سرآغاز
روی آوری به ادبیات جدید، به تقریب جدید از اوایل مشروطیت در ایران آغاز شده است ، با
کتابهایی نظیر«سیاحت نامه ابراهیم بیک» زینالعابدین مراغهای و«مسالک المُحسنین» میرزا عبدالرحیم طالبوف که در واقع داستان به صورت معمول و شناخته شده امروز نبود بلکه داستان-مقاله یا مقالهای رمانگونه بود که به قصد انتقاد از اوضاع اداری و اجتماعی و سیاسی و اقتصادی روزگار نوشته شده بود.
خواندن داستان ها ورمان ها ی ترجمه شده وپر ماجرای چون «کنت مونت کریستیو» و«بوسه عذرا» و «ژیل بلاس» و نظایر آنها ذهن خوانندگان ایرانی را به نوعی از هنر داستان نویسی غرب آشنا کرد .
پیش از آن ، مردم با قصه خوانی خوگرفته بودند و قصههایی نظیر «رستم نامه» و«اسکندر نامه هفت جلدی» و «حسین کرد شبستری» و «امیر ارسلان» را میخواندند.
این نوع قصههای عامیانه به ظاهر هدفی جز سرگرمی و مشغول ساختن شنوندگان خود نداشتند اما در واقع برای ستایش خوبیها و جوانمردیها و بزرگداشت خصایل نیک و فضیلتهای اخلا قی به وجود آمده بودند و غالباً برای نقل در قهوهخانهها و مجامع عمومی از آنها استفاده میشد .
بعد از نهضت مشروطیت ، نویسندگان سعی کردند که به مسائل اجتماعی و رنجهای بشری و طبقات محروم جامعه بپردازند و علیه زور و بی عدالتیها برخیزند و رسالت اجتماعی و وجدانی خود را انجام دهند از این رو تحت تأثیر ادبیات داستانی غرب از نحوه و اسلوب قصهنویسی متدوال و مرسوم پیش از مشروطیت فاصله گرفتند .
اصول فنی داستان نویسی غربی را تا حدودی آموختند و رمان گونه هایی توأم با انتقاد تند و مستقیم وگاه هجوآمیز و ریشخندکننده از اوضاع اجتماعی ایران نوشتند رمان گونههایی نظیر:«مجمع دیوانگان» صنعتی زاده و«تهران مخوف» مشفق کاظمی و«روزگار سیاه» عباس خلیلی و«شهرناز» یحیی دولت آبادی و...
این رمانگونهها ، در ابتدا مورد توجه گروه درس خوانده و روشنفکر جامعه قرارگرفت و بعد در میان جوانها شهرتی پیدا کرد .
اما در واقع ادبا و فضلای آن روزگار ارج و منزلتی برای این نوع آثار قایل نبودند وآنها را آثار عوامانهای میدانستند که برای تفریح و وقتگذرانی نوشته شده است .
شایسته مردان ادب و فضیلت نبود که اوقات خود را با خواندن آنها تلف کنند و به بررسی این و مطالعه این پدیده تازه بپردازند .
حتی در این طرز تفکر بر داستان نویسان آن زمان نیز تاثیر گذاشته بود و ارزش و اعتبار کارشان برخود آنها نیز معلوم نبود .
در مقدمه«یکی بود یکی نبود » جمال زاده میخوانیم :«نگارنده مصمم شد که حکایات و قصصی چند را که به مرور ایام ، محض برای تفریح خاطر به رشته تحریر درآورده بود ، به طبع رسانده و منتشر سازد.»
این رمانگونهها ، در ابتدا مورد توجه گروه درس خوانده و روشنفکر جامعه قرارگرفت و بعد در میان جوانها شهرتی پیدا کرد .
در مقدمه«یکی بود یکی نبود » جمال زاده میخوانیم :«نگارنده مصمم شد که حکایات و قصصی چند را که به مرور ایام ، محض برای تفریح خاطر به رشته تحریر درآورده بود ، به طبع رسانده و منتشر سازد.» چنین نحوه برخورد با ادبیات داستانی (Fiction) متاسفانه هنوز هم بر ذهن و عقیده گروهی از استادان و ادیبان دانشگاه حاکم است .
این نحوه تفکر باعث شده است که هنوز هم ادبیات داستانی در محیط دانشگاهی ،کمتر مورد توجه و ارزیابی قرار گیرد .پیش از انقلاب هر چند دست اندرکاران ، برای جلب جوانان کوششهای کاذبی در مورد گنجاندن ادبیات داستانی معاصر در برنامههای دانشگاه کردند اما به علت محدودیتها و اختناق و وحشت حاکم بر جامعه ،ادبیات داستانی و نویسندگان راستین این مملکت آنطور که شایسته بود ، مورد بررسی و مطالعه قرار نگرفتند و آنچه به عنوان «ادبیات معاصر» در دانشگاهها درس داده میشد ، به جز در یک دو مورد استثنای تاریخچه کوتاه و ناقص و ابتری بیش نبود .
بعد از انقلاب به دنبال شکستن سدها و محدودیت ها ، ادبیات داستانی در محیط دانشگاهی برای مدتی کوتاه امکان بررسی و مطالعه پیدا کرد اما بعد باز به روال گذشته برگشت و مورد بیاعتنایی قرار گرفت .
امید است که این رشته مهم از ادبیات در ایران نیز همچون سایر کشورها رونق و نضج روزافزونی به خود بگیرد و نویسندگان با آموختن اصول و فنون این هنر آثاری قابل عرضه در صحنه ادبیات جهان به وجود آورند .
نگـاهـی گـذرا به تـاریخچـه قصـــه یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود .
در روزگار قدیم خارکنی بود که هر روز به صحرا میرفت و خار میکند و به این وسیله امرار معاش میکرد .
روزی…» اولین قصهای که بر ایمان نقل کردند به این طریق آغاز شد .
از همان دوران کودکی کشش وجذبهاش را بر ما اعمال کرد ، خیال مارا برانگیخت و موجب انبساط خاطرمان شد .
از این نظر ، قصهها تاثیر عظیمی در ساخت و روند زندگی ما داشتهاند ، از همان آغاز ، عادت به داستان خواندن را در ما به وجود آوردند و تخیل ما را نیرو و گسترش دادند .
بالهای خیالمان را بر همه شهرها وکشورهای دنیا گستردند .
شهرها به ما شناساندند .
ما را با مردمانشان آشنا کردند .
خوبیهایشان را برای ما گفتند و بدیهایشان را لعن کردند .
دردها و بدبختیهایشان را پیش چشم ما آوردند .
به ما همدردی و برادری و انسان دوستی آموختند .
ازغمها و رنجهایشان غمناک شدیم ، ازشادیها وکامیابیهایشان، شادشدیم .
به ما مزه آرامش ، شور و هیجان ، صبر و شکیبایی و فراموشی را چشاندند .
آموختیم که آدمیزاد خطاپذیر است ، خطاها را باید بخشید .
آموختیم لذت عفو بیشتر از انتقام است .
قصه ها ، به تدریج با ما بزرگ شدند و به تناسب ذهنی ما ،پیچیدگی وگسترش و غنای بیشتری یافتند و داستانهای امروزی را به وجود آوردند .
مفاهیم ابدی قصهها ، درداستانها تکرارشد ، جویبار عظیم زندگی از قصهها سر به داستانهای کوتاه بازکرد و رمانها همچون اقیانوسها به وجود آمدند.
قصه تاریخچه بسیار قدیمی دارد .
مجموعهای از قصههای جادوگران که تاریخ آن به حدود چهار هزار سال پیش از میلاد مسیح میرسد ، از فرهنگ و تمدن مصری باقی مانده است .
در چنین نوعی قصه از هزار سال قبل از میلاد مسیح وجود داشت .
افسانه سومری گیلگمش متعلق به هزار و چهار صد سال پیش از میلاد مسیح به وجود آورد و همچنین«افسانههای ازوپ»(Aesop) که تاریخ آفرینش آن به شش قرن پیش از میلاد مسیح میرسد «منشا اولین افسانههای حیوانات ، مثل سایر ادبیات پندآمیز ، از شرق بوده ، و این گونه افسانهها بیش از یک هزار سال پیشتر از زمان ازپ{ازوپ}در مصر قدیم و هند رواج داشته است .
مجموعه «پنچاتنترا»(panchatantra) یا پنج موقعیت برای دانا شدن ، گویا در قرن پنجم میلادی و به قلم «ویشنو ساراما»(VishuSarama) تحریریافته است ،که برخلاف بیدپای و یا لقمان ، شخصیتی تاریخی بود و آن را برای تعلیم شاهزادهای جوان نگاشته است .
این مجموعه که احتمالاً داستانهای {قصه ها} قدیمتری را نیز درخود دارد ، بعدها به نام «پیل پای» (Pilpay) یا صاحب علم ، و آنگاه به نام «کلیله ودمنه» معروف گشت و توسط ابن مقفع از ترجمه پهلوی آن به عربی نوشته شد .
از ترجمه های فارسی کلیله و دمنه یکی به قلم نصرالله منشی و دیگری به قلم حسین واعظ کاشفی شهرت زیادی یافت .
ترجمه اخیر به نام انوار سهیلی در1642 به فرانسه منتشر شد و طبیب و سیاح فرانسوی فرانسوا برنیه توجه لافونتن را بدان جلب کرد .
بعضی از این افسانهها قبلاً به طرق مختلف به اروپا رسیده بودند ، لافونتن ، نه تنها این نوع افسانهها را به نظم درآورد ، بلکه با استفاده از ترجمه انوار سهیلی و همچنین «گلستان» که همان اوان در فرانسه نشر یافته بود ، مقداری دیگر از قصههای شرقی را جزو شش مجموعه افسانههای خود کرد...
یونانیان ازپ ، از اهالی تراکیه یا فریژیه را مخترع افسانه میدانند که در قرن ششم قبل از میلاد مسیح میزیسته است .
احتمال دارد که بسیاری از افسانههای ازپ قبلاً به طرق مختلف از شرق به یونان آمده باشد و او آنها را جمع آوری کرده است .
متن 358 افسانه ازپ بعد از تغییراتی چند توسط نویسندگان مختلف به ما رسیده است .
افسانههای ازپ به خاطر ایجاز و دقت در شرح و توصیف ، و داشتن زبانی ساده و بیتکلف قابل توجهند .
اساس داستان ، مهم ترین قسمت آن را تشکیل میدهد و هرگز بطور کامل تحتالشعاع نتیجه اخلاقی افسانه قرار نمیگیرد .
در عین حال طنز برنده و بیپروای اغلب آنها ،یکی از خصوصیات بارز آثار ازپ به شمار میرود و به خاطر همین جسارت زیاد بود که میگویند او را در دلفی به قتل رسانیدند.
اغلب افسانههای ازپ را در ممالک اسلامی به لقمان منسوب کردهاند که به گفته قرآن (سوره31،آیه 11) «خدای تعالی او را حکمت داد» .
ابن خلکان و طبری لقمان را امیر یکی از قبایل عرب پیش از اسلام میشمارند ، و عدهای دیگر از تاریخ نویسان او را غلام مردی از بنی اسراییل میدانند .
به هر حال مجموعه چهل و یک افسانه از آثار ازپ در قرن سیزدهم توسط دانشمندی نسطوری به نام بار صوما ازیونانی به سریانی ترجمه شده است .
سپس در متن عربی به نام لقمان شهرت یافت .
این افسانهها یا از طریق ترجمه مزبور و یا قبل از آن به طرق مختلف ، مثلاً داشتن مآخذ مشترک هندی ، بین مسلمانان نشر شده است.» در اروپا از قرون وسطی و در دوره نوزایی (رنسانس) تمثیلهای جانوران و افسانه های پریان و قصههای دکامرون اثر بوکاچیو ایتالیایی (Boccacio،1375-1313م) باقی مانده است که بعدها، قصه کانتربوری اثر چاسر( Chaucer ) انگلیسی تحت تاثیر دکامرون نوشته شد.
«افسانههای قرون وسطی مایه الهام نویسندگان اروپایی دوره بعد شدند ، و از میان آنها از همه مهمتر ژان دلافونتن(JeanLaFontain،95-1621) میباشد که قبلاً نیز بحثی از او به میان آمد .لافونتن که افسانههای خود را بین1668و1694 انتشار داد ، آثارخود را به عنوان «یک کمدی» وصف میکند که «صدپرده مختلف دارد و صحنه وقوع آن دنیاست.» او مانند مولیر طبایع و خصوصیات مردم را به خوبی میشناخت و مانند او از حس طنز و انتقاد بینظیری برخوردار بود ، به قول بالزاک: «برای این که کسی کمدی نویس بزرگی مانند مولیر شود ، باید فیلسوف بزرگی نیز باشد .» لافونتن نیز فلسفه عمیقی در افسانههای ساده خویش بیان میکند .
نتیجههای اخلاقی که در افسانههای او نهفته ،مانند پندهای حکیمانه سعدی از روی واقع بینی و با نکته سنجی و خوش ذوقی خاصی بیا ن شده است و ناظر بر حقایق زندگی روزمره میباشد .
بعضی از نظریات اجتماعی لافونتن طوری مترقی بود که جز در لباس قصه نمیشد آنها را بیان داشت ، و بیجهت نبود که لویی چهاردهم با انتخاب او به فرهنگستان فرانسه مخالفت میورزید .گرچه پس از لافونتن نویسندگان زیادی از او پیروی کردهاند ولی او هنوز به عنوان بزرگترین افسانه نویس اروپا شهرت خود را از دست نداده است.
از افسانه نویسانی که بعد از لافونتن در قرن هجدهم کسب معروفیت کردند در فرانسه میتوان فلوریان ( 1753-94 Jean Pierre Florian) ، در انگلستان جان گی(johnGay،1732-1685) و در آلمان لسینگ (GotthardLessing،81-1729) را نام برد اما در دو قرن گذشته بیشتر از کشورهای اروپای باختری در روسیه افسانه نویسی رواج داشته است .
در اینجا به ذکر و نویسنده روسی قناعت کنیم که آثار ارزندهای در این زمینه از خود به جای گذاشتهاند.ایوان آندروئیویچ کریلیف(IvanAndereyevichKrylov،1844-1769) در آغاز تحت تأثیر لافونتن شروع به سرودن حکایات منظوم کرد و بعداً اصالت زیادی از خود نشان داد .کریلف با وجود محافظه کاری زیادی که داشت ، زندگی عصر و محیط خود و مخصوصاً معایب چشمگیر مردان مقتدر آن دوران را به جانوران نسبت داده و افسانههای بینظیری پر از طنز و انتقاد آفریده است .
بعد از او سالتیکف شچدرین(Saltykov Schedrin،1844-1769) که از نویسندگان بزرگ روسیه بود ، در بعضی از آثار خود افسانه برای ابراز نظریات خویش استفاده کرد.» در ایران پیش از اسلام قصههای منثور و منظومی وجود داشته است.
این قصهها بیشتر جنبه اساطیر ملی و دینی دارد ، مثلاً بخشی از شاهنامه فردوسی به اساطیر تخصیص یافته است که ظاهراً یکی از منابعش شاهنامه ابومنصوری بوده است.
تعـریـف قصــه معمولاً به آثاری که در آنها تاکید برحوادث خارق العاده بیشتر از تحول و تکوین آدمها و شخصیتها است ، قصه میگویند .
در قصه محور ماجرا برحوادث خلق الساعه می گردد.
حوادث، قصهها را به وجود میآورد و در واقع رکن اساسی و بنیادی آن را تشکیل میدهد بی آنکه در گسترش و بازسازی قهرمانها و آدمهای قصه نقشی داشته باشد .
به عبارت دیگر شخصیتها و قهرمانها ، در قصه کمتر دگرگونی می یابند و بیشتر دستخوش حوادث و ماجراهای گوناگونند.
قصهها شکلی ساده و ابتدایی دارند و ساختمانی نقلی و روایتی.
زبان اغلب آنها نزدیک به گفتار و محاوره عامه مردم و پر از اصطلاحها و لغات و ضرب المثلهای عامیانه است .
در واقع نگارش قصه ها ، غالباً ادیبانه نیست و زبان معمول و رایج زمان در نوشتن قصهها به کار گرفته شده است زیرا قصهگوئی در ایران شغلی به حساب میآمده است: «در بعضی از اماکن از قبیل قهوهخانهها (در دورههای متأخر) و در سر معابر عمومی و اماکنی که محل تجمع افراد بوده است ، بعضی به عنوان قصهگوی و قاص(qass) بودهاندکه انواع قصهها را با شیوه خاص میگفتهاند و اغلب نتیجهگیریهای اخلاقی و مذهبی میکردهاند ، و بعضی از این قصهگویان (که بقایای آنها به صورت نقالان هنوز در جامعه ما باقی است) کارشان فقط بیان نوعی از داستانها (مثلاً داستان های ملی بوده ) ،بعضی از آنان شاهنامه خوان خوانده میشدهاند ، و از قدیم ، از حدود قرن پنجم م ه ـ ق نام و نشان بعضی از ایشان (مانند کاراسی شاهنامه خوان) در بعضی کتابهای ادبی نقل شده است .
در بعضی از ادوار کار قصهگوی یا قاص یا قصاص(qassas) به عنوان یک شغل اجتماعی اسلامی مورد نظر بوده است ، و درکتابهایی که مورد وظایف اجتماعی طبقات مختلف نو شته شده (از قبیل معبدالنعم سبکی) وظیفه گروه قصهگویان نیز بدین گونه وصف شده است ، قاص باید برسر رهگذرها بنشیند ، و آیات و احادیث و اخبار گذشتگان را برای مردم بیان کند.» قصهگویان میکوشیدند به زبان ساده و معمول زمان قصه را نقل کنند تا شنونده بیشتری را برای خود فراهم آورند و بعدها همین زبان به کتابت درآمد و به همین دلیل است که اغلب قصهها گزارنده و روایت کننده دارند و آفریننده اصلی آنها معلوم نیست.
در اینجا نمونههای متنوعی از قصههای فارسی میآورم تا خوانندگان با ویژگیها و مختصات نثر قصههای عامیانه بیشتر آشنا شوند .
این نمونهها از قصههای متقدم برگزیده شده ، که انشایی ساده و درست وپاکیزه دارند .
در قصههای متأخر فارسی اغلب شفافیت نثر تیره میشود و سستیها و سهل انگاریهای بسیاری به آن راه مییابد .
محتــوای قصــههــا محتوای قصهها از حوادث واقعی و غیرواقعی و تصادفی به وجود آمده است .
در بعضی از قصهها ، عملی واقعی، تعبیر و تفسیری غیرواقعی به دنبال میآورد .
مثل قصهی حسنی که از آن بعداً صحبت خواهم کرد .
چنین ترکیب نامتجانس و ناهماهنگی از طرفی به طرح و نقشهی داستانی یا پیرنگ صدمه میزند ، اغلب قصهها دارای پیرنگی ضعیف هستند و همین مساله آنها را از استحکام و انسجام داستان امروزی باز میدارد و از طرف دیگر، از تاثیر و قدرت محتوا و مضامین آنها میکاهد .
به همین دلیل است که تعریفهایی که در دایرهالمعارفها و فرهنگ اصطلاحهای ادبی آمده به این نکتهی مهم اشاره دارد که قصهها بافتی سست و پیرنگی و لنگ و باز وآبکی دارد و ماجراها و حوادث از استدلال منطقی و قابل قبولی پیروی نمیکنند .
تعریفی که برای «قصه» (tale) در«فرهنگ اصطلاحات ادبی جهان» آمده ، چنین است : « قصه به هرحکایت یا داستان منقول گفته میشود .
از نظر شکل ، ساختی روایتی ، غالباً شل و ول دارد و برای سرگرم کردن نقل میشود .» گاهی وقایع منطقی در قصه برحوادث استثنایی میچربد و قصه به واقعیت نزدیک و از پیرنگی بدوی و خادم برخوردار میشود وگاه در قصه ، وقایع اتفاقی و تصادفی برواقعیتها غلبه دارد و زمانی قصه صرفاً اثری وهمی و خیالی (فانتزی) است و از حقایق امور و تظاهرات زندگی فاصله میگیرد.
شگفتیآور است که قصههای کهن و قدیمیتر ، بیشتر ناظر بر حقایق و مظاهر زندگیاند تا قصههای متأخرتر که اغلب به خیال پردازیهای نامعقول و منحط روی آوردهاند .
علت این انحطاط را باید درجوامع گذشته جستوجو کرد و در پستی و بلندیهای تاریخ ایران .
مختصـات و ویـژگـیهـای عمـده قصـههـا در قصهها کمتر به فضا و محیط معنوی و اجتماعی و خصوصیات ذهنی و روانی و دنیای تأثرات درونی شخصیتها توجه میشود ، درحقیقت در قصهها قهرمان (Hero) وجود دارد و در داستانها ، شخصیت (Character)؛ یا به عبارت دیگر، شخصیت تحسین انگیزی که واجد برخی از آرمانهای بشری است ، قهرمان نامیده می شود اگر این شخصیت آدمی معمولی و فاقد کیفیت قراردادی قهرمانی (کیفیتهایی نظیر اصیل زادگی ، دلاوری ، آرمانگرایی و بینیازی از مال و منال) باشد ، ضد قهرمان(Antihero) نامیده میشود .
غالباً این شخصیت خندهآور ، رقت انگیز ، ناامید ، منزوی و مطرود است .
از شخصیتهای ضد قهرمان قدیمی ، شخصیت نیمه دیوانه و مضحک «دنکیشوت» اثر سروانتس است و از شخصیتهای ضد قهرمان رمانهای قرن نوزده و بیست ، میتوان از شخصیتهای رمانهای «یادداشتهای زیرزمینی» نوشته داستایوسکی و «بیگانه» اثر آلبرکامو و «خورشید باز هم میدمد» نوشته ارنست همینگوی و«بوفکور» نام برد .
گاه یک قهرمان موضوع قصه است و در محور حوادث قرار میگیرد و گاهی چند قهرمان .
این قهرمانها ، اغلب یک بُعدی هستند و تمثیلی از خدا و شیطان و خیر و شر؛ از این جهت ، ضعفها و ناتوانیها و آسیبپذیریهای انسانهای معمولی را ندارند .پرتوش و تلاشند و خستگیناپذیر .
امراض و بیماری بر آنها کارگر نیست و از زخمهای کاری شمشیر به سرعت شفا مییابند .
معتقد به سرنوشت و تقدیر تغییر نیافتنی هستند و در برابر آن تسلیم محضاند و باور دارند که هر چه سرنوشت آنها اقتضا کند ، همان میشود .
داستـان کوتـاه و پیـدایـش آن در اروپا تا اواخر قرون وسطی نوول (داستان کوتاه) به قصهها و حکایتهای کوتاهی اطلاق میشد که بیشتر جنبه شوخی و مطایبه داشت و موضوع آن ، اغلب مربوط به مسایل عشقی و روابط جنسی بود ، درحقیقت نوعی از هزلیات و لطیفهها مثل قصههای «دکامرون» و قصههای «کانتربوری» و نظیر آنها .
بعد از نوزایی (رُنسانس) فصلی از کتابی را با عنوان نوول در کتابها و رسالههای درسی و دینی نقل میکردند و از آن برای مقاصد اخلاقی و تربیتی سود میجستند .
مثلأ معمول بود که از رمان «دنکیشوت» فصلی را انتخاب کنند و درکنار مطالب آموزشی و اخلاقی دیگر بگنجانند و نوول به این فصل گزیده ، اطلاق میشد .
داستان کوتاه ، به شکل و الگوی امروزی در قرن نوزدهم ظهورکرد .
اولین بار ، ادگارآلنپو ، در سال 1842 اصول انتقادی و فنی خاصی را ارائه داد که تفاوت میان شکلهای کوتاه و بلند داستاننویسی کوتاهی که در قرن نوزدهم نوشته میشد ، فاقد ساختمانی حساب شده و محکم بود و به آنها ، قصه ، طرح ، لطیفه و حتی مقاله میگفتند .
« براندرماتیوز» (Brander Mathews ) منتقد آمریکایی (1929-1852) صاحب کتاب «فلسفه داستان کوتاه» در سال 1885 ، اولین بار اصطلاح «داستانکوتاه» (Short story ) را در زبان انگلیسی پیشنهاد کرد و داستان کوتاه را از داستانی که کوتاه شده باشد ، فرق گذاشت .
ادگارآلنپو و گوگول دو نویسندهای هستند که از آنها به عنوان پدران داستان کوتاه به مفهوم امروزی آن نام میبرند .
این دو نویسنده همزمان یعنی در سال 1809 به دنیا آمدند و هر دو عمر کوتاه و پرادباری داشتند و تقریبأ در سالهای نزدیک به هم مردند .پو ، در سال 1849 و گوگول سه سال بعد از او در سال 1852 درگذشت .
تأثیری که هرکدام از آنها برداستان کوتاه نویسان بعد ازخودشان گذاشتند ، از اهمیت بنیادی بسیاری برخوردار است .
بعد از این دو استاد بزرگ ، داستانهای کوتاه نویسان دیگری آمدند و انواع داستانهای کوتاه و داستانهای بلند و رمانهای کوته (ناولت) امروزی را به وجود آوردند .
از میان آنها کسانی که اعتبار و اهمیتی بیش از دیگران در این زمینه کسب کردهاند به ترتیب اینها هستند : ایوان تورگه نف ، گوستاوفلوبر ( بعضی از منتقدان او را خلاق داستانهای کوتاه و رمان امروزی میدانند و رمان او «مادام بواری» را سرآغاز تحولی در زمینه رماننویسی به شمار میآورند) لوتولستوی ، گی دوموپاسان ، آنتون چخوف ، هنری جیمز ، جوزف کُنراد ، اوهنری ، ماکسیم گورکی ، جک لندن ، شروود اندرسن ، استفنکرین ، دی .اچ لارنس ، فرانتس کافکا ، جیمزجویس ، کاترین منسفیلد ، رینگ لاردنر ، ویلیام سامرست موام ، ویلیام سارویان ، ارنست همینگوی ، ویلیام فاکنر ، فرانک اوکانر ، آلبرکامو ، جیمزتربر ،جی .
دی .
سالینجر و...
این نویسندگان به پیشرفت داستان کوتاه و تحول و گوناگونی آن خدمات شایانی کردهاند .
تاریخچه داستاننویسی از آنها به عنوان نویسندگان نوآور و نوجو و نابغه نام میبرد و به عظمت آثار آنها معترف است .
برای بررسی گسترده تاریخچه داستان کوتاه و انواع گوناگون آنها ، ذکر خصوصیتها و خصلتهای داستانهای کوتاه آنها ضروری است .
چون بررسی آثار همهی این بزرگان برای من میسر نیست ، در اینجا درچند خط اشارهای میکنم به خصوصیتهای مهم داستانهای هشت تن از آنها و میگذرم و در مبحث چهارم کتاب به بررسی و شناخت چهار نفر از آنها ،یعنی گوگول ، پو ، موپاسان و چخوف میپردازم که خدمات آنها به داستان کوتاه برتر و عظیمتر از دیگران است .
البته دو نویسنده نخستین بیشتر از نظر پیشکسوتی و تقدم ارزش و اهمیت دارند و موپاسان وچخوف ازنظر بدعت و نوآوری و پیشبرد داستان کوتاه در جهان .
داستان کوتاه امروز ، بسیار مرهون آثار آنهاست .
بیجهت نیست که از این چهار داستاننویس ، به عنوان بنیانگذاران این هنر نام میبرند .
داستان کوتاه نویسی امروز ، از منبع سرشار و غنی این بزرگان ، هنوز هم بهره میبرد .
داستان کوتاهی نوشته نمی شود که از خصوصیتها و خصلتهای شاخص آثار این چهار تن ، نشانههایی در خود نداشته باشد.
چنـدکلمـه دربـاره سیـر داستـان نویسـی در ایـران نهضت مشروطیت در تمام شؤون اجتماع حرکتی به وجود آورد که موجب تحولات تازهای در زمینههای گوناگون شد ، از جمله «ادبیات داستانی» (fiction ) متفاوتی به وجود آمد که هم از نظر شکل و هم از نظر محتوا از ادبیات داستانی «ادبیات تخیلی» گذشته متمایز بود .
این ادبیات داستانی ، تحت تأثیر ترجمه رمانها و داستانهای کوتاه خارجی رواج یافت و نوشتن داستان به شیوه غربی معمول شد و از آنجا که قالبی جدا و محتوایی دیگر داشت ، قالبهای سنتی و مرسوم قصههای قدیمی را به کناری افکند و راهی به کلی جدا و متفاوت از قصههای قدیمی و سنتی ما در پیش گرفت.
دلایل بسیاری برای رونق این داستانهای تازه میتوان ارائه کرد که شاید یکی از آنها واقعگرایی این نوع آثار بود ، زیراکه برخلاف قصههای گذشته وقایع و مظاهر واقعی زندگی را با نظر انتقادی تشریح وتصویر میکرد و در عین لذت بخشیدن به خواننده و سرگرم کردن او آموزنده نیز بود ؛ دیگر این که این تحول ادبیات را از انحصار طبقه برگزیده و خاص پیشین بیرون آورد و جامعیت و عمومیت بیشتری به آن داد.
در این میان حرفهای نبودن کار نویسندگی توجه نویسندهگان واقعی ما را به داستان کوتاه بیشتر جلب کرد تا به رمان زیرا که دنبال آب و نان دویدن فرصت چندانی به نویسندگان نمیداد که به نوشتن رمان دست بزنند که خاطری آسوده و وقتی بسیار میخواهد و فعالیت ذهنی مستمر و مداومی می طلبد.
از این رو داستان کوتاه چون با امکانات زندگی نویسندگان مطابقت داشت ، مورد توجه بیشتری قرار میگرفت.
البته برای اشاعه داستان کوتاه تنها نمیتوان به همین دلیل قناعت کرد و شاید دلیل دیگری نیز داشته باشد .
نبودن معیار و سنجشی در ست برای این قالبهای هنری تازه ، نویسندگان را به سهلانگاری وا داشت.
از دلایل پا نگرفتن رمان، عدم آشنایی نویسندگان با اصول و فنون این هنر بود و دلیل روآوردن آنها به داستان کوتاه نیز، سهل پنداشتن آن بوده است اما چند نویسنده واقعی ما با بهرهگیری از خصوصیات ملی و مضامین بومی و محلی از قالبهای شناخته شده این هنر استفاده بردند و کوشیدند هرچه بیشتر از قوانین و اصول این نوع آثار پیروی کنند.
هم اینان هستند که آثار ماندگار و معتبری از خود به جا گذاشتند، نویسندگانی همچون جمالزاده و صادق هدایت و بزرگ علوی که پیشقراولان راستین داستاننویسی اصیل ایرانند، از این جملهاند و من به یک یک آنها در پایان کتاب میپردازم.
بتدریج با گذشت زمان شناخت این اصول و قواعد برای هر نویسنده ایرانی ضرورت یافت و آگاهی از آن نیز خوانندگان و جویندگان را یاری داد که قدرت شناخت و تمیز خود را تقویت کنند و با چشم بازتر و دید انتقادیتر به این نوع آثا بنگرند، زیرا که خواننده آگاهتر و داناتر بر آثار راستین و معتبرتر صحه میگذارد و آثار معتبرتر، فرهنگ و شناخت ذهنی خوانندگان را توسعه بیشتری میدهد و در نهایت موجب تعالی و تکامل این هنر می شود.
برعکس عدم شناخت این هنر به داستانهای بازاری و بیارزش امکان رشد و بقا میدهد و آثار اصیل را پس میزند و راه را بر ابتذال و انحطاط باز میکند این پیوند ، یعنی پیوند خوانندگان آگاه و نویسندگان واقعی هر چه محکمتر و قوام یافتهتر باشد، حاصل آن نیز غنیتر و پربارتر است، زیرا، جنبههای فنی داستاننویسی همیشه نویسندگان را یاری داده است که ابعاد زندگی شخصیتهای داستانهای خود را به نحوی بارزتر و موفقتر نشان بدهند و تأثیر ماندگاری در ذهن خوانندگان بگذارند.
بنابراین هر چه بهتر در شناساندن اصول و فنون هنر داستان نویسی به خوانندگان کوشش شود، به خلق ادبیات غنیتر بیشتر کمک شده است.
چه شناخت بهتر، آثار بهتر را تثبیت میکند و تثبیت آثار بهتر، تعالی و تکامل هنر داستان نویسی را تحقق میبخشد و موجب به وجود آمدن نویسندگان مقتدرتری میشود .
داستـــان کــوتــاه داستان کوتاه ترجمهای است از Short story، اصطلاح انگلیسی و مترادف و هم معنی با«نوول» (Nounelle) اصطلاح فرانسوی.
بنابراین به کار بردن«نوول» به جای«ناولت» و «رمان» در فارسی درست نیست .
در«فرهنگ اصطلاحات ادبی حهان» تالیف «جوزف شیپلی» نوول مترادف رمان کوتاه و ناولت آمده : «نوول، نوعی از « رمان کوتاه» (Short novel)یا «داستان بلند» (Novelette) است که فاقد ساختمان پیرنگ محکمی چون داستان کوتاه میباشد» همچنین در کتاب «راهنمای ادبیات» اثر هولمن، «نوول» چنین تعریف شده است: «نوول، رمان کوتاه یا داستان بلند «ناولت»، اثری داستانی است با طول متوسط و ترکیبی میان داستان کو تاه و رمان.
هنری جیمز، اصطلاح فرانسوی نوول را به جای رمان کوتاه به کار میبرد.» داستان کوتاه هم از نظر شکل و ساختمان و هم از نظر مضمون و محتوا اختلافهای اساسی بسیاری با «قصه» (Tale) و نیز با رمان مترادف و هم معنی«ناوول» (Novel) اصطلاح انگلیسی دارد.
اختلاف داستان کوتاه را با قصه در مبحث قصه تشریح کردم وگفتم برخلاف قصه که فاقد پیرنگ (Plot) درست و حسابی است، داستان کوتاه اگر پیرنگ ضعیف داشته باشد در حکم قصه یا «داستان لطیفه وار» (Anecdotal fiction) است از وجوه افتراق و اشتراک داستان کوتاه با رمان بعداً صحبت خواهم کرد.
(من اصطلاح رمان یا رومان را که واژهای است فرانسوی بیشتر میپسندم تا «داستان بلند» که بعضی از نویسندگان برای واژه«رُمان» پیشنهاد میکنند .
عامه درس خوان و روشنفکر با اصطلاح «رومان» آشنایی دیرین دارد و آنرا پذیرفته است.
اصطلاح«داستان بلند» میتواند جانشین اصطلاح short storylong شود) .
رمــان وپیــدایـش آن همان طور که پیش از این متذکر شدم، من اصطلاح رمان (رومان) را که مترادف ناول (Novel) است بر مترادفهای پیشنهادی فارسی آن مثل«داستان بلند» یا «داستان دراز» ترجیح میدهم و رمان را بر مفهوم و مصداقی که غربیان از این اصطلاح می فهمند ، اطلاق میکنم ، چه این اصطلاح نظیر همه مفاهیم و مصادیق ادبیات تازهای که رهآورد دنیای غرب است، با نام و محتوا و مفهوم خود در ادبیات ما راه یافته است.
چون ترجمه این نوع آثار در اوایل کار از زبان فرانسه صورت گرفت، اصطلاح رمان نیز با ترجمه کتابهای رمان متداول شد و در زبان و فرهنگ ادبی ما جا افتاد.
بنابراین آوردن مترادف فارسی برای آن جز خلط مطلب و سردرگم کردن خواننده نتیجهای نمیدهد.
رمان مهمترین و معروفترین شکل تبلور یافته ادبی روزگار ماست.
معمولاً گفته میشود رمان با «دون کیشوت» اثر سروانتس اسپانیولی در خلال سالهای 1605تا 1615 تولد یافته است و با رمان«شاهزاده خانمکلو» (Princesse deCleves) نوشته مادام دولافایت (1693-1634) و رمانهای آلن رنه لوساژ (1747-1668) فرانسوی به خصوص با اثر مشهورش «ژیل بلاس» ، بنیاد آن ریخته شد و با رمانهای نویسندگانی چون دانیل فو (1754-1660) و ساموئل ریچاردسن (1761-1689) و هنری فیلدینگ (1754-1707) انگلیسی و والتراسکات (1832-1771) نویسنده اسکاتلندی رو به تکامل گذاشت.
«رمانس» در قرنهای نخستین میلادی به قصههای منظوم، چه تاریخی و غیرتاریخی گفته میشود.
در قرن سیزده میلادی قصههای ماجراجویانه، سلحشورانه و عاشقانه را رمانس میگفتند.
رمانس بتدریج به نثر روی آورد و از قصههای هزار و یک شب تأثیر پذیرفت.
در هر حال چه منظوم، چه منثور اساساً رمانس، قصهای تفریحی و مشغولکننده بود و به قهرمانهای مهذبی اختصاص مییافت که از زندگی روزمره دور بودند و به ماجراهای عاشقانه و شگفتانگیز و اسرارآمیز دلبسته بودند، بنابراین رمانسها با عشقهای باشکوه و سلحشوریهای اعجاب انگیز و اعمال جسورانه سروکار داشتند.
اکنون رمانس به آثاری اطلاق میشود که از رمان متفاوت است.
در این نوع آثار، نویسنده به تخیل خود بالوپر میدهد و به خیال و وهم (فانتزی) روی میآورد و برخلاف نویسنده رمان ، دربند حقیقت مانندی داستان یا جهان واقعی نیست.
رمانس همچون قصههای بلند فارسی بر محور حوادث میگردد و ماجراها به خودی خود معتبر هستند حال آنکه در رمان ماجراها برای تصویر زندگی میآیند.
داستانهای کوتاه و رمانهای خیالی و وهمی و مافوق طبیعی امروزی شاخهای تکامل یافته از رمانسهای گذشته است که از پیرنگ محکم و پیچیدهای نیز برخوردار است؛ داستانهای کوتاه آلن پو و رمانهای « قصر» و «محاکمه» کافکا و «بوف کور» هدایت از این جمله است.
رمانسها بسیاری ازویژگیهای قصههای بلند فارسی را دارند، در آنها کمتر به محیط اجتماعی و خصوصیت ذهنی شخصیتها توجه میشود ، مطلقگرا و نمونه کلی هستند و به اعجاب انگیزی توجه دارند و به سرنوشت محتوم خود تن میسپارند، بعضی از رمانسهای اروپایی با قصههای بلند فارسی مشابهتهای بسیاری دارند از جمله رمانس«تریستان و ایزوت» که در آغاز منظومه بوده و بعدها به نثر نوشته شده است.
شباهت این رمانس به «ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی بسیار است .
تعــریف رمــان ویلیام هزلیت (William Hazlitt) (1878-1830) منتقد و نویسنده انگلیسی در قرن نوزده ، رمان را چنین تعریف کرده است: «رمان، داستانی است که براساس تقلیدی نزدیک به واقعیت ،از آدمی و عادات و حالات بشری نوشته شده باشد و به نحوی از انحا شالوده جامعه را در خود تصویر و منعکس کند .» این تعریف در کل بر تمام رمانهای واقع گرایانه قابل تطبیق است، مثل رمانهای «چشمهایش »، «سووشون»، «همسایه ها» و «شوهرآهوخانم»، زیرا عناصر تشکیل دهنده آنها از وقایع شبیه زندگی واقعی گرفته شده و محیط اجتماعی شخصیتهای داستان نیز در آنها تصویر شده است.
اما بر رمانهای تمثیلی و نمادین و خیال و وهم (فانتزی) قابل تطبیق نیست، مثلاً با رمانهای «شازده کوچولو» سنت اگزوپری و «قصر» کافکا و «بوف کور» هدایت و «یکلیا وتنهایی او» تقی مدرسی مطابقت ندارد.
چه این رمانها براساس تقلیدی از واقعیت ساخته نشدهاند و تصویری از جامعه واقعی نیز به دست نمیدهند، بلکه شخصیتهای رمان، مخلوق مخیله نویسنده است و وقایع و فضا و رنگ (اتمسفر) حاکم بر محیط داستان جنبه تمثیلی و نمادگرایانه (سمبلیک) وکنایی دارد.
همین طور که تعریفهای دیگری که برای رمانها آوردهاند، هرکدام بر نوعی از رمان قابل تطبیق است و بر نوع دیگر نیست.
من چند تعریف را که از دایرهالمعارفها و فرهنگهای اصطلاحات ادبی برداشتهام در اینجا میآورم.
این تعریفها کمابیش با هم مشابهت دارد اما هیچ کدام جامعیت و کلیت ندارد و انواع رمان را دربر نمیگیرد.
(این تعریفها ، لفظ به لفظ ترجمه شده است و امیدوارم در فهم و درک آنها برای خواننده اشکالی پیش نیایید.)