در أخبار از موضوع ولایت ، بحث بسیار زیادى شده است ؛ بلکه اُصولاً باید گفت : ولایت ، تشکیل دهنده مکتب تشیّع است ؛ و أصل مکتب تشیّع بر همین أساس پایه گذارى شده ، و آیات قرآن و أخبار در این مسأله بسیار زیاد است .
اینک بحث ما در امروز إن شآء الله فقط در معنى لُغوى وَلَایَت است ؛ که ولایت در لغت به چه معنى آمده است ؟
و مقصود از ولایت در آیات شریفه چه مىباشد؟
یا روایاتى که در آن ، لفظ ولایت یا مُشتقّات آن استعمال شدهاند ، چه معنى دارند ؟
سپس یک یک از مصادیق ولایت ، و پیاده کردن معنى لغوى آن را در جامعههاى إسلامى از زمان نزول قرآن تا بحال مورد بررسى قرار مىدهیم .
بعضى خیال کردهاند که وَلَایَت معانى مختلفى دارد ؛ مثلاً گفتهاند : یکى از معانى آن نُصرت است ؛ إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللَهُ وَ رَسُولُهُ (2) یعنى ناصر شما خداست و رسول خدا ؛ یا اینکه گفتهاند : به معنى مُحبّ است ؛ یا به معنى آزاد کننده ، یا آزاد شده است ؛ یا أقوامى که با إنسان نزدیکى دارند (نزدیکى نَسَبى ، یا زمانى ، یا مکانى) یا دو نفرى که با همدیگر شرکت مىکنند هر کدام را ولىّ دیگرى مىگویند .
و خلاصه در کتب لغت معانى مختلفى ذکر کردهاند بطوریکه در «تاج العروس» بیست و یک معنى براى ولایت بیان مىکند ، و شواهدش را ذکر مىنماید .
حال ما ببینیم آیا واقعاً همینطور است ؟
و این معانى ، معانى مختلفى است براى ولایت ؟
یعنى واضع لغت ، بنحو اشتراک لفظىّ این لفظ را در این معانى مختلف با وضع هاى مختلف وضع کردهاست ؟
یا اینکه نه ؛ اینطور نیست ؛ بلکه : معنى ولایت یک معنى واحدى است ، و در تمام این موارد با عنایت و قرینهاى استعمال شدهاست ؟
بعبارت دیگر : استعمال آن در مصادیق مختلفه غیر موضوعٌ لَه آن مجازىّ مىباشد ؟
یا اینکه نه ؟
أصلاً این هم نیست ؛ بلکه وَلَایَت داراى یک معنىِ واحد است ؛ و در تمام این مصادیق و معانى و موارد همان معنى که واضع لغت در نظر گرفته است ، همان مورد نظر بودهاست منتهى به عنوان خصوصیّت مورد ، مصادیق مختلفى پیدا کردهاست ، و آنچه که مَحَطّ نظر استعمال است همان معنىِ وضعِ أوّلىّ است ، که این معنىِ اشتراک معنوى مىباشد .
و بنابراین وَلَایَت یک معنى بیشتر ندارد ؛ و در تمام این مصادیقى که بزرگان از أهل لغت ذکر کردهاند ، همان معنى أوّلش مورد نظر و عنایت است ؛ و به عنوان خروج از معنى لغوى و وضعىّ ، یا به عنوان تعدّد وضع ، یا به عنوان اشتراک و کثرت استعمال ؛ هیچکدام از اینها نیست .
در کتب لغت راجع به معنى ولایت بحثهاى مفصّلى آمدهاست ، ولى آنچه را که ما امروز در صدد بیان آن هستیم ، از چند کتاب تجاوز نمىکند : «مصباح المُنیر» ، «صحاح اللغه» ، «تاج العروس» و «لسان العرب» که کتابهاى ارزشمندى در لغت محسوب مىشوند ؛ بخصوص از سه کتاب «صحاح» و «لسان» و «مصباح» که مرحوم آیه الله بروجردى به آنها اتّکاء داشتند ، و همیشه در دسترس ایشان بود و مورد مطالعه قرار مىدادند .
و البته از بعضى لغتهاى دیگر مانند : «نهایه» ابن أثیر و «مَجمَع البحرَین» و «مُفردات» راغب هم مطالبى إن شآءالله ذکر مىکنیم .
در کتب لغت راجع به معنى ولایت بحثهاى مفصّلى آمدهاست ، ولى آنچه را که ما امروز در صدد بیان آن هستیم ، از چند کتاب تجاوز نمىکند : «مصباح المُنیر» ، «صحاح اللغه» ، «تاج العروس» و «لسان العرب» که کتابهاى ارزشمندى در لغت محسوب مىشوند ؛ بخصوص از سه کتاب «صحاح» و «لسان» و «مصباح» که مرحوم آیه الله بروجردى به آنها اتّکاء داشتند ، و همیشه در دسترس ایشان بود و مورد مطالعه قرار مىدادند .
و البته از بعضى لغتهاى دیگر مانند : «نهایه» ابن أثیر و «مَجمَع البحرَین» و «مُفردات» راغب هم مطالبى إن شآءالله ذکر مىکنیم .
کلمه وِلَایَت که مصدر یا اسم مصدر است با بسیارى از اشتقاقات آن همچون : وَلِىّ و مَوْلَى و والِى و أوْلیاء و مَوَالِى و أوْلَى و تَوَلّى و وَلایت و غیرها در قرآن مجید وارد شدهاست .
و أمّا معنى لغوى آن : در «مصباح المُنیر» گوید : الْوَلْىُ مِثْلُ فَلْسٍ ، به معنىِ قُرب است ؛ و در آن دو لغت است : أوّل : وَلِیَهُ ، یَلِیهِ ؛ با دو کسره از باب حَسِبَ ، یَحْسِبُ ؛ دوّم : وَلَاهُ ، یَلِیهِ ؛ از باب وَعَدَ ، یَعِدُ ؛ ولیکن لغت دوّم استعمالش کمتر است .
و وَلِیتُ عَلَى الصّبىّ وَ الْمَرْأهِ ، یعنى من بر طفل و زن ولایت پیدا کردم ؛ و فاعل آن والٍ است و جمع آن وُلَاهٌ ؛ و زَن و طفل را مُوَلّى علیه گویند .
و وِلایت و وَلایت با کسره و فتحه به معنىِ نصرت است .
و اسْتَوْلَى عَلَیْهِ یعنى بر او غالب شد و بر او تمکّن یافت .
در «صحاح اللغه» گوید : الْوَلْىُ به معنىِ قُرب و نزدیک شدن است ؛ گفته مىشود : تَباعَدَ بَعْدَ وَلْىٍ ، یعنى بعد از نزدیکى دورى کرد ؛ و کُلْ مِمّا یَلِیکَ ، أىْ مِمّا یُقارِبُکَ .
یعنى از آنچه نزدیک تو است بخور .
مطلب را إدامه مىدهد تا مىرسد به اینجا که مىگوید : وَلِىّ ضدّ دشمن است ؛ و از همین معنى تَوَلّى استعمال شدهاست ؛ و مَوْلَى به آزادکننده ، و آزاد شده ، و پسر عمو ، و یارى کننده ، و همسایه گویند ؛ و وَلِىّ به داماد گویند ؛ و کُلّ مَنْ وَلِىَ أمْرَ وَاحِدٍ فَهُوَ وَلِیّهُ ؛ یعنى هرکس أمر کسى را متکفّل گردد و از عهده انجام آن برآید ولىّ او خواهد بود .
باز مطلب را إدامه مىدهد تا اینکه مىگوید : و وِلایت با کَسره واو به معنىِ سلطان است ؛ و وِلایت و وَلایت با کسره و فتحه به معنىِ نصرت است .
و سیبویه گفته است : وَلایَت با فتحه مصدر است و با کسره اسم مصدر ؛ مثل : أمارت و إمارت و نَقابت و نِقابت .
چون اسم است براى آن چیزى که تو بر آن ولایت دارى ؛ و چون بخواهند معنى ِ مصدرى را إراده کنند فتحه مىدهند .
طُرَیْحىّ در «مجمع البحرین» گوید : إِنّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَ هِیمَ (3) یعنى أحَقّهُمْ بِهِ وَ أقْرَبَهُمْ مِنْهُ ؛ مِنَ الْوَلْىِ وَ هُوَ الْقُرْبُ .
معنىِ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْرَ هِیمَ «نزدیکترین مردم به إبراهیم» أحقّیّت اوست به او ، و نزدیکتر بودن اوست از سائر مردم به آن حضرت ؛ زیرا از مادّه وَلْىْ است که به معنىِ قرب مىباشد ؛ و وَلایت در گفتار خداوند تعالى : هُنَالِکَ الْوَلَیَهُ لِلّهِ الْحَقّ (4) ؛ با فتحه آمده که به معنى ربوبیّت است ؛ یعنى در آن روز همگى در تحت ولایت خدا در مىآیند ، و به او إیمان مىآورند ، و از آنچه در دنیا پرستیدهاند بیزارى مىجویند .
و وَلَایَت با فتحه به معنى مَحبّت و با کسره به معنى تَولِیَت و سلطان است ؛ و از ابن سِکّیت وارد شده که : وِلآء با کسره نیز همین معنى را دارد .
و وَلِىّ و وَالِى کسى را گویند که زِمام أمر دیگرى را به دست خود گیرد و عهدهدار آن گردد .
و وَلِىّ ، به کسى گویند که نصرت و کمک از ناحیه اوست .
و نیز به کسى گفته مىشود که : تدبیر اُمور کند ، و تَمشِیَت به دست و به نظر او انجام گیرد ؛ و بر این أصل گفته مىشود : فلانٌ وَلِىّ الْمَرْأهِ ، یعنى نکاح آن زن به صلاحدید و به نظر اوست .
و وَلِىّ دَم به کسى گویند که حقّ مطالبه دِیه را از قاتل یا از زخم زننده دارد.
و سلطان ، ولىّ أمر رعیّت است و از همین باب است گفتار کُمَیْتِ شاعر در باره حضرت أمیرالمؤمنین علیه السّلام : وَنِعْمَ وَلِىّ الأَمْرِ بَعْدَ وَلِیّهِ وَ مُنْتَجَعُ التّقْوَى وَنِعْمَ الْمُقَرّبُ (5) «أمیرالمؤمنین علىّ بن أبى طالب علیه السّلام ، خوب سلطان و کفیل أمر اُمّت بعد از سلطان أوّلش (رسول الله) بوده است ؛ و خوب دلیل و راهنماى تقوى و سَداد در بیابان خشک و بَیْدَاء جهالت ؛ و خوب نزدیک کننده اُمّت به خداوند متعال است.» طریحىّ در «مجمع البحرین» مطلب را إدامه مىدهد تا مىرسد به اینجا که مىگوید : در مورد آیه : إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللَهُ وَرَسُولُهُ وَ الّذِینَ ءَامَنُوا الّذِینَ یُقِیمُونَ الصّلَوهَ وَیُؤْتُونَ الزّکَوهَ وَ هُمْ رَ کِعُونَ (6) ؛ أبوعلىّ گفته است : معنىِ آیه این است که : «آن کسیکه متولّىِ تدبیر شما گردد ، و ولایت اُمور شما را بر عهده گیرد ، خداوند است ، و رسول خداوند ، و کسانى که صفات آنان اینطور باشد که إقامه نماز کنند ، و در حال رکوع نماز خود ، زکات بدهند.» آنگاه مطلب را إدامه داده تا اینکه گوید : و چنین نقل شده که جماعتى از أصحاب رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم در مسجد مدینه دور هم گرد آمدند و بعضى به بعض دیگر گفتند : اگر ما به این آیه کافر شویم ، به سائر آیات قرآن هم کافر شدهایم !
و اگر به این آیه إیمان آوریم ، ما را به همان متن و مُفاد خود دعوت مىکند ؛ وَلَکِنّا نَتَوَلّى وَ لَانُطِیعُ عَلِیّا فِیمَا أَمَرَ ؛ فَنَزَلَتْ : «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَهِ ثُمّ یُنکِرُونَهَا» (7) .
«ولیکن ما ولایت علىّ را قبول مىکنیم ؛ و أمّا در بارهَ آنچه که او أمر مىکند إطاعت او را نمىنمائیم ؛ پس این آیه نازل شد : نعمت خدا را مىشناسند ، و سپس آن نعمت را إنکار مىکنند.» و گفتار خداوند تعالى : النّبِىّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ (8) ، از حضرت باقر علیه السّلام وارد است که : این أولویّت پیامبر به مؤمنین از خود ایشان ، درباره أمر حکومت و إمارت نازل شدهاست ؛ و معنى آیه این مىشود که : پیغمبر نسبت به مردم از خود آنها به خودشان سزاوارتر است ؛ و بنابراین جائز است که پیامبر در صورت نیاز ، غلام و مملوکى را با وجود آنکه صاحبش به آن محتاج است ، از او بگیرد .
و روى همین أصل روایتى وارد شده است که : النّبِىّ ـ صَلّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلّمَ ـ أَوْلَى بِکُلّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ ؛ وَ کَذَا عَلِىّ مِنْ بَعْدِهِ .
«پیامبر سزاوارتر است به هر مؤمنى از خود آن مؤمن به خودش ؛ و نیز علىّ بن أبى طالب (علیه السّلام) پس از او اینچنین است.» و گفتار خداوند تعالى : وَلَمْ یَکُن لَهُ ُ وَلِىّ مِنَ الذّلّ (9) .
«از براى خداوند وَلیّى از جهت ذلّت او نیست.» ولىّ به کسى گویند که قائم مقام و جانشین شخص باشد در اُمورى که اختصاص به او دارد ، و آن شخص به جهت عجز و ناتوانى قادر بر بجا آوردن آن اُمور نیست ؛ مانند ولىّ طفل و ولىّ مجنون .
بناءً علیهَذا هر کس که ولىّ دارد ، نیازمند به اوست ؛ و چون خداوند غنىّ و بى نیاز است ، محال است که داراى ولىّ باشد ؛ و همچنین اگر آن ولىّ هم نیازمند به خدا باشد ، در اینجا دور لازم مىآید ، و اگر نیازمند نباشد شریک او خواهد بود ؛ و هر دو صورت محال است .
ابن أثیر جَزَرى در «نهایه» گوید : از جمله أسماء خداوند تعالى وَلِىّ است ؛ یعنى ناصر و یارى کننده .
و گفته شده است که : معنى آن متولّى إداره اُمور عالم و خلائق است که بر همه عالم قیام دارد .
و از جمله أسماء خداوند والى است ، و آن به معنى مالک جمیع أشیاء و تصرّف کننده در آنهاست ؛ و گویا که وِلایت إشعار به تدبیر و قدرت و فعل دارد ؛ و تا وقتیکه تدبیر و قدرت و فعل با هم مجتمع نباشند اسم والى بر آن إطلاق نمىشود .
تا آنکه گوید : و لفظ مَوْلَى در حدیث بسیار آمده است ؛ و آن اسمى است که بر جماعت کثیرى گفته مىشود ؛ و آن عبارت است از رَبّ (مربّى و صاحب اختیار) و مَالِک (صاحب مِلک) و سَیّد (آقا و بزرگوار) و مُنْعِم (نعمت بخشنده) و مُعْتِق (آزاد کننده) و نَاصِر (یارى کننده) و مُحِبّ (دوست دارنده) و تَابِع (پیروى کننده) و جَار (همسایه) و ابن عَمّ (پسر عمو) و حَلِیف (هم سوگند) و عَقِید (هم پیمان) و صِهْر (داماد) و عَبْد (غلام و بنده) و مُعْتَقْ (غلام یا کنیز آزاد شده) و مُنْعَمٌ عَلَیْهِ (نعمت بخشیده شده) ؛ و بسیارى از این معانى در حدیث آمدهاست ، پس لفظ مَوْلَى در هر حدیث ، به آن معنى که آن حدیث اقتضاء دارد نسبت داده میشود .
و هر کس که متصدّى أمرى گردد و یا قیام بر آن کند آن کس مَوْلَى و وَلِىّ آن أمر خواهد بود .
اینها مطالبى بود که از «نهایه» ابن أثیر نقل شد .
زَبیدى در «تاج العروس» مىگوید : وَلِىّ معانى بسیار دارد ؛ بعضى از آنها مُحِبّ است ، و آن ضدّ دشمن است ؛ و آن اسم است از مادّه وَالَاهُ یعنى او را دوست داشت ؛ و بعضى از آنها صَدِیق است ، و بعضى از آن معانى نصیر است از مادّه وَالَاهُ یعنى یارى کرد او را .
وَ وَلِىَ الشّىْءَ ، وَ وَلِىَ عَلَیْهِ ، وِلَایَهً وَ وَلَایَهً ، با کسره و فتحه است ؛ و یا آنکه با فتحه مصدر و با کسره اسم است ، مثل : إمارَتْ و نِقابَتْ ، چون اسم است براى آن أمرى که متولّى آن شدهاى ، و بر انجام آن قیام نمودهاى .
و بنابراین چون معنى مصدرى را إراده کنند ، فتحه مىدهند ؛ و بر این گفتار ، سیبویه تصریح کردهاست .
و گفته شده است که : وِلایت با کسره ، خِطّه و إمَارَت است ؛ و بر این گفتار در «مُحْکَم» تصریح کرده است که همانند إمارَتْ است .
و ابن سِکّیت گفته است : وِلایت با کسره به معنى سلطان است .
و پس از آنکه ـ همانطور که ذکر کردیم ـ معانى مختلفى براى مَوْلَى ذکر مىکند مىگوید : همچنین مَوْلَى و وَلِىّ : الّذِى یَلِى عَلَیْکَ أمْرَکَ ؛ یعنى آن کسیکه به عنوان تسلّط و برترى ، اُمور تو را عهدهدار و متکفّل گردیده است .
و مَوْلَى و وَلِىّ هر دو به معنىِ واحد هستند ؛ و از همین قبیل است حدیثى که وارد شدهاست : أَیّمَا امْرَأَهٍ نَکَحَتْ بِغَیْرِ إذْنِ مَوْلَاهَا ، و بعضى همین حدیث را روایت کردهاند که : أَیّمَا امْرَأَهٍ نَکَحَتْ بِغَیْرِ إذْنِ وَلِیّهَا .
(از اینجا استفاده مىشود که مَوْلَى و وَلىّ یک معنى دارند.) تا مىرسد به اینجا که مىگوید : و از جمله معانى ولىّ که در أسماء خداوند تعالى آمده است ، ناصر است ؛ و گفته شده : الْمُتَوَلّى لِاُمُورِ الْعَالَمِ القَآئِمُ بِهَا ؛ یعنى متولّى و عهدهدار و صاحب اختیار اُمور عالم بوده و بر همه عالم قیام دارد ، و بر آن اُمور متمکّن است .
و گفته شده که : معنى ولىّ در اینجا والى است .
وَ هُوَ مَالِکُ الأشْیَآءِ جَمِیعِهَا المُتَصَرّفُ فِیهَا ، یعنى خداوند مالک همه چیزهاست بطور کلّىّ ، و تصرّف کننده در آنهاست بطور عموم .
آنگاه مىگوید : و ابن أثیر گفته است : مثل آنکه وَلایت دلالت بر تدبیر در اُمور و قدرت بر آنها و بجا آوردن آنها را دارد ، و تا هنگامى که این معانى سه گانه (تدبیر و قدرت و فعل ) با یکدیگر مجتمع نشوند إطلاق لفظ والى در آنجا آزاد و رها نیست .
و در «لسان العرب» آنچه را که ما از «نهایه» و «تاج العروس» نقل کردیم بعینه آورده است ، و لذا از تکرار آن خود دارى مىنمائیم .
راغب اصفهانىّ در «مفردات» گوید : الْوَلَآءُ و التّوَالِى أنْ یَحْصُلَ شَیْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولًا لَیْسَ بَیْنَهُمَا مَا لَیْسَ مِنْهُمَا .
«وَلَاء و توَالى بمعنى آن است که : دو چیز یا بیشتر طورى با همدیگر قرار گیرند که چیزى غیر از خود آنها در میانشان وجود نداشته باشد.» و بدین مناسبت وَلَاء و توَالِى را براى قُرب مکانى و قرب نَسَبى ، و قرب دینى ، و قرب صداقت و دوستى و قرب نصرت و یارى ، و قرب اعتقادى استعاره مىآورند .
و وِلایت با کسره به معنىِ نُصرت ، و وَلایت با فتحه به معنى متولّى شدن در اُمور است ؛ و گفته شده : وِلایت و وَلایت همانند دِلالت و دَلالت هستند ، و حقیقت آن متولّى شدن بر أمر است .
و هر یک از وَلّى و مَوْلَى ، در این معنى استعمال مىشوند ، و بنابراین در معنى فاعلى مُوالِى و در معنى مفعولى مُوَالَى گفته مىشود .
وَلىّ بر وزن قَتِیل هم به معنى اسم فاعل «قاتل» و هم به معنى اسم مفعول «مَقتول» مىآید .
به مؤمن وَلِىّ اللَه گفته مىشود ؛ و لیکن مَوْلَى اللَه وارد نشدهاست .
و گاه گفته مىشود : اللَهُ تَعَالَى وَلِىّ الْمُؤْمِنِینَ وَ مَوْلَاهُمْ .
«خداوند متعال ، ولىّ مؤمنان و مولاى ایشان است.» أمّا از نوع أوّل که به معنى فاعل باشد این آیات است : اللَهُ وَلِىّ الّذِینَ ءَامَنُوا (10) .
«خداوند ولىّ کسانى است که إیمان آوردند.» إنّ وَلِِّىَ اللَهُ (11) .
«بدرستى که ولىّ من خداست.» وَاللَهُ وَلِىّ الْمُؤْمِنِینَ (12) .
«خداوند ولىّ مؤمنان است.» ذَ لِکَ بِأَنّ اللَه مَوْلَى الّذِینَ ءَامَنُوا (13) .
«و این بعلّت آنست که : خداوند مولاى آن کسانى است که إیمان آوردند.» نِعْمَ الْمَوْلَى وَ نِعْمَ النّصِیرُ (14) .
«خداوند خوب مولائى و خوب یارى کنندهاى است.» وَاعْتَصِمُوا بِاللَهِ هُوَ مَوْلَبکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلَى (15) .
«خود را در عصمت و مَصُونیّت خدا در آورید ؛ زیرا که او مولاى شماست ؛ و خوب مولائى است.» قُلْ یَأَیّهَا الّذینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنّکُمْ أَوْلِیَآءُ لِلّهِ مِن دُونِ النّاسِ فَتَمَنّوُا الْمَوْتَ (16) .
«بگو (اى پیغمبر) : اى کسانیکه طریقه یَهودیّت را اتّخاذ کردهاید ، اگر چنین مىپندارید که شما أولیائى براى خدا هستید غیر از مردم ، پس تمنّاى مرگ کنید.» وَ إِن تَظَهَرَا عَلَیْهِ فَإِنّ اللَه هُوَ مَوْلَبهُ (17) .
«یعنى اگر آن دو زن (عائشه و حَفْصَه) علیه پیغمبر مُعین و همکار هم گردند ، پس بدرستى که خداوند مولاى پیغمبر است.» ثُمّ رُدّوا إِلَى اللَهِ مَوْلَبهُمُ الْحَقّ (18) .
«و پس از آن به سوى خداوند که مولاى حقّ ایشان است باز گردانیده مىشوند.» اینها آیاتى است که راغب إصفهانىّ در «مفردات» بعنوان شاهد بر اینکه وَلِىّ و مَوْلَى در آنها به معنى اسم فاعل مىباشد ذکر نموده و سپس گفته است : و وَالِى که در گفتار خداوند آمده است : وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ (19) .
«از براى ایشان غیر از خدا هیچ والىاى نیست.» به معنىِ وَلىّ مىباشد ؛ یعنى ایشان غیر از خدا هیچ ولِیِّى ندارند .
سپس راغب ، بسیارى از آیات قرآن را که در آنها نام وَلِىّ برده شده ، و نفى ولایت از غیر خدا نموده است ، و نهى از اتّخاذ ولایت یهود و نصارَى ، و ولایت دشمنان خدا کرده ، و بسیارى از آیاتى که در آنها مشتقّات این مادّه ذکر شدهاست ، بیان کرده و معنى مناسب آنها را ذکر نموده ، و در این معانى مطلب را توسعه و گسترش داده است .
بارى ما در اینجا آنچه لازم بود از کتب لغت در باره معنىِ ولایت و مشتقّات آن آوردیم ، تا خبیرِ بصیر ، بر خصوصیّات معانى و موارد استعمال آنها مطّلع گردد ، و با تأمّل و تدبّر بدست آورد که : تمام این معانى مختلفى را که براى وَلایت و وَلِىّ ، و مَوْلى ، و غیرها نمودهاند ـ چنانکه در «تاج العروس» گوید : معانى ولىّ به بیست و یک قسم مىرسد ـ همه و همه راجع به یک معنى واحدى است که آن ، أصل و ریشه معنىِ ولایت است ، و بقیّه معانى آن نیز با استعاره از آن معنى آورده شده است .
و بعبارهٍ اُخرى : أصل معنى ولایت در همه این موارد استعمال ، محفوظ است ، غایه الأمر بمناسبت جهتى از جهات ، آن معنى أصل را با ضمیمه خصوصیّتى که در مورد استعمال در نظر گرفتهاند ملاحظه نمودهاند و آن أصل همان معنائى است که راغب در «مفردات» ذکر نموده است ؛ آنجا که در مادّه «وَلْىْ» گوید : الْوَلَآءُ وَالتّوَالِى أنْ یَحْصُلَ شَیْئَانِ فَصَاعِدًا حُصُولًا لَیْسَ بَیْنَهُمَا مَا لَیْسَ مِنْهُمَا .
«ولاء و توالى عبارت است از آنکه : دو چیز یا بیشتر طورى با همدیگر متّحد بشوند که چیزى غیر از خود آنها در میانشان وجود نداشته باشد.» به این معنى که : بین آنها هیچگونه حجاب و مانع و فاصله و جدائى و غیریّت و بینونت نباشد ، بطوریکه اگر فرض شود چیزى بین آن دو وجود داشته باشد ، از خود آنها باشد ؛ نه از غیر آنها .
مثلاً مقام وحدانیّت و یگانگى که بین بنده و پروردگارش پیدا مىشود که هیچگونه حجاب و پردهاى در هیچ یک از مراحل : طبع و مثال و نفس و روح و سرّ نبوده باشد ، این را وَلایت گویند .
و مقام یگانگى که بین حبیب و محبوب ، و عاشق و معشوق ، و ذاکر و مذکور ، و طالب و مطلوب پیدا شود بطوریکه أبداً به هیچ وجه من الوجوه جدائى نبوده باشد ، آنرا وَلایت گویند .
و بر این أساس خداوند تعالى ولىّ تمام موجودات است در عالم تکوین بطور مطلق ، و همه موجودات نیز ـ بدون استثناء ـ تکویناً ولىّ خدا هستند ، زیرا بین خدا که ربّ است و بین موجودات که مربوبند ، حجاب و فاصلهاى وجود ندارد مگر آنکه آن حجاب از خود آنهاست .
و أمّا در عالم تشریع و عرفان، ولایت حقّ اختصاص به کسانى دارد که از مراحل شرک خفىّ بطور کلّى عبور کرده ، و از همه حجابهاى نفسانىّ گذشته ، و در نقطه أصلى و حقیقت عبودیّت قرار گرفتهاند .
و بر همین میزان است که به هریک از دو طرف نسبت و إضافه ولىّ گویند ؛ یعنى بینونت و غیریّت به کلّى از بین رفته و هُو هُوِیّت پیدا شده است .
خدا ولىّ مؤمن است و مؤمن هم ولىّ خداست .
به مؤمن وَلِىّاللَه مىگوئیم که جمع آن أوْلِیَاءُ اللَه است و خداوند هم ولىّ آنهاست : اللَهُ وَلِىّ الّذِینَ ءَامَنُوا یُخْرِجُهُم مِّنَ الظّلُمَتِ إِلَى النّورِ (20) .
وَلِىّ در اینجا بتمام معنى الکلمه بین مؤمن و پروردگار به یک عنایت استعمال مىشود .
و این است حقیقت معنى وَلَایَت !
و از اینجا بدست میآوریم که : أوّلاً : در ولِىّ به معنى مفعول ، تمام آثار و خصوصیات وَلِىّ به معنى فاعل مشهود مىباشد و چون آئینه بدون مختصر خودنمائى و مثل آب صاف ، و مانند شیشه بدون اندک خودنمائى ، تمام چهره صاحب صورت را در خود منعکس مىکند .
ثانیاً : تمام مشتقّاتى که از وَلِىّ آمده است ، و تمام معانىاى که براى آن ذکر شده است ، همه بر این أساس و روى این میزان است ؛ چون لازمه ولایت قُرب است ، و قرب هم داراى أنواع و أشکال مختلفى است که در هر یک از مظاهِر قرب و نزدیکى بتمام معنى کلمه ، آن حقیقت ولایت ، با لحاظ این خصوصیّت قرب ملاحظه شده است .
و علیهذا صحیح نیست که بگوئیم : وَلَایَتْ و وَلِىّ و مَوْلَى و سائر مشتقّات آنها که در معانى مختلفه استعمال مىشوند ، بنحو اشتراک لفظى است؛ نه ، چنین نیست .
بلکه بنحو اشتراک معنوىّ و استعمال لفظ در همان معنىِ واحد است که بواسطه قرینه مقامیّه و یا مقالیّه ، یک نوع خصوصیّت قُرب و نزدیکى از آن معنىِ عامّ در نظر گرفته شده ؛ و این گونه استعمال در همه موارد استعمال حقیقت است .
و روى این گفتار هر جا که لفظ وَلَایَت یا وَلِىّ یا مَوْلَى و غیر آنها را یافتیم ، و قرینه اى بخصوص نبود که دلالت بر خصوص یکى از مصادیق آن کند ، باید همان معنى کلّى را بدون هیچ قیدى در نظر بگیریم و آنرا مُراد و معنى لفظ بدانیم .
مثلاً اگر گفته شد : وَلایت از آنِ خداست ، باید گفت : مراد ، مَعِیّت خداوند با همه موجودات است .
و اگر گفته شد : فلان کس به مقام ولایت رسیده است ، باید گفت : مراد آن است که : در مراحل سیر و سلوک و عرفان و شهود إلهىّ ، به مرحلهاى رسیده است که هیچیک از حُجُب نفسانیّه بین او و حضرت حقّ وجود ندارد ، و تمام شوائب فرعونیّت و ربوبیّت در وجود او مُضْمَحِلّ گردیده ، و به مقام عبودیّت مطلقه ، و بندگى مَحضه حضرت حق ـ جلّ و عَلاَ ـ نائل گردیده است .
بارى از این بیانى که نمودیم معلوم مىشود که : هر جا که وَلَایَت یا وَلىّ استعمال مىشود ، یک نوع جنبه اتّحاد و وحدتى بین دو چیز وجود دارد که بر آن أصل ، این لفظ را مىآورند و استعمال میکنند .
مثلاً نسبتى که بین مالک و مملوک است و آن نسبت ، آن دو را به هم دوخته و پیوند زده است ، باعث مىشود که به هر یک از آنها وَلِىّ گویند .
و نسبتى که بین آقا و غلام اوست ، اینچنین است ؛ و نسبتى که بین مُنْعِمْ و مُنْعَمٌ عَلَیْه (نعمت دهنده و نعمت داده شده) موجود است هر دو را در تحت عنوان خاصّى قرار داده است ، لذا به هر یک از آن دو وَلِىّ گویند ؛ و نسبتى که بین مُعْتِق و مُعْتَق (آقاى آزاد کننده و بنده آزاد شده) موجود است این عنوان را در پى دارد ؛ نسبتى که بین دو نفر حَلیف (هم سوگند) و دو نفر عَقید (هم پیمان و هم عهد) موجود است ، و نسبتى که بین حَبیب و مُحِبّ است نیز از این قبیل است ، و صِهْر (داماد) را نیز وَلِىّ گویند، زیرا بواسطه قرابت و خویشاوندیى که پیدا کرده است ، در بسیارى از اُمور ، جزو خانواده شده است ؛ ابن عمّ (پسر عمو) را وَلِىّ گویند ، چون جزء أفراد عاقله است ، و دیه خطائى بر عهده اوست ؛ و نیز در بسیارى از موارد ، حکم برادر را دارد و مُعین و یاور إنسان است .
و هر جا که قرینه خاصّى براى إراده یکى از این معانى بود ، باید لفظ را حمل بر آن کنیم ؛ و گر نه همان معنى ولایت عامّ بدون قرینه ، متبادر به ذهن مىگردد ؛ و همان معنى ، مرادِ گوینده کلام است .
و معلوم است که مالکیّت در تدبیر ، و تکفّل اُمور و عهده دار شدن أحکام و مسائل مُوَلّى علَیه ، لازمه و نتیجه حاصله از ولایت است ، نه أصل حقیقت و معنى مطابقى آن .
و هر جا که أحیاناً دیده شود ولایت را به حکومت و إمارت و سلطان و مراقبت و پاسدارى و نگهبانى تفسیر مىکنند ، تفسیر به لوازم معنى نمودهاند ؛ نه بیان معنى حقیقى و واقعى آن .
و بر همین وَتِیره ، استاد گرامى ما : حضرت آیه الحقّ و العرفان ، و سند العلم و الإیقان مرحوم آیه الله طباطبائىّ ـ أفَاضَ اللَهُ عَلَیْنَا مِنْ بَرَکَاتِ تُرْبَتِهِ وَ نَفْسِهِ ـ کلمه ولایت را در رساله «الْوِلَایه» (21) و در «المیزان» تفسیر فرمودهاند .
اُستاد ما در رساله «الولایه» که از نفائس کتب ایشان و از رسالههاى بسیار ذى قیمت و خیلى پر محتوى است ، مَمْشاى خود را بر این أساس قرار داده و فرمودهاند : الْوَلَایَهُ هِىَ الْکَمَالُ الأخِیرُ الحَقِیقِىّ لِلإنْسَانِ ، وَ إنّهَا الْغَرَضُ الْأخِیرُ مِنْ تَشْرِیعِ الشّرِیعَهِ الْحَقّهِ الْإلَهِیّهِ (22) .
«ولایت آخرین درجه کمال إنسان ، و آخرین منظور و مقصود از تشریع شریعت خداوندى است .» و در تفسیر «المیزان» فرمودهاند : گرچه براى ولایت معانى بسیارى ذکر کردهاند ، وَلَکِنّ الْأصْلَ فِى مَعنَاهَا ارْتِفَاعُ الْوَاسِطَهِ الْحَآئِلَهِ بَیْنَ الشّیْئَیْنِ بِحَیْثُ لَایَکُونُ بَیْنَهُمَا مَا لَیْسَ مِنْهُمَا (23) .
«و لیکن أصل در معنى آن ، برداشته شدن آن واسطهاى است که بین دو چیز حائل شده باشد ، بطوریکه بین آن دو چیز غیر از آن دو باقى نماند.» و سپس براى نزدیکى چیزى به چیز دیگرى به أنحاء وجوه قرب و نزدیکى استعاره آوردهاند ، همچون قُرب نَسَبى و مکانى و قرب منزلتى و صداقت و غیرذلک .
و به همین مناسبت به هریک از دو طرف وَلایت ، وَلِىّ گفته مىشود ؛ بالأخصّ بجهت آنکه هر یک از آن دو ، نسبت به دیگرى حالتى از قرب را دارد که غیر او ندارد .
و بنابراین ، خداوند سبحانه وَلِىّ بنده مؤمن خود است ؛ بعلّت آنکه اُمور او را زیر نظر دارد و شؤون او را تدبیر مىکند ، و او را در صراط مستقیم هدایت مىفرماید ؛ و او را در اُمورى که سزاوار اوست أمر مىکند ، و از اُمورى که سزاوار او نیست نهى مىنماید ؛ و در دنیا و آخرت او را نصرت و یارى مىکند .
و مؤمن حقیقىّ و واقعىّ نیز وَلِىّ پروردگارش مىباشد ؛ زیرا که خود را در أوامر و نواهى او تحت ولایت او در مىآورد ؛ و نیز در جمیع برکات معنویّه از هدایت و توفیق و تأیید و تسدید و آنچه در پى دارند از مکرّم داشتن بواسطه ارتقاء درجه به بهشت و مقام رضوان خدا ، در تحت ولایت و پذیرش خداوندِ خود است .
و بنابراین أولیاء خداوند ـ بهرحال ـ آن افرادى هستند که به این درجه از مقام قرب رسیده باشند .
أولیاء خدا خصوص مؤمنانى هستند که خداوند در حیات معنوى و زندگى جاودانى ، خود را ولىّ ایشان مىشمرد و متولّى اُمور ایشان مىگردد ، و مىگوید : وَاللَهُ وَلِىّ الْمُؤْمِنِینَ (24) .
«و خدا ولىّ مؤمنان است.» اینها مطالبى بود که از تفسیر « المیزان » و اجمالاً از رساله «الولایه» نقل شد .
و از اینجا استفاده مىشود که : حضرت علّامه نیز وَلِىّ را در همان معنىِ واحدى که راغب اصفهانى اختیار کرده ، اختیار کردهاند که : دو چیز با همدیگر آنطور متّحد و یگانه بشوند که تمام حجابها از بین برود ، و غیر از ذات و وجود آنها هیچ فاصله و بینونیّتى بین آنها نباشد ، بطورى که هر چه بین آنها باشد از خودشان باشد .
و بنابراین ، معانىِ ولایتى که در قرآن آمده : از نصرت و یارى و محبّت و سائر اشتقاقات ، همه به این أصل بر مىگردد .
و کمال حقیقى إنسان هم که ولایت است : «هُنَالِکَ الْوَلَیَهُ لِلّهِ الْحَقّ هُوَ خَیرٌ ثَوَابًا وَ خَیْرٌ عُقْبًا» (25) همین است که مؤمن مىرسد به جائى که بین او و بین پروردگار به هیچ وجه من الوجوه فاصله و حجابى نیست غیر از ذات خودِ إنسان و ذات پروردگار ؛ و تمام حجابها از بین رفته و تمام شوائب دوئیّت و غیریّت همه از بین رفته ؛ و إنسان مانده است و پروردگار ، و آنجاست که هُو هُویّت پیدا شده ، و این دعا : بَیْنِى وَبَیْنَکَ إنّیّى یُنَازِعُنِى فَارْفَعْ بِلُطْفِکَ إنّیّى مِنَ الْبَیْنِ (26) مستجاب شدهاست ؛ و این یک مقام بسیار عالى است که إن شآء الله شاید ذکر شود که تمام أنبیائى که به درجه عالى إخلاص رسیدند ، بواسطه همین ولایت است و شرافت و قدر و قیمت أئمّه هم بواسطه همین مسأله ولایت است ؛ و مؤمن خالص هم که مورد نظر پروردگار قرار مىگیرد بواسطه رسیدن اوست به همین مقام ولایت .
این إجمال مسائلى بود که امروز درباره معنى لغوى ولایت بحث کردیم (27) .
إن شآءالله با توفیق و تأیید پروردگار در روزهاى بعد وارد مىشویم در مصادیق آن ، از ولایت پیغمبر و أئمّه و فقهائى که در زمان غیبت داراى این سِمَت هستند