باده از غیب است کوزه زین جهان
کوزه پیدا، باده در وی بس نهان
(مولانا)
چکیده:
تأویل، شیوهای کهن در تفسیر متون مقدس است که سابقهآن به حماسه ایلیاد و ادیسه برمیگردد.در میان مسلمانان این روش، نخست در تأویل حروف مقطعه پدیدار شد و سپس فرقههای گوناگون مانند: معتزله، باطنیه،اخوان الصفا، فلاسفه، حروفیه و عرفا به تأویل قرآن کریم و حدیث دست زدند.در عرفان، عروج از لفظ به معنا و سیر صعودی از عبارت به اشارت تأویل نام دارد و مبنای آن انسان است که با تحول و ارتقای وجودی به ادراک حقایق در هر مرتبه نایل میگردد.مولانا در مثنوی شریف که تفسیری عارفانه به شمار میآید فراوان به تأویل دست میزند؛ روش او جمع بین ظاهر و باطن است.
او الفاظ را به معنای حقیقی خود میگیرد که این، البته، جز با شهود باطنی و رؤیت درونی به دست نمیآید.
مولانا این معنا را با تمثیلهای متعدد و متنوع و دلانگیز به تصویر میکشد.
کلیدواژهها:
قرآن کریم، تمثیل، ظاهر، عبارت، تعبیر مثنوی شریف، تأویل، باطن، اشارت، تجربه.
مقدمه
تأویل (hermeneutics) شیوهای کهن و باسابقه است و ریشه در باور به تقدس(sacred) متن دارد و به گونهای محدود کردن دو جهان (بیرونی و درونی) به متن است و آن بر این اندیشه استوار میباشد که حروف نوشتاری حامل رمزهای بنیادین و نامکشوف است.
تفسیر را در مورد متون مقدس و غیر مقدس و تأویل را در مورد نوشتههای مقدس جاری میدانند و البته تمام متون وحیانی (revealed tests) حامل و واجد معانی متعدد و تأویلمند هستند.
واژه یونانی هرمنیا، برگرفته از نام هرمس، ناظر به این باور میباشد که هرمس رسول و پیامآور خدایان و گاه خدای آفریننده زبان و گفتار است.
هرمس در قرون وسطی نزد مسیحیان، مسلمانان و یهودیان، بانی و پایهگذار علم و حکمت به شمار میرود و در عصر رنسانس نیز بسیاری از فلاسفه و دانشمندان نامی هرمس را مشعلدار دانش و خرد دانستهاند.
او هم پیامآور است و هم تأویلگر؛ البته تأویل در ادوار بعد در اندیشه بشری به تمام متون راه یافت.
هرمس که در قرون وسطی همان طاط (تحوت (Thot)) نزد مصریان، اخنوخ یهودیان، هوشنگ ایرانیان و ادریس مسلمانان دست در نزد مسیحیان زبان و قلب خداوند یا رع (Ra) به شمار میرود یعنی او همان کلام الهی و صاحب ذکر مقدس بود که رهبر انسان به وصال حقیقت میباشد.
سابقه تأویل، به یونانیان و حماسه ایلیاد و ادیسه و این بحث که آیا اثر افسانه است یا حقیقت برمیگردد و سپس در عصر بلوغ اندیشه در یونان به افلاطون و در ادامه به اصحاب فیلون در تفسیر تورات و اصولاً احبار درمیپیوندد و در ادوار بعد نزد فرقههای زندیک مجوس در تفسیر اوستا این شیوه به چشم میخورد؛ ناصر بن خسرو تأویل را به یوشع بن نون نسبت میدهد و میگوید:
تأویل را طلب که جهودان را این قول، پند یوشع بن نون است [ناصر بن خسرو بی تا: 66] در میان مسلمانان نیز این معنا با تأویلهایی که ـ در قرن اول هجری ـ از حروف مقطعه نمودهاند، آغاز شد و در پی با پدیدآیی فرق و مذاهب گسترش یافت.
این اندیشه در مورد حروف مقطعه در قرون اولیه ـ و حتی تا به امروز ـ وجود داشته است که آن را آیهای دانستهاند که کسی معنای آن را نداند و آیه متشابه را نیز آیهای برشمردهاند که مفهوم روشنی ندارد و با این تطبیق، متشابه را تنها حروف مقطعه دانستهاند و سپس تنها متشابه (حروف مقطعه) را واجد تأویل دانستهاند!
این اندیشه با دیدگاه قرآنی همخوانی ندارد زیرا: الف.
تمام قرآن کریم حامل تأویل است نه تنها متشابه [اعراف: 53؛ یونس: 39].
ب.
در قرآن کریم آیات متشابه، حروف مقطعه نیستند (و بالعکس) زیرا متشابه در برابر محکم قرار دارد یعنی هر دو از مقوله الفاظ هستند نه حروف [آل عمران: 7] و حروف مقطعه نه محکمند و نه متشابه.
ج.
آیه متشابه به آیه غیر روشن اطلاق نمیشود و این اندیشه در تعارض با نور بودن و عربی مبین بودن آیات قرآنی است بلکه در آیه دارای مدلولات متعدد و متنوع گفته میشود.
د.
حروف مقطعه نیز دارای معانی هستند و به معنای مبهم نمیباشند و برای وجه نزول آن مواردی یاد شده است.
گسترش حوزههای دولت در عصر عباسی، تبادل اندیشه، رشد خردگرایی، دور شدن از عصر نزول، ابهام در مرزهای عقل و رأی (پیشداوری)، و … از علل پدیدآیی رأی در تفسیر میباشد و البته اعم از اینکه رأی را به معنای اندیشه بگیریم یا پیشداوری (prejudgment)، تأویل اوج تفسیر به رأی به شمار میرود که گریزی هم از تفسیر و تأویل نیست.
چرا که بیان متن و تعبیر تجربه، عین تفسیر به رأی و تأویل میباشد که حتی نه تفسیر و تفسیر به رأی و تأویل، بلکه ترجمه نیز در مظان فرو غلتیدن به رأی (درست و نادرست) قرار میگیرند، زیرا وحی آسمانی که در قالب زبانی (عربی) درمیآید و بشری و زمینی میگردد این گذار از ذهن و زبان و سپس تعبیر و تفسیر مشکلاتی را پدیدار مینماید؛ آری به قول شبستری: معانی چون به وفق منزل افتاد در اذهان خلایق مشکل افتاد زیرا که: آب باران باغ صد رنگ آورد ناودان، همسایه در جنگ آورد و از این بابت گروهی هم ترجمه، هم تفسیر و تأویل را ـ به دلیل تردیدآمیز بودن و نسبت غیر قطعی به خداوند دادن ـ ناروا دانستهاند.
جهمیه (پیروان جهم بن صفوان هستند که نخستین بار مسأله نفی تشبیه (تنزیه) و جبریگرایی را پی ریخت که معتزله در توحید پیرو او شدند و در اختیار نه.) برای فرار از تجسیم؛ معتزله برای دوری از قول به جبر، رؤیت و دیگر امور؛ باطنیه در آثاری چون: کشف المحجوب، خوان الاخوان، جامع الحکمتین، وجه دین، زادالمسافرین و اخوان الصفا در جهت تألیف بین عقل و وحی و سازگاری خرد و دین، به تأویل آیات و احادیث پرداختهاند.حتی کسانی مانند ابوالحسن اشعری و احمد حنبل ـ که حدیثگرا و ضد تأویلند ـ نیز در موارد ضرورت تمسک به تأویل را تصدیق کردهاند.
از ابو یعقوب سجستانی در کلام اسماعیلی میباشد، که باطنیان دیگر چون ابوحاتم رازی (در اعلام النبوه) و حمیدالدین کرمانی (در الاقوال الذهبیه) تأویلگرایی گسترده را دنبال میکنند که بدون توجه به ظاهر لفظ میباشد برعکس، مالکیان، حشویان، حنبلیان، ظاهریان و … و در دورههای اخیر وهابیان و نیز پیروان مکتب تفکیک، هیچگونه تأویل را برنمیتابند و هر دو گروه (تأویلگرایان و ظاهرگرایان) تئوری خاصی در مورد زبان قرآن دارند.
غزالی و بسیاری از مفسران نیز در برخی مسائل، تأویل را یگانه راه حل شناختهاند، البته حشویه و ظاهریه، از تأویل ابا داشتهاند و ابنتیمیه، کسانی را که به تأویل پردازند را در ردیف قرامطه باطنیه، صابئین و فلاسفه شمرده است و ابن قدامه ـ از حنابله ـ نیز کتابی در ذم التأویل نگاشته است [زرین کوب 1362: 121].صوفیه نیز همانند باطنیه و اخوان الصفا در بسیاری موارد به تأویل پرداختهاند و تأویلهای قدمای آنان در باب آیات در تفاسیر آنان و نیز در تفسیر احادیث قدسی و نبوی و تبیین شطحیات مشایخ به چشم میخورد.در نهضت حروفیه، هر حرف نماد یا رمزی است بیانکننده ارزشی ویژه؛ ابن عربی نیز 28 حرف الفبای قرآن مجید و کلام محمدیه را کامل دانسته است و هر حرف را با یکی از اعیان ثابته در اندیشه خود همخوان میبیند و بدین سان کلام قدسی را زبانی میداند که تمام ترکیبات 28 حرف را دربرمیگیرد.ملاصدرا، حروف رمزی قرآن را هدیه پرودگار به اهل بشارت میداند که در این جهان معنای آنها دانستنی نیست اما در آن جهان، این حروف به هم پیوسته، از هم جدا میگردند زیرا آن روز، روز جدایی و تمییز میباشد.در عرفان، تأویلگرایی به اوج میرسد؛ در عرفان تکرار حوادث اعلا در دنیای خاکی، بحثی آشناست عارفان هماره میان ماده و معنا، واژه و استعاره، متن و تفسیر، تجربه و تعبیر، قال و حال و … تمایز و فاصله میدیدند و در اندیشه پر کردن این رخنه بودند.در عرفان ـ که اساس آن بر تجربه استوار است ـ تجارب عرفانی منتقل میگردند و از معنا به لفظ تنزل مییابند و از قلمرو حضور به ساحت حصول میرسند و در جامه زبان ظاهر میشوند که البته در تعبیر، تفسیر است و در تفسیر، ترکیب (با فرهنگ فرد، پیشفرضها و …) و با ترکیب، تغییر؛ و البته راهی غیر از این هم وجود ندارد چرا که تفسیر و تأویل به تعطیل میانجامد و سپس در مرحلهای دیگر ـ الفاظ نازل شده ـ به شرح و تفسیر درمیآیند.
این معنا را در نمودار زیر میتوان عرضه کرد: اشارت ← عبارت ← اشارت تجربه ← تعبیر ـ تفسیر ← تأویل و البته این تأویل تنها در حوزه شریعت صورت نمیگیرد بلکه در متن طبیعت (چرا که انسان و جهان، نیز اشارات و راز و رمز و تأویل فراوان دارند) نیز این تأویل وجود دارد.
مولانا میفرماید: خامشی بحر است و گفتن همچو جو بحر میجوید ترا جو را مجو از اشارتهای دریا سر متاب ختم کن والله اعلم بالصواب [بلخی 1363: 399] عروج از لفظ به معنا و سیر صعودی از عبارت به اشارت را تأویل گویند.
مبنا و ملتقا در این سیر، انسان است (چه بر اساس دیدگاه عارفان، که انسان را مظهر جامع اسم الله میدانند، یا بر پایه اندیشه فیلسوفان، که مراتب و درجات عقل نظری را ملاک میگیرند) از معنا به لفظ باشد یا از لفظ به معنا.
در این مرحله است که زبان دینی سمبولیک میشود، اسطورهها رخ مینمایند و تأویل در ساحت زبان دینی وارد میگردد (تعبیر تجربهها و تأویل تعبیرها) و از اینجاست که عدهای زبان دین را زبان مرغان یا زبان مرغابیان دانستهاند و صد البته به قول ناصر بن خسرو: چو جانت قوی شد به ایمان و حکمت بیاموزی آنگه زبانهای مرغان بگویند با تو همه مور و مرغان که گفتند ازین پیشتر با سلیمان [ناصر بن خسرو بی تا: 321] مولوی نیز در تمثیل بط بچگان فرماید: ما همه مرغ آبیانیم ای غلام بحر میداند زبان ما تمام پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر در سلیمان تا ابد داریم سیر با سلیمان پای در دریا بنه تا چون داود آب سازد صد زره آن سلیمان پیش جمله حاضرست لیک غفلت چشم بند و ساحر است [بلخی 1363 دفتر دوم: 460] و البته سلیمانی باید تا تمام قوای باطنی متضاد، تسلیم و تحت اختیار او باشند تا زبان مرغان (که زبان ارواح و آدمیان ـ یعنی جان و معناست ـ و همان زبان دین است) بداند و ما را تا ابد در دریای معانی به سیر وادارد و صد البته این سلیمان در جان ماست و ما همه از او غافل؛ که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «اسلم شیطانی بیدی»؛ در این مقوله بنگرید به تمثیلهای: انگورخواهان، درخت زندگی، اوس و خزرج در مثنوی و تأمل و درنگ در تأویل آنها.
مقاله زیربنای تفسیری عارفان بر تأویل استوار است.
آنان معنای ظاهری لفظ را به عنوان تشبیه و تمثیل میدانند که برای تقریب به ذهن خواننده، صورت پذیرفته است و این خود با ملازمه، راهنمای معنای بعدی میگردد و تا آنجا که کمالات وجود بشر در مرتبه صعود امکان دهد، این معنا اوج میگیرد.
حافظ فرماید: هر مرغ فکر کز سر شاخ سخن بجست بازش ز طره تو به مضراب میزدم [حافظ 1363: 183] تمام قرآن کریم، نسبت به حقیقت اعلای آن ـ که از آن به کتاب مکنون، ام الکتاب، کتاب مبین و … یاد میشود ـ جنبه تمثیل دارد و تنزیل گردیده است که در مرحلهای دیگر به آن معانی اصلی برمیگردد (از این رو تأویل متعدد است و مشمول درست و نادرست میگردد) چنانکه شریفه وحی نیز بدان اشارت دارد (واقعه: 77 ـ 80) و اصولاً تأکید بیش از حد به الفاظ ـ که جنبه مثل دارند و عالم مثل در هر لحظه در هست و نیست، در گردش است ـ نباید داشت و حقیقت قرآن، جز از رهگذر تأویل (معناگرایی از رهگذر الفاظ) به دست نمیآید.
ناصر بن خسرو گوید: گرد مثل مگرد که علم او از طاقت و تحمل بیرون است تأویل در سیه شب ترسایی شمع و چراغ عیسی شمعون است [ناصر بن خسرو بی تا: 66] در جای دیگر میفرماید: هر که بر تنزیل بیتأویل رفت او به چشم راست در دین اعور است مشک باشد لفظ و معنی بوی او مشک بیبو، ای پسر خاکستر است مر نهفته دختر تنزیل را معنی و تأویل حیدر زیور است مشکل تنزیل بی تأویل او بر گلوی دشمن دین خنجر است [ناصر بن خسرو بیتا: 49] رابطه تنزیل و تأویل را در تمثیل بسیار زیبای زیر میبینیم: دریای سخنها سخن خوب خدای است پر گوهر با قیمت و پر لؤلؤ لالا شور است چو دریا به مثل ظاهر تنزیل تأویل چو لؤلؤست سوی مردم دانا اندر بن دریاست همه گوهر و لؤلؤ غواص طلب کن چو روی بر لب دریا اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده است چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا از بهر پیمبر که بدین صنع ورا گفت تأویل به دانا ده و تنزیل به غوغا [ناصر بن خسرو بیتا: 3 ـ 4] هرچه پرنده اندیشه ـ با ارتقای وجودی آدمی ـ اوج بگیرد، تأویل نیز عمیقتر میگردد و از این رو مراتب تأویل با مراتب فهم ـ که آن هم با گشودن حواس باطنی پدیدار میشود ـ متعدد میشود.
مولانا، خداوندگار عرفان، این حقیقت را در تمثیل تسلی مجنون چنین عرضه میدارد: ابلهان گفتند مجنون را ز جهل حسن لیلی نیست چندان هست سهل گفت صورت کوزه است و حسن می می خدایم میدهد از ظرف وی مر شما را سرکه داد از کوزهاش تا نباشد عشق اوتان گوش کش از یکی کوزه دهد زهر و عسل هر یکی را دست حق عزوجل کوزه میبینی و لیکن آن شراب روی ننماید به چشم ناصواب گونه گونه شربت و کوزه یکی تا نماند در می غیبت شکی باده از غیب است کوزه زین جهان کوزه پیدا باده در وی بس نهان بس نهان از دیده نامحرمان لیک بر محرم هویدا و عیان [بلخی 1363 دفتر پنجم: 209 ـ 210] و صد البته آنگاه باده غیبی و شراب طرب افزای معانی، همچون باران آسمان بر جان انسان فرومیریزد که عنایت حق آدمی را به دیدار بکشاند.
آری از رهگذر ناودان ذهن بر جان انسان فرو میریزد که: فرق آنگه باشد از حق و مجاز که کند کحل عنایت چشم باز سوی تو ماه است و سوی خلق، ابر تا نبیند رایگان روی تو، گبر سوی تو دانه است و سوی خلق، دام تا ننوشد زین شراب خاص، عام گفت یزدان که تریهم ینظرون نقش حمامند هم لایبصرون این امر جز با تحول روحی و ارتقای وجودی ـ و به تعبیر حضرت عیسی ولادت ثانوی («لن یلج ملکوت السموات من لم یولد مرتین») و گذار از حوزه عقل متعارف ـ که قادر به ادراک معانی متشابه و شَطَحگونه نیست صورت نبندد زیرا ادراک حقایق هر مرتبه، تنها با تحقیق در آن درجه از کمال وجودی امکانپذیر است.
مولانا در معنی «موتواقبل ان تموتوا» میفرماید: زاده ثانی است احمد در جهان صد قیامت بود او اندر عیان زو قیامت را همی پرسیدهاند کای قیامت تا قیامت راه چند با زبان حال میگفتی بسی که ز محشر حشر را پرسد کسی بهر این گفت آن رسول خوش پیام رمز موتوا قبل موت ای کرام همچنان که مردهام من قبل موت زان طرف آوردهام من صیت و صوت پس قیامت شو قیامت را ببین دیدن هر چیز را شرط است این … عقل گردی عقل را دانی کمال عشق گردی عشق را بینی جمال [بلخی 1363 دفتر ششم: 316] مولانا در مثنوی شریف ـ که به سبب تنوع و کثرت و وفور اخذ و نقل آیات قرآنی و احادیث نبوی میتوان آن را تفسیری صوفیانه تلقی کرد به اعتباری با تأویل موافق است و به اعتباری مخالف؛ او در مثنوی با معتزله، فلاسفه، باطنیه و اخوان الصفا ـ که دستی گشاده در تأویلگرایی دارند ـ مخالف است و از آنان با تعابیری چون: ارباب وهم، ارباب عقول، اصحاب عقل جزیی و …یاد مینماید.
مولانا بر آن است که تأویلگرایان هنوز به ادارک مراتب مافوق نرسیدهاند، به تأویل دست میزنند.
او سه منشأ برای تأویل قائل است:الف.
زبانشناسانه، و آن درک ناقص از رابطه زبان و معناست که اگر فرد بتواند درک جدیدی از این رابطه به دست آورد به یک معنا به تأویل مطلوب رسیده است؛ عارفان هماره از تنگنای زبان نالیدهاند و آدمیان را دعوت به قلمرو عیان نمودهاند، که همان عالم جان است.
در موارد گوناگون در: مثنوی، فیه ما فیه و مقالات شمس از معانی ـ که آن را نامی نیست ـ به باران و بحر تعبیر مینماید که چون از عالم جان به سوی جهان روان میشوند ناگزیر به ناودان زبان فرود میآیند و سپس فسرده، نقش و عبارت شوند و نامش کفر و ایمان گردد و در پی آن ستیز و نزاع روان گردد؛ آری: آسمان شو، ابر شو، باران ببار ناودان بارش کند نبود به کار آب باران، باغ صد رنگ آورد ناودان، همسایه در جنگ آورد [بلخی 1363 دفتر پنجم: 159] و البته باید از پروردگار خواست که: ای خدا جان را تو بنما آن مقام که درو آن بی حرف میروید کلام [بلخی 1363 دفتر اول: 190] مولانا حدیث «اغتنموا برد الربیع» را زبانشناسانه میداند و میفرماید: گفت پیغمبر ز سرمای بهار تن مپوشانید یاران زینهار … راویان این را به ظاهر بردهاند هم بر آن صورت قناعت کردهاند… آن خزان نزد خدا نفس و هواست عقل و جان همچون بهارست و تقاست … پس به تأویل این بود کانفاس پاک چون بهارست و حیات برگ و تاک [بلخی 1363 دفتر اول: 124 ـ 125] او در این تمثیل، بدون نفی ظاهر به تأویل دست میزند و بین ظاهر و باطن جمع میکند.ب.
روانشناسانه، و آن تأویل امور به سبب مسائل درونی و روانی است.
مثلاً گاه آدمی، برای رفع تکلیف به تأویل پناه میبرد.
مولانا داستان آدم و گندم را از این مقوله میداند که آدم در برابر نهی خدا به تأویل دچار شد ـ و البته خوردن آدم هم به قضای الهی بود ـ او در این زمینه میگوید: کی عجب نهی از پی تحریم بود یا به تأویلی بدو توهیم بود در دلش تأویل چون ترجیح یافت طبع در حیرت سوی گندم شتافت [بلخی 1363 دفتر اول: 77] نیز تمثیل جف القلم ـ که آدمی از روی سستی به تقدیر روی مینهد ـ از این نوع است که: همچنین تأویل قد جف القلم بهر تحریض است بر شغل امم کژ روی جف القلم کژ آیدت راستی آری سعادت زایدت [بلخی 1363 دفتر پنجم: 200] قصه میوه و دزد در مثنوی شریف نیز نمونه دیگری در این زمینه است که میفرماید: گفت از باغ بنده خدا گر خورد خرما که حق کردش عطا… گفت کز چوب خدا این بندهاش میزند بر پشت دیگر بندهاش… گفت توبه کردم از جبرای عیار اختیارست اختیارست اختیار [بلخی 1363 دفتر پنجم: 197] تمثیلهای شیطان بر درگاه رحمان [بلخی 1363 دفتر پنجم: 188] و تفسیر ماشاءالله [بلخی 1363 دفتر پنجم: 199] از این نمونه است و البته به طور کامل حصه خود را در قصه دیرپای نخجیران [بلخی 1363 دفتر اول: 56] (در مقوله جهد و جذبه و کسب و توکل) میتوان یافت.ج.
خردشناسانه، و آن محال دانستن امری با خرد جزیی است؛ که اگر از عقل کلی عبور نماییم و به ذوق و تجربه و کشف و شهود برسیم متن (طبیعت یا شریعت) را نارسا نمیبینیم و به تأویل دست نمیزنیم.
تمثیل تسبیح موجودات در تاریخ اندیشه اسلامی ـ که معرکه آرا در تاریخ تفسیر و کلام و عرفان است، از این نمونه است.
معتزله در این زمینه، تسبیح فطرت را پذیرفتهاند و برآنند که: ساختمان خلقت موجودات به گونهای است که ما را به یاد خدا میاندازد.
مولوی بر این باور است که: اگر ما تغییر وجودی بدهیم و به ولادت ثانوی ـ که همان پای بر علل نهادن، حواس غیبی را به روی خود گشودن و در یک کلمه، مرگ ارادی است ـ برسیم میتوانیم بدون کمترین تأویل، تسبیح موجودات را بشنویم و کریمه: «ولکن لاتفقهون تسبیحهم» [اسری: 44] نیز به همین لطیفه ناظر است که نوعاً آدمیان پردههای پشت را نمیبینند و لذا امور (آیات در هر دو قلمرو) را در معنای حقیقی و اصلی خود نمییابند.
او در مثنوی میفرماید: عالم افسرده است و نام او جماد جامد افسرده بود ای اوستاد باش تا خورشید حشر آید عیان تا ببینی جنبش جسم جهان… جمله ذرات عالم در نهان با تو میگویند روزان و شبان ما سمیعیم و بصیریم و هشیم با شما نامحرمان ما خامشیم چون شما سوی جمادی میروید محرم جان جمادان کی شوید از جمادی در جهان جان شوید غلغل اجزای عالم بشنوید فاش تسبیح جمادات آیدت وسوسه تأویلها بزدایدت چون ندارد جان تو قندیلها بهر بینش کردهای تأویلها دعوی دیدن خیال عار بود بلکه مر بیننده را دیدار بود که غرض تسبیح ظاهر کی بود دعوی دیدن خیال وغی بود بلکه هر بیننده را دیدار آن وقت عبرت میکند تسبیحخوان پس چو از تسبیح یادت میدهد آن دلالت همچو گفتن میشود این بود تأویل اهل اعتزال وای آن کس که ندارد نور حال چون ز حس بیرون نیاید آدمی باشد از تصویر غیبی اعجمی [بلخی 1363 دفتر سوم: 57 ـ 58] یادآور شدیم که روش مولانا در تأویل، جمع بین ظاهر و باطن است(این همان جمع بین تشبیه و تنزیه است که اندیشه اهل معارف بالله بر آن استوار است (که به قول ابن عربی امرین است که همان قول تسدید شمرده میشود) و کتاب خدا نیز به هر دو گونه سخن رانده است) و در این کار درصدد است تا تأویل خود را مدلل سازد و آن را عرضه پیشفرضهایی چون: عدم نفی ظاهر الفاظ، خروج از تنگنای الفاظ با کمال وجودی و حقیقی دیدن معانی الفاظ و … میباشد.
او همین دیدگاه و نظر را در مورد نور بودن خداوند دارد و بر آن است که: نور را در مورد خداوند به معنای حقیقی باید به کار برد و در مورد دیگران با احتیاط و به طور مجاز اطلاق گردد.
منتهی لازمه نور دیدن خداوند، دگرگونی خویشتن است او میگوید: باغ گفتم نعمت بیکیف را کاصل نعمتهاست بیشک باغها ورنه لاعین رأت چه جای باغ گفت نور غیب را یزدان چراغ مثل نبود آن مثال آن بود تا برد بو آنکه او حیران بود… گفت از من گم شد از تو گم نشد بی دو چشم غیب کس مردم نشد … مغز نغزی دارد آخر آدمی یکدمی آن را طلب گر زان دمی [بلخی 1363 دفتر سوم: 194 ـ 195][29] در حقیقت نزد مولانا تأویل درست، دعوت به دریافت اسرار امور است که با تجربه عرفانی، شهود باطنی و رؤیت درونی و قرار دادن الفاظ بر معانی حقیقی پدیدار میگردد [محمدخانی 1374: 398 ـ 410] وگرنه مواجهه با الفاظ مشترک و انجماد بر معنای ظاهری و تمثیلی آن رهزن انسان است؛ مولوی این حقیقت را در تمثیل شراب اولیا چنین بیان میفرماید: آن شراب حق بدان مطرب برد وین شراب تن ازین مطرب چرد هر دو گر یک نام دارد در سخن لیک فرق است این حسن تا آن حسن… اشتراک لفظ دایم رهزن است اشتراک گبرو مؤمن در تن است جسمها چون کوزههای بسته سر تا که در هر کوزه چبود در نگر کوزه این تن پر از آب حیات کوزه آن تن پر از زهر ممات گر به مظروفش نظر داری شهی ور به ظرفش عاشقی تو گمرهی لفظ را ماننده این جسم دان معنیاش در اندرون مانند جان پس ز نقش لفظهای مثنوی صورتش ضال است وهادی معنوی در نُبی فرمود کاین قرآن ز دل هادی بعضی و بعضی را مضل الله الله چونکه عارف گفت می پیش عارف کی بود معدوم شی فهم تو چون باده شیطان بود کی ترا فهم می رحمان بود [بلخی 1363 دفتر ششم: 309 ـ 310] اساساً ریشههای تأویل، به نوع ذهنیت، تجارب باطنی، پیشفرضها، زمینههای روحی و ذهنی و جهانشناسی افراد بازمیگردد که اگر بتوانیم از تنگنای الفاظ جدا شویم و از عرصه پر تزاحم صورت و کثرت به فراخنای طربناک عالم معنا و وحدت بازگردیم ـ که این هم تنها با کشاندن خویش به مرتبه بالا دست میدهد ـ به تأویل درست دست یافتهایم، چنانکه انبیا، اولیا و عرفا راه یافتند بدون آنکه به تأویلات نادرست دست یازند.
به دیگر عبارت، تأویل دریافت باطن است و راهبردن به اشارت یا عدم نفی ظاهر و عبارت؛ منتهی با راهبردن به سرچشمه نزول الفاظ و عبارات.
به طور قطع این شیوه از مقوله تفسیر به رأی به شمار نمیرود بلکه با دریدن حجابهای ظاهر و ورود به عالم قدس و اتصال روح عارف با دنیای نامریی و غیب جهان و جهان غیب پدیدار می شود که البته هر دو اینها را ـ تفسیر و تأویل با استمداد از پروردگار باید یافت.
مولانا فرماید: معنی قرآن ز قرآن پرس و بس و ز کسی کآتش زده است اندر هوس پیش قرآن گشته قربانی و پست تا که عین روح آن قرآن شده است روغنی کو شد فدای گل به کل خواه روغن بوی کن خواهی تو گل [بلخی 1363 دفتر پنجم: 200] مولانا یکی شدن روح انسان کامل را با قرآن و جان جهان، سبب یکی شدن اراده آنان میداند که به راهیابی به حقیقت کتاب خدا منتهی میگردد و این موضوع به دیگر زبان در حدیث قرب نوافل آمده است.
منابع و مراجع: ـ قرآن کریم.
ـ.
احمدی، بابک.
(1372).
ساختار و تأویل متن.
شالودهشکنی و هرمنوتیک.
تهران: نشر مرکز.
چاپ دوم.
بلخی.
جلالالدین محمد.
(1363).
مثنوی معنوی.
به تصحیح رینولد.ا.نیکلسن.
به اهتمام نصرالله پورجوادی.
تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر.
چاپ اول.
حافظ، شمسالدین محمد.
دیوان خواجه حافظ شیرازی.
با تصحیح و سه مقدمه و حواشی و تکمله و کشفالابیات و کشف اللغات.
به اهتمام سید ابوالقاسم انجوی شیرازی.
تهران: سازمان انتشارات جاویدان.
چاپ پنجم.
ـ زرینکوب، عبدالحسین.
ارزش میراث صوفیه.
تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر.
ـ ــــــــــــــ .
(1367).
بحر در کوزه.
تهران: انتشارات محمدعلی علمی.
ـ محمدخانی، علی اصغر.
(1374).
نامه شهیدی.
تهران: چاپخانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
ـ ناصر بن خسرو، حمیدالدین.
(بیتا).
دیوان اشعار.
به اهتمام و تصحیح آقای مجتبی مینوی و تعلیقات علی اکبر دهخدا.
تهران: دنیای کتاب.
چاپ؟.
ـ نصر، سید حسین.
(1371).
معارف اسلامی در جهان معاصر.
تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی.
چاپ سوم