بشر فطرتاً تعالی طلب است و انگیزه پیشرفت دارد و همچنین از عطش مخصوصی برای شناختن ناشناخته ها برخوردار است.
برای پیشرفت صحیح در جهت «شناخت» معنوی و رسیدن به حقایق واقعی، انسان ناگزیر است که قضایا و قوانین«علم معنویت» را درباره حقوق و وظایف بشناسد.
بنابراین، هر فردی باید اول نسبت به مفاهیمی چون خالق، حلقت، انسان و تکامل، که همه از پایه های«علم معنویت» هستند.
برداشتی همه جانبه پیدا کند.
مبحث اول مختص به مسئله وجود خداست.
واژه خدا، تصور بیش و کم روشنی در ذهن ما بر می انگیزد.
حتی آن کسی که منکر خداست تصوری از او دارد.
منشأ این فکر از کجاست؟
آیا وجودی ورای این تصور هست؟
خدا واقعاً چیست؟
آیا اوست که همه را خلق کرده و ما او را «خالق» می نامیم یا ما انسان ها هستیم که خدا را در تصورمان خلق کرده ایم؟
براهین وجود خدا
به گواهی تاریخ، ایده هایی که صرفاً منشأ انسانی داشته اند و زائیده اوهام افراد بشر بوده، دیر یا زود از میان رفته اند، یعنی بعد از مدتی متروک شده اند و دیکر کسی سراغ آنها را نگرفته است.
اما ایده خدا، یا اگر ترجیح می دهید ایده موجودی برتر، همواره در افکار انسان ها وجود داشته و به صورت امری بدیهی در ذهن ها نشسته است و در برابر حملات ایدئولوژی های مختلف، مقاومت کرده است.
اگر نه همه، لااقل اکثر انسان ها، همواره به نوعی با مسائل ماوراء الطبیعه سروکار داشته اند.
مفاهیمی چون عالم دیگر، روح، خدا و سرنوشت ابدی، همواره حس کنجکاوی انسان را برنگیخته و او را مجذوب ساخته است.
در این میان، ایده خدا از چنان استحکام و تداومی برخوردار است که آنرا از عقاید مختص به یک فرهنگ یا از تئوری ها و ایدئولوژی های متعلق به یک زمان یا مکان متمایز می کند.
تداوم و عالم گیری ایده خدا نشانگر آن است که ساخته ذهن انسان نیست، بلکه به طور طبیعی همچون علامتی مادرزاد، همراه بشر آمده و همواره با او بوده است.
گذشته از این، ضعور متعارف حکم می کند که هیچ موجودی می تواند خالق خود باشد و عدم نیز قادر به خلق چیزی نیست.
پس هر موجودی معلول علتی است غیر از خود آن موجود و غیر از عدم.
در چنین وضعی اگر مراتب خلقت را در نظر آوریم و حلقه های سلسله علیت را یک یک بررسی کنیم، در آخر کار ناگزیر باید به وجود یک علت اصلی یا خالق معترف شویم.
علاوه بر این، هیچ موجودی قادر به خلق وجودی برتر از خود نیست؛ اما انسان به دلیل هوش و اراده برتر ود قادر است که بر طبیعت-چه طبیعت خود چه طبیعت اطراف خود- غالب آید، حال آنکه از طبیعت جز طی مسیر جبری خود، کاری ساخته نیست.
پس ما از طبیعت برتریم و به همین سبب طبیعت، خالق ما نمی تواند باشد.
درست است که از ساده می توان به مرکب رسید(چنان که از ترکیب چند عنصر شیمیایی ساده یک مولکول پیچیده پدید می آید) اما چگونه می توان گفت که یک چیز، یعنی طبیعت، قادر است به دلخواه خود چیزی دیگر، یعنی انسان را خلق کند که نه تنها بیشتر از اوست، بلکه از او برتر و با او در ستیز است.
گذشته از این، ضعور متعارف حکم می کند که هیچ موجودی می تواند خالق خود باشد و عدم نیز قادر به خلق چیزی نیست.
درست است که از ساده می توان به مرکب رسید(چنان که از ترکیب چند عنصر شیمیایی ساده یک مولکول پیچیده پدید می آید) اما چگونه می توان گفت که یک چیز، یعنی طبیعت، قادر است به دلخواه خود چیزی دیگر، یعنی انسان را خلق کند که نه تنها بیشتر از اوست، بلکه از او برتر و با او در ستیز است.
در اثبات وجود خدا دلائل دیگری چون نظم کائنات یا کمال خلقت نیز وجود دارد، اما در اینجا به همین اندازه اکتفا می کنیم.
البته ذکر این دلائل، به بحث در خصوص وجود خدا خاتمه نمی دهد.
همواره می توان مدعی شد که این دلائل را نمی توان دلیل قطعی اثبات مدعا دانست.
با این حال، همین که انسان در بعد معنوی اش مورد بررسی قرار گیرد، شواهد و قرائن متعددی ما را به قبول وجود خدای خالق دلالت خواهد کرد.
در واقع نیازی به اثبات خدا نیست، زیرا که وجود او از بدیهیات است، یعنی واقعیتی که می توان بر آن گواهی داد اما نمی توان به کسانی که هنوز قوه ادراک آنرا در خود پرورش نداده اند، اثبات کرد.
چگونه می توان به کسی که فاقد قوه بینایی است ثابت کرد که چراغی روشن است؟
بدیهی بودن وجود خدا گفتیم که خدا از بدیهیات است، اما می دانیم که لفظ«خدا» به مرور زمان مفهومی پیدا کرده است، که چه بسا کسانی را خوش نیایی.
با این حال، آنچه بر ما می گذرد، خواه و ناخواه با او در ارتباط است.
از این حقیقت به آن سبب بی خبریم که جسم ما حجاب حواس معنوی ماست.
اما همچنان که هوا را به صرف آنکه«نمی بینمش» نمیتوان انکار کرد، خدا را به بهانه اینکه به چشم نمی آید، منکر نمی توان شد.
همچنان که می توان توسط ابزارهای خاص به وجود هوا پی برد، به وسیله قوه ای که مخصوص مشاهده آثار خالق است، می توان وجود خدا را اثبات کرد و حتی ندای او را شنید و او را دید.
اما این قوه نیز، مثل هر آنچه مرتبط با عقل اعلای(متعالی) ماست، لاقوه در وجود ما موجود است و برای به دست اوردن حق استفاده از آن، موظفیم که آنرا از قوه به فعل آوریم.
این قوه، فی المثل شبیه به قوه ای است که گوهرشناس به کمک آن سنگ های اصل را از بدل تمیز می دهد.
اگر شما دو الماس، یکی واقعی و یکی بدلی به من بدهید، نمی توانم آنها را از هم تشخیص دهم، اما کافی است گوهرشناس نظری بر آنها بیفکند و بفهمد.
این بدان سبب است که گوهرشناس خواسته و توانسته این قوه را در خود پرورش دهد.
ما نیز اگر بخواهیم قوه تشخیص اثرات خالق را در وجود خود از قوه به فعل آوریم.
شرایطی را باید بپذیریم.
دو شرط را در اینجا ذکر می کنیم: اول، یقین کنیم که واقعیت، همه آن نیست که در حیطه حواس جسمانی ماست.
بی چنین اعتقادی، حتی به فکر پرورش این قوه در خود نخواهیم افتاد.
دوم، اراده کنیم.
برای آنکه اراده پرورش این قوه در ما بیدار شود، خداوند همیشه علاماتی آشکار به ما نشان می دهد تا در ما انگیزه جستن و شناختن او به وجود آید.
چنین تجربه ای در طول زندگانی هرکس لااقل یک بار پیش میآید.
بعد از اجرای این دو شرط، به تدریج می توان قدرت«دیدن» اثرات خدا را به دست آورد، بدین معنی که آن نیروی بالقوه را به فعل درآورد.
هرکه بخواهد قوه شناختن خالق را در خود رشد و پرورش دهد باید در خانه او را بکوید.
در آن حال خداوند خود را موظف می داند که در را بر او بگشاید و دست به سوی او دراز کند.
وظیفه ما نیز گرفتن این دست است.
خدا در همه چیز و در همه جا و با همه هست.
در خواب یا در بیداری مستقیم یا غیر مستقیم، از طریق مأمورین خود یا نزدیکان ما، یا به هر ترتیب دیگری، حتی توسط عابری در خیابان، خداوند با هر یک از ما رابطه برقرار می کند.
اما برای شنیدن و فهمیدن پیام های او باید نحوه تشخیص آنها را بیاموزیم.
تصور کنید به یک سمفونی گوش می دهید.
می توان گفت که این سمفونی شامل نت ها و ریتمهایی است که نواها و آکوردها را، هریک در مقامی نشان می دهد و سازها هر یک به لحنی خاص آن نغمه ها را می نوازند.
اما برای تشخیص هریک از این اجزاء لازم است گوش از قبل تریبت شده باشد.
به همین ترتیب، سمفونی الهی نیز، مدام در هر آنچه که ما را احاطه کرده نواخته می شود، اما برای تشخیص پیام های خالق باید با اصول درست، فکر خود را پرورش دهیم تا به تدریج رشد کند و پخته شود، زیرا که قوه دیدن آثار خدا و شناختن علامات او بسته به میزان پختگی روح و بیداری حواس معنوی است.
فقط در صورتی می توان آثار و علائم خالق را در همه چیز مشاهده کرد که روح به پختگی رسیده باشد، یعنی انکانات معنوی اش از قوه به فعل آمده باشد.
آنان که هنوز این آثار را در درون و بیرون خود تشخیص نمی دهند، یا روحشان مبتدی و ناپخته است و لذا راه درست را هنوز نیافته اند یا نجسته اند، یا آنکه روحشان مسموم یا بیمار است.
باید دانست که سن روح ربطی به سن جسم ندارد.
چه بسا که کسی جسماً سالمند باشد اما روحش هنوز به پختگی نرسیده باشد؛ یا بالعکس، کسی جسماً جوان، اما روحاً یکسره پخته باشد.
کسانی نیز هستند که به قدر کافی از پختگی برای شناخت خدا برخوردارند، اما به علت برخی شرائط فرهنگی و اجتماعی پیام های خالق را نادیده می گیرند.
در هر حال، جدا از میزان پختگی روح، هیچ کس نیست که واقعاً وجود خدا را منکر باشد، بدین معنی که در وجود هرکس اراده برتر و ندای وجدان، نشان حضور خداست.
اگر کسی ندای وجدان را انکار کند یا از آن بیزار باشد، خدا را نیز انکار میکند و از او بیزار است؛ اما اگر به ندای وجدان دل بسته و آنرا پذیرفته باشد، بی آنکه خود بداند، خدا را دوست می دارد و به او معتقد است.
در واقع، هیچ کس از خدا حقیقتاً غافل نیست، چون هیچ کس از ندای وجدان غافل نیست.
پس چگونه است که برخی خود را غافل از او می پندارند، و حتی وجود او را انکار می کنند؟
اگر جریان های بزرگ فکری را که منکر خدا هستند مورد بررسی قرار دهیم، می بینیم که شبهاتشان در اصلا شامل تعاریف و بالاخص تعبیرات برخی مذاهب از مفهوم خداست.
اما این تعبیرات ناقص است و اغلب دستخوش تغییرات و مخدوش از دخالت های فکر بشر گردیده.
از اینجاست که اهل منطق در برابر مسائل به ظاهر بی جوابی، چون عدل الهی، حیران می مانند و چنین نتیجه می گیرند که خدا وجود ندارد.
اما این در حقیقت خدا نیست که انکارش می کنند، بلکه برداشتی از خداست که مبتنی بر تعبیراتی نادست است.
برخی دیگر، به دلیل اعمال نادرستی که به نام خدا صورت می گیرد، منکر او می شوند.
باز این خدا نیست که مورد انکار قرار می گیرد، بلکه صرفاً مشروعیت آن کسانی است که به نام او دست به چنین اعمالی می آلایند.
با این همه، هرکس که به فطرت اصلی خود نزدیک شود نمی تواند منکر بدیهی بودن وجود خدا گردد و تمامی انسان ها، دیر یا زود، به فطرت اصلی خود نزدیک خواهند شد.
صفات الهی خدا چیست؟
برای به دست آوردن شناختی کلی در این زمینه، پیش از هرچیز، مختصراً اشاره میکنیم به تعریفات کلی ادیان رایج درباره خداوند.
از دیدگاه دین یهود، خدا خالق کائنات است.
او واحد، توانا و دانای مطلق، فاقد جسمیت، عادل، رحمان و قادر است، کارسازی کار جهان همواره در دست اوست و به آنچه که در عالم می گذرد، نظر دارد و نیز گویی همه چیز را برای خود می خواهد، زیرا به هر که تجلی می کند، می خواهد آن فرد فقط او را به وحدانیت بشناسد.
این حالت به نظر می آید یک شیوه «شیوه تربیتی» است؛ از آنجا که خداوند خواهان ترتیب انسان ها است، به آنها فرمان می دهد که جز او چیزی را نپرستند.
در دین زرتشت، خداوند تعالی، اهورا و ضامن نظامی کیهانی اخلاقی است.
بر چند وجهه یزدانی حکومت می کند که هر یک از آنها قیومیت یکی از حوزه های طبیعت را بر عهده دارد و نماینده یکی از وجوه خداوند متعالی است.
در هندوئیسم، خدای خالق؟، یکی از مظهرات«مطلق» یا برهمن عام است که خدایی متمرکز در وجود خود است که به جهان می اندیشد، اما خالق آن نیست.
طبق این سنت، خدایان معتعددند و همگی مشمول قانون«کارما» هستند.
دریافتن معنای دقیق این مقولات مستلزم چندین بحث و فحص است، در اینجا صرفاً به ذکر یکی دو نکته کلی اکتفا شد.
در بودیسم سخنی از خدا یا خالق متعال به میان نمی آید، اما گفته می شود که روزی بودا در کنار جنگلی نشسته بود و چند برگ درخت در دست داشت.
در آن حال خطاب به شاگردان خود چنین گفت:«آنچه بر شما افشاء کرده ام، در قیاس با آنچه که می دانم و افشاء نکرده ام، مثل این چند برگ در مقابل تمامی برگ های این جنگل است.
به شما فقط چیزهائی راگفته ام که برای شما لازم بوده«.
این کلمات حامی از این است که همه چیز گفته نشده.
در واقع بعید به نظر می رسد که کسی چون بودا که خود به کمال رسیده، خدا را نشناخته باشد.
خداوند است تا بدین ترتیب، به دلیل محبت نسبت به مخلوق خود، انحطاط عالم را که ناشی از گناه ازلی است، چبران کند.
در اینجا به مشکلات ناشی از مقوله «تثلیث» نمی پردازیم.
از دیدگاه اسلام، خداوند، قدیم، خالق کل اشیاء، واحد و فاقد جسمیت، ابدی، رفیع، توانا و عادل ...
است.
برای کسی که منکر اوست بسیار سخت گیر است، اما برای کسی که او را بندگی می کند و تسلیم اراده اوست، بسیار فیاض و کریم و رحیم و مهربان است.
اگر گرفته های اصلی پیامبران را در دست داشتیم، میان تعاریفشان از خدا، تفاوت های اساسی نمی یافتیم.
با این همه، گذشته از تعاریف پیامبران و اولیاء درباره خدا، هر کسی باید برای شناخت خداوند شخصاً کوشش کگند زیرا کلمات، قادر به انتقال دقیق مفاهیم و احساسات نیستند.
در واقع، برای درک عمق کلام پیامبران، باید اول خود خدا را شناخت.
چه بسا که مشخصات کسی را، ساعت ها با ذکر جزئیات، برای ما تشریح کنند اما تا خود او نبینیم، چیزی جز یک تصویر خیالی از او در ذهن نخواهیم داشت و هرگز چیزی جایگزین شناخت او نخواهد شد.
شناخت خداوند نیز بر همین منوال است.
در برخی متون مقدس آمده که خدا انسان را به شکل خود آفرید و در او از روح خود دمید.
این جمله معانی متعددی دارد؛ از جمله اینکه انسان از قابلیت کسب صفات الهی و اتصال به او برخوردار است.
در اینجا نکته دیگری نیز هست که باید بیشتر شکافته شود و آن اینکه شناخت خداوند تنها از طریق مظهرات مختص نوع خود، یا نوع اشرف جهان خود، قادر به شناختن خداوند است.
برای مثال، اگر خدا بخواهد به خروسی جلوه کند، یا به شکل انسان جلوه می کند یا به شکل خروس.
در زمان حضرت مسیح، کسانی که خدا را شناختند، توانستند جلوه او را در مسیح ببیند.«پسر»، جلوه «پدر» بود و «هردو» برای انسان های آن زمان«یکی» بودند.
اما با این حال، خداوند چیزی ورای جلوه خود در قالب مسیح بود، زیرا که خداوند همواره لامکان است و مقام او از تمامی موجودات جداست.
ظهور خدا عام است اما نسبت به نوع مخلوق، متفاوت است.
پس ما صرفاً می توانیم مظهرات او را بشناسیم و باید به شناخت آنها برسیم.
فقط خود خداست که می تواند خود را به طور مطلق بشناسد و به کنه ذات خود پی برد.
صفات الهی با توجه به آنچه در متون مقدس آمده، اکنون می توانیم خداوند را به حسب صفاتش تعریف کنیم.
پر واضح است که صفات منسوب به خداوند، صرفاً ما را در تجسم دادن او و برقراری ارتباط با او یاری می کند و گرنه خداوند به هیچ وجه قابل تعریف نیست.
استاد الهی صفات خداوند را، آنچنان که در سنت های مختلف مذهبی مورد بحث و فحص قرار گرفته، یک یک مورد تدقیق قرار داده، نتیجه می گیرد که همه بی هیچ تناقضی مکمل یکدیگرند.
علاوه بر این، تاکید می کند که برداشت ما در این زمینه طبعاً شکل انسانی دارد و چه بسا که خود از نسبت دادن چنین صفاتی به خداوند تعجب کنیم.
خداوند خالق کائنات است.
او قبل از هرچیز، منشأ آن چیزی به نظر می آید که «وجود» یا «زندگی» خوانده می شود.
همه جا و با همه هست، تمام و کامل است و لذا جمع اضداد را در خود دارد.
مهربان و کریم است اما نسبت به کسی ضعف ندارد.
با صادقین صادق است اما می تواند از آنان که دانسته با او می ستیزند، سخت گیر است.
به آنان که فراموشش می کنند بی اعتناء است و کسانی که دانسته موجب انحراف دیگران از راه راست می شوند را منحرف می کند.
کسانی را که به او ایمان دارند در ایمان خود استوار می دارد و آنان را که در او به تمسخر می نگرد در اعتقاد خود پایدار می کند.
رفتارش آینه وار است؛ یعنی اثرات نیات انسان ها را به آنان باز می گرداند.
با کوچکان کوچک است و با بزرگان بزرگ و قس علی ذلک.
لکن از آنجا که فیاضیت اساس خلقت است، لطف و رحمت و بخشایش او بر عدالتش غلبه دارد.
مثلاً هربار که نتایج اعمال مثبت انسان ها را به آنها باز می گرداند، آنرا چند برابر می کند، انها در مورد اعمال منفی، به دلیل رحمانیت خود، بازتاب عمل را فقط معادل آن مقرر می دارد.
بازگرداندن عکس العمب افراد به آنها توسط خدا نه از سر انتقام جوئی بلکه به قصد تعلیم و درمان آنها است زیرا که خدای حقیقی، مبرا از صفات منفی ناشی از ضعف های انسانی از قبیل خودخواهی، حسادت، بخل، انتقام جوئی، حرص و زورگوئی است.
خداوند مخلوقات خود را دوست می دارد و دائماً بر آنها نظر دارد.
سؤال اصلی این بود که خدا چیست و صفاتی از او بر شمردیم، اما تعریف خدا به تنهائی کافی نیست، باید فهمید که چرا باید به خدا ایمان داشت، به عبارت دقیق تر، باید دانست که فایده ایمان به خدا چیست.
فایده ایمان در بررسی مقدماتی دیدیم که هر موجودی از سه حق لازم عمومی فطری برخوردار است که از سه، یکی حق جلب منفعت و دفع ضرر است.
انسان، موجودی دو بعدی است که بعد جسمانی یا بشری او مانند تمامی حیوانات به خودی خود جلب منفعت و دفع ضرر می کند.
اما انسان در بعد معنوی اش، به دلیل برخورداری از عقل و اراده برتر، باید خود زمام کار را در دست بگیرد و بیاموزد که برای خود، خوب را از بد تمیز دهد.
اگر اراده ما توسط عقل رحمانی تربیت نشود و در مسیر صحیح نیفتد، چه بسا که ما را به اخذ تصمیماتی خلاف مصلحت حقیقی ما بکشاند و این بهائی است که در ازای داشتن بعد معنوی باید پرداخت.
جوانه عقل رحمانی در «خود» واقعی یا معنوی انسان وجود دارد، اما رشد طبیعی آن منوط به دو عامل است: گرمای خداوندی و نور الهی.
گرمای خداوندی، همان عشق الهی است، عشقی که ما به خالق خود داریم.
این عشق است که انگیزه و تحرک لازم را برای شکفتن و به «او» واصل شدن می کند.
نور الهی، همان علم معنوی است، یعنی مجموع قوانین و دستورات خداوندی یا به عبارتی دیگر، اصول و قواعدی که توسط خالق وضع شده و با سرشت روح ما سازگار است.
برای آنکه خود بخود این گرما و نور الهی را در خود جذب کنیم، راهی جز ایمان به خدای حقیقی نیست، یعنی باید به خدای حقیقی اعتقاد محکم و صادقانه داشت.
مقصود از خدای حقیقی، خدایی است که واقعاً هست، نه خدایی که زاییده ذهن ماست.
آنچنان خدائی که انبیاء و اولیای حقیقی شناخته و تعریف کرده اند.
ایمان به خدایی کاذب، حتی از سر صدق، مانع دست سابی به علم الهی حقیقی است و بدون دسترسی به این علم، رشد معنوی به طور طبیعی میسر نیست.
با این حال اگر کسی از سر نادانی، ایمان به خدایی کاذی بست، اما در ایمان خود صادق بود و منافع مادی و شبه معنوی را انگیزه خود نساخت، خداوند بر عهده خود خواهد گدفت که او را نجات دهد و اگر او خود خواستار هدایت باشد، خداوند هدایتش خواهد کرد.
هربار که سخن از رویش و رشد به میان می آید، فوراً موضوع تغذیه به ذهن خطور می کند.
روح نیز همچون جسم، برای رشد طبیعی نیاز به غذای مناسب دارد و غذای مناسب روح همان نور الهی، یعنی دستورات صادره از مبدأ خداوندی است، مشروط بر آنکه شخص به آنها عمل کند و بر حقیقت آنها واقف شود.
در اینجا نیز عامل محرک و انگیزه ما ایمان است که عمل به دستورات خداوندی را در پی دارد و به تغذیه روح منجر می شود.
یک سؤال پیش می آید:غذای روح را در کجا باید جست؟
نیروی جاذبه ای که خداوند بر جمیع مخلوقات اعمال می کند، جهت صحیح را به دست می دهد.
این نیرو را نوعی قوه مغناطیسی می توان دانست مه در همه موجودات به صورت کشش به سوی خدا و در انسان به حالت ایمان و عشق تجلی می کند.
پس ایمان ما هرچه بیشتر باشد، کشش ما به سوی خدا و نزدیکی ما به او بیشتر است و هرچه بر اسن کشش افزوده شود، خطر انحراف از راه راست کاهش می یابد.
مخلوقات را می توان با براده آهن قیاس گرفت.
به جز انسان و سایر موجودات مسئول، مخلوقات همگی به طور فطری، صرفاً بر اثر قوه مغناطیسی خدا، در جهت درست هدایت می شوند.
اما انسان از اراده برتری برخوردار است که می تواند بر کیفیت براده اش و نیز بر جهت حرکتش اثر بگذارد.
اگر براده زنگ بزند، اثر قوه مغناطیسی بر آن کاهش می یابدو ما باید کاری کنیم که «طول موج» اراده مان بر حسب «طول موج» اراده خدا تنظیم شود، تا از انحرافات جبران ناپذیر در امان بمانیم.
اگر به خدای حقیقی ایمان داشته باشیم و خود را به شعاع هدایت او بسپاریم، به طور طبیعی مسیر درست را برگزیده ایم و می توانیم گرما و نور الهی را جذب کنیم و از دستورات خداوندی تغذیه نمائیم.
حال ببینیم چه از دست می دهیم اگر به خدا ایمان نبندیم؟
در اینجا می توان به دو نحوه تفکر اشاره کرد: کسی که ایمان به خدا ندارد اما پیرو اخلاق است و به ندای وجدان گوش می دهد، از گرما و نور الهی بهره ای کم می برد.
او بی آنکه بداند به اصول الهی عمل می کند ولی چون به ایمان خود به خدا واقف نیست، رشدش از آنکه ایمان محکم به خدا دارد، کندتر است.
چنین کسی در برابر آزمون های زندگی بسیار آسیب پذیر است و اگر سقوط نکند، بعد از مدتی به خدای حقیقی ایمان خواهد آورد.
اما کسی که به خدا ایمان ندارد و پایبند وجدان هم نیست، خود را از گرما و نور الهی محروم کرده.
برای نشان دادن وضعیت وجودی خود در این جهان، می توانیم هبوط انسان معنوی (روح ملکوتی) را در قالب جسمانی به سقوط در پرتگاهی عمیق تشبیه کنیم.
بنابر پیمان ازلی، خداوندی بر عهده گرفت که همواره ریسمان هدایتی (عروه الوثقی) به سمت زمین دراز کند.
این ریسمان از زمان خلقت آدم همواره وجود داشته و تا انسان باقی است، وجود واحد داشت.
در عین حال، برای آزمودن انسان، چنین مقرر است که انواع مختلف قوای وسوسه گر نیز هر یک طناب های خود را همراه با بلندگو ارائه دهند،و در این میان بر عهده خود ماست که ریسمان حقیقی و رهیدن از پرتگاهی که در آن افتاده ایم، باید از سر صدق به خدای حقیقی معتقد باشیم.
این یکی از وظایف اولیه انسان است.
کسی که اعتقاد به خدایی کاذب ببندد، چنگ در طنابی که به بوته بی ثباتی متصل است.
دیر یا زود، این بوته ریشه کن می شود و او به قعر گودال سقوط می کند.
کسی که ایمان به خدا ندارد اما به ندای وجدان گوش می دهد، چمگ در ریسمانی زده که استحکام ریسمان دین را ندارد و در مقابل فشار شدید ممکن است گسسته شود.
امکان دارد چنین کسی بتواند از گودال خارج شود اما خطری بزرگ او را تهدید می کند، زیرا همین که دچار وسوسه ای شدید شود ممکن است ریسمان پاره شود.
آن کس که به هیچ خدائی، چه حقیقی چه کاذب، ایمان ندارد و به9 ندای وجدان نیز وقعی نمی نهاد، ریسمانی نیز نمی بیند، مگر هنگامی که به دنیای دیگر رود و در آن حال دیگر به ریسمان نخواهد رسید.
ریسمان الهی در هر دو جهان هست اما جز دز موارد استثنایی، اگر در این جهان خاکی در آن نیاویزیم، در آن جهان نیز به دست نخواهیم یافت.
با دریغ و افسوس ریسمان را به چشم خواهیم دید و ناظر سعادت آن کسانی خواهیم بود که به کمک ریسمان از پرتگاه رهیده و در آن جهان همچنان صعود می کنند، اما ریسمان، دیگر در دسترس ما نخواهد بود.
میزان پشیمانی را در چنین وضعی می توان تصور کرد.
وضع ما در آن حال بدان می ماند که پیشنهاد دوستی را برای خرید یک بلیط بخت آزمائی رد کرده باشیم و چند روز بعد خبر برسد که همان بلیط را با دیگری خریده و برنده جایزه اول شده.
احساس ما در چنین وضعی، نسبت یه احساس کسی که فرصت آویختن در ریسمان الهی را باخته، هیچ هیچ است.
با این حال نباید تصور کرد آتش پشیمانی که در چنین حالی حس می کنیم، یکسره بیهوده است.
هیچ رنجی که خداوند حواله انسان می کند، بیهوده نیست.
خداوند مربی و معالج خیرخواه مخلوقات خویش است.
پشیمانی، از جمله، ما را کمک می کند تا پخته شویم و اشتباهات خود را تکرار نکنیم.
در خاتمه به یاد آوریم که دست خدا همواره آماده دستگیری ماست اما به علت اختیاری که داریم، این ما هستیم که باید این دست را بگیریم.
برخی می گویند«اگر خدا هست، چرا خود را به ما نمی نمایاند؟» اما آیا حقیقتاً قدمی به سوی برداشته اند؟
خداوند به ندای کسانی که او را با صداقت می خوانند و می کوشند که به سویش روند، همیشه جواب می گوید.
هرچه به او نزدیک تر شویم، کمکش را بیشتر احساس می کنیم و بیشتر از عشقش سرشار می شویم.
خلقت به روایت کتاب های آسمانی و از دیدگاه علم در سِفْر پیدایش چنین آمده: «در ابتدا خدا آسمانها و زمین را آفرید.
و زمین تهی و بایر بود و تاریکی بر روی لجّه و روح خدا سطح آبها را فرو گرفت.
بنابر سفر یدایش، کار خلقت در مدت شش روز صورت گرفت، و روز هفتم روز استراحت بوده است.
«و خدا گفت روشنائی بشود و روشنتئی شد.
...
و خدا روشنائی را روز نامید و تاریکی را شب نامید.
روزی دوم.
و خدا گفت آبهای زیر آسمان در یکجا جمع شود و خشکی ظاهر گردد و چنین شد.
و خدا خشکی زا زمین نامید و اجتماع آبها را دریا نامید و...
.
و خدا گفت زمین نباتات برویاند علفی که تخم بیاورد و درخت میوه ای که موافق جنس خود میوه آورد که تخمش در آن باشد بر روی زمین و چنین شد.
روزی سیم.
و خدا گفت نیرها در فلک آسمان باشند تا روز را از شب جدا کند.
و چنین شد.
و خدا دو نیر بزرگ ساخت نیر اعظم را برای سلطنت روز و نیر اصغر را برای سلطنت شب و شتارگان را.
روزی چهادک.
و خدا گفت آبها به انبوه جانوران پر شود و پرندگان بالای زمین بر روی فلک آسمان پرواز کنند.
پس خدا نهنگان بزرگ آفرید و همه جانداران خزنده را که آبها از آنها موافق اجناس آنها پر شد و همه پرندگان بالدار را به اجناس آنها، و خدا دید که نیکوست.
و هدا آنها را برکت داده گفت بارور و کثیر شوید.
روزی پنجم.
و خدا گفت زمین جانوران را و موافق اجناس آنها بیرون آورد بهایم و حشرات و حیوانات زمین به اجناس آنها و چنین شد.
و خدا گفت آدم را بصورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان و بهایم و بر تمامی زمین و همه حشراتی که بر زمین میخزند حکومت نماید.
پس خدا آدم را بصورت خود آفرید.
روزی ششم».
در باب دوم سفر پیدایش آمده: خداوند خدا پس آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی وی روح حیات دمید و آدم نفس زنده شد.
و خداوند خدا...
و یکی از دنده هایش را گرفت و گوشت در جایش پر کرد.
و خداوند خدا آن دنده را که از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و ویرا بنزد آدم آورد.
در عهده جدید نیز خلقت با این جمله، که مطمئناً یکی از معروف ترین جملات انجیل است، تعریف می شود: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.
و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد ...
و جلال او را دیدیم...
.» در آیه هایی کهدر قرآن به طور اساسی در مورد خلقت آمده می فرماید: «پروردگار شما خدایی است که آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست را در شش روز آفرید.
و آفرینش و امر او راست.
آسمانها و زمین توده انباشته ای بود ما آنها را بعداً از هم جدا کردیم.
عرش او بر روی آب بود.
او زمین را در دو روز آفرید سپس او رو به سوی آسمان که بخار بود نمود ...
او هفت آسمان را در دو روز مستقر نمود.ژاوست که آفرید شب و روز و خورشید و ماه را و هریک را در مدار خود قرار داد.
او آسمانها را بدون ستونی پیدا برپا کرد.
ما تمام موجودات زنده را از آب آفریده ایم.
ما از آسمان آب نازل کردیم و هرگونه جنس مفید را روی زمین پرورداندیم.
اوست که زمین را بگسترد و کوهها برافراشت و نهرها جاری ساخت، و از درختان هرگونه میوه پدید اورد در زمین همه چیر را جفت بیافرید.
او از هر نوع حیوان پراکنده کرده است.
ما آسمانها و زمین و آنچه مابین آندو است را جز به حق نیافریده ایم.
ما همه چیز را بر اساس حکمی خلق کردیم- و امر ما جز یکی نیست.
به دو نکته اساسی در اینجا باید توجه کرد: اول آنکه تمامی خلقت مبتنی بر پایه«حق» است.
نکته دوم به کار بردن کلمه«حکم و امر» است.
از لحاظ حقوقی، امر یا حکم، مستلزم وجود قوه مجریه ای در محدوده مصوبه قانون اساسی است و قانون اساسی نیز به نوبه خود مستلزم وجود حکومت است.
این مقایسه را می توان به عنوان تمثیلی از «طرز کار خدا» در نظر گرفت.
«خداوند، هم اوست که هفت آسمان و زمین را آفرید.
امر او در این همه جاری است، تا بدانید که خداوند در حقیقت بر همه چیز قادر است و علم او بر همه چیز محیط است.
به یاد آر که خداوند به فرشتگان فرمود، می خواهم آدم را از گلی تیره خلق کنم.
و چون او را شکلی نیکو دادم و در او از روح خود دمیدم، بر او سجده کنید».
اینک مختصراً به تئوری«بیگ بنگ» که در حال حاضر مورد تأیید غالب دانشمندان است، اشاره می شود.
بر اساس این نظریه، حدود 14 میلیارد سال پیش، جهان از نقطه ابتدائی بی حد کوچکی در حال انبساط، موسوم به «هیپر سفر» به وجود آمد.
تراکم انرژی و شدت گرمای آن به حدی بود که ماده در آن جز به حالت نور و تشعشع وجود نداشت.
انبساط این هیپوسفر در ابتدا با چنان سرعت وصف ناپذیری صورت گرفت که آنرا به نوعی انفجار تشبیه کرده و نام «بیگ بنگ» را بر این نظریه نهادند.
شرح خلقت از دیدگاه استاد الهی پیش از پرداختن به موضوع خلقت از نقطه نظر استاد الهی، اجازه بدهید مطلبی را یادآور شوم.
ما همگی، دانسته یا ندانسته، نگران آینده خود هستیم.
کوشش دانشمندان نیز همواره مصروف به کشف قوانین طبیعت بوده است تا آنرا مهار کنند و وسیله رفاه انسان قرار دهند و از او رفع نگرانی کنند.
اما باید دانست که دیر یا زود.
یکایک انسان ها، بی هیچ استثنائی، با عالم آخرت روبرو خواهند شد، و این رویاروئی به همان ترتیبی خواهد بود که رویاروئی امروزشان با طبیعت این جهان مادی، و همان نگرانی ها را در مورد آینده احساس خواهند کرد و بسیاری، علاوه براین، افسوس خواهند خورد که «چرا زودتر نفهمیدیم».
در نظر داشته باشیم که عوالم معنوی به مراتب وسیع تر از عوالم مادی است و نظامی بسیار دقیق بر آن حاکم است و از قوانین جاری در آنها، قرار ممکن نیست.
کدام علم با این قوانین سر و کار دارد؟
می توان آنرا «علم معنویات» یا «معنویت علمی» نامید.
اما اشتباه است اگر دو عالم مادی و معنوی را همچون دو ملک جدا از هم بپنداریم، زیرا فقط در این جهان مادی است که می توان اصول پایه ای علم معنوی را آموخت.
همین اصول بنیادی، پایه و اساس«جایگاه ابدی» ما را تعیین می کنند و همچنین علامت و نشانه های زستگاری و نجات در آن را.