دانلود مقاله رستم و اسفندیار

Word 22 KB 16160 7
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع

  • نخست باید گفت که داستان ها و ماجراهای شاهنامه بیشتر اوقات تنها در برهه ی زمانی که در آن اتفاق می افتند قابل فهم هستند، و معنی یکایک داستان ها را باید با دیدی از بالا آغاز کرد تا بتوان با ریزه کاری های این اثر جاوید شناخت پیدا کرد
    در کتاب شناخت شاهنامه که معرفی آن در وبسایتم www.arashabdi.com موجود است دوران ها و عصر های شاهنامه را بر مبنای سنت کهنی به چهار بخشِ اصلی تقسیم بندی کرده ام که مختصری از آن را دوباره در اینجا می آورم:
    آفرینش: زمین، نبات، حیوان و انسان.
    پیشدادیان: پسران هبوط کرده الهی – کیومرث، سیامک، هوشنگ و طهمورث.
    1.

    عصر طلا: عصر پدران، جمشیدشاه (ضحاک و فریدون در تحول عصر طلا به عصر نقره).
    2.

    عصر نقره: عصر مادران، مادر فریدون و فریدون، پسران فریدون، منوچهر و ماه آفرید، نوذر، زوطهماسب و گرشاسب.

    (پهلوانان سیستانی در تحول عصر نقره به عصر برنز پدید می آیند).


    3.

    عصر برنز: عصر پهلوانان و نسل فرزندانِ دوره ی نقره، از کیقباد تا گشتاسپ و پیامبری زردشت.

    رستم و سهراب، رستم و اسفندیار.
    4.

    عصر آهن: عصر تاریخی، عصر تجار، دولت، فرهنگ، مذاهب و امپراتوری های بزرگ.

    از بهمن تا یزدگرد سوم.
    در اینجا دوباره و دوباره لازم به تذکر می دانم جدولی که در آن شاهنامه را بخش بندی کرده ام باید بخوبی مطالعه شود و حتی دوستان آن را از بر کنند تا توضیحات و دوران های اساطیری برای آنها راحت تر به معنا برسند.

    جذابیتی که با شناختِ کامل به دوران های جدولِ ذکر شده در میانِ خوانندگانِ شاهنامه بوجود می آید بی همتا است و من معتقدم که علاقه مندان به آن وسیله یک لحظه از خواندن تمامیِ متنِ شاهنامه دریغ نمی کنند.
    پس از داستانِ آفرینش و گذر از عصرِ طلاییِ جمشید، با فریدون پا به عصر نقره ی مادران می گذاریم.

    پس از این دو دوره، عصر برنز کیانیان که داستان رستم و سهراب در آن رخ می دهد آغاز می گردد.
    پس از داستانِ آفرینش و گذر از عصرِ طلاییِ جمشید، با فریدون پا به عصر نقره ی مادران می گذاریم.

    پس از این دو دوره، عصر برنز کیانیان که داستان رستم و سهراب در آن رخ می دهد آغاز می گردد.

    از مهمترین ویژگی های عصر برنز آن است که پسرانِ عصرِ نقره یِ مادران برای به دست آوردنِ تختِ پادشاهی در عصر برنزِ کیانی با پدرانِ خود در کشمکش و بدخویی بسر می برند.

    این مسئله دوباره و دوباره و با ماجرا ها و طریقه هایِ داستانیِ مختلفی در داستانِ سیاوش (پسر کیکاوس) و سودابه، رستم و سهراب، لهراسپ و گشتاسب، گشتاسب و اسفندیار و بالاخره در پایان عصر کیانی با داستان بزرگ رزم رستم و اسفندیار تکرار می شود.

    مرگِ اسفندیار و پس از آن رستمِ پهلوان نشانگر سقوطِ عصرِ کیانیان و در هنگامه ی شروعِ عصرِ نیمه تاریخیِ آهن است.

    عصر برنز، عصر پسران است و داستان ها بر محورِ اصلیِ تلاشِ پسران قرار دارند، برای کسبِ تخت پادشاهی که جز این هم نمی تواند باشد.

    اما با وجودِ سنتِ پدرسالاریِ (و یا پسر کشیِ) فرهنگِ ایرانیان این انتقالِ قدرت از پدر به پسر همچنان که در بیشترِ ماجراهای ذکر شده ی عصرِ برنز دیده می شود به سادگی انجام پذیر نیست.

    کیقباد نخستین پادشاه کیانی است که به کمک رستم بر تخت پادشاهی می نشیند.

    پس از او کیکاوس شاهنشاهِ ایران می شود.

    او شاهی است هوسران و بیشترِ خصوصیاتِ عصرِ مادرانِ نقره را با خود دارد.

    او یک بار در مازندران و دیگربار در هاماوران و دوباره به دستِ دیواها به تله می افتد و هر سه بار رستم او را نجات می دهد.

    داستان رستم و سهراب در هنگامِ پادشاهیِ کیکاوس رخ می دهد.

    این داستان را می توان بسادگی در مدت نیم روز خواند و مطالعه کرد.

    فشرده ای از آن را در اینجا می آورم: در بسیاری از داستان ها و افسانه های ایرانی پادشاه و یا پهلوانی را می بینیم که در هنگام شکار و دنبال کردنِ حیوانی به قصدِ شکار با ماجرای عجیبی روبرو می شود.

    داستان رستم و سهراب هم جدا از آنها نیست چرا که رستم هم پس از شکار در نخجیرگاه بخواب می رود و رخش که اسبِ منهصرِ اوست به دست تُرکانی دزدیده می شود.

    رستم ردپای رخش را تا سمنگان (در نزدیکی مرز توران) دنبال می کند و از اینجاست که داستانِ دردناکِ رزمِ رستم و سهراب آغاز می گردد.

    پادشاه سمنگان از دیدن رستم خوشحال می شود و او را به کاخ خود دعوت می کند.

    شاه سمنگان به او قول می دهد که اسبش را هم پیدا کند و به او می گوید: یک امشب به می شاد داریم دل وز اندیشه آزاد داریم دل نماند پی رخش فرخ نهان چنان باره ی نامدار جهان رستم خوشحال شده و با آنها به می خوردن می نشیند.

    در هنگام شب یکی از دخترانِ شاه، تهمینه، به بستر او می آید و به او می گوید: یکی دخت شاه سمنگان منم ز پشت هژبر و پلنگان منم بگیتی ز خوبان مرا جفت نیست چو من زیر چرخ کبود اندکیست پس از آنکه تهمینه از بزرگی رستم و از آنکه درباره ی خوبی های او شنیده تعریف می کند از رستم خواهش می کند که برای او بچه ای بجای گذارد و بدلیلِ زنِ شیردلی که بوده به او قول می دهد رخش را هم برای او پیدا کند: یکی آنکه بر تو چنین گشته ام خرد را ز بهر هوا کشته ام و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی پورم اندر کنار مگر چون تو باشد به مردی و زور سپهرش دهد بهر کیوان و هور سه دیگر که اسپت بجای آورم سمنگان همه زیر پای آورم رستم هم از تهمینه خوشش می آید و از پدر او اجازه ی همخوابی با او را می گیرد.

    پس از انجامِ کار به تهمینه مهره ای می دهد که اگر فرزندشان دختر شد به گیسان او و اگر پسر شد به بازوی وی ببندد.

    پس از نه ماه سهراب بدنیا می آید.

    سهراب داستانِ پدرِ خود را از مادرش می پرسد.

    او در عشق به پدر خود چنان احساساتِ خود را نشان می دهد که می خواهد با کمکِ سپاهیانِ ترک، کیکاوس را از تخت پادشاهی ایران بر کنار کرده و پدر خود رستم را بر تخت بنشاند.

    در این هنگام به پادشاه توران، افراسیاب، خبر می رسد که سهرابِ 10-12 ساله ی زورمند قصد دارد به ایران حمله ببرد.

    افراسیاب از این موضوع خوشحال شده و به حیله با نوشتنِ نامه ای نمی گذارد که سهراب با پدرش آشنایی پیدا کند.

    سهراب، سفید دژِ ایرانیان را تسخیر می کند.

    کیکاوس به رستم نامه می نویسد که پهلوانِ دیگری از توران پیدا شده که قصدِ حمله به ایران را دارد.

    رستم همراه با سپاهیان به طرف دژِ سپید می رود و در دشتِ آنجا خیمه می زند.

    در هنگانم شب رستم با لباس ترکی به خیمه ی دشمن و پسرش می رود و از اینکه سهراب را با آن عظمتِ جسمی می بیند شگفت زده می شود.

    در اینجا رستم و سهراب یکدیگر را نمی شناسند.

    سهراب در تمام این هنگام سعی دارد از داستانِ پدرِ خود سر درآورد و او را پیدا کند اما اشخاصی که به آنها رجوع می کنند مانع بر این کار می شوند.

    سهراب شک دارد و حرف آنها را باور نمی کند.

    حتی در زمانی که رستم و سهراب همدیگر را در هنگام جنگ ملاقات می کنند، سهراب پر از شک و تردید است که آیا او رستم است یا خیر و از رستم نامش را می پرسد، رستم نام خود را فاش نمی کند: بدو گفت که از تو بپرسم سخن همه راستی باید افکند بن من ایدون گمانم که تو رستمی گر از تخمه ی نامور نیرمنی چنین داد پاسخ که رستم نیم هم از تخمه ی سام نیرم نیم که او پهلوانست و من کهترم نه با تخت و گاهم نه با افسرم از امید سهراب شد ناامید برو تیره شد روی روز سپید سهراب در هنگامه ی نبرد دو بار به تردید می افتد که آیا این حریف همان پدرش رستم نیست، و حتی از رستم می خواهد تا با او دستِ یاری دهد.

    اما رستم بدلیل اینکه سهراب بسیاری از سپاهیان ایرانی را کشته است و اینکه هنوز نمی داند که شخص مقابل پسر اوست، حرف سهراب را نمی پذیرد.

    پدر و پسر برای دفعه ی نخست با هم کشتی می گیرند.

    سهراب، رستم را بر زمین می افکند و خنجر بر می کشد برای ریختن خون رستم، اما رستم او را فریب داده و خواستارِ آن می شود تا با شمشیر به نبرد بپردازد: به سهراب گفت ای یل شیرگیر کمند افکن و گرد و شمشیر گیر دگرگونه تر باشد آیین ما جز این باشد آرایشِ دینِ ما کسی کو به کشتی نبرد آورد سر مهتری زیر گرد آورد نخستین که پشتش نهد بر زمین نبرّد سرش گرچه باشد بکین گرش بار دیگر بزیر آورد ز افگندنش نام شیر آورد بدان چاره از چنگ آن اژدها همی خواست کآید ز کشتن رها در نبرد با شمشیر، رستم است که پهلوی سهراب را با خنجرِ خود می درد و در آخرین لحظات مرگ سهراب رازِ خود را فاش می کند و رستم با دیدنِ مهره ی خود بر بازوی او پسرش را می شناسد و به زاری می نشیند.

    سهراب در هنگام مرگ از رستم خواهش می کند که به توران زمین حمله نکند: چونکه که اکنون که روز من اندر گذشت همه کار ترکان دگرگونه گشت رستم حرف پسر را می پذیرد و اشک در چشمانش جمع می شود و می گوید: کدامین پدر هرگز این کار کرد سزاوارم اکنون به گفتار سرد چه گویم چو آگه شود مادرش چه گونه فرستم کسی را برش پس از آن جنازه ی پسر را به سیستان می برد و همراه با پدربزرگ خود، سام، جنازه ی آن پهلوان را به خاکِ سرزمینِ یلان می سپارند...

    در عصرِ برنزِ کیانیان و پهلوانان که تمامی ماجراها بر محور نبرد و ایستادگی قرار دارند زنان بیشتر در پشتِ پرده ی ماجراها هستند و پهلوانان فرصتِ نزدیک بودن با زنان را ندارند.

    زنانی که در این عصر هستند یا مانند سودابه و گردآفرید دارای نقش خشنی هستند و یا همچنان که گفته شد در محورِ داستان ها قرار ندارند.

    همچنان که مادر سهراب و یا بانوی رستم تنها یک شب با رستم همخوابی دارد و بس.

    (داستانِ بیژن و منیژه را هم که در همین عصر اتفاق می افتد مطالعه کنید.) دوران، دورانِ پهلوانی و نبرد است و نزدیکی کردن با زنان حتی مشکل ساز است.

    همانگونه که در داستانِ رستم و سهراب مشاهده کردیم در آغاز داستان سهراب فردوسی سروده است: کنون رزم سهراب رانم نخست از آن کین که او با پدر چون بجست

رستم و سهراب کنون رزم ويروس و رستم شنو دگرها شنيدستي اين هم شنو که اسفنديارش يک ديسک داد بگفتا به رستم که اي نيکزاد در اين ديسک باشد يکي فايل ناب که بگرفتم از سايت افراسياب چنين گفت رستم به اسفنديار که من گشنمه نون سنگک بيار جوابش چنين داد

رستم و سهراب کنون رزم ويروس و رستم شنو دگرها شنيدستي اين هم شنو که اسفنديارش يک ديسک داد بگفتا به رستم که اي نيکزاد در اين ديسک باشد يکي فايل ناب که بگرفتم از سايت افراسياب چنين گفت رستم به اسفنديار که من گشنمه نون سنگک بيار جوابش چنين داد خندان طرف

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنيدستي اين هم شنو يکي داستان است پرآبِ چشم دلِ نازک از رستم آيد به خشم کنون رزم سهراب گويم درست از آن کين که با او پدر چون بجست تو را ام کنون گر بخواهي مرا بيند همي مرغ و ماهي مرا يکي آنکه بر تو چن

رستم نام آورترين چهره? اسطوره‌اي در شاهنامه و به تبع آن برترين چهره? اسطوره‌اي ايران است. او فرزند زال و رودابه وتبار پدري رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌اي و چهره? برتر اوستا) ميرسيده. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد. رستم در شاهنامه رستم در ش

اسفنديار پهلواني بزرگ و پسر شاه گشتاسب بود و مادرش کتايون فرزند قيصر روم بود .سه فرزند پسر داشت که بهمن از همه بزرگتر بود . اسفنديار خسته وليکن پيروز از جنگ با ارجاسب برمي گشت . او دو خواهر خود را از چنگ اسارات ارجاسب نجات داده بود . او م

نبرد رستم و اسفنديار رستم نام آورترين چهره? اسطوره‌اي در شاهنامه و به تبع آن برترين چهره? اسطوره‌اي ايران است. او فرزند زال و رودابه وتبار پدري رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطوره‌اي و چهره? برتر اوستا) ميرسيده. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد. رستم در

کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو یکی داستان است پرآبِ چشم دلِ نازک از رستم آید به خشم کنون رزم سهراب گویم درست از آن کین که با او پدر چون بجست تو را ام کنون گر بخواهی مرا بیند همی مرغ و ماهی مرا یکی آنکه بر تو چنین گشته ام رد را ز بهر هوا کشته ام و دیگر که از تو مگر کردگار نشاند یکی کودکم در کنار سه دیگر که رخشت به جای آورم سمنگان همه زیر پای آورم چو رستم ...

اسفندیار پهلوانی بزرگ و پسر شاه گشتاسب بود و مادرش کتایون فرزند قیصر روم بود .سه فرزند پسر داشت که بهمن از همه بزرگتر بود . اسفندیار خسته ولیکن پیروز از جنگ با ارجاسب برمی گشت . او دو خواهر خود را از چنگ اسارات ارجاسب نجات داده بود . او میدانست که دوران سختی بسر رسیده و تمام دشمنان ایران سرکوب شدند و حالا بیایستی پدرش به پیمانش وفا می کرد و تخت شاهی را دست او میسپارد و دیگر هیچ ...

در مدح يمين الدوله سلطان محمود بن ناصرالدين سبکتگين غزنوي برآمد پيلگون ابري زروي نيلگون دريا چو راي عاشقان گردان چوطبع بيدلان شيدا تشبيه چو گردان گشته سيلابي ميان آب آسوده چو گردان گردباد تندگردي تيره اندروا تشبيه تو گفتي گرد زنگارست بر

هرسر مويم ثنا خوان توباد اي چهره ‌جميل ونامتناهي که درآئينه ‌ آفرينش ، همه ‌ نقش ها ونقاشي ها وصورت ها وصورتگريها از توست.هردم، نفسم به نام تو معطر باد،اي آنکه گل هاي هزاران رنگ باغ هاي جهان رايحه‌ايي از عطر پروردگار توست . کبوتر بي بال وپر طبعم،هو

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول