این مقاله نخستین بار در سایت ایران خبر منتشر شده است و سپس توسطل نویسنده برای انتشار در اختیار سپیدار نیز گذاشته شده است.
(سپیدار)
مقدمه
شاید مهمترین مشخصهی انسان، زبان است.
تا جایی که شاید بتوان گفت انسان زایشی است که در حوزهی زبان صورت گرفته است.
نقش زبان در هویت انسانی از چنان وزنهای برخوردار است که بیشک معادلهی انسان با حذف فاکتورِ زبان تعریف شدنی نیست.
بخش اول این مقاله، تحت عنوان زبان تصویر و تفکر به حوزه زبان و اهمیت و نقش کلیدی آن در خودشناسی میپردازد.
بخش دوم با عنوان چتر، انعکاسِ تصویرِ باران است در ذهنِ انسان کوششی خواهد بود برای پرداختن به دو وازهی اطلاع و دانش، و بخش سوم این مقاله با عنوانِ هدایت و مدرنیسم به نقشِ صادق هدایت در تفکر مدرنیته و در حوزهی زبان فارسی خواهد پرداخت.
تصویر، زبان و تفکر
یکی از پیچیده ترین پدیدههای دنیاهای پیرامونی ما رابطهی زبان با تصویر و چگونگی به وجود آمدنِ تفکر و مکانیزم های این پدیدهی شگرف است.
بازیگران این صحنهی پیچیده از یک طرف زبانِ گفتاری، زبانِ نوشتاری و زبان تصویری است، و از طرف دیگر، تصویر به عنوان عنصری مستقل.
آنچه که مسلم است اینکه؛ همصدایی و یا چند صدایی زبان، تصویر و تفکر، امکان ایجاد فضاهایی در ذهنِ انسان را دارند که میتواند بدون وابستگی به زمان، مکان و یا واقعیت به واقعیتی در ظرف ذهن تبدیل شود.
هنگامی که گفتاری به وقوع می پیوندند یا اینکه نوشته ای نوشته میشود این اتفاق فقط با تکیه به یک سری تصویرها است که میتواند اتفاق بیفتد.
شاید بتوان تفکر را به کوششی در راستای معنا بخشی به تصویرها تعریف کرد.
شاید تفکر فقط با حضور تصویر است که میتواند موجودیت پیدا کند.
حضور تفکر بدون حضور تصویر غیر ممکن به نظر میرسد.
دیدن تصویرِ اسب میتواند باعث یک سری فعل و انفعالات در ذهن شود.
در قدم اول بودن این تصویر بهانهای است برای تفکر که این تصویر را به کمک زبان تعریف کند.
البته کیفیت، کًمیت یا چگونگی این فعل و انفعالات بستگی به این دارد که ایندیدن در ذهنِ کدام انسان و در چه حوزه زبانی و در چه ظرفِ زمانی و مکانی اتفاق بیفتد.
آیا دیده شدن تصویر اسب به تنهایی میتواند در ذهن یک شاعر به شعر تبدیل شود؟
سوال بالا در واقع می تواند حامل پاسخی برای من خواننده این سوال باشد، چرا که ذهنِ منِ خواننده از شاعر تصویری دارد که زایش شعر، بخشی از تعریفهای من از این تصویر است.
این تصویر همان تصویری است که شاعر از خود دارد.
در واقع و در قدم اول این دیدن اسب نیست که شاعر را به گفتن شعر وا میدارد بلکه حضور تصویری است که ذهن شاعر از شاعر دارد.
و تنها با ریختن تصویرِ اسب در غالبِ تصویر این شاعر است که اسب می تواند تبدیل به شعر شود.
در واقع حرکت و برخورد هر حوزهی زبانی با جهان پیرامونش در قالبهای زبانِ نوشتاری و گفتاری ریشه در تصویرهایی دارد که آبشخور ذهن و روانِ آن حوزه مشخص زبانی است.
برای درک اختلافِ حوزه های فکری زبانهای مختلف، تاکید و تکیه بر درکِ اختلاف حوزههای تصویری یک اجبار است.
به عبارت دیگر زبان در حَلاء روی نمیدهد.
زبان، حول محور تصویرهایی مشخص، اداره، سازماندهی و بعد به عنوان واقعیتی عینی در فالب نوشنار یا گفتار امکانِ بروز پیدا میکند.
در واقع اختلافات حوزه های مختلف زبانی ریشه در همین تصویرها دارند.
بنا بر این تعریف هر حوزهی تفکر زبانی، با توجه به اینکه در چه ظرف زمانی بسر می برد از تصویرهایی متفاوتی تغذیه میکند.
بنابراین داده های حوزه های زبانی مختلف اجبارا قابل ترجمه به حوزه زبانی دیگری نیست.
لازمه عبورِ یک جامعه از روابط پیشامدرن تنها و منوط به وارداتِ محصولات فکری و صنعتی مدرنیسم نیست.
جامعه ما مانند بسیاری از جوامع پیرامونیمان، موفق به واردات فراورده های مدرنیته شده است، (گر چه این واردات در اکثر زمینه ها و همواره دچار کمبود و کج فهمی بوده است) بدون آنکه به ضرورت درک ریشه های تصویری این فراورده ها توجه شود.
عدم توجه و درک این تصویرها از طرفی موجب بد فهمی و کج فهمی ما از پدیدهای است که پیش روی ما قد علم می کند ( در حوزهی تفکر زبان فارسی حضور جلال آل احمد و علی شریعتی در این رابطه قابل تحلیل و درک است ) و از طرف دیگر این عدم توجه و پرداخت، امکانِ ترجمه و درکِ یک اثر که محصول مدرنیسم یا بعد از آن است را از مثلا حوزه تفکر زبان فارسی میگیرد.
در واقع ما در بیشتر زمینهها شاید تنها موفق به ترجمه کالبد شدهایم.
برای درکِ چرایی امکان کم شدنِ ارتفاع اتوبوس می توان به داده های فنی توجه کرد.
حتی آنها را یاد گرفت و موفق به تولید این فن هم شد.
ولی اگر ما به تصویری که این فن با تکیه به آن امکانِ تولد پیدا کرده است توجه نکنیم، در واقع از درکِ و "دانستن"ِ این پدیدهی به ظاهر ساده عاجز خواهیم بود.
برای درک و فهم این چرایی ما در درجه اول به دیدنِ تصویر مقابل تلسکوپ گالیله نیازمند هسیتم.
نتیجه منطقی ظاهر شدنِ جهان در مقابل تلسکوپ گالیله کم شدن ارتفاع اتوبوس در موقع سوار شدن مسافر در عصر ما است.
چتر، انعکاس باران است در ذهنِ انسان تولدِ رمان و داستان کوتاه در جامعهی ما، تقریبا همزمان است با جنبش مشروطه.
صد سال داستان نویسی در ایران شاهد فراز و نشیب های فراوان بوده است، ولی مخرج مشترک این دوران را شاید بتوان در دو جبهه جمع بندی کرد.
از طرفی این قالب ادبی موفق به نشاء نهالِ تصویرِ مدرنیسم در حوزه تفکر زبان فارسی نشده است و از طرف دیگر بازیگران این صحنه موفق به خلق آثار قابل توجهی در قالب رمان یا داستان کوتاه نشده اند.
بخشی از این عدم زایش شاید ریشه در تصویرهای ذهنی حوزه های زبان فارسی داشته باشد.
نویسنده این حوزه زبانی در بسیاری از موارد، علاوه بر داشتن ذوق و استعداد از تکنیک کافی نیز برای پرداخت یک اثر هنری بهره مند است.
بدون شک جامعه ادبی ما اطلاعات و تجربهی لازم، برای خلق رمان و داستان کوتاهی که بتواند در سطح ادبیات جهانی مطرح شود را داراست، ولی به دلایلی این زایش صورت نگرفته است.
برای نزدیک شدن به پاسخی به این معضل شاید بررسی و تجزیه و تحلیل و درک ما از وازه ها و دو واژهی دانش و اطلاع ضروری به نظر برسد.
در فرهنگ لغتِ دکتر معین، وازه اطلاع به معنی آگهی یافتن و واقف شدن بر کاری، آمده است و دانش به معنی دانستنِ علم و معرفت.
آیا صرفِ آگهی یافتن و واقف شدن بر کاری، به معنی دانستن و معرفت است؟
در واقع آگهی یافتن و واقف شدن، به اجبار منجر به تولید دانش نمیشود و آگهی یافتن، فقط امکانِ تبدیل شدن به دانش را آنهم در شرایط و ظرفی مشخص فراهم میآورد.
این "دانستن" به طور قطع و یقیین در یک کتاب و کامپیوتر اتفاق نمیافتد.
کتاب و کامپیوتر صرفا حامل یک سری اطلاعات میتوانند باشند.
یک کامپیوتر میتواند حاملِ مثلا مشخصات یک روز بارانی باشد.
با این وجود کامپیوتر مورد نظر با وجود دسترسی داشتن به همه اطلاعات مربوط به یک روز بارانی، امکان زایش چتر را ندارد.
باران فقط با تکیه به زبان، تصویر و تفکر و فقط در ذهن انسان است که شانس چتر شدن را پبدا میکند.
اطلاع فقط در ذهن انسان، شانس به دانش تبدیل شدن را دارد.
بازتابی که متاسفانه ما کمتر شاهدِ بروز آن در ذهنِ روشنفکرِ حوزه زبان فارسی بودهایم.
بخشی از این عدم موفقیت شاید در قدم اول، ریشه در فضاهای تصویری حوزهی تفکر زبان فارسی داشته باشد و بخش دیگر، ریشه در انحصاری است که روشنفکر و تحصیکرده ما در دسترسی یک جانبه به اطلاعات داشته است.
روشنفکر و تحصیلکرده ما با تکیه به امکانی که زبان نوشتاری و امکانِ سفر به خارج از حوزه های تفکر زبان فارسی در اختیارش میگذاشته، صاحب بلامنازع این منوپل میشده است.
( اگر در حوزه اقتصاد منوپل یک فاکتور منفی، به ضرر مصرف کننده ارزیابی می شود در حوزه تفکر این منوپل در قدم اول به ضرر صاحبان این منوپل تمام میشود) در صده گذشته، پلِ ارتباطی حوزهی تفکر زبان فارسی با بیرون از این حوزه، از کانال تحصیلکردگان و روشنفکران بوده است.
به علت عدم دسترسی بخش بزرگی از جامعه ما به زبان نوشتاری این پل ارتباطی بسیار ضعیف و ناکارآمد بوده است.
اتفاق مهمی که در دهه گذشته شاهد آن بوده ایم گسترش زبان نوشتاری در حوزه زبان فارسی است که این به خودی خود زمینه های تولید تفکر را در ذهن ما فراهم کرده است و از طرف دیگر کم رنگ شدن و بی رنگ شدن این انحصار تا حدود زیادی منجر به گسترش و همزمان فروپاشی این پل شده است.
به عبارتی ما شاهد گسستِ این منوپلِ اطلاعاتی هستیم.
با گسترش جدی ارتباطات، جامعه ما در سطحی بسیار گسترده و برای اولین بار میرود تا با جهانهای خارج از حوزهی تفکر زبان فارسی آْشنا شود.
رشد تفکر مدرنیسم و عقب نشینی جدی سنت در دهه گذشته در این راستا قابل تحلیل است.
این واقعیت که جامعه ما در صده گذشته در حوزه صنعت و یا حوزه های علوم اجتماعی و فلسفی و هنر از تولید محروم بوده است موجب حداقل طرح یک سوال اساسی میشود.
آیا کسبِ اطلاعات، بدون در نظر گرفتن و توجه به حوزه های تصویری تفکرِ زبان فارسی، الزاما به معنی تولید دانش است؟
برای ورود جدی به مدرنیته درقدم اول ما نیاز به شناسایی اکادمیک حوزه های تصویری تفکر زبان فارسی داریم.
این بررسی و شناسایی به مثابهی پیش زمینه ای عمل خواهد کرد برای امکان حضور و گسترش تصویرِ جهانِ مقابل تلسکوپ گالیله در فضاهای تفکر این حوزه زبانی.
هدایت و مدرنیسم نام صادق هدایت گره خورده است با بوف کور و هنرِ داستان نویسی مدرن در ایران.
(تا جایی که او را با ادگارآلنپو مقایسه میکنند.
در حالی که دغدغه آلن پو فقط و فقط ساختار داستان است و دغدغههای هدایت ریشه در یک نگاه فلسفی دارد.) برای شناخت بوف کور باید به ریشههای آن که در فلسفه مدرن ریشه دارد، توجه شود.
در بوف کور زمان و مکان بر گرد یک فرد میچرخد.
جهان پیرامون بوف کور از زبان یک انسان تعریف می شود.
در این تعریف او با فضاهای تصویری تفکر، درحوزه زبان فارسی کاملا بیگانه است.
خودمحوری و نگاه قهرمانِ بوف کور از بیرون به خود، ریشه در مدرنیته دارد.
هدایت بدون تکیه بر تفکر مدرنیسم قادر به خلق بوف کور نبوده است.
شاید بتوان ادعا کرد بوف کور نه تنها پرچمدار داستان نویسی مدرن در ایران است که از آن مهمتر تفکر مدرنیته در زبان فارسی برای اولین بار در این رمان اتفاق میافتد.
بوف کور بر دو عنصر نداشتهی زبان فارسی استوار است.
پای اول بوف کور ریختن این زبان در غالبی مدرن با مشخصه های مدرنیسم و پای دوم تکیه بر فلسفه و رو به تفکر و فلسفه مدرنیسم ( و در لحظه هایی پسامدرنیسم است) دارد.
پای اول بوف کور بعد از بوف کور در داستان و رمان فارسی به زندگی ادامه میدهد و تا حدود زیادی سیر تکاملی طی می کند، تا جایی که در حوزه تکنیک داستان و رمان نویسی فارسی، بوف کور، داستان بلند یا رمان برجسته ای به حساب نمی آ̃ید.
اما در حوزه تفکر این اتفاق نمیافتد و گویا در حوزه تفکرِ زبانِ فارسی، مدرنیسم با بوف کور به دنیا و همزمان از دنیا میرود.
نگاه هدایت به جهان، ریشه در آشنایی و شناخت نسبی او از ریشههای مدرنیته دارد.
این نگاه ریشه در فلسفه مدرن دارد و جدال او جدالی است برای کشیدن پای حوزه تفکر زبان فارسی به این عرصه.
در اینکه بوف کور به فارسی نوشته شده است جای شک و تردیدی باقی نیست با این وجود، به نظر میرسد این اثر تا اواخر دهه شصت شمسی قابل " ترجمه " به فارسی نبوده است.
یکی از دلایلی که بوف کور به همراه هدایت موفق به جرقه زدن تفکر مدرنیته در ایران نمیشوند، شاید عدمِ امکانِ درک و رابطه حوزه های تصویری تفکر زبان فارسی با این دو تصویر(هدایت و بوف کور) است.
در واقع بوف کورِ و هدایت، به نوعی تلسکوپ گالیلهاند در حوزه تفکر زبان فارسی.
کار اولیه تلسکوپ گالیله عرضه تصویر است، تصویری که به خودی خود منجر به ویرانی تصویر مرکزگرای کلیسا از جهان میشود.
در واقع هدیه تلسکوپ گالیله به انسان تنها یک تصویر است.
در این تصویر نه تنها کلیسا که حتی زمین مرکزیت خود را از دست میدهد و به ذره ای ناچیز و معلق در فضا تبدیل میشود.
با تکیه به این تصویر و از درون خرابه های تصویر مرکزگرای کلیسا است که ابرمردِ نیچه میتواند کمر راست کند.
شاید بتوان گفت هدایت با بوف کور موفق به خلقِ تصویری تازه در حوزه تفکر زبان فارسی شده است.
این تصویر ریشه در زایش تفکر مدرن دارد.
به عبارت دیگر شاید بتوان ادعا کرد تنها محصول مدرنیته در حوزه زبان و تفکر فارسی بوف کور و هدایت است.
صادق هدایت با خلقِ بوف کور از طرفی و زندگی شخصی خود از طرف دیگر موفق به بازتولید تفکر در این حوزه زبانی شده است.
اگر ما انسان را محصول زبان بدانیم، بی اغراق زبان و تصویرِ هدایت حداقل میتوانسته است به عنوان سکوی پرش و یا رحمی که انسان نوینِ این حوزه زبانی امکان تولد در آن را داشته باشد، عمل کند.
هدایت در آخرین دههی زندگی خود بیشباهت به هملتی نیست که در نمایشنامه بدون کلامِ بکت اسیر شده باشد.
در این نمایشنامه قهرمانِ بکت در سن تنها است.
صحنه خالی است.
تنها انسانی در صحنه حضور دارد و صدای سوتی که به فواصل زمانی متفاوت و به نوبت و از سمت های مختلف شنیده میشود.
صدایی که قهرمانِ نمایشنامه را گیج و همزمان به سوی خود میکشاند تا در نوبت دیگر در سمتی دیگر شنیده شود.
او و در نهایت در تلاش برای رسیدن به این صدا از پا میافتد.
• زبان مادری پدیده بیرونی نیست.
انسان با زبانش زاده میشود، در زبانش سیر میکند و در حریم زبانی خود تنفس می کند، رشد میکند و میمیرد.
زبان هر ملتی ظرف حضور آن ملت در کره خاکی است.
• با توجه به پیوندی که زبان با تفکر دارد و زبان یک مقوله کمپلکس است که منبع اندیشه، ظرف احساسات هر فرد یا ملتی است، هرگونه نادیده گرفتن و یا کم اهمیت دادن به زبان مادری ملتی نوعی کشتن تفکر و سرکوب هویت و تضییع موجودیت و مدنیت فرد یا ملت است.
"زبان مادری پدیده بیرونی نیست.
یعنی اینکه برای شناخت ملتی باید زبان او را شناخت" به عامترین تعاریف انسان را موجودی میشناسند که اندیشه میکند و اندیشه و پردازش فکر خود را از طریق زبان به دیگران منتقل منماید.
زبان به عنوان ابزار اصلی تفکر در تبیین هویت هر فرد و یا هر ملتی نقش اول اهمیت را ایفا میکند.
در واقع زبان ظرف و مظروف اندیشههاست و این زبان در اشکال متنوع کتبی، شفاهی و فولکلور بروی زمین جاری میگردد و نقش فرد یا ملتی را در ادوار مختلف تاریخی و در ازمنه متفاوت به دیگران و نسلهای بعدی تصویر میکند.
زبان مادری اولین دارایی ذیقیمت هر انسان و هر ملتی است که کیستی و حضور انسان و یا ملیتی را بروی سیاره زمین به رسمیت میشناسد.
با توجه به این اصل مسلم زبان شناسی اجتماعی که زبان جوهر اندیشه آدمی است، که زبان تنها قراردادهای بی جان و کدها و رمزگان مرده نیست، بلکه زبان با مجموعه ساختار و محتوایش ترنم کننده خلاقیتهای اندیشگی و فکری انسانهاست، میتوان به راحتی و سهولت اشاره نمود که در خصلت شناسی جوامع بشری، بویژه در جهان بهم تنیده کنونی، شخصیت، خصایص و کاراکتر فردی و ملتی را از طریق هویت زبانی او میشناسند.
هرچه بشر حرکت زبان ملتی آزاد و صلح آمیز باشد و هرچه این زبان بتواند در قالب آحاد ملتی با فراغ بال و آسودگی تنفس کند، بیافریند، آن فرد یا ملت در سیر زندگی و در مسیر تاریخ و در گذرگاه زمان مهر خود را بر تاریخ می کوبند و به حیات خود ادامه می دهند.
جایگاه زبان مادری در شناخت ویژگیهای ملتی از این اهمیت برخوردار است که این زبان از طریق توارث بازتاب دهنده و منتقل کننده ساختار انسان شناسانه هر ملیتی در کره زمین است و بهمین سبب پاسداری از زبانهای موجود در جهان به یکی از وظایف عمده سازمان ملل تبدیل شده است.
اهمیت اختصاص روزی به عنوان همایش جهانی بزرگداشت زبان مادری از طرف یونیسف از این اصل ریشه گرفته که اقتصاد گلوبال و زبانهای مسلط کنونی موجودیت زبانهای به حاشیه رانده شده را تهدید میکند.
در مبحث هویت شناسی و شناخت انسان زبان مادری جایگاه اول را اشغال میکند.
زبان مادری و تسلط به آن نوعی قدرت روحی و روانی به انسان میبخشد و زمانی که زبان مادری به زبان اصلی آموزش، پداگوژی، زبان هنر و ادب و زبان زندگی ملتی تبدیل شود، آن ملت در تببین آرزوها، در ارایه خلاقیت ها و نوآوریها و در ثبت و تحکیم هویت تاریخی خویش موفق میشود و پیش میرود.
با توجه به پیوندی که زبان با تفکر دارد و زبان یک مقوله کمپلکس است که منبع اندیشه، ظرف احساسات هر فرد یا ملتی است، هرگونه نادیده گرفتن و یا کم اهمیت دادن به زبان مادری ملتی نوعی کشتن تفکر و سرکوب هویت و تضییع موجودیت و مدنیت فرد یا همان ملتی است که این امر، بدیهی است تاریخ تمدن بشری را نیز به طریقی میآزارد.
برای درک بیشتر موقعیت زبان مادری و جایگاه آن در جامعه بشری ملتی را در نظر بگیرید که در یک جامعه چند فرهنگی زندگی میکند و زبان، این سند گواهی دهنده موجودیت آن ملت در حاشیه قرار گرفته باشد.
یعنی بنا به تصمیمات قدرتمداران، غیر رسمی و مهجور و واپس مانده قلمداد شده باشد.
در این وضعیت، میتوانید درک کنید که این ملت چهره تاریخی خود را در آیینه زمان چگونه باید منعکس کند و بازتاب نماید.
با توجه به این اصل که انسان در زبان زندگی میکند و حتی لهجههای متفاوت زبانی خود نوعی نموداری از شیوههای زیستی، معیشتی، تاریخی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی است، غیر رسمی و یا ممنوع ماندن شخصیت زبانی یک ملت در واقع به نوعی خاموش کردن چراغ اندیشه و کشتن هویت و معدوم کردن حضور زنده، فعال و بشاش آن فرد یا ملت است.
زبان با ما زاده شده است بی آنکه بخواهیم آن را یاد بگیریم.
زبان مادری که از طریق شیر مادر و پیوندهای ژنتیک در انسانی زاده میشود، تنها ابزار گفتگو نیست.
زبان مادری وسیله بیرونی نیست که فرد آن را یاد میگیرد، زبان مادری زبان خارجی نیست که برای فرد بیگانه باشد، زبان مادری ظرف وجودی هر ملتی است که ملت در آن زاده شده و رشد میکند.
زبان مادری در جز جز پیکره آدمی نهفته است، واژهها، اصوات، هجاها نوع معانی همه و همه با انسان زاده میشود.
لذا بهتر است ما هم همصدا با گادامر، زبان شناس معروف و مشهور لهستانی بگوییم «زبان همچون جهان هردو بیش از ما وجود داشتهاند و ما در آنها زاده میشویم، هیچ یک تازه نیستند.» گادامر در مقاله مهم خویش تحت عنوان «انسان و زبان» (۱۹۶۶) موقعیت زبان و جایگاه آن را چنین توضیح میدهد: "درک این نکته که افق امروز بدون افق گذشته وجود ندارد، به معنای پذیرش این نکته است که زبان در حکم علامت یا مهر گذشته بر امروز است، به بیان دیگر زبان زندگی گذشته در زمان حاضر است.
از آنجا که افق اندیشههای ما در زبانی که به کار میبریم بازتاب مییابد، پس ما همواره جهان خود را در زبان، و به شکلی زبان گونه باز مییابیم و باز میشناسیم.
واژه و ایژه «عینی یا حقیقی» زبان و واقعیت از یکدیگر جدایی ناپذیرند و محدودیتهای دانش ما، همان محدودیت های زبانی است که از آن استفاده میکنیم.
ما رابطهای فراسوی زبان خود با جهان نداریم که سپس آن را به یاری «ابزار» زبان بیان کنیم، جهان ما همین زبان است «زبان به هیچ روی ابزار یا وسیله نیست، ماهیت ابزار جز این نیست که پس از استفاده و کاربردش کنارش گذاریم، اما با واژگان زبان نمیتوان چنین کرد...»۱ با مثالی روشنتر میشود.: وقتی وارد محله چینیها میشوید و یا به شهری وارد میشوید که عربند، دیگر چهره آن شهر و حقیقت ساکنان آن یا چینی است یا عربی.
این واقعیت جدا از زندگی آن دو ملیت نیست، خواه زبان و فرهنگ آنها قانونی باشد خواه غیر قانونی، رسمی باشد خواه غیر رسمی.
به سخن سادهتر، با زندگی، هویت و موجودیت ملتی نمیتوان آمرانه برخورد کرد.
چرا که زبان جدا از زندگی آن فرد یا ملت نیست.
انسان را زبان او محاصره کرده است.
زبان مادری چیزی است که از جوهر فرد برمیخیزد، عنصری آشناست، هر ملتی با زبان خودش جهان را امضا میکند و تفسیر می نماید، در واقع هستی شناسی هر ملتی از ارتباط و میزان و سطح رابطه او با زبانش و اشکال آن میتواند مشخص باشد.
تکرار میگویم، زبان مادری پدیده بیرونی نیست.
یعنی اینکه برای شناخت ملتی باید زبان او را شناخت.
بنابراین زبان هستی بخشنده برای زندگی ملتی است.
شما نمیتوانید فردی یا ملتی را بدون زبان آن فرد یا ملت بشناسید، حتی اگر آن فرد یا ملت از زبانش به ناگزیر مهجور بوده باشد.
با توجه به این که زبان ظرف آفرینش معناست و تفکر اندیشه در ذات خود پروسهای از عملکرد زبان است، میتوان به اهمیت و جایگاه زبان ملتی پی برد.
اهمیت دادن یونیسف به زبان مادری از همین درک ناشی شده است چرا که تمدن بشری از شناخت هویت ملل روی عالم شناخت زبان شناسانه دارد.
برای من ترک آذربایجانی برای مثال، هرچند هم که این مطلب را به فارسی مینویسم، جهان معانی و احساسات با زبان مادریام مفهوم واقعی پیدا میکند.
به قول نویسنده اهل ترکیه «گلهای سرخ ترکیه» از «گلهای سرخ آلمانی» سرخترند.
اینجا واژه «قیزیل گول» و درک و تاویل در تفسیر و برداشتی که یک ترک از آن دارد با واژه رز قرمز انگلیسی معنایی که با یک کلمه به گل سرخ منتسب میکنند، متفاوت است.
از درک مفهوم و جایگاه زبان در جوامع بشری برمیآید که انتساب واژه رسمی یا غیررسمی بر زبان ملتها که از سوی «قدرتمداران» صورت میگیرد باید با تدقیق صورت گیرد.
چرا که برای هر فردی یا ملتی زبان مادریشان زبان رسمی است، یعنی اینکه آن ملت با آن زبان زاده شده و احاطه گشته است، خواهی نخواهی برای هر ملتی زبانش رسمی است، چرا که هر ملت با زبانش رسما با جهان مرتبط میشود و فکر میکند، معنا میآفریند و اثر برجای میگذارد.
زبان هستی دارد و همراه هر ملتی زیست میکند و جلو میرود.
قدرت و یا ضعف زبانها و یا طبقه بندی آنها در علوم اجتماعی و انسان شناسی یک مبحث و مقوله دیگری است،.
مهم درک مقام و اهمیت هر زبان در جامعه است.
مهم درک این نکته است که زبان هر ملتی با روح و روان آن ملت پیوسته است.
هرگونه نادیده گرفتن این اصل در واقع تضییع حقوقی اولیه آن ملت و در نتیجه ضربه زدن بر پیکر تمدن بشری است.
باری اعتلا بخشیدن به موجودیت و حضور هر انسان و یا هر ملتی در وهله اول احترام به زبان و آثار تولید شده به آن زبان نقش اولیه را بازی میکند, چرا که برای قدرت بخشیدن به ملتی یا فردی باید با افکار و آمال و آرزوها و آثار خلاقه آن ملت آشنا شد و روند تفکر و خلاقیت آن ملت را با اهمیت تلقی کرد.
بنابراین زمانی که حضور زبانی ملتی در محاق تعطیلی میافتد و یا اشکال و ابعاد فعالیت زبانی محدود میگردد، معانی و مفاهیم و روند آفرینش متون دچار مانع میگردد و جامعه از پیمودن روند طبیعی خود خارج میگردد.
و حاصل این عمل بی قدرت کردن و به تعبیری نابود کردن حضور فکری آن ملت است و با توجه به این اصل که زبان نوعی سند هویت، و نشانه کتبی وکاراکتر تاریخی هر ملتی را مینمایاند، با اعمال فشار و یا به هردلیلی، با به حاشیه راندن زبان ملتی به نوعی زندگی و هویت مردم تکلم کننده به آن زبان فلج میشود.
ملت و یا فرد علیل و ذلیل و خوار میگردد.
برای نمونه تاریخی میتوان هندوستان دوران استعمار انگلیس و افریقای جنوبی دوران آپارتاید را مثال زد.
استعمار بریتانیا در هندوستان برای تعمیق زنجیرهای استعماری زبان صدها میلیون انسان را نشانه رفت و در دوران آپارتاید رژیمهای نژاد پرست، از جمله دکلرک زبان اکثریت مردم را غیر قانونی اعلام کرد.
با محدود کردن عرصه زبان در واقع ارتباط آن مردم با دیگران قطع میشود، خلاقیتهای زبانی که سند هویت و موجودیت مدنی هر فردی است تعطیل میگردد.
اما تاریخ نشان داد که نه زبانهای مردم هندوستان نابود شد و نه اکثریت سیاه افریقای جنوبی به خاطر حاکمیت رژیم نژاد پرست از صحنه روزگار زدوده شد.
امروز درست یک دهه از سقوط آپارتاید میگذرد ، و نام نلسن ماندلا همچنان بر تارک تاریخ میدرخشد ، هر چند که او در یک دهی زندگی بسیار ساده ولی پر باری دارد، او با یک برنامه دموکراتیک و صلح جویانه روند احیای هویت مردم افریقای جنوبی را هموار ساخت.،چرا که زبان مادری، زبان اصلی، زبان اولی هر فرد یا ملتی همیشه زنده و رسمی و فعال عمل میکند، چرا که زبان پدیده درونی است.
نوام چامسکی دانشمند زبان شناس، که نظریاتش در زبان شناسی تحولی عظیم ایجاد کرد، در عرصه اهمیت قدرت زبان مادری مطالب مفصلی نوشته است که به آن در جلسات بعد اشاره خواهد شد.
** * * * ۱_نقل از کتاب "ساختار و تاویل متن،بابک احمدی،ط۵۸۰ رویکرد فیلسوفان وجودی به زبان بررسی تلقی فیلسوفان وجودی نسبت به زبان بسیاری از پیشفرضهای بنیادین اندیشه آنها را نشان می دهد .
در مقالی که پیش روی شماست این تلقی بررسی شده است.
زبان موضوع تحلیلهای متفاوتی است.
گونه ای از این تحلیلها را نزد فیلسوفان تحلیلی می یابیم هنگامی که به ساختار درونی زبان از منظر منطق نظر می کنند یا به دامن ریزه کاریهای معنایی پناه می برند.
برای این قسم از فیلسوفان آنچه اساسی است این است که کلمات چگونه دلالت یا اشاره می کنند ؟
شرایط معناداری قضایا چیست ؟
و برای موجه بودن آنها چه مقدماتی باید فراهم شوند؟
به نظر می رسد دو فلسفه فیلسوف شهیر اتریشی لودویک ویتگنشتاین به خوبی می تواند بسیاری از رویکردهای تحلیلی به زبان را پوشش دهد.
در فلسفه اول ، ویتگنشتاین برای پاسخ به پرسشهای مهمی چون: زبان چگونه به حیطه امکان در می آید؟
و چگونه ممکن است از زبان برای رسیدن به مقصود اصلی آن " تصویر جهان" استفاده کرد؟
به نظریه تصویری زبان متوسل می شود .
بر طبق این نظریه، اگر بناست جمله ها و گزاره ها معنایی داشته باشند باید قابل تحلیل یا تجزیه به مجموعه ای از گزاره های ابتدایی باشند که آن جملات از یک سلسله تصاویر تشکیل می شوند.
این سلسله تصاویر هم از اشیاء ناشی می شوند و نماینده آنها به حساب می آیند.
اما ویتگنشتاین در فلسفه دوم به نظریه ابزاری معنا تشبث می جوید .
در این فلسفه معنای هر گفته سر جمع کاربردهای ممکن آن است و نباید چندان به ربط معنا با تصاویر و به تبع با جهان خارج اندیشید.
باری، قصد تبیین اندیشه های ویتگنشتاین در باب زبان را نداریم و تنها در صددیم نشان دهیم یک فیلسوف تحلیلی از چه منظری به زبان نگاه می کند .
او بیش و پیش از هر چیز به ربط زبان و معنا می اندیشد و دغدغه "صحت" و " موجه بودن" را در ابراز گزاره ها و جملات خود دارد.
2 فیلسوف وجودی اما به شیوه ای متفاوت به زبان می نگرد.
او بیشتر به زبان به عنوان پدیداری انسانی و وجودی می نگرد تا این که به نسبت زبان و صدق یا ساختار درونی جملات زبانی توجه داشته باشد.
در واقع، فیلسوف وجودی تآمل خود را به زبان به مثابه پدیداری کاملآ انسانی روا می دارد و از آنجا که عناصر وجودی و زبانی همواره در زبان حضور می یابند او به جهت پدیدارشناسی وجود انسان به پدیدارشناسی زبان مبادرت می ورزد.
می دانیم که "دیگری" از مهمترین دغدغه های فیلسوفان وجودی است .
سارتر بود که " دیگر" ی را دوزخ به حساب می آورد و کی یر کگور هم از آن بابت که " دیگر"ی پای توده را به میان می آورد بدان روی خوش نشان نمی داد .
با گابریل مارسل و مارتین بوبر اما ما شاهد دیدگاهی مثبت و خوشبینانه نسبت به " دیگر"ی هستیم اما می توان این حکم را در مورد همه فیلسوفان وجودی صادق دانست که : " دیگری از مهمترین دغده های فیلسوفان وجودی است" حال چه بدان سر تایید تکان دهند و چه مخاصمت ورزند.
مشکل و مسئله "دیگر"ی برای فیلسوفان وجودی به صورت طبیعی مقوله زبان را به میان می آورد.
فیلسوف وجودی قایل به دو ساحت در هستی است ؛ رابطه "من - آن " و رابطه " من - تو".
در رابطه "من - آن" که بزرگترین نمادش در علوم طبیعی پیداست انسان با جهان همسخنی و همکلامی ندارد و تنها قصد شناسایی آن ( طبیعت) را در سر می پروراند.
اما در نسبت "من - تو" چیزی فراتر از رابطه پیشین مد نظر است.
چرا که زبان پا به میدان می گذارد و همدلی جای رابطه ابزارگونه را می گیرد.
هر رابطه " من - تو" که در آن مشارکت و همدلی و مسئولیت حکم می راند البته می تواند به رابطه "من - آن" که در آن ابزاری دیدن اصل است فروکاسته شود و بدین گونه زبان می تواند در دو نقش کاملآ متفاوت ظاهر شود.
پس ما دو گونه کارکرد زبان داریم : کارکرد اصیل و کارکرد غیراصیل.
کارکرد اصیل با توجه به وجود اصیل مطرح می شود .
در فلسفه وجودی "دیگری" منشاء و منبع تشکیل وجود اصیل است .
اگر دیگری وجود نداشته باشد خود معنا و تعریفش را از دست می دهد و مهمترین عنصری که دیگری را تبدیل به موجودی می کند که به انسان ، وجود اصیل عطا کند البته گفت و گو و زبان است.
نزد فیلسوف وجودی کاربرد و نقش اصیل زبان بیشتر با حالت سلبی اش مشخص می شود.
فی المثل هایدگر کاربرد زبان غیراصیل را وراجی معرفی می کند که ما در آن واقعآ در پی برقراری ارتباط اصیل نیستیم تا وجودمان را سامان دهیم.
در ارتبط نااصیل ما به مشارکت در همزبانی و نقش وجودی آن توجه نداریم .
به قول سارتر برای آنکه دیگری مرا دوست بدارد باید برای وی شیئی جذاب باشیم و این جمله به بهترین وجه می تواند نشان دهنده کاربرد غیر اصیل و ناصحیح زبان باشد که فیلسوفان وجودی بر آن فراوان انگشت گذاشته اند.
توجه و تآمل فراوان فیلسوفان وجودی به کاربرد ناصحیح زبان، سنت شناسی های آنها را نیز از خود متاثر کرده است.
اگر ما گونه های فراوانی از روابط نا اصیل و گفت و گوهای ناصحیح داریم و اگر سنتهای انسانی نیز از این روابط بیمارند راهی جز نقد و بررسی و عیارسنجی سنت برای مکشوف شدن نکات تیره و منفی آن نیست.
این البته به معنای طرد مغرورانه و نخوت آمیز سنتها نیست بلکه به معنای جست و جوی در سنت و مکالمه صحیح و نقادانه با آن است.