ایرانیان بودند که نور(آتش) را اساس زندگی و ذره را جزء لاینفک عالم هستی بشمار آورده بودند.
یعنی بدون نور زندگی ممکن نیست و نور هم چیزی تو مایه های آب میباشد.
البته باید در نظر داشته باشید که آب هم از نور پدید می آید.
عالم هستی هم که بدون ذره نمیتواند وجود داشته باشد، حتی کوانتم هم از یافته های ایرانیان می باشد:
دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در میان بینی
باز هم حکیمان ایرانی بودند که انسان را بزرگترین مخلوق عالم هستی، دارای قدرت و توانایی بی حدّ و حدود توصیف نموده بودند که قادر است که به تمام سر و اسرار زمین و آسمان پی برد و در سیر و تکامل خود به خدای تعالی برسد و به زندگی ابدی و دائمی راه پیدا کند که همه اینها را ایرانیان در قران نبز نوشته اند.
حق نظر حق نظراف مؤلف کتاب نقش ایرانیان - تاجیکان در تاریخ و فرهنگ جهان، عضو وابسته آکادمی علوم انستیتوی شرق شناسی می باشد.
این کتاب در ابتدا به تاریخچه ایرانیان آریایی و ایرانیان غیر آریایی و دست آوردهای فرهنگی آنان در عهد باستان اشاره کرده و به طور مبسوط به کامیابی های هخامنشیان، توران، پارت ها، کوشانیان ، پیشدادیان ، بابلیان ، سومریان ، یونانیان ایرانی ، انگلوساکسونها ، ژاپنیها ، کره ایها و دولت ساسانیان پرداخته است.
فصل دوم به نقش عمده ایرانیان - تاجیکان در رشد و توسعه تاریخ و فرهنگ اختصاص یافته است.
نویسنده یکی از دوره های شکوفایی علم و معرفت ایرانی را دوره حکومت سامانیان می داند که هنوز اسلام وارد ایران نشده بود و طفلی با یک نگاه مثبت سهم ایرانیان در توسعه علوم فیزیک و شیمی، نانوتکنولوژی ، فناوری ارتباطاتٍ الکترونیک، جغرافیا و طبیعت شناسی، فلسفه و تصوف مورد ارزیابی قرار می دهد.
فصل سوم کتاب در ابتدا با بررسی اجمالی علل عقب ماندگی شرق، به روند نزولی تمدن ایرانی در قرون وسطی و به احیا و شکوفایی تمدن ایرانی در عصر حاضر پرداخته است.
این کتاب مشتمل بر 480 صفحه به خط سریلیک بوده که با فهرست منابع و ادبیات موضوع، به اتمام می رسد و خلاصه ای از آن به شرح ذیل می باشد: نویسنده معتقد است، مطالعه تاریخ کشور ایران باستانی ما و مردم نجیب ، پاک ، اهورایی ، با کلاس و فرزانه آن بار دیگر اثبات می کند که ما هنوز از گذشته های بسیار دور آن یعنی قبل از ورود به ایران فعلی چندان آگاهی درست نداریم زیرا پیدایش تفکر والای اوستایی، که سه اصل بنیادی انسانی گفتار نیک، رفتار نیک، پندار نیک ، پوشاک نیک، سیمای نیک و بهداشت نیک را در بر می گیرد، هنوز به مثابه یک معمّا باقی مانده است، طبیعی است که چنین حکمت بزرگ بشری نمی توانست در جامعه بدوی عاری از فرهنگ عرض اندام نماید و صرفا تمدن بزرگ آریایی ایران زمین است که می تواند بستر چنین شکوفایی باشد و بدون خون پاک آریایی چنین حکمت بشری به وجود نمی آمد که از ارکان آن ازدواج با محارم بود.
برای تصدیق این ادّعا حجّت موثّق همانا اوّلین اعلامیه حقوق بشر است ، که از طرف کورش کبیر منتشر شده و در آن آمده است: من.تا روزی که زنده هستم و مزدا پادشاهی را به من ارزانی کرده، هرگز فرمانروایی خودرا به هیچ مردمی به زور تحمیل نکنم، خودشان از من خواهش میکنند که من شاهشان باشم، اصلا دوست دارند به من مالیات بدهند و در پادشاهی من هر ملتی آزاد است که مرا به شاهی خود بپذیرد یا نپذیرد و همه هم می پذیرند غیر از یک عده بسیار قلیلی که نمی گذارند بقیه هم شاهی من را بپذیرند و صد البته من هم میدانم با این افراد چه رفتاری بکنم.
...
باز هم حکیمان ایرانی بودند که انسان را بزرگترین مخلوق عالم هستی، دارای قدرت و توانایی بی حدّ و حدود توصیف نموده بودند که قادر است که به تمام سر و اسرار زمین و آسمان پی برد و در سیر و تکامل خود به خدای تعالی برسد و به زندگی ابدی و دائمی راه پیدا کند که همه اینها را ایرانیان در قران نبز نوشته اند.
حق نظر حق نظراف مؤلف کتاب نقش ایرانیان - تاجیکان در تاریخ و فرهنگ جهان، عضو وابسته آکادمی علوم انستیتوی شرق شناسی می باشد.
این کتاب مشتمل بر 480 صفحه به خط سریلیک بوده که با فهرست منابع و ادبیات موضوع، به اتمام می رسد و خلاصه ای از آن به شرح ذیل می باشد: نویسنده معتقد است، مطالعه تاریخ کشور ایران باستانی ما و مردم نجیب ، پاک ، اهورایی ، با کلاس و فرزانه آن بار دیگر اثبات می کند که مــا هـنوز از گذشتـه های بسیار دور آن یعنی قبل از ورود به ایران فعلی چنـدان آگاهـی درست نداریم زیرا پیدایش تفکر والای اوستایی، که سـه اصل بنیادی انسانی گفتار نیک، رفتار نیک، پندار نیک ، پوشاک نیک، سیمای نیک و بهداشت نیک را در بر می گیرد، هنوز به مثابـه یک معمّا باقی مـانده است، طبیعی است که چنین حکمت بزرگ بشری نمــی توانست در جامعه بدوی عاری از فرهنگ عرض اندام نماید و صرفا تمدن بزرگ آریایی ایران زمین است که می تواند بستر چنین شکوفایی باشد و بدون خون پاک آریایی چنین حکمت بشری به وجود نمی آمد که از ارکان آن ازدواج با محارم بود.
...من نخواهم گذاشت که کسی بر دیگری ستم کند و اگر کسی ناتوان بود و بر او ستمی رفت، من از وی دفاع خواهم کرد و حق اورا گرفته به او پس خواهم داد و ستمکاران را به کیفر خواهم رسانید.
شاه به من خوبی را هرگز نخواهید دید...
من اعلام میکنم که هر کس آزاد است، هر دین و آیینی را که میل دارد برگزیند و در هر جا می خواهد سکونت نماید و به هرگونه که معتقد است عبادت کند و معتقدات خودرا به جای آورد و هر کسب و کاری را که می خواهد انتخاب کند، تنها به شرطی که حق کسی را پایمال نکند و زیانی به حقوق دیگــران وارد نسازد و صد البته به صورت اختیاری شاهی من را قبول نماید.
در دولت هخامنشیان تمام کشورهای متمدن شـرق که بیش از 49 ملیت آن زمان را شامل می شدند، حق و حقوق هـر کدام آنها، دین و آئین و سنـت های ملی آنها به طور یکسان محترم شمرده می شد و این مطلب در آثار خطــی و انواع نوشته های کوه بیستون زمان داریوش مشخص است الان هم همین جوری است، فقط خون پاک آریایی بالفعل میتواند یک همچین دولتی را ایجاد کند.
البته هم آن زمان و هم الان یک عده بودند و هستند که زیر بار نمیرند.
ما هم باید مثل داریوش کمان در مقعد این مخالفان بکنیم تا بتوانیم این دموکراسی و شاهی اهورایی را ایجاد نماییم.
بر خلاف دولتهای مقتدر پیشین که غارتگری و تاراج مال مردم هدف آنها بود، هخامنشی ها و دیگر خاندان ایرانی، به چنین اعمال منفور دست نزدند، پرستشگاه ها و مکان مقدس مردم را محترم می دانستند.
مثال درخشان این ادعا همانا آزاد کردن یهودیان می باشد که این مطلب حتی در تورات ذکر شده است.
حتی آتن را هم هخامنشی ها سوزاندند تا نشان دهند که غارتگر نیستند.
مثال دیگرامپراتوری مصر بود که خیلی غارتگر بود و هخامنشیان چنان پدری از مصریان در آوردند که الان هم حصرت آن امپراتوری را میخورند.
نویسنده معتقد است این تمایزات و برتری های ایرانیان آریایی نسبت به دیگر ملل جهان، با کلاس بودنشان و پاک بودن و برتر بودنشان، از تعلیمات زرتشتی منشأ می گرفت و آنان نسبت به دستاوردهای علمی و فرهنگی هیچ کدام از مردمان و کشور های دورو نزدیک اصلاً تعصب، افراطگری و تنگ نظری نداشتند دقیقا مثل امروز که چشم دیدن هیچ غیر ایرانی را ندارند و چنانکه انوشیروان عادل در مورد گسترش فعالیت فرهنگستان جندی شاپور یادآور شده است: از جمله بزرگترین و زیباترین زیورهایی که سلطنت یک پادشاه را مزین می سازد آن است که به حق اعتراف نماید و علم و دانش را محترم داشته، به آن تعظیم و از آن پیروی کند و بزرگ ترین اعمال مضری که به پادشاه زیان می رساند، آن است که از فرا گرفتن دانش و معرفت بدش آید و نسبت به علم نخوت و غرور ورزد و در فرا گرفتن علم از دیگران تعصب دامنگیرش شود، زیرا تا کسی علم را از دیگری نیاموزد، .چگونه دانا شود .
فقط باید این را هم در نظر گرفت که هر کسی هم نمیتواند علم بیاموزد چه لزومی دارد که فرزند یک کشاورز خواندن و نوشتن بیاموزد؟
مگر شهر هرت است؟
ما به حد کافی شاهزاده و وزیر زاده داریم که علم یاد میگیرند.
با راهبری ایرانیان آریایی، فرهنگستان جندی شاپور به عنوان اولین الگوی همکاری صادقانه اهل علم و معرفت و دانشمندان ملل متمدنی چون یونانی ها، آشوریها، هندوها، ایرانیان و غیره به شمار می رود و آنها در نتیجه مبادله و معاوضه دستاوردهای علم و دانش به پیشروی همه جانبه نائل شدند و سروری این عمل را ایرانیان انجام می دادند منظورم اینست که این شاهزاده های ایرانی که فقط مجاز به یاد گرفتن علم بودند، بدلیل خون پاکشان همیشه بیشتر از دیگران مقاله علمی مینوشتند که متاسفانه در خاکبرداری از کل ایران بدست اعراب تمامی این آثار از بین رفته اند.
حجّت موثّق این مدعای علم دوستی ایرانیان آریایی، کلمات قصار حضرت محمّد(ص) می باشد که فرموده بودند اگر دانش بر گردن آسمان درآویزد، قومی از مردمان فارس در آن نایل می آیند و آن را به دست می آورند چون در خونشان است .
لذا می توان چنین نتیجه گیری نمود که فضیلت خواهی و دانشمندی ایرانیان قبل از زمان انتشار دین مبین اسلام در جهان متمدن شناخته شده بوده است هر چند شبه جزیره عرب جزو دنیای متمدن نبود.
بعد از شکست دولت ساسانیان، در روند تاریخی و فرهنگی ایرانیان توقف و یک خلأ به وجود آمد اما باز هم پس از آنکه خاندان عباسیان در نتیجه جنبش ابو مسلم خراسانی در بغداد بر سر قدرت آمدند و ایرانیان شریک دولت آ نها قرار گرفتند یعنی چند وزارتخانه عباسیان به ایرانیان سپرده شد، با آمدن اسلام (پس از سامانیان) در اثر آمیزش و هماهنگی ارزش های تاریخی و فرهنگــی ایرانیان با دین مبین اسلام از قبیل هماهنگی جامعه طبقاتی ایرانیان با جامعه اسلامی، ازدواج با محارم، ممنوع بودن خواندن و نوشتن در جامعه ایرانی و آزاد بودن آن در اسلام، یک تحول عظیم سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به عمل آمد و ایرانیان پیشاهنگی خودرا دوباره به دست آوردند .
در پیروی از فرهنگستان جندی شاپور، به ابتکار برمکیان در بغداد، مرکز عـلمی ، تحقیقاتی بیــت الحکمه تأسیس شد که مصدر پیشروی های علمی و فرهنگی این دوره به شمار می رود، قبل از جندی شاپور هم که بدست فراریان یونانی و رومی تاسیس شده یود، در دنیا اصلا مرکز علمی نبود.
سنت های ملی و فرهنگی ایرانیان نمی گذاشت که آنها برتری جویی دیگر اقوام را بر خود تحمل نمایند فقط آنها باید برتر میشدند.
لذا آنها برای برپا نمودن دولت های ملی، استقرار زبان مادری و سنت های فرهنگی خود، به مبارزه و مجاهده پیگیرانه پرداختند و به تأسیس نمودن دولت های ملی ایرانی از قبیل طاهریان، صفاریان، سامانیان ، دیلمیان، سلجوقیان غزنویان، اتابکان، صفویان و غیره موفق شدند.
در میان همه آنها سامانیان جایگاه ویژه ای دارند.
آنها افتخارات و اصل و نسب خودرا به ساسانیان پیوند می دهند و ادامه سنت های دولت داری و فرهنگی اجداد خود یعنی هخامنشی ها و ساسانیان را الگوی خود قرارداده بودند برای مدرک هم بروید دنبال نخود سیاه.
با حمایت و توصیه این سلسله ایرانی، ابوالقاسم فردوسی به تألیف شاهنامه پرداخت.
منظور من هم از علم در کل مقاله اشعاری مثل اشعار فردوسی بود.
در ادامه نویسنده معتقد است ، پس از آنکه آزادی دین و آئین از طرف خلیفه متوکل (848-861) محدود شد و مذهب تسنن به عنوان مذهب رسمی و دولتی شناخته شده، پیروان سایر ادیان مورد تعقیب و شکنجه قرار گرفتند.
لذا بسیاری از دانشمندان ایرانی و غیر ایرانی به خراسان و دیگر ملک های قلمرو دولت سامانیان پناه آوردند و فعالیت علمی و ادبی خودرا ادامه دادند البته غیر ایرانی خیلی کم بود و سرور هم نبودند.
بنابر این در آن زمان علوم مختلف دینی و عقلی رواج و رونق زیادی یافتند.
ایرانیان ضمن پایبندی به سنتهای ملی خود در حوزه علوم دقیقه از جمله ریاضیات و جبر و مثلثات و معادلات دیفرانسیل کشفیات زیاد انجام دادند.
اختراع حساب های دهدهی، معادلات چهار مجهولی و کسرهای اعشاری و مرتب ساختن تقویم به آنها منسوب می باشد هر چند در دوره غزنوی صورت گرفته اند.
عالم هستی هم که بدون ذره نمیتواند وجود داشته باشد، حتی کوانتم هم از یافته های ایرانیان می باشد: دل هر ذره را که بشکافی آفتابیش در میان بینی باز هم حکیمان ایرانی بودند که انسان را بزرگترین مخلوق عالم هستی، دارای قدرت و توانایی بی حدّ و حدود توصیف نموده بودند که قادر است که به تمام سر و اسرار زمین و آسمان پی برد و در سیر و تکامل خود به خدای تعالی برسد و به زندگی ابدی و دائمی راه پیدا کند که همه اینها را ایرانیان در قران نبز نوشته اند.
تعلیمات تصوف که توسط ترکها ایجاد شده است، اهل بشر را مخاطب قرار داده، تشویق و ترغیب می کردند که برای رسیدن به این هدف نهایی، تکمیل بلاتوقف عقلی و نفسی انسانیت شرط اول دانسته می شود.
جای تأسف است که تمدن بزرگ سیاسی و اجتماعی و پرواز عقلی و تفکری که ایرانیان در چند قرن اول گسترش اسلامی به دست آورده بودند بعداً در نتیجه تعصبات، استیلاگریهای پی در پی ترک ها و مغول ها، استبداد حاکمان فئودالی، استعمارگریهای دولتهای غربی، از رواج و رونق باز ماند و هیچ اثری از آن باقی نماند و روند تاریخی و فرهنگی ایران زمین متوقف گردید و دچار انقراض و تنزل عظیم شد وکار به جایی رسید که آسیای مرکزی در قرن 17 - 18 به عقب مانده ترین منطقه جهان تبدیل شد، جای شک نیست که اگر تعلیمات تصوف الان وجود داشت و ایرانیان صوفی بودند و یک نفس میکشیدند و کشلول بدست میگرفتند، عقب نمیماندند.
پس از آنکه کشورهای شرق اسلامی با ممالک غرب سرمایه داری مستقیماً روبرو شدند، تفاوت عظیم بین دوقطب آشکار گشت و دانشمندان در پی جستجوی عوامل عقب ماندگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشورهای شرق و پیشروی ها و شکوفایی های ممالک غرب شدند و دانشمندان به این نتیجه رسیدند که غربیان بدلیل تصوف از ما جلوترند.
لذا دانشمندانی چون سید جمال الدین اسدآبادی برای بازیابی هویت تمدنی قد علم کردند و سید جمال اسدآبادی اولین تئوریسن پان اسلامیسم و پان تورانیسم شد.
به همین دلیل است که سید جمال الدین مصلح و پیشاهنگ نهضت تجدد اسلامی و جنبشهای ملی و آزادی خواهی کشورهای شرقی به شمار می رود.
در آن زمان همه ممالک اسلامی به مستعمره ممالک غرب مبدل شده بودند و وی همه ملل اسلامی را به اتحاد فرا خواند و تنها راه رهایی از استعماررا مجاهده دستجمعی دانست تا به نحوی عقب ماندگی ملل شرق خاتمه یابد.
بر این اساس است که سید جمال الدین پیشوای جنبشهای ملی و آزادی خواهی و پیشاهنگ همه نهضت های مشروطه خواهی شرق شناخته شده است.
ریشه های انقلاب اسلامی ایران، در اندیشه های سید جمال الدین نهفته است.
تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی و مردمی ایران، این تفکر وجود داشت که تنها راه رشد و توسعه یا سرمایه داری غرب و یا سوسیالیستی شرق است.
اگرچه در کشورها و ملت های شرق اسلامی این دو رویکرد را نفی می کردند، اما تنها انقلاب اسلامی ایران در عمل ثابت کرد که راه سومی نیز وجود دارد، لذا انقلاب اسلامی و مردمی ایران به رهبری حضرت آیت ا...
امام خمینی (ره) به وقوع پیوست.
جمهوری اسلامی ایران در سال های موجودیت خود، در حیات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، کامیابیهای چشمگیری به دست آورده است.
این کشور ضمن حفظ و پیگیری سنتهای ملی خود، با توصیه رئیس جمهور وقت ایران موضوع مصالحه بین المللی و گفتگوی تمدن هارا به میان آورد و در حضور اعضاء سازمان ملل متحد مطرح کرد که از طرف جامعه جهانی به یکباره پذیرفته شد و به یکباره هم فراموش شد.
نقش زبان فارسی درتاریخ ایران نقش زبان فارسی در تاریخ ایران عامل بسیار جالب توجهی است.
من ابتدا پرسشی را مطرح میکنم: آیا از دیدگاه ایرانی ما میتوانیم بگوییم فارسی چیست؟
فارسی زبان ملی کشور جمهوری اسلامی ایران است؛ یعنی یک ملت دولتدار هست که یک زبان ملی هم دارد و این زبان ملی که شما خودتان عوامل آن هستید زبانی است که رشد کردهاست و قاعده و قید پیدا کرده و نظام خاص خودش را دارد.
فارسی یک زبان معاصر و مدرن است که برای همۀ موارد تمدن معاصر هم از آن استفاده میشود و اگر به گذشته نگاه کنیم خیلی زود متوجه میشویم که در گذشته اینچنین نبود.
نقش زبان فارسی در گذشتهها با آن نقشی که درحالحاضر دارد فرق میکند؛ بنابراین، من با طرح پرسشهایی به نتایجی رسیدم که سرانجام آن را به چاپ رساندم.
یکی از این پرسشها این بود که زبان فارسی در مسیر تاریخ چهکار کردهاست؟
خیلیها هستند که میگویند زبان فارسی بعد از ظهور اسلام ابزار مقاومت در برابر اعراب بود؛ اما من پیشنهاد دیگری دارم: ما اگر در نظر داریم که به زبان فارسی نقشی بدهیم باید بگوییم که این زبان از اول یک وسیلۀ اطلاعرسانی بودهاست.
حال این سؤال مطرح میشود که این وسیلۀ اطلاعرسانی برای چه کسانی بودهاست؟
برای یک ملت و برای افرادی که در سرزمینی زندگی میکردهاند که میتواند ایران باشد و میتواند جهان اسلامی باشد.
اگر بهاینترتیب در نظر بگیریم به این نتیجه میرسیم که شاید پیدایی زبان فارسی به خط عربی، علیه عربی به وجود نیامده، بلکه بهعنوان زبان دوم اسلام یا زبان دوم تمدن اسلامی به وجود آمدهاست تا در جاهایی که به هر دلیلی زبان عربی بهعنوان وسیلۀ اطلاعرسانی روزمره جا نگرفتهاست این نقش را برعهده بگیرد و این برمیگردد به اوضاع تاریخی ما.
زبان فارسی ویژگیهای گوناگونی داشتهاست و یکی هم این است که قادر بوده از زبانهای دیگر هم استفاده کند و فارسیزبانان میتوانستند از زبانی دیگر، بسته به نیاز خود، چیزهایی را وارد زبان فارسی کنند و یا بیرون بیاورند.
این ویژگی از دورۀ ساسانیان وجود داشته و مردم و ادیبان فارسی میانه نیز به آن عادت داشتهاند.
پس برای ایران در یک محیط اسلامی بیجا نبود که از امکان یک خط نو استفاده کند و از یک زبان نو هم استفاده کند.
زبان فارسی با خط جدید خود پاسخگوی نیازهای آن دوره بود.
فارسی طوری درست شد که اول خط عربی را که در آن زمان بهعنوان یک نماد مقدس شناخته میشد اخذ کرد.
با این خط، هم بهصورت نمادین برای اسلام در ایران تبلیغ شد و هم زبان فارسی با آن نظام املایی وامگرفته از عربی میتوانست اصطلاحات عربی و قرآنی را بدون هیچ مشکلی وارد زبان خودش بکند و در ضمن میتوانست بهموازات آن اصطلاحاتی را بهوجود بیاورد که هموزن و هممعنی آن اصطلاحات باشد.
درحقیقت، ازلحاظ تاریخی و فرهنگی میتوانیم متوجه بشویم که این زبان فارسی در سرزمین آسیای میانی و حتی در ماوراءالنهر پاسخگوی این نیازها بود؛ تاجاییکه حتی امروز در بعضی نقاط چین اوقات نماز را به فارسی میگویند و از اصطلاحات عربی و فارسی قدیمی استفاده میکنند.
زبان فارسی، زبانی است که اسلامی شده و اسلامی کرده شدهاست.
این دو زبان، یعنی عربی و فارسی، زمینههای گوناگون جداگانهای داشتند و به همین دلیل از یکدیگر جدا ماندند و این هم عاقلانه است.
میگویند امثال بیهقی آثار خود را برای این به فارسی نوشتند که عامۀ مردم هم بفهمند.
من گمان نمیکنم که این سخن درست باشد؛ چراکه تاریخ بیهقی برای عموم نوشته نشدهاست.
آن کسانیکه متن بیهقی را میخواندند عربی و فارسی را میدانستند و مهم همین فاصلۀ بین دو زبان است.
خوانندهها میبایست هر دو زبان را بدانند و از هر دو زبان بتوانند بهعنوان خواننده استفاده کنند.
این مسئله باعث میشود که فارسی زمینههای گوناگونی برای خود در روند تاریخ پیدا کند.
اگر ما زبان فارسی را یک زبان علیحدۀ اسلامی فرض کنیم ـ مخصوصاً از نظر فرهنگ اسلامی و تمدن اسلامی ـ میبینیم که بدینصورت هم به سایر زبانها نفوذ کردهاست.
من بر این گمانم که زبانهای ادبی ترکی که در محیط اسلامی بهمرور زمان به وجود آمدند فیالواقع کموبیش برطبق همان نمونۀ زبان فارسی ایجاد شدند؛ یعنی برطبق نمونۀ فارسی.
زبانهایی مثل زبان ترکی خوارزمی، ترکی عثمانی، ترکی جغتایی و بهخصوص ترکی عثمانی و جغتایی این مسئله را نشان میدهند که از هر لحاظ برطبق نمونۀ فارسی ساخته شدهاند؛ یعنی اسلامی کردن یک زبان بر اساس نمونۀ فارسی ظاهراً در آن وقت در نظر کسانیکه در این مورد عامل بودند، تنها امکانی بود که به یک زبان ادبی در داخل تمدن اسلامی برسند.
در هندوستان هم یک چنین روندی ملاحظه میشود که در مسیر خود از مرحلۀ زبان دکنی به اردو رسید.
ما حتی میبینیم زبانهای ادبیای که نسبتاً دیر به حالت ادبی رسیدند مثل زبان پشتو و کردی، اینها را هم میشود با وضعیت زبان فارسی مقایسه کرد.
این زبانها هم در مرحلۀ اول ادبی شدن کاملاً از همان نمونۀ فارسی استفاده کرده، ساختار اسلامی شدن فارسی را وارد نظام خود میکنند.
قدرت زبان فارسی در تاریخ، در بسیاری از موارد به گونهای بود که زبان دوم یا سوم یا حتی نمیدانم چندم برای دیگران بود، ازجمله در هند که زبان فارسی در آنجا به رسمیت شناخته شدهبود و تنها زبانی بود که هندیها را به هم بستهبود و ما میبینیم که اینجا یک وجه خاصی از زبان فارسی واضح میشود و آن این است که فارسی در امتداد تاریخ یک زبان رابط بودهاست، نه اینکه زبان اول باشد و از این راه آثار و ادبیاتش هم گسترده شود.
با گسترش نفوذ غرب و تأثیر آن ما میبینیم که نیروی تاریخی فارسی بهتدریج از بین میرود.
در سال 1834م یک قانون به تصویب رسید که براساس آن زبان رسمی هندوستان، انگلیسی شد، و در آن زمان بود که دیگر فارسی قدرتش را بهتدریج از دست داد و این فرصتی شد که زبانهای محلی به وجود بیایند و باز هم بهتدریج جای زبان فارسی را بگیرند و میبینیم که زبانهایی مثل اردو، یعنی زبان سربازها، جای فارسی را میگیرد.
ما در ماوراءالنهر و قفقاز هم یک چنین پدیدهای را میتوانیم ببینیم.
بهمحض اینکه استثمار روس در آنجا گشاده میشود میبینیم که در سمت آذربایجان زبان اداری و زبان عمومی و سیاسی، روسی میشود و فارسی یکی از مهمترین ستونهایش را از دست میدهد و بهتدریج عقب میرود.
این عقب رفتن فرصت میدهد که زبان محلی مسلمانان آنجا همان ترکی آذربایجان بشود.
در آسیای میانه و ماوراءالنهر هم همان پدیده را میتوانیم مشاهده کنیم.
آنجا زبان رسمی امرای بخارا فارسی بودهاست و گرچه خودشان هم از نسل ازبک بودند، بهمحض اینکه روسها وارد آنجا میشوند زبان روسی جایگزین فارسی میشود و فارسی یکی از پایههایش را گم میکند و از دست میدهد و این زبان ترکی که در آنجا بود، همان زبانی که ازبکی فعلی از آن درآمدهاست، رشد میکند.
حکومت روسی یک حالتی ایجاد کرد که برای فارسی مساعد نبود، منتها برای بالا آمدن زبانهای محلی مساعد بود؛ نتیجۀ آن این است که ما امروز دیگر قلمرو گذشتۀ زبان فارسی را نداریم.
در تاجیکستان هم در دورۀ شوروی، با وجود تمام محدودیتها، یک زبان ملی دیگر ساخته شدهاست و بهعنوان زبان ملی تاجیکی است و نباید با زبان فارسی آمیخته شود.
دربارۀ آیندۀ آن هم نمیتوان قضاوت کرد و درست هم نمیشود پیشبینی کرد.
در افغانستان هم حالت زبان فارسی دورۀ ماقبل تجدد تا اندازهای بهجا ماندهاست، بهدلیل آوردن زبان پشتو بهعنوان یک زبان دولتی و ملی و در همان سطحِ فارسی، و فیالواقع با پشتیبانی بیشتر از آن در قرن بیستم، نقش زبان فارسی کمرنگتر میشود و در آنجا بهعنوان زبان رابط همۀ گروهها باقی میماند؛ البته زبان فارسی آنجا جنبۀ ادبی هم دارد و شاید هنوز فرصت نداشتهباشد که بهعنوان یک زبان ملی دربیاید.
ازاینلحاظ ما میتوانیم زبان دری را بهعنوان یک زبانی تشخیص دهیم که کمتر با دست و انگشت تجدد در آنجا لمس شدهاست.
موضوعی که در ابتدا دربارۀ آن صحبت کردم، یعنی گرایش ما به اینکه تاریخ ایران را بهعنوان یک جریان یکسره و بدون انقطاع درنظر بگیریم، پیامدهایی را هم به دنبال دارد.
یکی از نزاعهایی که اینروزها شاهد آن هستیم بر سر این است که بالاخره چه کسی ایرانی است و چه کسی ایرانی نیست!
مثلاً آیا مولوی افغانی است یا ایرانی یا ترک؟
فارابی ایرانی است یا قزاق یا عرب؟
دراینمورد هم شاید بتوانیم یک راهحل راحتتر پیدا کنیم.
از یک منظر، باید پذیرفت که جمهوریهایی نظیر آذربایجان، قزاقستان و ترکمنستان در یک زمانی و در یک دورهای از تاریخ همه به زبان فارسی وابسته بودند و زبان فارسی رابط میان آنها بود، اما حالا دیگر تعلق ندارند و روند ناسیونالیسم یا ملی شدن درحقیقت در آنجا هم جا گرفتهاست.
البته در آنجا تحت فرمان و تحت نظر رژیم شوروی جا گرفته و ازاینرو ملیتگرایی در آنجا یک رَویۀ خاصی پیدا کردهاست.
ملیتگرایی و ملتسازی یکی از مراحل مهم سیاست داخلی شوروی بودهاست و آنها این ملتها را ساختند.
اگر ما بررسی کنیم که تاجیک صد سال پیش چه بودهاست متوجه میشویم که مفهوم تاجیک کاملاً غیر از آن است که امروز هست و بیشتر به یک حالت اجتماعی اطلاق میشده که یک رنگ اقلیتی و زبانی هم داشتهاست.
یا مثلاً ازبک در صد سال پیش معنیاش چه بود؟
ازبک عضو یک گروه معینی از عشایر بودهاست.
قزاق و ترکمن امروز هم همینطور هستند و برای خودشان غیرقابلتصور است که کسی ترکمن باشد بدون اینکه عضو یکی از عشایرشان باشد.
در این چارچوبی که من خدمت شما عرض میکنم مرزها اهمیتی ندارند؛ چون ما قومیت این کسان را بهسختی میتوانیم تشخیص دهیم یا نمیتوانیم تشخیص دهیم اما میتوانیم بگوییم که اینها جزو یک حلقۀ فرهنگی بودهاند که این حلقۀ فرهنگی در ذهن و در تفکر سنّتی وجود داشت و مثلاً تا حداقل صد سال پیش هندیهای مسلمان و دویست سال پیش هندیهای غیرمسلمان هم در آن اشتراک داشتند.
مثلاً اگر صد سال پیش به یک ادیب هندی در کلکته یا لاهور میگفتی ابنسینا به کجا تعلق دارد میگفت اول به همان حوزۀ فرهنگی خودم، دوم به ماوراءالنهر یا بخارا، چون از آنجا آمدهاست، سوم بهدلیل اینکه در جوانی رهسپار شد رفت به جای دیگر متعلق به فلان جاست.
عرب هم میگوید اینها عرب هستند بهدلیل اینکه همۀ اینها به عربی مینوشتند و حالا هم مضحک است که اینها را میخواهند از نظر ملی عرب کنند.
اگر اجازه بفرمایید میخواهم سؤالی بکنم و امیدوارم ناراحتتان نکنم.
حالا که اینها ایرانیاند، ایرانی به چه معنی است؟
آیا گذرنامۀ دولت شما را داشتند؟
من گمان میکنم که ما بالاخره باید کاری کنیم که این عقیده احیا شود و آن را به ذهن بسپاریم که این حوزۀ تمدن مال همۀ آنهاست در درجۀ اول، و در آنِ واحد متعلق به بشر است.
از سوی دیگر، ملتهایی که بیشتر به سنّتهای ادبی فارسی دقت میکنند این سه ملت هستند: ایران، افغانستان و تاجیکستان، و این باعث میشود که مثلاً آذربایجانیها هم میخواهند نظامی را بومی خودشان کنند.
اینکه نظامی اهل آنجاست درست، اما اول باید نقشش در ادبیات و رابطۀ او با پس و پیش از خودش مشخص شود.
بدینترتیب است که اینها هم میآیند شعرهای نظامی را برمیگردانند و ترجمه کنند به ترکی آذربایجانی؛ البته آنها باید یک کارهای عجیب و غریبی انجام بدهند تا آن را آذربایجانی کنند!
منتها تمام اینها به یک حوزۀ فرهنگی تعلق داشتهاند و همگی یک تمدن خاص را نگهداری میکنند.