آیت الله سید عبد الله فرزند سید اسماعیل مجتهد بهبهانی در حدود سال 1260 قمری به دنیا آمد.
وی تحت توجهات پدر عالم و مجاهدش در نجف اشرف تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و در حوزه ی درس آیات عظام شیخ مرتضی انصاری، میرزا محمد حسن شیرازی و سید حسین کوه کمری شرکت جست.
سید عبدالله پس از اخذ اجتهاد، در سال 1295 ق.
به تهران مراجعت کرد و پس از اخذ اجتهاد، در سال 1295 ق.
به تهران مراجعت کرد و پس از فوت پدر، مقام مذهبی او را احراز نمود.
وی قبل از انقلاب مشروطیت نیز جزو روحانیون و علمای بنام پایتخت بود و در حل و عقد امورات مختلف تأثیرگذار بود.
وی با آغاز مشروطیت به صف مبارزان پیوست و با یاری و همکاری آیت الله سید محمد صادق طباطبایی رهبری اصلی مشروطه خواهان را به عهده گرفت.
ایشان از روحانیون طراز اول تهران و رهبر آزادیخواهان دوره مشروطیت به شمار می آید که در راه تحقق آرمان انقلابی خویش، صدمات فراوانی دید و مدتی به عتبات تبعید گشت.
وی تصمیم داشت با توجه به مبانی اسلامی یک قانون اساسی اسلامی در چهار چوب دستورات اسلام پی ریزی نماید، و بدعتها و قوانین مغایر اسلام را از بین ببرد که در این راه زحمات فراوانی را متحمل شد و عاقبت به شهادت وی منتهی گشت.
وی در واقعه ی به توپ بستن مجلس توسط محمد علی شاه قاجار، به اسارت قزّاقان درآمد و بعد از شکنجه های بسیار، به باغشاه برده شد.
آیت الله بهبهانی، پس از اعلان مشروطیت، فعالانه در برگزاری انتخابات و تشکیل مجلس ملی شرکت جست.
اگرچه خود هیچ مقام دولتی را نپذیرفت ولی در همه ی کارها نظارت کامل داشت.
در مجلس دوم که نمایندگان به دو گروه تندرو و میانه رو تقسیم شده بودند، به حمایت از میانه روها برخاست.
در این حال تندروان کمر به قتل او بستند.
و سرانجام این عالم ربانی در 24 تیر 1289 شمسی برابر با هشتم رجب 1328 ق.
توسط اشخاص نقابداری که به منزلش هجوم بردند، به درجه شهادت نائل گردید.
پس از شهادت سید در این روز مجلس شورای ملی و بازار تعطیل و عزای عمومی اعلام گردید.
در پی آن نیز در تمامی شهرهای ایران مجالس ترحیم برگزار شد و پیکر این شهید انقلاب به یاری میر سید علی بهبهانی به نجف اشرف انتقال یافت و در مقبره خانوادگی به خاک سپرده شد.
قائد مشروطه!
تورج امینی
تقریبا در اکثر کتاب های تاریخ مشروطه این امر به عنوان مبنا پذیرفته شده است که سیّد عبدالله بهبهانی و سیّد محمّد طباطبایی ، دو تن از مشهورترین علمای زمان مشروطیت ، در راهبری و به پیروزی رساندن آن انقلاب ، مهم ترین نقش را داشته اند.
من در نوشتار ذیل ، نگاهی کلی به حالات و رفتارهای یکی از این دو تن در مواجهه با موضوع مشروطه و مبانی نظام پارلمانی می اندازم تا نشان دهم که صحّت یا سقم روایت های تاریخ های مشروطیت در باره آن عالم دینی در چه حدّ است و چه مقدار می توان به آن روایات اعتماد نمود.
در سلسله مقالات اقلیت های مذهبی و نهضت مشروطه ، من به این نکته به صورت گذرا اشاره نمودم که بهبهانی و طباطبایی آلت دست و ابزاری برای اسلام نمایی های ازلیان پشت پرده بودند.
اینک جای آن است که من مقال خود را بسط دهم تا ببینیم آن جا که آن دو تن سخن از نظام قانونمند در ایران رانده اند ، آیا آن سخن از خودشان بوده است یا آن که حرف هایی بوده است که دیگران در دهان آنها نهاده و از اتفاق نتیجه ای هم عاید آنان شده است.
دقت در رفتارهای سیاسی و اجتماعی بهبهانی و طباطبایی می تواند گره ذهنی مورخین بزرگی همچون کسروی و اخلاف او را باز کند.
کسروی در باره این دو تن متناقض سخن گفته و گاه از بهبهانی و طباطبایی تمجید و گاهی نیز تنقید کرده و در جایی ایشان را آگاه به امور و در جای دیگر نادان نسبت به مسائل معرفی نموده است.(1) به اعتقاد من این بلا تکلیفی در تاریخ مشروطه کسروی و امثال او ، از آن جا ناشی می شود که ایشان خواسته و یا ناخواسته ، دست های پشت پرده رهبری مشروطیت را پنهان نگاه داشته اند.
کسروی به مشروطیت دل بسته است و می خواهد از آن ماجرا وجهه ای خوش و مطابق با اندیشه های خویش به نمایش بگذارد و از آن جا که بدون شک کتاب ناظم الاسلام کرمانی در مقابل چشمان او قرار دارد و از مهم ترین مراجع او در تدوین کتاب تاریخش در وقایع طهران است ، بنابراین گذر از بسیاری از روایات ناظم الاسلام و بی توجهی به آنها باعث شده است تا کسروی نتواند و یا نخواهد دلیل ضعف آن دو قائد مشروطه را به خواننده تاریخش منتقل نماید.
کسروی که یکی از مهم ترین کارهایش زدن پنبه "ملایان" بود ، معلوم نیست که چرا در برابر این دو شخص ، موضعی بلاتلیف اختیار کرد.
اگر بساط ملایی همه بد بود ، پس این دو تن چگونه توانستند زمام حرکت قانون خواهی را به دست بگیرند؟
و اگر در میان علما کسانی بودند که می شد آنان را با تقوی و فهیم و آزادی خواه دانست ، پس آن همه لیچار که کسروی در آثارش نثار صنف علما نمود ، چه معنا دارد؟
گر چه انصافا طباطبایی به اندازه بهبهانی سیاه کار نبود و دغل بازی نمی کرد ، امّا این امر تناقض ذهنی کسروی و امثال او را حل نمی کند و گرهی از کار او نمی گشاید.
کارنامه بهبهانی ، کارنامه ای سخت درهم و پیچیده است و نقش های تاریخی او که از واقعه امتیاز نامه تنباکو آغاز گشت ، همه عبرت انگیز می نماید.
در نهضت تنباکو ، او از معدود کسانی بود که به فتوای میرزای شیرازی وقعی ننهاد و با عنوان این که "من خود مجتهد هستم" ، دست به قلیان برد و خود را از هیاهوی ایجاد شده ، برکنار داشت.
به اعتقاد من در این جا مسأله ای قابل طرح است که نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت.
اگر به روایت تمام مورّخان ، نهضت تنباکو یکی از مهم ترین مقدّمات سیاسی برای انقلاب مشروطه باشد ، پس بنا بر تمام آن روایات ، در این برهه ، سیّد بهبهانی بر خلاف مسیر ایجاد نظام پارلمانی شنا کرده است و لااقل تا آن زمان نمی توان او را در راستای حرکت قانون خواهی قرار داد.
آیا چه امری باعث شد تا او طی 13 یا 14 سال ، چرخشی کاملا برعکس داشته باشد و خود را به دامان موجی که برای مردم به ساحل استبداد ضربه می زد ، بیندازد؟
به نظر می رسد جواب تمام سؤالاتی که در باره بهبهانی مطرح است ، یک جواب بیشتر ندارد: پول!
البته عجیب نخواهد بود وقتی شمایی کلی از چهره بهبهانی در دست داشته باشیم ، حدس بزنیم که در ماجرای تنباکو و عکس العمل او نسبت به فتوای میرزای شیرازی باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد.
اگر کسی در اسناد و روایات تاریخی تورّقی کند ، در می یابد که در آن جا نیز پول حرف اول را می زده است.
به روایت اعتماد السلطنه ، در آن زمان ظرفا و یا مردم ، به بهبهانی لقب "ابن الفضّه" داده بودند(2) ، یعنی پسر نقره!
گر چه ظرفا اوقاتی را صرف لقب ساختن برای این و آن می کردند و خواه ناخواه ، علما را نیز بی نصیب نمی گذاشتند ، امّا لقب بهبهانی حقیقتا از القاب با مسمّی بود.
سر رشته درستی این لقب را نیز برادر حسرت به دل ناصرالدین شاه ، یعنی عباس میرزا ملک آرا به دست داده است: " بعضی رفتند آن چه سعی نمودند که فتوای حلال بودن استعمال تنباکو را از علما بگیرند ، ممکن نشد ، مگر سیّد عبدالله بهبهانی که رییس جمعیّت انحصار تنباکو یک هزار لیره برایش فرستاده بود.
اصراری در حلیّت نمود ؛ ولی مسموع نشد ".(3) پس قلیان کشیدن بهبهانی به فتوای خودش ، دلیلی مهم داشته است.
آن گاه که پول و قدرت مبانی فتوا دادن کسی چون او را تعیین کند ، کاملا واضح می شود که شرکت در انقلاب مشروطه دلایلی غیر از قانون خواهی پیدا می کند.
وقتی به جلوتر می آییم و به خود انقلاب مشروطه نزدیک تر می شویم ، از آن جا که بهبهانی نقش های زیادی بازی کرد ، با دقت در مواد به جا مانده از روایت های آن دوره ، در می یابیم که نه تفکر این شخص و نه رفتارش ، هیچ نسبت مستقیمی با قانونمند شدن ایران ندارد.
این که شخصی چون او چگونه به یکی از ارکان قانون خواهی ایرانیان بدل شد ، یکی از اسف انگیزترین فصول تاریخ مشروطیت است.
سرداری او برای مشروطه ، نشانی دارد از سیاست شکست خورده ای که داعیان مشروطه پی گرفتند و هم چنین نشانی دارد از بی هویّتی و بی معنایی کسانی که به دنبال او روان بودند.
بی حالی ، بیماری و مسافرت فرنگ مظفرالدین شاه بهانه خوبی بود تا آزادی خواهان اقدامات خود را سامان بدهند و وقایعی را برای به وجود آوردن مشروطه دامن زنند.
زمانه برای آزادی خواهان به جایی رسیده بود که گفتند باید ایجاد هیاهو و هیجان کنند و اوضاع را به هم ریزند تا از آن آب گل آلود بی نظمی ، نظم پارلمانی را بیرون بیاورند.
اولین تضادّی که دامان آزادی خواهان مشروطه را گرفت ، همین بود.
آنان با فشار و بی نظمی ، خواهان ایجاد آرامش و نظم بودند.
داعیان مشروطه و طرفداران مجلس و عدالتخانه ، همان کسانی بودند که ظرف یکی دو ساعت ، بدون آن که دادگاهی حکمی داده باشد ، ساختمان بانک روسیه را که به فتوای بزرگ ترین مجتهد طهران بر قبرستان مسلمین بنا می شد ، ویران کردند.
یکی از نکات داستان مشروطه این است که گر چه سخن و هدف آن ماجرا به جا و درست بود ، امّا وسایلی که آزادی خواهان برای رسیدن به آن سخن و هدف اختیار نمودند ، بیربط و کاملا در تضادّ با خواسته اصلی بود.
به همین خاطر است که نیروهایی بی معنی و بی ربط به داستان مشروطه وارد شدند و یکی از مهمل ترین آن نیروها همین بهبهانی بود.
برای بهبهانی پول و داشتن قدرت فائقه ، همه چیز بود.
برای چنین کسی تفاوتی نمی کرد که پادشاه و صدر اعظم چه کسانی باشند.
از منظر چنین فردی تفاوتی میان استبداد و مشروطه و جمهوری نبود.
آن نظامی که اهواء او را برآورده می کرد ، همان نظام اتمّ و مطلوب و محبوب بود.
تنها و تنها از این دیدگاه است که می توان خط مشی بهبهانی در مسیر مشروطه را فهمید و آن را تحلیل کرد.
امین السلطان با بهبهانی روابط خوبی داشت و چون شاه صدارت را از امین السلطان گرفت و به عین الدّوله واگذار نمود ، رفع و رجوع مسائل شرعی دولت به دلیل روابط حسنه عین الدوله و شیخ فضل الله ، به دست شخص اخیر سپرده شد.
طبیعی بود که رنجشی در دل بهبهانی بنشیند.
از آن جا که عین الدّوله ، صدراعظمی که در زمان او بلوای مشروطه خواهی را به راه انداختند ، باج به کسی نمی داد ؛ مورد سخط و دشمنی گروه های مختلف قرار گرفت.
جالب است که بدانیم عین الدّوله ورود روزنامه های ممنوعه به ایران را نیز آزاد ساخت و من نمی دانم که او چگونه می توانست با این کارها مستبد باشد!
در این که تمام سیاستمدران ایرانی برای خود در زمانی تصدّی هایشان ، کیسه می دوخته اند ، شکی نیست.
همچنین در برتری نظام مشروطه نسبت به حکومت های استبدادی نیز هیچ گفتگویی نیست ، امّا این که بیاییم برای اثبات درستی کار مشروطه خواهان تمام کاسه کوزه ها را بر سر کسی چون عین الدّوله بشکنیم که لااقل یکی دو کار مثبت به نسبت دیگران انجام داده است ، کاری بس عجیب و سؤال برانگیز است.
به اعتقاد من آن چه که مورّخان مشروطه علیه عین الدّوله نوشته اند ، بیش از آن چه بر مبنای بررسی هویّت آن شخص و اوضاع صدارتش باشد ، برای اثبات درستی مشروطه بود ؛ چه که وسایل رسیدن به آن مشروطه پوشالی ، کاملا بر اساس هوچی بازی و بی برنامگی طرّاحی شده بود.
عین الدّوله در چند واقعه متوالی ، جواب های درشت برای بهبهانی فرستاد و همین باعث شد تا بهبهانی نقشه های سرنگونی او را در دل بپروراند.
بهبهانی روزی داماد خود ( سیّد علاءالدین اعتمادالاسلام ) را برای امری نزد عین الدّوله فرستاد.
اعتمادالاسلام خواست به طریقه معروفی که این صنف داشتند ، با صدراعظم به طریق نجوی و پنهانی سخن بگوید ، اما عین الدّوله گفت که هر مطلبی هست آشکارا مذاکره کنید که من با احدی به طریق نجوی سخن نمی گویم.(4) حتی مظفرالدین شاه نیز از اصل داستان مشروطه خواهی سیّد عبدالله و امثال او با خبر بود و همین ننگ بر او بس که با دانستن مسایل ، باز آن چنان درگیر خرافات ذهنی خودش بود که وقتی بهبهانی قهر می کرد ، می بایست دل او را به هر طریقی که ممکن است ، دست آورد.
روایت ناظم الاسلام روایت جالبی است.
می نویسد زمانی که سیّد عبدالحمید به دست فرّاشان حکومتی کشته شد و علما در مسجد جامع جمع شده بودند تا تصمیمی برای مهاجرت به قم بگیرند ، آقا سیّد علی آقا یزدی از طرف علما رفت تا با شاه ملاقات کند: " شاه رو کرد به سیّد و گفت: بعضی از آخوندهای مفسد ، اطراف بهبهانی را گرفته ، او را به بعض حرکات وادار کرده اند و ما بر حسب تکلیف سلطنتی خود ، گفتیم آنها را طرد و منع و نفی کنند.
آقا سیّد علی آقا گفت: علما همه وقت دعاگوی دولت بوده و می باشند.
شاه فرصت نداد که سیّد کلامش را به آخر برساند ، فرمود: میرزا علی اصغر خان امین السلطان آخوندها را بد عادت کرد.
هر چه خواستند ، داد.
آن چه گفتند ، شنید.
تا این که نوبت صدارت به عین الدّوله رسید.
در سال گذشته پسر آقا سیّد عبدالله از عتبات مراجعت کرد.
سیّد فرستاد نزد عین الدّوله که کالسکه خود را بفرستید به استقبال آقا زاده.
عین الدّوله جواب داد که آن که کالسکه برای آقا زاده می فرستاد و پول به شما می داد ، امین السلطان بود و رفت به فرنگ.
فرستاده سیّد هم چند کلمه رویش گذاشت و به سیّد گفت.
فلذا سیّد با عین الدّوله بنای بد رفتاری را گذارده ، مغرضین هم اطرافش را گرفتند ، واقعه موسیو نوز را پیش آوردند تا به مهاجرت زاویه حضرت عبدالعظیم منجر شد [...] حالا جمع شدند که ما عدالتخانه می خواهیم.
شما می دانید که آقا سیّد عبدالله و حاج شیخ فضل الله طالب عدالتخانه نمی باشند.
عدالتخانه مضرّ به حال اینها می باشد.
بر فرض امروز عدالتخانه در مملکت منعقد شود ، اول صدای همین اشخاص بلند خواهد شد که ما عدالت نمی خواهیم ".(5) شاه درست گفت ، بهبهانی در جایی وارد گود زورخانه مشروطه شد که ماجرای نوز بلژیکی را به وجود آوردند.
بدون شک وقایعی چون: ماجرای نوز ؛ چوب خوردن مجتهد کرمانی ؛ خراب کردن ساختمان بانک روس و چوب خوردن تجّار طهرانی که در همه کتاب های مشروطه به عنوان مقدّمات آن انقلاب نام برده می شوند ، بهانه های ایجاد هیجان در طهران بودند تا دولت را در منگنه گذارند ، تا دولت به خواسته های مخالفان تن در دهد.
نوز بلژیکی اگر وجودش مضرّ به حال ایران و ایرانی بود ، چرا بعد از آن هیاهو که مناصب و مقامات بهتر پیدا کرد ، کسی دیگر علیه او اعتراض ننمود؟!
مجتهد کرمانی که بلوای مشروطه را به دلیل چوب خوردنش به وجود آوردند ، اصلا مخالف مشروطه بود و در ایّام استبداد صغیر از کرمان برای مشیرالسّلطنه صدراعظم پیغام فرستاد که من نمی گذارم کسی این جا حرف مشروطه بزند!
کاملا مشخص است بهبهانی که در صدد خراب کردن عین الدّوله به دنبال بهانه می گشت ، با انتشار عکس موسیو نوز که در مجلس بالماسکه لباس روحانیون شیعه را به تن کرده بود ، موقعیّت خوبی به دست آورد.
او فورا بر منبر رفت و یک سخنرانی علیه نوز و عاملان گمرک برای طلاب نمود: " در سرحدّات خیلی مسلمانان را اذیّت می کنند [...] حتی آن که زیر چادرها و شلوارهای زنان را تفحص کرده اند ، لکن این ایّام امری تازه اتفاق افتاده است که کمر اسلام و مسلمانان را شکسته است و مسلمین را خوار و ضعیف نموده است و آن این است که عکسی از نوز منتشر شده است و در حالتی عکس برداشته است که لباس مذهبی یا رسمی ما را پوشیده است.
یعنی عمّامه به سر گذارده و عبا به دوش افکنده است ".(6) طلبه ها و ساداتی که در مجلس سخنرانی بودند ، صدا را به گریه و زاری بلند نموده ، برخی عمّامه ها را از سر افکنده ، بعضی یقه پیراهن ها را پاره نموده و هیاهوی غریبی در شهر به راه انداختند.
نکته جالب در سخنرانی بهبهانی این است که وارسی کردن زیر چادرها و شلوارهای زنان در سرحدّات ، به اندازه پوشیدن لباس علما توسط نوز ، کمر اسلام را خم نکرده بود!
این در حالی است که در همان زمان برخی از علمای طهران فتوا دادند که اگر کافر لباس اهل اسلام را بپوشد ، کاشف از اهانت و توهین نیست!
به سادگی می توان فهمید که نوز و عکس مربوطه که توسط آزادی خواهان مدّتی در آب نمک خوابیده بود تا زمان بلوایش برسد ، مورد نظر بهبهانی نبود.
او برای منکوب ساختن عین الدّوله گام برداشته و اینک زمان خوب و مناسبی در دست بود.
چیزی که مورّخان عمدا و سهوا آن را به فراموشی سپرده اند ، این است که بازیگران پشت پرده مشروطه در این زمان تصمیم گرفتند تا مخالفت بهبهانی را پر و بال بدهند و دست او را در دست طباطبایی که از طرف دیگر باد توی آستینش می کردند ، بگذارند و آنان را درگیر ماجراهایی کنند ، تا خدا چه خواهد و گویا خدا مشروطه ای ناقص را خواسته بود!
آزادی خواهان بهبهانی را محاصره کردند و او را تشجیع و همراهی نمودند.
جنگ و گریز آن آزادی خواهان و بی برنامگی هایشان ، به این خاطر بود که نقشه ای مدوّن برای اصلاحات نداشتند.
وقتی تاریخ های دست اوّل مشروطه را ملاحظه می کنیم ، می بینیم که حرکت های ایشان بر اساس "حالا این کار را بکنیم ، ببینیم چه طور می شود" ، بوده است.
بسیار طبیعی بود که با این سیستم حرکتی ، کسانی داخل این ماجرا بشوند که بی برنامه باشند و بتوانند از بی برنامگی های موجود ، استفاده شایان ببرند.
رهبری یافتن بهبهانی در مسیر آزادی خواهی ایرانی به همین سادگی رخ داد.
او مجتهدی بود که می توانست عوام را بشوراند و از نفوذ طلاب زیر دست خود استفاده ببرد.
یقینا این تأثیر را ناظم الاسلام کرمانی ، یحیی و علی محمد دولت آبادی ، شیخ مهدی شریف کاشانی و کثیرا من امثالهم نداشتند.
ازلیانی که در پی ایجاد تحوّل بودند و سیستمشان از آب گل آلود ماهی گرفتن بود ، مهره خود را یافتند و بهبهانی را در گود زورخانه مشروطه داخل ساختند و از آن بالا کارهایش را زیر نظر داشتند.
در دستگاه بهبهانی ، شیخ مهدی شریف و علی محمد دولت آبادی مقامی شامخ داشتند.
مغز متفکر دستگاه بهبهانی ، علی محمّد دولت آبادی بود(7) و طبق آن چه که از خاطرات شیخ مهدی مزبور برمی آید ، در ایّام غیبت و مسافرت بهبهانی ، حتی امورات منزلش در دستان شریف بود.
شریف معمولا مورد مشورت بهبهانی قرار می گرفت و راهگشای مشکلات او بود.
مثالی به دست بدهم تا خواننده این نوشتار پی به گوشه ای از ماجرای مشروطه ببرد.
وقتی که تجار طهران به تحریک میرزا حسن رشدیه ازلی و به دست علاءالدوله چوب خوردند و سپس امام جمعه طهران ، سخنرانی سیّد جمال واعظ ازلی را به هم ریخت ، علما را در مسجد جامع چنان خوف و وحشت گرفته بود که نمی دانستند چه کنند.
شیخ مهدی شریف چنین آن بهبهانی سرگشته را راهنمایی کرد: " فردا مسلما یا در منزل جناب عالی یا در مدرسه مروی ، اجتماع مردم خواهد شد.
حکومت هم جماعتی را دستگیر خواهد کرد و غیر از بدنامی نتیجه نخواهد داشت.
خوب است وقت اذان صبح ، جناب عالی تشریف فرمای حضرت عبدالعظیم شوید.
بعد هم سایرین به تفرقه خواهند آمد.
در زاویه مقدّسه باید متحصّن شد و حرف حساب خود را گفت و اصلاح مملکت را خواست.
حجت الاسلام قبول کرد.
بعد هم در همان چهار ساعتی به بعضی از علما اطلاع داده شد که صبح باید به حضرت عبدالعظیم رفت ، مصمّم باشید.
همگی قبول کردند.
تا بعد خداوند چه مقدّر کرده باشد ".(8) سپس ازلیان با دادن پول هایی که از این طرف و آن طرف می رسید ، جمع متحصّن حضرت عبدالعظیم را تحت اختیار خود آوردند.
شریف کاشانی برخی از کسانی که پول برای متحصّنین فرستادند و مبالغ آن را نوشته است که یکی از آن مبالغ 500 تومان و مخصوص بهبهانی بوده که خود شریف برایش فرستاد.(9) بنابراین می توانم به جرأت بگویم بهبهانی در ماجرای مشروطه و در مسیر ایجاد نظام پارلمانی ، آلت دست آزادی خواهان ازلی بود.
از آن جا که ازلیان ، بی برنامه و اسلام نمایانه پیش رفتند تا حمایت مردم را در انقلاب و هیاهو از دست ندهند ، از همین نقطه نیز وسایل شکست خود را فراهم آوردند.
چگونه می توان مجتهدی را برای تحریک آحاد مسلمان ایرانی ، در رأس کار قرار داد و سپس او را از میان همان آحاد بیرون کشید و کنار نهاد؟
آن هم مجتهدی چون بهبهانی را.
اندیشه ای که ازلیان در سر داشتند ، از همان آغاز نابخردانه و ناشدنی بود.
وقتی مشروطه پیروز شد ، دیگر بهبهانی به جایی رسیده بود که شاید سال ها در انتظارش به سر می برد.
زمان قدرت نمایی او فرا رسید.
آسمان و ریسمان را بر هم می دوخت و از آن میان طرفی بر می بست.
او در مقامی قرار گرفت که می توانست مشکلات بزرگان مملکت را با یک حکم ناقابل رفع و رجوع کند و می دانیم که در دوره قاجار حلال مشکلات چه وسیله ای بود: رشوه.
بهبهانی وقتی بر توسن اقتدار سوار شد ، بده بستان هایش آغاز گشت.
رشوه هنگفتی از ارباب جمشید بهمن گرفت و یک کرسی نمایندگی برای زرتشتیان در مجلس فراهم آورد.(10) از جهانشاه خان چند هزار تومان نقد و مقداری روغن گرفت(11) و در یک مرافعه ملکی ، حق را به جهانشاه خان داد.
همین باعث شد تا احتشام السلطنه که ریاست مجلس اوّل را داشت ، از کوره در برود و در مجلس علیه او به صراحت سخن بگوید.
از قول خود احتشام السلطنه بخوانیم که استدلالی متین دارد و ببینیم که تعامل سیّد عبدالله با نظام قانونی چه بوده است: " تلگرافی به من رسید که حضرت آیت الله آقا سیّد عبدالله ، تلگرافی حکم فرموده اند آن ملک حق جهانشاه خان است و بایستی عدلیّه رفع تعرّض و توقیف از آن ملک بنماید.
تلگراف سختی به حکومت خمسه کردم و نسبت بی ربطی به آن حکم دادم و حتی به عبارت دیگر نوشتم که فلان کرده اند [که] چنین حکم داده اند.
مصدر صدور احکام وزارتین داخله و عدلیه می باشند و هیچ حاکم و مأمور دولتی حق ندارد دستورات مقامات و اشخاص غیر مسؤول و فاقد صلاحیّت را اجرا نماید و ابدا حق ندارید این حکم را قابل اجرا بدانید.
پس از تحقیق معلوم شد یک خروار روغن و دو هزار تومان پول به میرزا محسن صدرالعلما(12) داماد آقا رشوه داده و ایشان هم آن حکم کذایی را صادر فرموده اند.
همین قضیه یکی از علل اصلی اختلاف من با آقای بهبهانی شد و دامنه آن به مجلس و جلسه علنی کشید که شرح آن در تاریخ مشروطیّت به تفصیل دیگران نوشته اند و اگر عمری باشد ، در جای خود بدان اشاره خواهم کرد.
البته من رشوه خوار را آیت الله که نمی دانستم سهل است ، از هر بی دینی هم بدتر می دانم و چنان چه در مجلس علنی در خطاباتی که با آیت الله بهبهانی کردم ، ذکر نمودم: چون حکم صادره از ناحیه ایشان حکم الله نبود و به حکم نص صریح قرآن که می فرماید: "و من لم یحکم بما انزل الله ، فهو کافر"(13) ، فلذا این شخص را بنده کافر می دانستم و همین طور هم در حضور همه گفتم و البته مثل همیشه قیمت گزافی هم برای این گونه تند روی و صراحت لهجه پرداختم ".(14) نکته جالب این است که همین سیّد عبدالله یکی از مسؤولین تطابق قوانین موضوعه مجلس با شرع بود.
وقتی در مجلس بحث تصویب قانونی علیه رشوه می کردند ، از او حکم شرعیش را پرسیدند ، جواب داد: " در شرع حکم راشی و مرتشی فقط پس دادن پول است.
اگر به همان راضی می شوند ، بگذارید.
ولی یک سیاست دیگر لازم دارد که تحدید و گوشمالی شود و آن سیاست ملکی لازم دارد ".(15) عجب داستانی است.
در مجلس اوّل از رییس راشیان!
حکم رشوه می گرفتند و او نیز چه جواب دلنشینی داده است.
آیا اگر در نظر آن علما ، واقعا شرع آخرین حرف را در وضع قوانین مملکتی می زد ، چه لزومی داشت که بهبهانی به دنبال رضایت سایر نمایندگان باشد و علاوه بر حکم شرع ، به سراغ سیاست ملکی هم برود؟
داستان مشروطه نخست بسیار غم انگیز است.
نمایندگان ، درباریان ، آزادی خواهان دگراندیش ، علمای سنّت گرا ، علمای میانه رو ، مردم و ....
همه و همه به خاطر جهالت ها و یا خودخواهی هایشان در حال بازی و سرگرمی اند و به همین واسطه بود که در آن دوره ، از همه سو تناقض های متوالی ، ماجرای مشروطه خواهی را محاصره نمود.
به دست دادن نمونه برای اثبات ادّعای فوق ، بسیار آسان است و من از خیل آن نمونه ها به یکی که مربوط به بحث من و بهبهانی است ، بسنده می کنم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1) کسروی احمد ؛ تاریخ مشروطه ایران ؛ انتشارات امیر کبیر ؛ چاپ شانزدهم ؛ 1370 ؛ ص 125 و ص 261 2) اعتماد السلطنه ، محمّد حسن خان ؛ روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه ؛ به کوشش ایرج افشار ؛ انتشارات امیر کبیر ؛ چاپ پنجم ؛ 1379 ؛ ص 947 3) ملک آرا ، عباس میرزا ؛ شرح حال عباس میرزا ؛ به کوشش عبدالحسین نوایی ؛ انتشارات بابک ، 1361 ؛ ص 185 4) ناظم الاسلام کرمانی ، محمد ؛ تاریخ بیداری ایرانیان ؛ انتشارات آگاه ؛ 1361 ؛ بخش اول ؛ مقدّمه ؛ ص 212 5) همان جا ؛ جلد سوم ؛ ص 496 و 497 6) همان جا ، جلد اوّل ، ص 268 7) احتشام السلطنه ، محمود ؛ خاطرات احتشام السلطنه ؛ به کوشش سید محمد مهدی موسوی ؛ انتشارات زوار ؛ 1366 ؛ ص 546 8) شریف کاشانی ، شیخ مهدی ؛ واقعات اتفاقیّه در روزگار ؛ به کوشش منصوره اتحادیّه و سیروس سعدوندیان ؛ نشر تاریخ ایران ؛ 1362 ؛ ص 29 9) همان جا ، ص 39 10) بامداد ، مهدی ؛ شرح حال رجال ایران ؛ انتشارات زوّار ، چاپ چهارم ؛ 1371 ؛ جلد اول ؛ ص 280 11) ناظم الاسلام ، بخش دوم ، جلد چهارم ، ص 237.
ناظم الاسلام مبلغ را هشتاد هزار تومان نوشته که به نظر بسیار اغراق آمیز می آید.
شاید همان دو هزار تومانی که احتشام السلطنه نوشته ، درست تر باشد.
12) میرزا محسن صدرالعلما نیز خانوادگی از ازلیان آن دوره بودند.
میرزا محسن نیز همانند بهبهانی به دست ازادی خواهان تندرو که در قالب کمیته مجازات گرد هم آمده بودند ، ترور شد.
13) یعنی کسی که طبق حکم الهی فرمان صادر نمی کند ، کافر است.
14) احتشام السلطنه ، همان جا ، ص 163 و 164 15) مذاکرات مجلس در دوره اول تقنینیّه ؛ انتشارات روزنامه کیهان ؛ (1334؟
) ، ص 260