نظریه متعالى بودن زبان قرآن
فهم کتاب الهى مىطلبد که زبان آن را بشناسیم .
در باره زبان قرآن اختلاف نظر وجود دارد: زبان قرآن را برخى علمى و ادبى و برخى رمزى و برخى دیگر عرفى دانستهاند; اما هیچ یک از آنها درستبه نظر نمىرسد; زیرا قرآن براى همه انسانها و همه زبانها آمدهاست; حال آنکه زبان علم و ادب و رمز به گروه خاصى تعلق دارد .
زبان عرف نیز از مسامحه و مبالغه خالى نیست .
به علاوه در قرآن واژههایى در معناهایى وراى فهم عرف بهکار رفته است .
بنابراین زبان قرآن، زبانى فراتر از همه این زبان هاست .
قرآن از همه این زبانها بهره گرفتهاست .
ظاهر قرآن عرفى است; ولى موضوعاتى به این قرار آن را از عرف متمایز مىسازد: 1 .
ظاهر وباطن 2 .
تاویل و تنزیل 3 .
محکم و متشابه 4 .
جرى و انطباق 5 .
نظام مندى 6 .
خبر از مغیبات 7 .
بهکارگیرى بعضى از واژهها در معناى خاص .
کلید واژهها: زبان قرآن، متعالى بودن زبان قرآن، عرفى بودن زبان قرآن، علمى بودن زبان قرآن، رمزى بودن زبان قرآن .
1 .
مقدمه
مطالبى در قرآن وجود دارد که پرسشها و ابهامهاى فراوانى را برانگیختهاست; از قبیل: حروف مقطعه; آنچه به ظاهر با علوم روز سازگار نیست; مانند: آسمانهاى هفتگانه، آفریده شدن آدم از خاک، تولد حضرت عیسى بدون پدر; امورى که با علم قابل اثبات نیست; مانند: وحى، ملک، جن، معراج پیامبر، داستان تختبلقیس و تاثیر جادو [فلق/3]، تاثیر چشم زخم، خلقت زمین و آسمان در شش روز; احکامى که با قوانین امروز بشر قابل توجیه نیست; مانند: سلطه مردان بر زنان [نساء/24]، دو برابر بودن ارث مردان نسبتبه زنان; برترى مردان بر زنان [نجم/22]، تایید بردهدارى [نحل/75; نساء/11] ; آنچه معناى ظاهرى آن با عقل سازگار نیست; مانند: آمدن پروردگار و فرشتگان صف به صف [فجر/22]، نشستن خدا بر تخت [طه/5] ; دست داشتن خدا [فتح/10]، نگاه کردن انسانها به خدا [قیامت/22 و 23] ; مواردى که وجود نوعى نقص را در قرآن به پندار مىافکند، مثل: ناپیوسته بودن ظاهرى آیات قرآن در بعضى سور، آیاتى که امورى را مناسب پیامبراسلام و قوم آن حضرت بیان کردهاست; مانند: آیاتى که مسائل خصوصى و خانوادگى پیامبر را مطرح مىکند که اینها با جهانى بودن قرآن نمىسازد; طرح مسائلى مربوط به اعراب آن زمان; مانند: تصویر نعمتهاى بهشت، شراب، حوریه و .
.
که با روحیه اعراب آن روز موافق بوده است و مواردى مانند سر ترسناک داشتن شیاطین که با اوهام آنان موافقت دارد .
اختلاف برداشت و اختلاف مشرب مفسران هم مزید بر علتشده و تفسیرهاى آنان نیز این مشکلات را به طور منقح حل نکردهاست ; گروهى خواستهاند، هرنوع اختراع یا اکتشافى را از قرآن در بیاورند; مانند: تفسیر جواهر طنطاوى و گروهى مطالب ذوقى و فلسفى و عرفانى را به قرآن نسبت دادهاند; مانند فخر رازى، تفسیر زمخشرى و بیظاوى [1].
برخى گفتهاند: قرآن با فرهنگ و باورهاى خود آن مردم با آنان سخن گفتهاست; اما این توجیه درست نیست; زیرا قرآنى که براى تصحیح عقاید، فرهنگ و رسوم آمده است، نباید خودش عقاید و باورهاى آنها را تایید نموده و تقویت کند .
اگر قرآن نظام برده دارى را پذیرا بود، نمىگفت: «فلا اقتحم العقبه و ما ادریک ماالعقبه فک رقبه» [بلد/14- 12] ; باز هم به عقبه تکلیف تن در نداد و چگونه توان دانست که عقبه چیست؟
آن بنده آزاد کردن است» و به حمایت از دختران فرمود: «و اذا الموؤده سئلتباى ذنب قتلت» [تکویر/10- 9] ; اما آیه شریفه «الکم الذکر و له الانثى» [نجم/21] معنایش این است که شما که داراى چنین فکر غلطى هستید، پس چرا خدا را کوچک مىشمارید و آنچه را به غلط بىارزش مىشمارید، به خدا نسبت داده و آنچه را بهتر مىدانید، به خود نسبت مىدهید .
در هر حال، راه صحیح این است که اول ببینیم زبان قرآن چیست و سپس برآن اساس راه حلى بیندیشیم; زیرا هدف از طرح این بحث چند چیز است، از جمله: حل فهم اوصاف خدا یا هر مجرد دیگر; حل تهافتهایى که درباره قرآن مطرح شدهاست; توجیه و حل تعارض دین و علم .
2 .
مقصود از «زبان قرآن» زبان به چند معنا بهکار مىرود: 1 .
روش تفهیم و تفاهم مقصود یکدیگر; 2 .
اسلوب محاوره بهگونهاى که افق فهم مخاطب رعایتشود: چونکه با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکى باید گشاد .
3 .
سخن مناسب با فاهمه و فضاى فرهنگى و علمى جامعه و محیط .
زبان به معناى اخیر به اقسامى چند که در پى مىآید، تقسیم مىشود: عرفى، ادبى، علمى، فلسفى، عرفانى، نمادین، رمز و سمبلیک و .
آنچه در این نوشتار مورد بحث است، زبان به همین معناى چهارم است; یعنى: مىخواهیم بدانیم خداوند با چه زبانى و در چه قالب و فضایى با مردم سخن گفته است تا مشکلات مطرح شده را بر پایه آن حل کنیم .
پیشینه بحث روش تفهیم و تفاهم قرآن به نحو پراکنده از صدر اسلام مورد بحثبوده است و لکن سبک منسجمى نداشتهاست .
تعابیر قرآنى از قبیل «عربى مبین» یا «لسان قومه» نیز ناظر به این موضوع بودهاست; ولى این بحثبه صورتى منسجم که در این چند ساله اخیر مطرح شدهاست، ریشه در بحث زبان دین دارد که از چند قرن قبل در غرب مطرح شده است .
بحث زبان دین در غرب پیشینهاى نسبتا طولانى دارد .
«فیلون» یکى از برجستهترین چهرههاى فلسفه اسکندرانى یهودى و «سنت اوگوستینى» تئوریسین و متکلم برجسته قرون وسطایى مسیحیت، با استفاده از برخى تئوریهاى زبان شناختى، یعنى نظریه رمز و تمثیل، به حل تعارضات متون یهودى و مسیحى با مبانى نظام فلسفى ارسطویى پرداختهاند .
در باره زبان دین، چند تئورى از سوى فلاسفه غربى ارائه شده است که یه معرفى آنها پرداخته مىشود: الف .
تئورى اثبات گرایان یا پوزیتیویسم: اثباتگرایان معیار معنادار بودن گزارهها را، تحقیقپذیرى حسى مىدانند; از اینرو تمامى گزارههاى متافیزیکى و دینى را بىمعنا و غیر قابل صدق و کذب مىدانند [2].
ب .
تئورى انشائى بودن گزارههاى دینى: صاحبان این نظریه مىگویند: گزارههاى دینى انشایى هستند و ناظر به خارج نیستند و از واقع خبر نمىدهند .
ویلیام الستون (1921) در این مورد مىگوید: در باب تفاوت در کاربرد محمولات در مورد خداوند و در مورد انسان، باید گفت: روشهاى مختلفى است که به کمک آنها مىتوان دریافت که این تعابیر نمىتواند در هر دو مورد دقیقا یک معنا داشته باشد; زیرا در کلام مسیحیت، خداوند به عنوان موجودى تصور مىشود که داراى وجود زمانى نیست .
پس روشن است که عمل کردن خداوند به اعمالى همچون سخن گفتن، ایجاد کردن و یا بخشیدن متفاوت از عمل زمانمند و مندرج در افراد انسانى است [3].
این نظریه در پى تحول علمى غرب مطرح شدهاست .
در پى این تحول بسیارى از قضایاى مسلم در کتاب مقدس از قبیل داستان خلقت انسان در اثر تعارض با دستاوردهاى علمى دستخوش ناباورى گردید .
متکلمان مسیحى در برخورد با این تعارضها راهى جز این ندیدند که آیات وارد در کتاب مقدس را ناظر به واقع ندانند و خبرى نشمارند و براى آنها، یک رشته معانى انشایى، تخیلى و تمثیلى بیندیشند .
ایان باربور در این زمینه مىنویسد: از نظر نصگرایان یعنى، کسانى که به ظاهر آیات کتاب مقدس تمسک مىکردند، هیچ نوع سازشى با تکامل وجود نداشت .
