دوستان بلوچ جدایی خواه در بحثهای شان پیوسته بر ستمگری فارسها بر بلوچها سخن میرانند و تاریخ جعل میکنند و اینکه رضاشاه نام ایران را بر کشور نهاده است
ما بشر امروز، زور که بزنیم از هفت هزار سال پیش بیشتر تاریخ نداریم.
بقیه اش غار نشینی و زندگی وحشی ها بوده است.
فکر ده هزار سال دیگر را کرده اید؟
پنجاه هزار سال آینده چی؟
آیا آن هنگام هم هنوز جنگ فارس و بلوچ در میان است؟
یا خیال میکنید که هنوز در ایران فقط ایرانی ها زندگی میکنند؟
«باحمایت سردار ھای بلوچ نادرشاہ میرمحبت خان را بہ عنوان خان کلات تعیین نمود و بہ او خلعت ھای فاخرہ بخشید و بنا بہ خواست او میرکمال خان اھلتاززئی، سردار بنگلزئی، علی دربان و مھرعلی بہ اتفاق میراھلتازخان دستگیر شدہ و در قندھار زیر نظر قرار گرفتند میرمحبت خان چندروزی در دربار نادری ماند نادرشاہ نھایت رضایت را اظھار نمود و با دادن پانصد سوار بہ سرپرستی سپھسالار لطف علی ایرانی آنھا را برای رفتن بہ کلات مرخص نمود با رسیدن لطف علی ایرانی بہ کلات او با شکوہ و جلال میرمحبت خان را بر تخت نشاند در تاریخ بلوچھا این روز یکی از شومترین روزھا بود زیرا زور و فشار بار یک حکومت خارجی برای ھمیشہ بر دوش بلوچھای آزادمنش گذاشتہ شد» تاریخ بلوجستان نویسندہ: میرگل خان نصیر ، مترجم: ملک بلوچ
برای آنکه سخنی از حقیقت و منطق برخوردار باشد، نیازی نیست که نویسنده رنج کشیده باشد و یا کمونیست باشد.
اگر یک سلطنت طلب هم بگوید ماست سفید است باید پذیرفت.
من از این رو روی سلطنت طلبی ام تاکید میکنم که مچ آنها که منطق سرشان نمی شود را بگیرم و این افراد تنها هم میهن بلوچ من آقای مکرانی را شامل نمی شود بلکه بسیاری دیگر از ایرانیان جمهوریخواه از چپ تا راست را شامل میشود که با «چوب» سلطنت طلبی همه سخنان مخالف شان را رد میکنند.
همینکه اعتقاد به نظام سلطنتی دارید حرف تان که میگویید ماست سفید است را نباید پذیرفت.
اینچنین بحث سیاسی کردن بسیار بچه گانه است.
یا آنجا که میگوید تو چون سلطنت طلب هستی و در کاخ خودت نشستی درد مرا نمی فهمی.
این نوع «استدلال» چیزی بجز کم آوردن نیست.
اینها چون پاسخی برای حرف حق ندارند به ایل و تبار نویسنده می تازند.
حال خود کسانی که در مقالات شان سلطنت طلبی مرا بعنوان عاملی برای رد نظریاتم آورده ام به شهادت می گیرم که آیا اعتقاد به اینکه مردم ایران باید این حق را داشته باشند که بین سلطنت و جمهوری یکی را انتخاب کنند سلطنت طلبی است؟
اگر من عقیده داشته باشم که نظام پادشاهی، نه این که به زور خود را تحمیل کند بلکه با آرای مردم روی کار بیاید، در کشور ایران برای کارکرد سیاست بهترین انتخاب است سلطنت طلبی به معنای سلب حقوق انسانها است؟
اگر اینچنین است که باید گفت در دنیا هرآنکه به دموکراسی اعتقاد دارد سلطنت طلب است چرا که آنچه را که من طرح میکنم تنها در چارچوب دمکراسی مطرح میکنم.
در عین حال این را هم باید پذیرفت که صرف بلوچ بودن، جمهوری خواه بودن و یا سوسیالیست بودن دال بر دموکرات بودن نیست.
از اصل بحث دور نیافتیم.
دوستان بلوچ جدایی خواه در بحثهای شان پیوسته بر ستمگری فارسها بر بلوچها سخن میرانند و تاریخ جعل میکنند و اینکه رضاشاه نام ایران را بر کشور نهاده است و غیره.
برای بحث و گفتگو طرفین باید در مورد یک سری پیش فرض ها با هم توافق داشته باشند.
مثلا هر دو طرف بپذیرند که ماست سفید و دو ضربدر دو میشود چهار.
اگر بر سر این موضوع اختلاف عقیده باشد بحث اصولا بی مورد است.
اینچنین است در مورد آنچه که بلوچهای جدایی طلب مطرح میکنند.
ما با کسانی که میگویند ایرانی وجود نداشته و رضاشاه این نام را بوجود آورده اصلا بحثی نداریم.
اما میتوانیم با کسانی که منطق و تاریخ میشناسند و بحث را منطقی و سیاسی مطرح میکنند بحث کنیم.
مثلا کسانی که خیلی منطقی و در چارچوب دمکراسی چنین طرح مبحث میکنند؛
«ما نیز تاریخ را ارج می نهیم و آنچه را که جهانیان پذیرفته اند می پذیریم که ایران تاریخ 2500 ساله دارد.
ما نیز می پذیریم که بلوچستان هرگز دچار ستم مضاعف و یا ستم ملی نبوده و تمامی مردم ایران حتا ساکنان تهران نیز در طول تاریخ آنچنان که در تمام نقاط جهان مرسوم وبوده مورد ستم خان و بزرگ و رئیس حکومت و یا رئیس ایل بوده اند.
اصلا اینها به کنار، اصلا فرض را بر این بگذاریم که بلوچستان گل سر سبد هم بوده و نه تنها ستمی بر آن نمی رفته بلکه خیلی هم از بقیه بیشتر به بلوچستان میرسیدند.
اینها را می پذیریم.
حال نامش را میخواهید بی وفایی بگذارید، نامردی بگذارید، خیانت بگذارید یا هرچه که دوست دارید، این حق بشری و دموکراتیک ماست که به هر دلیلی که به خودمان مربوط است امروز بخواهیم از شما جدا شویم.
ما نمی خواهیم در چارچوب کشور بزرگ و سرفراز ایران زندگی کنیم بلکه کشور مستقل خود را میخواهیم.
این هم که کپر نشین خواهیم ماند یا ثروتمند خواهیم شد هم مساله داخلی ماست و به شما مربوطی نیست.
بهرحال نه پول نفت شما را میخواهیم و نه امتیازات بودن در چارچوب کشور ایران را.
ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان».
در یک محیط دمکراتیک، در ایران فردا نیز کسی نمی تواند و حق ندارد شما را بخاطر طرح این عقاید و حتا تشکیل حزب جدایی طلب تحت فشار قرار دهد و یا دستگیر کند بشرط آنکه از چارچوب دمکراتیک خارج نشود و از خشونت و مشی مسلحانه به دور باشد.
با توجه به نظریات و برنامه های تمامی نیروهای سیاسی ایرانی از سلطنت طلب گرفته تا جمهوریخواه چپ و راست، شما جدایی طلبان در ایران آزاد فردا نیز میتوانید نشریه و رادیو و تلویزیون خود را داشته و عقاید جدایی طلبانه خود را چنانچه در چارچوب دمکراتیک و بدور از خشونت و جنگ مسلحانه مطرح کنید آنچنان که در کانادا جدایی خواهان ایالت فرانسوی زبان «کبک» از چنین حقوقی برخوردار شدند و یک رفراندم دمکراتیک نیز برگزار کردند و خود مردم کبک آزادانه به ماندن و یا جدا شدن از کانادا رای دادند.
اما چرا بلوچهای جدایی خواه بجای طرح دمکراتیک و معقول خواسته های شان دست به جعل تاریخ و دروغپردازی میزنند؟
پاسخ خیلی ساده، برای این است که اگر این دروغها را به هم نبافند در مقابل این سوال مردم بلوچستان که «چرا میخواهید از ایران جدا شوید؟» پاسخی ندارند که بدهند!
آنها دست به جعل تاریخ و هجو تاریخ و غیره میزنند که فقر مردم بلوچ را تنها نتیجه ستم فارس بدانند و سعی دارند توجه این مردم را از عوامل جامعه شناسی علمی و دلایل اقتصادی فقر در تمامی جوامع رو به توسعه منحرف کنند.
آنها نیک میدانند که میلیاردها مردم جهان در فقر زندگی میکنند اما کسی دلیل فقر خود را ستم ملی نمیداند بلکه دلایل آن همان است که آمد و مردم سعی شان را بر همت خود و تلاش بیشتر مینهند.
بنگلادش نمونه خوبی برای بر رسی است.
این کشور سابقا جزو هندوستان بود که پس از تقسیم هندوستان به دو کشور، تبدیل به پاکستان شرقی شد.
پاکستان شرقی بعدها از پاکستان جدا شد و کشور بنگلادش را تشکیل داد.
اما این جدایی هیچ ثروتی برای مردم این دیار بهمراه نداشت.
در بنگلادش، در کارخانه لباس دوزی که محصولاتش به سوئد صادر میشود حقوق کارگر ساعتی یک کرون سوئد است که میشود روزی 1200 تومان ایران امروز که پول یک سیر تخمه هم نمی شود.
(البته دوستان بلوچ لابد بیشتر از بنگلادش صنعت و کشاورزی برای بلوچستان آزاد فراهم خواهند کرد).
در همان بوسنی و هرزه گوین و کرواسی و غیره که از یوگوسلاوی سابق رها شدند وضع اقتصادی مردم تغییری نکرده و اگر تغییری هم بوده به همان نسبتی بوده که سایر مردم آن منطقه داشته اند.
جدایی طلبان ما نیز فردای جدایی از ایران پس از آنکه بیست سی سالی گذشت و کپرها تبدیل به حتا خانه هم نشد، مانند سران جمهوری اسلامی «توطئه خارجی» کارشکنی های فارسهای ستمگر و یا ناسیونالیستهای پاکستانی را بعنوان عذر و بهانه مطرح خواهند کرد.
این رسم قدرت در دنیا بوده که در پاسخ به دهان های باز و گرسنه بجای غذا این مزخرفات را مینهند.
متاسفانه جدایی طلبان در ایران بجای تلاش قومی و تلاشهای مردمی و ستاندن حقوق قومی و امکانات از دولت مرکزی به آه و ناله و نفرین پرداخته اند و حرفهایی مثل ستم ملی و غیره را مطرح می کنند که تنها در صورتی میتوانست مورد قبول باشد که مثلا در ایران شهرهایی مثل تبریز و رضاییه و مراغه و سنندج و بندر ترکمن و آبادان و بوشهر و بندر عباس و نیز چابهار و زابل مردمی دارای زندگی متوسط وجود نداشته باشد و مردم این منطقه همه زاغه نشین باشند.
تا همین 200 سال پیش در ایران از هر صد نفر یک نفر زندگی مرفه داشته است و بقیه مردم «زندگی عادی» داشته اند.
این «زندگی عادی» با معیارهای امروز البته فقر مطلق بیش نیست اما برای آن زمان طبیعی بود و کسی خود را فقیر حس نمی کرد.
این وضعیت در بیشتر نقاط جهان همه گیر بوده است.
با پیشرفت علم و صنعت کم کم طبقه متوسط بوجود میآید.
و آنها که سابقا «زندگی عادی» داشته اند با مقایسه وضع شان با طبقه متوسط جدید خود را فقیر به حساب می آورند.
در جوامعی که به طرف صنعتی شدن میروند فقر نسبی و حاشیه نشینی امری طبیعی است و در تمامی کشورهایی که امروز پیشرفته هستند نیز وجود داشته است و برزیل با حاشیه نشینی در کنار شهرهایش یکی از نمونه های بارز است که بلوچ کپر نشین ما در مقابل آنها ثروتمند به حساب میآیند.
بخشهای فقیر نشین لندن، پاریس و استکهلم و غیره در قرن هجده و نوزده حتا موضوع داستانهای بسیار شده است.
هیچ کدام نیز این فقر را به گردن ستم ملی نیانداخته اند بلکه پذیرفته اند که این وضعیت حاصل صنعتی شدن جوامع است که «زندگی عادی» بخشی از مردم از حالا به بعد نامش فقر میشود و باید برای بهتر شدن وضع آنان تلاش کرد.
یک مثال بارز دیگر خانواده خود ما ایرانیان است.
مثلا تهرانی ها.
آنها که هم سن و سال نگارنده هستند.
بیشتر ما که زمان شاه که وضع خانواده مان را متوسط به حساب میآوردیم، اگر آن وضعیت را با حتا امروز جمهوری اسلامی مقایسه کنیم فقیر به حساب خواهیم آمد.
در سال 1345 ما یک خانه 120 متری داشتیم که سه اتاق داشت و ما هفت فرزند بودیم و پدر مادر روی هم نه نفر در این خانه زندگی می کردیم.
نه از یخچال خبری بود و نه تلویزیون و مبلمان و کولر و نه آب لوله کشی و غیره.
همسایه ها همه برق نداشتند و آب انبار داشتیم و از وسایل امروزی رفاه پنکه و رادیو و بادبزنهای دستی را داشتیم.
در حقیقت در سال 1345 استاندارد زندگی من تهرانی با کپر نشین بلوچ تنها دیوار آجری خانه مان بود و بس اگرنه وسایل داخلی این خانه برای آن بلوچ چندان حسد برانگیز نبود.
هیچ تهرانی وضع بد خود را و اینکه یخچال و تلویزیون ندارد را به رضاشاه و ستم ملی ربط نمی داد.
البته زندگی در تهران و امکانات کاریابی روی وضع زندگی ما به نسبت بلوچها تاثیر میگذاشت و تهرانی ها در مجموع از امکانات بیشتری برخوردار بودند.
اما این تهرانی کی بود؟
تهرانی که در 200 سال قبل جمعیتش از 30 هزار نفر فراتر نمی رفت چگونه 4 میلیون نفر را در سال 1345 در خود جای داده بود؟
حقیقت این است که من که متولد و بزرگ شده تهران هستم در عمرم بندرت به کسانی بر خورده ام که نسل شان از 200 سال قبل ساکن تهران بوده باشند.
پدر و مادر من کودک بوده اند که از یکی از دهات شاهرود بهمراه پدر و مادر خود به تهران آمده اند و در محله عین الدوله تهران ساکن شده اند.
من خود متولد محله عین الدوله و دوساله بودم که به وحیدیه و مجیدیه تهران نقل مکان کردیم.
در انجا همه رقم آدم بود از ترک و کرد و بلوچ و فارس و غیره.
انواع و اقسام زبانها و لهجه ها بین اهالی رواج داشت.
در عین فقر (یعنی همان زندگی متوسط) کسی سخنی از ستم ملی به زبان نمی آورد.
بخاطر دارم که تابستانها به دهی در شاهرود که پدرم از آنجا بود میرفتیم و وضع مردم ده و استاندارد زندگی شان با کپر نشین بلوچ تفاوت چندانی نداشت.
خانه های گلی و خشتی و گوسفندی و باغی و آبی در حاشیه کویر.
کسی از ستم ملی سخنی بر زبان نمی آورد.
این ستم ملی یک اصطلاحی است که توسط ایدئولوژی چپ وارد کلام سیاسی ایرانیان شده و هیچ ربطی به سیاست در ایران ندارد.
ستم ملی متعلق به «ملت پیروز روس» بوده است که بر مناطقی که تسخیر میکردند روا میداشتند.
در ایران ما هرکس که قدرت می یافت، همه ایران را به تسخیر در میآورد و خود را پادشاه ایران میخواند چه نامش و نادر ترک باشد و یا کریم خان فارس و یا آغا محمدخان ترکمن و یا محمود و اشرف افغان.
اینها به نسبت شعور و فهم شان به اهالی میرسیدند نه بخاطر تعهدشان که اصلا تعهدی احساس نمیکردند.
مردم ایران چه تهرانی و چه بلوچ چیزی بجز رعیت به حساب نمی آمدن و رعیت نیز همانقدر نزد صاحب قدرت ارزش داشت که گاو و گوسفندش.
اینها رسم قدرت و رسم جامعه بوده است و ربطی به کرد و فارس و بلوچ وستم ملی ندارد.
سیب زمینی محصول قاره تازه کشف شده آمریکا بود که سهم بزرگی در ازمیان برداشتن قحطی و گرسنگی داشته و دارد.
وقتی یک فرنگی اروپایی برای فتحعلی شاه قاجار سیب زمینی هدیه آورد و گفت این محصول از قاره جدید آمریکا آمده بدهید اهالی ایران بکارند رفع گرسنگی میکند.
فکر میکنید فتحعلی شاه در پاسخ چه گفت؟
لابد خیال میکنید که از طرف کلی تشکر کرد و اهالی را خبر کرد که با کمک دولت این محصول را بکارند و از گرسنگی نجات یابند؟
فتحعلی شاه در پاسخ به آن فرنگی گفت «اول پیشکش دولت را معین کنید».
یعنی اول یک پولی به ما بدهید تا بگذاریم که این محصول بین مردم ایران پخش شود.
شاید فکر کنید این قضیه ساختگی است یا اینکه فتحعلی شاه در آن لحظه خواسته مزاح کند و یا موقتا دیوانه شده است.
و نکته کلیدی همینجاست عزیزان...
نکته کلیدی این است که مفاهیمی مانند «رفاه عمومی» و یا «عدالت اجتماعی» و یا «رفع ستم ملی» و یا «رواج قانون» و یا داشتن قانون اساسی و این حرفها همه و همه متعلق به 200 سال گذشت است.
در اروپا تا حدی این معانی همراه با انقلاب کبیر فرانسه آمد و اولین قانون جهان نیز ماگناکارتا چندصد سالی قبل آمده است.
در ایران ما چه در تهران و چه در زابل اصلا کسی نمیدانست که حقوقی دارد و هیچ فرماندار و یا فرمانروا و بزرگی نه آگاه بود و نه وظیفه خود میدانست که به مردم برسد.
مردم هم نبودند رعیت بودند که با برده اندکی تفاوت داشت.
به همین دلیل فتحعلی شاه به آن فرنگی گفت که اول سهم دولت را معین کنید چرا که فکرش را هم نمیکرد که کسی صرفا بخاطر انسانیت و حقوق انسانها بخواهد چنین سودی را نصیب یک ملت بکند مگر آنکه سودی برای خود او داشته باشد.
به عبارت دیگر مردم ایران، ترکیه، پاکستان، هند، چین و ژاپن و دهها کشور دیگر اصلا برای خود حقی قائل نبودند و فرمانروایان شان نیز نه خبر داشتند و نه میدانستند که به دنیا جور دیگری نیز میتوان نگاه کرد.
برای فتحعلی شاه مردمان با گله گوسفندان تفاوت شان در این بود که رعایت مردمان را بیشتر از گوسفندان میکرد اگر نه در حقوق چندان تفاوتی نداشتند و همه «مال» پادشاه بودند.
این پادشاه میتوانست هرکسی باشد که از هر گوشه ازایران برخاسته و شمشیر قوی تری بدست داشته.
خیلی متاسفم که این پادشاه بلوچ نبوده اما فارس هم نبوده.
تفاوتی هم نمیکرده چه بلوچ چه فارس و چه ترک و افغان همه به یک اندازه به مردم به چشم گوسفند نگاه میکردند.
از طرفی همه فقر را نباید گردن ستم ملی و حکومت مرکزی انداخت.
در تمامی جوامع در جهان، ثروت اطراف پایتخت و سپس شهرهای بزرگ جمع میشود و کسی عمدی در این کار ندارد.
این خاصیت سرمایه است.
هیچ ثروتمند بلوچی هرچقدر هم «وطن پرست» باشد بازهم وقتی ببیند که سرمایه گذاری در تهران نان بیشتری دارد سود بیشتر را رها نمیکند و «وطن»اش را بچسبد.
هم او مدتی که در تهران زندگی کرد اگر ببیند که سرمایه گذاری در چین سود بیشتر دارد سرمایه اش را میبرد به چین آنجا کارخانه میزند و به کارگر چینی مزد میدهد و کک اش هم نمی گزد که بلوچ بی نوا مجبور است بنزین قاچاق کند.
این تنها خاصیت تهران نیست بلکه همه مراکز کشورها در جهان این خاصیت را دارند و کشور بدون مرکز نمی شود.
اما میتوان یقه مرکز را چسبید و مطالبات را مطرح کرد.
خیلی کارها میتوان کرد فقط باید شعور جامعه به جایی برسد که بجای دعواهای بی حاصل به عاقب خود بیاندیشد.
حال دوستان جدایی طلب بلوچ ما که خیلی تاریخ تاریخ میکنند و از ستم فارسها سخن میگویند بروند تاریخ خودشان را مطالعه کنند که بخشی از آن در بالا آمد.
تاریخ نگار بلوچ ما که خود این تحقیق را گشته و نوشته، چشم این را ندارد که ببیند در میان شرح آنهمه بدبختی و جنگ بین بلوچها و سرداران جور واجورش را که میدهد هیچکدام از این سران و سرداران حتا یک قدم هم برای مردم بلوچ بر نداشته اند.
هیچ قناتی کنده نشد و هیچ آبادانی نشد و هیچ سدی زده نشد.
همه اش جنگ بوده است و کشتار مردم.
اما همین یک تیکه را که نادرشاه برای شان فرماندار تعیین کرده مایه بدبختی مردم بلوچ میداند.
این بجز شوونیزم بلوچ و ناسیونالیسم کور نیست که آنهمه ستمها و درگیریهای خانه برباد ده خود سران بلوچ بر سر قدرت و تاراج مردم بلوچ را نمی بیند اما همین دلیل آبکی که نادرشاه برای بلوچها فرمانداری بلوچ از میان خود بلوچها تعیین کرده برایش نقطه شروع بدبختی بلوچها است.
کوری تا این حد که حتا دست خط خودش را نتواند بخواند نوبر است.
بروید در سایت این آقای بلوچ و تاریخ بلوچستان را بخوانید اگر یک نمونه، حتا یک نمونه بیاورید که فلان کس بلوچ پس از آنکه به قدرت رسید در فلانجا برای رفاه اهالی قنات کند و یا آبادانی کرد.
یک نمونه هم نیست.
این خاص بلوچستان هم نیست.
رسم دنیا چنین بوده و در تمام ایران وضعیت همین بوده.
اما گویی هم میهنان بلوچ راه راحتش را انتخاب کرده اند، جگر دیدن عیبهای خود و جامعه شان را ندارند دنبال بلا گردان می گردند؛ «اگر ما بلوچها فقیر هستیم بخاطر ستم ملی است که فارسها به ما کرده اند».
مشکل اینجاست که ممکن است که فعلا سر خود را گرم کنید و مشکل را گردن فارسها بیاندازید.
اما فردا که با مشکلات تان تنها شدید و مشکل و بلا و قحطی از آسمان بارید آنگاه متوجه خواهید شد که آنطور هم نبوده که خیال میکردید تا از ایران جدا شوید کپرهای تان ویلا خواهد شد.
نه برادر.
برای تبدیل کپر به ویلا که طلب تان، به یک خانه 120 متری با آب و برق و کولر باید اول جامعه صنعتی بسازید و تولید صنعتی یا کشاورزی داشته باشید تا کار و ثروت تولید شود.
برای اینها نیز نیازی به جدا شدن نیست بلکه میتوانید یقه دولت مرکزی را بگیرید و سهم نفت تان را بخواهید.
تلاش کنید دولت مرکزی را برای تشکیل یک مجلس استان که بودجه در اختیارش باشد (مثل آمریکا و سوئد) و نه مانند شورای شهر فعلی تحت فشار قرار دهید.
نکته دیگر این است که ما بشر امروز، زور که بزنیم از هفت هزار سال پیش بیشتر تاریخ نداریم.
در جایی خواندم که اگر زاد و ولد انسانها به همین منوال پیش برود هفتصد بعد جمعیت زمین آنقدر زیاد میشود که باید دور کره زمین را ساختمانی به ارتفاع سه کیلومتر بسازند تا همه انسانها در آن جای بگیرند.
حال جای بلوچ و فارس را معین کن!
انسان هزار سال آینده وقتی این مقالات را بخواند به بی خبری و بلاهت هر دو طرف خواهد خندید که سر چه چیزهایی با هم دعوا میکردیم و مشکلات اصلی جامعه بشری را اصلا قابل نگاه کردن نمیدیدیم.
آدرس سایت بلوچی؛ http://www.balochetawaar.com/ برگرفته از : iranglobal سیستان وبلوچستان سرزمین افسانه ها واسطوره ها پیرمرد عارفى بود به نام شیخ حسن.
او دخترى داشت که هر روز گوسفندان را به صحرا مى برد.
دختر روزى مردى را دید که با بار هندوانه از راه مى گذرد.
دختر که تشنه بود از مرد درخواست یک هندوانه کرد.
مرد گفت: امانت است.
دختر گفت: برو که اینها مار و اژدها مى شوند.
وقتى مرد به مقصد رسید دید همه هندوانه ها مار و اژدها شده است.
شیخ حسن از مرد پرسید: سر راه به چه کسى برخورد کرده اى و مرد قصه دختر را تعریف مى کند.
شیخ حسن مى گوید که او دختر من است و از پسرش مى خواهد تا او را از این جا بیرون کند.
پسر به دنبال دختر مى رود و با چوب به جان دختر مى افتد.
دختر فرار مى کند.
دختر وقتى مى بیند برادر به او مى رسد مى گوید خدایا مرا دریاب و در همان لحظه به زمین فرو مى رود و گوشه چادرش بیرون مى ماند و از آن پس این محل تبدیل به زیارتگاه مى شود.
این محل در روستاى بى بى دوست واقع شده و مردان حق ندارند وارد این زیارتگاه شوند.
مى گویند اگر زنى پسر حامله باشد و وارد این زیارتگاه شود روى بدن او لکى باقى مى ماند.
در وسط این زیارتگاه درخت گز بزرگى وجود دارد که مردم دعاها و نذر و نیازهاى خود را به این درخت مى بندند.
سیستان سرزمین افسانه ها و اسطوره ها است.
اما در کتاب زرتشت آمده است: سیستان یازدهمین سرزمین آفریده شده توسط اهورامزدا است.
• افسانه اول بنیان شهر سیستان همانند اغلب شهرهاى تاریخى ایران ریشه در اسطوره و واقعیت دارد.
سیستان زادگاه کیقباد و کیکاوس پادشاهان اسطوره اى و رستم دستان است.
چون کار ساختن شهر زرنگ به پایان رسید و مردم بسیار در آن گرد آمدند ضحاک نیز به کاخ گرشاسب میهمان شده و خواست تا در شبستان (سراى زنان) شراب خورد.
گرشاسب خشمگین شد و گفت اینجا سیوستان است نه شبستان و در آن روزگار به مرد مردان سیو مى گفتند.
از آن زمان این ناحیه را سیوستان نامیدند و به مرور زمان سیوستان به سیستان تبدیل شد.
• افسانه دوم تاریخ بلوچستان نیز همانند سیستان با اسطوره شروع مى شود.
فردوسى توسی در شاهنامه اشاره به قوم بلوچ دارد و مردان آن را در لشکریان کیخسرو به شجاعت و مردانگى ستوده و همچنین در جاى دیگر اتحاد و اتفاق بلوچ ها را با اقوام گیلانى و جنگ آنان را با انوشیروان به رشته نظم در آورده است.
در شعر فارسى بلوچ ها پشت به جنگ نمى کنند و دلاورانه با دشمن درمى افتند و نیز فردوسى نشان بیرق آنان را تصویر پلنگ آورده است.
به شهادت تاریخ بلوچستان همواره تحت حکومت دولت هاى مرکزى ایران بوده و در حفظ و حراست مرزهاى ایران جان بر کف داشته است.
بعد از مرگ امیرکبیر و بى سیاستى دولت قاجار، بلوچستان به لحاظ حضور روس و انگلیس دچار تجزیه شد.
• سرزمین افسانه اى کوه تفتان بلندترین عارضه طبیعى این سرزمین است و دماى سالانه این دیار ۴۰ درجه سانتى گراد است.
اما پیش از گرما در این سرزمین لباس زیباى زنان و دختران را با سوزن دوزى هاى رنگارنگ مى بینید.
پوشاک مردم سیستان و بلوچستان با توجه به موقعیت زمانى و مکانى تفاوت عمده اى دارد.
پوشاک مورد استفاده به هنگام کار، مراسم شادى آور و عزادارى و...
در فصل هاى مختلف سال با توجه به طبقات اجتماعى در گروه هاى زنان و مردان و کودکان و نوجوانان متفاوت است.
پوشاک حوزه فرهنگى سرحد با پوشاک بلوچ هاى ساکن سیستان تا حدودى شبیه به هم است و نسبت به حوزه فرهنگى مکران از رنگ هاى تیره استفاده مى کنند و نوع تزئینات و تن پوش ها و کفش هاى آنان نیز متفاوت است.پوشاک مردان سیستان عمدتاً شامل دستار، سرپوش، پیراهن و شلوار است به دستار در محل لنگوته (Lonqote) مى گویند و بیشتر به رنگ سفید است.
از مشخصات لباس روزمره زن سیستانى نوعى سوزن دوزى است که در حاشیه یقه و سرآستین لباس به کار مى رود و در محل به آن «سیاه دوزى» مى گویند.
موسیقى نیز در هر منطقه سیستان و بلوچستان با توجه به حوزه هاى فرهنگى از یکدیگر متمایز است.
موسیقى سیستان، تبعیت از موسیقى بخشى از جنوب خراسان دارد.
اما موسیقى بلوچستان ریشه در فرهنگ خود دارد و در حال حاضر از مقام ها و آلات موسیقى بلوچستان پاکستان نیز استفاده مى کنند.
موسیقى بلوچستان در مراسم گوناگون، شادى و غم بیشتر غم، یارى رسان حالات مختلف مردم بلوچ بوده و هست.
موسیقى بلوچى در حالت رزمى و بزمى و عزا به صورت هم صدایى و هم آوایى اجرا مى شود.
این موسیقى در ایجاد رابطه با حیوانات و خزندگان مثل مار و یا درمان و طب شفا نیز کاربرد دارد.
ترانه هاى بلوچى در مجموع موسیقى سرزمین ایران جایگاه ویژه اى دارد.
• سرزمین تمدن یکى از مراکز مهم باستان شناسى، نیمه فلات شرقى ایران است.
این منطقه شامل استان هاى خراسان، کرمان، سیستان و بلوچستان، جنوب کشور افغانستان و بخش غربى کشور پاکستان است.
طى حفارى هاى انجام شده در بلوچستان، تعدادى ابزار و اشیاى مربوط به دوران پارینه سنگى قدیم از نوع ساطورهاى یک لبه پخ و دو لبه پخ به دست آمد.
کشف این نمونه ها گویاى آن بود که این بخش از بلوچستان از دوران پارینه سنگى قدیم پیلستوسن میانه و جدید، مسکونى بود.
به این ترتیب معلوم شد که زمان استفاده از ابزارهاى به دست آمده به صد هزار سال پیش مى رسد.
از محوطه هاى تاریخى به محوطه باستانى «بمپور»، محوطه باستانى «خوراک» و محوطه باستانى «دامن» است.
شهر سوخته نیز به علت وسعت و موقعیت ویژه خود، همواره مورد توجه بوده است.
فعالیت باستان شناسى شهر سوخته از سال ۱۹۶۰ میلادى آغاز شد.
کشفیات شهر سوخته نشان داد این محوطه باستانى دوران مفرغ را به صورت مهمترین مرکز اجتماعى و سیاسى، اقتصادى، تجارى، صنعتى، ادارى و فرهنگى تمام منطقه را طى هزاره هاى سوم و دوم پیش از میلاد خاورمیانه در آورده است.
تپه هاى شهر سوخته شناخته شده ترین و بزرگ ترین شهر دوران آغاز تاریخ و مهمترین مرکز اسناد استقرار و در حقیقت مرکز اجتماعى _ سیاسى و فرهنگى تمام منطقه جنوب شرق ایران طى هزاره هاى چهارم تا دوم پیش از میلاد است.در بقایاى این شهر، لوله هاى سفالى براى انتقال آب و یا دفع فاضلاب یافت شده است.
خانه هاى منظم در اولین فصل کاوش این شهرى بیانگر وجود نوعى برنامه ریزى شهرى در این شهر است.
این شهر که حدود ۴۵۰۰ سال پیش به اوج رسید در همین سال ها دچار یک بحران عمیق سیاسى و اجتماعى شد و سپس در اثر جابه جایى بستر و دلتاى رود هیرمند از بین رفت.
گفته مى شود شهر سوخته ۳۲۰۰ سال پیش از میلاد بنیانگذارى شده و ۲۱۰۰ سال پیش از میلاد از بین رفته است.
این شهر در حیات ۱۱۰۰ ساله خود چهار دوره تمدنى و استقرار داشته و سه بار دچار آتش سوزى شده که در آخرین دفعه به طور کامل مى سوزد.
هنوز هیچ کس از نام حقیقى این شهر خبر ندارد و تنها در صورتى که باستان شناسان به بایگانى این شهر کهن دست پیدا کنند از روى کتیبه ها شاید بتوان به نام حقیقى آن پى برد.
بلوچستان دردوران ماقبل تاریخ عصر حَجَرْ (5000 ق.م): شروع دوران تمدن ماقبل تاریخ بلوچستان در عهد دوم است که حدود 5000 سال پیش از میلاد مىباشد.
اساس زندگى انسان در این دوران استقرار در مراکز مجتمع به نام روستاها است.
با استقرار انسان در این دوره در روستاها، خشتهایى از خاک رس که شکل هندسى منظمى نداشتند ساخته شد.
این اختراع در وضع بناها و ساختمانها تحولى بزرگ بوجود آورد و بعدها منتهى به ساخت آجر شد که منظمتر و داراى رنگ قرمز بود و در تزئین بناها از آنها استفاده مىشد.
در کتاب تاریخ پیشرفت علمى و فرهنگى بشر آمده است: «بلوچستان فن قالب زنىآجر را ازسومر اخذ کرده است و شروع این کار مطابق با ابتداى شروع کار پادشاهى سومر مىباشد.
و این بیان کننده وجود روابط تجارى میان این دو خطه است».
عصر مس: در این دوران از فلز و بخصوص از مس چکش کارى شده و همچنین از منگنز استفاده مىکردند و از آن اشیایى مانند درفش و سنجاق درست مىکردند.
ولى هنوز ذوب فلزات را نمىدانستند.
ولى پس از فراگیرى ذوب فلز، آثارى از کوره هاى ذوب فلز در بلوچستان، سیستان و دشت قزوین دیده شده که از قدیمىترین کوره هاى ذوب فلز در جهان هستند.
در کتاب ایران در سپیده دم تاریخ آمده است: «ظروف سفالین رنگین نقشدار که در سراسر ایران پیدا شده اند از برجسته ترین خدمات انسان عصر مس به تمدن بشرى هستند.
جانشین بىواسطه سفالهاى رنگین ایران در اوایل دوره سنگ، مس به شمار مىرود.
ظروف یاد شده در شوش و نواحى دیگر ایران و از جمله در بلوچستان در شرق ایران پیدا شده اند».
به نظر امیر توکل کامبوزیا، عصر مس که پیدایش آن در بین النهرین است به واسطه معادن مس موجود در بلوچستان است چون در سراسر بین النهرین، ناحیه اى پیدا نمىشود که معدن مس داشته باشد در حالى که در بلوچستان معادن قدیمى وجود دارد که در گذشته از آنها استخراج مىشده است و از طریق دریا براى سومر حمل مىشده و به شهرهایى همچون «اور»مىرسیده است.
نمونه اى از این معادن تعطیل شده از منطقه نصرت آباد و زاهدان تا چابهار به صورت پراکنده وجود دارند.
عصر مِفْرَغْ (2000 ق.م): طبق بررسىهاى انجام شده باستانشناسى در دره سند و غرب آن دربلوچستان، ویرانه قرارگاههایى متعلق به عهد مفرغ دیده شده است که نشان دهنده پدیده شهر مىباشند.
لزوماً این شهرها به عنوان مراکز کشاورزى بودند گرچه تجارت نیز به عنوان عاملى در انتخاب محل و خصوصیات شهرى مؤثر بوده است.
نمونه این مراکز شهرى در ناحیه «مِهِى»در جنوب بلوچستان در دوران تمدن «کَوْلى» مىباشد که حکم لنگرگاه تجارى داشته است و ظروف سنگى زینت کارى شده که در این محل پیدا شده اند بیان کننده وجود ارتباط بین تمدن سومر و تمدن کولى هستند.