• انسانها بیشتر عمرشان را در گروهها زندگی می کنند؛آنها به عنوان اعضای خانواده، ساکنان یک محله یا شهر، اعضای یک گروه خاص اجتماعی یا اقتصادی و یا مذهبی و قومی نیز به عنوان شهروندان یک ملت با یکدیگر رابطه دارند.
انسانها حتی اگر خودشان هم آگاه نباشند که اعضای یک گرو هند ، باز به شیوه هایی فکر و عمل می کنند که دست کم بخشی ازآنها را عضویت در گروه تعیین می کند.
نوع لباسی که آدمها می پوشند، نوع خوراک و نحوه خوردن آنها، عقاید و ارزشهایشان و رسومی که رعایت می کنند، همگی تحت تأثیر عضویت آنان در گروههای گوناگون می باشند.
• جامعه شناسی را می توان به عنوان بررسی علمی زندگی گروهی انسانها تعریف کرد.جامعه شناسان در واقع می کوشند تا آنجا که ممکن است این نکته را به دقت و به گونه ای عینی توصیف و تبیین کنند که انسانها چرا و چگونه در گروهها با یکدیگر رابطه دارند.
• یکی از اهداف عمده جامعه شناسی پیش بینی رفتار اجتماعی و نظارت بر آن است.
این هدف در جامعه نوین بصورتهای گوناگونی تحقق می یابد.
همچنین جامعه شناسی به تخفیف تعصبها و پیشداوریهایی که مانع انعطاف پذیری بیشتر انسانها در برخورد با موقعیتهای تازه می شوند، کمک می کنند.
• سرانجام باید گفت که بررسی جامعه شناختی شیوه های نگرش و واکنش نوینی را در برخورد با سیمای پیوسته متغیر واقعیت اجتماعی، برایمان فراهم می آورد.
جامعه شناسی مطالعه قوانین و فرایندهای اجتماعی است که مردم را نه تنها به عنوان افراد و اشخاص بلکه به عنوان اعضاء انجمنها ،گروهها و نهادهای اجتماعی شناسانده و مورد بررسی قرار می دهد .جامعه شناسی مطالعه زندگی اجتماعی گروهها و جوامع انسانی است.مطالعه ای هیجان انگیز و مجذوب کننده که موضوع اصلی آن رفتار خود ما به عنوان موجودات اجتماعی است .دامنه جامعه شناسی بینهایت وسیع است و از تحلیل برخوردهای گذرا بین افراد در خیابان تا بررسی فرایندهای اجتماعی جهانی را در بر می گیرد.
تاریخچه
• جامعه شناسی جوان ترین رشته علوم اجتماعی است.
واژه جامعه شناسی را در سال 1838 اگوست کنت فرانسوی در کتاب فلسفه اثباتی اش بدعت گذاشت .کنت را عموما بنیانگذار جامعه شناسی می دانند.
او معتقد بود که علم جامعه شناسی باید بر پایه مشاهده منتظم و طبقه بندی استوار گردد.
• هربرت اسپنسر انگلیسی در سال 1876 نظریه تکامل اجتماعی را تحول بخشید که پس از پذیرش و رد اولیه ، اکنون بصورت تعدیل شده دوباره پذیرفته شده است.
اسپنسر نظریه تکاملی داروین را در مورد جوامع بشری به کار بسته بود.
او معتقد بود که جوامع انسانی، از طریق یک تکامل تدریجی، از ابتدایی به صنعتی تکامل می یابند.
او در نوشته هایش یادآور شده بود که این جریان یک فراگرد تکاملی طبیعی استکه انسانها نباید در آن دخالت کنند.
• لستر وارد آمریکایی کتاب جامعه شناسی پویا را در سال 1883 منتشر کرد.
او در این کتاب از پیشرفت اجتماعی از طریق کنش اجتماعی با هدایت جامعه شناسان ، هواداری کرد.
امیل دورکیم در 1895 کتاب قواعد روش جامعه شناسی را منتشر کرد و در آن ، روشی را که در بررسی ماندگارش از خودکشی در گروههای گوناگون به عمل آورده بود، به روشنی شرح داد.
دورکیم یکی از پیش گامان تحول جامعه شناسی است.
او سخت بر این باور بود که جوامع بشری با باور داشتها و ارزشهای مشترک اعضایشان انسجام می یابند.
ماکس وِبِر (1920-1864)معتقد بود که روشهای علوم طبیعی را نمی توان درباره مسائل مورد بررسی در علوم اجتماعی بکار بست.
وبر استدلال می کرد که چون دانشمندان اجتماعی جهان اجتماعی محیط زندگی خودشان را بررسی می کنند، همیشه قدری برداشت ذهنی در بررسیهایشان دخالت دارد.
او معتقد بود که جامعه شناسان باید فارغ از ارزشهایشان کار کنند و هرگز نباید اجازه دهند که تمایلات شخصی شان در پژوهشها و نتیجه گیریهایشان دخالت کنند.
درس جامعه شناسی در دهه 1890 در بسیاری از دانشگاهها ارائه شد.
در 1895، مجله آمریکایی جامعه شناسی انتشارش را آغاز کرد و در 1905 انجمن جامعه شناسی آمریکا بنیان گذاشته شد.
شاخه های اصلی جامعه شناسی مکتب کارکردگرایی مکتب تضاد مکتب کنش متقابل نمادین حوزه های تخصصی جامعه شناسی جامعه شناسی فرهنگ روان شناسی اجتماعی جامعه شناسی وسایل ارتباط جمعی جامعه شناسی توسعه جامعه شناسی دین جامعه شناسی هنر جامعه شناسی ادبیات جامعه شناسی صنعتی جامعه شناسی شهری جامعه شناسی پزشکی جامعه شناسی قشرها و نابرابریها جامعه شناسی روستایی جامعه شناسی سازمانها جامعه شناسی کار جامعه شناسی خانواده جامعه شناسی آموزش و پرورش جامعه شناسی بررسی مسائل اجتماعی جامعه شناسی تغییرات اجتماعی جامعه شناسی انحرافات جامعه شناسی ارتباطات جامعه شناسی انقلاب و رشته های دیگر بررسی چند تعبیر در نامگذاری جناحهای سیاسی در طی سالهای 61 تا 67، جناحهای سیاسی با عناوین و تعابیر مختلفی نامیده میشدند و هر کدام، دیگری را با لقبی وصف میکرد.
برخی از این تعابیر از محتوای منفی برخوردار بودند و به همین دلیل، هیچ گروهی از نامیدن آنها به خود بهره نمیگرفت بلکه این عناوین بیشتر از سوی جناح رقیب علیه آنها بکار میرفت.
در میان این تعابیر و اصطلاحات، برخی رایجتر بودهاند که آنها را مورد توجه قرار میدهیم و درباره آنها به ارزیابی مینشینیم.
الف ـ چپ، راست و میانه تعابیر چپ، راست و میانه، ریشه در فرهنگ سیاسی ما ندارند بلکه تعابیر به عاریت گرفته شده از فرهنگ سیاسی غرب و شرق محسوب میشوند.
پس از انقلاب کبیر فرانسه، موافقان دولتها در مجلس این کشور در سمت راست مینشستند و مخالفان در سمت چپ و لذا چپها کسانی بودند که با وضع و کارکرد دولت، مخالفت میکردند.
این تمایز در جایگاه نشستن، بتدریج محتوای خاصی را به همراه آورد و تعابیر چپ و راست را به مفهوم دو گونه موضعگیری و عملکرد تبدیل کرد.
پس از ظهور کمونیسم در دنیا، تعابیر چپ و راست هم رنگ ایدئولوژیک و اقتصادی مورد نظر کمونیستها را به خود گرفتند.
بدین صورت که چپ، به جریان مخالف نظام سرمایه داری و راست، به نیروهای هوادار یا متمایل به سرمایه داری اطلاق شد.
براین اساس، دولتها و جریانهای چپ در دنیا به ضدیت و مخالفت با سرمایه داری جهانی یا اقتصاد آزاد شناخته میشدند و در مقابل، دولتها و گروههای مدافع نظام سرمایه داری و اقتصاد کاپیتالیستی به عنوان راست معرفی میشدند.
از نظر روش و شیوه مبارزه هم گروههای چپ از طیف راست متمایز میشدند زیرا گروههای چپ به روشهای انقلابی، قهرآمیز و رادیکال متوسل میشدند اما گروههای راست به شیوه های گام به گام، اصلاح طلبانه و رفرمیستی تمایل نشان میدادند.
در سیاست خارجی نیز دولتها و گروههای چپ، به نفع بلوک شرق و دولتهای سوسیالیستی موضع میگرفتند اما گروههای راست، به غرب تمایل نشان میدادند.
از مشروطه به بعد در ایران هم فضای سیاسی کشور تحت تأثیر جنبشهای کمونیستی قرار گرفت و تعابیر چپ و راست با مضامین و محتوای مورد نظر آنان بکار رفت.
در طی سالهای 1320 تا 1357 «چپ» عموماً مارکسیستها و کمونیستها را به اذهان متبادر میساخت و حتی گروههای انقلابی مسلمان هم خود را «چپ» مینامیدند.
جنبش چپ در این سالها یکی از سه جریان فکری جامعه ـ در کنار جریان مذهبی و جریان ملی ـ محسوب میشد و عموماً محتوای ایدئولوژیک کمونیستی داشت.
در سالهای پس از انقلاب و بویژه در فاصله سالهای 61 تا 67، تعبیر چپ برای نامیدن بخشی از نیروهای خط امام هم بکار رفت و مراد از آن، نیروهای سیاسی و گروههایی بودند که در شاخصه های فکری و سیاسی و مواضع اقتصادی، زیر را داشتند: 1- نظام سرمایه داری را یک نظام استثمارگر تلقی کرده و مخالفت با آن را برای ایجاد عدالت اجتماعی و برابری اقتصادی، ضروری می دانستند.
2- بر همین اساس، در داخل کشور به اقتصاد کنترل شده دولتی تمایل نشان داده و تقویت بخش خصوصی و سرمایه داری داخلی را به زیان مردم و جامعه ارزیابی میکردند.
3- در سیاست خارجی، دولتهای سرمایه داری غرب و متحدان آنها را در مجموع، دشمن تلقی کرده و گرایش به گسترش رابطه با دولتهای انقلابی و سوسیالیستی جهان داشتند.
