نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا
مریم بکر معالی را منم روح القدس
عالم ذکر معالی را منم فرمانروا...
زمانی در میان اهل ادب و مشتاقان شعر کهن، نام خاقانی با خودپسندی، و عجب، معانی پیچیده و در نهایت غیرقابل وصول درهم تنیده بود.
خاقانی از زمان مرگ خود تا به امروز یکی از پرسش های مهم ادبیات ایران بوده که غور و ژرف نگری در باب شعر و اندیشه اش بزرگانی را به خود مشغول داشته و از سویی دیگر هواخواهان و منتقدان بسیاری نیز داشته است.
شعر خاقانی به دلیل استفاده او از پیچیده ترین فرم های روایی و شعری و استعانت از جنبه های منحصر به فرد بلاغی دشوار، مهم و در عین حال باشکوه بوده است.
او از این نظر یکی از متفاوت ترین شاعران کهن ایران است که در برابر حاسدان روزگار خود و روزگار بعد از خود ایستاده و همچنان به عنوان یکی از سئوال برانگیزترین شعرای ما باقی مانده است.
من بر سر شرح و بسط شعر او نیستم، زیرا این امر هم از توانایی ام بیرون است و هم در این مقال نگنجد.
لیک معتقدم که می توان در بستر فکری شاعری مانند خاقانی نمونه ای از فردگرایی عقلانی را مشاهده کرد که دو اصل تاریخ و احوال زندگی او را به این تفکر دچار کرده اند.
شعر او بی شک شعر خواص است و همین شعر اگر رمزیابی شده و به درک مخاطبش درآید او را به حیرت واخواهد داشت.
مرد مجنون شعر قرن ششم ایران را باید نابغه ای دانست که در مشی و روشی غیرمتعارف به درک روزگار خود مشغول است.
نابغه را از آن جهت آوردند که خاقانی نسبت به هم عصران خود از دید زیبایی شناسانه و هنرمندانه عمیق تری برخوردار است.
اگر چه ما در دوره او شاعر بزرگی چون نظامی گنجوی را هم درک می کنیم، اما خاقانی به دلیل تجربه متفاوتی که در درک «من» و فرد در شعرش دارد، چهره ای دیگر را به نمایش گذارده است.
خاقانی شاعری است که در احوال او می توان تقابل او و جبری جهانی را با «من راوی» مشاهده کرد.
او با جهان خود در ستیز است و همین امر از او چهره مجنونی ارائه می دهد که به ناحق متهم به دشوارگویی و فضل فروشی شده است.
در حالی که روزگار وی در جهان به قول خودش اینگونه است: «راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب / کو هم نفسی تا نفسی رانم از این باب ...
امید وفادارم و هیهات که امروز / در گوهر آدم بود این گوهر نایاب ...» برای تاملی در مفهوم فرد در جهان خاقانی به دو نکته کلی اشاره می کنم:
۱- سبک شناسان ادبیات ایران بارها اشاره کرده اند که اعم شاعران از رودکی تا حافظ به تناوب نیازمند این بوده اند که از سوی دولت های روزگار خود حمایت شوند.
بنابراین بسیاری از شاعران ما به خصوص در قرون بین سوم تا هفتم تجربه مدح سرایی و ملازمه و ندامت شاهان و خوانین را از سر گذرانده و گاه نیز به علت ژاژخواهی حاسدان و بدگویی دشمنان دچار غضب شده و از سوی شاهانی که اغلب آنها مردمانی بی فرهنگ و کم دانش بوده اند، طرد شده اند.
روزگار خاقانی در شهر شروان آذربایجان و در دربار حکومت شروان شاهیان رقم می خورد که تقریباً باید آنها را حکومتی محلی دانست.
نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا مریم بکر معالی را منم روح القدس عالم ذکر معالی را منم فرمانروا...
زمانی در میان اهل ادب و مشتاقان شعر کهن، نام خاقانی با خودپسندی، و عجب، معانی پیچیده و در نهایت غیرقابل وصول درهم تنیده بود.
او از این نظر یکی از متفاوت ترین شاعران کهن ایران است که در برابر حاسدان روزگار خود و روزگار بعد از خود ایستاده و همچنان به عنوان یکی از سئوال برانگیزترین شعرای ما باقی مانده است.
مرد مجنون شعر قرن ششم ایران را باید نابغه ای دانست که در مشی و روشی غیرمتعارف به درک روزگار خود مشغول است.
اگر چه ما در دوره او شاعر بزرگی چون نظامی گنجوی را هم درک می کنیم، اما خاقانی به دلیل تجربه متفاوتی که در درک «من» و فرد در شعرش دارد، چهره ای دیگر را به نمایش گذارده است.
خاقانی شاعری است که در احوال او می توان تقابل او و جبری جهانی را با «من راوی» مشاهده کرد.
در حالی که روزگار وی در جهان به قول خودش اینگونه است: «راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب / کو هم نفسی تا نفسی رانم از این باب ...
امید وفادارم و هیهات که امروز / در گوهر آدم بود این گوهر نایاب ...» برای تاملی در مفهوم فرد در جهان خاقانی به دو نکته کلی اشاره می کنم: ۱- سبک شناسان ادبیات ایران بارها اشاره کرده اند که اعم شاعران از رودکی تا حافظ به تناوب نیازمند این بوده اند که از سوی دولت های روزگار خود حمایت شوند.
زیرا نه اقتدار غزنویان را داشتند و نه قدرت و ممالک سلجوقیان را.
خاقانی در این روزگار از مادری مسیحی مذهب زاده می شود که بعد از اسیری به آئین اسلام درآمده و روزگار می گذرانید، پدرش نجاری تهیدست بوده که خیلی زود از دنیا رفت.
تنها فرد بزرگ خاندان خاقانی عموی او بوده که از قضا خاقانی را به او دلبستگی فراوان بود.
پس ما با شاعری روبه رو هستیم که نه خانواده سرشناسی دارد و نه در منطقه ای می زید که مرکزیت ادب و شعر در آن وجود داشته باشد (و خاقانی همواره برای سفر به خراسان و درک روزگار شاعران بزرگ آنجا بی تابی می کرد) خاقانی در همان دوران نوجوانی و جوانی بر علوم روزگارش تسلط یافت و آنها را، زبان آنها را به صورتی بدیع وارد شعر خود کرد.
او در طول زندگی اش مدام دچار مصیبت ها و تندخویی های جهان بود.
گویا شوربختی اش از همان دوران در میان شعرای تاریخ ادبیات زبانزد بوده و در این میان تنها مسعود سعد سلمان را می توان با وی مقایسه کرد.
بارها مورد غضب قرار می گیرد، توهین می شود، نبوغ شعری اش مورد تمسخر قرار می گیرد.
دو فرزندش را در جوانی شان از دست می دهد.
شاهد مرگ مفاجای یارانش است.
شاگردانش او را هجو می کنند و در پایان دست روزگار گور را در زلزله مهیب شهر تبریز از نظرها پنهان می کند!
بنابراین زندگی او مثالی روشن بر مصداق مردی بزرگ در خانه ای خرد است.
او این روزگار را با تمام تندی ها درک می کند و سازمان و ساختمان های شعری می آفریند که هم از نظر بلاغی و زیبایی شناسی و هم از نظر اندیشه منحصر به فرد است.
شاید بتوان گفت که او یکی از معدود شاعران ما است که آنچنان ریشه های عرفانی مکتبی در اندیشه اش وجود ندارد، اما لقب حکیم را بر نامش مشاهده می کنیم.
او از این نظر با فردوسی قابل قیاس است.
روزگار او را باید برزخ تاریخ ایران دانست، جنگ ها و آشوب های اجتماعی از یک سو و افول روزگار شاعران خراسان از سوی دیگر وی را در موقعیتی قرار داده که احساس انزوای فردی بسیار آزارش می دهد.
