تاریخ صفاریان زمان و مکان محدودی از تاریخ پرفراز و نشیب ایران دوره اسلامی را در بر می گیرد یعقوب لیث صفاری در نزد ایرانیان همواره یادآور خاطر جوانمردان و عیاران ایرانی است حرکت او در حقیقت، حرکت گروهی از مردم ایران است با مردم جوانمرد و استقلال طلب در ادامه نهضتهای ملی و مذهبی ایرانیان علیه عربها و حکام دستگاه خلافت بنی امیه عباس .
تلاش او برای ایجاد حکومتی مستقل در ناحیه ای کهن و باستانی است که خاطره بسیاری از آداب و رسوم و رموز پهلوانی را در قلب خود جای داده است عمل او کردار عیاری است که ریشه در باورهای ظلم ستیزی و ایجاد اعتدال اجتماعی دارد که از سویی از اعتقادات و ارزشهای اسلامی و از سوی دیگر از فرهنگ ایرانی نشات گرفته است .
اندیشه او در مبارزه با دستگاه خلافت عباسی و برقراری استقلال حتی در ناحیههای کوچک از شرق ایران هر چند خام و ناپخته بود ولی اولا وابسته به نهضتهای سیاسی -مذهبی و ملی ایرانیان پیشین نشات گرفته از آنان بود ثانیا مشروعی بود برای حکومت ایرانیان مسلمانی که درقرون بعد جرات مقابله با دستگاه خلیفه را پیدا کردند و هر کدام راه رسیدن به استقلال ایران و ایرانی را کوتاهتر نمودند .در این پژوهش تلاش شده تا حدودی با منطقه سیستان قبل و بعد از اسلام و چگونگی رشد و به قدرت رسیدن یعقوب و اقداماتش را به رشته تحریر درآوریم .
باید این نکته را ذکر نمایم که در رابطه با منابع این دوره مشکلات اصلی وجود دارد و به طور عمده ویژگیهای ساختاری این دولت به ویژه در نخستین سالهای شکل گیری آن باز می گردد از یک سو دلایل چند رهبری دولت صفاری در پی آن محیط دربار صفاری چندان علاقه ای به امور فرهنگی و علمی از خود نشان نداده و به همین سبب منبعی زیادی در دسترس نیست و از سوی دیگر صفاریان به دلیل فرودستی پایگاه طبقاتی شان ، حضور خوارج در میان صفوم نشان و از آن بالاتری برای جسارتشان بر ضد خلافت عباسی ، با تحقیر و ناخشنودی و غرض ورزی بسیاری از منابع رو به رو گشته اند از دیدگاه بیشتر مورخین که خود نماینده و هواخواه محیط اشرافی و موانع حرمت دینی عباسیان بودند صفاریان جز گروهی از دزدان و راهزنان بی اصل و نسب و حقیر نبودند که راه طغیان بر ضد خلیفه را در پیش گرفتند و سرانجام به سزای اعمال خود در دیر العاقول رسیدند بدون شک اگر از آگاهیهای فراوانی که کتاب تاریخ سیستان در اختیار می گذارد محروم می ماندیم بسیار از نقاط تاریک و مبهم در محدوده این تحقیق همچنان بر جای می ماند
سیستان ، زاده هیرمند
سیستان را زاده هیرمند گفته اند ، همچنانکه مصر زاده نیل است اگر این رود نسبتا مهم یعنی – هیرمند – از شرق سرچشمه نمی گرفت ، سراسر این سرزمین را تا حد مغرب نمی پیمود ، این ناحیه مهم سرنوشتی بهتر از سرنوشت کویر لوت نداشت !
سرزمین اولیه سیستان دورتر از محل کنونی در محدوده ای میان کرمان و سیستان امروزی قرار داشت و « رام شهرستان» نامیده می شد که به علت تغییر مسیر رودهیرمند مردم مجبور به ترک آنجا و تاسیس شهر «زرنگ» شدند.
نام هیرمند در اوستا «هئتومنت» آمده که جزء اول آن به معنای پل و سد و بند است خاک سیستان در واقع ته نشست همین رودخانه هاست
به همین جهت بسیار حاصلخیز و از نوع خاک دره فرات و دجله و سایر دره های آباد است که شاید یکی از قدیمیترین تمدن ها را در خود پرورانده است .
نام هیرمند در اوستا «هئتومنت» آمده که جزء اول آن به معنای پل و سد و بند است خاک سیستان در واقع ته نشست همین رودخانه هاست به همین جهت بسیار حاصلخیز و از نوع خاک دره فرات و دجله و سایر دره های آباد است که شاید یکی از قدیمیترین تمدن ها را در خود پرورانده است .
سرزمین هلمند یا هیرمند ، سیستان ، در پاره های سیزدهم و چهاردهم نخستین وندیداد اوستا به عنوان یازدهمین سرزمین نیک که اهورا مزدا آفریده است، از آن یاد شده است .
اختلاف درجه حرارت و میزان ارتفاع شرق و غرب موجب وزش بادهای شدید و معروف سیستان است دره هیرمند ، در حکم دودکش تنگ هوای داغ دشتها بوده که آن را به سوی کوهستان های شرق می فرستد.
شیب ملایم دشت های سیستان ، تنها وسیله ای است که آب هیرمند را به دشت ها می کشد همچنین به علت همین شیب ، رودهیرمند بارها تغییر مسیر داده و ناچار آبادیهای آن چندین بار جابجا شده است .
مردم سیستان برای بهره برداری از آب هیرمند، به صورت دسته جمعی اقدام به ایجاد سدهای گزی می کنند و پشت آن خاک می ریزند که به کار«حشبر» گویند.
شاید سیستان تنها نقطه ای از ایران باشد که مردم آن برای تامین معیشت خود سالی دو ماه را متحدا و بدون هر اختلافی به چنین کار دسته جمعی دست می زنند .
بیجا به تظر نمی رسد که بگوییم همین امر «یعنی اعتقاد و ایمان به همکاری عمومی - ولو دو ماه و سه ماه در سال باشد- یکی از علل قیام و عصیان مردم این سرزمین بر ضد اعراب بوده است طی دویست سال تسلط اعراب ، حکام منصوب عرب حتی یکسال را به آسایش نگذارندند و دائما در زد و خورد با طاغیان و یاغیان بودند.
و فریاد زدند « یک درم خراج دیگر به خلیفه نمی دهیم چون شما را نگاه نتواند داشت ».
بخش دوم سیستان در فرهنگ و تمدن ایرانی سیستان ، نام خود را از سکاها ، مردمی از گروه اقوام هند و اروپایی گرفته که به گواهی سالنامه های چینی، که نخستین منابعی هستند که از آنان یاد می کنند در ناحیه ای از کاشغر و آبگیر رود تا ریم و تا جهت غربی باکتریا ، سکونت داشتند.
کتیبه های هخامنشی و منابع یونانی باستان از اوایل سده ششم پیش از میلاد از سکاها یاد می کنند آنها که با حرکت قوم خویشاوند خود «یوئچی» بسوی جنوب رانده شده بودند در سده دوم پیش از میلاد از باکتریا و سرزمینهای بخش بالای جیحون به نواحی در نگیانای روزگار باستان (زرنگ = درنگیانا) و آراخوسیا(زمینداور) کوچیدند شمار زیادی از سکاها در جنوب افغانستان سکونت گزیدند .
سرانجام نام خود را به بخش جنوب غربی این سرزمین که «سگستان» نام گرفت، دادند.
سکاها قومی نیرومند و دلیر بودند در دوره باستان در زمان پارتها ، تاریخ ایران را بارها در نواحی غربی متحول ساختند فرهاد سوم ، پادشاه اشکانی در 129 ق.م از سکاها درخواست کمک جهت جلوگیری از حملات سلوکیان به سرزمین ماد را کرد.
اندکی بعد بدست آنها کشته شد در 76 ق.م سکاها ، شاهزاده ای اشکانی بنام «سنتروک» را که دست نشانده آنها بود به تخت شاهی نشاندند در جنگهای بین اشکانیان به ویژه جنگ حران در 53 ق .
م سواران زره پوش سکایی نقش بزرگی ایفاء کردند.
فتح سیستان به گفته «هرودوت» در زمان کوروش هخامنشی صورت گرفته است او می گوید : « کوروش قاره آسیا را به اطاعت درآورد و به آشور حمله کرد.» معلوم است که مراد از قاره آسیا سرزمین واقع در مغرب سند بوده است .
بنابراین ، فتح ایالات شرقی باید در همان زمان صورت گرفته باشد زیرا ایالات شرقی ایران، که درکتیبه های تخت جمشید ، نقش رستم ضبط شده در زمان کمبوجیه و داریوش اول مسخر نگشته اند.
در واقع ایالات پارت ، زرنگ، هرات ، خوارزم و باختر و سند و رخج در زمان کوروش به تصرف ایران درآمده است .
اشاره «استرابون» جغرافیدان یونانی، به لشکرکشی کوروش به هند، بعد از ملکه سمیرامیس و مشقاتی که در این سفر متحمل گشته و از کسان وی اندکی جان سالم بدر بوده اند، عبور از جنوب دشت لوت را به تحقیق نمی توان گفت از چه راهی رفته، ثابت می کند.
اگر اردشیر اول ساسانی از راه «نرماشیر» به سیستان رفته و با سگزیان در آویخته است، باید راه کوروش نیز همان راه بوده باشد.
به تحقیق، در زمان هخامنشیان، منطقه شرقی دشت لوت و در جنوب سیستان در غرب آراخوزیان، اقوم آریاسیی زندگی می کردند که در ریشه اوستایی «اگر اسپی» است که به معنی راننده اسب توانا، می باشد.
این قوم در جنگهای مشرق زمین به کوروش کمک شایان نمودند.
مورد التفات او قرار گرفتند.
لقب «اورگت» (محسن و یاری دهنده) را گرفتند.
در اوایل سده سوم میلادی، اولین شاه ساسانی، اردشیر بابکان (241-226 م) سیستان را به حوزه قدرت خود الحاق نمود.
در دوره های گوناگون، حکومت این سرزمین در دست پاسداران مرزی که مرزبان خوانده می شدند یا شاهزادگان خاندان شاهی ساسانی بود.
مثلاً بهرام سوم پس از شکست دادن عمویش هر مزد اول حدود سال 282 م.
که به یاری سکاها و کوشانها سر به شورش برداشته بود، با لقب سکانشاه بر سیستان حکومت راند.
هرمز سوم (459-457 م) نیز با داشتن همان لقب، عهده دار حکومت این ولایت شد.
خاندان سورن، در آنجا اعتباری خاص داشتند.
آخرین حکمران آنجا، ملقب به رتبیل بود. علاوه بر این، سیستان مرکز داستانهای ملی ایران بوده رستم پهلوان معروف و خاندانش در آنجا می زیسته اند.
سیستانیان این داستانها را به یاد داشته و سرمشق زندگی ساخته اند.
چون به نژاد و نسب و بزرگ منشی خویش توجهی خاص داشتن در برابر قوم عرب برای نمایاندن افتخارات خود پافشاری می کردند ناگزیر به سر کشی و طغیان وجنگ و خروج بودند.
فردوسی برای تنظیم شاهنامه علاوه بر خداینامک از پیری به نام «آزاد سرو» که گویا نسبتش به رستم می رسیده استفاده کرده و این خود دلیل زنده بودن آثار باستان در خاطر ایرانیان است.
یکی از دوره های رونق سیستان در قرون سوم و چهارم میلادی، به هنگام فرمانروایی سکاها و ساسانیان بود باستانشناسی بر صخره ای که میان هامون قرار دارد و به نام «کوه کواجا» کوه خواجه معروف است، خرابه های یک شهر باستانی با کاخها و آتشکده معظمی کشف کرده اند.
دوران دیگر، رونق سیستان در قرون یازدهم و دوازدهم میلادی/ پنجم و ششم هجری قمری مصادف با برقرار صلح طولانی در این سرزمین و توسعه امور آبیاری آن است.
در این دوره کشاورزی به حد اعتلای خود رسید.
ولی با حمله مغول در قرن 13م/7 هـ.ق به هنگام حمله تیمورلنگ و قتل عام و غارت سیستان صورت گرفت.
از آن پس به تدریج گل و لای رودخانه، کانال آبیاری را بر انباشت و بادهای سوزان، عمارات زیبا را در زیر ریگ مدفون ساخت.
باستان شناسان، به استناد آنچه از حفاریهای دست آورده اند، می گویند: اقوام باستانی در اویدینها، ساکنین بومی نواحی سیستان و بلوچستان و مکران بوده اند.
بر سر مسیر مهاجرت آنها، گفتگو زیاد است.
و اینکه آریایی هستند یا نه؟
امروز بلوچها خود را آریایی می دانند.
قدیمی ترین نوشته زبان فارسی که از بلوچ اسم می برد، شاهنامه است.
ژنرال سرپرسی سایکس، مامور استعمار انگلیس در سفرنامه خود می نویسد: از اصل و نسب طایفه بلوچ اطلاع صحیحی در دست نیست.
زیرا این قبیله گذشته از اینکه فاقد ادبیات قدیمی هستند، بی اندازه جاهل و نادان و در عین حال متکبرند.
سر هنری پتینگر، معتقد است که آنها از نژاد ترکمن هستند.
ولی پروفسور راولینسون می گوید: بلوچ، مفرس بلوس است که پادشاه بابل بوده و با نمرود پسر کوش که در کتاب مقدس ذکر آن شده منطبق میگردد.
بلوس و کوش به مرور ایام تبدیل، به کوچ و بلوچ شده و وادی کچ Kec آن را Key نیز گویند.
بلوچستان را در زمان ساسانیان – کوسون- می گفتند که یحتمل مشتمل از کوچ بوده است.
اینان در باب تاریخ ساختن سیستان، بنیان شهر را به گرشاسب نسبت می دادند.
زمین داور را کاوس خاص رستم کرده بود.
در قرنین زادگاه یعقوب جائی را که آخورگاه رخش رستم می خواندند.
کوه خواجه را عامه، کوه رستم می گفتند.
