دانلود مقاله برهان

Word 90 KB 15990 17
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • بهترین راه کوتاهترین راه:
    برای طی طریق برهانی برای اثبات وجود خداوندگار بهترین شیوه آن است که از کوتاهترین راه حرکت کنیم.

    چرا که علاوه بر آن که زودتر به مقصود می‌رسیم با موانع کمتری هم مواجه خواهیم شد.

    اما کوتاهترین راه در این مسیر آن است که از مقدمات کمتری بهره گرفته شود و مقدماتش نیز به سادگی و با اندک تأملی قابل اثبات باشند.

    در طول تاریخ فلسفه و کلام، اندیشمندان برای دستیابی به چنین راهی تلاشهای زیادی کرده‌اند (شکرالله مساعیهم) و دست‌آوردهای زیادی داشته‌اند اما شاید یکی از بهترین و دقیق‌ترین آنها همان است که جناب شیخ‌الرئیس بوعلی سینا مبتکر آن بوده است.

    برهان مرحوم شیخ‌الرئیس به برهان وجوب و امکان معروف است.

    از این برهان تقریرات گوناگونی شده است و به صورتهای مختلفی طرح گردیده است که شاید بهترین صورتش همان باشد که در کتاب شریف اشارات و تنبیهات آمده است.

    برهان وجوب و امکان

    وجوب و امکان دو اصطلاح فلسفی هستند.

    می‌دانیم که موضوع فلسفه، موجود است (یا موجود بما هو موجود) و یکی از بحثهای فلسفی، مباحث تقسیمی فلسفه است که با تقسیم موجود به اقسام گوناگون، مسائل مختلف فلسفی ایجاد می‌شود و در فلسفه از آنها بحث می‌شود.

    مثل تقسیم موجود به ذهنی و خارجی یا تقسیم موجود به علت و معلول.

    یکی از آن بحثها نیز تقسیم موجود به واجب‌الوجود و ممکن‌الوجود است.

    با این توضیح که:
    اگر به موجودات جهان نظری بیفکنیم از دو حال خارج نیستند, یا وجود برای آنها ضروری است به طوری که حتما باید وجود داشته باشند و در صورتی که نباشند محال پیش می‌آید و یا وجود برای آنها ضروری نیست یعنی این طور نیست که حتماً باید وجود داشته باشند بلکه هم وجودشان ممکن است و هم نبودشان ممکن.

    یعنی در واقع نه وجود برایشان ضروری است و نه عدم.

    به گروه اول از موجودات واجب‌الوجود و به گروه دوم ممکن‌الوجود گفته می‌شود.
    می‌توان تقسیم بالا را به شکل دیگری نیز مطرح کرد.

    هر مفهومی را در نظر بگیریم و آن را با وجود بسنجیم از سه حال خارج نیست: یا وجود برایش ضروری است به طوری که محال است وجود از او گرفته شود.

    یعنی حتماً باید موجود شود پس عدمش محال است و یا برعکس عدم و نیستی برایش ضروری است به طوری که محال است بوجود بیاید و حتماً باید معدوم باشد و یا نه وجود برایش ضروری است و نه عدم، یعنی این طور نیست که حتماً باید موجود باشد به طوری که عدمش محال باشد یا حتما باید معدوم باشد به طوری که وجودش محال باشد بلکه هم می‌تواند وجود داشته باشد و هم می‌تواند معدوم باشد.

    به قسم اول واجب‌الوجود و به قسم دوم ممتنع‌الوجود و به قسم سوم ممکن‌الوجود گفته می‌شود.

    واجب‌الوجود مانند: خداوند متعال، ممتنع‌الوجود مانند: شریک خدا و ممکن‌الوجود مانند: انسان.

    هریک از این سه گروه یعنی واجب‌الوجود و ممکن‌الوجود و ممتنع‌الوجود، احکام ویژه خود را دارند که به تدریج بعضی از آنها بیان می‌شود.
    باید دانست که این تقسیم در واقع تقسیمی عقلی است یعنی دوران بین نفی و اثبات است و به گونه‌ای است که محال است قسمی به آن افزوده یا قسمی از آن کاسته شود.

    همان‌طور که ویژگی همه‌ی تقسیمات عقلی همین است.

    در حقیقت تقسیم مفاهیم به این صورت است که هر مفهوم را که با وجود بسنجیم یا وجود برایش ضروری است و یا ضروری نیست.

    قسم اول واجب الوجود نام دارد.

    حال اگر وجود برایش ضروری نبود یا عدم برایش ضروری است یا عدم برایش ضروری نیست.

    قسم اول (که عدم برایش ضروری است) ممتنع الوجود و قسم دوم ممکن الوجود نامیده می‌شود.
    باید دانست که این تقسیم در واقع تقسیمی عقلی است یعنی دوران بین نفی و اثبات است و به گونه‌ای است که محال است قسمی به آن افزوده یا قسمی از آن کاسته شود.

    قسم اول (که عدم برایش ضروری است) ممتنع الوجود و قسم دوم ممکن الوجود نامیده می‌شود.

    اگر توجه کرده باشید در تقسیم موجودات آنها را تنها به دو قسم واجب‌الوجود و ممکن‌الوجود تقسیم کردیم و نامی از ممتنع‌الوجود نبردیم.

    اما در تقسیم مفاهیم، آنها را به سه گروه تقسیم کردیم.

    علت این است که در تقسیم موجودات نمی‌توان ممتنع‌الوجود را به عنوان یک قسم از موجودات فرض کرد زیرا ممتنع‌الوجود وجودش محال است و بنابراین چیزی که وجودش محال است نمی‌تواند قسمی از موجودات فرض شود.

    اما در تقسیم مفاهیم با چنین مشکلی روبرو نیستیم زیرا می‌توان گفت که یک مفهوم را اگر با وجود بسنجیم، اگر وجود پیداکردنش در خارج از ذهن محال بود، ممتنع‌الوجود نام دارد.

    حال با توجه به مقدمه بالا به اصل برهان می‌پردازیم.

    هر موجودی را در جهان خارج اگر در نظر بگیریم همان طور که در مقدمه بالا توضیح داده شد، یا واجب‌الوجود است و یا ممکن‌الوجود و همان طور که گفته شد،‌ محال است که موجودی از این تقسیم خارج باشد.

    یعنی،‌ نه واجب‌الوجود باشد و نه، ممکن الوجود.

    یا، هم واجب‌الوجود باشد و هم ممکن‌الوجود.

    حال اگر این موجود واجب‌الوجود بود ما به مطلوب خود که اثبات خداوند باشد رسیده‌ایم زیرا واجب‌الوجود موجودی است که وجودش ضروری است و عدمش محال است (که اگر خواستیم از تعابیر دینی از او یاد کنیم می‌گوییم خداوند).

    اما اگر آن موجود ممکن‌الوجود باشد خواهیم گفت که به دلیلی خصوصیتی که ممکن‌الوجود دارد، حتماً نیازمند واجب‌الوجود خواهد بود.

    پس به طور خلاصه هر موجودی را که در خارج از ذهن در نظر آوریم یا واجب‌الوجود است و یا نیازمند به واجب‌الوجود (زیرا ممکن‌الوجود برای موجود شدنش به واجب‌الوجود نیاز دارد).

    پس در هر صورت واجب‌الوجود اثبات می‌شود.

    اما چرا اگر آن موجود، ممکن‌الوجود باشد، به واجب‌الوجود نیازمند است؟

    دلیل این امر خاصیت خود ممکن‌الوجود است.

    زیرا همان طور که گفته شد، ممکن‌الوجود موجودی است که نه وجودش ضروری است و نه عدمش یعنی ذاتش نسبت به وجود و عدم مساوی است.

    روشن است که چنین موجودی اگر بخواهد موجود شود باید علتی او را بوجود آورد.

    زیرا اگر موجودی که ذاتش نسبت به وجود و عدم مساوی است و هیچ یک از وجود و عدم برایش ضروری نیست، بخواهد بدون علت موجود شود معنایش این است که ناگهان و بدون دلیل وجود برایش ضروری شده است و واجب‌الوجود شده است.

    در هر حالی که چنین چیزی علاوه برآن که محال است، برخلاف فرض ماست.

    زیرا ما فرض کرده بودیم که آن شئ ممکن‌الوجود است در حالی که الآن می‌گوییم واجب‌الوجود است [1].

    پس به طور خلاصه روشن شد که هر ممکن‌الوجودی نیازمند علت است.

    اکنون می‌گوییم که علت آن ممکن‌الوجود از سه فرض خارج نیست، یا واجب‌الوجود است و یا ممکن‌الوجود دیگری است.

    در صورت اول ما به مطلوبمان رسیده‌ایم.

    زیرا گفتیم که اگر آن موجود ممکن‌الوجود باشد به واجب‌الوجود نیازمند است.

    در صورت دوم که بگوییم علت آن ممکن‌الوجود یک ممکن‌الوجود دیگری است سخن خود را درباره آن ممکن‌الوجود دوم تکرار می‌کنیم و می‌گوییم این ممکن‌الوجود هم نیازمند علت است و علت او یا واجب‌الوجود است که در این صورت به مطلوبمان رسیده‌ایم یا علتش همان ممکن‌الوجود اول است که این امر محال است زیرا این همان «دور» است که محال بودنش بدیهی است [2]، یا علتش ممکن‌الوجود سومی است.

    همین سخن را درباره ممکن‌الوجود سوم ادامه می‌دهیم که در نتیجه یا به واجب‌الوجود می‌رسیم و یا به ممکن‌الوجود چهارمی می‌رسیم.

    اما این سلسله ممکن‌الوجودها نمی‌تواند تا بی‌نهایت ادامه یابد زیرا تسلسل محال است.

    در نتیجه باید در نهایت به واجب‌الوجود برسیم.

    تنها نکته‌ای که در این استدلال باقی می‌ماند آن است که محال بودن تسلسل را اثبات کنیم.

    برای اثبات محال بودن تسلسل در علت و معلول برهانهای متعددی در فلسفه اقامه شده است که از جمله معروف‌ترین آنها برهان مرحوم بوعلی سینا به نام «وسط و طرف» و برهان معلم ثانی مرحوم فارابی با نام «اسد و اخصر» است.

    اما شاید باطل بودن تسلسل در علت و معلول نیز مانند باطل بودن دور بدیهی باشد و تنها تصور صحیح مطلب موجب تصدیق آن گردد و دیگر نیازی به برهان در مسئله نباشد.

    برای تصور صحیح مسئله به یک مثال توجه کنید.

    فرض کنیم در اتاقی شخص فقیری که هیچ پولی در جیبش نیست وارد شود.

    روشن است که با گذشت زمان تا وقتی که کسی پولی به آن فقیر ندهد، امکان ندارد که او در جیبش پولی پیدا شود.

    حال اگر فقیر دیگری نیز که هیچ پولی در جیب ندارد به فقیر اول اضافه شود.

    بازهم در نتیجه تفاوتی حاصل نخواهد شد.

    یعنی با گذشت زمان امکان ندارد که در جیب این دو فقیر پولی پیدا شود مگر آن که شخص پول‌داری به آنها پول دهد.

    حال اگر به فقیرهای این اتاق، فقیر سوم یا چهارم را هم اضافه کنیم بازهم نتیجه یکسان است.

    یعنی با گذشت زمان خود به خود هیچ پولی در جیب آنها پیدا نخواهد شد.

    حتی اگر بر فرض تعداد فقیران را به بی‌نهایت هم برسانیم باز هم روشن است که در میان آنها پول پیدا نمی‌شود.

    یعنی افزایش تعداد فقیران هیچ کمکی به حل مشکل نخواهد کرد.

    تنها راه حل آن است که شخص ثروتمند و پولداری بیاید و به آنها پول بدهد.

    تنها در این صورت است که آنها به پول خواهند رسید.

    مسئله مورد بحث ما نیز شبیه به مثال بالا است.

    زیرا ممکن‌الوجود، موجودی است که برای موجود شدن نیازمند علت است.

    حال اگر علت او نیز خود ممکن‌الوجود باشد او نیز مانند ممکن‌الوجود اول، ذاتاً فقیر و محتاج علت است و همان طور که در مثال دیده شد افزایش تعداد ممکن‌الوجودها حتی تا بی‌نهایت، نمی‌تواند کمکی به حل مشکل کند.

    زیرا تمامی این بی‌نهایت ممکن‌الوجود همگی ذاتاً فقیر و محتاج بوجود آورنده هستند و بنابراین نمی‌توانند به خودشان وجود و هستی بدهند.

    تنها راه حل آن است که موجودی که خود ممکن‌الوجود نیست و به وجود و هستی نیازی ندارد به آنها وجود بدهد و آن موجود چیزی جز واجب‌الوجود نیست.

    بدین ترتیب دیدیم که تصور صحیح مسئله تسلسل کافی است تا انسان محال بودن آن را تصدیق کند.

    پس خلاصه برهان این شد که اگر موجودی از موجودات جهان را در نظر بگیریم یا آن موجود واجب‌الوجود است که در این صورت به مطلوبمان که اثبات واجب‌الوجود بود رسیده‌ایم و یا ممکن‌الوجود است که در این‌صورت آن ممکن‌الوجود نیازمند علت است و علت او هم سرانجام باید به واجب‌الوجود برسد زیرا اگر به واجب‌الوجود نرسیم، دور یا تسلسل پیش می‌آید که دور و تسلسل هردو باطل هستند.

    مرحوم بوعلی سینا خود این برهان را صدیقین می‌نامد.

    زیرا در این برهان تنها با نظر به وجود، واجب‌الوجود اثبات می‌شود.

    در حالی که در برهانهای دیگر نظیر حدوث یا نظم یا حرکت با نظر به یکی از آثار و لوازم موجودات به وجود واجب‌الوجود پی برده می‌شود.

    بیان مرحوم شیخ‌الرئیس در کتاب اشارات و تنبیهات از این قرار است، او بعد از تقریر برهان می‌‏فرماید: «تأمّل کیف لم‌یحتج‏ بیاناً لثبوت الاول و وحدانیته و برائته عن الصمات الی تأمل لغیر نفس الوجود ولم یحتج الی اعتبار من خلقه و فعله و ان کان ذلک دلیلا علیه، لکن هذا الباب اوثق و اشرف، ای اذا اعتبرنا حال الوجود یشهد به الوجود من حیث هو وجود و هو یشهد بعد ذلک علی سائر ما بعده فی الواجب والی مثل هذا اشیر فی الکتاب الالهی «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق‏».

    اقول: ان‏هذا حکم لقوم ثم یقول:«او لم یکف بربک انه علی کل شی‏ء شهید» اقول: ان ‏هذا حکم للصدیقین الذین یستشهدون به لا علیه [3]‏».

    دقت کن که چگونه در اثبات مبدأ اول و وحدانیت و یکتایی وی و پاکیش از عیبها به تأمل در چیز دیگر جز خود وجود نیاز نبود و به ملاحظه مخلوق و فعل او محتاج نشد و گرچه آن هم بر وجود او دلیل است.

    ولی این روش محکم‌تر و شریف‌تر است ‏یعنی ملاحظه کردن حال هستی از آن روی که هستی است، بر وجود واجب تعالی گواهی می‌‏دهد چنان‏که هستی او بر سایر هستی‌ها که بعد از او قرار گرفته‏اند گواهی می‌‏دهد و این آیه که «به زودی نشانه‏های خودمان را در آفاق و نفسهای آنها نشان خواهیم داد تا وجود حق بر آنها روشن گردد» در کتاب الهی به همین مطلب اشاره است.

    من می‏گویم: این حکم مخصوص جماعتی است و بعد از آن می‏فرماید: «آیا برای اثبات پروردگارت کافی نیست که او بر هر چیزی گواه است‏».

    می‏گویم: این حکم صدیقین است یعنی کسانی که به وسیله خود او(بر او) استشهاد می‏کنند نه از هستی سایر موجودات بر هستی او.

    بیان صدر‌‌المتألهین در باره برهان وجوب و امکان مرحوم صدرالمتألهین شیرازی (ملاصدرا) در هنگام پرداختن به برهان وجوب و امکان آن را به این شکل بیان می‌کنند: دقت در مفهوم وجود و موجودیت به انسان می‌فهماند که تحقق موجود، جز به وجود واجب نیست.

    زیرا اگر موجود منحصر در ممکن باشد (و واجب‌الوجود موجود نباشد) اصلاً هیچ موجودی تحقق نخواهد یافت.

    چون در این‌صورت تحقق «ممکن» یا به خودی خود و بدون علت خواهد بود و چنین چیزی به وضوح محال است و یا به واسطه وجود دیگری تحقق می‌یابد و در این صورت آن دیگری نیز طبق فرضی که کردیم (زیرا فرض ما این بود که جز موجود ممکن موجود دیگری نداریم و واجب‌الوجود موجود نیست) «ممکن» می‌باشد و در نتیجه یا افراد سلسله‌وار به یکدیگر پیوسته‌اند و یا این که «دور» به وجود می‌آید.

    و یا این که سلسله ممکنات به «واجب‌الوجود» می‌انجامد.

    دو قسم نخست (یعنی تسلسل و دور) باطل‌اند و قسم سوم نیز چون برخلاف فرض است (چون از همان ابتدا فرض مسئله بر این بود که واجب‌الوجود نداریم) باطل است.

    (پس در نهایت به این نتیجه می‌رسیم که اگر واجب‌الوجود موجود نباشد هیچ موجودی تحقق نخواهد یافت و چون این که هیچ موجودی تحقق نداشته باشد باطل است پس باید گفت که) ولی این فرض سوم صحیح و بایسته است زیرا نقیض آن یعنی بی‌نیازی ممکن از واجب، نادرست است [4].

    صدر‌المتألهین پس از تقریر این برهان ضمن تحسین آن، این برهان را شایسته نام «صدیقین» نمی‌داند (هرچند آن را نزدیک‌ترین برهان به برهان صدیقین می‌داند) زیرا از نگاه او برهان صدیقین آن است که به «حقیقت وجود» نظر داشته باشد، در حالی که برهان ابن سینا به مفهوم وجود ناظر است [5].

    البته باید گفت که همان‌طور که مرحوم حکیم سبزواری درباره این برهان فرموده است، اگرچه بوعلی سینا در این برهان از مفهوم وجود آغاز می‌کند ولی مفهوم وجود را با توجه به آن که این مفهوم حکایتگر مصداق خارجی وجود است استفاده می‌کند.

    اما این برهان با وجود استحکام و اتقان همان طور که جناب صدرالمتألهین فرموده‌اند شایسته نام صدیقین نیست زیرا اولا برای رسیدن به نتیجه از ابطال دور و تسلسل در آن استفاده شده است و ثانیاً از خاصیت امکان (یعنی تساوی ذات نسبت به وجود و عدم) بهره‌برده شده است که این خاصیت به ماهیت اشیاء مربوط می‌شود و نه به وجود آنها.

    اما باید گفت که می‌توان برهان امکان و وجوب را به گونه‌ای بیان کرد که نیازی به ابطال دور و تسلسل در آن نباشد.

    در این صورت البته راه نزدیک‌تری برای اثبات وجود خداوند طی خواهد شد.

    برهان وجوب و امکان بدون استناد به محال بودن دور و تسلسل بیان برهان بدون استناد به ابطال دور و تسلسل به این صورت است که: همان طور که گفته شد، اگر هر موجودی از موجودات جهان خارج را در نظر آوریم، این موجود از دو حال خارج نیست.

    یا واجب‌الوجود است و یا ممکن‌الوجود.

    اگر واجب‌الوجود بود که ما به مطلوب خود رسیده‌ایم و اگر ممکن‌الوجود، چون هر ممکن‌الوجودی به علت نیاز دارد زیرا ذاتش نسبت به وجود وعدم مساوی است (نه وجود برایش ضروری است و نه عدم) پس این ممکن‌الوجود هم به علت نیازمند است.

    (تا اینجای برهان مانند تقریرهای قبلی برهان است) اما «علت» این ممکن‌الوجود نمی‌تواند خود ممکن‌الوجود باشد زیرا همان طور که هیچ ممکن‌الوجودی نمی‌تواند بدون علت و خود به خود موجود شود، هیچ ممکن‌الوجودی هم نمی‌تواند خود به خود چیزی را ایجاد کند.

    به این معنا که همان طور که ممکن‌الوجود در وجود به علت نیازمند است در ایجاد نیز به علت نیاز دارد.

    در نتیجه علت آن ممکن‌الوجود حتماً واجب‌الوجود خواهد بود.

    پس اگر بتوانیم اثبات کنیم که هیچ ممکن‌الوجودی نمی‌تواند چیزی را خود به خود (و بدون استناد به واجب‌الوجود) ایجاد کند، آنگاه بدون آن که نیاز به ابطال دور یا تسلسل داشته باشیم می‌توانیم مستقیماً واجب‌الوجود را ثابت کنیم.

    برای اثبات مطلب فوق می‌گوییم: همان طور که بارها این نکته تکرار شد، ممکن‌الوجود ذاتش نسبت و وجود و عدم مساوی است و نه وجود برایش ضرورت دارد و نه عدم.

    به تعبیر دیگر نه وجود در ذات اوست و نه عدم.

    زیرا اگر وجود در ذات او بود دیگر ممکن‌الوجود نبود بلکه واجب‌الوجود بود و اگر عدم در ذات او بود ممتنع‌الوجود بود.

    مثلاً اگر ممکن‌الوجودی مانند انسان را در نظر آوریم در ذات او چیزی جز حیوانیت و ناطقیت نیست (زیرا انسان حیوان ناطق است) و در ذات او وجود وعدم هیچیک نیستند.

    همان طور که در ذات او چیزهای دیگری از قبیل رنگ خاص یا وزن خاص و یا شکل خاص هم نیست.

    همچنین در ذات او ایجاد (یعنی بوجود آورن) هم نیست یعنی این طور نیست که یک ممکن‌الوجود ذاتاً این خاصیت را داشته باشد که چیزی را ایجاد کند.

    پس ایجاد کردن ذاتی هیچ ممکن‌الوجودی نیست.

    به همین جهت ممکن‌الوجود برای آن که بتواند چیزی را ایجاد کند به علت نیازمند است.

    پس در نتیجه هر ممکن‌الوجودی هم در وجود و هم در ایجاد نیازمند علت است.

    از اینجا معلوم می‌شود که هرگز امکان ندارد که یک ممکن‌الوجود را ممکن‌الوجود دیگری بوجود آورده باشد بدون آن که واجب‌الوجودی در کار باشد.

    زیرا این سخن به معنای آن است که آن ممکن‌الوجود در ایجاد کردن مستقل است و خود به خود و ذاتاً می‌تواند چیزی را موجود کند در حالی که ثابت شد که چنین چیزی محال است.

    پس اگر یک ممکن‌الوجود بخواهد در ایجاد یک ممکن‌الوجود دیگر واسطه باشد تنها در صورتی امکان پذیر است که واجب‌الوجود آن خاصیت و قدرت را به او اعطا کرده باشد.

    نتیجه مهمی که از بحث بالا گرفته می‌شود علاوه بر آن که ما را از ابطال دور و تسلسل بی‌نیاز می‌کند، آن است که از این پس دیگر تصور ما نسبت به موجودات و ارتباطشان با واجب‌الوجود به این صورت نخواهد بود که سلسله‌ای طولانی از ممکن‌الوجودها را در نظر بگیریم که در رأس آنها واجب‌الوجود قرار دارد و او تنها نخستین ممکن‌الوجود را بوجود می‌آورد و بقیه ممکن‌الوجودها بدون دخالت واجب‌الوجود توسط ممکن‌الوجودی که علت آنهاست بوجود می‌آیند.

    بلکه چون هر ممکن‌الوجودی در ایجادش نیز نیازمند واجب‌الوجود است پس واجب‌الوجود در خلقت هریک از ممکنات باید مستقیماً حضور داشته باشد.

    بنابراین واجب‌الوجود نه این است که در رأس سلسله ممکنات قرار داشته باشد بلکه در کنار و با هریک از ممکنات حضور دارد (معیت قیومی دارد) [6].

    نشانه‌های امکان پس از توضیح برهان وجوب و امکان و آشکار شدن دقایق مربوط به این برهان خوب است که به عنوان نکته پایانی بعضی از نشانه‌های امکان را بیان کنیم، یعنی بدانیم که یک ممکن‌الوجود چه نشانه‌هایی دارد.

    زیرا این برهان در صدد بیان این که ممکن‌الوجود و واجب‌الوجود چه صفات و خصوصیاتی دارند نبود.

    بلکه می‌گفت که اگر موجودی ممکن‌الوجود بود حتماً واجب‌الوجود او را بوجود آورده است و نسبت به دیگر صفات و خصوصیات ممکن‌الوجود ساکت بود.

    یکی از نشانه‌های ممکن‌الوجود بودن، حدوث وفناست.

    اگر موجودی زمانی را می‌شد برایش فرض کرد که نبوده است، آن موجود حتماً ممکن‌الوجود است.

    زیرا معلوم می‌شود که وجود و عدم هیچ یک برایش ضروری نیستند.

    چون اگر وجود برایش ضروری بود نمی‌شد زمانی را فرض کرد که نباشد (یعنی حادث باشد) و اگر عدم برایش ضروری بود هرگز موجود نمی‌شد.

    همچنین اگر موجودی زمانی از میان رفت بازهم معلوم می‌شود که نه وجود برایش ضروری بوده است و نه عدم پس ممکن‌الوجود است.

    از دیگر نشانه‌‌های امکان حرکت و تحول است.

    اگر موجودی دارای حرکت و تحول بود، حتماً ممکن‌الوجود است.

    زیرا هر تحولی به این معناست که چیزی که قبلاً نبوده است اکنون به وجود آمده است و روشن است که چنین چیزی ممکن‌الوجود است.

    سخن فوق به این معناست که هر موجود حادثی (یعنی موجودی که زمانی را می‌شود فرض کرد که نباشد) ممکن‌الوجود است.

    اما برعکس این مطلب یعنی هر ممکن‌الوجودی حادث است، صحیح نیست.

    یعنی این طور نیست که اگر چیزی ممکن‌الوجود بود حتماً باید حادث باشد، یعنی زمانی را بشود فرض کرد که نبوده باشد.

    بلکه امکان دارد که موجودی قدیم باشد یعنی آغاز زمانی برای وجودش نتوان تصور کرد و با این حال ممکن‌الوجود باشد.

    زیرا آنچه لازمه هر ممکن‌الوجودی است آن است که نه وجود و نه عدم برایش ضروری نباشد و در این صورت می‌توان موجودی را تصور کرد که به دلیل محدودیت یا ترکیب، ممکن‌الوجود است ولی حادث زمانی نیست و قدیم زمانی است.

    در ضمن بحث از صفات واجب‌الوجود هنگامی‌که صفات سلبیه واجب‌الوجود بیان می‌شود، صفات ممکن‌الوجود نیز فهمیده می‌شود.

    زیرا هر صفتی که با واجب‌الوجود بودن سازگار نباشد از صفات ممکن‌الوجود خواهد بود.

    اشکالات و پاسخها برهان وجوب و امکان از طریق آثار «ابن‌رشد» و به وسیله متکلم مسیحی «توماس آکویناس» در قرون وسطا وارد اندیشه غرب شد و بدنبال آن در فلسفه جدید غرب مورد نقد قرار گرفت.

    اشکالهایی که در فلسفه جدید غرب بر این برهان شده است (همان طور که روشن خواهد شد) نشانه ناتوانی آنان از درک آن و یا عدم دقت کافی در ترجمه آثار حکمای اسلامی بوده است و در نتیجه برداشت غلط از این برهان، آن را مورد انتقاد قرار داده‌اند.

    در بعضی از ترجمه‌ها تحت عنوان برهان وجوب و امکان، برهانهای دیگری مانند برهان حرکت یا حدوث ذکر شده است و آن گاه اشکالهایی که به نظر آنان بر آن برهانها وارد بوده است (بر فرض که آن اشکالها وارد باشد)، بر برهان وجوب و امکان وارد کرده‌اند.

    اشکال هیوم هیوم می‌گوید که در صورتی که نسبت اجزای جهان به وجود و عدم یکسان باشد و هریک از موجودات خارجی را بتوان گفت که ممکن‌الوجودند و در نتیجه به علت نیازمندند، این حکم را درباره مجموعه آن موجودات یعنی کل جهان مادی، نمی‌توان داد.

    زیرا کل جهان مادی، همیشه بوده و خواهد بود.

    اگر بگویید که وقتی تک تک اجزای جهان نسبتشان به وجود وعدم یکسان باشد پس حتماً کل جهان هم همین حکم را خواهد داشت، می‌گوییم که دلیلی بر یکسانی حکم اجزاء با مجموع نیست.

    مثلاً اگر بگوییم که هر انسانی تنها یک مادر دارد نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که بنابراین همه انسانها فقط یک مادر دارند [7].

    در پاسخ می‌گوییم که اولاً همان‌طور که در توضیح برهان گذشت، هرگز در برهان سخنی از ممکن‌الوجود بودن مجموع عالم گفته نشد تا بر این مطلب اشکال شود.

    بلکه گفتیم که به هر موجودی که دقت کنیم از دو حال خارج نیست یا ممکن‌الوجود است و یا واجب‌الوجود.

    اگر واجب‌الوجود بود که مطلوب رسیده‌ایم و اگر ممکن‌الوجود بود، حتماً به واجب‌الوجود نیازمند است.

    اما آن موجودی که در نظر گرفته بودیم ممکن‌الوجود است یا واجب‌الوجود؟

    در این برهان به آن پرداخته نشد.

    بلکه برای تشخیص ممکن‌الوجود بودن یا واجب‌الوجود بودن آن باید به نشانه‌های امکان و وجوب توجه کرد.

    اگر نشانه‌های امکان در آن بود، آن موجود ممکن‌الوجود است و اگر نشانه‌های وجوب در آن بود، آن موجود، واجب‌الوجود است.

    ثانیاً: اصلاً چیزی به نام مجموع عالم، به غیر از تک تک اجزاء آن، وجود حقیقی ندارد.

    مثلاً اگر ما دوچرخه‌ای را در نظر بگیریم که دارای ده جزء است، نمی‌توانیم بگوییم که الآن ما یازده چیز داریم، فرمان و چرخ و رکاب و زنجیر و...

    و بالاخره به عنوان یازدهمین چیز، دوچرخه‌ای هم داریم که غیر از آن اجزاء است.

    بلکه دوچرخه چیزی به غیر از همان ده جزء نیست که با ترکیب خاصی کنار هم آمده‌اند و ما نام آن ده جزء را با آن ترکیب خاص، دوچرخه می‌گذاریم.

    در مورد مجموع عالم مادی نیز مسئله به همین شکل است.

    یعنی این طور نیست که ما مثلاً یک میلیون یا یک میلیارد شئ در این عالم داریم و به غیر از آنها شئ دیگری نیز داریم که مجموع عالم باشد.

    بلکه مجموع عالم چیزی به جز همین اشیاء نیست که به شکلی خاص کنار هم قرار دارند.

    به این ترتیب روشن می‌شود که اصلاً چیزی به نام مجموع عالم وجود ندارد که بخواهد واجب‌الوجود یا ممکن‌الوجود باشد.

    ثالثاً: بر فرض که مجموع عالم، وجود داشته باشد، باز هم به برهان وجوب و امکان صدمه‌ای نمی‌رساند.

    زیرا در مورد او هم می‌گوییم که یا واجب‌الوجود است و یا ممکن الوجود و...

    تا آخر برهان را به شکل سابق ادامه می‌دهیم.

    هرچند در بحث صفات واجب‌الوجود به این نتیجه خواهیم رسید که بر فرض که مجموع عالم مادی هم وجودی جدای از اجزاء داشته باشد، به دلیل آن که صفات واجب‌الوجود را ندارد و نشانه‌های امکان در آن آشکار است، ممکن‌الوجود خواهد بود و بنابراین نیازمند واجب‌الوجود است.

    نفی ضرورت از واجب‌الوجود و پاسخ آن اشکال دیگری که بر این برهان وارد شده است آن است که ضرورت و وجوب یک مقوله منطقی است و با ضرورت و وجوب منطقی هرگز نمی‌توان از یک گزاره وجودی خبر داد [8].

    بنابراین قضیه «واجب‌الوجود وجود دارد» نمی‌تواند ضرورت منطقی داشته باشد، زیرا این قضیه را بدون آن که هیچ اشکال منطقی بوجود آید، می‌توان منکر شد.

    اگر این قضیه ضرورت منطقی داشت،‌ باید قضیه «واجب‌الوجود وجود ندارد» سخنی متناقض باشد.

    حال آن که می‌دانیم که این چنین نیست.

    به بیان دیگر، ضرورت یک معنای منطقی است که در حمل بعضی از مفاهیم نسبت به یکدیگر و در قضایایی که «همانگویانه» هستند [9] به صورت کیفیت قضیه مطرح می‌شود و این کیفیت، به تحقق و وجود خارجی اشیاء کاری ندارد.

    یعنی قضیه «انسان انسان است» منطقاً یک قضیه ضروری است، حتی اگر هیچ انسانی در خارج از ذهن وجود نداشته باشد.

    به این ترتیب ما وقتی به قضیه «واجب‌الوجود موجود است» دقت می‌کنیم هیچ گونه ضرورت منطقی در آن نمی‌یابیم زیرا به راحتی می‌توانیم عدم آن را تصور کنیم بدون آن که تناقضی پیش آید.

    در حالی که اگر این قضیه ضرورت منطقی داشت، اگر عدم آن را تصور می‌کردیم، حتماًً تناقض پیش می‌آمد.

    پاسخ به این اشکال به طور خلاصه آن است که ضرورت منطقی و فلسفی برخلاف تصور اشکال کننده به یک معناست و این طور نیست که ضرورت در محدوده قضایایی خاص و رابطه منطقی موضوع و محمول خلاصه شود و به وجود خارجی مرتبط نباشد.

    با این توضیح که: ضرورت (یا وجوب) در منطق و فلسفه به یک معنا به کار می‌روند، یعنی همان معنا از وجوب و ضرورت که در منطق به کار می‌رود، در فلسفه نیز مورد استفاده قرار می‌گیرد و بنابراین موجودات خارجی را نیز می‌توان به ضرورت یا وجوب متصف کرد.

    بلکه ضرورت و وجوب دو مفهوم بدیهی هستند که ابتدا فلسفه واقعیت آن را اثبات می‌کند و سپس منطق از نتیجه این بحث فلسفی به عنوان اصل موضوعی استفاده می‌کند و بحثهای منطقی را بر آن اساس استوار می‌سازد.

    همان طور که در ابتدای بحث مفصلاً توضیح داده شد، موضوع فلسفه وجود است و فلسفه در مباحث تقسیمی خود، اشیاء را با یک تقسیم عقلی به واجب‌الوجود و ممکن‌الوجود و ممتنع‌الوجود تقسیم می‌کند.

    سپس وجود دو قسم از این سه قسم، یعنی واجب‌الوجود و ممکن‌الوجود را به اثبات می‌رساند.

    آنگاه منطق همان معنای فلسفی را که به اصطلاح از معقولات ثانیه فلسفی به شمار می‌آیند، در محدوده روابط بین قضایا یعنی در حوزه معقولات ثانیه منطقی به کار می‌گیرد.

    ضرورت و وجوب هرچند در منطق و فلسفه معنای واحدی دارند، در موارد مختلف احکام خاصی دارد.

    مثلاً وقتی در فلسفه گفته می‌شود «وجود برای واجب ضروری است» به این معناست که در خارج از ذهن انفکاک وجود و هستی از واجب غیر ممکن است.

    وقتی هم که در منطق گفته می‌شود: «عدد چهارضرورتاً زوج است» معنایش همان است که انفکاک زوجیت از عدد چهار غیرممکن است ولی معنایش این نیست که عدد چهار واجب‌الوجود است.

    این اشکال از آنجا ناشی شده است که اشکال کننده اولاً ضرورت را تنها به معنای منطقی دانسته‌ و کاربرد فلسفی آن را که به اشیاء و حقایق خارج از ذهن توجه دارد, نادیده گرفته است، ثانیا ، ضرورت منطقی را هم تنها در قالب قضایای تحلیلی مثل «انسان حیوان ناطق است» منحصر کرده است.

    اشکال کننده گمان برده است که ضرورت تنها در جایی است که یک موضوع مفروض در ظرف فرض و اعتبار ذهن در مقایسه با خود و یا اجزای خود قرار گیرد وهمان موضوع یا اجزای آن موضوع بر آن حمل شود.

    روشن است که در صورتی که مسئله این چنین باشد، هر استدلالی که دارای نتیجه‌ای ضروری باشد، تنها در محدوده تصورات و مفاهیم ذهنی منحصر می‌شود و هیچ گاه از واقعیت خارجی و مصداق عینی قضیه‌ای که از ضرورت آن خبر داده می‌شود، حکایت نمی‌کند.

    ولی این سخن درست نیست.

    یعنی ضرورت به قضایای تحلیلی اختصاص ندارد و علاوه بر مواردی راکه محمول از اجزاء ذاتی موضوع است مواردی را هم که محمول از لوازم ذاتی موضوع است، شامل می‌شود مانند قضیه «عدد چهار زوج است».

    مفهوم امکان نیز که از آن در برهان وجوب و امکان استفاده می‌شود نیز نسبت به ماهیات همین شکل است.

    یعنی امکان از لوازم ذاتی ماهیت است و بنابراین برای ماهیت ضروری است.

    امکان در ذات هیچ ماهیتی مأخوذ نیست و تنها پس از مقایسه ماهیت با وجود و عدم، از آن انتزاع می‌شود و بر آن حمل می‌گردد.

    در ثانی برهان وجوب وامکان همان طور که گفته شد، بر تحلیل ذهنی مفاهیم و ماهیاتی که تصور شده‌اند متکی نیست، بلکه به تحلیل عقلی واقعیاتی که در خارج موجودند مبتنی می‌باشد و از سنجش و قیاس اشیاء با مصادیق خارجی و عینی واقعیت به دست می‌آید.

    یعنی در این برهان حتی مفهوم هستی از آن جهت که مفهومی ذهنی است در استدلال واقع نمی‌شود بلکه مفهوم هستی به لحاظ مصداق و محکی خارجی، مورد نظر واقع می‌شود و مصداق حقیقی هستی، همان امری است که تصدیق به آن بدیهی است و هر انسانی که از مرز سفسطه گذشته باشد به آن اعتراف دارد [10].

    موجود ممکنی که در خارج مصداق دارد، یعنی مصداق خارجی ممکن‌الوجود، در همان خارج به غیر نیازمند و محتاج است و غیری که نیاز او را برطرف می‌سازد، ضرورتا در خارج موجود است.

    اشکال کننده همان طور که گفته شد،‌ چون ضرورت و وجوب را یک مفهوم صرفا منطقی و آنهم در محدوده قضایای تحلیلی دانسته است، گمان کرده که اگر خداوند به عنوان واجب‌الوجود از ضرورت هستی عینی برخوردار باشد باید وجود و هستی خارجی در مفهوم او باشد و در این حال سلب وجود یعنی نفی مصداق و هستی خارجی از آن مانند سلب ذات و ذاتیات امری تناقض‌آمیز خواهد بود.

    یعنی تصور کرده است که اگر بخواهد وجود برای واجب الوجود ضروری باشد باید همان طور که در قضیه«انسان موجود موجود است»، اگر بگوییم «انسان موجود، معدوم است» تناقض گفته‌ایم (چون وجود را در موضوع آورده‌ایم) در مورد واجب‌الوجود هم مسئله همین طور است.

    در حالی که هستی و واقعیت خارجی هرگز در ذات و ذاتیات مفهوم واجب که تصوری ذهنی است اخذ نشده است وضرورتی که در واجب‌الوجود مورد نظر است ضرورتی نیست که در دایره پیوند و ربط موضوعات و محمولات باشد بلکه ضررتی است که مساوق و عین هستی خارجی است (و مفهوم واجب‌الوجود که از آن حکایت می‌کند خود از آن ضرورت برخوردار نیست).

    در برهان وجوب و امکان نیز از ذاتی بودن وجود برای مفهوم واجب‌الوجود استفاده نشده است تا بخواهد انکار شود.

کلمات کلیدی: برهان

برهان نظم: برهان نظم (به انگليسي: Teleological argument) يکي از مهم‌ترين، رايج‌ترين و آشناترين برهان‌هاي اثبات وجود خدا است، و در کنار برهان‌هاي مبتني بر عليت، دو رکن مهم از باور استدلالي به خدا را تشکيل مي‌دهند. خلاصه برهان معمولاً منظور از ن

بهترين راه کوتاهترين راه: براي طي طريق برهاني براي اثبات وجود خداوندگار بهترين شيوه آن است که از کوتاهترين راه حرکت کنيم. چرا که علاوه بر آن که زودتر به مقصود مي‌رسيم با موانع کمتري هم مواجه خواهيم شد. اما کوتاهترين راه در اين مسير آن است که از مق

بررسي برهان نظم خوب ايندفعه مي خواهم يکي از عمومي ترين برهان ها را بررسي کنم ! برهاني به نام برهان نظم که به علت ساده بودنش در کنار برهان عليت از جمله برهان هايي است که معمولا باعث معتقد شدن افراد به خدا مي شود ! اين برهان از قديم در کتابهاي ديني د

برهان نظم: برهان نظم (به انگليسي: Teleological argument) يکي از مهم‌ترين، رايج‌ترين و آشناترين برهان‌هاي اثبات وجود خدا است، و در کنار برهان‌هاي مبتني بر عليت، دو رکن مهم از باور استدلالي به خدا را تشکيل مي‌دهند. خلاصه برهان معمولاً منظور از نظم در

مقدمه: عمومي ترين و ساده ترين طريقت در اثبات وجود خداوند برهاني است که از آن به برهان نظم يا غايت شناختي ياد مي کنند. معمول ترين ادله بر وجود خداوند در تمامي اديان و مذاهب الهي در طول تاريخ همواره برهان نظم بوده است. از اين رو چه در تفکر اسلامي و چه

پس از بحث و بررسى پيرامون «برهان وجودى» نوبت به نقد و بررسى برهان سوم دکارت مى رسد. اين برهان مبتنى بر چند مقدمه است که ما ابتدا اين مقدمات را توضيح مى دهيم هر چند خود او اين مقدمات را در کتب خود به وضوح تفکيک نکرده است(233): 1- مقدمه اول: هيچ امر ح

فطرت چیست علاقه مادر نسبت به فرزندش ، جستجو از علت هر حادثه پس از بروز آن ؛ علاقه هر حیوان به خفظ نفس و بقاء زندگی ، عاطفه ی جنسی و به غقیده ی بعضی میل انسا ن به زندگی اجتماعی و نظائر آنها ، از جمله اموری هستند که ریشه آنها در درون انسان یا حیوان وجود دارد و نیازی نیست که از خارج فرا گرفته شوند . اینگونه امور را « فطری » گویند . فطرت خداشناسی یک از مسائل فطری کنجکاوی انسان از ...

بهترین راه کوتاهترین راه: برای طی طریق برهانی برای اثبات وجود خداوندگار بهترین شیوه آن است که از کوتاهترین راه حرکت کنیم. چرا که علاوه بر آن که زودتر به مقصود می‌رسیم با موانع کمتری هم مواجه خواهیم شد. اما کوتاهترین راه در این مسیر آن است که از مقدمات کمتری بهره گرفته شود و مقدماتش نیز به سادگی و با اندک تأملی قابل اثبات باشند. در طول تاریخ فلسفه و کلام، اندیشمندان برای دستیابی ...

برهان نظم: برهان نظم (به انگلیسی: Teleological argument) یکی از مهم‌ترین، رایج‌ترین و آشناترین برهان‌های اثبات وجود خدا است، و در کنار برهان‌های مبتنی بر علیت، دو رکن مهم از باور استدلالی به خدا را تشکیل می‌دهند. خلاصه برهان معمولاً منظور از نظم در برهان نظم، نظم غایی است و به همین خاطر به آن برهان غایی (teleological) نیز گفته می‌شود. از دیدگاه مدافعین این برهان، مجموعه‌ای منظم ...

پس از بحث و بررسى پیرامون «برهان وجودى» نوبت به نقد و بررسى برهان سوم دکارت مى رسد. این برهان مبتنى بر چند مقدمه است که ما ابتدا این مقدمات را توضیح مى دهیم هر چند خود او این مقدمات را در کتب خود به وضوح تفکیک نکرده است(233): 1- مقدمه اول: هیچ امر حادثى بدون علت نمى تواند باشد. گفتنى است که دکارت ملاک نیاز شیئى به علت را «حدوث» دانسته است. 2- مقدمه دوم: حقیقت علت کمتر از حقیقت ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول