پدیده شناسی- آگاهی:
در مرحله «جان» ذهن هنوز چیزی فردی و یک گوهر [monadic] بود که جنبه درون ذاتی محض داشت و همه دنیای خود، یعنی، احساسات و تاثرات و عواطف خویش را در بر می گرفت جهان اعیان و جهان خارج برای آن وجود نداشت و در مرحله حاضر خاصیت عمومی ذهن این است که از وجود عقیی خارج از خود، آگاه
می شود و بر آن شعور می یابد. حالت درون ذاتی محض جان از یکسانی در می آید به دو جنبه ذهن و عین تجزیه می شود هگل این مرحله از ذهن را آگاهی و پژوهش در آن را پدیده شناسی می نامد.
آگاهی محض:
عین اکنون از نهانگاه ذهن بیرون آمده و در جایگاهی مستقل در برابر آن آرمیده است نخستین نکته ای که بر ذهن معلوم می شود. همین استقلال عین است. عین چیزی جزء من و بیگانه از من است که از هستی من بهره ای ندارد ولی هنوز ذهنی من در نیافته است که عین در حقیقت خویش فقط امتدادی از من است. عین در آغاز چیزی کاملاً خارجی و مستقل و از ذهن بیگانه و غیری مطلق در معارضه با ذهن پنداشته
می شود این حالت آگاهی محض است که 3 مرحله را می گذراند.
1. آگاهی حسی 2. ادراک حسی 3. هوش یا عقل
آگاهی حسی:
نخستین مرحله آگاهی البته بی میانجی است که معنایش این است که (1) عین خود چیزی بی میانجی است و (2) پیوند ذهن به عین پیوندی مستقیم است بی میانجی بودن عین مایه فردی بودن است و امکان میدهد که عین را و این یا «آن» بنامیم. مستقیم بودن پیوند ذهن با عین مستلزم این است که عین مستقیماً به آگاهی ها در آید یعنی شعور ما بی میانجی دریابد که عین چیزی موجود و حاضر است بر خلاف هنگامیکه ذهن وجود چیزی را به یاری دلیل در می یابد. در اینجا میان ذهن متفکر و موضوع آن هیچ چیز میانجی نمی شود وجود عین برای آگاهی و وجدان اینک امری اکتسابی نیست بلکه حضوری است. این گونه ادراک بی میانجی عین فردی، آگاهی حسی نام دارد.
تنها چیزی که آگاهی حسی درباره عین یا موضوع خود می داند این است که آن عین هست یعنی فقط هستی را به عین نسبت مید هد و بس ذهن از هیچ گونه فرق و اختلافی درون عین یا از پیوند میان عینها خبر ندارد زیرا دانستن فرق و اختلاف و روابط نیز متضمن اندیشیدن است. پس عین در نظر ذهن در انزوای مطلق به سر می برد و با هیچ چیز رابطه ندارد.
ادراک حسی:
انتقال از آگاهی حسی به ادارک حسی به مدد همین خاصیت مجرد آگاهی حسی انجام می پذیرد. آگاهی حسی چون مجرد است ناقص و مجازی است و همین امر مایه صعود یا لکتیکی آن به پایه ادراک حسی می شود. زیرا آگاهی حسی دارای این تضاد درونی است که از یک سوی می کوشد تا عین فردی را دریابد و از سوی دیگر این عین فردی چیزی بی معنی ناشناختنی و ناموجود است.
هدف آگاهی حسی، شناخت عین فردی است که مطلقاً بی میانجی و از اعیان دیگر گسسته و منفرد است ولی این عین فردی خود چیست؟ هر چه در پاسخ به این پرسش بگوئیم به عین فردی خاصیتی کلی مید هد و این درست برعکس مقصود آگاهی حسی است. وفتی بگوئیم که عین فردی «اینجا» یا «در زمان حاضر» است است بی درنگ مفاهیم یا کلیاتی را بر آن حمل کرده ایم زیرا «اینجا» و «در زمان حاضر» هر دو [در حکم مقولات این یعنی کجا و متی یعنی چه گاه اند بدین جهت در زمره] کلیات به شمار
می روند. حتی اگر صرفاً عین فردی مورد نظر را «این» [یعنی با ضمیر اشاره به نزدیک] بنامیم هیمن حال پیش می آید. زیرا «این» نیز خود از جمله مقولات کلی است. هر چیزی ناگریز به مقوله اعیانی تعلق دارد که مرجع لفظ «این» واقع می شوند. پس «این» عنوان حسی مدعی ادراکش است مطلقاً منفرد و جزئی و خاص نیست. و اگر هم باشد دیگر آن را به لفظ «این» نتوان باز خواند. زیرا چون چیزی را به لفظ «این» باز خوانیم آن را در مقوله اعیان دیگری قرار داده ایم که لفظ «این» بر آنها متساویاً صادق است و به عبارت دیگر آن را کلی شناخته ایم. پس «این» به معنای چیزی که کاملاً منفرد و
بی میانجی باشد وجود و معنی ندارد.