خشونت در جهان امروز مفهومی رایج و آشناست؛ مفهومی که بی درنگ تصاویر بی شماری را در ذهن تداعی می کند.
در جهانی که مهم ترین خصوصیت آن، محوری شدن ارتباطات و نقش فزاینده رسانه های گروهی است، کمتر می توان به سراغ رسانه ای اعم از کتاب، نشریه، تلویزیون، سینما و ...
رفت و دیر یا زود با شکلی از اشکال خشونت روبرو نشد.
خشونت به عنوان بارزترین بازتاب جهان بیرونی، جایگاه برجسته ای در رسانه ها یافته و خود را به عنصری ثابت و متداوم در آنها تبدیل کرده است به نحوی که شاید بتوان ادعا کرد یکی از تناقض های آشکار در تمدن کنونی آن است که از یک سو خشونت را به صورت موضوعی جذاب و در واقع دلپذیر در آورده است که تماشاچیان زیادی را به سوی خود جلب می کند و از سوی دیگر در گفتارهای رسمی و غیر رسمی خود همان خشونت را پدیده ای زشت و قابل نکوهش می شمارد.
وجود این تناقض خود سال هاست مورد بحث صاحبنظران سیاسی و اجتماعی بوده است.
دلیل، گاه در غرایز عمیق روحیه انسانی جستجو شده است و گاه در الزامات زندگی اجتماعی انسان امروزی.
با این حال باید توجه داشت که مکان برجسته خشونت در عصر حاضر تا اندازه زیادی حاصل پیشینه تاریخی کهنی است که ریشه های آن را می توان نه فقط در تفکر باستانی بلکه در شیوه های زندگانی و تحول آنها در طول قرون گذشته بازیافت.
مفهوم خشونت
خشونت مفهومی گسترده دارد و به سختی می توان آن را صرفا در یک بعد تعریف کرد.
برای نمونه اگر تنها مفهوم فیزیکی یا طبیعی خشونت را در نظر داشته باشیم آن را می توانیم نوعی قدرت یا زور تعریف کنیم که با تحمیل خود به سایر پدیده ها اعم از پدیده های انسانی و غیر انسانی حدود قدرت آن پدیده ها را مشخص می کند.
در مورد انسان محدود شدن قدرت به معنی محدود شدن میل، اراده و آزادی اوست.
برای مثال اگر فردی خواسته باشد وزنه ای را که بیش از اندازه برای او سنگین است از زمین بردارد، دردی که بر ماهیچه ها و استخوانهای او وارد می آید، به صورت خشونتی فیزیکی، محدوده اراده و میل او را به وی گوشزد می کند.
خشونت و قدرت در اینجا با یکدیگر مترادف هستند با این تفاوت که خشونت نوعی قدرت است که هدفی خاص را تعقیب می کند و آن مشخص کردن مرزها و جلوگیری از اعمال یک قدرت دیگر است.
در همین معنای طبیعی ، خشونت می تواند از سوی دیگر نیز وارد شود و به جای آن که قدرتی را محدود کند، قدرتی را به وجود بیاورد.
تقریبا تمام موجودات زنده در برابر وارد آمدن یک نیروی خارجی(انگیزه های بیرونی) بر حوزه قدرت آنها، نوعی واکنش خشونت آمیز یا تهاجمی از خود نشان می دهند که آن را می توان به نوعی مقاومت برای از میان بردن اثر آن نیروی خارجی تعریف کرد.
اگر به زور تلاش کنیم راه نفس را بر کسی ببندیم، آن فرد با قدرت تمام اندام ها و ماهیچه های خود شروع به مقاومتی خشونت آمیز می کند تا اثر نیروی خفه کننده را خنثی کند.
بنابراین خشونت همواره می تواند از دو جهت محدود کردن میل، اراه و آزادی و از سوی دیگر به صورت یک واکنش، یعنی نیرویی برای ایجاد و بازگرداندن آن آزادی و نیل به هدف در اراده و میل.
این نکات با آخرین مطالعات زیست شناسی از یک سو و مطالعات باستان شناسی درباره نقش خشونت در منشا زندگی انسانی و در غرایز انسان تایید می شوند.
خشونت سیاسی
در مفهوم اجتماعی نیز ما کاملا به مثال های فوق نزدیک هستیم.
در اینجا خشونت را می توان به وارد آوردن نوعی فشار و زور فیزیکی از سوی یک نهاد، یک فرد یا یک گروه بر نهاد، فرد یا گروهی دیگر دانست که با هدف وادار کردن آن نهاد یا افراد به انجام کاری بر خلاف میل و اراده شان انجام بگیرد.
از این رو خشونت همواره در برابر میل، اراده و آزادی قرار دارد و به نوعی حدود آنها را تعیین می کند.
منتها با توجه به این نکته که آزادی یک فرد می تواند دقیقا در نقطه معکوس آزادی فرد دیگری قرار اشته باشد.
فرد الف ممکن است با عمل خشونت آمیز خود حق فرد ب را از میان ببرد یا محدود کند، اما فرد ب نیز ممکن است بتواند با واکنش خشونت آمیز خود حق خود را بار دیگر به دست بیاورد و در نتیجه میل اراده و آزادی فرد الف را محدود کند.
در مفهوم اجتماعی نیز ما کاملا به مثال های فوق نزدیک هستیم.
فرد "الف" ممکن است با عمل خشونت آمیز خود حق فرد "ب" را از میان ببرد یا محدود کند، اما فرد "ب" نیز ممکن است بتواند با واکنش خشونت آمیز خود حق خود را بار دیگر به دست بیاورد و در نتیجه میل اراده و آزادی فرد "الف" را محدود کند.
خشونت سیاسی را با حرکت از همین نکات می توان گونه ای از خشونت تعریف کرد که موضوع آن بر سر قدرت سیاسی باشد چه بر سر دستیابی به قدرت، چه بر سر اعتراض و نابود کردن یک قدرت و چه بر سر حفظ و تداوم بخشیدن به یک قدرت موجود.
در این معنای عام، خشونت سیاسی را نمی توان لزوما از مفهوم طبیعی خشونت جدا کرد زیرا موضوع قدرت در مرکز و بطن تقریبا تمام انواع خشونت ها نهفته است.
حتی در آنچه به ظاهر "غیر سیاسی ترین " اشکال خشونت می آید، مثلا خشونت های خانوادگی یا خشونت های شهری، موضوع بر سر نوعی قدرت است.
بر سر آن که کدام یک از طرفین دارای سلطه بر دیگری باشد.
هر بار ، هر نوع قدرتی موجودیت خود را در خطر ببیند ، طبیعی ترین واکنش آن، رفتار خشونت آمیز است.
از این رودر این مطلب ، هر چند تکیه اصلی بر موضوع خشونت سیاسی در خاص ترین اشکال آن یعنی پدیده هایی نظیر جنگ، انقلاب، شورش ها و تنش های اجتماعی، سرکوب، ترور و...
می باشد اما رابطه حوزه خاص سیاست با حوزه عمومی، یعنی تقسیم و توزیع قدرت در گستره جامعه و در نهاد های بیشمار اجتماعی فراموش نمی شود.
خشونت را باید در طیفی در نظر گرفت که با حرکت از ساده ترین اشکال حیات و کوچکترین واحدهای اجتماعی نظیر خانواده تا بزرگترین این واحدها نظیر کشورها و مناطق فراملی تداوم دارد، هر چند تبلور آن عموما در شکل های سختی چون جنگ و شورش و ...
است.
اگر نگاهی به اطراف خود بیاندازیم به سرعت پی می بریم که خشونت شکلی گسترده و حضوری کامل در پیرامون ما دارد.
از لحاظ زیست شناختی همانگونه که خواهیم دید خشونت بخشی تفکیک ناپذیر از مکانیسم های حیاتی ما است.
در بعدی بزرگ تر، درون واحد خانوادگی، بازیگران اجتماعی به محض آنکه قشربندی و تفاوت گذاری در میان آنها آغاز می شود یعنی به محض قرار گرفتن در نقش همسر پدر، مادر، فرزند ، خواهر، برادر و ....دارای حوزه های قدرت خاص می شوند که آماده اند بر سر آن دست به رفتارهای خشونت آمیز بزنند.
پیدا شدن مفهوم "مالکیت" بر اشیاء یا بر فضا ها، از پایین ترین سنین، فرد را وامی دارد که برای حفظ "اموال" خود و یا "فضای اختصاصی" خود با دیگر اعضای خانواده وارد رقابت شود.
ورود تصاویر و اخبار خشونت آمیز از طریق رسانه ها درون این سلول اجتماعی کوچک خود عاملی است نه فقط در تقویت رفتارهای خشونت آمیز ، بلکه همچنین و به ویژه در مشروعیت بخشیدن به آنها.
رفتارها، تصاویر و داده های رسانه ای از دوران کودکی به ما می آموزند که هر کس باید برای حفظ قدرت و امتیازات خود از همه وسایل و از جمله از خشونت استفاده کند و کسی که از انجام چنین کاری ابا داشته باشد، بی شک در موقعیت آسیب پذیر و شکننده قرار خواهد گرفت.
با خارج شدن از سلول خانوادگی، بار دیگر خشونت را در پیرامون خود در اشکال مختلف مشاهده می کنیم.
خشونت های شهری یا مدنی به خصوص در شرایط وجود فشارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اشکال رایجی هستند که هر فردی ممکن است در محیط کاری و یا در رفت و آمدهای روزمره خود مشاهده کند.
در این نوع از خشونت ها نیز بار دیگر مناسبات قدرت وارد عمل می شوند.
در جوامع مدرن، رفتارهای خشونت آمیز عمومی، منع قانونی دارد و هیچکس حق چنین کاری را ندارد.
این رفتارها تنها در دو حالت قابل انجام است.
نخست از سوی اشخاصی که رسما و قانونا امتیاز برخوردهای خشونت آمیز در شرایط خاص را از دولت دریافت کردهاند مثلا نیروهای انتظامی و نظامی و دوم کسانی که در برابر اعمال یک خشونت جمعی غیر دولتی، دست به دفاع خشونت آمیز از خود زده اند.
در حالت اخیر خشونت اول به خشونت بعدی، نوعی مشروعیت می دهد که البته این مشروعیت جنبه استثنا دارد، یعنی تنها در حالتی به عنوان حق دفاع از خود تلقی می شود که دقیقا مشخص باشد نیروهای رسمی اعمال خشونت، در انجام کار خود ناتوان بوهاند.
اگر فردی ثابت کند که جان او در خطر بوده و هیچ امکانی برای دسترسی به نیروهای انتظامی برای طلب کمک نداشته است، در این صورت خشونتی که او در دفاع از خویش به انجام رساند قابل توجیه و مشروع قلمداد خواهد شد.
اگر باز هم چشم انداز خود را گسترده تر سازیم و در عرصه یک کشور بر روابط سیاسی نگاهی بیاندازیم، مشاهده می کنیم که خشونت با حضوری پیوسته تر و موثرتر هر لحظه می تواند وارد عمل شود.
تنش ها و شورش های سیاسی علیه حکومت ها و خشونت حکومت ها علیه مخالفان، قتل ها و خرابکاری ها و ترورهای سیاسی مخالفان و مقابله به مثل کردن دولت ها با به زندان انداختن، سرکوب، شکنجه و اعدام مخالفان، متاسفانه در جهان امروز هنوز در بسیاری از کشورها رایج هستند.
و این رفتارهای خشونت آمیز می توانند در سطح یک حاکمیت ملی تا شدیدترین اشکال خشونت، جنگ های داخلی و انقلاب ها پیش روند.
نظام های سیاسی را زیر و رو کرده و تاریخ کشورها را در مسیرهای جدیدی قرار دهند.
خشونت سیاسی در ابعاد جهانی نیز در قرن حاضر زشت ترین چهره های خود را نمایانده است.
حتی اگر از دو جنگ بزرگ جهانی و کشتارهای گسترده آنها نیز بگذریم، حادترین اشکال نسل کشیها از قتل عام ارمنیان در ابتدای قرن تا کشتارهای دستجمعی دهقانان در دوران جمعی کردن اجباری کشاورزی در شوروی استالینی، از قتل عام یهودیان به دست فاشیسم هیتلری گرفته تا کشتار مردم کامبوج به دست خمرهای سرخ و سرانجام از نسل کشی های گسترده در افریقا گرفته تا کشتارهای جمعی مسلمانان در منطقه بالکان در اواخر این قرن، میلیونها نفر در قرن حاضر قربانی نفرتهای ایدئولوژیک، نژادی و قومی شده اند که اغلب ریشه در تنش ها و رقابت های سیاسی داشته است.
در همین دوران صدها هزار و بلکه میلیونها نفر راهی زندانهای سیاسی شده اند و هزاران نفر در زیر شکنجه های وحشیانه جان سپرده اند و یا برای تمام عمر معلول شده اند و سرانجام اگر آتش جنگ های بزرگ بین المللی نزدیک به نیم قرن است که به ظاهر خاموش شده است، اما در تمام این مدت، جنگ های منطقه ای به ویژه در میان کشورهای کوچک در حال توسعه در جریان بوده اند و میلیونها کشته، زخمی و بی خانمان بر جای گذاشته اند.
دور باطل خشونت و توسعه اجتماعی حضور جهانشمول و گسترده خشونت، هر چند واقعیتی انکار ناپذیر می نماید، اما نباید آن را قانونی ضروری و غیر قابل تغییر تصور کرد.
اگر شاهد تداوم و جان سختی تمامی اشکال خشونت هستیم، دلیل را باید پیش از هر چیز در دور باطلی بدانیم که فرایند خشونت به وجود می آورد.
در واقع هر حرکت خشونت آمیزی به هر دلیلی که به وجود آمده باشد ممکن است به محض انجام گرفتن، واکنشی خشونت آمیز را نیز علیه خود بر انگیزد که معمولا با خشونتی بزرگتر پاسخ می گیرد و به همین ترتیب خشونت می تواند وارد تسلسلی غیر قابل کنترل شود و تا به جایی پیش رود که هر دو سو یا چند سویی را که با یکدیگر وارد روابط خشونت آمیز شده اند را به زانو در آورد.
دلیل این امر آن است که هر حرکت خشونت آمیزی نیاز به صرف انرژی دارد و صرف این انرژی خود، توان جامعه و اعضای آن را کاهش می دهد و خطر تسلسل خشونت در آن است که می تواند کل توان موجود در جامعه و یا بخش عمده آن را به خود اختصاص دهد.
به این ترتیب خشونت در صورتی که تحت کنترل در نیاید، می تواند به از کار افتادگی سیستم های اجتماعی بیانجامد و به مکانیسم های توسعه اجتماعی به شدت ضربه وارد کند.
از این رو هیچگونه توسعه ای حتی در دراز مدت نمی تواند درون یک محیط خشونت آمیز انجام بگیرد.
در مقابل این استدلال، اغلب از شورش ها و انقلاب های اجتماعی که فرایندهای بسیار خشونت آمیز هستند به عنوان شرایط ناگزیر توسعه اجتماعی نام برده می شود.
در این مورد میان صاحبنظران علوم اجتماعی توافق وجود ندارد به صورتی که گروهی از آنها اصولا ضروری بودن خشونت را در فرایند توسعه رد می کنند.
با این وجود بر سر یک امر توافق نظر وجود دارد و آن اینکه حرکت های خشونت آمیز اجتماعی هر چند می توانند به صورت یک نیروی محرک و عامل شتاب دهنده(کاتالیزور) برای تغییر جامعه عمل کنند، اما پس از یک دوره آغازین این حرکت ها، که تخریب و ویرانی در آنها غالب است تنها با فرارسیدن دوره آرامش و سازندگی است که می توان شاهد دگرگونی های واقعی اجتماعی و بهبود و پیشرفت و توسعه در جامعه بود.
به این ترتیب مبارزه با خشونت به صورت یکی از شرایط اساسی رشد و توسعه اقتصادی - اجتماعی در جهان امروز در می آید.
در یاد داشته باشیم که بحران و تنش های خشونت آمیز، فرد و جامعه را در حالت اضطراب و تردید نگه داشته و مانع شکوفایی انها می شوند.
از این گذشته جامعه خشونت آمیز، تصویری بسیار منفی در خارج خود ایجاد می کند، تصویری که معمولا در آن جنبه های منفی به صورت مبالغه آمیزی تشدید می شوند و این خود ضربه ای سخت به اعتبار و آبروی آن جامعه وارد آورده و مانع از جذب منابع خارجی به آن می گردد.
برعکس جامعه ای آرام، شکوفا و بدون تنش به صورت قطب جاذبی در می آید که بهترین منابع را درون خویش کشیده و از آنها برای شکوفایی هر چه بیشتر خود استفاده می کند.
با این همه، مبارزه با خشونت مشکل تر از آن است که در نگاه اول به نظر می آید.
نه از آن رو که قدرت و زور کافی برای رودررویی با خشونت وجود نداشته باشد.
بلکه برعکس به دلیل فراوانی چنین قدرتها و چنین ابزارهای قدرتمندی که خود همان طور که گفتیم دور باطلی را به وجود می آورند که از خشونت خشونت زاییده شده و توان جامعه دائما رو به تحلیل می رود.
خشونت در برابر خشونت به ویژه در عرصه سیاسی امری رایج است، چه در رابطه میان دولت ها با مخالفانشان و چه در رابطه میان خود دولت ها.
البته بسیار دیده و شنیده می شود که سردمداران دولتی در گفتارها و حرکت های ظاهری خود از الگوهای به ظاهر صلح آمیز تبعیت کنند اما در واقعیت کمتر دولتی را می توان حتی در جهان امروز مشاهده کرد که در برابر خشونت مخالفان داخلی یا خارجی خود پاسخی خشونت آمیز ندهد، تنها چیزی که می تواند در چنین پاسخ هایی تعادل ایجاد کند، برداشت و آگاهی نسبت به پی آمدهای حرکت خشونت آمیز است.
تجربه جنگ سرد یا رقابت و مبارزه غیر مستقیم آمریکا و شوروی سابق در سالهای پس از جنگ جهانی دوم که هرگز به رودررویی و برخورد مستقیم میان آن دو ابرقدرت نکشید مستقیما ناشی از این واقعیت بود که هر دوی این کشورها مسلح به سلاح اتمی بوده و هر دو نسبت به پی آمدهای مرگبار استفاده از این سلاح آگاهی داشتنئد.
اما باید توجه داشت که مورد سلاح اتمی و اصولا رابطه میان قدرت های بزرگ صنعتی در جهان امروز مواردی معدود هستند و اکثر کشورهای دیگر، دارای قدرت های کوچک سیاسی - نظامی هستند و در حوزه های منطقه ای پرتنشی قرار دارند که در طول چند دهه گذشته همواره متشنج و آماده درگیری نظامی بودهاند.
شناخت خشونت و مکانیسم های پیچیده آن و شکل های خشونت و راهکارهای پیش گیری از آن شاید بتواند قدمی هر چند کوچک در راه مبارزه با این پدیده و پی آمدهای منفی آن به حساب بیاید.
خشونت و تخریب جهان خشونت سیاسی در تمام جوامع انسانی نقش مهم و تعیین کننده ای را ایفا کرده است.
اما اهمیت آن در جوامع مدرن با هیچ یک از جوامع قبلی به خصوص در دوران پیش صنعتی قابل مقایسه نیست.
بخشی از این اهمیت به قدرت تخریبی ابزارهای خشونت بر می گردد که با تکیه بر تکنولوژی مدرن ابعاد هراسناکی یافته اند.
بسیاری از اندیشمندان معاصر محور اصلی نقد خود بر مدرنیته را بر این واقعیت متمرکز کرده اند که انسان در جهان کنونی برای نخستین بار در تاریخ توانست است به قدرت تخریبی دست یابد که قادر است برای همیشه نه فقط انسانیت بلکه هر گونه اثری از حیات را از میان بردارد.
چنین قدرتی هیچگاه در طول تاریخ بشریت وجود نداشته است .
و تنها عامل کنترل کننده این قدرت، در حال حاضر ابزارهای تکنولوژیک پیشرفته ای است که در اختیار انسان ها قرار دارد بدون آنکه بتوان ادعا کرد کنترل انسانی بر آنها کامل باشد.
فناوری مدرن تا اندازه زیادی بر اساس منطق عمل می کند توسعه می یابد که خارج از کنترل انسان هاست.
به همین دلیل انسان مدرن دائما در معرض خطر یک خشونت بالقوه قرار دارد و ناچار به یافتن راه هایی برای کنترل موثر تر آن است.
از این نظر وضعیت کشورهای در حال توسعه در جهان امروز، از کشورهای توسعه یافته خطرناک تر است زیرا این کشورها اغلب در خود موفق به ساختن نهادهای مدرن نشده اند و از ضعف های ساختاری، از سوء مدیریت سیاسی و اقتصادی و از نابرابری های عمیق اجتماعی رنج می برند که تقریبا به صورت دائم به شکل شورش و تنش های گسترده ظاهر می شوند.
زمانی که این تنش ها از قدرت تخریبی بزرگ سلاح های مدرن برخوردار می شوند و در شرایطی که هیچ نهاد و مکانیسمی برای متوقف کردن خشونت وجود ندارد، اغلب شاهد آن هستیم که خشونت در این کشورها در زمانی کوتاه هزاران هزار نفر را به هلاکت می رساند.
وقایع منطقهء بالکان و کشور افریقایی رواندا در سال های دهه 90 شاهدی بر این ادعا هستند.
موقعیت ایران کشور ما در این میان در موقعیتی خاص قرار دارد که خشونت سیاسی و راه های مبارزه با آن را به مبحثی اساسی تبدیل می کند.
دلیل این موقعیت خاص را می توان در چندین ویژگی مشاهده نمود: نخستین ویژگی در کشور ما، وجود یک پیشینه تاریخی قدرتمدار دولتی است.
ایران جزو کشورهایی قرار دارد که در بخش عمده ای از تاریخ شناخته شده خود دارای دولت های بزرگ و مرکزیت یافته بوده اند.
دولت هایی که غالبا وظایف گستردهای در سازماندهی اجتماعی - اقتصادی قلمروی زیر سلطه خود بر عهده داشته اند و به همین علت از اقتدار بسیار زیادی برخوردار بوده و از اتباع خود اطاعتی بی چون و چرا و مطلق را می خواسته اند، اطاعتی که کمترین سرپیچی از آن به شدیدترین و خشونت بارترین شکلی مجازات می شده است.
در نتیجه، خشونت سیاسی در این کشور در سراسر تاریخ رابطه دولت و اتباعش را در بر گرفته و زورگویی از سوی حاکمان و فرمانبرداری از سوی مردم را به اصولی رایج و حتی "طبیعی" در این رابطه تبدیل کرده است.
دومین ویژگی در کشور ما گذاری است که در آن از سنت به سوی مدرنیته در جریان است.
این حرکت به صورت تدریجی از ابتدای قرن اخیر میلادی با انقلاب مشروطه آغاز شد و در انتهای همین قرن با انقلاب اسلامی به نقطه اوج خود رسید.
در فاصله این دو انقلاب کشور فرود و فرازهای بسیاری را به خود دید.
به گونه ای که گاه، در دوران رژیم سابق تصور شد مدرنیته به امری تثبیت شده در کشور تبدیل شده است.
زیرا همه ظواهر گویای یک شکل شدن و قرار گرفتن در خط مدرنیته غربی بود، و گاه پس از پیروزی انقلاب، دقیقا بر عکس تصور شد که مردم در اکثریت مطلق خود دست رد به سینه ی مدرنیته زده و تمایلی کامل به بازگشت به سنت دارند.
اما خواه آن تصور اول و خواه این تصور، هر دو از آن رو در اشتباه بودند که تنها بر ظواهر و شکل های رسمی رایج در کشور تکیه می کردند و در واقع خود، مفتون و شیفته تبلیغات و ادعاهای خویش می شدند.
حقیقت آن بود که در تمام این سال ها حرکت کند اما مطمئن کشور به سوی مدرنیته و پیش از هر چیز مدرنیته سیاسی با ایجاد دولت ملی در جریان بود ( و هست) خشونت سیاسی در این میان نه تنها نمی توانست هیچ قدم مثبتی برای حل بحران سنت و مدرنیته بردارد بلکه فقط بر بحرانی شدن اوضاع و رفتن به سوی راه حل های رادیکال تر می افزود.
خشونت سیاسی در دوران پهلوی در خدمت نفی سنتهایی بود که گاه در طول هزاران سال با روحیه مردم پیوند خورده بودند و اصولا برای گذار به مدرنیته نیازی به از میان برداشتن آنها نبود.
همین رویکرد پس از انقلاب درست در جهت معکوس به کار گرفته شد، یعنی برای بازگرداندن نوعی از سنت به جایگاهی که دیگر، به حکم زمان، قادر نبود خود را در آن جایگاه حفظ کند.
در اینجا نیز همچون مورد نخست، خشونت پیش از آن که در خدمت اهداف خود قرار بگیرد و لااقل بخشی از اهداف تعیین شده را برای خود به دست بیاورد، عملا آب را به آسیاب دشمن ریخته و در هر مورد تا اندازه ای سبب شد که گرایش مورد سرکوب ، تقویت شود.
با این همه گذار تنها در یک مسیر آرام به پیش می رفت: مسیر مدرنیته.
سومین مشخصه کشور ما، قرار داشتن آن در فرایند یک انقلاب بزرگ اجتماعی است.
انقلابی که در انتهای دهه هفتاد میلادی شاه را از قدرتی که بسیاری از کارشناسان و مفسران سیاسی آن را تثبیت شده و دراز مدت می دانستند به یکباره به زیر کشید، یک انقلاب اجتماعی بزرگ بود.
انقلابی که در خطوط کلی، در دلایل به وجود آمدنش ، در مسیری که دنبال کرد و در پی آمدهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اش کاملا با انقلاب های بزرگ دیگری که در طول این قرن، تاریخ کشورها را دگرگون کردهاند قابل مقایسه است.
از این رو طبیعی می نماید که این انقلاب تمامی داده های اجتماعی را زیر و رو کرده و جامعه را وارد حالت خاصی کند که بدون در نظر داشتن آن هیچ تحلیلی نسبت به فرایند کنونی و آتی ممکن نیست.
انقلاب ایران همچون تمامی انقلاب های اجتماعی فرایندی خشونت آمیز بود که به ناچار با تخریب، بحران عمومی، تنش های سخت و خونین همراه بود و هر چند امروز پس از گذشت بیست سال از نقطه انفجار انقلابی ، جامعه روی به سوی آرامش دارد، اما هنوز هم عامل انقلاب و خشونت سیاسی بالقوه آن، که نوعی ضمانت برای تداوم یافتن و دستیابی نهایی به اهداف اولیه انقلاب محسوب می شود، حرف آخر را در مناسبات اجتماعی می زنند.
با وجود این، در این جامعه نیز همانند هر جامعه دیگری که از درون یک فرایند انقلابی بیرون آمده باشد، گذار به دوران آرامش و بازسازی نهایی و تثبیت نهادهای اجتماعی، هر روز بیش از پیش ضروری می گردد.
در این حال تناقض و تضاد میان نیروی بالقوه خشونت انقلابی و نیروی تثبیت گرا، تا اندازه ای ناگزیر می نماید و همین تضاد می تواند بسترهای تازه ای را برای خشونت سیاسی، حتی برغم اراده و تمایل بازیگران اجتماعی ، ایجاد کند.
چهارمین مشخصه کشور ما در چارچوب مبحث خشونت سیاسی، وجود قومیت های گوناگون در آن است.
تجربه تاریخی در بسیاری از کشورهای جهان نشان داده است که انسجام قومی در پهنه های گسترده ملی یکی از شرایط اساسی برای دسیابی به آرامش سیاسی و مصونیت یافتن در برابر خشونتها است.
برعکس در مواردی زیاد، وجود قومیت های گوناگون، همچون وجود مذاهب متفاوت، در خود نطفه خشونت سیاسی را حمل کرده و برغم تلاشهای بسیار زیان بار در درون این بافتهای نامنسجم ظاهر شده است.
آخرین نمونه های این امر را که تاسف بارترین و بی رحمانه ترین نمونه ها نیز محسوب می شوند، می توان در منطقه بالکان در برخورد صرب ها با مسلمانان در بوسنی و در کوزوو، برخوردهای خونین میان دو گروه توتسی و هوتسی در رواندا، برخوردهای قومی - مذهبی میان اروپاییان با اقلیتهای عرب و ترک در کشورهایی نظیر فرانسه و آلمان مشاهده نمود.
کشور ما با گستره جغرافیایی بزرگی که دارد قومیتهای بسیاری را در خود جای داده است که به لزوم دارای فرهنگ های مشابه و سازگار با یکدیگر نیستند، اما دو عنصر اساسی، این قومیت ها را به یکدیگر پیوند داده و خطر خشونت های سیاسی در این زمینه را تا اندازه زیادی کاهش داده است.
نخستین عنصر، پیشینه تاریخی این قومیت ها است که در طول تاریخ چند هزار ساله ایران به دلیل وجود دولت های بزرگ و مقتدر- هر چند در دورههای عدم تمرکز و پراکندگی نیز وجود داشته اند - مانع از شکل گیری قدرت های سیاسی بر اساس قومیت شده است، به نحوی که از یک سو به دلیل نبود یک "قوم برتر" و حتی نبود یک سلسله مراتب واقعی میان اقوام، نوعی آمیختگی قومی میان این اقوام متعدد در سطح عمومی و از طریق ازدواج های متعدد برون قومی به وجود آمده است.
از سوی دیگر نیز به همان دلایل در ترکیب قدرت سیاسی همواره با حضور اقوام متعدد رو به رو بوده ایم و انحصار قومی جز در دوره های محدودی از تاریخ ما یک اصل رایج نبوده است.
دومین عنصر انسجام، پیوستگی دینی میان اقوام از طریق اسلام است.
قدرت دینی در سراسر تاریخ ایران به عنوان یک عامل اساسی در ایجاد انسجام ملی عمل کرده است و مانع از آن شده است که اقوام متعدد ایرانی رو در روی یکدیگر قرار بگیرند.
این دو عنصر به باور ما در آینده نیز نقش تعیین کننده ای در حفظ انسجام ملی و جلوگیری از بروز خشونت سیاسی بر زمینه قومی خواهند داشت، اما نباید از یاد برد که وجود اقوام متعدد همواره می تواند مورد سوء استفاده گرایش های قرار بگیرد که خشونت سیاسی برای آنها تنها راه دستیابی به قدرت است.
به همین دلیل وجود یک پتانسیل، هر چند ضعیف برای بروز خشونت از این طریق را نباید از نظر دور داشت.
پنجمین مشخصه کشور ما در زمینه خشونت سیاسی، قرار گرفتن آن در یک محیط بین المللی بحرانی، پر تعارض و خشونت آمیز است.
در غرب ایران، فاصله ما تا منطقه بحرانی خاور میانه و نقاط اصلی تعارض میان اعراب و اسراییل بسیار اندک است.
مساله کردستان به صورت یک مشکل بزرگ تاریخی نیروی محرک اختلاف ها و تنش های خشونت آمیز آینده است.
در ترکیه نیز، حکومت در حال حاضربیش از اندازه بر قدرت ارتش تکیه زده و در برابر سنت های ریشه دار مردم این کشور دچار همان توهم ها و اشتباهاتی است که در دوران رژیم گذشته، ما در کشور خود شاهد آن بودیم.
در منطقه شمالی ایران، قدرت فروپاشیده شوروی سابق، گستره بزرگ و مناسبی را برای بروز و رشد نه فقط خشونت های سیاسی بلکه هر گونه خشونتی به وجود آورده است که در چشم انداز کوتاه یا میان مدت نمی توان شاهد ارامشی در آن بود.
در شرق کشور ما، رقابت و جنگ تاریخی میان هند و پاکستان که دقیقا ریشه های قومی - مذهبی دارد.
اینک به گونهای غیر مستقیم افغانستان را درون یک جنگ داخلی با نسل کشیهای بی رحمانه از سوی پشتون ها می برد.
آینده این جنگ هر چه باشد این منطقه تا سالها تنش و خشونت سیاسی را در حادترین شکل آن شاهد خواهد بود.
و سرانجام در مرزهای جنوبی کشور ما نیز نه فقط منطقه پر تنش خلیج فارس و تنگه هرمز به دلایل ژئوپلیتیک همواره صحنه قدرت نمایی امریکا و تنش های ناشی از آن بوده اند، بلکه رژیم های عرب حاشیه جنوبی خلیج فارس نیز به دلیل غیر دموکراتیک بودن سیستم های سیاسی حاکم در آنها همگی دارای پتانسیل بالایی از بروز خشونت های سیاسی هستند.
قرار گرفتن در این محیط خشونت آمیز و غیر دموکراتیک، مسلما قدرت مانور و توان اجرایی گرایش هایی را که مایل به تحکیم دموکراسی، جامعه مدنی و آرامش و عدالت اجتماعی در ایران هستند بسیار مشکل می سازد و مسئولیت آنها را در قبال خطرهای بالقوه دو چندان می سازد .
واقعیت آن است که ما در محیطی بین المللی زندگی می کنیم که به شدت ضد آزادی و اقتدار مدار است و به سختی حاضر به تحمل یک قطب ملی آزادی و شکوفایی اقتصادی درون خود می باشد.
بر عکس این محیط آمادگی دارد از تمامی از تمامی وسایل مستقیم و غیر مستقیم، از تمام راه های فشار و حتی تزویر های سیاسی استفاده کند تا مانع از به وجود آمدن چنین قطبی شود و بهترین کار در این زمینه دامن زدن به خشونت سیاسی است.
و سرانجام ششمین مشخصه کشور ما در همین نکته آخر نهفته است.
تجربه تاریخی نشان داده است که هر بار یک انقلاب بزرگ اجتماعی درون یک گستره بزرگ جغرافیایی که با آن خوانایی ندارد ظاهر می شود، پیرامون شروع به وارد آوردن فشار بر آن می کند.
اغلب انقلاب های بزرگ به فاصله اندکی به جنگ با همسایگان کشیده شده اند.
همسایگانی که همچون عراق در مورد ایران از آن هراسناک بوده اند که موج انقلابی حکومت های آنها را نیز تهدید کند.
ارزش های اصیلی که هر انقلاب به همراه می آورد، برای مثال در کشور ما، ارزش هایی چون استقلال، عدالت اجتماعی و آزادی سیاسی، به دلایل مختلف می توانند در یک محیط ناهماهنگ خطرناک باشند.
بنابراین طبیعی است که چنین محیطی تلاش کند که آن ارزش ها را مورد یورش قرار دهد.
نکته قابل توجه در این میان آن است که یورش همواره به صورت جنگ خارجی یا تبلیغات منفی علیه آن ارزشها نیست بلکه می تواند به گونه های بسیار ظریفتر، مثلا با مسخ ارزش های واقعی و جایگزین کردن ارزشهای فرعی به جای آنها، انجام گیرد.
این مساله از آن رو حائز اهمیت است که این جایگزنی و مسخ های سیاسی خود سرچشمه بسیاری از تنش های اجتماعی و خشونت های سیاسی هستنند.
در بررسی موضوع در کشور خود ما نیز باید به این نکته توجه داشت.
هر یک از مشخصات فوق خود می توانند به صورتی گسترده مورد مطالعه و بررسی قرار بگیرند.
منبع : خشونت سیاسی ، نظریات ، مباحث ، اشکال و راهکارها ، تهران ، نشر قطره ، 1378