نتیجه و حاصل یک بررسی درمورد نیروهای فکری جامعه و مشخصاً دانش آموختگان دوره های عالی در حوزه مدیریت، گویای آن است که:
به طورعمده علاقمندند به عنوان عضو هیئت علمی و مدرس در دانشگاهها و مراکز علمی کشور به تدریس بپردازند.
جملگی براین باورند که حضور در دانشگاه مفید است ، ولیکن بخشی از آنها معتقدند که فرصت کافی برای فعالیت در مراکز دیگر را نیز دارند.
بخش محدودی تمایل به استخدام تمام وقت در سازمانها را دارند و این درحالی است که بیشتر علاقمند به کارهای پروژه ای یا همکاری پاره وقت با موسسه های مختلف هستند.
گروه قابل توجهی از این افراد اندیشمند ، با بنگاههای صنعتی و موسسات اجرایی همکاری داشته و به کار تدریس و تحقیق و مشاوره انفرادی برای آنها مشغول می باشند.
بخش قابل توجهی از این قشر در حالی که بعضاً هنوز دوره تحصیلی خود را به پایان نبرده اند، بجز دانشگاه در یک،دو و بعضاً چند مکان دیگر به ارائه خدمت اشتغال دارند.
مستقل از مناسب بودن ویا نبودن این شرایط، این سوال عمده مطرح می شود که آیا نیاز و تقاضا برای آموزش و تحقیق ازسوی اشخاص حقوقی و حقیقی، بیش از ظرفیت نیروها و امکانات کشور است و درواقع نبودن توازن عرضه و تقاضا چنین شرایطی را موجب گشته است؟
به نظر نمی رسد صرفاً مسئله عرضه و تقاضا در نحوه اشتغال نیروهای فکری دخیل باشد که اگر نیست پس مشکل در چیست؟
و چه مواردی را باید موردبررسی قرار داد.
درواقع آنچه مهم است و تحلیل آن ضروری می نماید، مبانی و زیرساختهای اساسی است که بروز چنین شرایطی را موجب شده است.
چنین پیداست که:
1 - اساساً تعریف دانشگاه و مرکز علمی باید بازخوانی شود.
از قرنها پیش که در اروپا بحث و نقش دانشگاه مطرح شده است، همه بر آن بودند که مسئولیت دانشگاه صرف علم آموزی نیست (که البته این بخش هم جایگاه مهمی دارد) و از دانشگاه انتظاری فراتر توقع می شود.
با تعریفی متناسب و نسبتاً جامع، دانشگاه مرکزی است که دانشجو با درک محیط، به شخصیتی علمی، ممتاز و فرهیخته تبدیل می شود.
اگر این تعریف درست باشد، این مهم به دست چه کسانی و در چه زمانهایی باید تحقق یابد؟
آیا می توان انتظار داشت که با وجود استادان و مدرسانی که تعهدات چندگانه ای داشته و به ناچار متعهد حضور در مکانهای دیگری نیز هستند، دانشگاه بتواند به رسالت خود جامه عمل بپوشاند؟
آیا نباید استاد و دانشجو در مکانی مطلوب و در شأن و منزلت محیط علمی در کنار هم رشد کنند و دانشجو حتی رفتار و فرهنگ شغلی و کاری و برخورد با زندگی را از استاد بیاموزد.
2 - به هر حال تصور نمی رود که جامعه علمی با اصل آنچه گفته شد مخالف باشد، ولی مشکلاتی نیز وجود دارد، ازجمله اینکه اگر قرار است صنعت نیازهای خود را در ابعاد آموزش و مشاوره وتحقیق، مستقل از مراکز علمی دانشگاهی و حرفه ای تامین کند و یا در ارتباط با نیروهای علمی، با ایجاد مراکز آموزشی تحقیقاتی خاص خود، به جذب افراد پرداخته و با مراکز دانشگاهی و علمی آموزشی و مشاوره ای حرفه ای رقابت کند حاصل کار چه می شود؟
مگر نباید مراکز صنعتی و تولیدی که امید فارغ التحصیلان برای حضور در این مکانها هستند با کمک به دانشگاه و یا سفارش به مراکز علمی و حرفه ای و مشاوره ای و آموزشی نیاز خود را مرتفع سازند؟
این عملکردهای مستقل که به طور عمده به لحاظ تفکر خاص مدیریتی و امکانات مالی است ممکن است در کوتاه مدت برخی مسائل و مشکلات صنعت را رفع و رجوع نماید، لیکن در مجموع پیامدهایی داردکه مهمترین آن کاستن از نقش مراکز حرفه ای علمی و دانشگاهی است.
نتیجه و حاصل یک بررسی درمورد نیروهای فکری جامعه و مشخصاً دانش آموختگان دوره های عالی در حوزه مدیریت، گویای آن است که: به طورعمده علاقمندند به عنوان عضو هیئت علمی و مدرس در دانشگاهها و مراکز علمی کشور به تدریس بپردازند.
جملگی براین باورند که حضور در دانشگاه مفید است ، ولیکن بخشی از آنها معتقدند که فرصت کافی برای فعالیت در مراکز دیگر را نیز دارند.
بخش محدودی تمایل به استخدام تمام وقت در سازمانها را دارند و این درحالی است که بیشتر علاقمند به کارهای پروژه ای یا همکـــــاری پاره وقت با موسسه های مختلف هستند.
گروه قابل توجهی از این افراد اندیشمند ، با بنگاههای صنعتی و موسسات اجرایی همکاری داشته و به کار تدریس و تحقیق و مشاوره انفرادی برای آنها مشغول می باشند.
بخش قابل توجهی از این قشر در حالی که بعضاً هنوز دوره تحصیلی خود را به پایان نبرده اند، بجز دانشگاه در یک،دو و بعضاً چند مکان دیگر به ارائه خدمت اشتغال دارند.
مستقل از مناسب بودن ویا نبودن این شرایط، این سوال عمده مطرح می شود که آیا نیاز و تقاضا برای آموزش و تحقیق ازسوی اشخاص حقوقی و حقیقی، بیش از ظرفیت نیروها و امکانات کشور است و درواقع نبودن توازن عرضه و تقاضا چنین شرایطی را موجب گشته است؟
به نظر نمی رسد صرفاً مسئله عرضه و تقاضا در نحوه اشتغال نیروهای فکری دخیل باشد که اگر نیست پس مشکــــــل در چیست؟
و چــه مواردی را باید موردبررسی قرار داد.
درواقع آنچه مهم است و تحلیل آن ضروری می نماید، مبانی و زیرساختهای اساسی است که بروز چنین شرایطی را موجب شده است.
چنین پیداست که: 1 - اساساً تعریف دانشگاه و مرکز علمی باید بازخوانی شود.
آیا نباید استاد و دانشجو در مکانی مطلوب و در شأن و منزلت محیط علمی در کنار هم رشد کنند و دانشجو حتی رفتار و فرهنگ شغلی و کاری و برخورد با زندگی را از استاد بیاموزد.
2 - به هر حال تصور نمی رود که جامعه علمی با اصل آنچه گفته شد مخالف باشد، ولی مشکلاتی نیز وجود دارد، ازجمله اینکه اگر قرار است صنعت نیازهای خود را در ابعاد آموزش و مشاوره وتحقیق، مستقل از مراکز علمی دانشگاهی و حرفه ای تامین کند و یا در ارتباط با نیروهای علمی، با ایجاد مراکز آموزشی تحقیقاتی خاص خود، به جذب افراد پرداخته و با مراکز دانشگاهی و علمی آموزشی و مشاوره ای حـــــرفه ای رقابت کند حاصل کار چه می شود؟
این عملکردهای مستقل که به طور عمده به لحاظ تفکر خاص مدیریتی و امکانات مالی است ممکن است در کوتاه مدت برخی مسائل و مشکلات صنعت را رفع و رجوع نماید، لیکن در مجموع پیامدهایی داردکه مهمترین آن کاستن از نقش مراکز حرفه ای علمی و دانشگاهی است.
3 - در برخی حوزه ها خصوصاً علوم انسانی و مشخصاً مدیریت، وضع قدری پیچیده تر است؛ چرا که تصور می رود با پرداختن به آموزش و بعضاً تحقیق در این زمینه ها، بخش عمده ای از مشکلات مـــوسسه ها و افراد حل و مرتفع می شود.
با تاکید بر اینکه توجه به مدیریت به عنوان یک مؤلفه تعیین کننده، از سوی بنگاههای صنعتی و غیرصنعتی را بـــاید به فال نیک گرفت، معهذا رسیدن به شرایط مطلوب و بالابردن ظرفیت مدیریت این مراکز تنها ازطریق برنامه ریزی صحیح و منطقی و بهـره گیری از ظرفیت و توان مراکز علمی، حرفه ای و دانشگاهی میسر است.
درواقع عزم به تحقق این رشد و ارتقا، با برنامه ریزی و انتقال به مراکز اهل فن راهکار درست و معقول خواهدبود.
با این وصف، ارتباط مستقیم با چهره ها و نیروهای علمی ازسوی موسسه های صنعتی و خدماتی و اجرایی برای اجرای طرحهای تحقیقاتی و مشاوره - آموزشی، موجب کمرنگ شدن ارتباط صنعت و دانشگاه و مراکز علمی و حرفه ای شده و از تمامی ظرفیتهایی که می توانند در تشخیص درست نیازها و انجام کارهای تحقیقاتی و با کیفیت ایفای نقش نمایند جلوگیری می کند.
نتیجه آنکه موسسه ها به اجبار به آنچه دریافت می دارند، باید قناعت کرده و از پشتوانه تخصصی و نیز نیروهای مکمل و متخصص که در برنامه ریزی و اجـــــــرای مطلوب برنامه ها می توانند بسیار موثر باشند، محروم می شوند.
شرایط موجود نیازمند تحلیل و بررسی دقیق تر و مجال کافی است، ضمن آنکه دلایل آن نیز از هر سمت و سو باید موردتوجه قرار گیرد.
در یک سو دانشگاهها و مراکز علمی نیازمند منابع و امکانات کافی از ابعاد گوناگون هستند تا بتوانند نیروهای قابل و توانمند را راضی نگهداشته و با وجود آنها مراکز علمی غنای کافی پیدا کنند و درطـــــرف دیگر نیروهای علمی هستند که به هرحال با تقاضاهای جذاب و امکانات بالفعل روبرو هستند که صرف نظر کردن از آنها شاید در شرایط موجود برایشان چندان ساده نباشد که تامین نیازهای تحقیقاتی و مطالعاتی از آن جمله است.
شاید راه چاره، حرکتی تدریجی درجهت رسیدن به موقعیتی باشد که هرکدام از طرفهای درگیر در مسئله نقش خود را بازیافته و به شیوه ای معقول کارها سامان یابد.
به نظر می رسد: سازمانهای واسط دانشگاه و صنعت که در کاربردی کردن دانش و استقرار آن در مراکز صنعتی رسمیت و اعتبار بیشتری دارند، باید با کسب آمادگی و نظام مند شدن فعالیت خود، ارتباط صنعت و دانشگاه را سامان دهند.
مراکز علمی دانشگاهی، اهمیت مسئله را دریافته و ازطریق پرداختن به شیوه ای معقول و کارآمد در رفع نیازهای کشور و خصوصاً مراکز صنعتی فعالیتهای اساسی و ثمربخش داشته باشند.
مراکز صنعتی با نگاهی دوراندیشانه در تقویت مراکز علمی، حرفه ای و دانشگاهی بکوشند و با تخصیص امکانات و ارجاع نیازها به آنها و یا مراکز مشاوره و تحقیقاتی و آموزشی تخصصی بر مشکلات حوزه خود فائق آیند.
مراکز سیاستگزار با جهت دادن به آموزشها و خصوصاً آموزشهای حوزه مدیریت، تعریف دقیق و مطمئنی برای روابط با مراکز علمی جهانی ارائه دهند، ضمن آنکه موسسه های صنعتی و مدیران صنعتی نیز این مهم را به اهلش بسپارند و اجازه ندهند که منزلت و اعتبار مراکز دانشگاهی، علمی و حرفه ای کشور از این طریق آسیب ببینند.
http://www.imi-ir.org/tadbir/tadbir-148/article-148/article-head.asp