه حضرت مسیحعلیه السلام بر نبوت پیامبر خاتم صلى الله علیه و آله و سلم تصریح کرد و آمدن او را بشارت داد.

    ب - قراین و شواهد گوناگون بر صدق ادعاى او گواهى دهد.

    این دلایل را مى‏توان در سیره زندگى، محتواى دعوت، شخصیتهایى که به او گرویده‏اند، و نیز روش دعوت او به دست آورد.

    امروزه در محاکم جهان براى شناسایى حق از باطل و مجرم از بى‏گناه همین راه را مى‏پیمایند، و در صدر اسلام نیز با استفاده از همین روش به راستگویى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم پى مى‏بردند.

    ج - آوردن معجزه.

    یعنى همراه با دعوى نبوت، کارى خارق العاده انجام دهد، و دیگران را به تحدى دعوت نماید، و آن کار خارق العاده با ادعاى او هماهنگ باشد.

    دو راه نخست عمومیت ندارد، در حالیکه راه سوم همگانى بوده و در طول تاریخ نبوت، بشر براى شناخت پیامبران از این راه استفاده کرده، و پیامبران نیز براى اثبات دعوى خود از آن بهره گرفته‏اند.

    اصل دوم : میان معجزه و صدق دعوى نبوت، رابطه‏اى منطقى برقرار است.

    زیرا اگر آورنده معجزه در ادعاى خود راستگو باشد، طبعا مطلب ثابت مى‏شود; و اگر فرض کنیم در ادعاى خود دروغگوست‏باشد بر خداوند حکیم، که به هدایت‏بندگان خود علاقمند مى‏باشد، شایسته نیست که چنین قدرتى را در اختیار او قرار دهد.

    چون مردم با مشاهده این قدرت خارق العاده به او ایمان مى‏آورند و به سخنان او عمل مى‏کنند.

    در نتیجه هرگاه او در ادعاى خود دروغگو باشد، آنان را گمراه مى‏کند، و این امر با عدل و حکمت الهى منافات دارد.

    این مسئله یکى از متفرعات قاعده حسن و قبح عقلى است که قبلا درباره آن بحث‏شد.

    اصل سوم : انجام کار خارق العاده که همراه و هماهنگ با دعوى نبوت باشد، «معجزه‏» نام دارد، ولى اگر کار خارق العاده از بنده صالح خدا سر بزند که مدعى نبوت نباشد، «کرامت‏» نامیده مى‏شود.

    گواه این امر که بندگان صالح خدا (از غیر پیامبران) نیز مى‏توانند مبدء کارهاى خارق العاده شوند، یکى نزول مائده آسمانى براى حضرت مریم، و دیگرى انتقال تخت ملکه سبا در یک لحظه از یمن به فلسطین توسط فردى برجسته از یاران حضرت سلیمان (آصف بن برخیا) مى‏باشد که قرآن از هر دوى آنها خبر داده است.

    درباره مریم مى‏فرماید: ‹‹کلما دخل علیها زکریا المحراب وجدعندها رزقا...›› (آل عمران/37): هر وقت که زکریا وارد محراب او مى‏شد پیش او خوردنى مى‏یافت مى‏گفت اى مریم اینها براى تو از کجاست ؟!

    مریم مى‏گفت از جانب خدا.

    در باره ماجراى تخت‏بلقیس نیز مى‏فرماید: ‹‹و قال الذی عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک›› (نمل/40):آن کس که نزد او دانشى از کتاب بود، گفت من آن را پیش از آنکه چشم بر هم زنى نزد تو مى‏آورم.

    اصل چهارم : تفاوت معجزه با دیگر امور خارق العاده در امور زیر خلاصه مى‏شود: الف - آموزش ناپذیرى: آورنده معجزه بدون سابقه هر نوع آموزش دست‏به اعجاز مى‏زند، در حالیکه انجام یافتن امور خارق العاده دیگر، نتیجه یک رشته آموزشها و تمرینهاست.

    موسى بن عمرانعلیه السلام پس از سپرى کردن دوران جوانى راهى مصر شد.

    در نیمه راه به نبوت و رسالت مبعوث گردید و خطاب آمد که اى موسى عصا را بیفکن.چون افکند ناگهان به صورت اژدها درآمد،به‏گونه‏اى که خود موسى وحشت کرد.

    نیز به موسى خطاب شد که دست‏خود را از بغل بیرون آر، چون برآورد، نورى از آن درخشش نمود که چشم را خیره مى‏ساخت.

    ولى درباره ساحران عصر سلیمان یادآور مى‏شود: ‹‹یعلمون الناس السحر...فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرء وزوجه›› (بقره/102): شیاطین سحر را به مردم مى‏آموختند...

    و مردم نیز از آن دو ملک، مطالبى مى‏آموختند که به واسطه آن میان زن و شوهر جدایى مى‏انداختند.

    ب - معارضه ناپذیرى: معجزه، از آنجا که از قدرت نامتناهى الهى سرچشمه مى‏گیرد، معارضه ناپذیر است، در حالیکه جادو و سحر و نظایر آن از قبیل کار مرتاضان چون از قدرت محدود بشر سرچشمه مى‏گیرد قابل معارضه و اتیان بمثل است.

    ج - عدم محدودیت: معجزات پیامبران محدود به یک نوع یا دو نوع نبوده،و به قدرى مختلف و متنوع است که نمى‏توان در میان آنها قدر مشترکى یافت.

    مثلا انداختن عصا و تبدیل شدن آن به اژدها کجا، و دست از گریبان بیرون آوردن و درخشش آن کجا؟!

    نیز این دو معجزه کجا و جارى شدن چشمه‏هاى آب توسط زدن عصا به سنگ کجا؟!

    همچنین این سه معجزه کجا و زدن عصا به دریا و شکافتن آب دریا کجا؟!

    درباره حضرت عیسى نیز مى‏خوانیم از گل،پرنده‏اى مى‏ساخت، سپس در آن مى‏دمید و به اذن خدا حیات مى‏یافت.

    افزون بر این عمل، با کشیدن دست‏بر روى نابینایان و بیماران مبتلا به پیسى، آنها را شفا مى‏بخشید.

    همچنین مردگان را زنده مى‏کرد و از اندوخته‏هاى داخل خانه‏ها خبر مى‏داد.

    د - اصولا آورندگان معجزه یا کرامت‏با کسان دیگرى چون ساحران که دست‏به کارهاى خارق العاده مى‏زنند،هم از نظر هدف، و هم از حیث روحیات متمایزند.

    گروه نخست اهداف والایى را تعقیب مى‏کنند، در حالیکه گروه دوم اهداف دنیوى دارند; و طبعا روحیات آنها نیز با هم متفاوت است.

    وحى ونبوت در سه اصل اصل اول : در اصل پیش، طرق شناخت پیامبر واقعى از مدعیان دروغین آن بیان گردید.

    اینک باید راه ارتباط پیامبر با عالم غیب را که «وحى‏» است‏بررسى کنیم.

    «وحى‏»، که مهمترین راه ارتباط پیامبران با عالم غیب است، مولود غریزه یا عقل بشرى نیست، بلکه آگاهى ویژه‏اى است که خدا آن را در اختیار پیامبران قرار داده است، تا پیامهاى الهى را به بشر برسانند.

    قرآن وحى را چنین وصف مى‏کند:‹‹نزل به الروح الامین ×على قلبک›› (شعراء/93-94): این قرآن را روح الامین(فرشته وحى) بر قلب تو فرود آورده است.

    این آیه ناظر به این است که آگاهى پیامبر از پیامهاى الهى، نتیجه به‏کارگیرى امورى همچون حواس ظاهرى و نظایر آن نیست، بلکه فرشته وحى آن را بر قلب پیامبر فرود مى‏آورد.

    بنابراین نمى‏توان حقیقت پیچیده وحى را با مقیاسهاى عادى تبیین کرد.

    در حقیقت، نزول وحى یکى از مظاهر غیب است که باید به آن ایمان آورد، هرچند حقیقت آن براى ما روشن نباشد.

    چنانکه مى‏فرماید:‹‹الذین یؤمنون بالغیب›› (بقره/2).

    اصل دوم : کسانى که مى‏خواهند هر چیز را با مقیاسهاى مادى و ابزار حسى بسنجند و حقایق غیبى را در قوالب حسى محصور کنند، وحى الهى را به صورتهاى گوناگون توجیه کرده‏اند، که همه آنها از نظر ما باطل است.

    ذیلا به نقل و نقد این گونه توجیهات مى‏پردازیم.

    الف - گروهى از نویسندگان، پیامبران را از نوابغ بشر دانسته و وحى را محصول تفکر و اعمال حواس باطنى آنان پنداشته‏اند.

    به پندار این گروه،حقیقت روح الامین، روح و نفس پاک این دسته از نوابغ، و کتاب آسمانى نیز همان افکار بلند و والاى آنهاست.

    این گونه تفسیر از وحى، نشانه خودباختگى در مقابل دانش تجربى جدید است که تنها به روشهاى حسى اعتماد دارد.

    مشکل مهم این نظریه آن است که با سخنان پیامبران الهى منافات دارد، زیرا آنان پیوسته اعلان مى‏کردند که آنچه براى بشر آورده‏اند جز وحى الهى چیزى یست‏بنابر این اساس، لازمه تفسیر فوق این است که پیامبران افرادى دروغگو باشند، و این با مقام والا و راستى و درستى آنان که تاریخ از آن خبر داده است، سازگار نیست.

    به دیگر سخن: مصلحان دوگونه‏اند: مصلحانى که برنامه خود را به خدا نسبت داده‏اند، و مصلحانى که برنامه خود را زاییده افکار خویش معرفى مى‏کنند، و چه بسا هر دو گروه نیز دلسوز و خیرخواه باشند.

    بنابر این نمى‏توان این دو صنف مصلح را یکى دانست.

    ب - گروهى دیگر، به همان انگیزه که در نظریه پیشین بیان شد، وحى را نتیجه تجلى حالات روحى پیامبر مى‏دانند.

    به ادعاى اینان، پیامبر به علت ایمان استوارى که به خدا دارد، در سایه عبادت بسیار خویش، به مرتبه‏اى مى‏رسد که یک رشته حقایق عالى را در درون خود مى‏یابد، و تصور مى‏کند که از جهان غیب بر او القا شده است، در حالیکه دریافتهاى مزبور مبدء و سرچشمه‏اى جز نفس او ندارد.

    صاحبان این نظریه اظهار مى‏دارند که ما در راستگویى پیامبران شک نداریم و معتقدیم که آنان حقیقتا یک رشته حقایق برین را مشاهده مى‏کنند، ولى سخن در منشا این حقایق عالى است،پیامبران تصور مى‏کنند این حقایق از عالم بیرون و جهان غیب به آنان القا شده است، در حالیکه سرچشمه آن همان نفس آنان است.

    این نظریه، سخن جدیدى نیست، بلکه ارائه یکى از نظریات دوران جاهلیت درباره وحى، منتها با پوششى جدید است.

    حاصل این نظریه آن است که وحى نتیجه تخیل پیامبران و فرو رفتن آنان در خویشتن است،و آنان از کثرت تفکر درباره خدا و عبادت و اندیشه اصلاح بشر، ناگهان حقایقى را در برابر خود مجسم مى‏بینند و گمان مى‏کنند که از عالم غیب بر آنان القا مى‏شود، و این به نحوى همان تصور عرب جاهلى درباره وحى است که مى‏گفتند: ‹‹اضغاث احلام›› (انبیاء/5): یعنى وحى افکار آشفته‏اى است که پیامبر مى‏بیند.

    قرآن در آیات دیگر این نظریه را بشدت رد کرده و مى‏گوید: اینکه پیامبر مدعى دیدن فرشته وحى است راستگوست، نه قلب او خطا کرده و نه چشمش، چنانکه مى‏فرماید: ‹‹ما کذب الفؤاد ما راى››.

    نیز مى‏فرماید: ‹‹ما زاغ البصر و ما طغى›› (نجم 11و17): دل آنچه را که چشم دید، تکذیب نکرد و هرگز دیدگان او لغزش نیافت و خطا نرفت.

    یعنى واقعا فرشته وحى را دید، هم با دید ظاهر و هم با دید باطن.

    عصمت نبوت ظهور پیغمبران خدا نظریه وحى را که در فصل سابق گذشت تایید مى‏کند پیغمبران خدا مردانى بودند که دعوى وحى و نبوت نمودند و براى دعوى خود حجت قاطع اقامه کردند و مواد دین خدا را که همان قانون سعادتبخش خدایى است،به مردم تبلیغ نموده در دسترس عموم گذاشتند و چون پیغمبران که با وحى و نبوت مجهز بودند،در هر زمان که ظاهر شدند بیش از یک فرد یا چند فرد نبودند،خداى متعال هدایت‏بقیه مردم را با ماموریت دعوت و تبلیغ که به پیغمبران خود داده،تتمیم و تکمیل فرمود.

    و از اینجاست که پیغمبر خدا باید با صفت عصمت متصف باشد،یعنى در گرفتن وحى از جانب خدا و در نگهدارى آن و در رسانیدن آن به مردم از خطاى مصون باشد و معصیت (تخلف از قانون خود) نکند،زیرا-چنانکه گذشت-تلقى وحى و حفظ و تبلیغ آن سه رکن هدایت تکوینى مى‏باشند و خطا در تکوین معنا ندارد.

    گذشته از اینکه معصیت و تخلف از مؤداى دعوت و تبلیغ خود،دعوتى است عملى به ضد دعوت و موجب سلب وثوق و اطمینان مردم است از راستى و درستى دعوت و در نتیجه غرض و هدف دعوت را تباه مى‏کند.خداى متعال در کلام خود به عصمت پیغمبران اشاره نموده مى‏فرماید: و اجتبیناهم و هدیناهم الى صراط مستقیم.

    و باز مى‏فرماید: عالم الغیب فلا یظهر على غیبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم نبوت عامه در کلام قرآن در قرآن درباره کلام وحی آمده: تنزیل من العالمین هر اسمی از اسماء الهی بر یک شأن از شئون پروردگار دلالت می کند.

    اگر می فرمود: ''تنزیل من الله''، باز معنایش این بود: نازل شده از ناحیه خدا.

    اگر می فرمود: ''تنزیل من الرحمن''، یعنی نازل شده از خدا؛ ''تنزیل من الرحیم'' نازل شده از خدا؛ ''تنزیل من الغفور'' باز نازل شده از خدا.

    ولی اینجا آن اسمها و صفتها هیچ کدام را اسم نمی برد یکی را انتخاب می کند: ''تنزیل من رب العالمین'' فرود آورده شده از ناحیه آن ذاتی است که شأنش این است که جهانها را پرورش می دهد و به سوی کمال می برد.

    این در واقع استدلالی است بر نبوت عامه؛ یعنی آیا شما می توانید باور کنید خدا که شأنش این است که رب العالمین است، هر موجودی را در هر مرحله ای که هست – چون استعداد آن مرحله را دارد – به سوی کمالش هدایت و رهبری می کند و پرورش می دهد، انسان را مهمل بگذارد؟

    نه، تنزیل است از آن مقام رب العالمین که آن مقام رب العالمین شأنش این است که همه جهانها را تربیت کند، پرورش بدهد و به کمال برساند و همین شأن رب العالمینی است که اقتضا می کند بر بنده صالح خودش وحی بفرستد برای تربیت بشر.

    اهداف اساسی از بعثت پیامبران همه پیامبران الهی که از طرف خدای متعال در میان بشر مبعوث شده‏اند ، برای دو هدف اساسی بوده است .

    یکی از این دو هدف ، بر قراری ارتباط صحیح میان بنده و خالق خودش ، میان بنده و خدا است ، و به تعبیر دیگر منع بشر از پرستش هر موجودی غیر از خالق خودش که در کلمه طیبه " لا اله‏ الا الله " خلاصه می‏شود .

    هدف دومی که برای بعثت پیامبران عظام از طرف‏ خداوند متعال هست ، بر قراری روابط حسنه و صالحه میان افراد بشر ، بعضی‏ با بعضی دیگر ، بر اساس عدالت و صلح و صفا و تعاون و احسان و عاطفه و خدمت به یکدیگر است .

    قرآن کریم ، این دو مطلب را به عنوان دو هدف برای انبیاء ، در کمال‏ صراحت ذکر کرده است.

    راجع به هدف اول ، درباره خاتم الانبیاء می‏فرماید: « یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا ، و داعیا الی الله‏ باذنه و سراجا منیرا » و درباره هدف دوم می‏فرماید : « لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم‏ الناس بالقسط ».

    ببینید قرآن با چه صراحتی عنایت انبیاء و بلکه‏ مأموریت و رسالت انبیاء برای برقراری عدل در میان بشر را بیان می‏کند .

    در این آیه می‏فرماید ما فرستادگان خودمان را با دلائل روشن فرستادیم و همراه آنها کتاب و دستور و نوشته فرستادیم با میزان ، یعنی قوانین و مقررات عادلانه ، برای چه ؟

    « لیقوم الناس بالقسط ».

    برای اینکه همه‏ افراد بشر به عدالت رفتار کنند و اصل عدالت در میان افراد بشر بر قرار گردد .

    بنابراین ، مسئله بر قراری عدالت ، آن هم با مقیاس بشریت ، هدف اصلی و عمومی همه انبیاء بوده است ، یعنی انبیاء که آمده‏اند ، یک کار ، یک‏ وظیفه ، یک مأموریت و یک رسالتی که داشته‏اند ، به نص قرآن مجید عدالت بوده است .

    بنابراین ، از قرآن مجید این مطلب استفاده می شود که هدف اساسی‏ انبیاء دو چیز است : توحید و بر قراری عدالت .

    اولی مربوط است به‏ ارتباط انسان با خدا ، و دومی مربوط است به ارتباط انسانها با یکدیگر .

    ارتباط نبوت و ولایت روش دین که مجموعه ای است از دستورات اعتقادی و عملی، و برنامه ای است که زندگی انسان در این نشأه باید با آن تطبیق شود، از دو جهت مورد بررسی قرار می گیرد: اول: از جهت این که این برنامه وسیع را که مجموعه دستورات اعتقادی و عملی است، از چه راهی باید به دست آورد؟

    آیا جریان یک سلسله عادات و رسوم اجتماعی که خود به خود به واسطه تلاقی امواج حوادث اجتماعی، به وجود آمده و قهرا میان مردم، دایر و مستقر می شود – چنان که در حکومت های استبدادی و روش های قبایلی پیدا می گردد – این مهم را کفایت کرده و حیات انسانی را آمیخته با سعادت می نماید؟

    یا باید روش حکومت مردم بر مردم – و به اصطلاح رژیم دموکراسی – پیش گرفته شده و خواسته اکثریت مردم تأمین گردیده و با مراعات مقتضیات زمانی و مکانی، تا آنجا که زور انسان رسیده و توانایی او کفایت می کند، از مزایای زندگی مادی، متمتع و بهره مند گردد؟

کلمات کلیدی: نبوت

امامت و ختم نبوت خود از تاريکي ها به روشنايي بيرون مي برد و به سوي راه راست هدايتشان مي فرمايد. (مائده?? و??) پيامبر اکرمصلي الله عليه و اله با آييني که نور و هدايت است برانگيخته شد تا بشر را به راه هاي امن و سلامت در دنيا و آخرت رهنمون گردد. اين س

مقدمه در حوزه مسائل اعتقادي، مبحث راهنماشناسي از اهميتي ويژه و جايگاهي والا برخوردار است. از فروع مبحث راهنماشناسي، بحث طرق اثبات نبوت خاصه يا راه‌هاي تشخيص مصاديق راستين پيامبري از مدعيان دروغين است. پس از قبول لزوم نبوت و ارسال رسل از سوي خدا

( نبوت) مجموعه اى است مشتمل بر چهارده جلسه بحث و انتقاد انجمن اسلامى پزشکان که در سال 1348 هجرى شمسى ايراد شده و سخنران آن استاد شهيد آيه الله مطهرى بوده اند . سبک بحث يک سبک ابتکارى است و در يک قالب خاص مثلا قالب متکلمين يا فلاسفه جاى نمى گيرد , بل

وحي و نبوت معني وحي توجه به معني لغوي الفاظي که در شرع يا عرف مثلا معني خاصي پيدا کرده است بصيرت بيشتري براي درک صحيح آن معني خاص بوجود مي‌آورد، به طور مثال اگر بدانيم که لفظ دين در لغت به معني تسليم، عادت، عبادت، طاعت، خواري، حساب، قهر و

ظهور دين اسلام ، با اعلام جاودانگي آن و پايان يافتن دفتر نبوت توام‏ بوده است . مسلمانان همواره ختم نبوت را امر واقع شده تلقي کرده‏اند . هيچ گاه براي آنها اين مساله مطرح نبوده که پس از حضرت محمد (ص) پيغمبر ديگري خواهد آمد يا نه ؟ چه ، قرآن کريم با ص

نبوت در نهج البلاغه مقدمه: از جمله موضوعاتى که در نهج البلاغه در چند جا تکرار شده مساله نبوت است و رسيدگى به آن علاوه بر اين که موضوعى از نهج البلاغه را براى ما روشن مى کند، يک مساله اساسى از مسائل اسلامى را نيز تبيين مى کند. مساله نبوت را نه تن

چکيده و اينک به ارمغان در اين مسير هرچه گل داغ هر سنبل سپيده هر جا که ديده ام با داس هر کدام بهر تو چيده ام و تو اي مظلوم تاريخ، اي پيشواي محرومان، اي حامي زحمتکشان ، اي انقلابگوي پيروز ، امشب که مي خوابم : شايد آخرين شب هجران باشد ، هجران مشتاقا

بحث ما درباره نبوت است که به يک اعتبار دومين اصل و به اعتبار ديگر سومين اصل از اصول دين است . اصول دين به يک اعتبار عبارت است از توحيد , نبوت و معاد , ولى از ديده شيعيان چون دو چيز ديگر هم جزء اصول دين است , گفته مى شود که اصول دين پنج است : توحيد ,

مقصود از نبوت خاصه، نبوت پيامبر گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله است. پيامبر اسلام آخرين پيامبر الهي و شريعت او آخرين شريعت آسماني است. دليل بر نبوت پيامبر اسلام صلّي الله عليه و آله : جامع‎ترين طريق اثبات نبوت فرد اين است که مدعي پيامبري بر اثبات

مقدمه در حوزه مسائل اعتقادی، مبحث راهنماشناسی از اهمیتی ویژه و جایگاهی والا برخوردار است. از فروع مبحث راهنماشناسی، بحث طرق اثبات نبوت خاصه یا راه‌های تشخیص مصادیق راستین پیامبری از مدعیان دروغین است. پس از قبول لزوم نبوت و ارسال رسل از سوی خدا برای هدایت بشر، از جمله مسائلی که به طور جدی در برابر یک انسان جویای حقیقت در این مسیر مطرح می‌باشد، این است که اثبات صدق دعوی نبوت ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول