نفسانیّت
بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین انه خیر ناصر و معین
نفس یعنی جنبه تعلق به فانی و گذرا .
و چون این انسان برای حرکت آمده نه توقف .
برای بقا آمده نه فنا ، از این جهت انتخاب فنا انتخاب باطل است .
علی (ع) می فرماید : « خلقتم للبقاء لا للفناء ».
یکی از راههای استفاده از نهج البلاغه این است که انسان بتواند خطوط متشابه و به هم نزدیک را کنار هم بگذارد تا یکدیگر را تفسیر کنند .
از این نوع عبارت در گوشه و کنار نهج البلاغه زیاد است ، مخصوصاً آن قسمت از سخن که در تفسیر اولیاء الله است.
صدر کلام این است : « و من کلام علیه السلام فی صفت اولیائ الله قال : انّ اولیاء الله هم الذین نظروا الی باطن الدنیا اذا نظر الناس الی ظاهرها و اشتغلوا باجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها فاماتوا منها ما خشوآ ان یمیتهم » اولیاء خدا آنهایی هستند که به باطن دنیا نظر کردند ، آنگاه که مردم به ظاهر دنیا نظر کردند .
باز همان معنای عقل و نفس است معنی ظاهر و باطن .
باطن دنیا یعنی یعنی آن حرکت زیر بنایی که برای آن حرکت ظواهر یک رو بناست و ظاهر دنیا آن چهره و آن وضعیت مقطعی دنیاست که در نتیجه آن حرکت مستمر جلوه می کند .
یعنی شما هر قسمت از دنیا را که با چشمتان می بینید این مقطعی است و برشی است از حقیقت ، نه حقیقت .
شما از هر چیزی جلوه نیمرخ او را می بینید ، تصویر روبروی او را می بینید .
شما در رسم فنی چه می کنید ؟
می گویید ازاین طرف ببینیم تصویر قائمش ، تصویر نیمرخ است ، تصویر افقی اش چه جوریست ؟
از ابعاد مختلف یک چیز را می بینید و شکلهای مختلف به آن می دهید .
گاه به شما سه تصویر را می دهند و شکل ظاهر آن را زا شما می خواهند که بتوانید شکل فضایی آن را در ذهن خودتان مجسم کنید و بگویید که از نیمرخ این چنین دیده می شود ، از تصویر قائم این چنین دیده می شود ، این چه جور چیزی باید باشد ؟
حالا گاه اشتباه می کنید ، گاهی درست جواب می دهید .
این مطلب که سه تصویر بدهند و وجه آن را بخواهند ، کسی که درس خوانده گاه اشتباه می کند ؛ آنوقت برای انسان ، دیدن این ظواهر و حکم کردن به اینکه در حجم و عمق این چه خبرهایی است ، چه مسائلی است ، چه مطالبی است ، آن مسئله بسیار دشوارتری است .
از این جهت ما آنچه را که از دنیا می بینیم یک تصویر ، یک برش و یک نماست .
گاه به شما سه تصویر را می دهند و شکل ظاهر آن را زا شما می خواهند که بتوانید شکل فضایی آن را در ذهن خودتان مجسم کنید و بگویید که از نیمرخ این چنین دیده می شود ، از تصویر قائم این چنین دیده می شود ، این چه جور چیزی باید باشد ؟
از این جهت ما آنچه را که از دنیا می بینیم یک تصویر ، یک برش و یک نماست .
قرآن بر این مسئله انتقاد می کند به انسانی که به عمق مسئله توجه ندارد ، می گوید : « یعلمون ظاهراً من الحیوه الدنیا وهم عن الاخره هم غافلون » : آنها ظاهری را از حیات دنیا متوجه اند ، اما از آخرت غافلند .
یعنی آخرت عمق حیات دنیاست ، آخرت باطن حیات دنیاست ، حیات حیات دنیاست .
در حقیقت دنیا و آخرت اختلافشان یک اختلاف زمانی تنها نیست ، اختلافشان اختلاف ظاهری و باطنی است ، اختلاف رویه و درون است .
شما اگر از این حرکت ، کل آن را در نظر بگیرید ، حقیقت را در نظر گرفته اید .
اما اگر بخواهید آن مقطعی که در آن هستید .
بدون اتصال به گذشته و آینده در نظر بگیرید ، تمام محاسبات شما غلط از آب در می آید .
این محاسبات سطحی و ظاهری برخورد کردن با مسائل است ، مقطعی برخورد کردن است .
پس وقتی که انسان دنیا را به عنوان یک جریان مستمر تلقی می کند و وظیفه و شغل خودش را در این دنیا در رابطه با کل این جریان و کل این حرکت جستجو می کند ، این می شود باطنش .
و اما وقتی شغل و موقعیت ومنزلتش را بدون توجه به کل حرکت وکل کاروان می خواهد انتخاب کند ، این توجه به ظاهر دنیا کرده است .
از این جهت می گوید : « انّ اولیاء الله هم الذین نظروا الی باطن الدنیا اذا الناس الی ظاهرها » : در حالیکه مردم به هستی خودشان و کل عالم مقطعی نگاه کردند ، اولیاء چنین نکردند ، یعنی وظیفه خودشان را در رابطه با کل جریان هستی انتخاب کردند .
«واشتغلوا باجلها » : اولیاء آنها هستندکه به دراز مدت این هستی و اجل و نهایت این حرکت نظر دوختند ، در حالیکه مردم به عاجل و امروز و آنچه در نزدیکشان بود توجه کردند .
« فاماتوا منها ما خشوآ ان یمیتهم » : اولیاء آنها هستند که هر چیز دنیا که می ترسیدند آنها را بمیراند ، آن را میراندند .
یعنی تعلقاتی است که اگر انسان آنها را نبرّد ، آنها رابطه او را با خدا می برّند .
شما گرفتار آرزوهایی هستید که اگر آنها را قیچی نکنید ، آنهارابطه شما را با حقیقت قیچی خواهند کرد .
اگر به آنها رحم کنی ، آنها به تو رحم نخواهند کرد .
اگر با آنها سیاست صبر و انتظار پیش بگیری .
آنها این سیاست را با تو در پیش نخواهند گرفت .
اگر به آنها مهلت بدهی ، آنها به تو مهلت نخواهند داد .
می گوید اولیاء آنها هستند که چیزی را که آنها را می میراند، آنها را میراندند قبل از اینکه آنها را بمیراند .
یعنی اینها خودشان را شناختند ، حیات خود را درک کردند و فهمیدند که اینها دو مردن دارند : یک مردن به معنای جابه جا شدن و منزل به منزل شدن ، و یک مردن به معنی فرصت و مهلت را از دست دادن .
مرگ ساده .
مرگ عادی و طبیعی یعنی جابه جا شدن .
مرگ اساسی و مرگ خطرناک یعنی فرصت را ازدست دادن ، خط و راه را از دست دادن .
پس اینها از ترس آنکه مبادا اصل را ازدست بدهند .
این فرعهایی را که دامنگیرشان شده بود بریدند و اینها را قیچی کردند .
پس همانطور که عقل و نفس داریم که عقل یعنی آن جنبه از انسان که می خواهد کل جریان را رسیدگی کند و انسان را در کل جریان مطالعه کند .
نفس یعنی آن جنبه « من » که می خواهد من را بطور مقطعی مطالعه کند ؛ ما به شهوات ، نفس می گوییم ، یکی از نمودارهایش است .
انسان وقتی به وسیله شهوات تحریک شد ، افق دید او چقدر است ؟
حد فهم و سعه تشخیص او تا کجاست ؟
آیا انسان در آن حالت کمتر از حال عادی نیست ؟
یعنی مطالب و مسائلی را که در حالت عمومی و عادی خویش به آن توجه دارد ، ارزشهایی را که در حال عادی می فهمد و به رسمیت می شناسد ، ر آن حالت نمی بیند و نمی فهمد ، در آن حالت یک احساس کور او را پیش می برد .
یعنی می گویند این فرد در این حالت به وضع نفسانی گرفتار است که نمی تواند بفهمد .
یعنی اگر چشمی دارد در آن حالت نمی بیند و اگر گوشی دارد در آن حالت نمی شنود.
شما می گویید این غرق در یک سلسله تحریکات است ، الان حالیش نیست .
وقتی حالی به حالی شد می توان به او تذکر داد ، الان موقعش نیست و نمی شود با او برخورد کرد .
مستی نیز همینطور است .
تعلقات دیگر نیز از همین قماش است .
گاه انسان مست مقام است و گاه مست شهوات و گاه مست شراب است .
یعنی در آن حالت مستی میان دید و درک انسان محدودتر می شود .
پس کلاً نفس یعنی آن جنبه از انسان که به دلیل تعلق موضعی و برخورد مقطعی با مسائل ، انسان از درک عمیق و وسیع و توجه دراز مدت به مسائل محروم می شود .
از این جهت قرآن می گوید که اینها در این حالت نمی بینند ، چرا ؟
چون اینها در جنبه نفس هستند .
می گوید : « ..
لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام… » * یعنی این دستگاههایی که به اینها داده شده ، به دلیل برخورد مقطعی و موسمی و توجه به موارد جزئی ، دیگر آن طاقت و درک و سعه را ندارد که بتواند این طرف جریان را با آن طرف جریان ببینند ، نابیناست .
گوشی دارد که نمی تواند بشنود ، چون تعلقات است .
یا جای دیگر می گوید : « مثل الفریقین کالاعمی و الاصم و البصیر و السمیع هل یستویان مثلاً … » این دو گروه ، گروهی که عقلانی هستند و گروهی که نفسانی هستند ، تفاوتشان مثل مقایسه کور و کر با شنوای بیناست .
آیا این دو یکسانند ؟
پس نفس یعنی آن جنبه تعلقی که انسان در آن حالت فقط مقطع هستی را می بیند ، نه خط هستی را .
یعنی نقطه بین است ، سطح بین است ، یک برش را بیشتر نمی تواند بفهمد .
تعلقات و آرزوها کلاً به این دلیل که علاقه انسان را محدود می کند به چیز محدود ، انسان را محدود می کند .
جرم تعلقات این است .
وقتی انسان به محدود متعلق شد .
دید او هم محدود می شود .
یعنی انسان نگاه می کند به چیزی که می خواهد به او نگاه کند .
انسان وقتی نخواهد به چیزی نگاه بکند ، بتدریج آن چیز را نخواهد دید .
این مسئله ای است در انسان .
ما یک دیدن داریم و یک نگاه کردن .
شما وقت دیدن چشمان خود را به آن جهت می گیرید تا ببینید .
اگر پشت به چیزی کردید ، نمی توانید آن را ببینید .
تا انسان خودش را با چیزی هم جهت نکند نمی تواند ببیند .
باید رو به سوی او بکند تا ببیند .
تعلق یعنی رو به سمتی کردن .
انسان دید درون و فهم درون را از طریق تعلق جهت می دهد .
یعنی من وقتی می خواهم با چشم سرم چیزی ببینم ، با مهره های گردن سر را بر می گردانم تا ببینم .
پس چشم سر یک دیدن دارد ، یک رو کردن دارد .
تعلق برای فهم من مثل جهت دادن است .
من به هرچیزی تعلق پیدا کردم ، فهم خود را متوجه همان جهت کردم و دقیقاً معنای توجه که در زبان عربی به کار می رود ( که زبانی است که خیلی مطالب را با لطافت بیان می کند ) همین معنا در آن می باشد : توجه یعنی رو کردن دل ، یعنی روی دل به طرفی کردن .
پس انسان تعلقش به هر سمتی باشد ، روی دلش به همان سمت است .
وقتی روی دل انسان به سمتی بود ، چشم دلش هم همان حوالی را می بیند و دیگر چشم دلش نمی تواند جایی که روی دلش به او نیست ببیند .
کما اینکه چشم سر جایی را می بیند که رخ به طرف اوست .
هر جا چشم رو کرد همانجا را می بیند ، در هر جهتی بود همان جهت و حوالی را می بیند .
وقتی انسان توجه به مقطع کرد و تعلق به او داشت ، این تعلق وجه و جهت ، انسان را رو به همان مقطع قرار می دهد .
فهم انسان متوجه به همان قسمت می شود ، از این جهت مطالبی که در حوالی آن مطلب است می فهمد .
بشر در این دوره ها در علوم پیشرفت کرده و آنچه را در آن پیشرفت کرده در ظواهر دنیا بوده است .
این به آن جهت بوده که دلش رو به دنیا بوده ، تعلقش به دنیا بوده ، چون تعلقش به دنیا بود ، آنچه مربوط به نفس بود از انسان رشد کرد ، جنبه های نفسانی انسان طلوع کرد .
یعنی انسان آن علومی را که به دست آورده ، وسایل و امکاناتی را که به دست آورده ، همه در خط فناست .
هیچکدام درخط بقا نیست ، همه در خط مقطع است ، هیچکدامش درخط حرکت اصیل انسانی نیست .
چون توجه اش به این مقطع بود ، برخورد مقطعی با مسائل کرده است .
از این جهت نسبت به حیات دنیا و آنچهدر خور حیات دنیاست هم اطاعاتی به دست آورده وهم کشفیاتی کرده و هم وسایل و ابزاری را پیش برده است .
« ..
و من کان یرید حرث الدنیا یونه منها … » : هر کس که حرث دنیا را می خواست ، از همین حرث دنیا به او می دهیم .« ..
وما له فی الاخره من نصیب » * : چون توجهی به اصلی حرکت خودش و حرکت آفرینش و کل این جریان نداشته ، فهمی از آن قبیل پیدا نکرده است .
یعنی این انسان عقلش رشد نکرده ، اما نفس او و آنچه مربوط به جنبه تعلق اوست پیشرفت کرده است .
پس این علوم طلوع عقل انسان نیستند .
این علوم طلوع حقیقت انسانیت نیستند .
بخش پایین انسانیت بوده که این هنرها را کرده است .
این معجزات معجزه انسان نیست ، معجزه یکی از خادمهای انسان که فکر مادی اوست می باشد .
باش تا صبح دولتت بدمد کاین هنوز از نتایج سحر است یعنی این همه روشنی مال شب انسان است .
اینها انسانهایی هستند که روز را درک نکرده اند و به روز حقیقت انسان نرسیده اند .اینها مال شب تاریکند .
اینها همه جلوه های نفس انسان و جلوه های قسمت گذرای انسان است .
جلوه های قسمت پویا و باقی انسان خیلی بالاتر از این جلوه های ظاهری و سطحی انسان است .
پس آنچه از این انسان دیده شده انسان نیست .
فرض کن این موجود را که تا قوزکش دیده ای ، آنقدر بلند و عظیم است .
خود انسان خیلی بالاتر از این است .
آنچه ازانسان تاکنون ظهور پیدا کرده ، بخش بسیار ناچیزی از قسمت مادون و پایین انسانیت می باشد .
انسان در عالم هنوز ظهور نکرده و آنچنان که باید ظاهر نشده است .
در حقیقت آنهایی که انسان را می دیدند .
دیگر انسانها آنها را نمی دیدند .
اینکه امام این شعر را به نثر بیان کرد : من گنگ خواب دیده و عالم جمیع کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش این معنایش این است که انسان این نبوده که دیده ای .
اینکه علی (ع) می فرماید : « دواء ک فیک و ما تشعر و دانک منک و ماتبصر» « وتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر » « و انت الکتاب المبین الذی یا حرفه یظهر المضمر » * اینها همه برای همین است .
اینکه می گویند : « من عرف نفسه فقد عرف ربه » : این نفس نه معنایش نفس در مقابل عقل است ، یعنی انسان خودش و حقیقت خودش را بشناسد .
در قرآن ، حضرت ابراهیم (ع) دعا ی کند و می گوید : « ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد تهوی الیهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم یشکرون » ** : نمی گوید عقول مردم « تهوی الیهم »، می گوید « افئده من الناس تهوی الیهم » : جنبه هوی ، میل کردن و علاقه مند شدن را به فؤاد نسبت می دهد .
می گوید این فؤاد مردم را به سوی آن ذریه من توجه کنند و تعلق پیدا کنند .
این دعای ابراهیم است که هر کدام ازذریه او که « یقیموا الصلوه » باشند و حافظ رابطه انسان و خدا باشند ، از طرف مردم نسبت به او یک علاقه استثنائی حاصل می شود .
از این جهت می گوید از ذریه من کسانی هستند که به این دنیا هیچ علاقه ای ندارند ووقتی آنها را ببینی مثل اینکه در وادی غیر ذی زرع سکونت دارند ، یعنی آنچنان به مادیات پشت پا زده اند و اعراض از مادیات کرده اند و برای خودشان از دنیا کم برداشته اند که گویی « ربنا انی اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم » .
این چنین ذریه ابراهیم که از تمتعات دنیوی اعراض می کنند .
اینها مسکنشان کنار بیت محرم الهی است .
اینها خانه زاد خدایند ، اینها همیشه در جوار خدایند .
بعد می گوید : « ربنا لیقیموا الصلوه » : اینها را اینجا گذاشتیم برای اینکه پاسدار رابطه خدا و خلق باشند .
اگر این سه چیز در یک فرد ازذریه ابراهیم پیدا شد .
چهارمی نیز حاصل می شود .
« فاجعل افئده من الناس تهوی الیهم ».
مردم چه بخواهند وچه نخواهند فوادهایی از مردم به اینها میل پیدا می کنند .
یکی ذریه او باشد .
بی تعلق به دنیا باشد : « اسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عند بیتک المحرم » این همیشه در حضور خدا باشد :« ذکر الله کثیراً » باشد .
یکی دیگر اینکه برای حفظ رابطه بین خلق و خالقش قیام کرده باشد :« لیقیموا الصلوه » این چنین اگر شد :« فاجعل افئده من الناس تهوی الیهم » نسبت به او صادق است .
بعضی سئوال می کردند علت اینکه مردم امام را دوست می دارند یا ائمه را ، چیست ؟
این چه محبتی است که مردم به آنهادارند .
قرآن جواب می دهد که علت محبت این است که هر کسی در این خط چنین شد ، خدا به او می گوید : « ان اولی الناس بابراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و اذین آمنوا ..
» : همانا سزاوارترین مردم به ابراهیم آنان اند که پیروی کردند او را و آنان که ایمان آوردند … عزت نفس مفهوم « عزت نفس » شاید برای شما نیز پیش آمده باشد که به چیزی « نیاز » داشته اید ولی برای حفظ آبرو و « موقعیت » خویش ، آن را با کسی مطرح نساخته ید .
یا گاهی مشکلی برایتان پیدا شده .
اما آن را در حدی ندانسته اید که برای چاره جویی و حل آن ، آن را با کسی در میان بگذارید .
آیا تا کنون شده است که برای روبه رو نشدن با یک نفر ناباب ، راه خود را کج کنید ، وبرای دهان به دهان نشدن با یک فرد هرزه و هتاک ، دندان روی جگر گذاشته ، حتی به دفاع از خویش نپرداخته اید ؟
اینها ونمونه های دیگری از این قبیل ، شواهدی بر روحیه ای متعالی است که از آن با « عزت نفس » یاد می کنیم .
جان آدمی عزیز است و رفاه و برخورداری دوست داشتنی است ، اما انسانیت انسان بالاتر از هر چیز است و شخصیت و آبرو قیمتی بسیار بالاتر از مال و ادوخته دارد .
« کرامت نفس » نیز ، ارزشی برتر از معادلات و محاسبات منفعت گرایانه و مادی دارد .
وقتی انسان به چیزی طمع می بندد .
بخشی از انسانیت والای خویش را درمعرض خطر و تلف شدن قرار می دهد تا آن « خواسته » را برآورده سازد .
گاهی هم حق و دین و شرف و کرامت نفس ، زیر « پا» گذاشته می شود تا آن مطلوب و خواسته به « دست » آید .
آیا به راستی خواسته های نفسانی تا این حد مهم است که درچنین معامله زیانباری پی گیری شود ؟
چگونه می توان به خواسته های دل ، بی حساب و بی حد و مرز رسید ، بی آنکه از معنویت و کمال و ارزش .
چیزی را فدا کرد و از دست داد ؟
صاحبان « عزت نفس » هرگز آبروی خود را به کف نانی نمی فروشند و به خاطر « مناعت طبع » هرگز خواسته های دل را زمینه ساز حقارت و زبونی و خفت و خواری نمی کنند .
بهای وجود نماد دیگری از « عزت نفس » ، آن است که انسان ، پاسدار کرامت وجودی خویش باشد و ارزش فوق مادی خود را با خواسته های حقیر و هوسهای ناپایدار و درخواستهای ذلت بار ، لکه دار نسازد .
« عزت » به معنای صلابت و استواری ونفوذناپذیری و تسخیر نشدن و فرو نپاشیدن و سست شدن و نبودن است .
انسانی عزیز است که به پستیها و حقارتها راه ندهد که در زمین دل و جان و زمینه شخصیت او نفوذ کند .
کسی عزت نفس دارد که هویت انسانی خویش را در مقابل ضربه های خردکننده فسادها و تباهیها حفظ کند و این جز در سایه « خودشناسی » و آگاهی به ارزش انسانی و والایی جایگاه معنوی انسان فراهم نمی آید .
انسان خود را با چه چیزی مقایسه می کند و به چه چیزی می فروشد و خود را به چه می دهد و چه می گیرد ؟
اصلاً انسان به چه و چند می ارزد ؟
حضرت علی (ع) در سخن زیبا و بلند و شیوایی ، در بیان جایگاه رفیع انسان و ارزش وجودی او می فرماید : « بدانید که برای جانها و وجود های شما ، قیمت و بهایی جز « بهشت » نیست .
آگاه باشید و خود را جز به بهشت نفروشید »: « انه لیس لانفسکم ثمن الا الجنه ، فلا تبیعوها الا بها .» کسی که این جایگاه را بشناسد و از آن مراقبت کند ، هرگز به پستی و حقارت و طمع و ذلت کشیده نمی شود و گوهر خود را به تمنیات نفسانی و خواهشهای مادی نمی فروشد .
عزت نفس ، مانع می شود که انسان اگاه ، خود را ارزان بفروشد .
خواستن ، پل ذلت « کیان وجودی » انسان ، گاهی به خاطر « طلب » درهم می شکند .
هر کس می کوشد خود را کامل و بی نیاز و بزرگوار جلوه دهد وشخصیت خویش را نگهبان باشد .
ولی گاهی افراد سست اراده و طماع در برابر « خواستن » ، آن گوهر را از کف می دهند .
خواستن ، سند « احتیاج » است و نشانه فقر و ناداری .
گاهی یک « آبرو » در گرو یک « درخواست » قرار دارد و با گشودن دست یاز ، آن آبرو و حیثیت سالیان دراز ، یکباره بر خاک می ریزد و بر باد می رود .
امام علی (ع) فرموده است : « ماؤ وجهک جامد تقطره السوال ، فانظر عند من تقطره ؟
»؛ آبروی تو ، جامد است و با سؤال و درخواست ، قطره قطره می ریزد .
بنگر که قطرات آبرو را پیش چه کسی می ریزی !
و چه زیبا گفته است صائب تبریزی : دست طلب چو پیش کسی می کنی دراز پل می کشی که بگذری ز آبروی خویش بدترین وضع ، آن است که حرص و طمع و تکاثر و افزون طلبی ، انسان را به ط خواستن ظ وادار سازد و برای دست یافتن به آنچه که ندارد ، دست به هر کاری بزند و پیش هر کس وناکسی کوچک شود و التماس و خواهش کند و کوچک شود ، غلام وچاکر این و آن گردد ، تا از این رهگذر ، چیزی بر « داشته » هایش بیفزاید و یا به برخی از « خواسته » هایش برسد .
مگر دنیا چه اندازه می ارزد که انسان ، اعتبار و شرف خود را در گرو آن بگذارد ؟
مگر پول ، چقدر مقدس است که انسان ، عزت نفس خویش را با آن مبادله کند .
آیا باید به هر خواسته ای رسید ؟
و هر چه را « دل » خواست ، باید تأمین کرد ؟
پس عفاف و کفّ نفس و کنترل غرایز و تمنیات و مهار زدن بر حرص و آز ، برای کجا و کی و چه کسانی است ؟!
در این داد و ستد ، چه می دهیم و چه به دست می آوریم ؟
سخنی زیبا از حضرت علی (ع) نقل شده است : « و اکرم نفسک عن کل دنیه و ان ساقتک الی الرغائب ، فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضاً »؛ خویشتن را از هر چه که پست باشد ، والاتر بدان و پرهیز کن .
هر چند تو را به خواسته ها و آمالت برساند .
چرا که توهرگز از آنچه که از « خویش » می دهی ، چیزی عوض نخواهی یافت .
مسأله بر سر شرافت و کرامت انسان است .
وقتی در این داد و ستد ، در مقابل « دنیا » و خواهشهای نفسانی قرارگرفت و بخشی از آن به هدر رفت و تباه شد ، دیگر جایگزینی برای آن پیدا نخواهد شد .
چه بسیار عزیزانی که درچاه « خواستن » افتادند و چون با طناب دیگران بیرون آمدند و به خواسته های نفسانی رسیدند ، زیر بار منت دونان ماندند و عزت خویش را در همان چاه وانهادند و کرامت را با وابستگی به دیگران معامله ومبادله کردند .
نخواه ، تا عزیز بمانی .
طمع مدار ، تا سربلند باشی و قانع باش ، تا اسیر نگردی .
این رهنمود مولای آزادگان حضرت امیر (ع) است که فرمود : « القناعه تودی الی العزّ »؛ قناعت ، عزت می آورد .
و نیز سخن او است که : « العزّ مع الیأس» عزت ، همراه با ناامیدی از دست مردم است .
به آنچه داری قانع باش و به داشته هایت بساز ، تا عزیز باشی .
حفظ گوهر عزت نگهبانی از گوهر عزت و کرامت ، وظیفه است .
نباید خود را در معرض تحقیر و توهین قرار داد .
انسان باید از کاری که به معذرت خواهی وادار شود پرهیز کند ، تا از این طریق هم ، وجهه و آبرو و اعتبارش صدمه نبیند .
معاشرت بزرگوارانه ، برای مصون ماندن ازتعرض و دشنام نااهلان ، نگهبانی ازعزت نفس است .
رسیدن به این هدف ، تنظیم خاصی را در روابط انسان با دیگران می طلبد .
رابطه ای بر مبنای هوشیاری و حفظ عزت و مناعت و زیر پا گذاشتن طعمها و خواهشها .
باید چنان زیست که به پرداخت جریمه ، مجبور نشد ، باید چنان کار کرد ، که مورد توبیخ وملامت قرار نگرفت ، باید آنگونه رفتار کرد که از سوی دیگران ، توهینی به انسان صورت نگیرد .
حداقل ، بخشی از اینها به دست ماست .
البته نه به این معنا که انسان از انجام وظیفه گفتاری و کرداری و موضع گیری در جای مناسب ، شانه خالی کند .
بلکه موجبات وهن و توهین نسبت به خویش و تحقیر شدن در حضور جمع را فراهم نیاورد .
هم در برخورد با قدرتمندان باید « عزت دینی » خود را پاسدار باشیم ، هم در مواجهه و معاشرت با پولداران ، از رفتار ذلیلانه و حقیرانه پرهیز کنیم .
این گونه می توان موسای عزت را در برابر فرعون قدرت ، سربلند نگه داشت.
اگر کسی ثروتمندی را به خاطر پولش احترام کند ،دین و شرافت خود را زیر پاهای خویش ، له کرده است .
به تعبیر حضرت علی (ع) : « من اتی غنیاً فتواضع له لغناه ، ذهب ثلثاً دینه » هر کس نزد ثروتمندی رود و به خاطر توانگری و ثروتش درمقابل او کرنش و فروتنی کند ، دو سوم دینش رفته است !
شگفتا که آیین یک انسان ، از کجاها لطمه می خورد که به خیال هم نمی رسد .
این منش و رفتار را باید به کودکان هم آموخت ، تا باعزت نفس بار آیند و در مقابل « دارایان » ، احساس حقارت و کوچکی و ذلت نکنند .
اگر نسل نوجوان ما ، مفهوم کرامت انسان و مناعت طبع و عزت نفس را در نیابد ، با روح کوچک وهمت محدود و چشمی همیشه گرسنه ، اسیر دنیاداران می شود .
بزرگترین خدمت به فرزندان ، تعالی بخشیدن به همتها و غنا بخشیدن به شخصیت وجودی آنهاست .
در سایه چنین تربیتی ، صاحبان روحهای بلند و وارسته ، این گونه طلبها را تلخ و دشوار می یابند و به آن تن نمی دهند .در دیوان منسوب به حضرت علی (ع) شعری است با این مضمون : « جا به جا کردن صخره ها از قله کوهها ، نزد من از تحمل منت مردم محبوب تر است .
من تلخی همه اشیاء را چشیده ام .
تلختر از « سؤال » و در خواست نیست .
» و به قول ناصر خسرو : به آب روی ، اگر بی نان بمانم بسی به زان که خواهم نان ز دونان منابع : اخلاق در اسلام : حجت الاسلام حائری شیرازی اخلاق معاشرت : جواد محدثی