بدیهی است که در سیستان داستانهای گرشاب زال و رستم و پهلوانان اساطیری شهرت دیرین داشت و در هر مکانی خاطره ای از پهلوانان خدای نامه بود.
سیستان در کتب زرتشتی زاد و بوم خاندان کیان به شمار می آمد و محمل ظهور سوشیان (نجات دهنده)، موعود زرتشت است.
در دوره اسلامی، مردان این ولایت به داشتن اندام تنومند و قوی شهرت داشتند.
آنان حتی در بازارها نیز با شمشیر آخته راه می رفتند.
در این دوره، سیستان ظاهراً جزء امارت خراسان شمرده می شد.
ولی اعراب نفوذ کمی در آنجا داشتند.
بنابراین، مرکز حرکتهای ضد اموی و عباسی گردید.
و پناهگاهی مناسب برای خوارج.
بخش سوم فتح سیستان، توسط اعراب در هنگام حمله اعراب به ایران، یزدگرد سوم از طریق کرمان به سیستان آمد.
پنج سال در این ناحیه بود.
سرانجام با هزار چابک سوار از آنجا به مرو رفت.
مولف تاریخ سیستان گوید: در هنگامیکه «مجاشع ابن مسعود سلمی» سردار عرب یزدگرد را دنبال می کرد مردم سیستان در مقابل مهاجمین عرب، مردانه پایداری کردند.
مجامع شکست خورد ناگزیر بازگشت.
طبری گوید: فتح سیستان توسط «عاصم بن عمر» و «عبدالله بن عمر» صورت گرفت.
سپس «ربیع بن زیاد الحارثی» با سپاه گران به سیستان آمد و مردم سیستان ناگزیر با سردار عرب آشتی کردند.
سیستان در ردیف ممالک اسلامی درآمد.
در تاریخ سیستان، داستان عجیبی از ملاقات «ایران» پسر رستم و حاکم و سردار عرب بیان می کند و می گوید ربیع بن زیاد تختی از جسد کشتگان ساخته و بر آن قرشی انداخته و همچنین از اجساد تکیه گاهها ساخته و خود بر بالای آن نشست.
چون ایران رستم و موبد موبدان به نزدیک رسیدند و چنین دیدند فرود آمدند.
قرارداد صلح را امضاء کردند.
قرار شد سالی یک میلیون درهم برای خلیفه بفرستند.
در واقع، فتح سیستان و کرمان توسط اعراب، آخرین مراحل فتوحات عرب در ایران بود که توسط عبدالله بن عامر در سال سی هجری در زمان عثمان صورت گرفت.
«ابوعبیده معمربن مثنی» گوید: دهقان خراسان و سیستان و کرمان به آن شرط صلح کرد که با شهر وی نیز همان رفتار کنند که با برخی از شهرهای فارس و کرمان کرده اند.
پس از آن ربیع به دیهی بنام «کرکویه» در پنج مایلی زالق رسید و با مردم آنجا صلح کرد.
سپس راهی زرنگ شد.
نخست به هیرمند رسید.
و از وادی نوق که از آن منشعب است، گذشت و به «زوشت» که فاصله آن از زرنگ دو ثلث مایل است، رسید.
اهل زوشت برون شدند و با وی جنگ سختی کردند.
و گروهی از مسلمین به هلاکت رسیدند.
اما سپاهیان اسلام هجوم آوردند، شکست در لشکر زوشت افکندند و خلقی عظیم بکشتند.
هر کسی که زنده مانده بود ناگزیر به شهر، بازگشت.
ربیع از آنجا به «ناشرود» رفت و با مردم آنجا نبرد کرد و چیره شد.
در آنجا بود که «ابوصالح عبدالرحمن بن عبدالرحمن» (کاتب دیوان حجاج بن یوسف) به همراه مادرش اسیر شد.
ربیع پس از جنگی یا اهل زرنگ، شهر را محاصره کرد.
مرزبان آن «اپرویز» کسی فرستاد و زینهار خواست تا صلح کنند.
دو سال در آن مقام کرد.
پس از آن نزد «ابن عامر» شد.
مردی از «بنو حارث بن کعب» را به جای خود گمارد.
لکن اهل زرنگ وی را بیرون راندند و دروازه های شهر را بستند.
ابن عامر، «عبدالرحمن بن سمره بن حبیب بن عبد شمس» را ولایت سیستان داد و او به زرنگ رفت.
در روز یکی از اعیاد ایرانیان، قصر مرزبان را محاصره کرد.
مرزبان دو هزار هزار بدو داد و زینهار خواست پس ابن سمره از زرنگ تا نواحی هند و از رخج تا دیار داور هر چند بود به تصرف خود درآورد.
در عهد امیرالمومنین علی (ع)، همچنین «عبدالرحمن بن جبره و طایی» حاکم سیستان بود.
در هنگام نزاع معاویه با امیرالمومنین علی (ع) همچنین عبدالرحمن سمره که به قهستان رفته و منزوی بود، هدایایی برای معاویه فرستاد، معاویه توصیه ای به اسپهبد سیستان، در باب اطاعت از عبدالرحمن نوشت.
اما مردم سیستان قبول نکردند.
او همچنان در قهستان منزوی بود.
تا «جبره و طایی» توسط یک راهزن عرب بنام «حسکه حیطی» کشته شد.
چون خبر شهادت علی (ع) شایع شد، سمره به دمشق رفت و حکم حکومت سیستان را گرفت.
او به سیستان آمد و تا کابل رفت و آنجا را قتل و غارت کرد.
و مهلب را به سیستان فرستاد تا آنجا را فتح کند.
و خود از سیستان به بصره رفت.
و از آنجا به کوفه نزد «زیاد بن ابی» والی کوفه رفته و در آنجا وفات یافت.
پس از او خراسان به «عبدالله بن عامر» رسید.
او با مرزبانان و اسپهبدان معاهده بست و با مردم سیستان نیکویی کرد.
بعد از او، معاویه بصره و خراسان و سیستان را به زیاد بن ابی داد.
و او ربیع الحارثی را به سیستان فرستاد.
ربیع کارهای نیک کرد.
مردم را به فقه و تفسیر و حدیث دلالت کرد.
او از حسن بصری علم آموخته بود.
مسجد جامع سیستان را او ساخت و محراب آن را حسن بصری گذاشت.
ربیع در سال 45 هـ به بست رفت و بار تبیل پادشاه کابل جنگ کرده او فراری شده و اکثر بلاد آنجا مطیع شد.
وی دیوان خراج را در سیستان نهاد.
رسم تعیین مستوفیان و مشرفان را او نهاد.
ربیع هیچ کاری را بدون مشورت با حسن بصری نمی کرد.
تا آنکه او را مغزول کردند.
بعد از ربیع، به مدت دویست سال حکومت سیستان دست به دست حکام عرب می گشت.
تا اینکه یعقوب لیث حکومت سیستان را از «درهم بن نصر» از بازماندگان آخرین امیر خراسان و سیستان «نصر بن سیار» گرفت.
و بدین ترتیب، حکومت آن ملک از عرب به عجم منتقل شد.
بخش چهارم سیستان، پناهگاه خوارج در کرانه ریگزارهای خاور بیابان لوت، در میان شنزارهایی که با اندک وزش باد به تکان می آیند، در کنار مردابها و دریاچه هائیکه پیرامون آنها را نیزارهای پهناور فرا گرفته، در میان دشتی که درختان توانایی آن را ندارد تا در برابر باد برپا ایستند.سر انجام در سر راه هیرمند سرزمین باستانی که آن را سیستان نامند قرار گرفته است.
این ولایت، در فاصله سالهای 33-30 هـ بدست اعراب افتاد.
روزی که یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی از کرمان بطرف سیستان گریخت، تا به مرو رود.
سپاهیان عرب نیز در تعقیب او به سیستان رو نهادند.
ولی سردار مسلمانان از سیستانیان شکست خورد.
عثمان خلیفه سوم، ربیع بن زیاد را به فتح سیستان فرستاد.
با دادن تلفات فراوان نتوانست مقاومت کند و تسلیم شد.
معهذا بارها علیه حکام عرب شورید و طغیان نمود مجدداً به تصرف اعراب درآمد.
علاوه بر این، موقعیت طبیعی سیستان است که مقدمات شورش علیه حکام عرب را سهل تر نمود.
زیرا سیستان از نظر طبیعی، یک دژ است.
از هر طرف آن را موانعی مانند کویرهای بی آب و گیاه فرا گرفته است.
بدین جهت این سرزمین دور از خلافت آشیانه و پناهگاه مردم ناراضی از حکومت عرب و عاصیان بر خلفا بود مردم این ناحیه طبیعی در اوایل اسلام تا کابل و قندهار جنوب افغانستان و مغرب هند که هنوز مسلمان نشده بودند و چون مفتوح شد، هنوز بدرستی تحت حکومت عرب نرفته، توانست ناراضیان را پناه دهد و زمامداری عرب، هیچگاه از جهت سیستان آسوده خاطر نبودند و شورش و طغیان خوارج از آنجا بود و همیشه محلی برای حکومت ضد عرب بود و موقعیتی مناسب برای آن داشته است.
ستمگریهای حجاج بن یوسف والی اموی در عراق عده ای از خوارج را به نواحی شرقی، خصوصاً سیستان راند.
در آن ناحیه کم کم قدرت یافتند.
حجاج بن یوسف سرداری بنام «عبیدالله بن ابی بکره» را مامور سرکوبی آنان کرد.
اما خوارج سیستان آن چنان شکستی به لشکر حجاج وارد آوردند که به قول نویسنده تاریخ سیستان کسی از آنان باقی نماند.
بدین جهت آن را «حبیش الفنا» گفتند.
خوارج بزرگترین دسته مخالفین خلافت را تشکیل می دادند و همیشه مورد تعقیب بودند.
لذا این دسته سیستان را که امنیت بیشتری داشت و پناهگاه مصونی بوده انتخاب کردند.
در زمان خلافت عبدالملک بن مروان (86-65هـ) «قطری بن فجاء ه» «معروف به قرض الشعر» که مردی شاعر و پرهیزکار و از بزرگان عرب بود.
بر اثر ظلم بیحد حجاج والی عراقین، جمعیتی انبوه از مردم کرمان و سیستان و خراسان را دور خود جمع کرد.
علیه دستگاه خلافت قیام کرد.
(71 هـ) از این تاریخ خوارج در شرق ایران یعنی کرمان و سیستان و خراسان، قدرت یافتند تا جائیکه از فرستادن خراج و مالیات به دربار خلافت ممانعت می کردند و وقتی حاکمی از سوی خلیفه به آنجا فرستاده می شد اخراج می نمودند.
فرقه ای از خوارج در زمان مهدی خلیفه عباسی در 160 هـ در قسمت شرق خراسان در حدود جوز جانان (گرگان امروزی) و طالقان و مرو رود شورش کردند رئیس این دسته «یوسف البرم» ادعای امامت داشت حکومت شهر پوشنگ را از مصعب جد طاهر ذوالیمینین گرفته بر تمام نواحی اطراف خراسان تسلط یافت.
فرقه ای دیگر، فرقه حمزه آذرک در زمان هاورن الرشید در مکران و سیستان در خراسان شروع به فعالیت کردند.
مدتهای بسیار طولانی با خلافت مبارزه کردند و دولت معتبری تشکیل دادند و با وجود اینکه «طلحه بن طاهر» آنها را سرکوب کرد.
ولی خوارج از میان نرفتند.
پیوسته به زد و خورد می پرداختند.
همچنان سیستان دستخوش تاخت و تاز خوارج بود و شهرها و دهات نهب و غارت می شد.
لذا مردم سیستان برای دفع خوارج، دسته هایی تشکیل دادند که این دسته ها را مطوعه خواندند.
اینان از همان دسته هایی بودن که به میل خود در ثغور اسلام برای ثواب با کفار می جنگیدند.
مطوعه سیستان بدون اطلاع خلیفه و به خرج خود داوطلبانه دسته های مسلح تشکیل دادند و با خوارج که مزاحم مسلمانان بودند به جنگ پرداختند.
اما در عهد طاهریان بویژه طاهر دوم حکمران سیستان «محمد ابراهیم بن حصین قوسی» بود که اهل سنت و خوارج سازگاری داشت.
این کار موجب گستاخی و نارضایتی مردم شد.
مطوعه در صدد برآمدند در مقابل خوارج بایستند گرچه برای دفع کوشیدند اما با کسب قدرت خوارج خصوصاً پیوستن عیاران به آنها، توده مردم از آنها (خوارج) ترسیدند.
....
در سال 151 هـ.ق مردی به نام «معن بن زائده شیبانی» از دوستان منصور دوانیقی خلیفه عباسی به حکومت سیستان رسید.
او مردی طماح و سختگیر بود برای ساختن کاخی در بست از اسرای کابلی و خوارج بهره گرفت آنها نیز با هم توطئه کرده و او را به قتل رساندند سردار وی «یزید بن مرید» خوارج را تار و مار کرد.
بخش پنجم قیام حمزه آذرک خارجی آغاز خروج حمزه در سال 180 هـ.ق بود دنباله حرکت «عمربن مروان» که مورخان او را نیز خارجی می دانستند.
در سال 181 هـ.ق «علی بن عیسی» حاکم خراسان از طرف خود «همان بن سلم» سپس «نصربن سلیمان» و بعد پسر خود «عیسی» را به سیستان فرستاد و او را حاکم عمومی و خراج و نماز و حرب در سیستان نمود.
حمزه بن عبدالله خارجی، خود را از نسل زو طهماسب ، پهلوان داستانی ایران میدانست وی عالم و شجاع و از اهالی اوق بود.
چون به سیستان آمد، یکی از عمال دولت عباسی به او بی ادبی کرد حمزه درصد امر به معروف برآمد و چون آن عامل در صدد کشتن حمزه برآمد بدست او کشته شد.
طبری و ابن اثیر نام پدر او را آترک و آغاز خروج او را در سال 179 هـ.ق می دانند.
وی را منسوب به خاندان شاری گفته اند.
خاندانی که بر قسمتی از خراسان فرمانروایی داشته اند.
اما به قول نویسنده تاریخ سیستان، نام پدر وی، عبدالله بود در ماخذ عربی آترک را از کلمه قدیم پهلوی آزرک می دانند که قبل از پذیرش اسلام او بدان نام مسمی بوده است.
علی بن زید بیهقی (ابن فندق) او را حمزه بن آزرک الخارجی و از دهقانان سیستان نوشته آرز، یا آتش از ریشه آثر اوستا و آتور پهلوی نام یکی از ایزدان مزدیسنادر اوستا است.
او پسر اهورا مزدا بوده است.
حدس زده می شود که حمزه ابتدا کیش زرتشتی داشته است.
نکته جالبتر اینکه بسیاری از کسانی که با او بودند، ایرانی بودند ایرانیانی که از دستگاه خلافت ناراضی بودند.
با اعراب ناراضی هم داستان می شدند و هرگز ملاحظه برتریهای نژادی در میان نبوده خاصه که بیشتر خوارج لازم نمی دانستند.
خلیفه مسلمانان از عرب و قریش باشد وهمین امرموجب انتشار مبادی و تعالیم آنها در میان ایرانیان بود.
حمزه بعد از کشتن عامل عباسیان در سال 180 هـ.ق به حج رفت.
در این سفر با یاران «قطری بن الفجارء ه» از سران خوارج مخالفان عباسی تماس حاصل کرد.
چون به سیستان آمد به عنوان سردار ملی پذیرفته شد.
مخالفان عباسی گرد او جمع شدند و در حدود پنج هزار نفر با او بیعت کردند.
چه فرمانروایی «علی بن عیسی» در خراسان با ظلم و قساوت توام بود.
از این رو در هر گوشه بر ضد او شورش و آشوبی برپا بود.
لذا چون خوارج قیام بر حکومت جائر را لازم و واجب می شمردند.
در مخالفت خود، بیش از سایرین تعصب نشان می دادند.
خبر بیعت عده کثیری با حمزه وقتی به «علی بن عیسی» حکمران خراسان رسید پسر خود عیسی را به جنگ حمزه وقتی به «علی بن عیسی» حکمران خراسان رسید.
پسر خود عیسی را به جنگ حمزه فرستاد.
در روز جمعه شوال 182 هـ.ق جنگ سختی بین طرفین اتفاق افتاد و عیسی با دادن تلفات فراوان فرار کرد.
او که مردی دشمن شکن بود با این شکست بی آبرو شد و از نظر تبلیغاتی و تقویت روحی برای حمزه و خوارج بسیار با ارزش بوده شاعران در این باره مدایح بسیار در کوی و برزن خواندند.
حمزه بعد از فرار عیسی مردم سیستان را از پرداخت مالیات نقدی و جنسی به دربار خلیفه باز داشت و خود نیز چیزی از مردم نگرفت.
او لشکریان خود را به اطراف میفرستاد و به آنها می گفت: مگذارید که عاملان ظالم خلیفه بر ضعفا جور کنند.
و خود در سیستان از مردم چیزی نمی گرفت و با آنان بخوبی رفتار می کرد و مردم سیستان به سبب خلافت او، به سلامت به سر می بردند و مدتها بعد از مرگ او، خاطره او در اذهان آنها باقی بود.
تاخت و تازهای مکرر حمزه در خراسان و سیستان علی بن عیسی را به ستوه آورد.
به ناچار نامه به بغداد نوشت، که مردی از خوارج در سیستان، خراسان و کرمان و گرگان تاختن کرده و دخل از آنجا برخاسته یک درم و یک حبه از این ایالات بدست نمی آید.
چون نامه به هارون الرشید رسید به فکر چاره افتاده در این هنگام حمزه دارای سی هزار سپاهی بود که به دسته های 500 نفری تقسیم شده بودند و به هر سو می تاختند و در هیچ جا مقام نداشتند.
هارون در سال 189 هـ.ق به ری سفر کرد و کارهای علی بن عیسی را بررسی کرد.
امیر حرسی خود «هرثمه بن اعین» را والی خراسان کرد و اموال علی بن عیسی که 1500 بار بیشتر بود مصادره کرد.
همچنین نامه ای به حمزه نوشت و او را به کتاب خدا و سنت رسول و اطاعت فرا خواند و به او امان داد به شرط آن که پیش او رود.
حمزه در پاسخ چنین نوشت: من خودم مردم را به کتاب خدا می خوانم جنگ من با عاملان تو برای تصرف ملک تو و رغبت در دنیا و جاه طلبی و بدنامی نیست.
بلکه برای بد سیرتی و خونریزی و مال ستانی و بدکاری ایشان است.
آنچه از جنگ من با کارگزارانت به گوش تو رسیده است نه از آن است که من در ملک با تو سر منارعه دارم یا رغبتی به دنیا در دلم باشد که بدین وسیله بخواهم بدان دسترسی یابم و در این کار برتری یابم، حتی با آنکه بد سیرتی عمال تو در رفتار با زیر دستانشان چنان بر همه آشکار است که معلوم همگان است من سرکش بر آنها پیش نگرفته ام.
آنچه از احوال خراسان و سیستان و فارس و کرمان بتو رسیده است مرا از سخن در این باب رها می کند.
خبر احتمالی حمله سپاه روم به ممالک اسلامی منجر به فسخ عزیمت هارون به سیستان شد.
اما در سال 192 هـ.ق مجدداً روی به خراسان نهاد تا فرزند خود مامون را که مورد توجه ایرانیان بود به اداره سیستان بگمارد.
در این ایام هارون به طوس رسیده و ازحمزه تقاضای کمک به امنیت و فرمانبرداری کرد که حمزه قبول شرایط خلیفه را نکرد و آماده جنگ شده همچنین اعلام نمود این جنگ آخرین جنگی است که تکلیف او و خوارج با خلافت بغداد یکسره خواهد کرد.
او در آخرین پیام از یاران خود تقاضای کمک و یاری بی دریغ را نمود آنان نیز همدل شدند.
خبر حرکت سپاه عظیم، به طرف خراسان و خبر مرگ هارون در سناباد وقتی به مردم سیستان و حمزه رسید، با شنیدن خبر مرگ خلیفه رو به یاران کرد و گفت: خداوند جنگیدن مومنین را صلاح ندانست و دیگر دست از ستیزه برداشت.
علت اصلی تغییر مشی سیاسی حمزه، از آن روز به بعد معلوم نیست، شاید نخوت و باد فتوحات پی در پی او را سرمست و مغرور کرده شاید زهد و ورع و دینداری بیش از اندازه او را وادار کرد که از آن پس از جنگ با مسلمانان دست بردارد و به جبران طغیانهایی که در برابر خلیفه اسلامی کرده بود به جنگ با مسلمانان دست بردارد و به جبران طغیانهایی که در برابر خلیفه اسلامی کرده بود به جنگ با کفار بپردازد.
فی الواقع عجیب است که چگونه در چنین موقعیت مهمی، یعنی دور شدن خلیفه مقتدری از بغداد و مرگ او در خراسان و آشفتگی اوضاع مرکز خلافت و سایر شهرها، او را به فکر استفاده از این وضع نینداخت.
حقیقت این است که حمزه بهترین موقعیت را که پیش برد آرمانها و مقاصد ملی او بود از دست داد.
و با انحراف فکری که پیدا کرد اضمحلال تشکیلات خوارج را نیز باعث شد.
پس از فوت او، خوارج قهرمان فاتح خود را از دست دادند و در سیستان به صورت فرقه ای در آمدند که هر روز حکام برای سرکوبی دشمنان خود از آنها بهره می جستند.
چنانکه «محمد ابراهیم قوسی» حاکم زرنگ برای فرونشاندن قیام بست و مخالفت با عیاران از آنها استفاده کرد.
در واقع، نتیجه این تحولات، جابجا شدن قدرت از فرقه ای به فرقه دیگر بود یعنی عیاران آمدند و جای خوارج را گرفتند.
فصل دوم یعقوب و اقداماتش بخش اول اصل و نسبت صفاریان دولت صفاریان اولین قدرتی بود که بعد از سقوط مدائن بار دیگر ایرانیان را از طریق غلبه- امارت استیلاء- بر قسمتی از سرزمین خویش حاکم کرد، همین نکته سبب شد که حکومت آنها دنباله دولت ساسانی تلقی شود.
نسبت نامه ای که در تاریخ سیستان نقل شده است، هیچ محققی نمی تواند صحت آن را تضمین کند دلیلی بر این مدعاست.
صاحب تاریخ سیستان نسب یعقوب را تا کیومرث بالا می برد.
مشخص است که این نسب نامه نیز مانند دیگر نسب نامه ها که امرای ایرانی در آغاز استقلال مجدد ایران برای خود می ساختند، اصلی ندارد.
ولی آنان از پرداختن آن ناچار بوده اند چه برطبق پندار دیرین ایرانی، سلاطین و زمامداران باید از تخمه شاهان قدیم باشند.
که وارث قره ایزدی بوده اند بدون شک این نسب نامه پس از آنکه یعقوب به امارت سیستان و پادشاهی قسمتی از ایران رسیده است، برای او درست شده است.
طبق روایت کتاب احیاء الملوک نسبت یعقوب به انوشیروان می رسد.
به عبارتی علت انتساب حکومتهای ایرانی پس از اسلام به ایران باستان واکنشی بوده، در مقابل تحقیر عرب، و از طرفی این حکومتها می خواستند با احیای احساسات ملی ایرانی از کمک و یاری مردم برخوردار باشند، تا بتوانند حکومت مستقلی تشکیل دهند.