ایشان روایت کتاب مقدس را «شاعرانه» و به معناى اذعان به اتکاى جهان به خداوند مىگرفتند .
نواندیشان از این فراتر رفته و کتاب مقدس را سراسر یک سند و ساخته دستبشرى مىدانستند [4].
4 .
چند نظریه در باره زبان قرآن طى مقاله حاضر پنج نظریه در باره زبان قرآن بررسى گردیده و یکى از آنها مورد تایید قرار گرفته است، که اینک به شرح آن مىپردازیم .
1 .
نقد تئورى «زبان علمى» شاید به نظر برسد که «زبان قرآن» زبان علم است; به این جهت که در موارد فراوانى در لابلاى آیات مسائل علمى مطرح شدهاست; مانند: «و هى تمر مر السحاب» .
ولى این نظریه نمىتواند مورد قبول باشد; زیرا در هر علمى مطالب آن علم در قالب الفاظ خاصى بیان مىشود که متخصصین آن مىفهمند; حال آنکه قرآن که کتاب هدایت همه مردم است، باید قابل فهم براى همه باشد .
در قرآن امدهاست: «شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن هدى للناس» [بقره/185] یا فرموده: «هذا بیان للناس و هدى و موعظه للمتقین» [آل عمران/138].
ثانیا، معمولا زبان علوم زبانى خشک و استدلالى است اما در قرآن گرچه در مواردى استدلال شدهاست، ولى در بیشتر موارد با زبان وجدان، دل و فطرت مردم سخن گفتهاست; مثلا مىفرماید: «افى الله شک فاطر السموات و الارض» [ابراهیم/10] ; نه فقط زبان خشک علمى که گاهى از جدل و مغالطه نیز خالى نمىباشد .
ثالثا، در زبان علم، تئوریهاى علمى همیشه به صورت احتمالى بیان مىشود و گاهى نیز به ابطال مىرسد; ولى در قرآن مطالب به صورت یقینى القا مىگردد و هرگز بطلان در آن راه ندارد .
رابعا، هدف علم توصیف واقعیت است; اما هدف قرآن برانگیختن و تعهدآفرینى است .
نقد تئورى «زبان ادبى» شاید تصور شود زبان قرآن، ادبى است; به این دلیل که دقیقترین فنون ادبى، مانند کنایه، تشبیه، استعاره و تمثیل و مجاز در آن به کار رفته و در اوج فصاحت و بلاغت است; مانند: «یا ارض ابلعى ماءک» [هود/44] یا «او کصیب من السماء فیه ظلمات و رعد و برق .
» [بقره/19] یا در تمثیل حق و باطل، آنجا که باطل را به حبابهاى روى آب و حق را به خود آب تشبیه مىکند [رعد/17].
این تصور نیز درست نیست; زیرا گرچه قرآن از فنون ادبى در راستاى اهداف بلند هدایتى خویش بهره جسته است تا جایى که اعراب جاهلى نسبت «شعر» به آن دادند; ولى در همه جاى قرآن و از همه فنون ادبى استفاده نشدهاست; به علاوه از پرداختن به تخیلات و مبالغههاى بىاساس پرهیز گردیدهاست; چون قرآن کتاب تربیت است و تربیتبا آموزههاى جعلى و غیرواقعى نتیجه بخش نخواهد بود; به همین جهت قرآن شعر و شاعران را نکوهش نمودهاست: مانند: «والشعراء یتبعهم الغاوون» [شعراء/224] ; «و ما علمناه الشعر و ما ینبغى له ان هو الا ذکر و قرآن مبین» [یس/69].
آیه اخیر اشاره به این دارد که قرآن «ذکر» است و از تخیلات شاعرانه به دور .
تئورى «زبان رمزى و سمبلیک» و نقد آن زبان رمزى و سمبلیک آن است که در آن الفاظ در معناى وضعى و استعمالى خود استعمال نشدهاند .
عدهاى مانند باطنیه و متصوفه زبان قرآن را، زبان رمز دانستهاند .
دکتر شاکر مىگوید: «از نظر باطنیه، قرآن و بلکه تمام شریعت، در رموز و امثالى هستند که مراد و مقصود اصلى، حقایقى است که در وراى آنهاست» .
او از المؤید فىالدین شیرازى نقل مىکند: «خداوند، امثال و ممثولات را خلق کرد .
جسم انسان مثل و نفس او ممثول است .
دنیا نیز مثل و آخرت ممثول است» [5].
و از ناصرخسرو مىآورد: «شریعت ناطق، همه رمز و مثل است; پس هر که هر مثال را معانى، و اشارت را رموز نداند، بى فرمان شود» [6] مراد از از این همه فرمان [احکام حلال و حرام] مثلها بود، بر حکمتها که اندر زیر آن پوشیده است تا مردم از امثال بر ممثول دلیل گیرند [7].
و به نقل از همو در تفسیر آیه «وسیق الذین اتقوا ربهم الى الجنه زمرا حتى اذا جاءوها و فتحت ابوابها» [زمر/73] گوید: «پیدا شد اندر این آیت که چون آن قوم بیایند، درهاى بهشتبسته باشد، آنگاه بگشایند .
معناى این قول، آن است که شریعتهاى پیامبران، همه بر رمز و مثل بسته باشد و رستگارى خلق اندر گشادن آن باشد بر مثال درى که چون گشوده شود، مردم قرار یابند .
و گشاده شدن در بهشت اندر تاویل کتاب و شریعت است» [8].
بعضى از مفسران معاصر نیز مانند آیتالله موسوى اردبیلى، بخشى از قرآن مانند داستان حضرت آدم و سجده ملائکه و خوردن از شجره ممنوعه را رمز دانستهاند [9].
بىگمان قرآن خالى از رمز نیست و حروف مقطعه از آن جمله است; ولى زبان قرآن را نمىتوان یکسره زبان رمز دانست; زیرا اولا، در آنصورت زبان قرآن، زبان خصوصى بین خدا و رسولش یا بین رسول و عدهاى از راسخان در علم به شمار خواهد آمد و جهانى بودن آن منتفى خواهد بود .
ثانیا، رمزى شمردن همه قرآن زمینه این عقیده را فراهم مىآورد که قرآن به دلیل محتواى رمزىاش داراى زبان خاصى است و قابل استناد نیست .
ثالثا، در قرآن آمده است که دیگران نمىتوانند مانند آن را بیاورند .
خداى متعال فرمود: «و ان کنتم فى ریب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسوره من مثله» [بقره/23] یا فرمود: «قل فاتوا بسوره مثله و ادعوا من استطعتم من دونالله» [یونس/38] و یا فرمود: «قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم» [هود/13].
حال اگر زبان قرآن رمزى باشد، این تحدى معنا نخواهد داشت; زیرا هر فردى مىتواند رموزى را بین خود و دیگرى جعل کند و با دیگران تحدى کند .
رابعا، باطنیها و متصوفه بدون اینکه دلیلى داشته، باشند تفسیرهاى ناروایى از آیات قرآن ارائه کردهاند و براى مثال مىگویند: مقصود خدا از صلاه در «ان الصلاه تنهى عن الفحشاء و المنکر» [عنکبوت/45] رسول ناطق است; همچنانکه غسل در قرآن را به معناى تجدید عهد با کسانى گرفتهاند که راز آیین را آشکار ساختهاند .
نیز ابن عربى مىگوید: مقصود از جبرئیل عقل، مراد از میکائیل روح فلک ششم و منظور از اسرافیل روح فلک چهارم و معناى عزرائیل روح فلک هفتم است; همینطور مراد از آیه مبارکه «مرج البحرین یلتقیان، بینهما مرزج لا یبغیان» [رحمن/20- 19] را به هم آمیختن دریاى هیولاى جسمانى که شور و تلخ استبا دریاى روح مجرد که شیرین و گوارا است، مىداند .
بىتردید یکچنین تفسیرهاى بدون دلیلى، تفسیر به راى و باطل است [10].
تئورى «زبان عرفى بهطور مطلق» و نقد آن اهل حدیث، ظاهرگرایان و بعضى از صاحبنظران براین نظرند که زبان قرآن در سراسر آن عرفى محض است و در این خصوص به این آیات استناد کردهاند: «و ما ارسلنا من رسول الابلسان قومه لیبین لهم» [ابراهیم/4] ; «بلسان عربى مبین» [شعراء/195] ; «و هذا لسان عربى مبین» [نحل/103].
ولى باید گفت: این آیات صرفا دلالت دارند بر اینکه ظواهر آیات قرآن به همان زبان عرف است; بنابراین زبان قرآن را نمىتوان بهطور مطلق و بدون هیچگونه خصوصیت و امتیازى همسان زبان عرف دانست; زیرا اولا، این زبان از تسامح خالى نیست و بىدقتى در آن فراوان و نوعا سطح آن بسیار پائین است و حال آنکه هرگز نمىتوان قرآن را اینگونه دانست .
اگر سراسر قرآن به طور مطلق به زبان عامیانه و عرف باشد، بر اثر مسامحه و مبالغهاى که در آن به کار مىرود، اعتماد از قرآن سلب مىشود و نمىتواند برهانى از جانب پروردگار تلقى شود [نساء/174].
ثانیا، از طرفى بسیارى از کلماتى که در قرآن به کار رفته، در زبان عرف در آن معناى به کار نمىرود که نمونههایى از آن خواهد آمد .
