دانلود مقاله ولایت

Word 100 KB 15877 21
مشخص نشده مشخص نشده حقوق - فقه
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • در أخبار از موضوع ولایت ، بحث بسیار زیادى شده است ؛ بلکه اُصولاً باید گفت : ولایت ، تشکیل دهنده مکتب تشیّع است ؛ و أصل مکتب تشیّع بر همین أساس پایه گذارى شده ، و آیات قرآن و أخبار در این مسأله بسیار زیاد است .

    اینک بحث ما در امروز إن شآء الله فقط در معنى لُغوى وَلَایَت است ؛ که ولایت در لغت به چه معنى آمده است ؟

    و مقصود از ولایت در آیات شریفه چه مى‏باشد؟

    یا روایاتى که در آن ، لفظ ولایت یا مُشتقّات آن استعمال شده‏اند ، چه معنى دارند ؟

    سپس یک یک از مصادیق ولایت ، و پیاده کردن معنى لغوى آن را در جامعه‏هاى إسلامى از زمان نزول قرآن تا بحال مورد بررسى قرار مى‏دهیم .

    بعضى خیال کرده‏اند که وَلَایَت معانى مختلفى دارد ؛ مثلاً گفته‏اند : یکى از معانى آن نُصرت است ؛ إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ (2) یعنى ناصر شما خداست و رسول خدا ؛ یا اینکه گفته‏اند : به معنى مُحبّ است ؛ یا به معنى آزاد کننده ، یا آزاد شده است ؛ یا أقوامى که با إنسان نزدیکى دارند (نزدیکى نَسَبى ، یا زمانى ، یا مکانى) یا دو نفرى که با همدیگر شرکت مى‏کنند هر کدام را ولىّ دیگرى مى‏گویند .

    و خلاصه در کتب لغت معانى مختلفى ذکر کرده‏اند بطوریکه در «تاج العروس» بیست و یک معنى براى ولایت بیان مى‏کند ، و شواهدش را ذکر مى‏نماید .

    حال ما ببینیم آیا واقعاً همینطور است ؟

    و این معانى ، معانى مختلفى است براى ولایت ؟

    یعنى واضع لغت ، بنحو اشتراک لفظىّ این لفظ را در این معانى مختلف با وضع هاى مختلف وضع کرده‏است ؟

    یا اینکه نه ؛ اینطور نیست ؛ بلکه : معنى ولایت یک معنى واحدى است ، و در تمام این موارد با عنایت و قرینه‏اى استعمال شده‏است ؟

    بعبارت دیگر : استعمال آن در مصادیق مختلفه غیر موضوعٌ لَه آن مجازىّ مى‏باشد ؟

    یا اینکه نه ؟

    أصلاً این هم نیست ؛ بلکه وَلَایَت داراى یک معنىِ واحد است ؛ و در تمام این مصادیق و معانى و موارد همان معنى که واضع لغت در نظر گرفته است ، همان مورد نظر بوده‏است منتهى به عنوان خصوصیّت مورد ، مصادیق مختلفى پیدا کرده‏است ، و آنچه که مَحَطّ نظر استعمال است همان معنىِ وضعِ أوّلىّ است ، که این معنىِ اشتراک معنوى مى‏باشد .

    و بنابراین وَلَایَت یک معنى بیشتر ندارد ؛ و در تمام این مصادیقى که بزرگان از أهل لغت ذکر کرده‏اند ، همان معنى أوّلش مورد نظر و عنایت است ؛ و به عنوان خروج از معنى لغوى و وضعىّ ، یا به عنوان تعدّد وضع ، یا به عنوان اشتراک و کثرت استعمال ؛ هیچکدام از اینها نیست .

    در کتب لغت راجع به معنى ولایت بحثهاى مفصّلى آمده‏است ، ولى آنچه را که ما امروز در صدد بیان آن هستیم ، از چند کتاب تجاوز نمى‏کند : «مصباح المُنیر» ، «صحاح اللغه» ، «تاج العروس» و «لسان العرب» که کتابهاى ارزشمندى در لغت محسوب مى‏شوند ؛ بخصوص از سه کتاب «صحاح» و «لسان» و «مصباح» که مرحوم آیه الله بروجردى به آنها اتّکاء داشتند ، و همیشه در دسترس ایشان بود و مورد مطالعه قرار مى‏دادند .

    و البته از بعضى لغتهاى دیگر مانند : «نهایه» ابن أثیر و «مَجمَع البحرَین» و «مُفردات» راغب هم مطالبى إن شآءالله ذکر مى‏کنیم .
    در کتب لغت راجع به معنى ولایت بحثهاى مفصّلى آمده‏است ، ولى آنچه را که ما امروز در صدد بیان آن هستیم ، از چند کتاب تجاوز نمى‏کند : «مصباح المُنیر» ، «صحاح اللغه» ، «تاج العروس» و «لسان العرب» که کتابهاى ارزشمندى در لغت محسوب مى‏شوند ؛ بخصوص از سه کتاب «صحاح» و «لسان» و «مصباح» که مرحوم آیه الله بروجردى به آنها اتّکاء داشتند ، و همیشه در دسترس ایشان بود و مورد مطالعه قرار مى‏دادند .

    و البته از بعضى لغتهاى دیگر مانند : «نهایه» ابن أثیر و «مَجمَع البحرَین» و «مُفردات» راغب هم مطالبى إن شآءالله ذکر مى‏کنیم .

    کلمه وِلَایَت که مصدر یا اسم مصدر است با بسیارى از اشتقاقات آن همچون : وَلِىّ و مَوْلَى و والِى و أوْلیاء و مَوَالِى و أوْلَى و تَوَلّى و وَلایت و غیرها در قرآن مجید وارد شده‏است .

    و أمّا معنى لغوى آن : در «مصباح المُنیر» گوید : الْوَلْىُ مِثْلُ فَلْسٍ ، به معنىِ قُرب است ؛ و در آن دو لغت است : أوّل : وَلِیَهُ ، یَلِیهِ ؛ با دو کسره از باب حَسِبَ ، یَحْسِبُ ؛ دوّم : وَلَاهُ ، یَلِیهِ ؛ از باب وَعَدَ ، یَعِدُ ؛ ولیکن لغت دوّم استعمالش کمتر است .

    و وَلِیتُ عَلَى الصّبىّ وَ الْمَرْأهِ ، یعنى من بر طفل و زن ولایت پیدا کردم ؛ و فاعل آن والٍ است و جمع آن وُلَاهٌ ؛ و زَن و طفل را مُوَلّى علیه گویند .

    و وِلایت و وَلایت با کسره و فتحه به معنىِ نصرت است .

    و اسْتَوْلَى عَلَیْهِ یعنى بر او غالب شد و بر او تمکّن یافت .

    در «صحاح اللغه» گوید : الْوَلْىُ به معنىِ قُرب و نزدیک شدن است ؛ گفته مى‏شود : تَباعَدَ بَعْدَ وَلْىٍ ، یعنى بعد از نزدیکى دورى کرد ؛ و کُلْ مِمّا یَلِیکَ ، أىْ مِمّا یُقارِبُکَ .

    یعنى از آنچه نزدیک تو است بخور .

    مطلب را إدامه مى‏دهد تا مى‏رسد به اینجا که مى‏گوید : وَلِىّ ضدّ دشمن است ؛ و از همین معنى تَوَلّى استعمال شده‏است ؛ و مَوْلَى به آزادکننده ، و آزاد شده ، و پسر عمو ، و یارى کننده ، و همسایه گویند ؛ و وَلِىّ به داماد گویند ؛ و کُلّ مَنْ وَلِىَ أمْرَ وَاحِدٍ فَهُوَ وَلِیّهُ ؛ یعنى هرکس أمر کسى را متکفّل گردد و از عهده انجام آن برآید ولىّ او خواهد بود .

    باز مطلب را إدامه مى‏دهد تا اینکه مى‏گوید : و وِلایت با کَسره واو به معنىِ سلطان است ؛ و وِلایت و وَلایت با کسره و فتحه به معنىِ نصرت است .

    و سیبویه گفته است : وَلایَت با فتحه مصدر است و با کسره اسم مصدر ؛ مثل : أمارت و إمارت و نَقابت و نِقابت .

    چون اسم است براى آن چیزى که تو بر آن ولایت دارى ؛ و چون بخواهند معنى ِ مصدرى را إراده کنند فتحه مى‏دهند .

    طُرَیْحىّ در «مجمع البحرین» گوید : إِنّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَ هِیمَ (3) یعنى أحَقّهُمْ بِهِ وَ أقْرَبَهُمْ مِنْهُ ؛ مِنَ الْوَلْىِ وَ هُوَ الْقُرْبُ .

    معنىِ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَ هِیمَ «نزدیکترین مردم به إبراهیم» أحقّیّت اوست به او ، و نزدیکتر بودن اوست از سائر مردم به آن حضرت ؛ زیرا از مادّه وَلْىْ است که به معنىِ قرب مى‏باشد ؛ و وَلایت در گفتار خداوند تعالى : هُنَالِکَ الْوَلَیَهُ لِلّهِ الْحَقّ (4) ؛ با فتحه آمده که به معنى ربوبیّت است ؛ یعنى در آن روز همگى در تحت ولایت خدا در مى‏آیند ، و به او إیمان مى‏آورند ، و از آنچه در دنیا پرستیده‏اند بیزارى مى‏جویند .

    و وَلَایَت با فتحه به معنى مَحبّت و با کسره به معنى تَولِیَت و سلطان است ؛ و از ابن سِکّیت وارد شده که : وِلآء با کسره نیز همین معنى را دارد .

    و وَلِىّ و وَالِى کسى را گویند که زِمام أمر دیگرى را به دست خود گیرد و عهده‏دار آن گردد .

    و وَلِىّ ، به کسى گویند که نصرت و کمک از ناحیه اوست .

    و نیز به کسى گفته مى‏شود که : تدبیر اُمور کند ، و تَمشِیَت به دست و به نظر او انجام گیرد ؛ و بر این أصل گفته مى‏شود : فلانٌ وَلِىّ الْمَرْأهِ ، یعنى نکاح آن زن به صلاحدید و به نظر اوست .

    و وَلِىّ دَم به کسى گویند که حقّ مطالبه دِیه را از قاتل یا از زخم زننده دارد.

    و سلطان ، ولىّ أمر رعیّت است و از همین باب است گفتار کُمَیْتِ شاعر در باره حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام : وَنِعْمَ وَلِىّ الأَمْرِ بَعْدَ وَلِیّهِ وَ مُنْتَجَعُ التّقْوَى وَنِعْمَ الْمُقَرّبُ (5) «أمیرالمؤمنین علىّ بن أبى طالب علیه السّلام ، خوب سلطان و کفیل أمر اُمّت بعد از سلطان أوّلش (رسول الله) بوده است ؛ و خوب دلیل و راهنماى تقوى و سَداد در بیابان خشک و بَیْدَاء جهالت ؛ و خوب نزدیک کننده اُمّت به خداوند متعال است.» طریحىّ در «مجمع البحرین» مطلب را إدامه مى‏دهد تا مى‏رسد به اینجا که مى‏گوید : در مورد آیه : إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللَهُ وَرَسُولُهُ وَ الّذِینَ ءَامَنُوا الّذِینَ یُقِیمُونَ الصّلَوهَ وَیُؤْتُونَ الزّکَوهَ وَ هُمْ رَ کِعُونَ (6) ؛ أبوعلىّ گفته است : معنىِ آیه این است که : «آن کسیکه متولّىِ تدبیر شما گردد ، و ولایت اُمور شما را بر عهده گیرد ، خداوند است ، و رسول خداوند ، و کسانى که صفات آنان اینطور باشد که إقامه نماز کنند ، و در حال رکوع نماز خود ، زکات بدهند.» آنگاه مطلب را إدامه داده تا اینکه گوید : و چنین نقل شده که جماعتى از أصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم در مسجد مدینه دور هم گرد آمدند و بعضى به بعض دیگر گفتند : اگر ما به این آیه کافر شویم ، به سائر آیات قرآن هم کافر شده‏ایم !

    و اگر به این آیه إیمان آوریم ، ما را به همان متن و مُفاد خود دعوت مى‏کند ؛ وَلَکِنّا نَتَوَلّى وَ لَانُطِیعُ عَلِیّا فِیمَا أَمَرَ ؛ فَنَزَلَتْ : «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَهِ ثُمّ یُنکِرُونَهَا» (7) .

    «ولیکن ما ولایت علىّ را قبول مى‏کنیم ؛ و أمّا در بارهَ آنچه که او أمر مى‏کند إطاعت او را نمى‏نمائیم ؛ پس این آیه نازل شد : نعمت خدا را مى‏شناسند ، و سپس آن نعمت را إنکار مى‏کنند.» و گفتار خداوند تعالى : النّبِىّ أَوْلَى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ (8) ، از حضرت باقر علیه السّلام وارد است که : این أولویّت پیامبر به مؤمنین از خود ایشان ، درباره أمر حکومت و إمارت نازل شده‏است ؛ و معنى آیه این مى‏شود که : پیغمبر نسبت به مردم از خود آنها به خودشان سزاوارتر است ؛ و بنابراین جائز است که پیامبر در صورت نیاز ، غلام و مملوکى را با وجود آنکه صاحبش به آن محتاج است ، از او بگیرد .

    و روى همین أصل روایتى وارد شده است که : النّبِىّ ـ صَلّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ ـ أَوْلَى بِکُلّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ ؛ وَ کَذَا عَلِىّ مِنْ بَعْدِهِ .

    «پیامبر سزاوارتر است به هر مؤمنى از خود آن مؤمن به خودش ؛ و نیز علىّ بن أبى طالب (علیه السّلام) پس از او اینچنین است.» و گفتار خداوند تعالى : وَلَمْ یَکُن لَهُ ُ وَلِىّ مِنَ الذّلّ (9) .

    «از براى خداوند وَلیّى از جهت ذلّت او نیست.» ولىّ به کسى گویند که قائم مقام و جانشین شخص باشد در اُمورى که اختصاص به او دارد ، و آن شخص به جهت عجز و ناتوانى قادر بر بجا آوردن آن اُمور نیست ؛ مانند ولىّ طفل و ولىّ مجنون .

    بناءً علیهَذا هر کس که ولىّ دارد ، نیازمند به اوست ؛ و چون خداوند غنىّ و بى نیاز است ، محال است که داراى ولىّ باشد ؛ و همچنین اگر آن ولىّ هم نیازمند به خدا باشد ، در اینجا دور لازم مى‏آید ، و اگر نیازمند نباشد شریک او خواهد بود ؛ و هر دو صورت محال است .

    ابن أثیر جَزَرى در «نهایه» گوید : از جمله أسماء خداوند تعالى وَلِىّ است ؛ یعنى ناصر و یارى کننده .

    و گفته شده است که : معنى آن متولّى إداره اُمور عالم و خلائق است که بر همه عالم قیام دارد .

    و از جمله أسماء خداوند والى است ، و آن به معنى مالک جمیع أشیاء و تصرّف کننده در آنهاست ؛ و گویا که وِلایت إشعار به تدبیر و قدرت و فعل دارد ؛ و تا وقتیکه تدبیر و قدرت و فعل با هم مجتمع نباشند اسم والى بر آن إطلاق نمى‏شود .

    تا آنکه گوید : و لفظ مَوْلَى در حدیث بسیار آمده است ؛ و آن اسمى است که بر جماعت کثیرى گفته مى‏شود ؛ و آن عبارت است از رَبّ (مربّى و صاحب اختیار) و مَالِک (صاحب مِلک) و سَیّد (آقا و بزرگوار) و مُنْعِم (نعمت بخشنده) و مُعْتِق (آزاد کننده) و نَاصِر (یارى کننده) و مُحِبّ (دوست دارنده) و تَابِع (پیروى کننده) و جَار (همسایه) و ابن عَمّ (پسر عمو) و حَلِیف (هم سوگند) و عَقِید (هم پیمان) و صِهْر (داماد) و عَبْد (غلام و بنده) و مُعْتَقْ (غلام یا کنیز آزاد شده) و مُنْعَمٌ عَلَیْهِ (نعمت بخشیده شده) ؛ و بسیارى از این معانى در حدیث آمده‏است ، پس لفظ مَوْلَى در هر حدیث ، به آن معنى که آن حدیث اقتضاء دارد نسبت داده میشود .

    و هر کس که متصدّى أمرى گردد و یا قیام بر آن کند آن کس مَوْلَى و وَلِىّ آن أمر خواهد بود .

    اینها مطالبى بود که از «نهایه» ابن أثیر نقل شد .

    زَبیدى در «تاج العروس» مى‏گوید : وَلِىّ معانى بسیار دارد ؛ بعضى از آنها مُحِبّ است ، و آن ضدّ دشمن است ؛ و آن اسم است از مادّه وَالَاهُ یعنى او را دوست داشت ؛ و بعضى از آنها صَدِیق است ، و بعضى از آن معانى نصیر است از مادّه وَالَاهُ یعنى یارى کرد او را .

    وَ وَلِىَ الشّىْ‏ءَ ، وَ وَلِىَ عَلَیْهِ ، وِلَایَهً وَ وَلَایَهً ، با کسره و فتحه است ؛ و یا آنکه با فتحه مصدر و با کسره اسم است ، مثل : إمارَتْ و نِقابَتْ ، چون اسم است براى آن أمرى که متولّى آن شده‏اى ، و بر انجام آن قیام نموده‏اى .

    و بنابراین چون معنى مصدرى را إراده کنند ، فتحه مى‏دهند ؛ و بر این گفتار ، سیبویه تصریح کرده‏است .

    و گفته شده است که : وِلایت با کسره ، خِطّه و إمَارَت است ؛ و بر این گفتار در «مُحْکَم» تصریح کرده است که همانند إمارَتْ است .

    و ابن سِکّیت گفته است : وِلایت با کسره به معنى سلطان است .

    و پس از آنکه ـ همانطور که ذکر کردیم ـ معانى مختلفى براى مَوْلَى ذکر مى‏کند مى‏گوید : همچنین مَوْلَى و وَلِىّ : الّذِى یَلِى عَلَیْکَ أمْرَکَ ؛ یعنى آن کسیکه به عنوان تسلّط و برترى ، اُمور تو را عهده‏دار و متکفّل گردیده است .

    و مَوْلَى و وَلِىّ هر دو به معنىِ واحد هستند ؛ و از همین قبیل است حدیثى که وارد شده‏است : أَیّمَا امْرَأَهٍ نَکَحَتْ بِغَیْرِ إذْنِ مَوْلَاهَا ، و بعضى همین حدیث را روایت کرده‏اند که : أَیّمَا امْرَأَهٍ نَکَحَتْ بِغَیْرِ إذْنِ وَلِیّهَا .

    (از اینجا استفاده مى‏شود که مَوْلَى و وَلىّ یک معنى دارند.) تا مى‏رسد به اینجا که مى‏گوید : و از جمله معانى ولىّ که در أسماء خداوند تعالى آمده است ، ناصر است ؛ و گفته شده : الْمُتَوَلّى لِاُمُورِ الْعَالَمِ القَآئِمُ بِهَا ؛ یعنى متولّى و عهده‏دار و صاحب اختیار اُمور عالم بوده و بر همه عالم قیام دارد ، و بر آن اُمور متمکّن است .

    و گفته شده که : معنى ولىّ در اینجا والى است .

    وَ هُوَ مَالِکُ الأشْیَآءِ جَمِیعِهَا المُتَصَرّفُ فِیهَا ، یعنى خداوند مالک همه چیزهاست بطور کلّىّ ، و تصرّف کننده در آنهاست بطور عموم .

    آنگاه مى‏گوید : و ابن أثیر گفته است : مثل آنکه وَلایت دلالت بر تدبیر در اُمور و قدرت بر آنها و بجا آوردن آنها را دارد ، و تا هنگامى که این معانى سه گانه (تدبیر و قدرت و فعل ) با یکدیگر مجتمع نشوند إطلاق لفظ والى در آنجا آزاد و رها نیست .

    و در «لسان العرب» آنچه را که ما از «نهایه» و «تاج العروس» نقل کردیم بعینه آورده است ، و لذا از تکرار آن خود دارى مى‏نمائیم .

    راغب اصفهانىّ در «مفردات» گوید : الْوَلَآءُ و التّوَالِى أنْ یَحْصُلَ شَیْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولًا لَیْسَ بَیْنَهُمَا مَا لَیْسَ مِنْهُمَا .

    «وَلَاء و توَالى بمعنى آن است که : دو چیز یا بیشتر طورى با همدیگر قرار گیرند که چیزى غیر از خود آنها در میانشان وجود نداشته باشد.» و بدین مناسبت وَلَاء و توَالِى را براى قُرب مکانى و قرب نَسَبى ، و قرب دینى ، و قرب صداقت و دوستى و قرب نصرت و یارى ، و قرب اعتقادى استعاره مى‏آورند .

    و وِلایت با کسره به معنىِ نُصرت ، و وَلایت با فتحه به معنى متولّى شدن در اُمور است ؛ و گفته شده : وِلایت و وَلایت همانند دِلالت و دَلالت هستند ، و حقیقت آن متولّى شدن بر أمر است .

    و هر یک از وَلّى و مَوْلَى ، در این معنى استعمال مى‏شوند ، و بنابراین در معنى فاعلى مُوالِى و در معنى مفعولى مُوَالَى گفته مى‏شود .

    وَلىّ بر وزن قَتِیل هم به معنى اسم فاعل «قاتل» و هم به معنى اسم مفعول «مَقتول» مى‏آید .

    به مؤمن وَلِىّ اللَه گفته مى‏شود ؛ و لیکن مَوْلَى اللَه وارد نشده‏است .

    و گاه گفته مى‏شود : اللَهُ تَعَالَى وَلِىّ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَوْلَاهُمْ .

    «خداوند متعال ، ولىّ مؤمنان و مولاى ایشان است.» أمّا از نوع أوّل که به معنى فاعل باشد این آیات است : اللَهُ وَلِىّ الّذِینَ ءَامَنُوا (10) .

    «خداوند ولىّ کسانى است که إیمان آوردند.» إنّ وَلِِّىَ اللَهُ (11) .

    «بدرستى که ولىّ من خداست.» وَاللَهُ وَلِىّ الْمُؤْمِنِینَ (12) .

    «خداوند ولىّ مؤمنان است.» ذَ لِکَ بِأَنّ اللَه مَوْلَى الّذِینَ ءَامَنُوا (13) .

    «و این بعلّت آنست که : خداوند مولاى آن کسانى است که إیمان آوردند.» نِعْمَ الْمَوْلَى‏ وَ نِعْمَ النّصِیرُ (14) .

    «خداوند خوب مولائى و خوب یارى کننده‏اى است.» وَاعْتَصِمُوا بِاللَهِ هُوَ مَوْلَبکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى‏ (15) .

    «خود را در عصمت و مَصُونیّت خدا در آورید ؛ زیرا که او مولاى شماست ؛ و خوب مولائى است.» قُلْ یَأَیّهَا الّذینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنّکُمْ أَوْلِیَآءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنّوُا الْمَوْتَ (16) .

    «بگو (اى پیغمبر) : اى کسانیکه طریقه یَهودیّت را اتّخاذ کرده‏اید ، اگر چنین مى‏پندارید که شما أولیائى براى خدا هستید غیر از مردم ، پس تمنّاى مرگ کنید.» وَ إِن تَظَهَرَا عَلَیْهِ فَإِنّ اللَه هُوَ مَوْلَبهُ (17) .

    «یعنى اگر آن دو زن (عائشه و حَفْصَه) علیه پیغمبر مُعین و همکار هم گردند ، پس بدرستى که خداوند مولاى پیغمبر است.» ثُمّ رُدّوا إِلَى اللَهِ مَوْلَبهُمُ الْحَقّ (18) .

    «و پس از آن به سوى خداوند که مولاى حقّ ایشان است باز گردانیده مى‏شوند.» اینها آیاتى است که راغب إصفهانىّ در «مفردات» بعنوان شاهد بر اینکه وَلِىّ و مَوْلَى در آنها به معنى اسم فاعل مى‏باشد ذکر نموده و سپس گفته است : و وَالِى که در گفتار خداوند آمده است : وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ (19) .

    «از براى ایشان غیر از خدا هیچ والى‏اى نیست.» به معنىِ وَلىّ مى‏باشد ؛ یعنى ایشان غیر از خدا هیچ ولِیِّى ندارند .

    سپس راغب ، بسیارى از آیات قرآن را که در آنها نام وَلِىّ برده شده ، و نفى ولایت از غیر خدا نموده است ، و نهى از اتّخاذ ولایت یهود و نصارَى ، و ولایت دشمنان خدا کرده ، و بسیارى از آیاتى که در آنها مشتقّات این مادّه ذکر شده‏است ، بیان کرده و معنى مناسب آنها را ذکر نموده ، و در این معانى مطلب را توسعه و گسترش داده است .

    بارى ما در اینجا آنچه لازم بود از کتب لغت در باره معنىِ ولایت و مشتقّات آن آوردیم ، تا خبیرِ بصیر ، بر خصوصیّات معانى و موارد استعمال آنها مطّلع گردد ، و با تأمّل و تدبّر بدست آورد که : تمام این معانى مختلفى را که براى وَلایت و وَلِىّ ، و مَوْلى ، و غیرها نموده‏اند ـ چنانکه در «تاج العروس» گوید : معانى ولىّ به بیست و یک قسم مى‏رسد ـ همه و همه راجع به یک معنى واحدى است که آن ، أصل و ریشه معنىِ ولایت است ، و بقیّه معانى آن نیز با استعاره از آن معنى آورده شده است .

    و بعبارهٍ اُخرى : أصل معنى ولایت در همه این موارد استعمال ، محفوظ است ، غایه الأمر بمناسبت جهتى از جهات ، آن معنى أصل را با ضمیمه خصوصیّتى که در مورد استعمال در نظر گرفته‏اند ملاحظه نموده‏اند و آن أصل همان معنائى است که راغب در «مفردات» ذکر نموده است ؛ آنجا که در مادّه «وَلْىْ» گوید : الْوَلَآءُ وَالتّوَالِى أنْ یَحْصُلَ شَیْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولًا لَیْسَ بَیْنَهُمَا مَا لَیْسَ مِنْهُمَا .

    «ولاء و توالى عبارت است از آنکه : دو چیز یا بیشتر طورى با همدیگر متّحد بشوند که چیزى غیر از خود آنها در میانشان وجود نداشته باشد.» به این معنى که : بین آنها هیچگونه حجاب و مانع و فاصله و جدائى و غیریّت و بینونت نباشد ، بطوریکه اگر فرض شود چیزى بین آن دو وجود داشته باشد ، از خود آنها باشد ؛ نه از غیر آنها .

    مثلاً مقام وحدانیّت و یگانگى که بین بنده و پروردگارش پیدا مى‏شود که هیچگونه حجاب و پرده‏اى در هیچ یک از مراحل : طبع و مثال و نفس و روح و سرّ نبوده باشد ، این را وَلایت گویند .

    و مقام یگانگى که بین حبیب و محبوب ، و عاشق و معشوق ، و ذاکر و مذکور ، و طالب و مطلوب پیدا شود بطوریکه أبداً به هیچ وجه من الوجوه جدائى نبوده باشد ، آنرا وَلایت گویند .

    و بر این أساس خداوند تعالى ولىّ تمام موجودات است در عالم تکوین بطور مطلق ، و همه موجودات نیز ـ بدون استثناء ـ تکویناً ولىّ خدا هستند ، زیرا بین خدا که ربّ است و بین موجودات که مربوبند ، حجاب و فاصله‏اى وجود ندارد مگر آنکه آن حجاب از خود آنهاست .

    و أمّا در عالم تشریع و عرفان، ولایت حقّ اختصاص به کسانى دارد که از مراحل شرک خفىّ بطور کلّى عبور کرده ، و از همه حجابهاى نفسانىّ گذشته ، و در نقطه أصلى و حقیقت عبودیّت قرار گرفته‏اند .

    و بر همین میزان است که به هریک از دو طرف نسبت و إضافه ولىّ گویند ؛ یعنى بینونت و غیریّت به کلّى از بین رفته و هُو هُوِیّت پیدا شده است .

    خدا ولىّ مؤمن است و مؤمن هم ولىّ خداست .

    به مؤمن وَلِىّ‏اللَه مى‏گوئیم که جمع آن أوْلِیَاءُ اللَه است و خداوند هم ولىّ آنهاست : اللَهُ وَلِىّ الّذِینَ ءَامَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظّلُمَتِ إِلَى النّورِ (20) .

    وَلِىّ در اینجا بتمام معنى الکلمه بین مؤمن و پروردگار به یک عنایت استعمال مى‏شود .

    و این است حقیقت معنى وَلَایَت !

    و از اینجا بدست میآوریم که : أوّلاً : در ولِىّ به معنى مفعول ، تمام آثار و خصوصیات وَلِىّ به معنى فاعل مشهود مى‏باشد و چون آئینه بدون مختصر خودنمائى و مثل آب صاف ، و مانند شیشه بدون اندک خودنمائى ، تمام چهره صاحب صورت را در خود منعکس مى‏کند .

    ثانیاً : تمام مشتقّاتى که از وَلِىّ آمده است ، و تمام معانى‏اى که براى آن ذکر شده است ، همه بر این أساس و روى این میزان است ؛ چون لازمه ولایت قُرب است ، و قرب هم داراى أنواع و أشکال مختلفى است که در هر یک از مظاهِر قرب و نزدیکى بتمام معنى کلمه ، آن حقیقت ولایت ، با لحاظ این خصوصیّت قرب ملاحظه شده است .

    و علیهذا صحیح نیست که بگوئیم : وَلَایَتْ و وَلِىّ و مَوْلَى و سائر مشتقّات آنها که در معانى مختلفه استعمال مى‏شوند ، بنحو اشتراک لفظى است؛ نه ، چنین نیست .

    بلکه بنحو اشتراک معنوىّ و استعمال لفظ در همان معنىِ واحد است که بواسطه قرینه مقامیّه و یا مقالیّه ، یک نوع خصوصیّت قُرب و نزدیکى از آن معنىِ عامّ در نظر گرفته شده ؛ و این گونه استعمال در همه موارد استعمال حقیقت است .

    و روى این گفتار هر جا که لفظ وَلَایَت یا وَلِىّ یا مَوْلَى و غیر آنها را یافتیم ، و قرینه اى بخصوص نبود که دلالت بر خصوص یکى از مصادیق آن کند ، باید همان معنى کلّى را بدون هیچ قیدى در نظر بگیریم و آنرا مُراد و معنى لفظ بدانیم .

    مثلاً اگر گفته شد : وَلایت از آنِ خداست ، باید گفت : مراد ، مَعِیّت خداوند با همه موجودات است .

    و اگر گفته شد : فلان کس به مقام ولایت رسیده است ، باید گفت : مراد آن است که : در مراحل سیر و سلوک و عرفان و شهود إلهىّ ، به مرحله‏اى رسیده است که هیچیک از حُجُب نفسانیّه بین او و حضرت حقّ وجود ندارد ، و تمام شوائب فرعونیّت و ربوبیّت در وجود او مُضْمَحِلّ گردیده ، و به مقام عبودیّت مطلقه ، و بندگى مَحضه حضرت حق ـ جلّ و عَلاَ ـ نائل گردیده است .

    بارى از این بیانى که نمودیم معلوم مى‏شود که : هر جا که وَلَایَت یا وَلىّ استعمال مى‏شود ، یک نوع جنبه اتّحاد و وحدتى بین دو چیز وجود دارد که بر آن أصل ، این لفظ را مى‏آورند و استعمال میکنند .

    مثلاً نسبتى که بین مالک و مملوک است و آن نسبت ، آن دو را به هم دوخته و پیوند زده است ، باعث مى‏شود که به هر یک از آنها وَلِىّ گویند .

    و نسبتى که بین آقا و غلام اوست ، اینچنین است ؛ و نسبتى که بین مُنْعِمْ و مُنْعَمٌ عَلَیْه (نعمت دهنده و نعمت داده شده) موجود است هر دو را در تحت عنوان خاصّى قرار داده است ، لذا به هر یک از آن دو وَلِىّ گویند ؛ و نسبتى که بین مُعْتِق و مُعْتَق (آقاى آزاد کننده و بنده آزاد شده) موجود است این عنوان را در پى دارد ؛ نسبتى که بین دو نفر حَلیف (هم سوگند) و دو نفر عَقید (هم پیمان و هم عهد) موجود است ، و نسبتى که بین حَبیب و مُحِبّ است نیز از این قبیل است ، و صِهْر (داماد) را نیز وَلِىّ گویند، زیرا بواسطه قرابت و خویشاوندیى که پیدا کرده است ، در بسیارى از اُمور ، جزو خانواده شده است ؛ ابن عمّ (پسر عمو) را وَلِىّ گویند ، چون جزء أفراد عاقله است ، و دیه خطائى بر عهده اوست ؛ و نیز در بسیارى از موارد ، حکم برادر را دارد و مُعین و یاور إنسان است .

    و هر جا که قرینه خاصّى براى إراده یکى از این معانى بود ، باید لفظ را حمل بر آن کنیم ؛ و گر نه همان معنى ولایت عامّ بدون قرینه ، متبادر به ذهن مى‏گردد ؛ و همان معنى ، مرادِ گوینده کلام است .

    و معلوم است که مالکیّت در تدبیر ، و تکفّل اُمور و عهده دار شدن أحکام و مسائل مُوَلّى علَیه ، لازمه و نتیجه حاصله از ولایت است ، نه أصل حقیقت و معنى مطابقى آن .

    و هر جا که أحیاناً دیده شود ولایت را به حکومت و إمارت و سلطان و مراقبت و پاسدارى و نگهبانى تفسیر مى‏کنند ، تفسیر به لوازم معنى نموده‏اند ؛ نه بیان معنى حقیقى و واقعى آن .

    و بر همین وَتِیره ، استاد گرامى ما : حضرت آیه الحقّ و العرفان ، و سند العلم و الإیقان مرحوم آیه الله طباطبائىّ ـ أفَاضَ اللَهُ عَلَیْنَا مِنْ بَرَکَاتِ تُرْبَتِهِ وَ نَفْسِهِ ـ کلمه ولایت را در رساله «الْوِلَایه» (21) و در «المیزان» تفسیر فرموده‏اند .

    اُستاد ما در رساله «الولایه» که از نفائس کتب ایشان و از رساله‏هاى بسیار ذى قیمت و خیلى پر محتوى است ، مَمْشاى خود را بر این أساس قرار داده و فرموده‏اند : الْوَلَایَهُ هِىَ الْکَمَالُ الأخِیرُ الحَقِیقِىّ لِلإنْسَانِ ، وَ إنّهَا الْغَرَضُ الْأخِیرُ مِنْ تَشْرِیعِ الشّرِیعَهِ الْحَقّهِ الْإلَهِیّهِ (22) .

    «ولایت آخرین درجه کمال إنسان ، و آخرین منظور و مقصود از تشریع شریعت خداوندى است .» و در تفسیر «المیزان» فرموده‏اند : گرچه براى ولایت معانى بسیارى ذکر کرده‏اند ، وَلَکِنّ الْأصْلَ فِى مَعنَاهَا ارْتِفَاعُ الْوَاسِطَهِ الْحَآئِلَهِ بَیْنَ الشّیْئَیْنِ بِحَیْثُ لَایَکُونُ بَیْنَهُمَا مَا لَیْسَ مِنْهُمَا (23) .

    «و لیکن أصل در معنى آن ، برداشته شدن آن واسطه‏اى است که بین دو چیز حائل شده باشد ، بطوریکه بین آن دو چیز غیر از آن دو باقى نماند.» و سپس براى نزدیکى چیزى به چیز دیگرى به أنحاء وجوه قرب و نزدیکى استعاره آورده‏اند ، همچون قُرب نَسَبى و مکانى و قرب منزلتى و صداقت و غیرذلک .

    و به همین مناسبت به هریک از دو طرف وَلایت ، وَلِىّ گفته مى‏شود ؛ بالأخصّ بجهت آنکه هر یک از آن دو ، نسبت به دیگرى حالتى از قرب را دارد که غیر او ندارد .

    و بنابراین ، خداوند سبحانه وَلِىّ بنده مؤمن خود است ؛ بعلّت آنکه اُمور او را زیر نظر دارد و شؤون او را تدبیر مى‏کند ، و او را در صراط مستقیم هدایت مى‏فرماید ؛ و او را در اُمورى که سزاوار اوست أمر مى‏کند ، و از اُمورى که سزاوار او نیست نهى مى‏نماید ؛ و در دنیا و آخرت او را نصرت و یارى مى‏کند .

    و مؤمن حقیقىّ و واقعىّ نیز وَلِىّ پروردگارش مى‏باشد ؛ زیرا که خود را در أوامر و نواهى او تحت ولایت او در مى‏آورد ؛ و نیز در جمیع برکات معنویّه از هدایت و توفیق و تأیید و تسدید و آنچه در پى دارند از مکرّم داشتن بواسطه ارتقاء درجه به بهشت و مقام رضوان خدا ، در تحت ولایت و پذیرش خداوندِ خود است .

    و بنابراین أولیاء خداوند ـ بهرحال ـ آن افرادى هستند که به این درجه از مقام قرب رسیده باشند .

    أولیاء خدا خصوص مؤمنانى هستند که خداوند در حیات معنوى و زندگى جاودانى ، خود را ولىّ ایشان مى‏شمرد و متولّى اُمور ایشان مى‏گردد ، و مى‏گوید : وَاللَهُ وَلِىّ الْمُؤْمِنِینَ (24) .

    «و خدا ولىّ مؤمنان است.» اینها مطالبى بود که از تفسیر « المیزان » و اجمالاً از رساله «الولایه» نقل شد .

    و از اینجا استفاده مى‏شود که : حضرت علّامه نیز وَلِىّ را در همان معنىِ واحدى که راغب اصفهانى اختیار کرده ، اختیار کرده‏اند که : دو چیز با همدیگر آنطور متّحد و یگانه بشوند که تمام حجابها از بین برود ، و غیر از ذات و وجود آنها هیچ فاصله و بینونیّتى بین آنها نباشد ، بطورى که هر چه بین آنها باشد از خودشان باشد .

    و بنابراین ، معانىِ ولایتى که در قرآن آمده : از نصرت و یارى و محبّت و سائر اشتقاقات ، همه به این أصل بر مى‏گردد .

    و کمال حقیقى إنسان هم که ولایت است : «هُنَالِکَ الْوَلَیَهُ لِلّهِ الْحَقّ هُوَ خَیرٌ ثَوَابًا وَ خَیْرٌ عُقْبًا» (25) همین است که مؤمن مى‏رسد به جائى که بین او و بین پروردگار به هیچ وجه من الوجوه فاصله و حجابى نیست غیر از ذات خودِ إنسان و ذات پروردگار ؛ و تمام حجابها از بین رفته و تمام شوائب دوئیّت و غیریّت همه از بین رفته ؛ و إنسان مانده است و پروردگار ، و آنجاست که هُو هُویّت پیدا شده ، و این دعا : بَیْنِى وَبَیْنَکَ إنّیّى یُنَازِعُنِى فَارْفَعْ بِلُطْفِکَ إنّیّى مِنَ الْبَیْنِ (26) مستجاب شده‏است ؛ و این یک مقام بسیار عالى است که إن شآء الله شاید ذکر شود که تمام أنبیائى که به درجه عالى إخلاص رسیدند ، بواسطه همین ولایت است و شرافت و قدر و قیمت أئمّه هم بواسطه همین مسأله ولایت است ؛ و مؤمن خالص هم که مورد نظر پروردگار قرار مى‏گیرد بواسطه رسیدن اوست به همین مقام ولایت .

    این إجمال مسائلى بود که امروز درباره معنى لغوى ولایت بحث کردیم (27) .

    إن شآءالله با توفیق و تأیید پروردگار در روزهاى بعد وارد مى‏شویم در مصادیق آن ، از ولایت پیغمبر و أئمّه و فقهائى که در زمان غیبت داراى این سِمَت هستند

کلمات کلیدی: ولایت

امام رحمه الله در ابتدای بحث ولایت فقیه خود، با اشاره به اینکه «ولایت فقیه‏» از موضوعهایی است که تصور آن موجب تصدیق می‏شود و احتیاجی به دلیل و برهان ندارد، اوضاع سیاسی - اجتماعی آن روز مسلمانان و حوزه‏های علمیه را مطرح می‏کنند که موجب شده بر «ولایت فقیه‏» علی رغم بدیهی بودن، برهان اقامه می‏کنیم. (1) توضیح این امر خیلی ساده است و امام رحمه الله در شرایطی می‏خواست این بحث را مطرح ...

ولايت فقيه ولايت فقيه به معني سرپرستي فقيه و جامع الشرايط در عصر غيبت است. برخي از شيعيان اعتقاد دارند در عصر غيبت کبري که مردم از حضور امام معصوم در جامعه انساني و راهبري او در عرصه‌هاي گوناگون همانند معرفت، حکومت و قضاوت محرومند، فقيه عادل داراي ش

مقدمه: خدايا ، بارالها ، اي سزاوار ثناي خويش و اي شکوه کننده عطاي خويش و اي شيرين نمايند? بلاي خويش، بنده به ذات خود از ثناي تو عاجز ، و عقل خود از شناخت منت تو عاجز، و به توان خود از سزاي تو عاجز، کريما تو آني که خود گفتي و من ثناي تو نتوانم شمرد.

ولايت فقيه استمرار ولايت نبي (ص ) : ولايت فقيه از همان ابتدا که پيامبر (ص ) حکومت اسلامي را بنا نهاد آغاز شده است، به فرموده حضرت علي (ع) امير مومنان که توصيه کرده اند : قبل از انجام هر کاري از ميان خود رهبري را انتخاب نماييد سپس عمل کنيد ... در زم

امام رحمه الله در ابتداي بحث ولايت فقيه خود، با اشاره به اينکه «ولايت فقيه‏» از موضوعهايي است که تصور آن موجب تصديق مي‏شود و احتياجي به دليل و برهان ندارد، اوضاع سياسي - اجتماعي آن روز مسلمانان و حوزه‏هاي علميه را مطرح مي‏کنند که موجب شده بر «ولايت

متن‌ روايت‌ کميل‌ از «نهج‌ البلاغه‌» سيّد رضيّ رحمه‌ الله‌ عليه‌ و شرح‌ فقرات‌ آن‌ بطور اختصار: يکي‌ از أدلّه‌ ولايت‌ فقيه‌ که‌ هم‌ از جهت‌ سند و هم‌ از جهت‌ دلالت‌ مي‌توان‌ آنرا معتبرترين‌ و قوي‌ترين‌ دليل‌ بر ولايت‌ فقيه‌ گرفت‌، روايت‌ سيّد رضيّ

سه نظريه «نظارت فقيه، وکالت فقيه و جواز تصرف فقيه‏» به عنوان نظريه‏هاى جايگزين نظريه ولايت فقيه مطرح شده‏اند که در اين فصل به بررسى اين نظريه‏ها مى‏پردازيم: طرح نظريه «نظارت فقيه‏» خلاصه استدلالهاى مدافعين اين نظريه را مى‏توان در چهار محور خلاصه ک

ولايت فقيه مقدمه مساله «ولايت فقيه‏»، يکى از مهم‏ترين مسائل جامعه اسلامى است که بحث و گفتگو درباره آن، از دو جهت ضرورى مى‏باشد: اول آنکه ولايت فقيه سنگ‏بناى نظام جمهورى اسلامى است و بر هر فرد مسلمان و انقلابى لازم است اين اصل اساسى را خوب بشناسد و

انما وليکم الله و رسوله و الذين امنوا يقيمون الصلوه و يوتون الزکوه و هم رکعون . آيه 55 سوره مبارکه مائده . ولي شما تنها خدا و پيامبر او ست و کساني که ايمان آورده اند همان کساني که نماز زا بر پا مي دارند در حال رکوع زکات مي دهند . در اين پژوهش با ا

نظريه ولايت فقيه ولايت فقيه پايه? جمهوري اسلامي ايران است، هرچند در سال ???? که ???? درصد از شرکت‌کنندگان در همه پرسي‌ي گزينش نوع حکومت به جمهوري اسلامي راي دادند، ولايت فقيه به مفهوم کنوني‌ي آن براي بسياري شناخته‌شده نبود. به باور برخي شيعيان در زم

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول