دانلود مقاله حافظ

Word 106 KB 16078 22
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مقدمه
    از زندگی حافظ سخن گفتن سخت است .

    بسیار سخت تر از سخن گفتن از شعرهای او.

    زیرا یکی از شگفتیهای تاریخ این زندگی بزرگانی چون حافظ در پرده ابهام باقی مانده است .

    اما از حافظ با خود حافظ سخن گفتن از هر کاری سخت تر است .

    آن هم او که پیداست از داشتن شناسنامه خوشش نمی آمده است و گر نه جه بسیار از شاعران که زندگینامه خود را در نوشته ها و شعرهایشان گنجاندهاند شاعری همجون سعدی و حتی مولانا .


    برای نوشتن از زندگی حافظ آن هم به شکل روائی به ناچار باید به سراغ تاریخ رفت .

    اما حافظ را در قالب خشک تاریخ قرار دادن باز از هر کار دیگری سخت تر است .


    از همه بدتر اینکه او نه تنها کاری به کار تاریخ نداشته است که تاریخ نیز کاری با او نداشته است .

    آنچنان که نامش در جهان در هیچ کدام از وقایع تاریخی دوران زندگی اش نیامده است آنچنان که گوئی در جهان افسانه ها زندگی کرده است .


    اما حافظ را با تاریخ چه کار ؟

    او فراتر از زمان تقویمی و تاریخی سیر می کرده است.

    در زمانی ازلی و جاودانی از این روست که شعرهایش مرزهای زمانی و مکانی را در نوردیده است .


    باری حافظ را در بستر تاریخ و خط خشک زمان قرار دادن عذابی است سخت الیم .

    کاری که کرده خوشایند بسیاری از کسان نیست .

    کتاب دیوان یکی از نامبردارترین دفترهای شعر فارسی است .

    این کتاب نوار اندیشه های شاعری است که در بخش عمده ای از قرن هشتم زندگی را گذرانده است .


    قرنی که ملت ما بس ناهمواری به خود دیده .

    جنگها ،ستیزها ،شکستها ،زوال و خشونت آمیخته با ریای مذهبی مبارزالدین مظفر .

    قرنی که رواج ریا و تزویر در لباس دفاع از دین ، از مظاهر بارز است .


    قرنی که مردم آن ستیزه های دودمان مظفری را تحمل کرده و آب حملات پیاپی تیمور را از سر گذرانده اند .

    قرنی که حافظ و عبید زاکانی در دامن ایران پرورش یافته و این پرده های تظاهر و مالوس را از هم دریده اند.

    قرن هشتم قرنی است که ادبیات ایران دو هنرمند نامدار به خود دیده است .

    لیکن حافظ در تمام روزگار تاریخی بعد از خویش زنده و پایدار است و کلامش آنچنان پویاست که پیروان همه مکتبها از آن بهره می گیرند .

    سخن حافظ تنها در عرصه اندیشه شگفتی افرین نیست که از لحاظ لفظ نیز سحر آمیز است .

    و به حق برای ادبیات دنیا ارمغانهای گرانقدر آورده است .

    قرن هشتم قرن حافظ است و حافظ از آن نادره هاست که پس از شش قرن هنوز آثارش مورد بحث و بررسی است و دفتر گرامیش آنچنان ناپیدا کرانه است که هر کس از ظن خود با او یار می شود .



    شعر حافظ یافته ای است که فلسفه و تاریخ و عرفان و قرآن تار و پود هستی آن را تشکیل می دهد و آنچنان سحر کننده است که یک ادیب پژوهشگر از آن فیض می برد و پیرزنی روستانشین نیز از آن مراد دل بری گیرد .

    دیوان حافظ دفتر عظیمی است که پس از سالها بحث و بررسی باز از آن نکته ای ظریف و تازه در می یابیم .

    کلامی است که گذشت زمان آنرا عرصه کهنگی و زوال نمی سازد و این ویژگی هنر راستین است .

    حافظ حافظه ماست .

    شعر او سرشار از اندیشه های عمیق حکمی و عرفانی و احساسها و عواطف ژرف انسانی .

    حافظ و شاه شیخ صد سال از یورش مغولها می گذشت .

    هنوز در میان ویرانه بسیاری از شهرها و آبادی ها گوسفندان علف می چریدند .

    چه کاخهای با شکوهی که لانه جغدها نشده بود چه کتابهای باارزشی که زیر خاک نپوسیده بود .

    در قرن هفتم هنوز نواده های چنگیز در گوشه و کنار این سرزمین حکمرانی میکرد .

    در رگهای آنها هنوز خون سوزان و سرکش چنگیز جاری بود بت پرستی را رها کرده و مسلمان شده بود لذا هنوز خوی انسانی بدست نیاورده بودند .

    با این حال نامهای ایرانی بر خود میگذاشتند و در لباس ایرانیان می کوشیدند که خود را آدمیزاد نشان دهند فرهنگ و تمدن دیر سال این سرزمین کهن تا اندازه ای دگرگونشان کرده بود .

    مردم ستمدیده تیره روز این سرزمین پهناور مانند گله های انسانی سرشکسته در برابر بیگانگان کمرشان زیر بار مالیاتهای گوناگون شکسته بود .

    ایلخانهای مغول هر گوشه از این سرزمین را به کسی اجاره داده بودند آنچنان که کشاورزان خرده پا نیز همراه با زمینها اجاره داده می شدند مردم از رعیت گرفته تاد ارباب طوق بندگی را برگردن داشتند .

    آن هم در سرزمینی که دهها قرن پیش از آن یکی از بزرگترین تمدنهای جهان را پشت سر گذاشته بود .

    ایران در سالی که شمس الدین محمد به دنیا آمد چند پاره بود حکمرانان چوپانی آل جلایر ، ایلخانی ، آل کریت ، سربداران ،طغاتیموریان ، اتابکان و بسیاری از امیران محله دیگر کشور را میان خود قسمت کرده بودند .

    آنها همیشه در حال نبرد با یکدیگر بودند و هزینه لشکرکشی ایشان را مردم تیره روز باید می پرداختند .

    هنگامی که شمس الدین محمد به دنیا آمد مردی ترک نژاد از خاندان اینجو بر فارس حکمرانی می کرد او اگر چه دست نشانده چوپانیان بود اما میکوشید که با استقلال حکومت کند .

    در سال 736 هجری قمری آخرین حکمران ایلخانی سلطان ابوسعید در گذشت و حکمران فارس نیز به دست چوپانیان کشته شد .

    پسرش خسرو به شیراز تاخت و تخت و تاج پدر را از او گرفت و در قلعه ای زندانیش کرد .

    در این دوره مردی به نام امیر مبارزالدین مظفری در یزد حکمرانی میکرد مردی تنومند و سر سخت که پیشانیش مانند بختش بلند بود آن مرد خراسانی نژاد پس از مرگ پدرش از راهداری آن دیار به آن جایگاه رسید ه بود از سیزده سالگی جنگاوری ودشمن کشی را آغاز کرده بود و توانسته بود بسیاری از راهزنهای مغول نژاد آن سامان را از دم شمشیر بگذراند مغولهائی که هنوز بتهای نیاکانشان را میپرستیدند .

    امیر مباز الدین آرزوهای بزرگی در سر داشت و سر نوشت چنین بود که زندگی او با زندگی شمس محمد گره بخورد .

    شمس الدین محمد اکنون هفت ساله بود .

    در چنین روزگار تاریکی زندگی کرد پدرش بازرگان خرده پائی بود زندگی او و خانواده اش پس از مرگ پدر به سختی می گذشت .

    برادر بزرگتر او باید به ناچار کار میکرد و چرخ زندگی آنان را می چرخاند .

    زندگی خصوصی شمس الدین سخت تاریک و مه آلود است .

    زندگی اش گوئی نه بر روی زمین که یکسره در سرزمین قصه ها و افسانه ها گذشته بود و در حالی که کتابهای دوره او پر است از تاریخ زندگی شاهان و بزرگان و همراه با شرح کوچکترین رویدادها از سال و ماه و روز و حتی ساعت تولد و مرگ آنها گرفته تا بیماریها هستی ها و حتی خواب ها یشان .

    اما در این کتابها حتی نامی از شاعر نامدار روزگار به میان نیامده است نویسندگان هنگامی به یاد حافظ افتاده اند که سالها از مرگ او گذشته بود و زندگی اش به افسانه ها پیوسته بود این حکایتهای قصه وار همه آن چیزی است که از زندگی این شاعر بزرگ به جا مانده است .

    و نمی توان به آسانی از کنار آنها گذشت زیرا با چشم پوشی از این قصه واره ها زندگی حافظ یکسره در تاریکی فرو می رود .

    حافظ در هر حال مسند نابترین لحظه های زندگی اوست .

    شمس الدین محمد در سال 740 دوازده ساله بود و در شهری زندگی می کرد پر از آشوب وغوغا .

    شیراز در این سال آشوب زده در آستانه جنگ با یکی از امیران چوپانی بود مردم بینوا از جنگ سخن می گفتند و به فکر آذوقه ای بودند که باید برای زمان جنگ فراهم می کردند شهر به زودی از همه سو محاصره می شد و سرنوشت مردم را شمشیر رقم می زد .

    در این هنگام شمس الدین نوجوان نگران خانواده اش بود و از خدا می خواست که شهر به چنگ سپاهیان ترک نیافتند .

    شمس الدین از همان نوجوانی هوش سرشار و استعدادهای درخشان داشت او در شهری به دنیا آمده بود که بهترین مدرسه ها و بزرگترین استادان را در خود داشت .

    اگر بخت با او یار می شد می توانست در زمانی کوتاه به رشد وشکوفائی برسداو همان گونه که دانشهای رایج زمان را فرا می گرفت نزد استاد بزرگش قوام الدین عبد الله فقیه درس قرآن می آموخت و آن را از بر می کرد از همت و پشتکار او همین بس که حتی هنگام یورش سپاهیان ترک نیز درس و کتاب را رها نکرد .

    سپاهیان ترک که برای گشودن شیراز با لشکریان امیر مبارز همراه شده بودند یکی از دروازه ها را گشودند و به سوی کاخ شاه مسعود تاختند اما او گریخته بود .

    امیر چوپانی پیروزمندانه به کاخ پا گذاشت و خزانه شاه را به تاراج برد او یکی از سنگدل ترین مردان روزگار خود بود .

    مردی آزمند و خونریز که مردم را گله ای گوسفند می دید .

    مردم شیراز نیز از سنگدلی هایش آگاه بودند و خواهان و هوا خواهش نبودند و به ناچار برای اداره فارس از یکی از برادرهای شاه مسعود کمک گرفت اما دیری نگذشت که از محبوبیت او ترسید و خونش را به زمین ریخت و مردم شیراز خشمگین از جنایت امیر چوپانی بر او شوریدند و داروندارش را به تاراج بردند سپس او را از شهر راندند و بار دیگر شاه مسعود را بر تخت نشاندند .

    یک سال از آن ماجرا نگذشته بود که بار دیگر امیر چوپانی به فارس یورش آورد هم پیمان با امیر مبارز و دلگرم به شمشیر مردانش ،شیراز به آسانی محاصره شد مردم فقیر زیر فشار قرار گرفتند و ثروتمندان نگران از دست رفتن دارائیشان بودند .

    شمس الدین دلزده از آن همه بلا و مصیبت به دنیای شعر پناه برد او با همه جوانی ، سالی را بدون جنگ و آشوب پشت سر نگذاشته بود و در حالی که طبع لطیفش بیشتر نیازمند آرامش بود تا آشوب فارس هنوز زیر سایه شاعر بزرگ خود سعدی بود .

    شاعر زبان آور که زبان فارسی را جهانی کرده بود او اگر چه سالها پیش در گذشته بود همچون باران،و نوشته هایش محکم وزیبا مانند فیروزه ای جواهر نشان شاعران آن روزگار همه زیر سایه او می زیستند حتی شمس الدین که از همان ابتدای شاعری به پیشواز شعرهای او رفته بود .

    شمس الدین توانست به سرعت خود را زیر سایه سعدی بیرون بکشد نبوغ شعر او در شعر گفتن به معجزه میماند .

    معجزه ای سحرانگیز که از ابتدای جوانی در جانش افتاده بود ودرخشش این معجزه در دیر سالترین شعری که از او بجا مانده به روشنی پیداست .

    شعری به زبان و خمیرمایه طنز آمیز ،طنزی که در آینده به شکل عمیق تر یکی از ویژگی های شعرهایش گشت این شعر را می توان از نخستین سروده های شمس دانست نخستین سروده شمس : خسروا ،دادگرا، شیردلا، بحر کفا ای جلال تو به انواع هنر ، ارزانی همه آفاق گرفت همه اطراف گشاد صیت مسعودی و آوازه شه سلطانی گفته باشد مگرت مهم غیب احوالم این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی در سه سال آنچه بیند و ختم از شاه و وزیر همه بربود به یک دم فلک چوگانی دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی بسته بر آخور او استر من جو می خورد تیزه افشاند به من گفت: مرا می دانی؟

    هیچ تعبیر نمی دانمش این خواب که چیست تو بفرمای که در فهم نداری ثانی؟

    این شعر آشکار می سازد که شمس الدین در جوانی با دربار شاه مسعود اینجو رفت و آمد داشته است او با همه جوانی توانسته بود خود را به عنوان شاعری دانشمند به دیگران بشناساند اما شعرهایش هنوز به ژرفا و ساخت جادویی خود نرسیده بود.محاصره شیراز روز به روز به درازا انجامید .

    مردم شهر به شدت از بازگشت امیر چوپانی هراسان بودند و از سرانجام کار خود می ترسیدند شاه مسعود نیز در آشتی را می کوبید اما کوششهای او نافرجام ماند سرانجام سپاهیان ترک یکی از دروازه ها را گشودند و خود را به کاخ شاه رساندند اما شاه مسعود گریخته بود .

    پس از سقوط شهر بازار آزار و شکنجه داغ شد امیر چوپانی به تلافی شکست پیشین خود بسیاری از مخالفانش را کشت و بسیاری را نیز در بند کشید او می خواست از مرد م زهر چشم بگیرد تا هر چه زودتر خزانه اش را پر کند زیرا به خوبی می د انست حکمرانی اش دیری نخواهد انجامید .

    امیر چوپانی برای بدست آوردن دل مردم این بار خواست که برادر شاه مسعود ابو اسحاق را به حکومت اصفهان بگمارد اما او چنان کینه و نفرتی از امیر در دل داشت که خواسته اش را نپذیرفت او تخت پادشاهی فارس را از ان خود و خاندانش می دانست و در این آرزو می سوخت که هر چه زودتر آنرا به چنگ آورد شیخ ابو اسحاق در سال 742 با برادر امیر چوپانی همدست و هم پیمان شد و به سوی شیراز تاخت .

