خیام نیشابوری
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
ترانه ها و اشعار خیام هیچ وقت تازگی و لطافت خود را از دست نخواهد داد .
چون این ترانه های در ظاهر کوچک ولی پر مغز تمام مسائل مهم و تاریک فلسفی را در دوران مختلف انسان را سرگردان کرده و او را به وادی سرگردانی کشانده ، و افکاری را که جبراً به او تحمیل شده و اسراری را که برایش لاینحل باقی مانده مطرح می کند .
خیام ترجمان شکنجه های روحی ، و فریاد او انعکاس دردها و اضطرابها ، ترسها ، امیدها و یاسهای میلیون ها نوع نسل بشر است .
خیام ترانه های ناب فلسفی را با زیبایی تمام به زبان آورده و بدرستی که لقبهایی که به او نسبت داده اند در خور شان والایی چون اوست .
از جمله القاب وی حجه الحق می باشد .
حکیم ابوالفتح خیام نیشابوری از حکما و ریاضی دانان و شاعران بزرگ ایران در اواخر قرن 5 و اوایل قرن 6 است .
نامش عمر و کنیه اش ابوالفتح و لقبش غیاث الدین و نام پدرش ابراهیم بوده است شهرت او به خیام به درستی معلوم نیست .
ظاهراً پدرش این عنوان را داشته و شاید چادر دوز بوده است .
از تاریخ تولدش اطلاع چندان یدر دست نیست و سال وفاتش نیز بدرستی معلوم نمی باشد .
آنچه می دانیم این است که از سال 520 هجری دور نبوده است .
زندگی خیام مانند دیگر بزرگان مجهول است .
اما بزرگی او همه جا نمایان است چنانکه در سال 467 در سلطنت جلال الدین ملکشاه سلجوقی و وزارت خواجه نظام الملک چون خواستند تقریب تقویم یعنی محاسبه سال و ماه را موافق قواعد نجومی به درستی معین کنند .
هیئتی از دانشمندان اهل فن هیئت و نجوم را برای این مقصود برگزیدند .
و مأمور ساختند تا محاسبه را ترتیب دادند و آن درست ترین محاسبه سال شماری و معروف به تقویم جلالی است و خیام یکی از آن دانشمندان بوده و گویا بر همه مقدم بوده است از جمله مطالبی که در مورد خیام گفته شده این است که : خیام و حسن صباح و خواجه نظام الملک از دوران کودکی و همدرسی نزدیک استاد برخوردار شدند .
اگر چه این هر سه بزرگ معاصر یکدیگر بوده اند لیکن هم شاگردی آنان بعید به نظر می رسد زیرا وفات خیام در حدود سالهای 509 یا 517 یا سنین دیگر است .
ترانه ها و اشعار خیام هیچ وقت تازگی و لطافت خود را از دست نخواهد داد .
اگر چه این هر سه بزرگ معاصر یکدیگر بوده اند لیکن هم شاگردی آنان بعید به نظر می رسد زیرا وفات خیام در حدود سالهای 509 یا 517 یا سنین دیگر است .
وفات حسن صباح در سال 518 اتفاق افتاده و اگر این دو در کودکی با نظام الملک در نزدیک استاد درس می خواندند می بایست با خواجه هم سال باشند و چون خواجه به سال 408 تولد یافته پس ناگزیر سن دو همدرس او هنگام وفات می بایست به یکصد و دو رسیده باشد و چنین امری غریب الاتفاقی در شرح حال این دو بزرگ به نظر نرسیده است .
در احوال خیام گفته اند : در تصنیف و تعلیم بخل داشت و تند خو بود .
تندخویی او را می توان تصدیق کرد چون از سخنش پیداست که بسیار حساس بوده و بنابراین از ناملایمات زود به شدت متألم می شده تندخویی می کرده است .
خیام نزد همه دانشمندان همچنین بزرگان و سلاطین منزلتی عظیم داشته است و در حکمت او را تالی ابو علی سینا می خوانند .
در ریاضیات وی را سر آمد فضلا می شمردند .
در احکام نجوم هم قول او را مسلم می داشتند .
اگر چه ظاهراً او خود چندان اعتقادی به درستی آن احکام نداشت ، خیام در فن و جبر و مقابله معلومات تازه بدست آورده بود .
کتابی در این باب نوشته که معروف است رسالت دیگر هم در موضوعات علمی دیگر دارد که همه بسیار کوچک و مختصر است و روی هم رفته می توان تصدیق کرد که خیام پرگویی را دوست نداشته است .
افسوس و صد افسوس که خیام را آنگونه که باید نشناختند چرا که خیام اگر چه در درجه اول از عالمان و فاضلان بوده است ولی عامه مردم او را به سبب رباعیاتش می شناسند و جای بسی تأسف است که هر چند خیام این رباعیات نامی را ساخته ، مردم ما از عارف و عامی قدر او را ندانسته و تصوراتی متعصبانه و وهم آلود و خشک درباره او کرده اند که می توان گفت « مظلوم واقع شده است .
» عابدان و مقدسان خشک ماب اشعار او را کفر آمیز دانسته و عامه مردم او را شرابخوار پنداشته اند و به اشعار او فقط از نظر تحریض و ترغیب به میخوارگی نگریسته اند .
و جماعتی او را بی اعتقاد به مبدأ و معاد معرفی کرده اند ، کسانیکه رباعیات خیام را دلیل بر کفر و زندقه او دانسته اند ، غافل بوده اند که این جستجوی حقیقت با دین و ایمان منافی نیست و چه مانعی دارد که کسی بر حسب ایمان قلبی یا دلایل فلسفی به وجود پروردگار یقین داشته باشد و همه تکالیف شرعی خود را بجا نیاورد و بگوید من از کار روزگار سر در نیاوردم یعنی حکمت کار خدا را نیافتم .
بلکه اگر گوید عجب است : زیرا که فهم بشر از دریافت حکمت کار خدا عاجز است و اگر عاج زنبود ، بشر نبود و اگر این اقرار به جهل و اظهار حیوانی کفر است ، پس چرا پیغمبر فرمود : « ما عرضناک حق معرفتک » یعنی حق این است که آنکه این پرسشها را می کند ، دیندار است زیرا معلوم می شود به حقیقتی قائل است که آن را در نیافته و می جوید تا آن را بیابد اما آنکه به هیچ حقیقتی قائل نیست می داند .
فکرش آسوده است و چیزی ندارد که بجوید .
پس کسانی که خیام را از جهت اظهار در کار جهان سرزنش می کنند ، ملتفت نیستند که خود نیز چیزی در نیافته اند و در جهل مرکب به سر می برند .
چرا که در نیافته اند و معنی حرف آنها این است که حقیقت منم سر اطاعت فرو بیاور و فضولی مکن و عقلی را که خدا به تو داده تا حقیقت را بجویی کنار بگذار و این در شرح حکمت و معرفت کفر است و اگر اعتراض این است که چرا به این شیوه سخن می گویی ، فراموش کرده است که این شعر است و لحن سخن شعر غیر از لحن تعلیم دین و فلسفه است .
عده ای دیگر خیام را صوفی دانسته اند و به رباعیاتش معنی تصوفی داده اند .
ممکن است خیام اصول تصوف را پسندیده و تصدیق داشته باشد و گاهی اوقات هم افکارش با عقاید صوفیان سازگار می شود و به این دلیل است که اصول تصوف با هر حقیقتی سازگار است ، و دلیلی بر صوفی بودن آن نیست و بر خلاف نظر آنها اکثر رباعیاتش صوفیانه نیست .
عده ای دیگر گفته اند : مذهب تناسخ داشته ، اما مأخذ این ادعا معلوم نیست و به علاوه اگر خیام تناسخی بوده ، چرا مکرر در رباعیات خود اظهار تأسف می کند که می رویم و بر نمی گردیم و چرا این اندازه از مرگ متأثر است .
خصایص کلام خیام : نخست اینکه در نهایت فصاحت و بلاغت است .
در سلامت و روانی مانند آب است ساده و دور از تصنع و تکلف است و از ریا و تظاهر فرسنگها دور است .
صنعت شاعری به خرج نمی دهد ، تخیلات شاعرانه نمی جوید .
همه متوجه معنایی است که منظور نظر اوست .
در رباعیات او آنچه بصورت خیالات شاعری می نماید ، در واقع تنبه و تذکر به نکات و دقایق است .
سبزه می بیند و خود را متنبه می شود که این سبزه از خاک رسته و آنچه امروز خاک است ، دیروز تن و اندام مردمان بوده است .
به کاخ و ایوان می نگرد و به یاد می آورد که در این کاخ پادشاهان می زیستند و امروز قرارگاه وحش است ، آسمان و ستارگان می بیند و به فکر فرو می رود که سرگردانی این اجرام برای چیست ؟
و مدبر آنها کیست ؟
دیگر از خصایص خیام ذوق لطیف و حس شدید اوست با اینکه قصد شاعری ندارد ، از دیدن مناظر زیبای طبیعت گل و سبزه و کیفیت شام و بامداد و مهتاب و ابر و باران و مانند آنها بی اختیار طبعش به اهتزاز در می آید .
نکته ای که در کلام خیام جلب توجه می کند تأثری است که از مرگ خوش اندام و به قول او نگران خورشید در می یابد ، چنانچه گویی عزیز یا عزیزانی از زن و فرزند یا محبوبان داشته که در رفتن داغ بر دل او گذاشته اند و منشاء این تذکر و تأسف دائمی بر مرگ شده اند و از سخنانش بوی مرگ نمی اید یا اینکه بیم مرگ دارد .
زیرا کسی که از مرگ می ترسد این اندازه اصرار به یاد آوری مرگ نمی کند .
دیگر از خصایص خیام سنگینی و متانت اوست .
بذله گویی نمی کند .
اهل مزاح و مطایبه نیست .
معترض مردم نمی شود .
و با کسی کاری ندارد پیداست که حکیمی متفکر و متذکر است .
سخن نمی گوید مگر برای اینکه نکته ای را که به خاطرش رسیده ابراز کند .
مدار فکرش بر دو سه مطلب بیش نیست : و آن تذکر مرگ است و تأسف بر ناپایداری زندگانی و بی اعتباری روزگار و اینکه بی خبریم و هر چه جستیم نیافتیم و ندانستیم به کجا آمده ایم و چرا می رویم .
خیام اشعاری به پارسی و تازی و کتابهایی بدین دو زبان دارد .
درباره رباعیات خیام تحقیقات فراوانی به زبان پارسی و زبانهای دیگر صورت گرفته است .
استقبال بی نظیری که از خیام و افکار او در جهان شده باعث گردیده است که این رباعیات به بسیاری از زبانها ترجمه شود و بسی از این ترجمه ها با تحقیقاتی درباره احوال و آثار و افکار خیام همراه باشد .
خاورشناسان نیز در این باب تحقیقات مختلف دارند .
خیام رباعیات خود را غالباً به دنبال تفکرات فلسفی سروده و قصد او از ساختن آنها شاعری نبوده به همین سبب وی در عهد خود شهرتی در شاعری نداشته و بنام حکیم و فیلسوف شناخته شده است اما بعدها رباعایت لطیف و فیلسوفانه وی شهرتی حاصل کرد و نام او را در شمار شاعران قرار دادند .
وفات خیام را غالباً در سنین 509 و 517 نوشته اند در نیشابور نقاب در خاک کشید و روح نا آرامش به پرواز در آمد روحش شاد .
خیام از زبان نویسنده بزرگ کشورمان صادق هدایت شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعه ترانه های خیام تحسین شده ، مردود شده ، منفور شده ، تحریف شده ، بهتان خورده ، محکوم گردیده ، حلاجی شده شهرست عمومی و دنیا گیر پیدا کرده و سرانجام نا شناس مانده .
اگر همه کتابهایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشته شده جمع آوری شود ، تشکیل کتابخانه بزرگی را خواهد داد .
ولی کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف است و در دسترس همه می باشد ، مجموعه ای است که از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم و بیش در برابر دارد اما همه آنها به تقریب جنگ مغلوطی از افکار مختلف را تشکیل می دهند حالا اگر یکی از نسخه های رباعیات را از روی تفرع ورق بزنیم و بخوانیم در آن به افکار متضاد ، به مضمونهای گوناگون و به موضوعهای قدیمی و جدید بر می خوریم ، بطوریکه اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیده خود را عوض کرده باشد .
قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است ، از قبیل : الهی ، طبیعی ، دهر ، صرفی ، خوشبینی ، بد بینی ، تناسخی ، افیونی بنگی ، شهرت پرستی ، مادی ، مرتاضی ، بی مذهبی ، رندی و قلاشی خدایی و افوری .
.
آیا ممکن است یک نفر این همه مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و در آخر فیلسوف و ریاضیدان و مجم هم باشد ؟
پس تکلیف ما در مقابل این آش در هم جوش چیست ؟
اگر به شرح حال خیام در کتب قدیم هم رجوع بکنیم ، به همین اختلاف نظر بر می خوریم .
این اختلافی است که همیشه در اطراف بزرگان روی می دهد ولی اشتباه مهم از آنجا ناشی شده که چنانچه باید اشکال را در انتخاب رباعیات او ایجاد کرده است .
در اینجا ما نمی خواهیم به شرح زندگی خیام بپردازیم و یا حدسیات و گفته های دیگران را راجع به او تکرار کنیم چرا که صفحات این کتاب خیلی محدود است .
اساس کتاب ما روی یک هشت رباعی فلسفی قرار گرفته است که به اسم خیام همان منجم و ریاضیدان بزرگ مشهور است و یا به خطا به او نسبت می دهند .
چیزی که انکار ناپذیر است ، این رباعیات فلسفی در حدود قرن 5 و 6 هجری به زبان فارسی گفته شده است .
تاکنون نسخه « بولدن » آکسفورد می باشد که در سال 865 در شیراز کتابت شده یعنی سه قرن بعد از خیام و دارای 158 رباعی است ولی همان ایراد سابق کم و بیش به این نسخه وارد است زیرا رباعیات بیگانه نیز در این مجموعه دیده می شود « فیتز جرالد » که نام تنها مترجم رباعیات خیام بوده بلکه از روح فیلسوف بزرگ نیز ملهم بوده است ، در مجموعه خود بعضی رباعیاتی آورده که نسبت آنها به خیام جایز نیست .
قضاوت فیتز جرالد مهمتر از اغلب شرح حالاتی است که راجع به خیام در کتب قدیم دیده می شود : چون با ذوق و شامه خودش بهتر رباعیات اصلی خیام را تشخیص داده تا « نیکلا » مترجم فرانسوی ، رباعیات خیام که او را به نظر یک شاعر صوفی دیده و معتقد است که خیام عشق و الوهیت را به لباس شراب و ساقی نشان می دهد چنانکه از همان ترجمه مغلوط او شخص با ذوق دیگری مانند « رنان » خیام حقیقی را شناخته است ، قدیمی ترین کتابی که خیام اسم آورده و نویسنده آن ، هم عصر خیام بوده و خودش شاگرد و یکی از دوستان ارادتمند خیام معرفی می کند و با احترام هر چه بیشتر اسم او را می برد ، نظامی عروضی مولف چهار مقاله است ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می کند و اسمی از رباعیات او نمی آورد .
کتاب دگیر مؤلف که مؤلف آن ادعا دارد در ایام طفولیت در مجلس درس خیام مشرف شده « تاریخ بیهقی » و « تتمه صوان الحکمه » نگارش ابوالحسن بیهقی می باشد که به تقریب در سال 562 تالیف شده است .
او نیز از خیام چیز مهمی نمی گوید فقط عنوان او را ذکر می کند که : دستور ، فیلسوف ، حجه الحق نامیده می شد .
پدران او همه نیشابوری بوده اند و در علوم و حکمت تالی ابوعلی بوده ولی به شخصه آدمی خشک ، بد خلق و کم حوصله بوده است .
در چند کتاب از آثار او معلوم می شود که خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب و لغت و فقه و تاریخ نیز دست داشته و معروف بوده است .
ولی در آنجا هم اسمی از اشعار خیام نمی آید .
گویا ترانه های خیام در زمان حیاتش به واسطه تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته و یا در حاشیه جنگها و کتب اشخاص با ذوق هرزگاهی چند رباعی از او ضبط شده و پس از مرگش منتشر گردیده که داغ بی مذهبی و گمراهی رویش گذاشته اند .
بعدها با اضافات مقلدین و دشمنان او جمع آوری شده است .
انعکاس رباعیات او در کتاب « مرصاد العباده » ، می باشد .
اولین کتابی که در آن خیام شاعر مورد گفتگو قرار می گیرد ، کتاب « خریده القصر » تألیف عمادالدین کاتب اصفهانی ، به زبان عربی است که در 572 یعنی قریب 50 سال بعد از مرگ خیام نوشته شده و مؤلف آن خیام در زمره شعرای خراسان نام برده و ترجمه حال او را آورده است .
کتاب دیگری که خیام شاعر را تحت مطالعه آورده « مرصادالعباد » تألیف نجم الدین رازی می باشد که در سال 621 –620 تألیف شده .
این کتاب وثیقه بزرگی است زیرا نویسنده آن صوفی متعصبی بوده و از این لحاظ به عقاید خیام به نظر بطلان نگریسته و نسبت فلسفی و دهری و طبیعی به او می دهد و می گوید : ( ص 18 ) « .
که ثمره نظر ایمان است و ثمره قدم عرفان » .
فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته اند .
یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکومت و کیاست معروف است و آن عمر خیام است از غایت حیرت و ظلالت ، این بیت را می گوید : رباعی در دایره ای که آمدن و رفــــتن ماست آن را نه بدایت نه نهایت پـــــــیداست « دارنـــده چو ترکیب طبـایع آراســـت بازارچه سبب فکندش اندر کم و کاست ؟
گر زشت آمد این صور ، عیب کراست ؟
ور نیک آمد ، خرابی از بهر چه خواست » ؟
( ص 227 ) .
و اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود ، تا جواب به آن سرگشته غافل و گم گشته عاطل می گوید : « دارنده چو ترکیب طبایع آراست .
» قضاوت این شخص ارزش مخصوص در شناسانیدن فکر و فلسفه خیام دارد .
مؤلف صوفی مشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خودداری نکرده است .
البته به واسطه نزدیک بودن زمان از هر جهت مؤلف مزبور آشنا تر به زندگی و آثار خیام بوده ، و عقیده خود را درباره او ابراز می کند .
آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده ، بلکه بر عکس یکی از دشمنان ترسناک این فرقه بشمار می آید ؟
اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند : « نزهه الارواح ، تاریخ الحکماء ، آثار البلاد ، فردوس التواریخ ، » و غیره درباره خیام وجود دارد که اغلب اشتباه آلود و ساختگی است و از روی تعصب و یا افسانه های مجهول نوشته شده و رابطه خیلی دور با خیام حقیقی دارد .
ما در اینجا مجال انتقاد آنها را نداریم .
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست می باشد ، عبارت است از : رباعیات سیزده گانه « مونس الاحرار » که در سال 741 هجری نوشته شده و در خاتمه کتاب رباعیات روزن استنساخ و در برلین چاپ شده .
( رجوع شود به نمرات 8 و 10 و 27 و 29 و 41 و 45 و 59 و 62 و 67 و 93 و 115 و 127 ) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی با روح فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور می آیند و انتقاد مؤلف مرصادالعباد به آنها نیز وارد است پس در اصالت این سیزده رباعی و دو رباعی مرصاد العباد که یکی از آنها در هر دو تکرار شده ( غیر 100 ) شکی باقی نمی ماند و در ضمن معلوم می شود که گوینده آنها یک فلسفه مستقل و طرز فکر واسلوب معین داشته ، و نشان می دهد که ما با فیلسوفانی مادی و طبیعی سروکار داریم .
از این رو با کمال اطمینان می توانیم این رباعیات چهارده گانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم .
از این قرار 14 رباعی مذکور سند اساسی این کتاب این کتاب خواهد بود و در این صورت هر رباعی که یک کلمه و یا کنایه مشکوک و صوفی مشرب داشت ، نسبت به آن به خیام جایز نیست مشکل دیگری که باید حل شود ، این است که می گویند خیام به اقتضای سن ، چندین بار افکار و عقایدش عوض شده در ابتدا لاابالی و شرابخوار و کافر و مرتد بوده ودر آخر عمر سعادت رفیق او شده راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول باده گساری بوده !
نا گاه باد تندی وزیدن می گیرد و کوزه شراب روی زمین می افتد و می شکند آن وقت خیام بر آشفته به خدا می گوید : ابــــــــــــریق مـی مرا شکستی ربی بـــــر من در عیش را ببستی ربی من می خورم و تو می کنی بد مستی خاکم به دهن مگر تو مستی ربی خدا هم او را غضب می کند ، صورت خیام سیاه می شود و خیام دوباره می گوید : ناکرده گناه در جهان کیست ؟
بگو آن کس که گنه نکرده چون زیست ؟
بگو من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست ؟
بگـــو خدا هم او را می بخشید و رویش درخشیدن می گیرد و قلبش روشن می شود بعد می گوید : « خدایا مرا بسوی خودت بخوان !
» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز می کند .
چند رباعی از خیام : خـــیام اگر زباده مستی خوش باش با مــــاهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش باش از جـــــمله رفتگان این راه دراز باز آمده ای کیست تا بما گوید راز پس بر سر این دو راهه آز و نیاز تا هیچ نمانی که نمی آیی بـــــاز یـک روز زبند عالم آزاد نیم یک دم زدن از وجود خود شاد نیم شاگردی روزگار کردم بسیار در کار جهان هنوز استـــــاد نیم پروین اعتصامی پروین به کجروان سخن از راستی چه سود کو آنچنان کسی که نرنجد زحرف راست عمر پروین بسیار کوتاه بود او در 25 اسفند 1285 شمسی در تبریز متولد شد کمتر زنی از میان سخنگویان اقبالی همچون پروین داشته که در دورانی کوتاه سرشار از تفکر و تلاش ذهنی و آفرینش هنری است اندیشه های پروین در دو مسیر کلی در حرکت است و این دو مسیر در پایان به وحدت می رسد که کل حیات بشری را در بر می گیرد او در همان حال فلسفه هستی و راز آفرینش و پیچیدگی سرنوشت آدمی را در ارتباط با مابعد الطبیعه در اندیشه خود زیر و رو می کند از زندگی عادی و روزمره انسان و تکالیف و وظایف او نیز غافل نیست پروین که در کودکی به همراه خانواده به تهران آمده بود مقدمات عربی و برخی متون فارسی را در خانه نزد پدر فرا گرفت از همان زمان کودکی پروین با شعر و ادب آشنا شد چرا که خانه آنها محفل شاعران و فرزانگان آن روزگار بود و پروین با ادبیات و شعر بزرگ می شد بعد از آموختن ادب فارسی و عربی به مدرسه دخترانه ( ایران نبل ) که از سوی آمریکا ییان اداره می شد رفت و در خرداد 1303 شمسی دوره تحصیلی آن مدرسه را به پایان رسانید پروین بعد از اتمام تحصیل در هم آن مدرسه به تعلیم پرداخت اما پروین باز به سوی شعر رو آورد و به گفتن مضامین بکر و لطیف پرداخت پروین روحیه ای متین و آرام داشت چنانکه با حادثه غم انگیز ناکامی در ازدواجش و مرگ پدر با فروتنی و وقار هر دو حادثه را پذیرفت .
چنانکه پروین در 19 تیرماه 1313 با پسر عموی خود به نام فضل ا.
که رئیس شهربانی بود در کرمانشاه ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد با همسر خود به کرمانشاه رفت اما از همان آغاز پیدا بود که دیگر با دل و جان به شعر و شاعری نمی پرداخت چرا که روح خشن و نظامی شوهرش با روح لطیف پروین هم خوانی نداشت پروین نمی توانست برخوردهای او را تحمل کند پس با برادرش راهی تهران شد و سرانجام در 11 مرداد 1314 با چشم پوشی از مهریه از وی جدا شد این تجربه تلخ از زندگانی مشترک پروین را در دنیایی از غم و اندوه و انزوا فرو برد و با هم متوسل به روحیه آرام خود شد و از کم و کیف آن با هیچ کس صحبت نکرد فقط چند بیت سرود : ایـن گل تو ز جمعیت گلزار چه دیــــدی جز سرزنش و بد سری خار چه دیــدی ای لـعل دل افروز تو با این همه پرتـــو جز مشتری سفله به بازار چه دیـــدی رفتی به چمن ، لیک قفس گشت نصیبت غیر از قفس ای مرغ گرفتار چه دیدی انزوا و تنهایی پروین به او فرصتی بخشید تا او به یاری پدر فاضلش به نظم و تدوین اشعار خویش بپردازد ، پنجاه سال است که از درگذشت این زن شاعر می گذرد و همگان اشعار پروین را می خوانند و وی را ستایش می کنند اشعارش نزد همگان پذیرش یافته و بسیاری از ابیان آن بصورت ضرب المثل به زبان خاص وعام جاری گشته است .
افسوس که زمانه با او مهربان نبود و بار دگر او را در غم و ناراحتی فرو برد و با مرگ پدر که در 12 دی ماه 1319 هـ ق اتفاق افتاد و او را غرق در ناراحتی و حرمان کرد این قطعه را در اندوه فراق پدر سرود : پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشه ای بود که شد باعث ویرانی مــن مــــه گردون ادب بودی و در خاک شدی خاک زندان تو گشت ای مه کنعانی من بــر سر خاک تو رفتم خط پاکش خواندم آه از این خط که نوشتند به پیشانی من شعر پروین شیوا ، ساده و دل نشین است مضمونهای متنوع پروین به باغ پر گیاهی مانند است که به راستی روح را نوازش می دهد اخلاق و همه تعابیر و مفاهیم زیبا و عادلانه آن چون اختری تابناک بر دیوان پروین می درخشد چنانکه استاد بهار در مورد اشعار وی می فرمایند « پروین در قصاید خود پس از بیانات حکیمانه و عارفانه روح انسان را بسوی سعی و عمل امید ، حیات ، اغتنام وقت ، کسب کمال ، همت ، اقدام نیکبختی و فضلیت سوق می دهد .
سرانجام آنکه او دیوان خوبی و پاکی است بدین نحو گذشت .
فوت پروین سرانجام سوم فروردین 1320 فرا رسید پروین بی هیچ سابقه بیمار شد و حصبه گرفت ، پروین مانند همیشه متین و آرام بود .
با آنکه در تب می سوخت آه نمی کشید پروین در لحظات آخر عمر از دایی خود که هر روز بر سر بالین او می آمد خواست تا برای مادر تسکینی باشد و بعد بیهوش شد و در نیمه شب جمعه 15 فروردین 1320 در آغوش مادر جان داد جنازه پروین در صحن حضرت معصومه در قم کنار آرامگاه پدرش به خاک سپرده شد .اشعار پروین موضوع : خیام دبیر مربوطه : جناب آقای ممدوحی گردآورنده : رضا مالکی فر بهار 84 موضوع : خیام دبیر مربوطه : سرکار خانم کاردانی گردآورندگان : سیمین مرویان – سحر کمالی مهسا منصوری – ثمین نوروزی بهار 85 کودکی کوزه ای شکست و گریست چــه کــنم ، اوســـــتا اگــر پرسد زیـــن شکسته شدن ، دلم بشکست چــــــــــه کنم اگر طلب کند تاوان گـــر نکوهش کند که کوزه چه شدکــــــــه مرا پای خانه رفتن نیست کــــوزه آب از اوست از من نیست کار ایــــــــام ، جز شکستن نیست خجلت و شـــرم ، کم زمردن نیست سخنیم از بـــــــــرای گفتن نیستکــــــاشکی دود آه مــــــی دیدم چــــیزها دیــــده و نـــخواسته ام روی مـادر نـــــدیده ام هـــــرگز کودکــــان گــــریه می کنند و مرا دامـن مادران خوش است ، چه شد خواندم از شوق هر که را مـــــادر از چه یک دوست بهر من نـگذاشت دیشب از من خجسته روی بــتافت من که دیبا نداشــــــتم هــمه عمر طوق خورشید ، گـــر زمــــرد بود لعل من چیـــست ، عقده هــای دلم اشــــک مـــن گوهر بنا گوشــــم کودکان را کـــــــلیج هست و مـرا جامه ام را بــه نــــیم جـــو نخرد تــــرسم آنـــــــگه دهــند پیرهنم کودکی گفت مسکن تو کجاســت رقعه ، دانم زدن بـــه جامه خویش خوشه ای چـــــــند می توانم چید هـــــــــــمه گویند پیش ما منشینحیف ، دل را شکاف و روزن نیست دل مــــن هم دل است ، آهن نیست چشم طفل یــــتیم ، روشــن نیست فـــــرصتی بـهر گریه کردن نیست که سر من بــــه هیــچ دامن نیست گفت با من که مـــــــادر من نیست گــــر که با من زمانه دشمن نیست کـــز چه معنیت ، دیبه بر تن نیست دیدن ایدوست ، چون شنیدن نیست لعل من هم به هیچ معدن نیست عـــقد خونین به هیچ مخزن نیست اگرم گوهـــــری به گـــردن نیست نــان خشک از برای خوردن نیست ایــن چنین جامه ، جای ارزن نیست کــــه نــشانی و نامی از تن نیست گـــفتم : آنجا که هیچ مسکن نیست چه کنم،نخ کم است و سوزن نیست چـــــــه کنم در چراغ روغن نیست هیـــچ جا ، بـــهر من نشیمن نیستبر پلاسم نشانده اند از آن نزد استاد فرش رفتم و گفت همگانم قفا زنند همی من نرفتم به باغ با طفلان گل اگر بود ، مادر من بود گل من خارهای پای من است اوستادم نهاد لوح به سر من که هر خط نوشتم و خواندم پشت سر او فتاده فلکم مزد بهمن همی زمن خواهند چرخ ، هر سنگ داشت بر من زد چه کنم خانه زمانه خرابکه ترا جامه خزاد کن نیست در تو فرسوده ، فهم این فن نیست که ترا جز زبان الکن نیست بهر پژمردگان ، شکفتن نیست چونکه اونیست، گل به گلشن نیست گر گل و یاسمین و سوسن نیست که چو تو ، هیچ طفل کودن نیست بخت با خواندن و نوشتن نیست نقص خطی و جرم کلمن نیست آخر این آذر است ، بهمن نیست دیگرش سنگ در فلاخن نیست کــــــــه دلی از جفاش ایمن نیست