4- در داخل کشور با محور قرار دادن مواضع اقتصادی، روابط خود را با گروههای سیاسی دیگر تنظیم میکردند و با گروههای غرب گرا و متمایل به دولتهای غربی و طرفدار اقتصاد بازار و سرمایه داری، همکاری نداشتند.
5- راهکارهای اجرایی آنان، عمدتاً انقلابی، رادیکال و مبتنی بر مداخله دولت بود و لذا کمتر برای رفع مشکلات اقتصادی، راه حلهای اقتصادی ارائه میکردند بلکه از طریق وضع قوانین محدود کننده و اجرای آن توسط دولت و نهادهای انقلابی، برای رفع مشکلات اقتصادی وارد عمل میشدند.
در مقابل جریان چپ اسلامی، نیروهای مخالفی قرار داشتند که بتدریج به «راست» مشهور شدند.
اینان عمدتاً در حوزه مسائل اقتصادی و سیاسی، در مقابل طیف چپ قرار داشتند و به حداقل دخالت دولت در مسائل اقتصادی معتقد بودند.
در واقع جناح «راست» نیروهای خط امام، با «راست» رایج در جهان، تنها در حوزه مسائل اقتصادی، همسویی داشت و در دیگر زمینهها ازجمله مسائل اعتقادی و فرهنگی و سیاسی، دارای نظراتی بود که کنترل دولت و محدودیت آزادیهای فردی را تجویز میکرد.
جریان راست و راست جدید در دنیا، بر کمترین دخالت دولت و گسترش آزادیهای فردی در حوزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی تأکید داشته و دارد اما راست موجود در کشور ما فقط درحوزه مسائل اقتصادی به آزادی عمل بخش خصوصی و عدم مداخله دولت معتقد بوده و در دیگر حوزه ها، نه تنها اصراری بر آزادی فردی نداشته و ندارد بلکه دخالت نهادهای حکومتی برای محدودکردن آزادیهای فردی را در بسیاری اوقات، یک ضرورت تلقی کرده و میکند این نکته را نیز باید در نظر گرفت که در مسائل اساسی انقلاب مانند مخالفت با آمریکا و سیاستهای تجاوزکارانه این کشور، «راست» و «چپ» نظریات واحدی داشتند اما بخشی از مخالفت طیف چپ با آمریکا را خصلت ضد سرمایهداری آنان رقم میزد و این در حالی بود که طیف راست تنها از منظر اعتقادی و سیاسی به مخالفت با آمریکا و سیاستهایش میپرداخت و مبارزه با اقتصاد سرمایه داری را اصل نمیدانست.
تعبیر «خط میانه» در سالهای اول انقلاب مطرح شد و منظور از آن نیروهای غیرمذهبی، ملی یا ملی- مذهبی جامعه بود که به یک انقلاب همه جانبه و ضد امپریالیستی اعتقاد نداشتند و در نبود رژیم وابسته به آمریکا میتوانستند منافع کاخ سفید را در مقابل مبارزان ضد امپریالیست و انقلابیون واقعی، حفظ کنند.
«دانشجویان مسلمان پیرو خط امام با بهره گیری از همین عنوان چندین جلد از اسناد لانه جاسوسی را تحت نام «خط میانه» منتشر کردند تا از منظر آمریکائیان، چهرههای شاخص و خصوصیات مطلوب نیروهای خط میانه را برملا کنند.
از سال 60 به بعد، نیروهای ملی و ملی- مذهبی و همه کسانی که تمایل به غرب داشتند، در حاشیه قرار گرفتند و تا سالها منزوی شدند و لذا تعبیر «خط میانه» هم کاربرد خود را از دست داد.
بعدها در سالهای 67 به بعد در ادبیات خبری و تحلیلی رسانههای غربی، «خط میانه» درباره کسانی به کار رفت که در دولت آقای هاشمی رفسنجانی متمرکز و به جناح سومی ـ در مقابل راست و چپ ـ تبدیل شده بودند.
در این دوره، واژه میانهروی با مفهوم واقعگرایی، برخورد پراگماتیستی و کمرنگ کردن آرمانها و ارزشها، تنش زدایی در سیاست خارجی، اولویت دادن به مسائل اقتصادی، اصل قرار دادن توسعه و فرعی پنداشتن عدالت و امثال آن پیوند خورده بود و رسانههای غربی با میانهرو نامیدن دولت هاشمی، درصدد تقویت جریانهایی بودند که دست از آرمانهای انقلاب کشیده و به غرب نزدیک میشدند.
بنابراین در سالهای قبل از 61 و بعد از 67، تعبیر خط میانه رایج بود ولی در فاصله سالهای 61 تا 67 در درون نیروهای انقلاب هیچ نیروی سیاسی و فکری خاصی به عنوان خط میانه معرفی میشد.
ب ـ طرفداران فقه سنتی و فقه پویا یکی از مقولاتی که در صفبندی فکری و سیاسی سالهای 61 تا 67 ملاک مرزبندی شده بود، طرفداری از فقه سنتی یا فقه پویا بود.
در این سالها مسئله تدوین قوانین بر اساس فقه، بحث روز بود ولی با مراجعه به فقه موجود ضعفها و نارساییهایی مشاهده میشد و اصل توانایی فقه موجود در پاسخگویی به نیازهای متحول جامعه را به زیر سوال میبرد.
به تدریج عدهای از سر علاقه به نوآوری و حل نارساییها و بنبستشکنی و از ضرورت ایجاد تحول در فقه، سخن گفتند.
این افراد را به دو دسته میتوان تقسیم کرد: اول: گروهی که فقه موجود در حوزه های علمیه را با توجه به مقتضیات زمان، ناقص و غیرقابل اجرا دانسته و خواستار در انداختن طرحی نو در سیستم فقهی ـ به معنای ایجاد دگرگونی اساسی و ماهوی در معیارها و مبانی فقه موجود ـ بودند و به یک معنا با کنار گذاشتن ضمنی کتاب و سنت بر عنصر عقل ـ به معنای دستاوردهای علمی و فکری بشر ـ و اجماع ـ به معنای رای اکثریت ـ تأکید میکردند که نتیجه آن تبدیل فقه به ملعبه افراد و خواستههای نفسانی آنها میشد بیاطلاعی از توانایی ذاتی دین و غنای فقه شیعه، اصلی ترین عامل این رویکرد به فقه بوده و هنوز هم ممکن است طرفدارانی داشته باشد.
دوم: گروهی که فقه موجود را بنا به دلایل تاریخی و اجتماعی، نارسا و غیر پاسخگو میدانستند و درصدد ایجاد تحول و تغییر در آن بودند اما همچنان بر متد و شیوه اجتهادی متداول در حوزههای علمیه پای میفشردند و همگام با زمان و تحول موضوعات و نیازهای جدید، پاسخ فقهی را طلب میکردند اینان نیز اجتهاد مصطلح در حوزههای علمیه را ناکافی و نارسا دانسته و ایجاد تحول در فقه موجود را پی میگرفتند اما درصدد شکوفا ساختن فقه در حوزههای گوناگون اجتماعی (مانند دولت در اسلام، روابط بین الملل جوامع اسلامی و غیر اسلامی، مسائل مربوط به انفال، زمین و ثروت و .
.
) بودند زیرا اعتقاد داشتند که مبانی آنها در کتاب و سنت و کتب فقهی ما موجود است و کافی است تطور و تحول صحیح فقهی را متناسب با نیازهای تطور یافته اجتماعی پدید آورد.
در مقابل دو جریان، جریان فکری سومی نیز قرار داشت که در مقابل اجتهادهای تازه، مصلحت اندیشههای حکومتی و پاسخگویی به نیازهای متحول از منظر نوآوری در فقه میایستاد و داشتههای موجود در رسالههای عملیه را برای حل معضلات گسترده اجتماعی، کافی میدانست و معتقد بود که امروزه نیازی به استنباط احکام جدید و بسط و گسترش فقه نیست.
اینان قبول نداشتند که امروز به دلیل تشکیل حکومت اسلامی به بعضی از احکام نیازمندیم که در گذشته به دلیل عدم تشکیل حکومت، استنباط نشده یا بحث کافی روی آن صورت نگرفته است، و لذا مدعی طرفداری از فقه سنتی بودند و اساساً فقه پویا را به معنای یک انحراف جدی از فقه شیعه تلقی میکردند.
این عده که در واقع همان نیروهای موسوم به راست بودند، پس از مطرح شدن برخی سخنان از سوی حضرت امام خمینی (ره) در دفاع فقه سنتی بر برداشت خود راسختر شدند و به مرزبندی نیروهای سیاسی جامعه حول فقه سنتی و فقه پویا پرداختند در همان ایام امام راحل در دفاع از فقه سنتی فرموده بودند اگر از فقه سنتی منحرف بشویم فقه از بین میرود.
باید به همان صورت و قدرتی که مشایخ ما از ابتدا تا به حال فقه را حفظ کردهاند حفظ کنید همچنین در نقد جریان اول، تأکید کرده بودند: «همه همتها باید معطوف این بشود که فقه با همان وصفی که بوده است محفوظ باشد ممکن است اشخاصی بگویند باید فقه تازهای درست کرد که اینآغاز هلاکت حوزهاست.» این سخنان دستمایه جناح راست برای مخالفت با رقیب شد اما بهره گیری از آنها در مخالفت با دیگران چندان دوام نیاورد چون بلافاصله حضرت امام در چندین موضعگیری صریح خود اعلام کرد که فقه سنتی ما پویاست از آن پس مرزبندی حول این مفاهیم، فراموش شد و کمتر کسی با تکیه بر تحریر الوسیله امام یا فقه سنتی و فقه جواهری به رد و انکار دیگران پرداخت.
گفتنی است که تأکید امام خمینی(ره) بر فقه سنتی، اصرار بر این نکته بود که فقه و اجتهاد از لحاظ اسلوب و روشهای استنباط ـ و نه محتوا، قلمرو و دیدگاه اجتهادی ـ باید در همان چارچوبی باشد که فقهای گذشته پی ریختهاند ولی از نظر محتوا، پویایی فقه مورد نظر امام راحل بود و وصف ذاتی اجتهاد در فقه سنتی را پویایی آن میدانستند و بر عنصر زمان و مکان در اجتهاد تأکید میکردند.
ج ـ طرفداران و مخالفان انجمن حجتیه یکی دیگر از اتهامات جناحها به یکدیگر، طرفداری از انجمن حجتیه بود.
انجمن حجتیه یا ضد بهائیت از محافل مذهبی فعال در سالهای پیش از انقلاب و خط مشی مذهبی غیرسیاسی آن مشهور بود.
این انجمن با محور قراردادن مبارزه با بهائیت، نیروهای علاقهمند را جذب میکرد و آموزشهای اعتقادی و مذهبی میداد.
در آن سالها، بسیاری از جوانان علاقهمند به دین و مباحث مذهبی، در این محفل حضور مییافتند و در جلسات آن شرکت میکردند اما از ماهیت فکری و اعتقادات سیاسی سران این انجمن، اطلاعات کافی در اختیار نداشتند.
بعدها معلوم شد که سران و بانیان این انجمن، با پرهیز از دخالت در امور سیاسی و با اصل قراردادن مبارزه با فعالیتهای محافل بهایی در کشور، عملاً در همان چهارچوبی حرکت میکردند که مورد رضایت رژیم بود.
همچنین از نظر اعتقادی نیز در اندیشه سران انجمن حجتیه، خللهایی وجود داشت و همین امر باعث استقبال رژیم شاه از فعالیتهای مذهبی آنها میشد.
مطابق نظر بانیان انجمن، در زمان غیبت، تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی، عملی ناصحیح است زیرا برای این امر بایست امام معصوم حاضر باشد و تکیه بر فقهای عادل کافی نیست یعنی ما به «عصمت» نیازمندیم و «عدالت» کفایت نمیکند.
این اندیشه در ضدیت با تفکری قرار داشت که حضرت امام، مروج آن بود.
در فاصله سالهای 61 تا 67، طیفی از نیروهای خط امام به هواداری از انجمن حجتیه متهم میشدند.
اینان عمدتاً متعلق به طیف راست بودند و این عنوان، از سوی عناصر طیف چپ به آنان داده میشد.
اصلی ترین دلیل این امر، حمایت چهرههایی شاخص از طیف راست ـ نظیر آیت الله خزعلی ـ از انجمن حجتیه بود.
همچنین وضعیت افراد دیگری از این طیف نظیر علی اکبر پرورش ـ که در گذشته با انجمن مرتبط بود ـ در متهم شدن طیف راست به هواداری از انجمن حجتیه تأثیر داشت.
بتدریج کاربرد این اتهام وسعت و تعمیم بیشتری پیدا کرد و در برخی از مجالس و اماکن به نقل محافل مبدل شد.
البته بعدها، حضرت امام به صراحت علیه این انجمن سخن گفته و ضمن منحرف دانستن آنها، دستور تعطیلی فعالیتهای آن را صادر کردند.
از آن پس، همه به نقد انجمن حجتیه پرداخته و انتساب خود به آن تشکیلات را منکر شدند ولی این اتهام همچنان بر آنها وارد میشد و تصفیهها و حذفها و برخوردهای خطی و جناحی فراوانی با همین اتهام صورت می گرفت.
واقعیت این است که عموم و غالب نیروهای طیف راست از این اتهام مبرا بودند و این اتهام از سوی عناصر طیف چپ تنها برای حذف رقبای سیاسی مطرح میشد.
در واقع تفکر مبنایی انجمن حجتیه، نفی تشکیل حکومت در زمان غیبت بود و طبعاً ادعای تعلق خاطر افراد زیادی از نیروهای طیف راست به این انجمن، نمیتوانست صحیح باشد زیرا آنان به اندیشه فقهی حضرت امام و به مبارزات ایشان، معتقد بوده و برای برپایی نظام اسلامی و حفظ آن، زحمتها کشیده بودند و طبعاً نمیتوانستند هوادار انجمن حجتیه باشند.
البته چه بسا برخی از عناصر طیف راست ـ و احتمالاً طیف چپ ـ در سالهای پیش از پیروزی انقلاب در جلسات این انجمن شرکت میکردند ولی این امر دلیل بر همفکری آنان با سران انجمن حجتیه نیست زیرا در عمل، آنان به نهضت امام پیوستند و حضور در جلسات انجمن را فرصتی برای تقویت مبانی اعتقادی و جذب عناصر مبارز به روند مبارزه تلقی میکردند.
قسمت هشتم جناح دولت ـ جناح بازار ـاسلام آمریکایی ـ اسلام ناب محمدی از جمله تعابیری که در سالهای 61 تا 67 برای توصیف جناحهای سیاسی به کار میرفت، «جناح دولت» و «جناح بازار» بود هر چند این گونه توصیف کردن جناحها، ملهم از نگاه طبقاتی و محور قرار دادن اقتصاد بود اما لزوماً نگاه مارکسیستی در این زمینه را تأیید نمیکرد.
در واقع به دلیل مخالفت چهرههای شاخص بازار با دولت میرحسین موسوی، همه مخالفین دولت، به جناح بازار منتسب میشدند و برای آنان انگیزه طبقاتی و منافع اقتصادی فرض میشد در عین حال بسیاری از بازاریان از دولت دفاع کرده و با همصنفان خود مخالف بودند.
اصلیترین عامل مقبول واقع شدن این اصطلاحات، این واقعیت بود که میان روحانیان و بازار سنتی کشور، یک رابطه دیرینه وجود داشت به گونهای که منبع اصلی تأمین درآمد حوزههای علمیه را وجوهات شرعی بازاریان تشکیل میداد.
بازار در دورههای گوناگون (مانند نهضت مشروطیت، ملی شدن صنعت نفت، مبارزات روحانیت در سال 42 و سرانجام در پیروزی انقلاب اسلامی) در کنار علما و روحانیون قرار داشت و در عین حال از حمایت روحانیت در برابر سرمایهداری وابسته به خارج برخوردار بود.
بر همین اساس بسیاری معتقد شدند که مخالفت دو جریان اصلی روحانیت (جامعه مدرسین قم و جامعه و روحانیت مبارز تهران) و نیز بازاریان با دولت، ناشی از یکسانی منافع اقتصادی و طبقاتی آنها بوده و در مقابل، سیاستهای اقتصادی دولت نیز همزمان به زیان هر دو طیف تمام میشد.
کسانی که نقش اقتصاد را در جهتگیریهای فکری و سیاسی افراد، گروهها و دولتها برجستهتر از عوامل دیگر میدانند، انگیزه مخالفت بازار سنتی ایران با استعمار و بیگانگان، را نیز اقتصادی و مادی ارزیابی میکنند و نقش عواملی چون اعتقادات دینی، عدالت خواهی و عرق ملی را در موضعگیری آنها کمتر از منافع مادی این قشر، تعیین میکنند.
بر همین اساس، در بررسی جناح بندی سیاسی سالهای 61 تا 67 نیز، بر تأثیر منافع اقتصادی در برانگیختن مخالفت بازاریان و روحانیت با دولت، تأکید میکنند و در عین حال برای دولت و حامیان آن ، منافع اقتصادی متفاوتی از بازار قائلند.
منتقدان دولت در همان سالها، این سخن را یک اتهام میدانستند و از این که با معیار منافع مادی، مورد سنجش قرار میگرفتند، ناراحت بودند.
آنان انگیزه مخالفت خود با دولت میرحسین موسوی را عواملی چون دفاع از اسلام و فقه سنتی، ضعف و ناکارآمدی اقتصاد دولتی، ضرورت حل معضلات اقتصادی جامعه از طریق میدان دادن به بخش خصوصی و مردمی و نیز تفاوت نظرات کارشناسانه و تخصصی خود با دولت معرفی کرده و این را یک اتهام ناروا میدانستند که به خاطر حفظ منافع اقتصادی و مادی، آن مواضع را اتخاذ میکنند.
یکی از عناصر منتسب به این طیف در نقد مواضع هواداران دولت در حمله به بازار استدلال کرده بود که ریشه اصلی مشکلات اقتصادی کشور، در «تولید» است ولی آنان فقط به «توزیع» میپردازند.
توزیع هم تا 80 درصد در اختیار دولت قرار دارد و انحصاری است اما طرفداران دولت، توزیع کنندگان بخش خصوصی را مقصر جلوه میدهند.
در میان آن قشر توزیع کننده بخش خصوصی، قسمت اعظم توزیع به وسیله دلالان و واسطههای تازه به دوران رسیده ـ که در هیچ صنفی، ثبت نشده و از دادن مالیات هم طفره میروند ـ صورت میگیرد ولی طرفداران دولت فقط به بازار سنتی حمله میکنند در درون بازار سنتی هم نوک تیز حملات متوجه کسانی است که متدین و انقلابیاند و در طی سالهای متمادی با جنبش امام خمینی(ره) همراهی کردند.
به همین دلیل است که چهرههایی چون امانی، عسکراولادی، بادامچیان، شفیق، رفیق دوست و امثالهم، از سوی طرفداران اقتصاد دولتی به مثابه دشمن همه اصلاحات اقتصادی معرفی میشوند و مورد حمله قرار میگیرند.
واقعیت این است که تحلیل تعارضات فکری، سیاسی و تشکیلاتی آن سالها صرفاً از منظر طبقاتی و منافع اقتصادی ما را به شناخت درست صف بندیهای آن سالها هدایت نمیکند.
زیرا میتوان در میان حامیان دولت هم افراد فراوانی را یافت که با بهره گیری از سازوکار اقتصاد دولتی، درصدد کسب منافع مادی بودهاند و در مقابل، میتوان افراد فراوانی را در میان بازاریان و حامیان سیاستهای اقتصادی غیر دولتی نشان داد که شخصاً هیچگونه منفعتی از موضعگیریهای خود نمیبردند و تنها اعتراضها و انتقادها و حتی اهانتها متوجه آنان میشد.
در عین حال میتوان از نظر آماری، قرائن و شواهدی را نشان داد که از مخالفت بازاریان ـعموماًـ با دولت و سیاستهایش در آن سالها حکایت دارد و در مواقعی، صحنه گردان آشکار و پنهان بسیاری از جریان سازیهای ضد دولتی را بازاریان تشکیل میدادند.
صف بندی جناح بازارـ جناح دولت، تنها تا حدودی توصیف کننده وضعیت آن سالهاست و باید به جنبه های فکری و سیاسی آن مناقشات هم توجه کرد تا درک صحیحتری از جناح بندیهای آن دوران حاصل شود.
اسلام امریکایی ـ اسلام ناب محمدی (ص) مبتکر صف بندی سیاسی بر اساس دو برداشت از اسلام، حضرت امام خمینی(ره) بودند.
ایشان در اواخر حیات خود و مشخصاً پس از شهادت شهید عارف حسینی رهبر شیعیان پاکستان، به کارگیری تعبیر اسلام ناب محمدی (ص) در مقابل اسلام آمریکایی را آغاز کردند و از آن پس در بسیاری از پیامها و سخنرانیها، با تکرار این تعابیر، تلاش داشتند تا در میان دو برداشت متفاوت از اسلام، مرزبندی کنند.
ترسیم مرزهای اعتقادی میان دو تلقی از اسلام، بتدریج در درون نیروهای خط امام هم کاربرد پیدا کرد و هر جناحی، دیگری را مصداق اسلام آمریکایی قلمداد میکرد.
این امر هنگامی حاد و شدید شد که در آستانه برگزاری انتخابات مجلس سوم، حضرت امام در پیامی خطاب به مردم از آنها خواستند که به مصادیق اسلام آمریکایی رای ندهند.
گفتنی است که مدتی پیش از آن «مجمع روحانیون مبارز» شکل گرفته بود و هواداران این جمع از این پیام حضرت امام علیه رقیب (جامعه روحانیت مبارز و هوادارانش) بهره برداری و خود را مصداق اسلام ناب مورد حمایت امام معرفی میکردند.
آنچه در این زمینه جای تأمل دارد، تفاوت قائل شدن میان مصادیق اصیل این دو تلقی از اسلام، با کسانی است که گرایشهایی به این برداشتهای متفاوت از اسلام دارند.
با نگاهی به زیر مجموعههای این دو تلقی از اسلام، بهتر میتوان میان گرایش به آنها یا مصادیق اصیل آن دو بودن، تفاوت قائل شد.
امام خمینی(ره) در معرفی اسلام آمریکایی، تعابیری چون اسلام سرمایه داری اسلام رفاه و تجمل، اسلام مرفهان بیدرد، اسلامی که میگوید دین از سیاست جداست، اسلام منافقین، اسلام التقاط، اسلام تحجر، اسلام آخوندهای درباری، اسلام وهابیت و .
را به کار بردهاند.
درباره اسلام ناب محمدی (ص) هم ایشان از تعابیری چون: اسلام محرومان و مستضعفان، اسلام پابرهنگان، اسلام مجاهدان عارف، اسلام معتقد به پیوند دین و سیاست، اسلام زجر کشیدگان تاریخ و امثال آن استفاده کردهاند.
این موارد تا حدودی به شناخت دقیقتر این دو برداشت از اسلام کمک میکنند.
ولی باز هم برای تعیین مصادیق عینی آنها در جامعه، مشکل وجود دارد.
آیا میتوان جامعه مدرسین یا جامعه روحانیت مبارز و امثال آنها را مصداق اسلام آمریکایی معرفی کرد؟
در این زمینه، برخی از افراد صریحاً پاسخ مثبت میدادند اما موضعگیریهای بعدی حضرت امام نشان داد که چنین قضاوتی صحیح نیست و ایشان نیروهای درون انقلاب را مصداق اصیل جریان طرفدار اسلام آمریکایی نمیدانستند.
در این باره ذکر توضیحاتی ضروری است.
از مجموع نظریات حضرت امام درباره جناحهای سیاسی درون انقلاب، این گونه برداشت میشود که ایشان هر دو گروه و جناح اصلی نظام را خودی تلقی کرده و معتقد بودهاند که افراد هر دو جناح دلسوزند و قصد خدمت دارند و اختلافشان در ارائه راهها و شیوه هایی است که در دستیابی به اهداف مشترک ارائه میکنند.
«منشور برادری» امام نشانگر این واقعیت است که هر دو طیف موجود سیاسی در نزد امام، در کل به یک میزان مقبول بودهاند و لذا این ادعا که امام راحل یکی از این جناحها را مصداق اسلام آمریکایی میدانستند، فاقد پشتوانه قابل اعتنا است.
ایشان در «پیام به روحانیت»، همه روحانیون، روحانیت، مدرسین و طلاب انقلابی را به وحدت و هشیاری دعوت کرده و تأکید میکنند که اگر هر کدام از این طیفهای روحانی کشور، شکست بخورند، راه برای قدرت یابی کسانی هموار میشود که مروج اسلام آمریکاییاند و چه بسا تا حد مرجعیت هم بالا رفتهاند.
امام در پیامی دیگر برای طلبههای انقلابی، هشدار میدهند که اگر آنان جذب آقایان جامعه مدرسین قم نشوند، به دام کسانی درمیغلتند که مصداق اسلام آمریکایی محسوب میشوند.
از آن مواضع کلی و این ذکر مصادیق از سوی امام، روشن میشود که ایشان هیچیک از نیروهای درون انقلاب و جناحهای اصلی کشور را اصالتاً مصداق اسلام آمریکایی نمیدانستند و طرح این مقولات برای ترسیم مرزبندی میان نیروهای درون انقلاب، ریشه در آرای حضرت امام ندارند بلکه بیشتر از رقابتهای سیاسی میان جناحها، نشئت میگیرند.
بیان این نکته نیز ضروری است که حمله امام به اسلام آمریکایی در واقع حمله به یک سلسله ضد ارزشهاست که به صورت تحجر، التقاط، رفاه طلبی، تجمل گرایی، سرمایه داری و .
بارز میشود.
چه بسا در آرای اعتقادی و سلوک شخصی و سیره حکومتی بسیاری از نیروهای انقلاب همان ضد ارزشها به صورت یک گرایش و میل وجود داشته باشد ولی این امر، آنان را مصداق اسلام آمریکایی نمیسازد زیرا تفاوت جدی میان کسانی که اصالتاً مصداق اسلام آمریکاییاند با کسانی که ناخواسته و از سرضعف بینش یا ضعف شخصی به این ضد ارزشها گرایش نشان میدهند، وجود دارد.
دسته اول را باید «نفی» کرد و دسته دوم را «نقد» هشدارهای تلخ و شیرین حضرت امام به جناحهای سیاسی نیز نقادی جناحهای خودی درون نظام به قصد اصلاح آنان بوده است.
خط سوم از جمله تعابیر مطرح برای نامگذاری جناحهای سیاسی در فاصله سالهای 61 تا 67، میتوان به عناوین «خط اول»، «خط دوم» و «خط سوم» اشاره کرد خط اول و دوم ، عموماً به دو جریان اصلی درون نظام اطلاق میشد.
اما «خط سوم» به نیروی ثالثی اشاره داشت که به یک معنا، فاقد ضعفهای هر دو جناح سیاسی موجود بود و جناح سومی به حساب میآمد.
تعبیر «خط سوم» اول بار در سال 59 از سوی جمعی از نیروهای روشنفکر مذهبی به کار رفت که خود را نه از قماش لیبرالهای مذهبی میدانستند و نه از طیف روحانیان حوزه های علمیه، اینان که عموماً هواداران مرحوم دکتر علی شریعتی بودند، در مراسم سالگرد وی در مشهد، نظرات خود را مطرح کردند، جالب این که عنوان، «خط سوم» در این جلسه در سخنان مرحوم حاج سید احمد خمینی به کار رفت و بعداً عنوان کتابی شد که مجموعه سخنرانیهای چند تن از حامیان شریعتی (از جمله آیت الله لاهوتی، طاهر احمد زاده، احسان شریعتی، مرحوم حاج سید احمد خمینی و .
) را در همان جلسه شامل میشد.
بعدها این تعبیرها، کاربرد فوق را از دست داد و طیف روشنفکران مذهبی حامی شریعتی، خود را با عنوان «خط سوم» به دیگران معرفی نکردند و در واقع آن جمع فقط در همان جلسه از «خط سوم» سخن به میان آورد و بعدها آن را پیگیری نکرد.
در فاصله سالهای 61 تا 67 نیز مدتی از «خط سوم» سخن به میان آمد و مصداق آن کسانی بودند که فراتر از دو جناح اصلی نظام، به مثابه یک جناح مستقل عمل میکردند و به بهره برداری از تعارضاتی میپرداختند که در میان نیروهای خط امام وجود داشت به عنوان مصداق این طیف میتوان از باند سید مهدی هاشمی یاد کرد که تا مدتها به عنوان «خط سوم» وصف میشد.
این جریان در درجه اول، ضد جریان راست بود و از نظر سابقه، بیشتر با این طیف درگیر داشت اما در عین حال، طیف چپ را نیز در بسیاری اوقات نمیپسندید و منافع خود را در تعارض با آن میدید.
بر خلاف حضرت امام و دیگر دلسوزان انقلاب ـ که بر ایجاد همدلی و وحدت در میان نیروهای وفادار به نظام اصرار میورزیدند ـ این جریان بر تشدید تعارضات فکری و سیاسی و برخوردهای جناحی تأکید میکرد و خواستار مواجهه تند و حذفی با مخالفان خود میشد.
این جریان با تهیه و پخش اعلامیههایی علیه مسئولان درجه یک نظام آن هم با امضاهای جعلی (نظیر جمعی از نمایندگان مجلس، روحانیون بیدار، جمعی از طلاب حوزه های علمیه و .
.) درصدد بود بر تنور اختلافات بدمد و آتش رقابتهای سیاسی را دامن بزند.
حضرت امام در مقابل این جریان، بسیار حساس بود و همه افراد و گروهها را به هشیاری در مقابل این طیف دعوت میکرد.
پس از برگزاری انتخابات مجلس دوم در سال 63 و به دنبال ابطال انتخابات اصفهان و چند حوزه دیگر به وسیله شورای نگهبان، این جریان به اتخاذ موضعی تند و صریح علیه فقهای شورای نگهبان پرداخت و همین امر، واکنش تند امام راحل را برانگیخت.
حضرت امام ضمن انتقاد تند از عملکرد و مواضع این جریان، آنان را واسطههایی قلمداد کردند که قصد ایجاد تفرقه دارند.
ایشان تصریح کردند که معلوم نیست در صدر مشروطه هم با فقهای طراز اول این گونه برخورد شده باشد.
با دستگیری و محاکمه سید مهدی هاشمی و باند وی هم ظاهراً بحث «خط سوم» هم پایان یافت.
ولی به نظر میرسد که در هر دورهای میتوان به برخی از گروهها و جریانها ـ صرف نظر از مواضع و عملکرد صحیح یا غلط آنها ـ به مثابه «خط سوم» نگریست، همان گونه که اینک نیز در برخی از مطبوعات و رسانه ها از خطر «جریان سوم» سخن به میان میآید.