در بحثحکومت اسلامی از دیدگاه علمای شیعه پژوهشگر در برابر سه جریان فکری متفاوت قرار خواهد گرفت که تا به امروز یعنی پس از گذشت دو دهه از پیروزی انقلاب اسلامی هر یک در راه مشخص خود حرکت نمودهاند.البته نباید گمان کرد که تقسیم بندی این جریانهای فکری به معنای تقسیم شدن نظریه پردازان روحانی حکومت اسلامی به سه دسته مشخص نیز هست زیرا در بستر متحول شرایط اجتماعی و سیاسی طبیعتا دیدگاههای علما نیز شاهد تغییراتی بوده است.بدین معنا که دیدگاههای متفاوت یک روحانی در شرایط سیاسی متفاوت، گاهی به هر سه جریان فکری یاری رسانده است.از این رو در این مبحث تقسیم بندی مشخصی از روحانیون قابل تشخیص نیست و اشخاص نیز چندان مورد تاکید نمیباشد.در حقیقت آنچه بیشتر مورد توجه است افکار و جهت گیریهای آنها میباشد که در این پژوهش با عناوین جریانهای فکری اول، دوم و سوم از آنها یاد خواهد شد.نکته دیگر آنکه، تحلیل جریان فکری سوم بدلیل ارتباط نزدیک آن با رخدادهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در چهارچوب زمانی این پژوهش نمیگنجد، از این رو اشارههای کوتاه ما به این جریان، فقط با هدف نشان دادن خطوط کلی اندیشههای عالمان شیعی درباره حکومت اسلامی خواهد بود.
پیش از هر چیز باید به یک نکته اشاره کرد که هیچیک از علمای شیعه بر سر وجودیتیک امیر یا حاکم اختلاف نظری نداشتهاند و پایه دیدگاه آنها نیز روایاتی است که میگوید:«مردم احتیاج به امیر و حاکم دارند یا خوب باشد یا بد.
() »در این موضوع نیز تردید نداشتهاند که همه فسادها و آلودگیهای موجود در جوامع بشری:«معلول مقرراتی است که از افکار خود آنها یعنی انسانها مایه گرفته و سندی استبرای اثبات این حقیقت که قوانین بشری بسی نارسا و سخت آسیبپذیر است.
() »
یک نگرش کلی درباره مفهومی به نام ولایت در میان همه علمای شیعه به چشم میخورد که میتوان آن را مترادف سرپرستی دانست.چنین ولایتی از نظر آنها: «مسالهای است که هیچ اجتماعی در هیچ شرایطی نمیتواند از آن بینیاز باشد (1) » و گاهی حتی برخی از دیدگاهها آنرا فراتر از چهارچوب یک مذهب خاص نیز دیدهاند تا جایی که «هر انسانی با ذهن عادی خود نیازمندی جامعه را هر چه کوچک هم باشد به وجود ولایت درک مینماید.» (2)
در این تعبیر کلی سخن از یک جامعه ولایی آنگونه که بعدها مطرح شد نیست و ولایت میتواند حتی در یک جامعه وحشی نیز وجود داشته باشد زیرا بیشتر در معنای تکیه گاهی برای حفظ موجودیت هر جامعه بکار میرود.با چنین تعبیری ولایت:«موضوعی است که هر روش اجتماعی، استبدادی و قانونی، وحشی و مترقی، بزرگ و کوچک و حتی جامعه خانوادگی در سرپا بودن خود به وی تکیه میکند.» (3)
پس میتوان گفت که مجموعه علمای شیعه بر خلاف بعضی ازدیدگاههایی که در صدر اسلام مطرح میشد (مانند خوارج)، وجود قرآن و روایات را به معنای بینیازی از حاکمیتسیاسی نمیدانند و از نظر آنها: «وجود قانون و لو قانون دینی، مقنع و کفایت کننده از اینکه مردم حکومت داشته باشند نیست.» (4)
در بحث قانون تا جایی که به خود قوانین مربوط میشود نظریه مشترک علمای شیعه با این فکر هماهنگی دارد که: «برای کشف بهترین قوانینی که بدرد ملتها بخورد، یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسانی را ببیند (5) » اما فراتر از آنها باشد.با این حال وقتی که بحثبه حکومت و چگونگی آن میرسد بتدریج تفاوت نظریهها آشکار میشود و حتی اگر بر سر این موضوع که: حکومتیک پدیده اصیل اجتماعی در زندگی بشر است که به دست انبیاء الهی و رسالتهای آسمانی بوجود آمده (6) » ، اختلاف نظر چندانی وجود نداشته باشد اما به روشنی اختلافات را در نتایجی که از این سخن گرفته میشود میتوان مشاهده کرد.
دیدگاههای متفاوتی که درباره حکومت در میان علمای شیعه پس از کودتای 28 مرداد قابل تشخیص استبه روشنی گویای نوع نگرانی هر نگرش برای حفظ اسلام میباشد.یعنی با آنکه صاحبان دیدگاهای گوناگون، نگران موجودیت و آینده اسلام هستند اما در بحثحکومت این نگرانیها را به گونههای متفاوتی نشان میدهند.از اینرو هر یک دل نگران تهدیدهای متفاوتی هستند.در یک جریان اساسا آلوده شدن دین را به مناسبات سیاسی، تهدیدی مهم برای دین میداند که گذشته این نگرش نیز به سرخوردگیهای سیاسی علما پس از نهضت مشروطیتباز میگردد.جریان دیگر وجود حکام مستبد را تهدید اصلی علیه دین اسلام میداند از این رو برای رودررویی با استبداد صراحتا به دایره مسائل سیاسی پای مینهد.این همان جریانی است که رهبری حرکتبراندازی حکومت پهلوی را بدست گرفت.
دیدگاههای متفاوتی که درباره حکومت در میان علمای شیعه پس از کودتای 28 مرداد قابل تشخیص استبه روشنی گویای نوع نگرانی هر نگرش برای حفظ اسلام میباشد.یعنی با آنکه صاحبان دیدگاهای گوناگون، نگران موجودیت و آینده اسلام هستند اما در بحثحکومت این نگرانیها را به گونههای متفاوتی نشان میدهند.از اینرو هر یک دل نگران تهدیدهای متفاوتی هستند.در یک جریان اساسا آلوده شدن دین را به مناسبات سیاسی، تهدیدی مهم برای دین میداند که گذشته این نگرش نیز به سرخوردگیهای سیاسی علما پس از نهضت مشروطیتباز میگردد.جریان دیگر وجود حکام مستبد را تهدید اصلی علیه دین اسلام میداند از این رو برای رودررویی با استبداد صراحتا به دایره مسائل سیاسی پای مینهد.این همان جریانی است که رهبری حرکتبراندازی حکومت پهلوی را بدست گرفت.
بطور خلاصه در ارتباط با جریان فکری اول باید توجه داشت که بخش مهمی از علمای شیعه از اساس نه در جهت تشکیل یک حکومت اسلامی حکومت میکردند و نه اصولا تمایلی به چنین کاری داشتند.نگرش خاص علمای مورد نظر، آنها را به این نتیجهرسانده بود که: «از ادله فقهی نحوه خاصی از حکومتبرای زمان غیبتبه دست نمیآید (7) » از این رو طبیعی بود که چنین دیدگاههایی حتی نمیتوانستبگوید با وجود نبودن دلایل نقلی کافی با اقامه دلایل عقلی مساله تشکیل حکومت اسلامی را اثبات شده میدانیم.
(8) بدین دلیل نباید از چنین دیدگاهی انتظار نظریه پردازی برای حکومت اسلامی - بویژه آنکه در راس آن یک فقیه هم باشد - داشته باشیم.زیرا این صاحبنظران دلیل معتبری برای اختصاص تکلیف اداره جامعه در زمان غیبتبه حکام شرع و فقها به عنوان منصوب از جانب امام عصر (عج) و نایبان ایشان نیافته بودند.
(9) پس نمیتوانستند نظریهای جز این داشته باشند که: «ولایت تنها اختصاص به پیامبر (ص) و ائمه (ع) دارد.
(10) «یعنی اینکه: «ولایت در مفهوم حکومتی آن در زمان غیبتبا هیچ دلیلی برای فقیهان اثبات نمیشود (11) » و منظور آیهای نیز که در قرآن به اولی الامر اشاره مینماید فقط ائمه دوازده گانه پس از حضرت محمد (ص) میباشند یعنی: «هیچ یک از خلفای بعد از پیغمبر و پادشاهان و رؤسای دولت تا زمان ظهور حضرت ولی عصر (عج) غیر از حضرت امیر المؤمنین (ع) مصداق این آیه نبوده و نیستند.
(12) » چنین افکاری بر این نکته تاکید دارند که نمیتوان از ادراک فقها حتی فقهای جامع الشرایط کاری بیش از اجرای حدود، افتاء، قضاوت و ولایتبر غایبان و قاصران انتظار داشت: «این کجا و تصدی حفظ مرزهای مسلمانان از تجاوز فاسقان و کافران و اداره امور معاش و حفظ قلمرو و رفع سلطه کافران از ایشان کجا؟
(13) » چنین نگرشی نمیتوانست از یک فقیه انتظار داشته باشد که بر بالاترین نقطه هرم سیاست در یک جامعه بنشیند، زیراسیاست را زیر مجموعههایی از فقه نمیدانستند بلکه سیاست را دانش مستقلی میدانستند که صاحب نظران آن همانند فقها باید عمری را در رشته خود سپری کرده باشند.بعبارتی «عالمان از حیث اینکه محدث یا فقیه یا قاری یا مانند آن هستند در این گونه قضایا (یعنی امور سیاسی و اجرایی) چه تخصصی دارند، تا اینکه خداوند متعال امر به ارجاع و ردامتبه سوی ایشان کرده باشد؟
و چه امیدی در حل امثال این مشکلات به دست ایشان است؟
(14) » در اینجا خواهان تجزیه و تحلیل دقیقتر چنین نگرشی نیستیم زیرا این دیدگاه در شکل گیری نظریه سیاسی حکومت اسلامی چندان نقشی نداشت.فقط به طور خلاصه باید اشاره نمود که این جریان فکری پس از انقلاب نیز با وجود تشکیل حکومت اسلامی تداوم یافتبدین گونه که ولایت را در معنای حاکمیتسیاسی و بعنوان یک حق مسلم برای فقها نپذیرفت زیرا اصولا چنین حقی را برای پیامبر (ص) حضرت علی هم نه بدلیل نبوت و امامت آنها بلکه بدلیل خواست مردم روزگار آنها میدانست (15) .
در یک تحلیل خوشبینانه میتوان چنین نتیجه گرفت که این جریان خواهان آلوده نشدن مذهب و علمای شیعه به مناسبات سیاسی است زیرا سیاست را بالاترین نقطه هرم اداره جامعه نمیداند و معتقد است «حکومت و تمام لوازم و ملزومات آن از جمله متغیرات و موضوعات جزئیه (16) » میباشند که در رده احکام لا یتغیر الهی به شمار نمیروند و «هرگز شان فقیه تشخیص موضوعات جزئیه و تشکیل قضیه صغری و مداخله در امور شخصی شهروندان و کشورها و حکومتهای موجود در جهان معاصر خود نیست (17) » .بدین ترتیب سیاست و حاکمیتسیاسی نیز در ردهای است که مذهب بسیار فراتر از آن قرار میگیرد و بسیار عمیقتر از آن باید بتواند بر روان آحاد مردم جامعه تاثیر بگذارد.
با این حال تحلیل دیگری که چندان هم خوشبینانه نیست مجموعه این استدلالها را بهانههایی میدانند که برخی از علما برای شانه خالی کردن از مسئولیتهای اجتماعی وسیاسی بدانها متوسل میشوند.جریانهای فکری که از این پس بدان خواهیم پرداخت در حقیقتبر آمده از دومین تحلیل است و معتقد به دخالت فعال عالمان شیعی در امور سیاسی میباشد.
در دیدگاه مشترک معتقدین به دخالت فعال علما در سیاست و همچنین مدافعان نظریه سیاسی حکومت اسلامی: «اگر حکومت دینی و حکومت انبیاء در میان بشر در گذشته و حال نبود...اصلا بشریتی نبود (18) » یا آنگونه که گفته میشد: «بشر خودش را خورده بود.
(19) » این نگرش نشان میداد که انبیاء در طول تاریخ بسوی تشکیل حکومتحرکت کردهاند و «هر یک به نحوی در ماموریت عظیم خود برای بنای یک دولتشایسته کوشش نمودهاند.
(20) » در این راه نیز بعضی از آنها مانند داود و سلیمان نبی (ع) توانسته بودند حکومت را بدست گیرند.تحلیلی که این دیدگاه از آرمان اجتماعی اسلام بعنوان یک مکتب ارائه مینمود، میخواست مسلمین را بصورت یک واحد اجتماعی مستقل در بیاورد.
(21) گناه نرسیدن به چنین آرمانی هم که لازمه آن تشکیل یک حکومت اسلامی بود بر دوش مسلمین سنگینی میکرد، نه بر اسلامی زیرا «فکر حکومت اسلامی و اینکه باید اسلام حکومت کند نه غیر اسلام، یک فکر نیست که تازگی داشته باشد، در ابتدای اسلام، برنامه اسلام این بوده است که حکومت الهی همه جا باشد.
(22) » بر مبنای این اعتقاد گذشت زمان نیز نخواهد توانست چنین آرمانی را از اسلام بگیرد و در میان مکاتب گوناگون روزگار ما اسلام میتواند «بصورت یک مکتب مترقی که قادر است تمامی نیازهای بشر را تامین کند و مشکلات او را حل نماید (23) » جلوه کند.
چنین نگرشی ناگزیر بود مجموعه تواناییهایی را که از آن یاد میکرد در فقه اسلامی جستجو نماید و از پی آن «فقه تئوری واقعی و کامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تاگور (24) » معرفی شد.با چنین زمینهای امکان نداشت که بتوان از اسلام بدون آرمان حکومت اسلامی سخن راند و یا آنگونه که بعدا گفته شد بر اساس متون دینی: «اسلام چیزی جز حکومت و شئونات آن نیست و احکام نیز قوانین این حکومت است و قوانین وسیله اجرای عدالت هستند (25) » .
در اینجا یک پرسش ساده و در عین حال اساسی مطرح میشد، اینگونه که اگر اسلام میخواهد حکومت تشکیل دهد، حاکم اسلامی چه کسی باید باشد؟
در پاسخ به این پرسش یک دیدگاه کلی وجود داشت که تقریبا برای مجموعه موافقین نظریه حکومت اسلامی قابل پذیرش بود و حداقل میتوان گفت تفاوتهای جریانهای فکری آینده نیز در اعتقاد داشتن یا نداشتن به چنین موضوعی نبود.پاسخ این بود که عالیترین نوع اطاعتبر آمده از پرستش است که فقط مخصوص خداوند میباشد.ارتباط خداوند با بندگان نیز با زبان وحی است که واسطه آن پیامبر اسلام میباشد.پس: «امامت و رهبری جامعه را کسانی به عهده خواهند داشت که میثاقی با خدا و ارتباطی مخصوص با وحی داشته باشند (26) » این انسان که ولی، جانشین خدا و مظهر سلطه و قدرت عادلانه الهی است: «از همه امکانات و استعدادهایی که در وجود انسانها برای تکامل و تعالی نهاده شده، به سود آنها بهره برداری میکند (27) » اینجا سخن از کسی است که خداوند وی را به نام یا نشان به ولایت میگمارد و صاحب یک اقتدار استثنایی میشود: «قدرتی که همه فعالیتهای و نشاطهای فکری را رهبری و اداره میکند (28) » چنین ولایتی پس از پیامبر اسلام در حقیقتخواهان روشنگری یک راه هدایت در میان مجموعه انسانها میباشد و همه حاکمیتهای دنیوی را ناتوان از هدایتبندگان خدا میداند زیرا بر اساس این دیدگاه: «هر ولایتی بجز ولایتخدا و جانشینانش، ولایتشیطان و طاغوت است (29) .» چنین پایگاهی پس از امامان دوازده گانه نیز از بین نمیرود و همچنان باقی میماند و پایهاندیشهای میشود که خواهان تداوم امامت در زمان غیبت و «اساس اصل امامت غیابی و ولایت فقیه میباشد که استمرار اصل اعتقادی امامت است.
(30) » در ارتباط با شکل گیری چنین نظریهای باید گفت: پیش از انقلاب اسلامی از سوی برخی علمای شیعه سخنان فراوانی درباره جدا نبودن دین از سیاستبگوش میرسید اما در مجموعه دگرگونیهایی که از نظر فکری به انقلاب اسلامی انجامید آیت ا...
بروجردی را نخستین فقیهی میدانند که برای اولین بار در یک متن فقهی شیعه بر امتزاج سیاست و دیانت پای میفشارد و مسائل سیاسی و تدبیر امور اجتماعی در جامعه اسلامی را از وظایف فقیهان اعلام میکند.
(31) پس از تاکید آیت ا...بروجردی بر جدا نبودن دین از سیاست امام خمینی اولین فقیه شیعی است که واژه حکومت اسلامی را در کتاب فقهی (کتاب البیع) به کار میبرد و بر ضرورت و وجوب اقامه آن پای میفشارد.
(32) سخن گفتن از حکومت اسلامی در یک کتاب فقهی بازگو کننده این نظریه بود که: «حکومت در نظر مجتهد واقعی، فلسفه عملی تمامی فقه در تمام زوایای زندگی بشریت است.
(33) » و باید بتواند پاسخگوی همه معضلات اجتماعی و سیاسی و نظامی و فرهنگی باشد یعنی مجموعه آن چیزهایی که معمولا حکومتبدان پاسخ میگوید.بعبارتی «دولت و حکومت در بافت احکام و دستورات اسلام تنیده شده (34) » که منظور همان فقه اسلامی است.از این رو عالم به این فقه از نظر سیاسی نیز بر جامعه ولایت دارد و به او ولی فقیه میگویند.این موضوع برای صاحب نظران معتقد به حکومت اسلامی چنان بدیهی بود که میگفتند: «ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آن موجب تصدیق میشود و چندان به برهان احتیاج ندارد.
(35) » با این حال در جریان مبارزات سیاسی بر این دیدگاه کمتر تاکید میشد زیرا در آن زمان بیش از آنکه مجادله بر سر چگونگی حکومت آینده مورد نظر باشد مبارزه بااستبداد مطرح بود و نشان دادن حقوقی که یک دودمان مستبد ضایع کرده و حکومت آینده قرار است این کار را نکند.چنین بود که بر خلاف مباحث نظری علما که در کتب فقهی بدان پرداخته میشد در اعلامیههای سیاسی آن روزگار کمتر اشارهای به ولایت فقیه میبینیم.زیرا اولویت اصلی در جریان فکری دوم که از این پس بدان خواهیم پرداخت مبارزه با استبداد حاکم است نه ترسیم یک شیوه حکومتی که ممکن بود در بین خود علما هم اختلاف بر انگیز باشد از این رو در مجموعهای که به این جریان یاری رساندند میتوان از دیدگاههای علمایی که چندان علاقهای به نظریه ولایت فقیه هم نداشتند استفاده کرد زیرا مقابله با استبداد موجود نقطه مشترکی بود که نه تنها علمای مخالف با ولایت فقیه را به علمای طرفدار این نظریه نزدیک میکرد بلکه مجموعه جریانهای سیاسی موجود در جامعه را و حتی جریانهای غیر مذهبی را نیز دارای هدف مشترکی میساخت.
در این مرحله علمای طرفدار اصلاحات مانند آیت ا...
شریعتمداری که خواهان براندازی حکومت نبودند بلکه خواهان اجرای صحیح قانون اساسی مشروطیتبودند نیز بدلیل مخالفتبا استبداد در کنار علمای انقلابی مانند امام خمینی که به براندازی حکومت میاندیشید قرار گرفتند زمانی هم که امام خمینی رهبری نهضت را بدست گرفتند پیشوایی حرکتبه گونهای بود که متضادترین جریانهای سیاسی مخالف رژیم میتوانستند بخشی از آرمانهای خود را در وجود ایشان جستجو کنند زیرا در شیوه رهبری امام خمینی به هیچ وجه مباحث اختلاف برانگیز مطرح نمیشد.
در آغاز تحلیل جریان فکری دوم باید به این نکته اشاره کرد که این جریان دستاوردهای سیاسی و اجتماعی اسلام را رو در روی دستاوردهای کشورهای پیشرفته روزگار خود قرار نمیداد و اگر چه معتقد بود دستاوردهای اسلام پیشرفتهتر است اما پیشرفتهای جوامع بشری را نیز به رسمیت میشناختیعنی اینکه: «ما وقتی از اسلام صحبت میکنیم به معنی پشت کردن به ترقی و پیشرفت نیستبلکه بر عکس به عقیده ما اساسا اسلام یک مذهب ترقیخواه است.
(36) » اینگونه است که در این جریان فکری با اندیشههایی سرو کار داریم که میگویند «مقررات اجتماعی عادلانهای که ما در عصر پیشرفتبشر و ترقی افکار در قرار داد صلح ژنو یا اعلامیه حقوق بشر و یا قراردادهاییدیگر میبینیم، اسلام در چهارده قرن پیش بیان کرده است.
(37) » این دیدگاه برآمده از اندیشهای بود که دستورات دین اسلام را فراتر از زمانها و مکانها قرار میداد، به عبارتی: «اسلام دارای یک سلسله دستورات و مقررات کلی است که در همه جا و در همه زمانها قابلیت پیاده شدن و اجرا را دارد.
(38) » ضمن اینکه چنین قوانین پیشرفتهای رسالتی را نیز به همراه خود داشت که اگر ارائه میشد میتوانست چونان آبی باشد بر کام تشنگان جهان.یعنی اینکه: «ما اگر بتوانیم حقایق عالی اسلام را که خود بر ضد خرافات استبه دنیای تشنه امروز عرضه بداریم، بی شک از نفوذ بی دینی و مادیگری کاسته و بر عده مسلمانان افزودهایم.
(39) » چنین اعتقادی بود که پس از تاسیس جمهوری اسلامی این نظام را نه یک تغییر حکومت معمولی بلکه پایه گذاری یک الگوی حکومتی میدید تا جایی که برخی از علمایی را هم که تا پیش از آن خواهان براندازی حکومتشاه نبودند و آرمانی جز اجرای صحیح قانون اساسی مشروطیت نداشتند به این نتیجه نزدیک ساخت که: «جمهوری اسلامی انشاء ا...
با آن معنای صحیحی که دارد اگر پیاده شود به نظر ما بهترین اقسام حکومتهای موجود فعلی است که هم عدالت فردی و هم عدالت اجتماعی در آن منظور است و هم اینکه یک مفاهیم قابل قبول دنیا را دربر دارد.
(40) » همین تکیه بر توانایی پذیرش مفاهیم قابل قبول دنیا این امیدواری را نزد برخی از صاحب نظران بوجود آورد که در حال نزدیک شدن به آن وعده آسمانی هستیم که آینده را از آن اسلام و افکار مترقی آن میداند، با این تحلیل که: «سازگاری قوانین اسلام با پیشرفت علوم دنیای امروز ما را به آیندهای امیدوار میکند که اسلام دینی جهانی گردد و تمام ملل زیر پرچم قرآن قرار گیرند و همه طبقات در یک صف برای یک هدف جنبشی معنوی و در عین حال جهانی براه خواهند انداخت، طلیعه این وحدت هم اکنون آشکار شده است.
(41) » استدلالی که در آستانه انقلاب اسلامی از سوی علمای شیعه در برابر استبداد حاکممطرح میشد بی شباهتبه استدلالهای علمای مشروطه خواه نبود با این تفاوت که تجربه شکست مشروطیت را نیز با خود همراه داشت.در این دوره برخی از علما ناگزیر شدند به انتشار مجدد شاخصترین آثار نظری علمای مشروطهخواه روی آورند و بار دیگر جامعه ایران را به یاد افکار بیاندازند که میگفت: «ناچار بجای ملکه عصمتیا روح صلاح که نفسانی است، باید قوای قانونی باشد که حافظ عدالت و مانع طغیان گردد و مانند سد و حصاری، مبادی نفسانی حاکم را مسدود و محدود گرداند.
(42) » یاد مشروطیت از سوی علمایی مانند آیت ا...
طالقانی و همفکران او که در نهضت ملی نیز نقش فعالتری داشتند حداقل میتوانست تصویری از فاصله میان آنچه قرار بود باشد و آنچه شده بود را در برابر دیدگان جامعه قرار دهد.
چنین چشم اندازی با افکار علمایی در آمیخت که مایوس از اجرای قانون اساسی مشروطیت کوشیدند با تکیه بر آیات قرآن، سیمای ضد استبدادی حکومتبرآمده از این کتاب مقدس را ترسیم نمایند و کوشیدند به جامعه نشان دهند که قرآن: «در داستانهای خود درگیری پیامبران را با مظاهر استبداد مکرر یادآوری میکند و در برخی آیات خود تصریح میکند که طبقهای که با پیامبران همواره در ستیز بودهاند این طبقه بودهاند.
(43) » بدین ترتیب جامعه ایران بتدریج در کلام روحانیون خود، خطوط کم رنگ حکومتی جایگزین را تشخیص میداد که میخواستبر پایه اسلام تامین کننده آزادی و در کنار آن استقلال جامعه ایران باشد و صدای آشنای علمایی را شنید که میگفتند: «هر مسلک و طرح و مرام اجتماعی که خود سران را محدود نماید و جلو اراده آنان را بگیرد قدمی به هدف پیامبران و اسلام نزدیکتر است.
(44) » گذشته از تودههای مذهبی جامعه ایران که چیزی جز آرمانهای اعلام شده اسلامی نمیخواستند برای گروههای غیر مذهبی نیز گرد آمدن پیرامون علمایی که با وجود برتر دانستن اسلام، برای مکاتب بشری نیز گونهای اعتبار قائل بودند، چندان دشوار نمینمود.از جمله علمایی که میگفتند: «مشروطیت، دموکراسی، سوسیالیسم و همه اینها به معنای درست و حقیقی خود گامهای پی در پی است که انسانها را به نظر نهایی نزدیک مینماید.
(45) » و نظر نهایی نیز چیزی جز حکومتی که اسلام میخواهد نیست.
در تحلیل مراحل شکل گیری نظریه حکومت اسلامی به این نکته باید توجه داشت که تکوین این نظریه را باید از زاویه مجموعه موانعی مشاهده کرد که فضای استبداد، پس از 28 مرداد پدید آورده بود یعنی دشواریهایی که دومین جریان فکری علما با آن ستبه گریبان شدند.این موضوع میتواند تا حدودی روشنگر دلایل مردمی بودن جریان مورد نظر باشد زیرا نظریههای سیاسی این جریان فکری میکوشید بازتاب اعتراضهای آن نقطهای باشد که لبه تیز استبداد بسوی آن نشانه رفته بود، یعنی مردم.در حقیقت اگر نظریه پردازان حکومت اسلامی از آغاز آنگونه بر نقش مردم در این شیوه حکومتی پای نمیفشردند، اساسا تصور برانگیخته شدن ملت ایران در برابر نظام مقتدر پهلوی کمی دشوار بنظر میرسید.از این رو ناگزیریم به تحلیل دقیقتر نقشی بپردازیم که دومین جریان فکری علمای شیعه برای مردم در یک حکومت اسلامی قائل بود.
پس از کودتای 28 مرداد دستیابی به گونهای مشروعیت ملی، حتی بصورتی کاملا نمادین آرزویی بود که همواره حکومت کودتا در سر میپروراند و میخواستبشکلی برانداخته شدن دولت قانونی و ملی دکتر مصدق را نتیجه یک قیام ملی معرفی کند یعنی همان چیزی که میگفتند: «قیام ملی 28 مرداد» .در جریان انقلاب سفید و رفراندم این موضوع شدت بیشتری گرفت و واکنش علما را به رهبری امام خمینی بر انگیخت.از این پس نقص غیر مردمی بودن حکومتشاه موضوعی شد که بتدریج جای بیشتری را در دیدگاههای سیاسی علمای معترض اشغال کرد.اعلامیههای فراوانی که تبدیل شدن انتخابات به انتصابات را مورد حمله قرار میدادند از سوی علمایی صادر میشد که معتقد بودند این مسائل: «همه ناشی از یک علت است و آن آزاد نبودن مردم در انتخاب نمایندگان خود و نبودن حکومت مردم بر مردم.
(46) » بعدها در آثار علمای نظریهپرداز با تحلیلهایی روبرو میشویم که همه شیوههایتشکیل یک حکومت اسلامی را بگونهای با پذیرفته شدن از سوی مردم در ارتباط میدانند بدین صورت که: «انتصاب از طرف خدا، که خود بخود با قبول خلق همراه است.
انتصاب از جانب پیغمبر که باز خودبخود با قبول امت همراه است و انتصاب یا به عبارت دیگر انتخاب از طرف مردم مسلمان.
(47) » صاحب نظرانی هم که با توجه به برخی از آیات قرآن با احتیاط بیشتری با اکثریت آراء مردم برخورد میکردند، (48) در مجموع میپذیرفتند که قرآن اکثریت را بعنوان یک راه حل جهتبیرون آمدن از بن بست اجتماعی مردود ندانسته است.
(49) نظریه پردازان ولایت فقیه نیز دیدگاه خود را بدین گونه مطرح میکردند که: «هیچ انسانی بر انسان دیگر ولایت ندارد، مگر این که از جانب ولی علی الاطلاق - خداوند تعالی - به ولایتبر انسانها نصب شده باشد و یا مردم در چهار چوب مقررات و شرایطی که از طرف خدا مقرر شده او را انتخاب کرده باشند.
(50) » در حقیقت این موضوع که باید کار مردم بدستخود مردم باشد بعنوان ایدهای تلقی میشد که مبلغان آن همانا پیامبران خدا بودهاند.
(51) چنین دیدگاههایی با آنکه معتقدند حاکمیت ولایت فقیه در نهایت از حاکمیتخدا نشات میگیرد اما میگویند: «چون خدا انسان را بر سرنوشت اجتماعی خویش حاکم ساخته و نمیتوان این حق الهی را از انسان سلب یا در منافع فرد و گروهی خاص قرار داد از این رو ملتباید ولی فقیه را شناخته و پذیرفته باشد.
(52) » در اندیشه سیاسی برخی از علما ولی فقیه که جای خود داشت، حتی خود پیامبر اسلام را نیز بدون ارتباط گونهای پذیرش ملی نمیدانستند، با این تحلیل که: «بیعت نمایندگان مردم مدینه در آستانه هجرت با پیغمبر و نیز بیعتهای دیگری که گروههای مهاجر و انصار داشتند، قبول ملی و پذیرش مردمی این انتصاب الهی و پیمان وفاداری نسبتبه آن (53) » بوده است.ادامه این روند پیدایش دیدگاههایی بود که در آن: «حضرتمحمد (ص) تا در مکه بود و رسالتش مورد تایید مردم قرار نگرفته بود توانستحکومتی تشکیل دهد، ولی چون به مدینه رفت و مردم آن حضرت را بعنوان رسالت پذیرفتند و به رهبری انتخابش نمودند توانستحکومت اسلامی را تشکیل دهد.
(54) » همچنین این نظریه تا جایی پیش رفت که جریان انتخاب حضرت علی (ع) توسط مردم را یکی از سوابق جمهوریت در اسلام معرفی کرد.
(55) البته هیچیک از این صاحب نظران نمیخواستند بگویند که مثلا اگر امام علی (ع) از جانب مردم انتخاب نمیشد دیگر امام نبود اما آنان دیدگاه خود را درباره واقعیتی به نام حکومت روشن میکردند و برای این پرسش در جستجوی پاسخی بودند که برای مثال اگر مردم امام علی (ع) را انتخاب نمیکردند آیا او با آنکه امام بود باز هم میتوانستحکومت کند؟
به هر حال با وجود اهمیت فراوانی که چنین پرسشهایی داشت، هیچکدام نمیتوانست اشکالی در اصل مطلب یعنی تایید حکومت منتخب مردم از سوی اسلام پدید آورد: «با این تفاوت که شیعه آن را در زمان غیبت کامل امام زمان (ع) موجه میشناسد و در زمان امامان (ع) نص و انتصاب پیغمبر و امام را مقدم میشمارد، اما اهل سنت این نوع حکومت را بلافاصله پس از مرگ پیغمبر تجویز میکنند.
(56) » پیامد این دیدگاهها ارائه نظریهای بود که بدون تردید ولی فقیه را متکی به رای همان مردمی میدانست که خداوند آنها را بر سرنوشتخود حاکم کرده است.چنین ولایتی پیش از آنکه یک ولایتسیاسی باشد یک ولایت ایدئولوژیکی بر آمده از جامعه اسلامی بود که بر اجرای درست و استراتژی و حرکت کلان جامعه نظارت داشت.بعبارتی: «ولایت فقیه، یک ولایت ایدئولوژیکی است و اساسا فقیه را خود مردم انتخاب میکنند (57) » تاکید بر انتخاب مردم در پارهای از دیدگاهها به جایی رسید که میگفتند: «فقیه منتخب تنها بر کسانی ولایت دارد که او را انتخاب کردهاند.
(58) » مردم گرایی دومین جریان فکری علمای شیعه و حقی که این جریان برای مردم در تعیین عالیترین مقام مذهبی و سیاسی جامعه قائل بود را میتوان برآمده از نگرشی دانست که اصولا این جریان فکری درباره مفهومی به نام مردم مطرح مینماید.این مفهوم همان چیزی بود که شاخصترین چهره مبارزه با نظام شاهنشاهی بی ارتباطی نظام را با آن بعنوان یکی از اصلیترین انگیزههای مبارزات خود معرفی مینماید، بدین شکل که: «من مخالف اصل سلطنت و رژیم شاهنشاهی ایران هستم به دلیل اینکه اساسا سلطنت، نوع حکومتی است که متکی به آرای ملت نیست.
(59) » این دیدگاه را جریان مورد نظر دقیقا برگرفته از الگوهای صدر اسلام میدانست و روایاتی را مطرح مینمود که گفت: «سرنوشت مردم بدستخود مردم میباشد و مردم باید خود بر مقدرات خود حاکم باشند.
(60) » نگریستن به رای مردم از این پایگاه فکری چنان حساس و دقیق بود که وقتی سخن از استعفای شاه به میان آمد در واکنش شنیده شد: «استعفا که معنا ندارد، شاه باید کنار برود برای اینکه به واسطه رای ملت، شاه نشده است تا استعفا دهد.
(61) » این حساسیت و دقت نظر درباره رای مردم همان بود که حتی نمیتوانست آرای نسلهای پیشین را برای نسلهای بعدی بپذیرد یعنی طرز فکری که دقیقا جمهوریخواه بود و میگفت: «اگر چنانچه یک ملتی رای دادند...به اینکه اعقاب این سلطان هم سلطان باشد قابل پذیرش نیست زیرا به چه حقی ملت پنجاه سال پیش از این، سرنوشت ملتبعد را معین میکند؟
سرنوشت هر ملتبه دستخودش است.
(62) » و یا به عبارت دیگر: «هر کسی سرنوشتش با خودش است، مگر پدرهای ما ولی ما هستند.
(63) » از زاویه مذهبی نیز این نگرش از مردمی سخن میگفت که با معیارهای دینی پذیرفته شده خود به مرحله تشخیص دولتمردان رسیدهاند یعنی اینکه «کسانی باید ایران را رهبری کنند که کاردان و امین و صد در صد مورد اعتماد ملت و متکی به آرای آنها باشند و شایستگی آنها را ملتبر حسب ضوابط اسلامی احراز کرده باشد (64) » .بتدریج مجموعه اندیشههایی که دومین جریان فکری علمای شیعه درباره مردم و حکومت مردمی اسلامی مطرح میکرد با فضایی روبرو شد که در آن ناگریز بود مواضع خود را در برابر مفاهیم سیاسی مورد پذیرش دنیای امروز روشن کند.علما باید مشخص میکردند که مفاهیمی مانند جمهوریت و یا دموکراسی که دستاوردهای فرهنگهای دیگر بود در حکومت آینده آنها چه جایگاهی خواهند داشت.این موضع گیری سرنوشتساز از سویی میتوانست جایگاه جهانی حکومت آینده را مشخص سازد و از سوی دیگر میتوانستیک همدلی بین المللی را در همسویی با رهبران مذهبی نهضتبرانگیزاند.
آنچه در این زمینه مشخص است و میتواند مقدمهای برای جمهوریخواهی جریان دوم قرار گیرد این است که، این جریان به هیچ وجه زیر بار هیچ گونه حاکمیت غیر مسئولی نمیرفت زیرا معتقد بود: «از نظریه فلسفه اجتماعی اسلام نه تنها نتیجه اعتقاد به خدا پذیرش حکومت مطلقه افراد نیست و حاکم در مقابل مردم مسئولیت دارد، بلکه از نظر این فلسفه، تنها اعتقاد به خداست که حاکم را در مقابل اجتماع مسئول میسازد و افراد را ذی حق میکند و استیفای حقوق را یک وظیفه لازم شرعی معرفی میکند (65) » .این همان قرائت نو اندیشانه از اسلام بود که با صراحت اعلام کرد: «با قیام انقلابی ملت، شاه خواهد رفت و حکومت دموکراسی و جمهوری اسلامی برقرار میشود.
(66) » البته گونهای جمهوری که: «از رویه پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) الهام خواهد گرفت.
(67) » پاسخ به پرسشی هم که میخواستبداند بالاخره منظور از این نوع جدید جمهوری که میخواهد از صدر اسلام الهام بگیرد چیست؟
این بود که «جمهوری به همان معنایی است که همه جا جمهوری است لکن این جمهوری بر یک قانون اساسی ای متکی است که قانون اسلام میباشد.
(68) » یعنی در حقیقت جمهوری بر بستری بنا خواهد شد که یک بستر اسلامی است: «اینکه ما جمهوری اسلامی میگوییم برای این است که هم شرایط منتخب و هم احکامی که در ایران جاری میشود، اینها بر اسلام متکی است لکنانتخاب با ملت است.
(69) » به عبارت دیگر اسلامی بودن این جمهوری: «به این اعتبار است که اکثریت ملت ایران مسلمانند و قهرا قوانینی که این وکلای لتباید معین کنند قوانینی است که نباید مخالف اسلام باشد.
(70) » جریان فکری مورد نظر جمهوری اسلامی را گویاترین واژهای میدانستند که از یک سو میتوانستبا ارائه یک جمهوری، برآورنده نیازهای انقلاب آزادیخواهانه مردم ایران باشد و از سوی دیگر با اسلامی دانستن این جمهوری بستر سنتی و مذهبی جامعه ایران و همچنین ماهیت مذهبی نهضت را فراموش نکند.از این رو در برابر ایرانیانی که نمیتوانستند جمهوریت را در کنار یک مفهوم ایدئولوژیک در کشور درک نمایند معتقد بودند که اگر قرار باشد کسانی: «در چنین شرایطی مسائل اسلامی خود را که در این آب و خاک ریشه دارد درک نکنند، چطور میتوانند مفهوم جمهوری دموکراتیک و سوسیالیستی را با آن تعاریف بزرگ بشناسند؟
(71) » چنین استدلالی میگفتبا وجود اعتقاد به دموکراسی هم نمیتوان تصور کرد که از یک جامعه مذهبی، دموکرات تر از یک حکومت مذهبی بیرون بیاید و میپرسیدند: «غیر از جمهوری اسلامی یا دموکراتیک واقعی، مردم ما به چه چیز باید تکیه کنند.
(72) » از اینجا به بعد است که با واژههایی مانند «دموکراسی واقعی» روبرو میشویم که میخواهد تفاوت آنچه در ایران اسلامی دموکراسی خوانده میشود را با جاهای دیگر روشن کند.در حقیقت دموکراسی یکی از همان واژههایی بود که در دوران مبارزه بناگزیر علما میبایست موضع خود را در برابر آن روشن میکردند.