خاقانی برای اثبات خود به جهان پیرامون و ارضای من درونی اش خود را در برابر تاریخ و طبیعت قرار می دهد.
علم و شناخت وی از علوم آن دوران وی را بر آن می دارد تا با استفاده از خرد اکتسابی به نوعی نابخردی شاعرانه و خویش خواهانه برسد که در نهایت حیرت آور است.
در این راه فرم و ساختار به عنوان ابزاری اصلی مورد توجه شاعر قرار می گیرد: «من ز من چو سایه و آیات من گرد زمین / آفتاب آسا رود منزل به منزل جابه جا ...» مانیفست این روند فکری را باید در قصیده مشهور وی در باب نکوهش حاسدان مشاهده کرد.
او هم در این قصیده خاص و هم در بسیاری دیگر از قصایدش می کوشد تا از خود چهره ای متمایز با شاعران و خواص روزگارش ارائه دهد.
او اثبات خود و تلفیق سازمان و ساختمان شعری و فکری اش را در یک روند منازعه جویانه و هماوردخواه به تصویر کشیده و حتی در آثار اندوهناکش نیز دمی از ستایش قدرت و فضلش فرو نمی نشیند.
خاقانی خود را حماسه ای می داند که در روزگاری نامناسب به وجود آمده است و برای همین به بازخوانی احوال انسان و در نهایت احوال خود می پردازد، اما این نگاه در جایی خاص و دگرگون می شود که او از فرم های تصویری پیچیده و دشوار برای بیان این موضوع ها استفاده می کند.
او را متهم می کنند که تنها برای ارضای خودپسندی اش چنین طرحی را ارائه کرده، در حالی که او خواسته و یا ناخواسته از نخستین شعرای ما است که به امر «فرد» در هنر دست یافته است.
خاقانی بی شک یک فردگرای تمام عیار است که اصول خویش را بدون محافظه کاری رایجی که مرسوم بوده، اشاعه داده و حتی برای خود تقدس نیز قائل می شود.
بنابراین «جنون» که در اینجا به معنای مقابله فردی و ذهنی با جهانی است که شاعر را در چنبره خود گرفته، خلق شده و مبنای زیبایی شناسانه پیدا می کند: «چون کوه خسته سینه کنندم به جرم آنک / فرزند آفتاب به معدن درآورم» او غمگین است و این غم را ناشی از دانش و حکمتی می داند که در سیر تفکرش به آن دست یافته، بنابراین شعر او اصلاً در خلأ و یا فضایی وهمی حرکت نمی کند، بلکه دقیقاً می توان نوعی نگاه روزمره و در عین حال اجتماعی را در آن دید که شاعر را دچار حزن و خستگی کرده است.
خاقانی از سویی دیگر نگاهی را ترویج می دهد که بعدها در غرب به عنوان «ادبیات اقلیت» مرسوم و مشهور شد.
در این جایگاه او خود را در برابر اجتماع و روزگاری می بیند که دست تطاول به او گشاده و در سعایت اش کم نگذارند.
بدین روی او نیز متن روایی و شعری خود را به شکلی طراحی می کند که این اقلیت به صورت عینی در آن دیده شود.
او در شعرش مدام در حال یادآوری «من شاعر» است و در این راه حتی در مدح های خود نیز اندکی از این تفکر دور نشده و از خود پرتره ای پویا در برابر جهانی جامد و از نفس افتاده ارائه می دهد.
این اندیشه تا بدان جا پیش می رود که خاقانی در ارائه تصویر خود از جهان به اغراقی باشکوه دست می یابد که در آن وضعیت فردی بر واقعیت های عینی و موجود غلبه دارد.
مثال مشهور در این امر قصاید او است که در نوع خود از نظر خلق تصاویر بکر بی نظیر است.
او فاجعه را در زندگی انسان ایرانی به خوبی درک کرده بود و به همین دلیل در پاره ای مواقع به سیاه نمایی از جهان غدار پیرامون مشغول شده و خود را نماینده محزون این جریان معرفی می کرد.
خاقانی شروانی در این مقام به هیئت روح جمعی یک جامعه ناهمگون و تحت ستم ظاهر شده و بدون اینکه اعتقاد و یا نشانی از یک مصلح اجتماعی نشان دهد و بخواهد با تمثیل های اخلاقی مردمان را نصیحت گو باشد، به عنوان مردی تحت ستم روزگار خود را بر جهان برتری می بخشد.
این روند که کاملاً مشی و منشی درون متنی دارد را می توان به عنوان پدیده ای خارج از عرف شعر فارسی دانست.
زیرا شاعران آن دوره هماره و محافظه کارانه به دنبال یافتن جایگاهی اخلاقی در دل جامعه بودند.
خاقانی بی باک است، شجاع و روند جنونش در شعر او را به نوعی خودخواهی ستایش انگیز در شعر می کشاند که در آن او مرکز جهان و سایرین اقمار و حواشی او هستند.
مخاطب وی در شعر خود او است.
او حتی در پاره ای آثارش چهره ای شیزوفرنیک ارائه می دهد.
اینکه او را ملامت می کنند، چون می خواهد به سبک خاقانی شعر گوید!
این حرکت را باید در راستای همان فردگرایی ناگزیر این مرد دانست که نمی تواند واقعیت را به شکلی صرفاً محافظه کارانه به تصویر درآورد.
آزادی ای که وی از آن دم می زند، نوعی آزادی شخصی است که به هر دلیلی از وی سلب شده و او با شعر خود و خلق معانی پیچیده تا حدودی به آن دست می یابد.
خاقانی حتی در مرثیه ها و یا در اشعاری که از احوال ناخوشش می گوید، از شکوه وجود خود و فر من راوی اش دور نشده و به ناگاه از جای برمی خیزد و باز در برابر سیل حوادث و هجوم منتقدان می ایستد.
بنابراین «من» در شعر خاقانی بدون شکست دو وجه دارد که وجه و شمایل فردی اش بر معانی دیگر غلبه کرده است.
او در قصاید بی نظیرش که در باب کعبه و خانه خدا سروده نیز نگاهی باشکوه دارد و وجود خود را در برابر وجود آن امر مقدس قرار داده و خاکساری می کند.
در واقع باید گفت که خاقانی در تمام اشعارش که در فرم ها و قوالب گوناگون سروده شده از انسان بودن صرف نظر نمی کند: «مالک الملک سخن خاقانی ام کز گنج نطق / دخل صد خاقان بود یک نکته غرای من» و یا «نافه مشکم که گر بندم کنی در صد حصار / سوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من» پس ما با شاعری روبه رو هستیم که تلخی و مصیبت را به عنوان بستر برخی از شعرهای خود آفریده و سپس خود را در میان این بیداد و معضلات برجسته می کند.
شاید در پاره ای از قصاید او مشی صوفیانه وجود داشته باشد، اما بدون شک خاقانی شاعری صوفی مسلک نیست و تاریخ نگری و فردگرایی خاکی اش اصل اول شعر و اندیشه او است.
او با توسل به زیبایی و امر زیبای شعر غرورش را ارضا کرده و آدمیان را در عجب باقی می گذارد.
جنون او در این سیر روایتی از نابخردانگی نگاهش به جهان است.
او اصول جدیدی برای نگاه به واقعیت خلق می کند که نمونه بارز آن در بیان سفرهایش به کعبه مرثیه تکان دهنده ای است که در سوگ پسر جوانمرگش سروده است.
۲- خاقانی اما در کنار این فردگرایی خاص و کم نظیر از جایگاهش به عنوان یک اقلیت فکری و ادبی در نگاه به تاریخ استفاده می کند.
بی شک قصیده زیبای «عبور از مدائن و دیدن طاق کسری» از این دست است.
او به طور کلی در قصایدی که به عنوان شاهد و ناظر در برابر جهان و طبیعت قرار می گیرد، نگاهی دیگر را ارائه می دهد که در آن فانتزی های فرمالیستی جای خود را به نگاهی امپرسیونیستی می دهند.
تصویر کنید شاعر را که در آستانه ویرانه های امپراتوری ساسانی ایستاده و غم زمان را احساس می کند.
در این مرحله اشیا و جزئیات او را به خلسه و یا تداعی های شاعرانه فرو برده و او به ناگاه تاریخ را می سازد.
تاریخی که ما از فرجام آن آگاهیم و حال دچار وصف و دگردیسی صورت آن در این قصیده و برخی قصاید دیگر خاقانی هستیم.
در این محور خاقانی مردی آرام است، سکوت کرده و اجازه می دهد تا متن شکل روایی تری به خود گرفته و در عین حال آهنگ تلخش را نیز تکرار کند.
شاعری چون خاقانی در این مرحله نوستالژی ها و یا غم های فردی اش را به شکل یک هویت و سرنوشت جبری تاریخی درآورده و بر ویرانه های زمان اشک می ریزد.
استفاده از صناعت های فوق العاده شعری و خلق تشبیه های بدیع و نو شکوه مرثیه های او را دوچندان می کند.
فضل فروشی در اشعار خاقانی خاقانی مهارت خود را در سرودن شعر مدیون و مرهون شاعر نامدار و استاد سالخورده خویش، ابوالعلای گنجوی، بود.
وی همانگونه که دکتر محمد غلامرضایی، نویسنده کتاب سبک شناسی شعر پارسی از رودکی تا شاملو، نیز اذعان داشته است از میان شاعران پیش از خود بیش از همه به سنایی غزنوی نظر داشت و خود را جانشین و تالی او برمی شمرد.
بدل من آمدم اندر جهان سنایی را بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد □□□ چون زمان عهد سنایی در نوشت آسمان چون من سخن گستر بزاد در حقیقت، آنچه امروزه ادب پژوهان و نام آوران پهنه فرهنگ بدان باور دارند آن است که شیوه خاص او در سرایش شعر دنباله شیوه سنایی بوده و در عین حال از سبک و سیاق حاکم بر پارسی سرایان بزرگ سده ششم نیز جدا نبوده است.
شعر خاقانی براساس باور و نظرمتخصصان زبان و ادب پارسی دشوار و پیچیده و مانند شعر انوری ابیوردی، دیگر شاعر مشهور آن روزگار، بیشتر مرکب از قصاید است.
البته این بدان معنا نیست که خاقانی تنها در این قالب شعری دست به سرایش سخن یازیده، چرا که او در دیگر قالب های شعری و از جمله غزل، قطعه و رباعی نیز طبع آزمایی کرده بود.
همچنین وی مثنوی بلند ومشهوری به نام تحفه العراقین، دارد که آن را به نام جمال الدین ابوجعفر محمد بن علی اصفهانی وزیر و از رجال مشهورسده ششم سروده و در آن سفرش به مکه و زیارت خانه خدا را شرح داده است.
سبک شعری خاقانی که به تعبیر دوخانیکوف، ایران شناس نامدار روس، یکی از درخشان ترین چهره های ادب ایران است به تعبیر درست ادوارد براون، نگارنده کتاب ارزشمند تاریخ ادبیات ایران، مغلق، بی نهایت مصنوع و حتی فضل فروشانه است.
ظاهرا این فخرفروشی تا بدان پایه و اندازه بوده است که برخی از پژوهندگان وادی فرهنگ و ادب و ازجمله دکتر عبدالحسین زرین کوب، تاریخ نگار و ادیب نامدار معاصر را واداشته است تا بیان دارند نوعی عقده حقارت بر خاقانی غالب بوده و مفاخره های او نیز، پژواک و بازتابی از این حالت روحی وی است.
به هر ترتیب، آنچه روشن است، اگرچه خاقانی در بخش بزرگی از اشعارش زبانی ساده و روشن دارد اما در بسیاری از قصایدش به ابهام و اغراق گراییده و مضامین عادی و پیش پا افتاده را در پرده ای از تشبیه، ایهام، استعاره، مجاز و کنایه همراه با ایجاز و ابهام پوشانیده است.
دشواری سخن و کلام او تنها از آن روی نیست که ذهن او به ابهام و اغراق گرایش دارد و از استعمال ترکیبات متداول دوری می کند، بلکه، مهارت، استادی و کاردانی او در علوم و فنون روزگار خویش و گستردگی و فزونی اطلاعات و آگاهی های او در زمینه های گوناگون و انعکاس آنها در مفاهیم شعری شعرش را دشوار گردانیده است.
این دشواری تا بدان پایه است که فهم شعر او نیز به سان شعر سنایی غزنوی و انوری ابیوردی نیاز به فراگرفتن و آموختن مقدمات و آشنایی با دانش های کهن و باستانی دارد.
اشعار زیر که به توسط خاقانی سروده شده است را می توان به منزله گواه و مصداقی بر درستی گفتار فوق برشمرد: تا که آن سلطان به خوان ماهی آمد میهمان خازنان بحر دربر میهمان افشانده اند وز برای آنک ماهی بی نمک ندهد مزه ابر و باد آنک نمکها پیش خوان افشانده اند گر به دی مه بد زمین مرده پس از بهر حنوط توده کافور و تنگ زعفران افشانده اند ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند خورد خواهد شاهد و شاه فلک محروروار آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند خاقانی شاعری بسیار حساس و زودرنج بود.
رخدادهای روزگار وی را به شدت تحت تاثیر قرار می داد و همین امر سبب شده بود که او گهگاه مرثیه نیز بسراید.
آنچه روشن است، مراثی او سرشار از احساسات و عواطف است.
خانیکوف، ایران شناس نامی سده نوزدهم میلادی، درباره یکی از مرثیه های خاقانی چنین نظری ابراز داشته است: «اندوه موجب شده است تا فضل فروشی خود را فراموش کند و شعرش مشحون از تعبیرات مشکل و صنایع لفظی نیست بلکه راست به دل خواننده می نشیند و او را به مصیبتی خانوادگی علاقمند می سازد که هفت قرن از آن می گذرد.» اگرچه در سده ششم به سبب سده های متمادی حکومت اقوام بیگانه، دوران ضعف و فتور اعتقادات ملی است، اما در شعرخاقانی که پدرش درودگر و مادرش نومسلمانی با اصلیت مسیحی بود نوعی وطن دوستی و دلسوزی نسبت به احوال کشور و در نظر داشتن مفاخر گذشته قابل احساس است.
ظاهرا توانمندی خاقانی در سرایش شعر تا بدان پایه بوده که شعرای بزرگ بعدی به او مانند گنجی مخفی که چندان در دسترس همه کس نبوده چشم داشته اند.
محمد رهبر در مقاله ای که با عنوان، غزل بگو خاقانی، نگاشته در این زمینه آورده است که «روح بزرگی چون مولانا نیز در غزلیات از آن گوهر خوشاب استعارات و تشبیهات تازه خاقانی وام می گیرد و سعدی شیراز نیز همچنین و به حافظ که برسیم اوج این وامداری است...
حافظ پس از سعدی به هیچ شاعر دیگری مانند خاقانی نظر نداشته است.
آن چنان که بسیاری از غزلیات حافظ بر همان ردیف و قافیه و وزن غزلیات خاقانی است.» درحقیقت، بنا به وجود مضامین و تعابیر همانند در اشعار خاقانی و حافظ و نیز با توجه به پاره ای از غزلیات هم وزن و قافیه آن ها می توان نگرش ویژه این دو شاعر بزرگ را به دیوان خاقانی نتیجه گرفت.
به عنوان نمونه می توان موارد زیر را شاهد آورد: خاقانی: دیدی که یار چون زدل ما خبر نداشت ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت حافظ: دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت خاقانی: تاکی از قصه های بدگویان قصه ها پیش داور اندازی حافظ: یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم