مقدمه
چرا باید آزادی فرهنگی مورد حمایت حقوقی واقع شوند؟
این نخستین و اصلیترین پرسش پایهگذار نوشتار حاضر است که تلاش برای شرح و بسط و نیز یافتن پاسخی متناسب با آن، بندبند و بخش بخش این نوشته را شکل میدهد: اهمیت آزادیهای فرهنگی بر چه مبنایی استوار است که آنرا شایسته تضمین و تامین حقوقی مینماید، چه مبنایی این آزادیها را به قلمرو جاودان آزادیهای اساسی وارد میکند و چرا این آزادیها به عنوان مسالهای برای نظام حقوق اساسی و در بطن آن مطرح میشوند؟ بنابراین پرسش از اهمیت و جایگاه آزادی های فرهنگی، مساله اساسی این نوشتار است با ابتناء بر این پیش فرض که اساس اهمیت آزادیهای فرهنگی را می توان در دو مبنای ارزش جستجو کرد: نخست در خود ارزش ذاتی آزادیهای فرهنگی و دیگری در ارزش کارکردی آن یعنی ارزشی که برای دیگر مقولهها دارد که این مقولهها عبارتند از «حوزه عمومی» و حقوق اساسی، و این ارزش ها مبنای اهمیت صیانت از آزادیهای فرهنگی قرار میگیرند. از این روی پرسش اصلی، خود به سه پرسش دیگر تقسیم میشود:
پرسش نخست از ارزش ذاتی آزادیهای فرهنگی است و اینکه اساساً آزادیهای فرهنگی چه سرشتی دارند و چه مبنای نظری پشتیبان آنهاست، در چه چهارچوبی جای میگیرند و آیا در اصل چهارچوبی به نام «آزادیهای فرهنگی» وجود دارد؟ فرهنگی بودن این آزادیها به چه معنای و اساساً ارتباط میان فرهنگ و حقوق اساسی چه میتواند باشد؟ فرهنگ که عرصهای گسترده، باز و بی مرز در علوم انسانی است و حقوق اساسی که عرصه قطعیت حقوقی. فرهنگ که عرصه معناست و حقوق اساسی که عرصه شکل و چهارچوب، اما در اصل، انگیزه اصلی این پرسش از آزادیهای فرهنگی چگونه شکل یافت و چگونه این آزادیها به عنوان یک «مساله» مطرح گشتند؟ رابطه میان مردم و حکومت در بخش فرهنگ جامعه چه میتواند باشد وحقوق اساسی چگونه این رابطه را تنظیم میکند؟ این آزادیها در کدام دسته از نسلهای آزادیهای بشر قرار میگیرند و آیا مقولهای به نام «حق فرهنگی» قابل تصور است؟ سرانجام اینکه که امین آزادیها، فرهنگی محسوب میشوند و به چه کار میآیند؟
در پرسشهای دوم و سوم، قسمت دوم پاسخ است که شکل میگیرد یعنی ارزش کارکردی آزادیهای فرهنگی برای دو مقوله حوزه عمومی و حقوق اساسی با این پیش فرضی که آزادیهای فرهنگی ارزش و اهمیتی اساسی برای پویایی این دو مقوله دارند. پرسش دوم در مقام مطرح نمودن ارزش ارتباطی و همبستگیساز آزادیهای فرهنگی این مساله را پیش میکشد که این آزادیها چگونه اهمیت خود را در جریان زندگی اجتماعی کنونی باز می نمایانند. با این دید که آزادیهای فرهنگی عنصر مقاوم هر گونه نظام ارتباطی و مشارکتی میباشند، این پرسش مطرح میشود که چگونه میتوان این نظام ارتبای و مشارکتی جامعه را برخوردار از آزادیهای فرهنگی ساخت و به واقع چگونه میتوان این آزادیها را در بستر جامعه عملی و محقق نمود؟ آیا حوزه عمومی میتواند کارآیی چنین بستری را داسته باشد و هیچ امکانات عینی و عملی برای جاری نمودن این آزادیها در ساختار خود سراغ دارد؟ اساساً سرشت و ساختار این حوزه در چیست و ارتباط با آن فرهنگ جامعه بر چه محوری میچرخد؟
چه قالب دستوری میتواند برای بهرهمندی حوزه عمومی از آزادیها فرهنگی مدون گردد و چه سازو کارهایی برای اعمال این آزادیها بوسیله مردم در حوزه عمومی مورد نیاز هستند؟
پرسش سوم، از اهمیت آزادیهای فرهنگی برای حقوق اساسی است؛ با این پیشفرض که نظام حقوق اساسی برای پویا ساختن ساختار خود نیازمند برخورداری از آزادیهای فرهنگی است، چگونه میتواند بوسیله ساز و کارهای ضمانتی خود به حمایت از این آزادیها اقدام نماید؟ بهترین چهارچوب باری تضمین و تامین آزادیهای فرهنگی کدامها هستند؟
ملاحظه میگردد که این سه پرسش ، یک مساله ساده خطی را پی مینهند: اهمیت آزادیهای فرهنگی چیست؛ بستر اجرایی آن کجاست و ساز و کار تضمین و تامین آن کدام است؟ بدینسان با یک مساله سه بعدی روبهرو هستیم که در پی ارتباط سنجی میان سه مقوله آزادیهای فرهنگی، حوزه عمومی و حقوق اساسی میباشد، اینکه چه ارتباطی میان این سه جریان دارد و چگونه از لحاظ نظری و عملی به پشتبانی از همدیگر برمیخیزند. پاسخ به این سه پرسش، سرانجام ما را به شناخت جایگاه و اهمیت آزادیهای فرهنگی و لزوم حمایت حقوقی آنها رهنمون میسازد. از این جهت نوشتار حاضر نیز تلاش میکند تا این پرسش سه بعدی را در سه قسمت به بحث بگذارد تا به پاسخی فراخور آن فرار رسد.
در نخستین فصل، مبانی نظری آزادیهای فرهنگی به دایره بحث نهاده میشود با این نحور که خاستگاه آزادیهای فرهنگی در کجاست و رابطه آنها با انسان در چیست؟ و اساساً خود مساله آزادیهای فرهنگی چرا و چگونه مطرح میشود. از آنجا که هر آزادی بر پایه حقی متکی است، بحث از حق بر فرهنگ و حقهای فرهنگی و تاریخ مطرح شدن آنها در نظام حقوق بشر البته مهم خواهد بود. نخستین ادعا در خاستگاه آزادیهای فرهنگی آن است که این آزادیها، پس از آن مطرح میشوند که فرآیند توسعه فرهنگی و شکلگیری گفتمان حقوق بشر آغاز گشت و حکومتها پس آز آنکه موظف به سامانمند کردن توسعه فرهنگی شدند.خواسته یا ناخواسته وارد قلمرو «از بیش آزاد و مستقل» فرهنگ گشتند. این ورود، نویدها و تهدیدها را هر دو با هم آورد: در آن حال که حکومت میتوانست به توسعه امکانات و رفع نیازهای فرهنگی بپردازد در همان حال نیز به راحتی میتوانست حقها و آزادیهای فرهنگی افراد را نیز نادیده بگیرد. آنگاه که مساله نقض آزادیهای فرهنگی بدست حکومت پیش میآید، این پرسش برخواهد آمد که چرا حکومت نمیتواند چنین کندو اساساً آیا آزادیهای فرهنگی وجود دارد؟
دلیل این نشان آزادیهای فرهنگی را مبنای نظری آنها میدهد که همانا ریشه داشتن این آزادیها دوستان و کرامت انسان باشد. بی هیچ تردیی انسان را مورد فرهنگی میدانیم که شان و شخصیت وی با فرهنگ در آمیخته است و اگر این فرهنگ را از انسان باز گیریم چیزی از انسانیت او باقی نخواهد ماند از این روی باید از آزادیهای فرهنگی بهرهمند باشد تا بتواند شخصیت خود را آزادانه پرورش دهد و نیز در شکلگیری فرهنگ جامعه و زندگی فرهنگی مشارکت نماید. بنابراین یک حق فرهنگی قابل تصور میباشد همانگونه که در چند سند حقوق بشر نیز اعلام گشته است.
آنگاه این پرسش مطرح میشود که این آزادیها به چه کار میآیند و در اصل کدام ها هستند، از آنجا که این آزادیها عنصر اساسی در هر نظام پروزش آزاد شهروند محسوب میشوند و نیز این اصل بنیادین «مردم سالاری فرهنگی» را پی مینهند که همه مردم باید در زندگی فرهنگی جامعه مشارکت جویند؛ به روشنی پویایی بخش نظام حقوق اساسی هستند. مصایق آزادیهای فرهنگی را در دو دسته کلی میتوان عنوان کرد.
نخست آزادیهای وجدانی فرهنگی هستند که در معنایی کلی به وجدان و اندیشه آزاد هر انسان پیوند میخورند و بخش جدایی ناپذیرشان و شخصیت انسان محسوب میشوند و دوم آزادیهای ارتباطی فرهنگی که تجلی آزادیهای وجدانی هستند و بیان فرهنگی و موقعیت ارتباط هر انسان را در جهان بیرونی او تضمین میکنند دومین فصل این نوشتار به بررسی عرصه پویایی آزادیهای فرهنگی وحقوق اساسی یعنی حوزه عمومی میپردازد و درصدد آن است تا اهمیت آزادیهای فرهنگی را در فعال و پویا ساختن حوزه عمومی و نیر نقش این حوزه را در فراهم آوردن زمینه عملی اعمال آزادیهای فرهنگی بازگو نماید. برای این منظور، این مساله مطرح می شود که چگونه میتوان از الگویی هنجارین برای مرتبط ساختن این دو بهره جست و نظامی حقوقی ایجاد کرد که بنا به آن حوزه عمومی بتواند با بهرهگیری از آزادیهای فرهنگی نقش خود را در ایجاد ارتباط و مشارکت دین نماید و در این هدف آیا میتوان از الگوی مردم سالاری مشورتی بهره جست؟
پیش فرض اصلی این پرسش آن است که یکی از مهمترین ناکارآییهای حوزه عمومی و حقوق اساسی در عدم فرازاندن نظامی برای ارتباط و مشورت بیشتر شهروندان در اداره عمومی آنهاست و بدین منظور میتوان با مشورتی و ارتباطی ساختن قوی نیز نظام مردم سالاری حاکم به این هدف دست یافت. پس از ذکر بنیان نظری انی ارتباط و مشورت همگانی به معرفی مردم سالاری مشورتی به عنوان مهمترین الگوی مشارکتی و ارتباطی پرداخته میشود و کارکردی که میتواند در بسیج مشارکت مردم داشته باشد، که از این روی، خود به خود نقش حوزه عمومی در فراهم آوردن بستر عملی ارتباط و مشورت همگانی آشکار می گردد. از این روی ضرورت شناخت زمینه نظری، ویژگیها و کارکردهای مهم آن دو چندان مینماید.
مهمترین ویژگی حوزه عمومی را باید در ایجاد فضایی همگانی، آزاد و برابر برای همه مردم عنوان کرد که میتوانند آزادانه بر این فضا با دیگر افراد ارتباط داشته باشند و به واقع این جنبه از آزادیهای فرهنگی در همین جا عملی میشود که عرصه فرنگی جامعه در اثر ارتباط و مشارکت مردم و مستقل از حکومت شکل مییابد. کارکرد آن نیز به همین جهت، ایجاد ارتباطی مداوم میان مردم، نهادهای جامعه مدنی و حکومت است. اما از آنجا که بلحاظ تاریخی این حوزه در اثر گسترش نهادهای حکومتی، این کارکرد خود را از کف نهاده است، به ناچار باید برای حفظ این آزادی و استقلال حوزه عمومی از ساز و کارهای ضمانتی حقوق اساسی کمک جست. این فصل نشان میدهد که بخش مهمی از اعمال آزادیهای فرهنگی متضمن اعمال حق بر مشارکت در تعیین سرنوشت فردی و جمعی افرادی میباشد.
سومین فصل را سر سخن ، بحث پیرامون چگونگی تضمین و تامین آزادیهای فرهنگی بدست توامند نظام حقوق اساسی میباشد که بنا به یک مطالعه موردی، نظام حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران مورد اشاره قرار میگیرد: اینکه در اصل جایگاه آزادیهای فرهنگی با توسل به نظریه آزادی سلبی و ایجاد در این نظام یست و چه ساز و کارهایی برای حمایت از این آزادی ها تدبییر گشته است. بدین منظور نخست به بررسی ساز و کارهای موجود در نظام حقوق اساسی نظری ایران، آنگونه که هست، پرداخته میشود و قوانین و مقررات و نهادهای مرتبط با بخش فرهنگ کشور اشاره میشود. آنگاه پس از برشمردن عناوین نهادهای فرهنگی در این نظام و ذکر ساختار و وظیفه آنها که مشخص میکند چه جنبههایی از حقهای فرهنگی مورد توجه حقوق اساسی بوده است با نقد جایگاه عملی آزادیهای فرهنگی است که به میان میآید و نشان میدهد که چگونه نظام حقوق اساسی ایران با توجه به اصول بر شمرده برای آزادیهای فرهنگی، نتوانسته است در تنظیم حد و مرزهای اقدامهای نهادهای حکومتی در عرصه فرهنگ، قاطعیت منطقی شایستهای به اجرا گذارد و از آن روست که در عمل چیرگی گسترده این نهاها را در عرصه فرهنگی کشور گواه میشویم و این نکته را بررسی و نقد قوانین و نهادهای فرهنگی و عملکرد آنها با توجه به شاخصها و آمارهای فرهنگی کشور به روشنی بازگو مینماید. این فصل با بیان کاستیها و تهدیدهای موجود به راه محقق ساختن فراگیر آزادیهای فرهنگی در ایران و نقش مهم نهادهای مدنی در این زمینه به پایان میرسد.