انقلاب ایران پایان نیافته است . بازماندگان متفق انقلابی که در فوریه 1979 قدرت را به دست آوردند ، ناظر بر انحلال نظام سیاسی سلسله پهلوی و ساختار اقتصادی ایران بودند ، اما نه تنها نتوانستند قابلیتهای هماهنگی در اداره امور از خود نسان بدهند ، بلکه حتی یک دولت لایق که به تلاشهای انقلابی جهت دهد و جنگ را بطور موثر علیه عراق اداره کند ایجاد نکردند . نهادهای متزلزل جوشیده از انقلاب ، گروگانگیری ، جنگ و برخوردهای پایان ناپذیر چپگرایان و افراطیون اسلامی را در هم آمیخت . بدین سان بیشتر گروههای مجاهدین افراطی ( حدود یک سوم از کل مجاهدین ) برای به بن بست کشاندن استقرار هر ن.ع رابطه مجدد بین ایالات متحده و رژیم خمینی ، صلاح خود را در همکاری با فداییان دیدند . حتی تا آن جا که دهها تن از دیپلماتهای امریکا را بیش از یک سال در اسارت نگاهداشتند .
رفتار خارج از عرف کسانی که پس از انقلاب به قدرت رسیدند تقریباً در همه پایتختهای جهان امواجی تکان دهنده پدید آورد . پس از آن ، بحران گروگانگیری وسیعاً موجب تشدید انزوای ایران گردید . اگر چه این مانع بزرگ از سر راه شده است ،سیاست خارجی کشور همچنان با آشفتگی کامل دست به گریبان است .
این غیر ممکن است که بتوان فراز و نشیبهایی که ایران هنوز باید طی کند پیش بینی نمد ، اما مسیر تکاملی آینده ، مطمئناً بر مبنای حوادث گذشته و عکس و العمل در مفابل این حوادث شکل خواهد گرفت . آنچه در ایران اتفاق افتاد دور نماهای جالبی از عملکرد جوامع در تغییرات بزرگ اجتماعی و پی آمدهایی که برای نظام جهانی می تواند داشته باشد ارائه داد .
ایران بر حسب تئوری و عمل انقلاب
از نظر تئوری مهمترین پرسش این است که اگر توسط کسانی که درگیر وقایع بودند ، سیاست و تدبیر دیگری اتخاذ می گردید ، آیا انقلاب ایران قابل پیش گیری بود و یا حداقل امکان داشت به راهی که کمتر افراطی و ویران کننده باشد سمت داده شود . از سال 1963 تا 1978 طی 15 سال توسعه و پیشرفت در ایران ، همه کس از نظر مادی منتفع گردید ، برخی کمتر و برخی بیشتر .
هر چند که توده های مردم از نظر روانی با ساختار حکومت بیگانه شدند . مردم متوجه گردیدند که از داشتن حق اظهار عقیده موثر در امور سیاسی مملکت محروم شده اند و یا نسبت به دیگران به صورت اتباع درجه دوم در آمده اند . چیزی که در ایران اتفاق افتاد موید این نظر است که انقلاب زمانی به وقوع نمی پیوندد که شرائط زندگی در بدترین وضع باشد ، بلکه هنگامی حادث می شود که وضع رو به بهبودی می رود اما با انتظارات هماهنگ نگاهداشته نمی شود . اگرچه شاه قولهای زیادی داد اما دولت در اجرای آن سرعت کافی به خرج نداد ، و مهم نبود که اوضاع چقدر بهبود یافته. بدین ترتیب هنگامی که سیاست توسعه اقتصادی با دوران متلاطم سالهای1977و1978مواجه گردید،هر کس از هر قشر وطبقه اجتماعی بیشتر به سویی گرایش پیدا کرد که با پرسیدن
برای من چه کاری انجام دادهاید؟ شاه را برای کمبودهای درمان ناپذیر مقصر بداند.
یک نظریه ساده پیش پا افتاده باید دور ریخته شود.این صحت نداردکه مردم همیشه از دولتی پشتیبانی می کنند که معیارهای زندگی آنها رابهبود بخشیده است.شاه به دلیل پیشرفتهای اقتصادی که خود موجب شده بود،تصور کرد که مردم حمایت خو د از رژیم او ادامه خواهند داد.همچنان که اوضاع بهتر شد،توجه مردم بیش از پیشاز مسایل مربوط به خود معطوف گردید.
تمایل مردم به داشتن یک نقش سیاسی واقعی و یا دست کم داشتن تصوری از یک نقش سیاسی بطور وسیع افزایش یافت. در لحظه سرنوشت ساز، که وفاداری به سلطنت پهلوی در تعادل بود، شاه به شیطانی که خود می شناخت- دیکتاتوری- روی آورد، و نه به شیطانی که نمی شناخت- مشارکت سیاسی غیر انحصاری.
یک عقیده عمومی پذیرفته شده درباره منشاء و گسترش انقلاب، به وسیله حوادث ایران نفی گردید. چیزی اتفاق نیفتاد که بنابر تئوریهای جا افتاده مارکسیستی با نظریه های غربی مؤید این باشد که در دست داشتن جوامع روستایی کلیدی است که می تواند تلاطمات انقلابی را برانگیزد. [ 2 ] کشاورزان از معرکه برکنار ماندند، تصور کردند که کشمکش، جدال و ستیز بین مردم شهرنشین است. سه ماه پس از این که نیروهای خمینی قدرت را بدست گرفتند، اکثریت عظیمی از کشاورزان روستاهای نزدیک تهران عقیده داشتند که شاه پس از معامله با رهبری اسلامی به سلطنت بازخواهد گشت! زارعین انعطاف پذیر بودند. روستائیانی که به شهرها مهاجرت کرده بودند و از بحران اقتصادی صدمه دیده بودند، مشتاق به پیروی از ملاهای ناراضی بودند. تا نوامبر 1978 که دورنمای سقوط رژیم شاه پدیدار گردید، روستائیانی که در روستاها بودند، همه بطور یکسان خواستار شرکت در راهپیماییهای دولتی بودند.
اگر سازمانهای گسترده انقلابی مخفی تشکیل نمی گردیدند، با وجود همه مشکلات، انقلاب اتفاق نمی افتاد و یا می توانست به مسیری کشانده شود که اساسا متفاوت باشد. البته با وجود شبکه مسجد به روحانیون افراطی امکان داد تا بر اوضاع تسلط یابند و سپس تحول نهضت را کنترل کنند. برای خمینی آسان بود که با بسیج یک گروه فعال و موثر به رهبر پیامبر گونه متعصبین مذهبی تبدیل شود. در دوران حکومت شاه در ایران، روحانیون از سال 1963 تا 1977 یک نیروی حاشیه ای بودند که بطور فزاینده ای منزوی می شدند. بنابراین جای تعجب نیست که بنیادگرایان، نظام سیاسی سلطنتی را رد کرده و سیاستهای افراطی ضد دولتی را در پیش گیرند. [ 3 ] از نظر تاریخی، مهمترین پی آمد انقلاب، ممکن است اثبات ظهور مذهب به عنوان یک نیروی مهم سیاسی باشد. با درهم آمیختن ایدئولوژی حکومت الهی و قدرت انبوه مردم بر مبنایی درست، شق دیگری از انقلاب ارایه میشود که مارکسیسم و دیگر نمونه ها را تکامل می بخشد. این طریقی است که قدرتی دیگر مبتنی بر توجیهی متفاوت جانشین قدرت و مشروعیت شاه و یا هر رهبر غیر مذهبی دیگر می شود، و از نظر موضعی هدف خود را بدون توسل به خشونت به انجام می رساند. در این حالت بنیادگرایان اثبات کردند که حتی یک نیروی مسلح قدرتمند می تواند از دوران متلاشی شود. مهترین عامل مضطرب کننده در مورد جنبش اسلامی خمینی، دکترین جنبش نیست بلکه بسیج موثر آن بود که گروههای مختلف اجتماعی را برای حمایت از یک حکومت اسلامی در یک سازمان سیاسی متشکل کرد. برتری روحانیت، آنچنان که خمینی ادعا کرد، نشان ضمنی به مبارزه طلبی دولتهای غیر مذهبی در همه جاست. اگر این پدیده به موجودیت و مقاصد خود ادامه دهد، روش دیرین غرب را مبنی بر جدایی حکومت و کلیسا تغییر خواهد داد.