مفهوم «شهود» (1) را مىتوان در زمینههاى مختلف بررسى کرد.
این مفهوم، در فلسفه جایگاهى رفیع داشته و در تقسیمات اولیه وجود، مباحث علم و عالم و معلوم، شناختشناسى و هستىشناسى توسط فلاسفه به مورد بحث گذاشته شده است.
(2) همچنین، مفهوم «شهود» در عرفان و تصوف منزلتى بس ارجمند یافته و عرفا مباحثى ارزشمند در خصوص «شهود» و «حضور» از خود بر جاى نهادهاند.
در مباحث اخلاقى و فلسفه اخلاق هم برخى صاحبنظران به این واژه عطف توجه کرده و مکتب شهودگرایى در اخلاق، در اواخر قرن
نوزدهم رونق خاصى یافته است.
(3) همینطور متکلمان و دینشناسان به مناسبتهایى مفهوم شهود و پىآمدهاى حاصله از آن را مورد مداقه خود قرار داده و در اعتلاى نظر خود به شهود مطلق که مختص خداى متعال است نائل شدهاند.
(4)
حال با توجه به گستردگى زمینه بحث و کنکاش علمى در این واژه، مناسب است تنها به بحث پیرامون یک جنبه آن اکتفا کرده و در موارد دیگر تنها به اشارهاى گذرا بسنده کرد.
هرچند به یک معنا، بررسى دقیق و موشکافانه یک مفهوم در یک جنبه خاص مستلزم پرداختن به جنبههاى دیگر است.
اما به لحاظ محدودیت این مقاله، تا حد امکان از گستردگى بحث اجتناب خواهد شد.
در این نوشتار، جنبههاى عقلى و یا به تعبیر دقیقتر جنبههاى فلسفى «شهود ش مورد بررسى قرار گرفته با نگاهى گذرا به سیر تاریخى این بحث و آشنایى با اندیشههاى فلاسفه غربى و اسلامى، به کنکاش در این مبحثخواهیم پرداخت.
هر چند باید اذعان داشت تتبع عمیق در این بحث از حوصله یک مقاله خارج بوده و نیازمند مبحثى گسترده و فراگیر مىباشد.
اما این اعتراف نمىبایست مانع پرداختن اجتمالى به آن شود.
ابتدا، قبل از پرداختن به هرگونه بحثى، به معانى لغوى و اصطلاحى «شهود» نظر مىافکنیم.
واژه «شهود»
در بسیارى موارد، واژه «شهود» با واژه «حضور» به یک معنا به کار مىرود و بعضا به جاى یکدیگر استعمال مىشوند.
شهود از ریشه «شهد» مشتق شده که به معناى حضور مىباشد.
و حضور از ریشه «حضر» در مقابل غیبتبه کاکر مىرود.
(5) هرگاه شهود و حضور به یک معنا گرفته شوند، معناى مقابل این دو غیبت است.
اگر شىء از شىء دیگر غایب بود (غیبت فیزیکى یا معنوى) حضور و یا شهودى صورت نمىگیرد.
و اگر غیبتبرطرف شد و دو شىء بدون مانع در کنار یکدیگر قرار گرفتند، در این صورت آن دو شىء براى یکدیگر حضور دارند.
(6) در لغت معناى دیگرى براى شهود بیان داشتهاند که عبارتند از: وجدان، حدس، کشف، اشراق، ادراک، الهام، وجود و مانند آن.
(7)
در علوم مختلف عقلى، براى این واژه اصطلاحات متفاوتى وجود دارد.
در اصطلاح فلسفى، در بحث معرفتشناسى، شهود غالبا به معناى حضور مىآید.
در تقسیمبندى علم، علم شهودى که همان علم حضورى است در مقابل علم حصولى قرار مىگیرد.
در اینگونه علم، معلوم در محضر عالم است و عالم به معلوم شهود دارد.
در این صورت مىتوان گفت عالم و معلوم نسبتبه یکدیگر حضور یا شهود دارند و اتحاد عالم با معلوم صورت مىگیرد.
(8)
در اصطلاح عرفانى، واژه شهود معنایى غیر از حضور به خود گرفته است.
هر چند در مرحلهاى که عارف هب شهود حق نایل مىشود، حتما حضور هم صدق خواهد کرد.
حضور عرفانى در مقابل غیبت است.
شهود عرفانى به معناى کشف و مکاشفه است و در این صورت معنایى مرادف با رؤیت پیدا مىکند.
(9)
در اصطلاح اخلاقى، شهود بر یک احساس درونى اطلاق مىشود.
احساسى که برخاتسه از درون است و هیچگونه تجربه بیرونى در آن دخالت ندارد.
این احساس مىتواند بین خیر و شر، حسن و قبح تمیز دهد.
در این صورت شهود به یک نوع قضاوت درونى بازگشت مىکند که معناى مرادف با وجدان دارد.
(10)
در اصطلاح کلامى، شهود دو معناى صاعد و نازل به خود گرفته است.
در معناى اولیه، شهود به معناى شهادت در مقابل غیبت است.
عالم شهادت که در اصطلاح دینى آمده، همان عالم حسوسات است که مشهود انسان قرار مىگیرد.
در مقابل آن عالم غیب است که از حوسا ظاهرى انسان غایب مىباشد.
معناى ثانوى شهود که معناى صاعد و متعالیهاى است، تنها در مورد خداى متعال اطلاق مىگردد.
به این معنا، تنها خداى متعال شاهد بر همه موجودات بوده و بر همه چیز و همه جا شهود مطلق دارد.
(11)
پس از آشنایى کوتاه با معانى و اصطلاحات عقلى مفهوم شهود، ابتدا نظرى اجمالى به اصطلاح عرفانى اخلاقى و کلامى خواهیم انداخت و آنگاه اصطلاح فلسفى شهود را بسط بیشترى خواهیم داد.
پس از آشنایى کوتاه با معانى و اصطلاحات عقلى مفهوم شهود، ابتدا نظرى اجمالى به اصطلاح عرفانى اخلاقى و کلامى خواهیم انداخت و آنگاه اصطلاح فلسفى شهود را بسط بیشترى خواهیم داد.
شهود عرفانى مفهوم شهود در عرفان و تصوف از مفاهیم اصلى به حساب مىآید.
شهود و یا مشاهده بر موردى اطلاق مىشود که رؤیتى صورت گیرد.
محل این رؤیت قلب بوده و چنین رؤیتى تنها به دلیل توحید یعنى بالحق محقق مىشود.
با این خصوصیات است که شهود عرفانى حاصل یم شود.
زمانى که مشاهده صورت گرفت، شاهد در مشهود فانى شده و خودى نمىبیند، در این صورت شهود حق بالحق است.
اینگونه شهود به تجلى ذات حق تعلق خواهد گرفت.
(12) شهود واقعى نزد عرفاء، رؤیه حق به حق است.
(13) و شهود ذاتى یا مشاهده ذاتیه، شهود حق تعالى است که حاصل آن یک نوع معرفتیقینى خواهد بود که به «عین الیقین» موسوم مىگردد.
(14) حضور در اصطلاح عرفانى در مقابل غیبتبه کار مىرود.
هر گاه قلب عارف از خلق غایب و به حق حاضر باشد، در این صورت حضور صورت مىگیرد.
(15) و گاه حضور در مقابل غفلتبه کار مىرود، که در این صورت به معناى تنبه خاص است.
اگر براى عارف تنبهى سبتبه حق صورت گرفت که نتیجه این تنبه غیبت از ماسواى حق باشد، در این صورت حضور نزد حق محقق شده است، (16) و به دنبال این حضور و تنبه، عارف مىتواند شهودى نسبتبه حق داشته باشد (اگر اسباب مشاهده را از قبل فراهم ساخته باشد) .
در این معنا، حضور مقدمهاى براى شهود است.
آنچه در قلب حاضر است و ذکر و یاد انسان را به خود مشغول داشته است همان مشهود انسان بوده و عارف شاهد آن است.
اگر آنچه که در قلب غلبه حضورد ارد علم باشد، در این صورت عارف شاهد علم است.
و اگر امر غالب وجد باشد، عارف شاهد وجد است، و اگر غالب بر قلب او حق باشد (17) در این صورت عارف به شهود واقعى دستیافته و شاهد حق شده است.
پس اینگونه حضور مىتواند شرط شهود باشد، همچنین مىتواند شرط سماع هم باشد.
تا حضورى صورت نگیرد.
سمعى در کار نخواهد بود.
(18) در عرفان، اصطلاح کشف گاه به معناى شهود به کار رفته است، اما غالبا عرفا کشف را بر مقامى که فوق شهود است اطلاق مىکنند.
تشابه کشف و شهود در این است که هر دو طریقى براى کسب معرفتبه حساب مىآیند.
اما تفاوت آنها از دو جهت است: یکى اینکه متعلق مکاشفه معانى است ولى متعلق شهود ذوات است.
و دیگر اینکه کشف اتم و اعلى از مشاهده است.
لذا مکاشفه یک نوع ادراک معنوى است که اختصاص به معانى پیدا مىکند.
(19) نتیجه آنکه بر اساس اصطلاح عرفانى، شهود مىتواند طریقى براى کسب معرفتباشد و اگر معرفتى از این طریق براى عارف حاصل شد، این معرفتیقینى است، زیرا هیچگونه واسطهاى در کسب این آگاهى دخالت نداشته عارف مستقیما مشهود را رؤیت مىکند.
شهود اخلاقى شهود اخلاقى به معناى یک احساس درونى است که انسان توسط این احساس قادر خواهد بود بین خیر و شر ویا حسن و قبح تمایز ببیند.
یکى از مسائل مهم فلسفله اخلاق همین نکته است که آیا تشخیص خیر و شر و یا حسن و قبح بر چه اساسى است؟
آیا مىتوان وجود نیرویى را در انسان پذیرفت که خود خوبىها و بدىها از هم متمایز سازد؟
اگر چنین نیروى درونى را بپذیریم، آیا فطرى استیا کسبى؟
آیا در تقویت و یا تضعیف این احساس درونى مىتوان کوشش کرد؟
(20) اینها مسائلى است که از دیرزمان در فلسفه اخلاق به بحث گذاشته شده و عدهاى را بر آن داشته است تا در درون انسان به وجود احساسى قایل شوند که در قضایاى اخلاقى حاکم است هر چند در طول تاریخ بررسىهاى حکمت عملى، این احساس و نیروى درونى نامهاى متفاوتى به خود گرفته، اما همگى یک معنا را دربرداشته است.
ارسطو و پیروان مشایى وى، نیروى عقل را در این امر حاکم مىدانند و تعبیر عقل عملى را به کار گرفتهاند، عدهاى دیگر، نیروى وهم را بدین قضاوت گماردهاند و برخى از نیرویى غیر از عقل و وهم به نام وجدان و یا ضمیر اخلاقى نام بردهاند.
(21) در اسلام، دو طرز تفکر نسبتبه حسن و قبح در بین اندیشمندانى که به این امر پرداختهاند، به چشم مىخورد.
عدهاى حسن و قبح را عقلى دانستهاند، معناى این سخن این است که عقل را یاراى قضاوت در این میدان مىباشد.
آنان که براى عقل چنین توانایى قایل هستند، در این زمینه قایل به شعور اخلاقى شدهاند که این تعبیر دیگرى از همان احساس درونى و یا شهود اخلاقى خواهد بود.
(22) شهودگرایى اخلاقى در غرب، طرز تفکرى است مبنى بر اینکه انسان مىتواند خود شهودا خوبى را از بدى متمایز نماید، و این شهود یک احساس درونى است.
و بر اساس این احساس، فرد ذاتا بدون اتکاء به خارج و یا داشتن هرگونه تجربه خارجى بین خیر و شر تشخیص خواهد داد.
(23) شهودگرایى اخلاقى معتقد است، ادراک خوبى و بدى و قضایایى از این قبیل بدون واسطه براى انسان حاصل شده و این نوع آگاهى و علم به امور اخلاقى که خود برخاتسه از یک نوع استعداد خاصى در انسان است، همگى مقدم بر تجربه است.
این احساس مقدم بر تجربه به طور شهودى متعلق درک انسان قرار مىگیرد.
(24) با توجه به این برداشتخاص از مفهوم «شهود» در شهودگرایى اخلاقى، معناى اصطلاحى این واژه بازگشتبه همان علم شهودى مىکند، که معلوم مشهود بلاواسطه عالم مىشود.
شهود کلامى کاربرد این مفهوم در کلام به وسعت کاربرد آن در فلسفه و عرفان نیست.
متکلمین اسلامى و غیراسلامى در چند مورد خاص به این مفهوم تمسک کردهاند.
یکى از آن موارد، در زمینه حسن و قبح اخلاقى است که در مبحث قبل بدان اشارت رفت.
(25) مورد دیگر، در تمایز بین عالم جسمانى و عالم روحانى و یا به تعبیر متکلمین، عالم شهادت و عالم غیب است.
مفهوم شهود یا شهادت در این اصطلاح، معنایى در مقابل غیب داشته و جهان محسوس که مورد رؤیتحسى انسان است عالم شهادت نام گرفته است.
در مقابل آن، جهان غیر محسوس و غایب از نظر عالم غیب نامیده شده است.
شهود در این معنا همان مشاهده حسى است که شىء از طریق حواس ظاهرى متعلق شهود انسان واقع مىگردد.
(26) مورد دیگرى که مفهوم شهود به کار گرفته مىشود، در مورد ذات بارى تعالى است.
خداى متعال نسبتبه تمامى موجودات (ماسوى الله) شهود داشته و از اینرو شهادت کامله اختصاص به او پیدا مىکند.
تمامى مخلوقات در مشهد و مراى حق تعالى است.
لذا او شاهد مطلق است و مفهوم شهود محض تنها وى را سزاوار است.
(27) در تفکرات «اسکولاستیکى» scholastic قرون وسطى که بیشتر جنبه کلامى داشت، بر اساس تعریفى که «توماس آکوئینس» Thomsa Aquinas در مورد شهود اظهار داشته، شهود یک نوع علم درونى و ذاتى از براى خداوند است که تنها او به همه اشیاء علم حضورى دارد.
صور اشیاء ابتدا در ذات بارى تعالى حضور داشته و آنگاه در خارج موجود مىشوند.
(28) بر اساس تعاریفى که در مورد شهود دینى (کلامى) ارائه شده، مفهوم شهود در معانى مختلفى به کار گرفته شده است.
مهمترین آنها همان حضور درونى است که در بخش فلسفى به تفصیل بیان خواهد شد.
موارد دیگرى هم بیان شده که به طور اختصار از این قرار است: 1.
فهم اوامر الهى 2.
شهود ربوبى در تجربه دینى 3.
فهم صریح و روشن از معانیى که در مجازات و استعارات دینى نهفته است.
در غالب ادیان، مفهوم شهود در قالب یک یا چند معنا از معانى فوق به کار گرفته شده که نمونههایى از آن را مىتوان در اسلام، مسحیت، یهودیت، بودیم و زن بودیسم یافت.
(29) شهود فلسفى مفهوم شهدو در طول تاریخ فلسفه، از بدو شکلگیرى آن، یعنى از دوران یونان باستان تاکنون، در نظریات و مکتبهاى مختلف فلسفى جایگاه خاصى داشته و دستخوش تحولاتى نیز شده است.
هر چند تا حدودى معناى لغوى این مفهوم روشن است، اما بهکارگیرى آن در موارد مختلف و علوم گوناگون و قالبسازىهاى متفاوت از الفاظ جهت نشان دادن این مفهوم، تا حدى معناى آن را پیچیده کرده است.
در برخى موارد، دو معناى کاملا متفاوت با دو برداشت غیر قابل منطبق بر یکدیگر همراه بوده و اشتراک آن دو را، تنها به یک اشتراک لفظى بازگشت مىدهد.
و همین امر موجب برداشتهاى جابهجا و بعضا نادرست از این مفهوم شده است که براى پیشگیرى هرگونه سوءبرداشت ابتدا باید معانى را کاملا از همدیگر متمایز ساخته و حدود هر یک را مشخص کرد.
در این بخش از مقاله، جهتبسط و تفصیل بیشتر در مفهوم فلسفى شهود، ابتدا به سیر اندیشههاى غربى در برداشتها و تفسیرها نظرى خواهیم افکند و آنگاه با تفصیل بیشتیر افکار و اندیشههاى حکماى اسلام را مرود خواهیم نمود و در پایان پس از بررسى و بازنگرى بر مجموع افکار و اندیشهها، نکاتى که در برخى زمینهها راهگشاى آیندگان خواهد بود به فهرست درخواهیم آورد.
مفهوم «شهود» در فلسفه غرب سقراط (399 - 469 ق م) در مبحث معرفت، سقراط روش تذکار را برگزید.
وى عقده داشت که با روش استقرایى مىتوان علم را در وجود انسان از قوه به فعلیت رساند.
این اینرو بهگونه غیر مستقیم با مفهوم شهود برخورد مىکنیم.
هر چند ایده واقعى سقراط کاملا روشن نیست، اما آنگونه که از کلمات شاگردان وى همچون افلاطون و پس از وى ارسطو به دست مىآید، یک نوع ارتباط مستقیم و بدون واسطه بین عالم و معلوم در نظر سقراط وجود ادر که این ارتباط و شهود پس از گذراندن مراحلى، که برخى آن را همان روش استقرایى نامیدهاند، از حالتبالقوه بودن خارج شده و به فعلیت مىرسد و در آن صورت انسان عالم مىگردد.
(30) افلاطون (348 - 427 ق م) افلاطون با بیان مثل و رابطهاى که روح مجرد انسان قبل از تعلق به بدن با عالم مجردات و ارواح داشته، به یک نوع شهودى که هرگونه واسطهاى را بین شاهد و مشهود نفى مىکند، تمسک مىجوید.
علم زمانى حاصل مىشود که پس از انقطاع یا مثل ارتباط برقرار شود.
هرگاه مثل که صور کلى و معقول مىباشند، مورد مشاهده مستقیم عقل و یا روح مجرد قرار گیرند، آنگاه معرفت واقعى صورت مىگیرد.
(31) افلاطون از سوى دیگر، براى کسب حقیقت و معرفت واقعى، دو راه مىشناسد، راه استدلال و تعقل و راه ذوق و شهود.
در طریق نخست، با پیمودن طریق پر پیچ و خم استدلال و تعقل، چندان راهى براى دستیابى بهحقیقت نخواهد بود.
اما در طریق ذوق و شهود، بدون پیمودن مسیر استدلال، به طور مستقیم مىتوان به حقایق دستیافت.
(32) این طریق که بعدا توسط نو افلاطونیان در غرب و اشراقیین در فلسفه اسلامى تنها طریق وصول به حقایق پذیرفته شد، راهى است مستقیم و شهودى براى دریافتحقایق هستى.
با مطالعه افکار افلاطون در این زمینه، به این نتیجه مىرسیم که وى در و جنبه مفهوم شهود را به کار بسته است، از یک سو، شهود همان علم مستقیم و بدون واسطه به مثل و معقولات است و از سوى دیگر، شهود و ذوق یک طریق مطمئن و بدون واسطه جهت دستیابى به حقایق به حساب مىآید.
ارسطو (322 - 384 ق م) ارسطو در این جهت که ادراک عقلى به جزئیات تعلق نمىگیرد و تنها کلیات هستند که معلوم و مدرک عقل خواهند بود با استاد خود افلاطون همراى است.
اما وى با رد مثل، معتقد است تنها از طریق مشاهده حسى و استقراء مىتوان به علم دستیافت و امور محسوس در خارج از ذهن نیز حقیقت دارند.
لذا ارسطو مفهوم شهود را در جنبه تجربه حسى به کار گرفته است.
وى معتقد است علاوه بر شهود درونى که به کلیات تعلق مىگیرد و معقولات کلى مورد ادراک مستقیم عقل واقع مىشوند، یک شهود بیرونى یا تجربى نیز وجود دارد که به جزئیات و محسوسات تعلق مىگیرد و آنها را مىتوان با واسطه حواس مورد مشاهده قرار داد.
(33) در تقسیمبندى حواس، علاوه بر حواس ظاهر که وظیفه آن دریافت محسوسات خارجى است، به حس باطنى و یا حس مشترک نیز معتقد است.
این نوع حس، نوعى ادراک بر ادراک در برداشته که بدون هیچگونه واسطهاى براى انسان حاصل مىشود.
(34) قرون وسطى (اسکولاستیک) در این برهه از تاریخ فلسفه غرب، مباحث و اندیشههاى فلسفى در محدوده مدارس «دیر» و «کلیسا» محصور بوده و آراء و اندیشههاى کلامى بیشتر در عرصه افکار فلسفى ظهور و بروز داشته است.
در این نوع طرز تفکر، مفهوم درک شهودى توسط برخى اندیشمندان به کار گرفته شده است.
اینگونه ادراک در مقابل ادراک انتزاعى بیان مىشده که در اینگونه ادراک، موضوع شناسایى مستقیما مشهود حواس قرار گرفته و علم حاصل مىشود.
(35) توماس آکوئینس (1225 - 1274 م) پس از رتبهبندى موجودات، اعتقاد بر این دارد که تمامى صور اشیاء ابتداء در ذات بارىتعالى وجود داشته و آنگاه در خارج موجود مىشوند.
از اینرو خداى متعال عالم به همه اشیاء و صور است.
و این علم بدون واسطه است و لذا نسبتبه خداوند مىتوان گفت علم و عالم و معلوم یکى است.
(36) «اکام» معتقد است جایگاه کلیات در ذهن است.
و تنها راه رسیدن به حقیقت از طریق کشف و شهود خواهد بود.
و علم صحیح آن است که از راه مشاهده به دست آید.
بر این اساس، «اکام» ) ذچخدحت ( با بکارگیرى مفهوم شهود، تنها طریق شهود و کشف را براى دستیابى به معرفت مناسب مىداند.
(37) دکارت (1596 - 1650 م) «دکارت» با عنوان کردن شک دستورى، شیوه شهودى را در ابتداء امر براى یافتن حقیقتبرگزید.
وى با این طرز تفکر که از خود باید آغاز کرد (38) و ابتدا باید به وجود خود رسید و به وجود خود معرفتحاصل نمود، روشى پیشنهاد داد تا با پایهگذارى یک معرفتیقینى و بدون واسطه، بتوان به معرفتهاى حقیقى دیگرى چنگ انداخت.
وى تصریح کرد که تنها دو راه در مقابل انسان وجود دارد تا بتواند دستیابى به معرفت پیدا کند، یکى طریق شهود و وجدان سنبتبه بسائط مطلق و قضایایى که نزدیک به آنها باشد، و دیگر روش استنتاج نسبتبه قضایاى مرکب.
وى با برگزیدن طریق شهود، نفس خود را اثبات مىکند، که در این نوع معرفت، واسطهاى دخالت نداشته و انسان مستقیما خود را شهود مىکند.
و جز راه فکر که همان شهود درونى است، راه دیگرى براى این نوع از علم وجود ندارد.
(39) پس از دکارت، اسپینوزا (1632 - 1677 م) ولایپ نیتز (1646 - 1716 م) هر کدام به نوبه خود مفهوم شهود را به کار گرفته و به نوعى علم شهودى قایل شدند.
این نوع معرفتشهودى را، معرفتیقینى دانسته که هیچگونه واسطهاى بین فاعل شناسایى و متعلق شناسایى وجود ندارد.
(40) متعلق اینگونه معرفت و شهود درونى، ابتدا خود نفس و آنگاه حالات و آثار و قواى نفس خواهد بود.
علاوه بر این، برخى قوانین و اصول کلى هم در نفوس انسانها بالفطره وجود دارند که از طریق شهود مىتوان به آنها عالم شد.
(41) جان لاک (1632 - 1704 م) وى با تقسیمبندى علم به علم حضورى و حصولى، علم بدون واسطه و وجدانى را علم حضورى مىداند.
این نوع علم زمانى براى انسان حاصل مىشود که معلوم بدون واسطه مشهود نفس واقع شود.
علم به نفس و قوانین قطعى ریاضى از قبیل: 3 با مجموع 1 و 2 برابر است، علم حضورى است.
در مقابل اینگونه علم، علم کسبى و تعقلى خواهد بود که از راه استدلال به دست مىآید.
(42) کانت (1724 - 1804 م) «کانت» در ابتدا معلومات را به دو بخش ماقبل و مابعد تجربه تقسیم مىکند.
آنگاه تقسیمبندى دیگرى صورت مىدهد که بر اساس آن برخى معلومات تحلیلى هستند یعنى محمول از نفس موضوع مستفاد است و برخى معلومات ترکیبى مىباشند.
وى مفهوم شهود را هم در زمینه تجربه درونى وهم در تجربه بیرونى و حسى به کار مىگیرد.
در بخش شهود درونى، قضایایى که مقدم بر تجربهاند و توقفى بر هیچگونه تجربه حسى ندارند مستقیما مشهود نفس واقع مىشدند، قضایاى ریاضى از این قبیل به حساب مىآیند.
از طرف دیگر، محسوسات را باید از راه حواس از خارج دریافت داشت، البته اینگونه شهود و دریافت تجربى، تنها به ظواهر و پدیدههاى اشیاء محسوس تعلق مىگیرد و ذات حقایق خارجى از دسترس شهود تجربى به دور مىماند.
نفس قبل از آنکه به شىء دیگرى علم پیدا کند، به خود علم پیدا مىکند و خود مشهود خود خواهد شد.
در این برداشتشهودى از معرفت، «کانت» به شهود بدون واسطه براى نفس اقرار کرده و معارف بعدى خود را بر همین شهود درونى استوار مىسازد.
(43) فیلسوفان معاصر غربى در تقسیمبندى کلى افکار فلسفى غرب به عقلگرایى و حسگرایى، هر کدام از دو گرایش بهگونهاى از به کارگیرى مفهوم شهود برخوردار گشتهاند.
نحله عقلگرایان که هرگونه اصالت را به عقل بخشیده و تنها ادراک عقلى را ادراک حقیقى پنداشتهاند، شهود و معرفتشهودى را به شهود معقولات تفسیر کرده و تنها صورت معقوله و کلى را بدون واسطه مشهود انسان مىدانند.
در مقابل، نحله تجربهخواهان، بر اساس تفسیر خود که بنیان و اساس معرفت را بر حس نهاده و قبل از عقل به تجربههاى حسى بها دادهاند، هرگونه شهودى را که متعلق آن به حس و تجربه بازگشت کند حقیقى دانسته و غیر آن را بر خطا پنداشتهاند، مفهوم شهود در این وادى معناى دیگرى به خود گرفته است.
(44) که نماینده بارز آن «ویلیام جیمز» William James امریکایى (1824 - 1910 م) است.
به نوعى شهود درونى و یا به تعبیر خود تجربه دینى قایل است که از طریق آن مىتوان به ادراکات درونى نسبتبه عوامل غیرمادى دستیافت.
در اینگونه شهود، هیچگونه تجربه حسى و مادى دخالت ندارد و انسان با اتصال و ارتباط با نفوس عالیه یا مبدا مىتواند به اینگونه شهودات برسد.
(45) همچنین «برگسون» Bergson (1859 - 1941 م) بنیان فلسفه خود را بر اساس مبنایى نهاده که در رساله دکترى خود به نام (معلومات بىواسطه خودآگاهى) اظهار داشته است (46) .
به عقیده وى، فلسفه به معناى اخص، علم به کنه اشیاء و ادراک حقایق است.
اما این داراک از راه تعقل میسر نخواهد بود زیرا تعقل همان تصور و تصدیق است که داراک حقیقى به دست انسان نمىدهد (47) .
چه، ادراک حقیقى آن است که ادراککننده با ادراک شونده یکى شوند (اتحاد عاقل و معقول) و این اتحاد از طریق تصور و تصدیق صورت نمىپذیرد، بلکه به عمل و قوه دیگرى دست مىدهد که «برگسون» آن را لفظى مىخواند (48) .
«برگسون» در این بخش از تفکر خود، مفهوم شهود را براى دستیابى به حقیقت و معرفت واقعى به کار گرفته است.
(49) مفهوم «شهود» در فلسفه اسلامى آغاز تفکرات فلسفى در اسلام به حدود قرن سوم هجرى (نهم میلادى) بازگشت مىکند.
در ابتداء برخى منابع فلسفى یونان به عربى ترجمه شد و سپس متفکرانى نظیر «فارابى» ، «ابن سینا» ، «شیخ اشراق» و «صدرالمتالهین» ظهور کرده و به شرح و بسط آراء و اندیشههاى فلسفى پرداختند.
با بررسى اجمالى افکار حکماء بزرگ فلسفه اسلامى، تا حدودى مىتوان به یک نظر متوسط در برداشت از مفهوم شهود نایل شد.
کندى (185 - 260 ه) (775 - 850 م) یکى از مباحثى که ارتباط مستقیم با برداشت از مفهوم شهود دارد، مبحث تعقل است.
«کندى» Kendy معتقد است صور معقوله و یا کلیات در اثر اتحاد با نفس، مورد تعقل نفس واقع شده و نفس عاقل مىشود.
از اینرو اتحاد عاقل و معقول صورت مىگیرد.
در اینگونه تعقل، نفس بدون واسطه صور معقوله را شهود عقلانى کرده و از حالتبالقوه خارج شده و به بالفعل مىرسد.
نفس در ابتداء عاقل بالقوه است، آنگاه از عقل اول متاثر شده و با بالفعل مىگردد.
و چون صورت عقلیه مغایرتى با نفس ندارد، نفس هم عاقل است و هم معقول.
(50) فارابى (258 - 339 ه) (848 - 929 م) افکار و اندیشههاى «فارابى» تاثیر بسزایى در انتقال افکار یونانى به جهان اسلام داشت.
وى با تبیین و تفسیر اندیشههاى حکماى یونان، اساس فلسفه «مشاء» را بنیان نهاد.
از اینرو وى را معلم ثانى نام نهادهاند.
«فارابى» در سه زمینه به مفهوم شهود تمسک جسته است: نظریه معرفت، علم بارى تعالى و مبحث نفس.
وى در مبحث معرفت، با قبول مثل افلاطونى در مقام وفق دادن بین نظریه «افلاطون» و «ارسطو» برمىآید.
وى بر این امر تاکید دارد که تجرید «ارسطویى» با مثل «افلاطونى» منافات ندارد.
از این رو، روح مجرد انسان با اتصال با عالم مجردات، مثل و صور کلیه را شهود مىکند و از سوى دیگر، آن صور کلى، وجودى در اشیاء محسوس دارند که عقل آن صور را از اشیاء محسوس به صورت کلیه تجرید کرده تا ماده علم براى ما باشند.
(51) در مبحث علم واجب تعالى، وى معتقد است واجب الوجود به ذات خود عالم بوده و همینطور به همه اشیاء علم دارد، علم واجب به ذات خودش بازگشتبه اتحاد عالم و معلوم مىکند.
ذات مشهود حق است و غیرى در کار نیست.
ذات هم به عالم و هم به معلوم متصف مىشود.
و چون ذات به ذاته و به منزله کل موجودات است، علم به ذات موجب علم به کل موجودات نیز مىشود که به این اعتبار شهود علمى خواهد بود.
(52) در مبحث نفس و قواى نفسانى، قوه عاقله مرتبهاى از نفس است.
نفس در مرحله تعقل با معقول خود اتحاد پیدا مىکند.
در این صورت صور معقوله مستقیما مشهود نفس واقع مىشود و اتحاد عقال و معقول صورت مىگیرد (53) .
فارابى در این بخش از معرفت، علىرغم پذیرفتن آنکه از راه حس مىتوان صور اشیاء را دریافت کرد، آن را براى کسب معرفت کافى نمىداند.
زیرا از طریق حس هرگز نمىتوان به حقیقت و کنه اشیاء رسید.
براى دریافت معرفت کامل و پى بردن به حقایق اشیاء طریق دیگرى لازم است و آن طریق شهود اشراقى است.
از اینرو، فارابى نوع دیگرى از کسب معرفت را در فلسفه خود وارد ساخته که همان معرفت اشراقى یا شهود اشراقى است.
بر اساس این تعریف، شهود طریقى استبراى کسب معرفت مستقیم و حقیقى.
(54) ابن سینا (370 - 428 ه) (960 - 1018 م) فلسفه مشاء با تلاش حکیمانه ابن سنیا، در جهان اسلام به اوج خود رسید.
افکار و آراء ارسطو توسط این حکیم شرح و بسط داده شد و منطق و فلسفه یونانى به تمام معنا به جهان اسلام وارد شد.
ابن سینا در بحث معرفت، با پذیرفتن ادراک حسى و عقلى، معتقد است نفس با تجرید معانى محسوس از ماده و عوارض آن، کلیات را انتزاع کرده و تعقل مىکند.
از اینرو تعقل کلیات بلاواسطه براى نفس حاصل مىشود (55) .
از سوى دیگر، وى علاوه بر حواس ظاهرى به حس باطنى نیز معتقد است در حس باطنى، نوعى ادراک بلاواسطه براى نفس صورت مىگیرد.
حس مشترک که محل این نوع ادراک است آنچه را به وسیله حوسا دریافت مىکند پس از آنکه از ماده مجرد ساختبه قوه مصوره یا خیال مىرساند.
(56) در مبحث نفس، وى معتقد است نفس در ابتداء عاقل بالقوه است و براى خروج از قوه به فعلیت، قوه عقلیه بر صور اشراق کرده و نفس با این اشراق مستعد مىشود تا از سوى عقل فعال فیض مجرد دریافت کند.
با دریافت این فیض شهود صورت گرفته و نفس عاقل بالفعل مىگردد.
(57) ابن سنیا در زمینه علم واج هر چند طریق ارسطو را پیموده و علم واجب را مستقیما به جزئیات متعلق نمىداند، اما علم واجب به ذات خود را علم شهودى دانسته و در این صورت واجب تعالى بدون واسطه عالم به ذات خود است.
واجب از طریق علم به ذات علم به اشیاء را نیز داراست.
واجب ذات خود را تعقل کرده و مبدایت ذات نسبتبه همه اشیاء را نیز تعقل نموده از این طریق علم به تمامى اشیاء پیدا مىکند.
(58) همچنین نفس در تصور ذات خود هیچگونه واسطهاى نمىپذیرد.
ذات نفس بدون واسطه نزد نفس حضور داشته و نفس آن را تعقل مىکند، از اینرو نفس عاقل، با ذات خود که معقول است متحد شده و اتحاد عقل و عاقل و معقول صورت مىپذیرد.
(59) وى در تقسیمبندى عقل، در تعریف عقل بالمستفاد، به حضور صور معقوله نزد عقل قایل است که در این صورت عقل آن صور را شهود مىکند.
با شهود و تعقل این صورت عقلانى، عقل بالفعل مىشود و به لحاظ عدم غیریت، اتحاد عقل و عاقل و معقول صورت مىگیرد.
(60) یکى دیگر از مواردى که ابن سینا به خصوص به مشاهده حضورى نفس اشاره مىکند، در مورد صورى است که نفس در حین خواب دیدن رؤیت مىکند.
در آن مشاهده هیچگونه واسطهاى بین صورت و نفس نبوده و این صور پس از ارتسام در نفس، مورد مشاهده حضورى نفس قرار مىگیرند.
(61) شیخ اشراق (549 - 587 ه) (1139 - 1177 م) شیخ شهابالدین سهروردى بدون تردید بنیانگذار حکمت اشراقى در تاریخ فلسفه اسلامى به شمار مىرود.
وى با برخوردارى از افکار و اندیشههاى عمیق در مسائل فلسفى، به مقابله با آراء مشائین برخاسته بنیان حکمت اشراق را پایه نهاد.
شیخ اشراق بر اساس برداشتى که از شهود و استدلال دارد، راه استدلال را بریا رسیدن به حقیقت و معرفت واقعى کافى نمىداند.
وى معتقد است آنچه انسان را به وجود عالم خارج مطمئن مىسازد چیزى جز شهود نمىباشد آنچه از طریق استدلال به انسان مىرسد تنها تاییدى استبر حقیقت دریافتشده.
(62) حکمت اشراق حکمتى است که در آن دریافتحقایق و شهود وجود بدون واسطه و به نوعى از حدس عارفانه حاصل مىشود.
و این حصول اولا: از راه استدلال و دلیل نیست: ثانیا: بدون واسطه هرگونه امر ذهنى و غیرذهنى صورت مىگیرد.
ثالثا: براى رسیدن به این معرفتیا شهود، طى طریق و کسب مقدماتى لازم است.
(63) بنابر تعریفى که قطبالدین شیرازى (634 - 710 ه) (1214 - 1290 م) از اشراق ارائه مىدهد، حکمت اشراق یعنى حکمتى که بر اشراق - یعنى کشف - مبتنى است.
حکمت اشراق یا حکمت ذوقى به لحاظ اشراق ظهور انوار عقلى و لمعان و فیضان آنها به وسیله تابیدن بر نفسها و جانها است.
که این تابش به هنگام وارسته شدن نفوس صورت مىگیرد.
(64) سهروردى پس تقسیم علم به حصولى و حضورى، علم حصولى را منسوب به مشاء مىداند.
وى درباره علم حضورى مىگوید: این علم با پدید آمدن شکل و یا صورت شىء در ذات محقق نمىشود، بلکه حصول آنبه چیزى است که با نفس مىآمیزد و جزء انیت و حقیقت آن مىشود.
این نوع علم، حقیقى است.
زیرا درعلم حضورى، عالم و معلوم به وحدت تام مىرسند.
از اینرو آن را علم حضورى، اتصالى و یا شهودى خواندهاند.
این علم تنها براى ارباب مکاشفات و اهل سیر و سلوک حاصل مىشود.
(65) همانگونه که از عبارات فوق به دست مىآید، کاربرد مفهوم شهود در حکمت اشراقى در دو مورد کلى است، ابتدا شهود به عنوان طریقى در مقابل استدلال جهت دستیابى به معرفتحقیقى به کار گرفته شده، و دیگر آنکه شهود به بخشى از علم در مقابل علم حصولى نام نهاده شده که در واقع این نوع علم، علم بدون واسطه خواهد بود.
این قسم از علم که تنها از طریق شهود و مکاشفه حاصل مىشود یک تجربه شخصى است و آدمى را به حق المبین مىرساند.
(66)