تاریخ ایران یا تاریخ طبری
ما هرگز نخواهیم دانست که علت یا علل اصلی شکست های پیاپی ایرانیان در آن روزگار چه بوده است مگر روی آثار بجای مانده کارهای تحقیقاتی و کارشناسانه صورت بگیرد.
برای چنین کاری قبل از هر چیز باید شرح نسبتا نزدیکتری از حوادث به واقعیت را از درون این آثار استخراج کرد
دارا گلستان
حمله اعراب به ایران و عواقب آن چهره جهان را دگرگون کرد.
کم نیستند کسانی که سعی میکنند چهره ایران و جهان را بدون حمله اعراب تصویر کنند.
اگر این حمله صورت نمیگرفت ایران اکنون چگونه میبود، جهان به چه صورتی میتوانست باشد؟
آنچه در مورد این حملات و جنگ ها بصورت مکتوب باقی مانده عموما منابع دست چندمی هستند که از روی آثار دیگری که دهه ها پس از وقوع حوادث نگاشته شده حداقل بیش از دویست سال پس از نگارش اولیه اقتباس شده است.
شرح این وقایع قبل از آنکه تاریخ باشند نقل روایات است، روایاتی که قطعا طی سالها از واقعیت فاصله زیادی گرفته اند.
قبول این روایات از سوی مؤلفان ایرانی آنها میتواند علل روانی توجیه و پذیرش آسان یک واقعیت تلخ و شکستی ویرانگر باشد.
قدیمترینکتاب المغازی یعنی شرح فتوحات حضرت محمد (ص) که بدست ما رسیده به قلم ابوعبداله محمدبن عمر الواقدی بوده است (208-130 هجری).
منبع مهم تاریخ فتوحات اعراب در ایران و آسیای میانه کتب بسیاریست که ابوالحسن علی بن محمد المداینی- برده آزاد شده یک خانواده قریشی - بنام تاریخ المغازی و تاریخ الخلفا و غیرو نوشته شده است.
این کتابها بدست ما نرسیده ولی مستخرجات فراوان و مفصل از آثار مزبور در کتب مورخان بعدی از قبیل بلاذری و طبری و غیرو محفوظ مانده است (تاریخ ایران-ترجمه کریم کشاورز)
تاریخ طبری کامل ترین مجموعه ای است که بدست ما رسیده است.
این سئوال که تاریخ طبری تا چه حد قابل اتکاست و میتواند برای تصویر آخرین سالهای امپراطوری ساسانی مورد استفاده قرار بگیرد هنوز پاسخ درخوری نیافته است.
تحقیقات روی تاریخ طبری و آثار مشابه، تنها به مقایسه روایات پرداخته است و روی امانت داری نویسنده انگشت میگذارد.
بعنوان مثال آثار تحقیقی روسی به این اکتفا میکنند که روایات تاریخ طبری تفاوت مهمی با دیگر آثار ندارد و این نشان میدهد که طبری امانت داری در نقل روایت ها را نگاه داشته است، اما این بررسی ها اساسا به این نمی پردازد که این روایات تا چه حد به واقعیت نزدیکند و آیا امانت داری طبری در نقل روایات و احادیث بمعنای صحت در مضمون نیز هست؟
حمله اعراب به ایران و عواقب آن چهره جهان را دگرگون کرد.
اگر این حمله صورت نمیگرفت ایران اکنون چگونه میبود، جهان به چه صورتی میتوانست باشد؟
آنچه در مورد این حملات و جنگ ها بصورت مکتوب باقی مانده عموما منابع دست چندمی هستند که از روی آثار دیگری که دهه ها پس از وقوع حوادث نگاشته شده حداقل بیش از دویست سال پس از نگارش اولیه اقتباس شده است.
"قدیمترین"کتاب المغازی" یعنی شرح فتوحات حضرت محمد (ص) که بدست ما رسیده به قلم ابوعبداله محمدبن عمر الواقدی بوده است (208-130 هجری).
این کتابها بدست ما نرسیده ولی مستخرجات فراوان و مفصل از آثار مزبور در کتب مورخان بعدی از قبیل بلاذری و طبری و غیرو محفوظ مانده است" (تاریخ ایران-ترجمه کریم کشاورز) تاریخ طبری کامل ترین مجموعه ای است که بدست ما رسیده است.
بعنوان مثال آثار تحقیقی روسی به این اکتفا میکنند که روایات تاریخ طبری تفاوت مهمی با دیگر آثار ندارد و این نشان میدهد که طبری امانت داری در نقل روایت ها را نگاه داشته است، اما این بررسی ها اساسا به این نمی پردازد که این روایات تا چه حد به واقعیت نزدیکند و آیا امانت داری طبری در نقل روایات و احادیث بمعنای صحت در مضمون نیز هست؟
باور عمومی میگوید: حمله اعراب زمانی صورت گرفت که امپراطوری ساسانی از "درون پوسیده", ظهور و گسترش فئودالیسم کشوری واحد را تکه تکه کرده بود و اعراب توانستند این نظام پوسیده را که میرفت جای خودش را به فئودالیسم بدهد را نابود کنند.
این باور اگر، تاریخ طبری یا دیگر آثار بجا مانده حقیقت محض فرض شوند درست است، اما من باور نمیکنم که چنین باشد.
هم طبری و هم دیگران نوشته هائی بجای گذارده اند که مملو از داده های غیر عقلانی است و نمی توان بسادگی آنها را باور کرد.
بعنوان مثال وقتی صحبت از قلعه ای (شهری) میشود که همیشه "صد هزار" نگهبان بر دیوار های آن در حال نگهبانی بوده اما این قلعه بوسیله چند هزار سپاهی عرب فتح میشود، چگونه میشود آنرا باور کرد؟
به روایت زیر دقت کنید "معاویه قیساریه را چندان در محاصره داشت........
معاویه آن را به قهر بگشود و در آن هفتصد هزار سپاهی مزدور، سی هزار سامری و دویست هزار یهودی بیافت.
سیصد بازار در آنجا بدید که همه برپای بودند و هر شب یکصد هزار تن بر باروی شهر نگهبانی میکردند".
(فتوح البلادان- بلاذری) جالب است که بدانیم تعداد سپاهیان معاویه چند نفر بوده." او با هفده هزار تن عزم آنجا [قیساریه] کرد" (همانجا) نادرست بودن چنین روایت "تاریخی" آشکارتر از آن است که نیاز به توضیح باشد، اما فرض کنیم که برای اینکه صدهزار نگهبان بر دیوار های شهری مثلا با فاصله ای 3 متری از همدیگر بخواهند نگهبانی بدهند ما به سیصد هزار متر دیوار نیاز داریم.
آیا اساسا چنین دیواری بطول 300 کیلومتر وجود داشته است؟
و یا آن شهر اگر طبق روایت قبول کنیم که هفتصد هزار سپاهی مزدور در خود داشته، این تعداد سپاهی بعلاوه افراد خانواده و دویست هزار یهودی و سی هزار سامری باید شهری چند میلیون نفری بوده باشد که تنها هفده هزار سپاهی عرب آنرا تسخیر میکنند!؟
برای چنین تعدادی از ساکنان شهر چه مقدار زمین زراعتی و یا گله های گاو و گوسفند لازم است؟
روی این زمین ها چه تعداد زارع و چوپان باید مدام کار میکردند؟
این مجموع نگهبانان، زارعین و چوپانان با زنها و بچه ها روی هم به چه تعدادی میرسیده اند؟
واضح است که چنین قلعه ای با امکانات امروزی نیز خودش بتنهائی یک کشور میشود.
از این نمونه ها بسیار است و نشان میدهد که ارقام ارائه شده در این تواریخ به هیچوجه قابل اعتماد نیستند.
عجیب تر اینکه این قلعه با هفتصد هزار سپاهی و صد هزار نگهبان دائمی بمدت هفت ماه در محاصره یک سپاه هفده هزار نفری از پای در می آید!؟
چه در روایت هائی که مربوط به جنگ اعراب مسلمان با ایرانی ها یا آنها که مربوط به سرزمین های روم شرقی میشود، اگر این داده ها را بپذیریم، باید قبول کرد که اعراب میبایست در آن زمان به صدها کلاهک اتمی مجهز بوده باشند تا توانسته باشند با تعدادی چنین اندک بر سپاهی به آن بزرگی غلبه یابند البته اینگونه سئوالات برای هیچکدام از راویان این تاریخ ها پیش نمی آید چون آنها ناچار به قدرت و علاقهء اله در حمایت از اعراب هیچ تردیدی بخود راه نمی دهند.
وجود چنین تردیدی میتوانسته برای مؤلفان ایرانی آزار دهنده باشد.
تعداد سربازان و سپاه در جنگ ها و ارقام غلطی که در این آثار آمده تنها اشکالشان در نادرستی آنها نیست، بلکه قبول آنها ما را به نتیجه گیریهای غلط تری در درک صحیح و علت رویداد ها میرساند.
در بارهء جنگ قادسیه سخن زیاد رفته است.
با توجه به داده های نادرستی که در تواریخ آمده است اکثر محققین با استناد به آنها در رابطه با علل واقعی شکست ایرانی ها به نتیجه گیری های غلطی رسیده اند و کسی فکر نکرده که آیا چنین داده هائی اساسا میتوانند پایه های یک تحلیل واقعی باشند یا خیر؟
" سپاه ساسانی از لحاظ تسلیحات و نفرات برتری بارزی بر اعراب داشت.
ایرانیان را سرداری معروف چون رستم رهبری میکرد.
رستم علی رغم برتری بارز ایرانیان از پیکار بیمناک بود" (تاریخ ایران - ترجمه کریم کشاورز) در مورد قادسیه آمده است "رستم بپیش آمد....
و چهار ماه بین حیره و سیلحین اقامت کرد، بی آنکه اقدامی نسبت به مسلمانان به عمل آورد و یا با آنان بجنگد...
مشرکان [ایرانی ها] حدود یکصد و بیست هزار تن بودند و سی پیل و پرچم بزرگی داشتند...
عده مسلمانان بین نه تا ده هزار تن بود..." (بلاذری ـ فتوح البلادان) سپاه ایران بنا بر آنچه آمده است بسیار مجهزتر از سپاه اعراب بوده است و بلحاظ تعداد نیز برتری چشم گیری داشته اند.
با توجه به امکانات آن زمان سلاحهای مورد استفاده جز شمشیر و نیزه و تیر و کمان نمی توانسته چیز دیگری باشد.
دو سپاهی که با شمشیر و نیزه میجنگند باید فاصله بسیار کمی با یکدیگر داشته باشند و با شمشیر و نیزه نمیتوان از فاصله دور جنگید.
تنها سلاحی که میتواند با فاصله مورد استفاده قرار بگیرد تیر و کمان است که اگر کماندار قدرت بازوی کافی داشته باشد و کمانش از بهترین های آن زمان بوده حداکثر میتوانسته تیرش را تا فاصله 40 یا 50 متری پرتاب کند و این فاصله اگر تیر قرار باشد بدن دشمن را سوراخ کند باید به نصف تقلیل پیدا میکرد.
"ابو رجاء فارسی از پدرش و او از جد وی مرا روایت کرد که گفت: من در نبرد قادسیه شرکت جستم و آن زمان مجوسی بودم.
چون تازیان تیری سوی ما رها میکردند، میگفتیم دوک دوک که مراد از آن مغازل است.
آن دوکها همچنان بر ما می بارید تا کارمان ساخته شد.
گاهی یکی از مردان ما از کمان خود ناوکی رها میکرد و آن بر جامهء کسی آویزان میشد و از آن بیشتر کاری نمیکرد و زمانی میشد که تیری از تیرهای ایشان زره محکم و جوشن دو لای مردان ما را می شکافت" (بلاذری ـ فتوح البلادان).
در این روایت غیر واقعی بودن شرح حوادث بخوبی مشهود است.
چگونه ممکن است سپاهی ده هزار نفری با باراندن تیر سپاهی یکصد و بیست هزار نفری را نابود کند؟.
فرض کنیم که ده هزار نفر سپاه عرب روی یک خط مستقیم و افقی هر کدام نیم متر از زمین را اشغال کرده باشد، این خط از نقطه آغاز تا پایان آن خطی بطول 5 هزار متر خواهد بود، در مقابل این سپاه، ایرانی ها صف کشیده اند، 120 هزار نفر سپاه ایرانی با هر نوع آرایشی که متصور باشد، حتی اگر با فاصله یک متری از دشمن و روبروی یکدیگر صف کشیده باشند، غیر ممکن است که سپاه تازی بتواند با استفاده از تیر و کمان با توجه به فاصله لازم برای کارساز بودن تیر، بر ایرانی ها پیروز شده باشند.
اگر سپاه ایران حتی در ده صف 12 هزار نفری و هر صف با یک متر فاصله و پشت صف جلوئی ایستاده باشند فاصله های ایجاد شده پیروزی اعراب با استفاده از تیر و کمان را ناممکن میکند.
هر نوع آرایش دیگری نیز همین معضل را به همراه خواهد داشت، غیرممکن است که تازیان توانسته باشند بیش از زمانی کوتاه در مقابل سپاه رستم دوام آورده باشند.
اگر فرض شود که هر دو سپاه پس از ساعاتی تیرانداختن های اولیه عاقبت به جنگ وارد میشوند، در این جنگ چون سلاح دیگری جز شمشیر، گرز، تبر و یا نیزه وجود ندارد، جنگی لزوما تن به تن است، چگونه میتوان تصور کرد که هر نفر از اعراب توانسته باشد بر 12 نفر سپاه مجهزتر ایرانی پیروز شده باشد!؟
در تحقیقات دانشمندان شوروی یکی از دلائل پیروزی اعراب بر ایرانی ها سبک بودن و سرعت عمل تازیان عنوان شده است.
چنین توجیهی از اساس غلط است.
اگر این فرضیه را بپذیریم باز هم یک تازی که در حال دویدن است باید از سد 12 نفر سپاه ایرانی که ایستاده اند عبور کند، با توجه به حد توانائی بدن انسان آن فرد تازی اگر "قهرمان" دویدن از روی مانع هم باشد قبل از رسیدن به آخرین صف از پای در میآمده است.
آنچه بنام تاریخ بجای مانده است، ملغمه ای از روایت هائی است که مملو از رجزخوانی و توجیهی جز تقدیر الهی در ذهن مؤلف نمی توانسته داشته باشد.
در واقعی بودن این روایتها باید تردید کرد و با بررسی های علمی و انتقادی، تاریخ واقعی را از درونش استخراج کرد ، کاری که هنوز توجه کسی را جلب نکرده است.
رستم فرخزاد از آنچه روایت شده بر می آید که علاقه ای به جنگیدن نداشته است، چرا؟
رستم به چه دلیل بیش از سه ماه در مقابل تازیان اردو میزند و از شروع جنگ روی گردان است؟
او میداند که سردار پادشاهی بی کفایت است و امیدی به پشت سر ندارد.
شاید این را در طی سه ماهی که اردو زده در یافته باشد.
سه تا چهار ماه اردو زدن در بیابان مستلزم ارتباط دائم با پایتخت است.
یک لشگر 120 هزار نفری باید مداوما بلحاظ غذا و علوفه تامین شود، اگر این گونه بوده باز هم عقل سلیم میگوید که جنگ هر چه زودتر باید آغاز شود و رستم نمی توانسته این امر را ندانسته باشد.
اما ما بر اساس روایتها میدانیم که او در آغاز کردن جنگ تعلل میکند و به پیروزی امیدی ندارد،چرا؟
علت چنین امری بر ما روشن نمیشود مگر در ارقام داده شده در روایات شک و تردید روا داریم.
اگر ما فرض را بر این بگذاریم که ایران دچار مشکلات داخلی و هرج و مرج بوده و در عین حال دربار ساسانی تازیان را چندان جدی نمی گرفته است، باید بعید باشد که رستم با سپاهی که در آن شرایط در هم ریخته و خان خانی هم جمع آوریش برایش مشکل است و هم دشمن ضعیف لزوم جمع آوری چنین سپاهی را غیر الزامی کرده با 120 هزار نفر به جنگ اعراب رفته باشد.
شمارهء سپاه تحت فرمان رستم بنا بر تمام شواهد باید کمتر از سپاه تازیان بوده باشد.
تاریخ های بجا مانده از نظر ارقامی که ارائه میدهند تماما غلوآمیز و غیرقابل قبولند.
احتمالا سپاهیان تازی بلحاظ شماره بیش از سپاه رستم بوده اند و علت نگرانی رستم نیز همین بوده است.
اگر رقم 10 هزار سپاه تازی را باور کنیم با توجه به برتری سپاه رستم از نظر تجهیزات، سپاه رستم باید به مراتب کمتر از این تعداد بوده باشد.
روایاتی که در این تواریخ نقل میشود بیشتر رجزخوانی های قوم غالبی است که میخواهد به پیروزی خود جنبه ای افسانه ای ببخشد.
"رستم گفت: عربان چون گرگانند که از غفلت چوپان فرصتی یافته اند و به تباهی پرداخته اند" (تاریخ طبری) رستم در ادامه به یزدگرد میگوید: "ای پادشاه!
مرا بگذار که عربان تا وقتی مرا به مقابلهء آنها وا نداری پیوسته از عجمان بیمناک باشند" (تاریخ طبری) بسیار واضح است که رستم "عربان" را جدی نمی گرفته و فکر میکرده که نامش بتنهائی برای ترساندن آنها کافی است.
اما، یزدگرد اصرار دارد که رستم به جنگ برود.
بزرگترین نگرانی رستم وضع آشفته "مدائن" است.
اعراب برای رستم کم اهمیت هستند.
اما چنین روایتی نمی تواند صحت داشته باشد چون قبل از قادسیه فقط در یک جنگ ایرانی ها بنا به همین تواریخ صد هزار کشته داده اند!؟
(جنگ بویب) پس از خسرو پرویز دربار ساسانی دچار هرج و مرج میشود پادشاهان مدت زیادی دوام نمیآورند.
در مدائن رقابت ها بشدت وضع را آشفته کرده تا جائی که میان سپاهیان رستم و فیروزان جنگ در میگیرد و این در حالی است که اعراب نواحی مرزی سواد (عراق کنونی) با سرزمین های عربی را مورد تجاوز قرار داده و مردم به پایتخت (مدائن) همان تیسفون شکوائیه میبرند.
کسی در تیسفون اعراب را جدی نمیگیرد .
پایتخت ساسانی حتی پادشاه هم ندارد.
بزرگان به رستم اخطار میکنند، "پارسیان به رستم و فیروزان که سالار مردم فارس بودند گفتند: چه میکنید، اختلاف شما مایه ضعف پارسیان شده و دشمن در آنها طمع بسته است.
حرمت شما چندان نیست که پارسیان این وضع را بپذیرند که شما به نابودیشان کشانید، از پس بغداد و سباط و تکریت نوبت مدائن است بخدا یا هم سخن شوید یا پیش از آنکه دشمن شاد شویم شما را از میان بر میداریم" (تاریخ طبری) روایت بالا چندین بار با کمی اختلاف در تاریخ طبری از قول افراد متعددی نقل میشود و اگر بتوان آنرا باور کرد نشان از آن دارد که تیسفون دچار خلع قدرت پادشاهی است و تمام ضعفش ناشی از همان است و "پوسیدگی جامعه" از درون، ساخته کسانی بوده و هست که میخواهند بزور، تاریخ را در قالب تحلیل های طبقاتی توضیح دهند.
پوران دخت، دختر خسرو پرویز رستم و فیروزان را مامور یافتن پادشاه جدید میکند.
چرا در چنین شرایطی خود پوران دخت پادشاهی را عهده دار نمیشود؟
یک فرض میتواند این باشد که احساس"مردانگی" رستم و فیروزان به آنها اجازه نمیدهد که پادشاهی مونث داشته باشند که البته مورد ایراد هم نمیتواند باشد (ما در مورد 1450 سال پیش صحبت میکنیم).
در چنین وضعی یافتن یزدگرد سوم ظاهرا اوضاع را آرام میکند و اعراب را برای مدت کوتاهی از تاخت و تاز باز میدارد.
"پسر بیست و یکسال داشت و همه بر او هم سخن شدند و پارسیان آرام گرفتند و اطاعت وی کردند و سران قوم در اطاعت و اعانت وی از هم پیشی گرفتند و برای پادگانها و مرزها که خسرو داشته بود و چون حیره و انبار و ابله و دیگر پادگانها سپاهها معین شد" (تاریخ طبری) اگر ما "پوسیدگی" جامعه را از برخی که بر اینباورند قبول کنیم، این روایت از طبری باید دروغ باشد، چون جامعه پوسیده نمی تواند با آمدن یک نفر با چنین سرعتی سامان بگیرد.
در این روایت طبری نکته بسیار با اهمیتی وجود دارد اینکه "سران قوم در اطاعت و اعانت وی از هم پیشی گرفتند" نشان میدهد که رقابت تا حد دشمنی که از قبل وجود داشت ادامه پیدا کرد و اکنون خود را در نزدیک شدن به "پادشاه جوان" نشان میدهد.
در چنین اوضاعی یقینا جمع آوری 120 هزار نفر بنظر نمیآید ممکن باشد و اگر هم بود نمیشد آنرا برای چهار ماه در بیابان حفظ کرد و گذشته از اینها رستم و دیگر سالاران تا این میزان به اعراب بها نمیداده اند.
اگر ما تعداد کسانی را که به روایت تاریخ طبری یا تاریخ های مشابه از ابتدای شروع تجاوزات اعراب تا زمانی که تمام ایران بدست اعراب سقوط کرد را جمع بزنیم من اطمینان دارم که به شماره های نجومی خواهیم رسید که با توجه به میزان جمعیت در آن زمان نامعقول به نظر میرسند.
قبل از جنگ قادسیه چند برخورد دیگر نیز پیش آمده بود که تنها در یکی از آنها بنام " جنگ بویب" ما بین سپاهیان"مهران" سردار ایرانی و "مثنی بن حارثه" سردار عرب در میگیرد آمده است "گوید: کسانی که آنرا دیده اند تخمین میزدند که استخوان یکصد هزار کس بود و همچنان ببود تا چاک خانه ها آنرا بپوشاند" (ت طبری).
در این تاریخ ها اعداد ارائه شده به اعتقاد من هیچکدام واقعی نیستند و نویسندگان روایتهائی را که بصورت نوشته و یا شفاهی بدست می آوردند را بدون هیچ اصلاحی بازگو کرده اند.
در رابطه با "هرقل" و سپاهیان روم نیز در جنگ های "شام" همینگونه است و هر چند ماهی "هرقل" صد، دویست یا سیصد هزار سپاهی را در جنگ با چند هزار سپاهی عرب از دست میدهد.
در موارد زیادی ارقام نجومی نیز بسیار دیده میشود، اعدادی مانند "هزار هزار هزار" (میلیارد) و یا اعداد بزرگتری که همگی اغراق آمیزند خصوصا که این روایت ها از جانب اعراب داده شده اند و اعراب بنا به آنچه آمده بیشتر از عدد هزار، آنهم به شکل ده تا صد تا را نمتوانستند بشمارند و در میانشان بندرت کسی قادر به خواندن و نوشتن بوده است.
"ابو مسعود کوفی از ابن مجالد و او از پدرش و او از شعبی روایت کرد که خریم بن اؤس بن حارثه بن لام طائی به پیامبر (ص) گفت: اگر خداوند حیره را بر تو بگشاید دختر بقیله را بمن ده، و چون خالد خواست با اهل حیره صلح کند خریم به وی گفت: پیامبر (ص) دختر بقیله را به من داده، او را شمول صلح مساز.
بشیربن سعد و محمد بن مسلمه که هر دو از انصار بودند گفتهء وی را گواهی کردند.
پس خالد وی را از قرارداد صلح مستثنی کرد و او را به خریم داد که از وی به هزار درهم خریداریش کردند.
او زنی پیر بود و از جهت سنی تناسبی با خریم نداشت.
به خریم گفتند: وای بر تو او را ارزان فروختی، خانواده اش حاضر بودند چند برابر آن مبلغ را به تو بدهند.
گفت: گمان نمیکردم عددی بالاتر از "ده تا صد تا" وجود داشته باشد.
در حدیت است که دختر بقیله را مردی از طایفهء ربیعه از پیامبر (ص) تقاضا کرد، لیکن خبر نخست استوارتر است" (فتوح البلادان ـ بلاذری).
بنا براین اعداد ارائه شده در احادیث اعتبار چندانی ندارند .
در مورد خراج ها و باج ها و آن جا که از در هم واحد پولی صحبت میشود در مجموع اگر آنها را از آغاز تا پایان حمله اعراب جمع بکنیم سر به صدها ترلیون میزند که حتی با امکانات و ثروت های امروزی نیز باور کردنی نیستنذ چه برسد به آن دوران.
تاریخ نویسان چون خود دچار باور های خرافی بودند و دانشی در محدوده همان دوران داشته اند، براحتی این داده های نادرست را باور میکردند بعنوان مثال: یعقوبی تاریخ نویس ایرانی در تاریخی به همین نام (تاریخ یعقوبی) در مورد "حضرت آدم" میگوید: قد حضرت آدم آنقدر بلند بوده که هنگام راه رفتن سرش به ابرها سائیده میشده است و علت طاسی سرش نیز این بوده است، یا اینکه، حضرت آدم فاصله [مثلا هند] تا خانه کعبه را در چند قدم میپیموده و هر جا شهری در این فاصله بنا شده، جای قدم های حضرت آدم است.
در مورد طبری و دیگران هم به همین سان طبری هیچ تردیدی در اینکه که گاو میتواند بخواست خدا حرف بزند ندارد، "سعد در اثنای این اقامت عاصم بن عمرو را سوی اسفل فرات فرستاد و او تا میشان برفت به جستجوی گوسفند و گاو بود اما بدست نیاورد...
پیش رفت تا بر کنار بیشه ای مردی را بگرفت و از او پرسش کرد و جای گوسفند و گاو می جست و آن کس قسم خورد و گفت نمیدانم اما او چوپان چهارپایان بود که در آن بیشه بود و گاوی بانگ برآورد که بخدا دروغ میگوید اینک ماییم...
بله ما این را شنیدیم و دیدیم و گاوان را براندیم، حجاج گفت دروغ میگوئید، گفتند اگر تو آنجا بوده ای و ما نبوده ایم چنین باشد، گفت راست میگویید،..
گفتند این را نشان بشارتی دانستند که از رضای خدا و شکست دشمن ما خبر میداد" (ت طبری) طبری و بلاذری در نقل یک موضوع معمولا چند روایت را ثبت میکنند و هر جا که روایت به عقلشان جور نیست آنرا تذکر میدهند و یا میگویند که صحت ندارد، اما در مقابل چنین روایاتی هیچ اعتراضی نکرده و به نظر میرسد که آنها را بسادگی باور میکند.
آثار بجای مانده در حالی که بزرگند و مایه مباهات اما نیاز به لایروبی دارند.
لایروبی چنین آثاری قطعا بر ارزش آنها خواهد افزود.
منابع: http://www.iranglobal.dk/Tarigh%20Iran%20ya%20TabariDara%20Golestan.htm