ثالثا، اگر زبان قرآن، همان زبان عرف مردم باشد، اعجاز قرآن و تحدى آن بىمعنا خواهد بود; زیرا همه مردم مىتوانند به راحتى با زبان عرف سخن گویند .
علامه طباطبایى مىگوید: «مفسر نباید در تفسیر قرآن راهى برود که در تفسیر کلام خلق مىرود; زیرا اختلاف این دو در نحوه استعمال الفاظ و به کارگیرى صناعات لفظى نیست; بلکه اختلاف از جهت مراد و مصداقى است که مفهوم کلام بر آن منطبق مىشود» [11].
در روایت نیز آمده است: «ان کلام البارى سبحانه لا یشبه کلام الخلق .
کما لا یشبه افعاله افعالهم [12] ; کلام خداوند به کلام خلق شباهت ندارد، همانگونه که افعال خداوند، (از همه جهت) به افعال مردم شباهت ندارد» .
5 .
زبانى فراتر از زبان عرف با توجه به اینکه قرآن کتاب هدایتبراى همه انسانها است و به «لسان قوم» نازل شدهاست، ظواهر آن عرفى و قابل فهم همگان است; ولى این زبان ویژگیها و بعضا اصطلاحات خاصى دارد که آن را زبان مخصوص به خود و متعالىتر از زبان عرف مىگرداند .
زبان قرآن، نه یکسره رمزى است، نه علمى، نه ادبى و نه عرفى، اگر چه نمودهایى از آنها را در خود دارد .
زبان قرآن مخصوص به خود است; زیرا قرآن کتاب الهى است .
پس باید در عین عرفى بودن، جلوههاى درخشان و قدسى نیز در خود داشته باشد تا هر کس از آن به اندازه درک خویش بهره ببرد .
قرآن کریم، در افاده تعالیم عالیه خود، طریق مخصوص به خود را دارد و در این خصوص روشى را اتخاذ کردهاست، جدا از روشهاى معمولى، که انسانها در مقام محاوره اتخاذ مىکنند .
«راه و روشى که عقلا، در مقام محاوره و تفهیم و تفهم مقاصد خود پیش مىگیرد، صرفا در ترجمه الفاظ و عبارات وارده در قرآن به کار مىرود; ولى براى رسیدن به حقایق عالیه، راهى دیگر، جدا از طریق معمولى باید پیمود .
قواعد مقرره کلامى، که به نام «اصول محاوره» و در علم اصول به نام «اصول لفطیه» خوانده مىشود، براى پى بردن به مطالب رفیعه قرآن کافى نیست .
مثلا با دانستن مفاهیم الفاظ و اجراى «اصاله الحقیقه» و اصل عدم سهو و عدم هزل «اصاله الجد» صرفا ترجمه الفاظ و جملهها به دست مىآید .
همچنین با اجراى «اصاله العموم» و «اصاله الاطلاق» فقط عموم و شمول مدلول لفظى فهمیده مىشود .
خلاصه تمامى «اصول لفطیه» ، ظواهر الفاظ را ثابت مىکنند; ولى هرگاه، ابهامى در عبارت به وجود آمد، تمامى این اصول از کار مىافتد» [13] و باید راهى دیگر اندیشید .
پنهان نیست که این قول، با آیه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» [شعراء/195] و «انه تنزل رب العالمین .
بلسان عربى مبین» [شعراء/52] ناسازگار نیست; زیرا در اینجا بحث از چند لایه بودن قرآن است .
قرآن در عین اینکه «عربى مبین» است، معارف بلند خود را در سطوح گوناگون بیان نمودهاست .
سطح ظاهر آن، در اتمام حجت و بلاغ و برهان، کافى و عمومى است; ولى لایههاى درونى آن از فهم عادى بالاتر است و حتى پارهاى از سطوح را تنها «مطهرون» به مصداق «لا یمسه الا المطهرون» [واقعه/79] و «راسخون» به مصداق «و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فى العلم» [آل عمران/7] آگاهند و این آن چیزى است که زبان قرآن را از زبان عرف، متمایز و ممتاز مىگرداند .
ویژگیهاى زبان قرآن امور متعددى زبان قرآن را زبانهاى دیگر متمایز مىسازد .
برخى از مهمترین آنها به قرارى است که در پى مىآید .
چند سطحى بودن قرآن رسول اکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید: «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعه ابطن [14] ; براى قرآن ظاهرى است و باطنى و براى باطنش نیز باطنى تا هفتبطن» .
ظاهر قرآن براى عرف و به زبان عرف است و باطن و باطنهاى قرآن را هر کس به قدر معرفتخویش و هر جامعهاى به مقدارى رشد علمى و فرهنگى خویش بهره مىگیرند و این جهت است که قرآن را جاودانه و جهانى نمودهاست .
علامه طباطبایى مىگوید: «ظهر قرآن عبارت است از معناى ظاهرى آن که در ابتدا به نظر مىرسد و بطن آن، آن معنایى است که در زیر پوشش معناى ظاهرى پنهان است [15]» .
در جاى دیگر در توضیح این مطلب مىگوید: «قرآن مجید ظاهر و باطن دارد .
خداى متعال در کلام خود مىفرماید: "و اعبدواالله ولا تشرکوا به شیئا [نساء/36] ; خدا را بپرستید و هیچ چیز را در عبادت شریک او قرار مدهید" .
ظاهر این کلام نهى از پرستش معمولى بتها است .
چنانکه مىفرماید: "فاجتنبوا الرجس من الاوثان [حج/23] ; دورى گزینید از پلیدیها که بتها باشند"; ولى با تامل و تحلیل معلوم مىشود که پرستش بتها براى این ممنوع است که خضوع و فروتنى در برابر غیر خداست و بتبودن معبود نیز خصوصیتى ندارد; چنانکه خداى متعال اطاعتشیطان را عبادت او شمرده، مىفرماید: "الم اعهد الیکم یا بنى آدم ان لا تعبدوا الشیطان [یس/60] ; آیا فرمان ندادم به شما اى بنى آدم که شیطان را مپرستید" .
و با تحلیلى دیگر معلوم مىشود که در اطاعت و گردن گذارى انسان میان خود و غیر فرقى نیست و چنانکه از غیر نباید اطاعت کرد، از خواستهاى نفس در برابر خداى متعال نباید اطاعت و پیروى نمود; چنانکه خداى متعال اشاره مىکند: "افرایت من اتخذ الهه هواه [جاثیه/23] ; آیا دیدى کسى را که هواى نفس خود را خداى خود قرار داده" .
و با تحلیل دقیقترى معلوم مىشود که اصلا به غیر خداى متعال نباید التفات داشت و از وى غفلت نمود; زیرا توجه به غیر خدا همان استقلال دادن به او و خضوع و کوچکى نشان دادن در برابر اوست و این ایمان روح عبادت و پرستش مىباشد .
قرآن مىفرماید: "و لقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن و الانس - تا آنجا که مىفرماید: - اولئک هم الغافلون [اعراف/179] ; سوگند مىخورم ما بسیارى از جن و انس را براى جهنم آفریدیم" - تا آنجا که مىفرماید: - "اولئک هم الغافلون"; آنان همان غفلتکنندگان [از خدا] هستند .
همین ترتیب در سراسر قرآن مجید جارى است .
ظاهر و باطن قرآن در طول هم هستند و یکدیگر را نفى نمىکنند [16]» .
تاویل و تنزیل به نظر علامه طباطبایى تاویل از جنس لفظ نیست; بلکه امر عینى است که محتوا و پیام الفاظ بر آن اعتماد دارد و تاویل در تمام آیات قرآن وجود دارد .
وى مىگوید: حق در تفسیر تاویل این است که تاویل عبارتست از حقیقت و واقعیت که بیانات قرآن اعم از موعظه، حکم و حکمتبه آن واقعیت مستند مىشود و این در همه آیات قرآن اعم از محکم و متشابه وجود دارد و از جنس الفاظ نیست; بلکه از امور عینى است [17]» .
نیز در روایت آمدهاست: «ان للقرآن تاویل، فمنه ما قد جاء و منه ما لم یجئى فاذا وقع التاویل فى زمان امام من الائمه، عرفه امام ذلک الزمان [18] ; قرآن تاویل دارد .
برخى از آنها آمده و پارهاى از آنها تاکنون نیامده است .
اگر یکى از آنها در زمان یکى از ائمه رخ دهد، امام آن زمان، آن را مىشناسد .
محکم و متشابه قرآن مىفرماید: «منه آیات محکمات هن ام الکتاب و آخر متشابهات [.
آل عمران/7] ; برخى از آیات محکم (دلالت آنها روشن) و برخى متشابه است (که مقصود واقعى آنها به غیر آن شبیه است)» .
آیات محکم آیاتى است که معناى آن روشن و در افاده معنا مستقل است و آیات متشابه آنهایى است که در افاده معنا باید به محکمات برگردانده شوند .
البته متشابهات از نظر مفهومى روشن هستند; ولى در حوزه مراد آیه روشن نیست .
جرى و انطباق نظر به اینکه قرآن مجید کتابى است همگانى و همیشگى، درباره غایب از محل وحى مانند حاضر در آنجا جارى است و بر آینده و گذشته مانند زمان نزول وحى حال منطبق مىشود و هرگز مورد نزول آیهاى مخصص آن آیه نخواهدبود .
امام پنجم علیه السلام مىفرماید: «اگر این طور باشد که وقتى آیهاى در قومى نازل شد، پس از آنکه آن قوم مردند، آن آیه نیز بمیرد، از قرآن چیزى باقى نمىماند و لیکن همه قرآن تا آسمانها و زمین هست، جارى است و براى هر قومى آیهاى است که آن را بخوانند و از آن بهره نیک یا بد ببرند [19]» .
پس آیاتى که به ظاهر بر موارد خاصى از قبیل زندگانى خانوادگى و خصوصى پیامبر و مواردى از این قبیل نازل شده، باز براى همه دورانها قابل استفاده خواهد بود; ولى طریق استفاده از آن درخور مطالعه است .
نظام مندى زبان و معارف قرآن زبان قرآن، یک شبکه ارتباطى به هم پیوستهاى است .
که هر واژه و کلمه این شبکه در پیوند با اجزاء و مجموعه سازمان، معنا مىشود .
علامه طباطبایى در این باره مىگوید: «قرآن، کلامى است که الفاظش در عین این که از یکدیگر جدات هستند، به یکدیگر متصلاند و هر یک بیانگر دیگرى است و به فرموده على ( علیه السلام) شاهد بر مراد دیگرى است; پس نباید به مدلول یک آیه و آنچه از به کار بردن قواعد ادبى مىفهمیم، بدون اینکه سایر آیات مناسب آن را مورد دقت و اجتهاد قرار دهیم، اکتفا کنیم [20]» .
6 .
خبردادن از موجودات غیرمادى و ویژگیهاى آنها قرآن از موجوداتى سخن گفتهاست که هرگز با موجودات این جهان سنخیت ندارد; به همین رو براى فهمیدن آنها باید از خود قرآن استفسار و استیضاح گردد; از قبیل: ملک، جن، روح القدس، بهشت و نعمتهاب آن، دوزخ و عذابهاى آن، صراط، میزان، عرش، لوح، قلم، کرسى و .
قرآن مىفرماید: «جاعل الملائکه رسلا اولى اجنحه مثنى و ثلاث و رباع [فاطر/1] ; آن که فرشتگان را رسولانى گردانید، صاحبان بالها دو دو و سه سه و چهار چهار» .
بنابر آنچه گفته شد، نباید از «اجنحه» بالهاى پرندگان را تداعى کرد .
شاید مقصود مراتب قدرت نیروهاى فعال ملائک باشد; یا از عروج در آیه «تعرج الملائکه و الروح الیه» [معارج/4]، نباید صعود و نزول مکانى را فهمید و یا در آیه شریفه «و جاء ربک و الملک صفا صفا» [فجر/22] نباید آمدن مادى را به وسیله پا مراد دانست .
قرآن زبانى متناسب با جهانبینى گویندهاش دارد .
واژه «جناح» در فرهنگ عامه به معناى بال است; ولى در فرهنگ قرآن به معناى ابزارى است که صاحبش را به هدف نزدیک مىکند که بال جسمانى یکى از آنهاست .
علامه طباطبایى در تفسیر آیه سوره فاطر مىنویسد: «این اندازه از لفظ جناح مىفهمیم که نتیجهاى را که پرندگان از بالهاى خود مىگیرند، ملائکه هم آن نتیجه را مىگیرند; اما اینکه پرهاى آنان مانند پرهاى سایر پرندگان باشد، از اطلاق لفظ جناح چیزى فهمیده نمىشود [21]» .
7 .
به کارگرى بعضى از واژهها در معناى خاص بنابر اینکه زبان قرآن زبانى ویژه تلقىشود، تنها راه فهم قرآن مراجعه به خود قرآن خواهدبود .
باارجاع آیات به یکدیگر این امر که بسیارى از واژههاى قرآنى معناى خاصى متفاوت از معانى عرفى اشان دارد، به روشنى آشکار مىگردد که از باب نمونه به چند مورد از آن اشاره مىشود .
کتاب: این واژه به حسب عرف و اطلاق به معناى نوشتن با قلم است; ولى چون پیمانها و فرمانهاى لازم الاتباع غالبا نوشته مىشود; لذا در قرآن به حکم واجب الاتباع، بلکه به هر بیان یا معنایى که قابل نقض نیست، کتاب گفته شدهاست و به همین معنا قرآن، کتاب نامیده شده است [22] و یا فرمود: «ان الصلوه کانت على المؤمنین کتابا موقوتا» [نساء/103].
قلب: این کلمه در اصطلاح عرف، عضو رئیسى بدن را مىگویند; ولى در قرآن به معناى نفس و روح و خود آدمى به کار رفتهاست .
گرچه ممکن است طبق اعتقاد بسیارى از مردم تعقل و حب و بعض و .
به قلب نسبت دادهشود; ولى مدرک واقعى خود انسان است [23].
قرآن مىفرماید: «و من یؤمن بالله یهد قلبه [نحل/97] ; و کسى که به خدا ایمان آورد، خدا هدایتش مىکند» .
حیلوله: قرآن نوآوریهاى فراوانى دارد که فهم بشر آن روز از درک کامل آن عاجز بود; مانند: «و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه» [24].
اینکه چگونه خدا بین انسان و قلب او حائل مىگردد، در فهم عرفى روشن نیست .
البته مفهوم حیلوله روشن است; ولى کیفیت آن مبهم است که براى رفع ابهام باید از قرآن کمک گرفت .
قلب در اصطلاح قرآن، لب شیىء و حقیقت آن است .
پس مقصود حائل شدن خداوند، بین انسان و حقیقت انسانیت اوست و در نتیجه خود را که باید در راه تکامل قدم بردارد، فراموش مىکند: «ولا تکونوا کاالذین نسوالله فانساهم انفسهم» [25] و این بدترین عقوبت است .
اذن: این واژه در عرف و لغتبه معناى «اعلام» به اجازه چیزى مىباشد; ولى در قرآن، آن گاه که به خدا نسبت داده مىشود، معناى خاصى دارد که در پیوند با نقش خداوند در انجام یافتن افعال اختیارى و غیر اختیارى روشن مىگردد و آن «تقدیر و تدبیر الهى» است: «و ما هم بضارین من احد الا باذن الله» [بقره/102].
قول: در لسان العرب آمدهاست: «قول، سخنى است که داراى تالیف باشد و نیز هر آن چیزى است که بر زبان رانده مىشود، چه در افاده معنا تام یا ناقص باشد» .
در عرف هیچگاه کلمه «قول» و «کلمه» چیزى جز سخن به کار نرفتهاست; حال آنکه در قرآن واژه «قول» در باره غیر سخن نیز به کار رفتهاست; مانند: «یوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزید» [ق/20].
قول در این آیه هرگز به سخن نیست; بلکه کنایه از گنجایش جهنم است; همینطور در آیات «قلنا یا نار کونى بردا و سلاما» [انبیاء/69] و «و قیل یا ارض ابلعى ماءک» [هود/44] که مراد از قول در این آیات ابراز اراده و خواستخداوند است .
شایان ذکر است که «قول» در قرآن به حیوانات نیز نسبت داده شدهاست: «و قالت نمله یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم» [نمل/18] ; همینطور به ملائکه: «قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها» [بقره/30] و شیطان: «کمثل الشیطان اذ قال للانسان: اکفر» [حشر/16].
تسبیح: در قرآن آمدهاست: «یسبح له ما فى السموات و الارض» [همان/24].
«ما فى السموات و الارض» شامل زمین و آسمان، اشیاء مادى و معنوى مىشود; بنابراین «تسبیح» در قرآن به معنایى بسیار فراتر از معناى عرفى استعمال شدهاست .
ناگفته نماند که در بسیارى از روایات ائمه علیهم السلام لغات قرآن بر معنایى گستردهتر از معناى عرفى اطلاق شدهاست که اینک به برخى از آنها اشاره مىشود: امام صادق علیه السلام درباره سوره «والشمس و ضحیها» فرمود: «خورشید، شخص پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است که خداوند به وسیله او براى مردم دینشان را توضیح دادهاست و ماه امیرالمؤمنین على علیه السلام است که دنبال پیامبر صلى الله علیه و آله طلوع نموده و پیامبر صلى الله علیه و آله در او علمهایى را القا کرده است [26].
امام باقر علیه السلام در باره «و اذا الموؤده سئلتباى ذنب قتلت» فرمود: «آنهایى که در راه دوستى ما کشته شدهاند، زنده بگور شدگانند [27]» ; در حالى که آنان به معناى عرفى زنده بگور نیستند .
امام صادق علیه السلام در باره آیه «انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات» فرمود: «یعنى امیرالمؤمنین علیه السلام و ائمه علیهم السلام .
اینها آیات محکم الهى هستند [28].
با اینکه معناى عرفى آن، آیات قرآن است .
امام هشتم علیه السلام در معناى «قل ارایتم ان اصبح ماؤکم غورا فمن یاتیکم بماء معین» [ملک/30] فرمود: «مراد از آب همان علم ائمه است [29]» .
باید توجه کرد که در این گونه روایات معصومین علیهم السلام به حقایق مندرج در آیات تشبیه نشدهاند; بلکه به عنوان تفسیر آیه یاد شدهاند .
این گونه روایات تفسیرى بسیارند و نمىتوان همه آنها را جعلى خواند .
از این روایات مىتوان گستردگى معانى لغات قرآن را نسبتبه معناى عرفى فهمید .