    مردم شهر نه تنها آغوش خود که حتی دروازه های شهر را نیز به رویش گشودند .

    این بار نوبت امیر چوپانی بود که بگریزد و گریخت .

    ابو اسحاق پیروز مندانه به کاخ پا گذاشت و دستور داد که دروازه ها را به روی امیر چوپانی ببندند .

    این نیرنگ بازیها در وجودش نهفته بود و از او مردی پیمان شکن ساخته بود .

    شمس الدین مانند همه مردم از شکست مردستمکار و سنگدل شادمان گشت او خاندان اینجو را دوست داشت و آنها را از حکمرانان دیگر بهتر می دانست به ویژه شیخ ابو اسحاق را که مردی با گذشت بود و مهربان و اهل دانش و بخشش .

    این مرد با همه ضعفها یش در میان آنهمه شاه و حکمرانان بیدادگر و خونریز حکم کیمیارا داشت.

    پیوند دوستی میان او و شمس الدین بسیار زود برقرار شد و شاعر جوان به دربار او راه یافت شمس الدین پس از فرار امیر چوپانی یک غزل به پیشواز شاه نو رسیده ابو اسحاق رفت .

    دیری نگذشت که شمس الدین در همه جا به نام حافظ شناخته شدحافظ همه قرآن .

    او اکنون می توانست قرآن را به چهارده روایت بخواند .

    کتاب آسمانی را در بیست سالگی از بر بوده اما نمی خواست مانند حافظان دیگر خواندن قرآن را شغل و پیشه خود سازد.

    دوست نداشت که برای مردگان قرآن بخواند همه تلاشش این بود که با آن کتاب زندگی کند و در جستجوی رمزورازهای آن باشد .

    هنوز غصه قصه به پایان نرسیده بود که برادر شاه شیخ با لشکری انبوه از ترکان به فارس تاخت همراه باسرداری سنگدل از سوی حاکم ایلکانی که فارس را ملک خود می دانست .

    آنها به آسانی به شیراز پا گذاشتند زیرا شیخ ابو اسحاق جوانمردانه حکومت را به برادرش واگذار کرد و خود از شهر بیرون رفت .

    مهر آن روزگار آشوب زده از لحظه تولد به پیشانی حافظ نقش بسته بود سالی بر او نگذشته بود مگر همراه با درد و اندوهی تازه اما دنیای شعر بهترین پناهگاه او بود .

    شعرهائی که ریشه در اندیشه و حکمت داشت درس و مطالعه و مدرسه و استاد به تنهائی دریای نا آرام وجودش را آرامش نمی بخشید .

    از این گذشته نمی خواست که دانش و دانسته های خود را برای گذراندن زندگی به کار گیرد .

    روز به روز از درس و مدرسه بیشتر دلش می گرفت میانه اش با شیخ و زاهد نیز چندان خوب نبود از همدمی با آنها ملول می گشت شیفته کسانی بود که می خواستند پوسته دین را بشکافند و به درون ناب و زلال آن راهی یابند .

    همانها که از مرید و مراد بازی رویگردان بودند .

    دروغ و خود پرستی و ظاهر بینی را تاب نمی آورد این گونه کسان همیشه کمیاب بودند .

    آن هم در روزگاری که نادانی و خرافات رایجترین سکه ها بودند در زمانه ای که زندگی شاعری همچون حافظ هر روز با اندوهی تازه می گذشت و چه اندوهی جانفرساتر از گردن نهادن به حکمرانی سنگدل شیراز ؟

    مردم بی رحمی که در نوزدهم ماه رمضان سال 743 شاه مسعود را با شمشیر از میان برداشت تا همه قدرت از آن او باشد .

    مردم شیراز بار دیگر به پا خواستند به تنگ آمده از آنهمه بیدادو امیدوار به روزگاری بهتر .

    هر محله شهر برای خود پهلوانی داشت همه نیرومند و از جان گذشته .

    شیخ ابو اسحاق خود را به شهر رساند و مردم عصیانگر را زیر پرچم خود گرد آورد .

    پهلوانها به میدان آمدند و با دشمن گلاویز شدند .

    بیست روز تمام تنها شمشیرها و نیزه ها و کمانها سخن گفتند و رجز خواندند تا این که ترکان گریختند و شهر به دست مردم افتاد .

    مردم بار دیگر اسحاق را بر تخت نشاندند و پس از بر خاک سپردن کشته هایشان سراغ زندگی خود رفتند .

    شاه شیخ با خیالی آسوده بر تخت نشست به نام خود سکه زد و دستور داد که به نام او بر منیرها خطبه بخوانند و اکنون تنها رقیب او امیر مبارز بود که با قدرت تمام بر کرمان و یزد حکمرانی می کرد حافظ در این دوره برای کشف حقیقت زندگی و رسیدن به خود آگاهی به هر گوشه ای سرک می کشید گاه در کنار چشمه زلال اندیشه ها می نشت و گاه بر دامن احساس و مهری سرشار از شور زندگی سر می نهاد و شعرهای این دوره اش بیشتر رنگ و بوی دینی داشت تا عرفانی .

    نه رنگ مدرسه و موعظه و زهد ورزی .

    او اگر چه آرام آرام از دنیای عالمان دینی دور می شد اما در شعرهای این دوره اش حضور از حافظ رند و خراباتی خبری نیست .

    دنیای صوفیها و خانقاه نشینان نیز چنگی به دل شاعر نکته بین نمی زد کرامات سازیها و لاف و گزاف بافی هایشانرا نمی توانست تاب بیاورد .

    مردان خانقاه را بیشتر شیفته و در بند خود می دید تا واله و شیدای حقیقت در حالی که می کوشیدند هوسها و خواسته های زمینی را کوچک بشمارند تا به آسمان راه پیدا کند .

    حافظ در سالهای پایانی دهه سی عمر خویش بیشتر با ابن گروه مخور بود .

    به خانقاه رفت و آمد می کرد و با صوفیان بسیاری نشت و برخاست داست و به ویژه شاعر معروف خواجوی کرمانی که شعرهایش را می پسندیدند و از آنها تاثیر می پذیرفت با مردان خرقه پوشی مانند کمال الد ین ابو الوفا ، شیخ زین العابدین تا بیادی شاه نعمت الله ولی و شاه قاسم انور نیز سروسری داشت شعرهای این دوره حافظ بیشتر رنگ و بوی عارفانه داشت و تعبیرها و اصطلاحاحات عارفانه در شعرهایش موج می زد .

    بعدها نیز اگر چه از دنیای خانقاه نشینها فاصله گرفت اما باز هم این اصطلاحات را بکار می برد .

    شاعر دور پرداز هنوز به تمامی در خود نشکسته بود احساس میکرد که به جای چیزی در اندرونش خالی است نمی توانست خویش را در چار چوب اندیشه های خاص به بند بکشد زیرا بیشتر و بالاتر از هر چیز دیگر شاعر بود .

    شاعری اندیشمند نه اندیشمندی شاعر؟

    خواهان و شیفته بی کرانگی ها و اوجها نه پسوندی تنگ و تاریک فکرهای کوچک .

    او عاشق جوشش و زایندگی همیشگی بود و حقیقت را بیشتر از هر چیز دیگر دوست می داشت همان حقیقت نابی که خداوند در روز ازل به شکل امانتی سنگین بر دوش انسانها نهاده است .

    حقیقتی که آنرا در شکوه و جلال زندگی می توان به روشنی باز یافت .

    زندگی با همه پاره هایش نه همچون زاهدان آنرا نادیده گرفتن و نه مانند صوفیان از آن گریختن .

    زاهدان در برزخ گناه و ثواب به سر بردن و صوفیانه به درد خود پرستی دچار شدن .

    پس از بر تخت نشستن شاه شیخ شاعر شیدا به دربار راه یافت و کم کم با زندگی خراباتی آشنا شد و در جستجوی حقیقت ناب از دنیای نوازنده ها و ساقیان و مردان خم نشین سر در آورد و در پناه وپشت لحظه های بی خودی و بی خبری خود را از یاد برد و دل سپرد به نغمه های جاودانی و ازلی .

    نغمه هائی که از آن سو به گوش جانش می رسید و برایش پژواک حقیقت بود .

    حقیقت ساده و ازلی که در جویبار زمان ازلی جاری بود و در آن لحظه ها از حوضچه جانش سرا زیر می کرد .

    به زودی دریافت که در این جهان همه چیز از همین حقیقت جاری آب می خورد از گل و نسیم گرفته تا سنگ و ستاره .

    حافظ در پناه بی خودی های شبانه به راز روشن ستاره ها پی برد .

    در دبستان چمن ، الفبای زبان گلها را آموخت روی پرده سازها گام برداشت و نواهای ازلی را به گوش جانش نوشید .

    در این دوره اگر چه سرش پر بود از اندیشه های ژرف اما دلش لبریز بود از حسهای عریان .

    زندگی در پناه این حسها دریافت که بیشتر عقل اندیشه های ژرف اما دلش لبریز بود از حسهای عریان زندگی .

    شوخی مسخره ای بیش نیست چرا که از بی کرانگی تهی است بیکرانگی و صفائی که در رنگها موج می زد و در عطر گلها پنهان است .

    جادو و رازی که در عشوه سروها می بالد و در نواری سحر انگیز سازها طنین برمی دارد .

    حافظ نکته سنج دریافت که انسان به غنچه های نا گشوده می ماند .

    معما ورازی رندانه که به یاری عقل می توان آنرا گشود گل رازی که تنها پروانه دل می تواند آنرا بگشاید .

    نه عنکبوت عقل که روح انسان را در تارو پود خود پیچیده است .

    تاروپود عقاید و خرافات و بایها و نبایدها .

    پس درد و دریغ حافظ همه از این بود که چرا انسان جهان باشکوه و راز آلود را برای خود اینچنین سرد و بی روح کرده است .

    چرا آدمی چنان به تباهی کشیده شده که به بهانه و پنداری خونها به زمین می ریزد به خاطر قرصی نان دروغ می گوید و برای رسیدن به قدرت از هیچ کاری روی گردان نیست .

    در نگاه حافظ جهان و کار جهان به شکل سازی سفره ای بیش نبود .

    جهانی که در آن مردی مانند شاه شیخ تنها به خاطر بد گوئی بی پایه ای و زیر کار دانش را می کشت یا آنچنان شهر یزد را به محاصره می کشید که مردم آن از گرسنگی به خوردن گوشت سگها وگربه ها روی می آوردند .

    سال 746 بود که شاه شیخ نا امید از گشودن شهر یزد با امیر مبارز از در آشتی در آمد و به شیراز بازگشت تلاشهای بسیار او برای از میان برداشتن امیر مبارز تا کنون نا فرجام مانده بود آن مرد سرسخت بیدی نبود که با این بادها بلرزد .

    سختگیر بود و با اراده و نترس .

    زندگی اش سراسر در جنگ با راه زنها و گردنکشان آن چنان جانماز آب می کشید که کسی دل نداشت در آن دیار شراب بنوشد ساز بنوازد و یا به خرابات پا بگذارد به دستور او کتابهای معزه همه سوزانده شده بود تا مردم تنها کتابهای شرعی را بخوانند همه باید قرآن و شرعیات را آموزش می دیدند وای به حال کسی که در گذر گاهها تلوتلو می خوردند گزمه ها به همه جا سرکشی می کردند و رفتار مردم را زیر نظر داشتند اگر از میان خانه ای صدای ساز وسرور به گوش می رسید میان خانه می ریختند شکم دفها را می دریدند و گیسوی چنگها را می دریدند و در آن دیار اگر نوازنده ای می توانست سازش را حتی زیر گلیمی بنوازد از دلیرترین مردان روزگار خود به شمار می آمد .

    داستان تعصب و سختگیریهای امیر مبارز در فارس نیز پیچیده بود .

    مردم آرزو می کردند که پای آن مرد بددل هرگز به دیار آنها نرسد اما پای سرنوشت آن حاکم مستبد را به دیار آنها آورد .

    شاه شیخ بار دیگر به کرمان و یزد لشکر کشید اما باز هم آشتی کنان به شیراز بازگشت .

    رهاورد این سفر جنگی قتل وزیر تازه اش بود چرا که شنیده بود او با امیر مبارز سرو سری داشته است .

    این فجایع بیش از همه روح بلند و حساس حافظ را می آزارد اما با این همه آشفتگی های شاه ابو اسحاق را نیز می توانست تاب بیاورد او در این دوره تا اندازه ای در آرامش زندگی کرد .

    فرزندی داشت شیرین زبان که می گویند هر دو فرزند پسر بوده اند .

    همسرش نیز حگی بود دوست داشتنی و بهتر از لاله و نسرین همسری که حافظ در یکی از غزلهایش او را سرو خانگی نامیده است .

    آرامش شاعر شیراز دیری نپائید .

    همدم او شاه شیخ روز به روز آشفته تر و افسرده تر می گشت لشکرکشی های نافرجام به کرمان روح و روانش را فرسوده بود .

    اما از دست رفتن او برای شاعر آرامش طلب گران وسنگین می آمد در ان روزگار وانفسا وجود چنین حاکمی غنیمت بود آن مرد باذوق و بخشنده مدرسه دیده بود و جور استاد کشیده بود اما بزرگترین عیبش این بود که ستاره باز و ستاره زده بود و عجیب به سعد و نحس ستاره ها و سیاره ها اعتقاد داشت .

    برای انجام دادن هر کاری به آسمان نگاه می کرد و دست به دامن صورتهای فلکی می شد حتی در کار مبارزه با امیر مبارز نیز سرنوشت جنگ را از ستاره ها می پرسید به این امید بود که شاید بتواند ستاره بخت دشمن را به نحس همیشگی دچار سازد حافظ می کوشید که شاه را حاکم بر سرنوشت خود کند اما او آنچنان گرفتار کار خود بود که دوست شاعرش را کمتر به یاد می آورد او شخصیت غریبی داشت .

    مردی بود با رفتار ی غیر عادی و آرزو های عجیب .

    حافظ در دوستی با شاه از یک چیز سخت نگران بود او با همه خوبیهایش مردی پیمان شکن بود و از هنر و فن نبرد نیز بهره ای نداشت .

    تا بحال هشت بار به کرمان لشکر کشیده بود اما هر هشت بار با دشمن پیمان آشتی بسته بود از این گذشته سرنوشت نیز با او یار نبود در سال 751 هجری بار دیگر شهر یزد انچنان به محاصره کشید که مردم از گرسنگی به خوردن گوشت مرده های خود روی می آوردند اما باز هم تسلیم نشدند شاه به شیراز بازگشت و در تنهائی فلکی خویش فرو رفت .

    حافظ در آن روزهای نا امیدی و اندوه حق دوستی را با سرودن شعری به جا می آورد و حرفهایش در قالب قصیده ای بلند به گوش شاه می رساند اما افسوس که او برای شنیدن این حر فها گوش شنوائی نداشت شاه شیخ هیچ چیز دیگری جز باده را جدی نگرفت آنچنان که روزی غرق در دنیای مستی و بی خبری دستور قتل یکی از بزرگان شهر را داد و با این کار بسیاری از نزدیکانش را از خود بیم ناک و روی گردان کرد از آن پس بسیاری از بزرگان شهر کار او را تمام شده دانستند و تنها به سازش با دشمن اندیشیدند .

    یک روز شیخ بزرگ شهر از یکی از دروازه ها گریخت و آنچنان سراسیمه که نتوانسته بود پسر 10 ساله اش را همراه خود ببرد همان پسری که نزد حافظ درس قرآن و خوشنویسی ر ا تعلیم دیده بود .

    حافظ در عمر سی و چند ساته اش در ستایش از بسیاری آدمها شعر سروده بود از شاهان و شاهزاده ها گرفته تا وزیران وبزرگان چه بسا که در برخی از شعرهایش در ستایشگری زیاده روی هم کرده بود اما در ستایش امیر مبارز تر شروی تلخ شور چشم حتی یک بیت هم نسروده بود امیر مبارز پس از فرار شیخ به تخت نشست .

    بعد از چند سال حکومت امیر مبارز مرد اما بدی نمرد حافظ در آن روزها غمزده ترین روزهای زندگی اش را می گذراند پسرک تازه به مکتب رفته اش در یکی از همین روزها از دست رفت و مرگ او پیش درآمد بسیاری از نامرادی هایش شد .

    نامرادهائی که یکی پس از دیگری بر سرش فرود آمدندحافظ تازه شعر را در مرگ جگرگوشه اش سروده بود که حادثه ناگوار دیگری زندگی اش را زیر رو کرد .

    در یکی از روزهای جمعه سال 746 همسر نازنینش نیز در گذشت و او را به سوگ خود گذاشت و آن چنان که به یاد آن همه سال زندگی مشترک و اوقات خوش با هم بودن غزلی سرود و او را یک پری نامید پری نازنینی که سر تا قدمش از عیب خالی بود اما خون دل خوردنهای حافظ تمامی نداشت در آن روزهای غمزده شاه وشجاع بزرگترین دوست وحامی او را به قتل رساند او قوام الدین محمد صاحب عیار بود وزیر دانش و مردم داری که به گفته حافظ نمونه اش در بازار روزگار بسیار کمیاب بود این وزیر لایق و خدمتگزار به خاطر بدگوئی گروهی از بد گویانش کشته شده بود در حالی که همه می دانستند او بی گناه است .

    حافظ با نگاه دوربین خود ریشه جنایت را زیر سر روزگار می دید شاعر شبراز در این دوران پر آشوب نیز از سیرو سلوک دست نمی کشید هم مهمان خرابات بود و هم با عارف و شیخ نشست و برخاست داشت .

    حافظ دهه چهارم عمر خویش را می گذراند سالهائی سنگین و پر آشوب و به درازی چند قرن او در آشوب زده ترین دوره ها به دنیا آمده بود دوره ای که با یورش مغولها آغاز شده بود و تا فتنه تیمور به درازا می کشید هیچ یک از شاعران بزرگ این سرزمینها مانند این همه آشوب را از سر نگذرانده بود .

    رودکی سمرقندی جز در پایان عمر، شاد و سرخوش زیسته بود حتی شاعر همشهری اش سعدی نیز در فتنه مغولها آنقدر مصیبت نکشیده وندیده بود .

    با این همه حافظ در چهل سالگی به اوج رسیده بود و از سر فرازی و افتخار او همین بس که شهر هایش دست به دست و سینه به سینه به دورترین سرزمینها راه یافته بود شعرهائی به شیرینی عسل و با نمکی چهره یار .

    حافظ که تا کنون رندانه با همه سختی ها ساخته بود گاه دلتنگی هایش را با ساز می نواخت و به آواز خواندن گوشه گوشه موسیقی سرزمینش آشنا بود و شعرهایش را استادانه با موسیقی در هم می آمیخت .

    حافظ به شکل جادوئی از شعر شاعران دیگر تاثیر می پذیرفت همچون یک زنبور عسل روی گلهای گوناگون می نشست و شیره آنها را می چشید و به همین خاطر شعر او چیز دیگری بود سرشار از احساس و آکنده از خردو اندیشه و هم لطافت داشت و هم ژرفا .

    از یک سو شعر ناب بود و از سوئی دیگر اندیشه ناب.

    حافظ در برابر آنهمه ناراستی به زندگی رندانه رو اورده بود .

    نگاه او زاهد پرست بیش از آن که خدا را پرستد خود را می پرستید و صوفی کرامات باخی بیشتر در بند و گرفتار خود بود تا خدا .

    حافظ هیچ گاه در اوج ها قرارنمی گرفت حتی فرشتگان به شعرهایش راه نمی یافتند تا چه رسد به آدمها .

    او در لحظه های بی خودی و پرستش ، فرسنگها از زمین وزمان فاصله داشت و چندین سال نوری از دنیای شاهدان دور بود حافظ با همه غمها و دلتنگیها از زندگی اش خرسند بود و خودش را خوشبخت احساس می کرد

کلمات کلیدی: حافظ

RAM ROM Cache Dynamic RAM Static RAM Flash Memory Virtual Memory Video Memory BIOS استفاده از حافظه صرفا محدود به کامپيوترهاي شخصي نبوده و در دستگاههاي متفاوتي نظير : تلفن هاي سلولي، PDA ، راديوهاي اتومبيل ، VCR ، تلويزيون

در اواسط دهه 1980، با نزول قيمت DRAM، اين ايده مطرح شد که کامپيوترهاي آتي با داشتن حافظه اصلي با ظرفيت بالا، مي توانند بسياري از پايگاه داده ها را درحافظه اصلي داشته باشند. در اين شرايط مي توان همه I/O ها (که بسيار هزينه بر مي باشند) را از پردازش DB

همانطوريکه مي دانيم امروزه بشر در عصر ارتباطات و تکنولوژي به حافظه براي تجهيزات مختلف نيازمند است . يکي از انواع حافظه ها DRAM يا Dynamic Random memory مي باشد که اين DRAM ها مصارف مختلفي دارند از جمله در Computing ، infrastueture ، Entertainment و

انواع آن به فارسي «گوجه برغاني»، «آلو سياه»، «قطره طلا»، «آلو بخارا» و در کتب سنتي نامهاي عربي آن، از جمله : «اجاص» و «برقون» آمده است. آلو از نظر طبيعت، سرد و برگ آن سرد و خشک است. 1 آلوي تازه، ميوه خوبي براي بدن مي باشد. آلو حافظ مغز و آرام بخش م

شرحي متفاوت بر غزلِ « طربنام? عشق» حافظ کلام نخست: تحقيقاتي که در بار? حافظ بعمل آمده است از حدود شرح ديوان ، ايهامات ، تشبيهات ، تمثيل ، و استعارات و مختصري درباره مکتب و مَشرب و جهان بيني خاص او فراتر نميرود . در مقايسه با مکتب و فلسفه و غزل

حافظه پايدار : حافظه پايدارحتي با از دست دادن قدرت ، مضمون خود را حفظ مي کند . ROM : خواننده حافظه ( ROM ) برنامه اي تلفيق داده شده است که در هنگام توليد حاوي داده هاي خاص مي باشد . ريزه هاي ROM حاوي شبکه اي از فتون ها و رديف ها مي باشد . اين ستون ه

شعر زبان سعدى و زبان شعر حافظ يان غزل هاى سعدى و حافظ تفاوت هاى فراوان به چشم مى خورد. اين تفاوت ها يا ريشه در معنا و مضمون آن ها دارند، يا در نظر گاه آن ها، يا در طرز تلقى، يا ساخت و پرداخت ادبى و يا زبان و شيوه برخورد با آن. طرح و تحليل هر يک از

فرآيندهاي زيادي باعث گرفتگي رگ هاي قلب، پيدايش سلول هاي سرطاني و آسيب شبکه ارتباطي اعصاب در مغز مي شوند. سبزيجات و ميوه ها داراي مواد آنتي اکسيداني هستند. مغز براي خنثي کردن راديکال هاي آزاد نياز به آنتي اکسيدان ها دارد. راديکال هاي آزاد به سلول ها

حافظ شيرازي خواجه شمس الدين محمد حافظ به سال 792 هجري قمري در شيراز که خاک عنبر آميزش عشق مي روياند وباغهاي سرو سر به فلک کشيده اش صاحبدلان را درس ايستادگي و آزادگي مي داد، ديده به جهان گشود. پدرش کمال الدين از مردم تويسرکان يا بهاءالدين از ا

خواجه شمس الدين محمد حافظ به سال 792 هجري قمري در شيراز که خاک عنبر آميزش عشق مي روياند وباغهاي سرو سر به فلک کشيده اش صاحبدلان را درس ايستادگي و آزادگي مي داد، ديده به جهان گشود. پدرش کمال الدين از مردم تويسرکان يا بهاءالدين از اهالي کوپايه ا

حافظه هاي الکترونيکي Flash memory حافظه ها ي الکترونيکي با اهداف متفاوت و به اشکال گوناگون تاکنون طراحي و عرضه شده اند. حافظه فلش ، يک نمونه از حافظه هاي الکترونيکي بوده که براي ذخيره سازي آسان و سريع اطلاعات در دستگاههائي نظير : دوربين هاي ديجيتال

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول